بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
تتمه ای در باب قرض مانده است که عرض میکنیم، بعد هم منتقل میشویم به باب رهن که در باب رهن خب باز خیلی حرفه داریم. علامه بزرگوار رضوان الله علیه می فرمایند که، صفحه 38، و للمسلم قبض دينه من الذمي من ثمن ما باعه من المحرمات. سوال، اگر چنآنچه یک مسلمانی جنسی را که فروشش حرام است، فروخت. چه بداند که حرام است و چه قاصر باشد و نداند که حرام است آیا این بیع شرعا تحقق پیدا میکند یا نه؟ اگر یک مسلمانی یک بطری شراب را به خیال اینکه سکنجبین است، فروخت. از نظر موضوع جاهل بود، حکم رو کاری نداریم، کم کم میرسیم به حکم، از نظر موضوع جاهل بود، حالا که جاهل بود از نظر موضوع، این جنس را فروخت، پولی گرفت، به شما بدهکاره، شما هم میدانید که این پول، فروش اون جنسی است که حرامه. اون نمیدونست عرقه، به خیالش سکنجبینه. حق دارید شما این پول رو بگیرید؟ خب نه. چون شما که میدانید که این بیع باطلهو شما که میدانید که این بیع باطله ولو این موضوع رو توجه نداشته، شما که مطلعید این بیع تحقق پیدا نکرده است، چون ثمن در مقابل مثمنی است که فروشش حرام است، چه بداند، چه نداند، چه عمدا، چه سهوا، چه هرچه، میدانید که این پول مال این آقا نیست، چطوره میگیرید از بابت طلبتون؟ این یک.
دو، اگر همین مسلمان، یک جنسی را که حرام است، این خیال نمیکنه که حرامهو این حکم رو نمیدونه. نمیداند که فروش عرق، مثاله دیگه، نمیداند که فروش عرق حرام است، فروش لحم خنزیر حرام است، فروش آلات خاص قِمار حرام است، نمیدونه فرض کنید، یا قصورا یا تقصیرا، حتی قصورا. اگر ندانسته فروخت، آیا این بیع تحقق پیدا میکند شرعا یا نه؟ نه. شما که میدانید این پولی که از بابت بدهی شما دارد میده، این نتیجه فروشی است که منتقل نکرده است ثمن را به این آدم، چون مثمن ارزش نداره، میتونید این پول رو بگیرید؟ خب نه. حالا ما از علامه ی بزرگوار سوال میکنیم. سوال می کنیم که این شخص ذمی که شراب را فروخته است و پولش رو گرفته و شما از اون طلب دارید و میدانید که این پول مال فروش شراب است، چطور جایز است شما این پول رو قبول کنید؟ علامه اینطور میفرمایند دیگه. و للمسلم قبض دينه من الذمي من ثمن ما باعه من المحرمات. این محورش لحم خنزیر است، مِیته است، خمر است که در میان اینها معموله. این محرمات رو فروخته و پولی گرفته، میخواد بدهی شما رو بده. چطور میتونید شما قبول کنید؟ حساب کنید شما. مثلا کسی اینطور بگه، بگوید علت اینکه جایز است، این است که باید معامله کرد با اونها اونجور که خودشون قراردارند. میگیم خب، این خمری را که فروخته است، او خیال میکند که حلاله. ولی در شریعت انجیل حرام است یا نه؟ شما که میدونید؟ آنها هم میدونند. من و شما میدانیم. من و شما میدانیم که در کل شرایع الهیه، لحم خنزیر و میت و عرض می شود که شراب و اینها، حرامه. و لو این مسیحی نمیداند، قاصر است، حالا مقصر هم نیست، قاصر است، ولی مقصر اند. قاصر است و نمیداند که در شریعت انجیل و تورات، فروش این حرام است و فروش تحقق پیدا نمیکنه. اما من که میدانم که در شریعت اونها حرام است، چه او قاصر باشد بر فروشش یا مقصر باشد یا هرچه باشه، من که میدانم این بیع واقع نشد. پس این پول منتقل به این مسیحی نشد. پس اگر پول رو به من داد، من هم مالک نمیشوم. این در این صورت.
حالا، اگر واقعا یک چیزی حرام باشد در شریعت اسلام، ولی در شریعت اونها حرام نیست. ما اینجور {05:10} چون تمام ابعاد رو داریم بحث میکنیم، مثلا فرض کنید مسیحی یا یهودی ای، جنسی را فروخت که در شریعت تورات جایز بوده، اما در شریعت اسلام حرام. باید گشت پیدا کرد. معلوم است کنید، بلکه معلوم است پیدا نمیکنید، حالا فرض میکنیم، فرض، جنسی که فروشش در شریعت تورات اشکال ندارد، هر چه میخواد باشه و واقعا هم در شریعت تورات اشکال ندارد، این رو فروخته. ولکن در شریعت اسلام فروش این جنس حرام است و گرفتن این پول هم حرامه. این یک بعدی است که در زاویه قرار داره، البته منظور علامه بزرگوار، همون حرف های قبلی است، این یک بعدی است که در زاویه قرار داره، حالا در این بعدی که در زاویه و در گوشه قرار داره، بنده که میدانم در شریعت اسلام این جنس فروشش حرامه، اون شخص در شریعت خودش فروخت. اون دو تا تقصیر داره الان. یک تقصیر این است که چرا مسلمون نشد؟ چون کفار مکلف به فروع اند، چنآنچه مکلف به اصول اند. این یهودی، این مسیحی، مقصر است که مسلمان نشده که اگر مسلمان میشد؛ آنچه در شریعت تورات حرام بود، این هم حرام میدانست. پس این عملی را که اون دارد میکند، جنسی که در شریعت تورات حلال است فروشش، الان مکلف است به شریعت اسلام، بنابراین الان حرام است فروشش ببینید {06:45} این یک قاعده کلی ست که کفار مکلف به فروع اند، چنانچه مکلف به اصول اند. و آیات قرآن بر این مطلب کاملا دلالت می کنند، خیلی واضح، روشن. درسته اگر این یهوی یا مسیحی مسلمان شد ﴿قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ﴾ [الأنفال: 38] اونجایی است که مسلمان شده باشه. نشده چی؟ اونجایی که این مسیحی یا یهوی مسلمان نشده است، جنسی را که در شریعت تورات حلال است فروخت، اما در شریعت اسلام حرام است، آیا من مسلمان امضاء میکنم حلیت را؟ مگه من مسلمان نیستم؟ برای او امضاء میکنم حلیت را؟ حق ندارم. برای اینکه او هم مکلف است به این حرمت که در شریعت اسلامه، و لو مسلمان نشده. پس کلا در تمام فروعِ فروش جنسی که در شریعت اسلام حرام است، چه فروشنده قاصر باشد، مقصر باشد، مسلمان باشد، غیرمسلمان باشدف در شریعت اونها حرام باشد، حلال باشد، در تمام صور، اینجا صد در صد بر خلاف این فرمایش علامه بزرگوار، ما عرض داریم. این مطلب … عرض می شود که بعد هم خب مطالبی که آقایون ملاحظه میفرمایید و بحث کردیم.
الفصل الثانی فی الرهن صفحه 40. و هو حسب القرآن یختص بما لا بدیل عنه {08:19} لدین و اصله. فقط یک آیه در قرآن شریف راجع به رهن داریم اینه و﴿وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ﴾ [البقرة: 283] آخر سوره مبارکه بقره ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ﴾ [البقرة: 282] مفصل ترین آیات قرآن علی الاطلاق این آیه است. این بخشش از فروعات دِینه. اگر فرض کنید من به کسی مالی را دادم طلبکار شدم یا جنسی را فروختم و طلبکار شدم یا به هرجهتی از جهات، من طلبکار شدم، پس اون مدیون است و من دائن ام. حالا که اون مدیون است و من دائن ام، دو حالت دارد. یا من اطمینان دارم چیزی رو که از اون طلب دارم به من خواهد داد، پس گرویی دیگه یعنی چه؟ گِرو برای تضمین این است که این پول رو به من برگردونه. یا نخیر، اطمینان ندارم، … گِرویی بگیرم، باز گرویی زمینه نداره. گرویی در ضلع سوم این مثلث دِین، زمینه دارد. هیچ راهی معمول و هیچ راهی ممکن غیر عسری و غیر حرجی، هیچ راهی از برای اطمینان من به اینکه این مال را، این طلب من را به من برمیگرداند، هیچ راهی وجود ندارد مگر اینکه چیزی به من بدهد که جبران این رو بکند. اون چیز چیه؟ اون چیز دو جوره. یک مرتبه است بنده از این یک میلیون طلب دارم، هیچ راهی هم از برای تضمین و اطمینان اینکه این یه میلیون رو برگردونه ندارم، مگر اینکه یک فرشی که یک میلیون یا بیشتر، یک میلیون می ارزه از او بگیرم. {10:23} اگر این فرش رو از او گرفتم که حق تصرف که ندارم چون امانته دیگه. این امانتی است که علت دارد. یک امانت بدون علت است، از طرف من علتی نیست. … امانت معلوله است. امانی است که لازم است، من این امانت رو از اون بگیرم و اون لازم است بده برای اطمینان من که این مال من رو خواهد داد. من در این امانت چرا تصرف کنم؟ امانته. مال من شود که استفاده از این مال کرد، در کار نیست. بله، اگر او اجازه داد استفاده کنید، بسم الله، اجازه نداد، نه. خب، اما بعد دوم که بنده که از این آقا یک میلیون طلب دارم، جنسی را به عنوان امانت، به عنوان اطمینان که نصف قیمت هست میگیرم. این کار، خیلی کار درستی نیست. معنیش این است که من نسبت به مثل قیمت بگم هدر بره، نصف مبلغ، نصف مبلغ که از اون طلب دارم هدر بره، نصف دیگر رو از او بگیرم. خب این رهن نیست. رهن آدمکی درست و حسابی این است که تمام مبلغی را که من از طرف طلب دارم و هیچ راهی از برای اطمینان به برگشت این مبلغ نیست، جنسی رو از او بگیرم که همین قیمت رو داشته باشه، یا فرض کنید بیشتر، بیشتر دست خودشه، من که حق ندارم بگیرم، جنسی را که این مقدار ارزش داشته باشد که اگر شما پول من رو نیاوردید در موعد مقرر، من مجازم جنس شما رو بفروشم و پول خودم رو بردارم. اگر هم شما راضی شدید که جنس گران تر به من بدهید، اون هم همینطور. من عادلانه جنس را بعد از اون موعد مقرر که پول رو ندادید، بفروشم، طلب خودم رو بردارم، بقیه رو هم به شما تحویل بدم. این معنای رهنه. پس چند شرط داشت. یک، من به شما بدهکارم شده ام و اینکه بدهکار شده ام، لازم است مطمئن شم که به من برگرده یا نه؟ اگر من به شما مالی بدهم و ندانم به من برمیگردونید یا نه، این مال رو قرض دادم ها، این مالی که دین است، قرض است، صحبت هبه که نیستش که، مالی که به شما قرض داده ام، در اثر هر معامله ای که شده، من لازم است که بدانم به طور معمولی این مال من، برمیگرده یا نه؟ اگر من ندانم برمیگرده، عمل من سفیهانه است، از سفیهانه هم بدتره. چون شخص سفیه گاه معامله درست میکنه، گاه غلطه. این معامله صد در صد غلط است. چون من اطمینان ندارم که مال برمیگرده. چون ﴿جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ [النساء: 5] پس همانطوری که راجح است یا احیانا واجب، همانطور که جایز است که تمام مراتب رجحان بطی و رجحان استحبابی می گیرد که من از کسی طلبکار بشوم در معامله ای، عرض می شود دنباله اش، واجب است که من مطمئن گردم که این مال به من برمیگرده. اگر به طرف اطمینان حسابی حسابی دارم، تازه چی؟ قرآن میگوید ﴿فَاكْتُبُوهُ﴾ [البقرة: 282] یکی از { 13:33} اینه بنده به شما اطمینان دارم، شما هم به من اطمینان داری، پولی از شما قرض میکنم، شما اطمینان داری، خب شاید من مردم، شاید عقیده ام عوض شد، شاید عقیده ام عوض شد، یادم رفت، مُردم، چیزی که نوشته نشه، یادش آدم میره دیگه. و لذا قرآن شریف امر میکند يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا که بر محور ایمان ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ﴾ [البقرة: 282] خود قرآن رو باز کنید، اواخر سوره مبارکه بقره، ما درست روی این آیه دقت کنیم خیلی لازمه، این آیه دویست و هشتاد و دو سوره بقره، یک صفحه کامل رو گرفته، يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا نفرمود يا أَيُّهَا النَّاسُ، نخیر، این تکلیف، تکلیف ایمانه. اگر این تکلیف رو انجام ندهید، ایمان ندارید، یا ایمان ناقصه، هم نداشتن ایمان حرام است و هم نقصان ایمان حرام است يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى، مُحرز گرفت است که اگر شما از کسی طلب دارید، باید معلوم باشد که کِی به شما لازم است این طلب رو بدهد. {14:56} آقایون البته این رو نمیفرمایند نوعا، بعضی ها میفرمایند. ولکن آنچه را که از آیه استفاده میکنیم اینه که محرز دانسته است خداوند در این خطاب به مومنین که اگر تداین میکنن إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى و الا میشه مفهوم گرفت که، این طلب داشتن از کسی دو جوره. یکی طلب إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى است، یکی طلب لا إِلَى أَجَل. اگر طلب إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى بود، این همه تکالیف داره. اما اگر طلبی است که أَجَلٍ مُسَمًّى ندارد، این تکالیف نداره، میشه؟ این که بدتر شد که. اگر من از شما طلب دارم، یک ماه دیگه باید بدید، نوشته و شاهد و ماهد و بالا و چه، اطمینان از این حرفها، حتی رهن، که رهن {15:47} و اما اگر هم از شما طلب دارم و مقرر نکردیم موعدی رو، این نه شاهد میخواد، نه کتابت میخواد، نه رهن میخواد، این که بدتر شد که. این که بیشتر باید اطمینان بشه. در اون مالی که اگر صحیح باشد دِینی که وقت معین و محدود نیست، اگر صحیح باشد، در اونجا که بیشتر باید انسان تضمین داشته باشه. ایشون یک آدم آزاده، میگه هر وقت شد. هر وقت هم شد، دلم خواست میدم، دلم نخواست نمیدم. کاری ندارم به این که از نظر اصل معامله باطله. اون مطلب دیگریه. چون قرض معامله است. اگر من به کسی مالی را قرض بدهم و معین نکنم کِی بده، این غرری است دیگه. {16:32} وقتی که مال پهلو منه کار میکنم روش، استفاده میکنم. این مالی که به اون میدم و مجانا و ازش چیزی هم نمیگیرم، در باب قرض البته نه مضاربه، در باب قرض که هیچ چیز از اون نمیگیرم و التزام و الزامی هم در کار نیست، اگر معلوم باشد که خب معلومه. اما اگر معلوم نباشد، خود این قرض باطل است به حساب اینکه غرر و جهالته. و اگر باطل نبود، اگر باطل نبود، آیا قرض إِلَى أَجَلٍ بیشتر توثیق لازم دارد؟ یا قرض إلا ِلَى أَجَلٍ ؟ معلومه دیگه. آیا مرغی که میشه دویدگرفت، بیشتر باید زحمت کشید در گرفتنش، یا مرغی که همینطوری تو خیابون میدوه، پدر آدم درمیاد بتونه بگیره یا نه؟ معلوم است دیگه. این بندش قوی تر باید باشه. در اینجا نمیخوام، در مقام استدلال به این مطلب نیستم، ولی باید این مطلب رو بگیم به عنوان مقدمه بحث مون که عنوان محوری است. این که فرمود، إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى، نمیشه گفتش که این قیدی است که خداوند زده است و مفهوم نداره. میگیم اولا، قید زدنش به چه حسابه؟ قید بود و نبودش یکسانه؟ چرا گفت؟ در قرآنی که خداوند بنای بر مختصر گویی داره قیدی که گفتن و نگفتنش برابره، چرا گفت؟ پس این گفته، پس این قید، مدخلیت دارد در این موضوع. این مرحله اولی.
حالا، این قید إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى که مدخلیت در موضوع این احکام مفصله در این آیه دارد، آیا فرق دارد إِلى أَجَلٍ مُسَمّىً یا غیر، یا فرق ندارد؟ نمیشه گفت فرق ندارد که. خب فرق داره. اینکه فرق داره، اونی که بیشتر نیازمند است به این کتابت و شهادت، اونی است که أَجَلٍ مُسَمّىً نباشد. پس چرا اون رو نفرمود و این رو فرمود؟ مثل همون ﴿وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنّ﴾ [النساء: 23] در اونجا ما استناد به نص اطلاق آیه میکنیم. کسی که زن میگیره، بیشتر این زن مادر داره، یا بیشتر دختر داره؟ خب بیشتر مادر داره. اگر حرمت مادرزن قید داشت، کما اینکه حرمت ربیبه قید داشت، چرا مادرزنی که بیشتر مورد احتیاجه نگفت؟ {18:49} اونی که مرجوح است ذکر میکنه، اونی که راجح هست ذکر نمیکنه. در اینجا هم همینطوره. پس بنابراین ما از آیه استفاده میکنیم که در باب دین، چند چیز واجبه، یک، إِلى أَجَلٍ مُسَمّىً باید باشه. سر وقت، اگر توانست بده، بسم الله. اگر نتوانست ﴿وَإِنْ كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ﴾ [البقرة: 280] البته، بعد امر اول، فَاكْتُبُوهُ. واجب است، امر است که این دین باید نوشته بشه. نوشته بشود که طرف نسیان نکند، طرف انکار نکند، طرف اگر مرد، ورثه اش انکار نکند. این باید ثبیت بشه، برای تضمین این که این داده بشه. ﴿وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ [البقرة: 282] هم کاتب عادل باشه، هم کتابت بالعدل باشه. یعنی آنچه را که شما طلب دارید بنویسه، نه زیاد بنویسه، نه کم، نه گنک بنویسه که بعدا نیاز به تفسیرهای متضاد بشه. ﴿وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ﴾ [البقرة: 282] اون که باید بنویسه، اون طوری که خداوند به او تعلیم کرده، خداوند چی تعلیم کرده؟ تعلیم کرده است که صریحا اون مقداری را که این شخص طلب دارد، بنویس تا مدت فلان هم این مهمه، اسمش، خصوصیاتش، چه، همه اینها، كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ.
﴿فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ﴾ [البقرة: 282] له الحق داریم ما داریم که طلبکاره، عَلَيْهِ الْحَقُّ داریم که بدهکاره، حرف عَلَيْهِ الْحَقُّ مناطه. در اینکه یک پولی رو من به شما دادم، شما عَلَيْهِ الْحَقُّ اید. شما باید بگید که من از آقای فلان این مبلغ را گرفتم در فلان مدت، پهلوی من هست، بعدا میدهم، شما باید املال کنید. املال همون املائه. ﴿وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ﴾ [البقرة: 282] اون کسی که علیه الحق است، تقوی الله را باید مراعت کند در این گفتن، املال، که این، یک کاتب داریم، یک نویسنده. اگر خود کسی که مدیون است، نویسنده است، خب خودش بنویسه ولی اینها رو هم باید مراعات کنه و اما اگر من له الحق، جدا، معلوم. من عَلَيْهِ الْحَقُّ هم شخص دومه. کاتب شخص دیگریه، کسی که املال میکنه این کاتب بنویسد، عبارت است از من علیه الحق. حالا، وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ، این بعد عام است. ﴿وَلَا يَبْخَسْ﴾ [البقرة: 282] بعد خاصه. وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ که بنویسه حتما. دو، آنچه را که بدهکار است بنویسه. سه، جوری بنویسد که قابل تفسیر به ضد نباشد. ممکن است جوری در قباله مطلب رو بنویسند که بعدا جوری دیگه تفسیر بشه. نخیر، ﴿وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا﴾ [البقرة: 282] از دِین. شیء از دین. نه کَما، نه کیفیا، نه مدتا، کم نکنید. صد هزارتومن است؟ همون. عرض می شود که همون جایی که تحویل گرفت، تحویل بده؟ خب این هم که قبلا خوندیم و همچنین مدت. آقا مدت رو شخصی که پول رو داده شش ماهه گفته، این آقایی مدیونه، مینویسه یه ساله. نخیر. وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا، نه کمیتا، نه کفیتا، نه وقتا، نه خصوصیتا {صحبت حضار}
برای اینکه اگر بنویسد که فقط اسکناس رضاخانی، به ارزش کاری نداره، اونکه غلطه؟ تازه اگر اونطور هم باشه، عرض می شود که هزار تومن اسکناس رضاخانی … این معلوم است که اسکناس رو این بیع نداده، بلکه ارزش رو. اگر بناست که از نظر فتاوا و حرفها، ارزش لاسبیل گذاشته بشه، ارزش هم باید بنویسه. در اینجا این هزار تومن که ارزش مثلا چند مثقال طلا دارد، این بدهکاره. اما اگر، مثل اجتماع ما که اینطوره. اگر {22:40} که میفهمن که ارزش را ایشون قرض داده، اون مطلبی نیست. پس این وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا، تمام اون چی را که صد درصد، زمانا، کیفیا، کما، طرز اداء، مکان اداء، صد درصد اونی که من دادم کأنه ندادم. اگر من نداده بودم، از من چیزی کم نشده بود؟ عین همون جریانی که من انجام داده بودم، عین همون جریان در وقت خودش به من برگرده. این میشه وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا.
خب، ﴿فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا﴾ [البقرة: 282] اگر سفیهه، آدم سفیه که نوشتنش مناط نیست. سفیه در امور مالی اصلا حجت شرعیه نیست کارش. کما اینکه در آیه سوره نساء ﴿وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا﴾ [النساء: 5] شخص سفیه، نه خریدش، نه فروشش، نه قرض دادنش، نه قرض گرفتنش، نه نوشتنش و نه قرض، هیچکدومش درست نیست. چون سفاهته، توجه نداره. حالا اگر اون کسی علیه الحق است، سفیه است؟ سوال، آقا کسی که علیه الحق است، سفیه است، سفیه که نمیتونه مال رو قرض بده. پس چطور الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سفیهه؟ جواب، یک مرتبه خود سفیه قرض میده، یک مرتبه نخیر، ولی سفیه قرض میده. حالا که ولی سفیه قرض میده، به نفع کی باید نوشته بشه؟ به نفع سفیه. کی مینویسه؟ سفیه که نمی نویسه، بلکه کاتب بالعدل. پس منافاتی بین این دو آیه نیست. فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا، ضعیفه، سفیه نیست، عقل داره، شعور داره، فهم داره، چه داره، چه داره، ولکن آدمیست که ضعف از نظر کتابت داره، قشنگ نمیتونه بنویسه، ضعف از نظر املال داره، نه میتواند بنویسد که کاتب … نه قدرت دارد، بیان نداره این آدم، این آدمی است که فهم داره، شعور داره، بیان ندارد، بیان جوری است که بعد ممکن است تفسیر به ضد بشه. ﴿سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ﴾ [البقرة: 282] یا اینکه نخیر، مریضه. جوری است که در حال عادی میتونست که بگد چنین و چنان و بنویسد، اما حالت، حالتی است که یا زبان نداره، لاله، یا زبانش لکنت داره، یا الان قدرت نداره صاحب مرض. بالاخره، سر جمع این سه، این است که نمیتواند املال کند ﴿فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ﴾ [البقرة: 282] ولی کیه در اینجا؟ آیا ولی بر سفیهه؟ بر سفیه، بله. بر ضعیف؟ ولی بر ضعیفه. بر لا یستطیع؟ ولی بر لا یستطیعه. همینطوره همه اش ولی داره. مگر ولی حتما لازم است که ولی بر سفیه باشه؟ نخیر یک آدمی که خودش نمیتواند کاری رو انجام بده، عاقل است، عالم است، چیه، خودش نمیتواند انجام بده. ولی اش، وکیله دیگه. ولی یعنی من یدی امره. اون ولی ای که در اصطلاح ماست نیستش که. نخیر، ولی من یدی امره. چون خودش نمیتواند کارش رو انجام بده کسی که میتواند کار اون را به طریق شرعی و عادلانه انجام بده، او باید. ﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ﴾ [البقرة: 282] پس دوبله شد قضیه. هم نوشتن است، هم دو شاهد است ﴿فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ﴾ [البقرة: 282] آقایون فرموده اند که اگر چهار امرأه هم باشد کافیه، البته این خلاف نصه. فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ، یک مرد و دو زن، یک مرد حتما باید باشه، یک زن کافی نیست، دو زن یا یک مرد. ﴿مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ﴾ [البقرة: 282] مِمَّنْ تَرْضَوْنَ، عدالت از توش در نمیاد، وثوق در میاد. چون اگر انسان مطمئن است که صد درصد، فلان شخص در امور اقتصادی صنار بالا و پائین نمیکنه، ترضی به، در بعد اقتصادی یا نه؟ بله. در بعد نماز شب؟ نه. در بعد نماز جماعت؟ نه. ولی در بعد اقتصادی که اینجا مورد بحث است ترضونَ. پس در اینجا، این تَرْضَوْنَ اعم است از عدالت. بلکه، احیانا شخص عادله، عادل است، سرش خیلی کلاه می ره. عادله، خیلی عادله، مستحبات رو انجام میده، همه رو انجام میده، ولی سر این آدم کلاه میره. این فایده نداره، این شهادت بده، فایده نداره. بلکه بین عادل و مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ، عموم و خصوص من وجهِ. عرض میشود که اگر تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ باشه، عادل باشد خب بهتر، نباشد هم مطلبی نیست. اما اگر عادل باشد و مَرضی در باب امور اقتصادی نباشد، سرش کلاه میره، فایده نداره. پس این قیدی که مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ، اون وقت دلیل، ﴿أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى﴾ [البقرة: 282] بعد شهداء. راجع به کسی که طلب دارد وظایفی بود که طلب رو {27:27}، کسی که بدهکار است، وظایفی بود، املال بود. کسی که کاتب است وظایفی بود،کتاب بالعدله. کسی که شاهد است، این جوره. حالا سوال، آیا در بابی که فی امری با شاهدت ثابت میشه، یا فقط با شهادت یا شهادت زمینه اثباتی جریانه، در آنجا که با شهادت ثابت میشه، میشود شخصی که میتواند تلقی کند شهادت رو، نرود و تلقی نکند و بگوید به من چه به تو چه؟ نخیر. مثلا اهم امور چیه؟ اگر بی عفتی در جامعه باشه، به جوری بی عفت کرده اند جامعه رو که تو خیابون مثل پاریس و کجا، بعضی جاها، که توی خیابون، توی بازار، توی کجا، در حضور اشخاص یک کارهایی دارن انجام میدن، در اینجا اگه من بگم عادل ام، جشمم رو روی هم میذارم دَر میرم، نخیر واجب است در اینجا، بروم همین در راهی که میرم و راه رو کج نکنم، بروم و ببینم و کالمیل فی المدخله وقتی دیدم، چهار نفر واجب است تلقی کنند و واجب است برن شهادت بدهند. و آیات شهادت ما زیاد داریم. مثلا ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ﴾ [النساء: 135] ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ﴾ [المائدة: 8] دو آیه است. ﴿وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ﴾ [النساء: 135] این شهادت در حقی که نباید ضایع شود. امایک حقی است که یک راجحی است، بره، نره، یک دونه کیشمیشه، چهارتا نخودچیه، مطلبی نیست. اما یک حقی … کسانی که شایسته اند تلقی شهادت بکنند، اگر تلقی شهادت نکنند، پس تلقی شهادت داده نمیشه، شهادت که داده نشد این حق ضایع میشه، ضایع … میتوانستند تلقی شهادت بکنند، بعد بروند شهادت بدهند، بعد حق عند الحاکم الشرعی ثابت بشه. چه در امور جنسی باشد که مهم تر از همه است. در امور مالی و اقتصادی باشد و یا در سایر امور باشه. اینجا میفرماید ﴿وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا﴾ [البقرة: 282] إِذَا مَا دُعُواْ، برای چی؟ إِذَا مَا دُعُواْ، چون شهادت دو بعدیه. بعد اول که بعد محوری است، تلقی است. اگر کسی در یک جریانی حاضر نبوده، چطوری گواهی میده؟ باید حاضر باشه پس مرحله اول، بعد اولی، این است که این رو دیده باشد، این رو تلقی کرده باشد. شنیدنی را شنیده، دیدنی رو دیده و بعد دوم این است که این القاء کند. وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ، نَهیه. حرام است، شهدا کیان؟ شهداء، یا کسی است که شایستگی شهادت دارد، بره تلقی کنه. یا کسی که تلقی کرده است و از او میخواهند گواهی بدهد، میگه وقت ندارم. هر دو رو میگیره. پس شُّهَدَاءُ، یک کسانی که شایستگی شهادت دارند، یعنی شایستگی تلقی شهادت دارند و نمیروند. دیگران کسانی که شایسته ترند، یعنی تلقی شهادت را کرده است و مورد وثوق اطمینان هست، مع ذلک نمیره در زمینه خود شهادت بده. وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا. دُعُوا چی؟ به تلق الشهادة، بالقاء الشهادة. اینجا کدومه آقایون؟ اینجا تلقیه. چرا؟ برای اینکه واستشهدوا در چیست؟ در تلقی است. چون اصل تقلی است. یعنی، اینجا که هنوز مورد نزاع و اختلاف نیستش که این آدم طلب داره یا نه. نه، اینجا اول کاره، اول کار است که إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ. إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ، بعد از کتابت به شهادت رسیده، و این شهادت در اینجا که وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ، آقا ما میخواهیم چند نفر رو، دو نفر عرض می شود که مورد وثوق رو شهادت بگیریم، قبول نمیکنن. میگد نخیر، همونطور که شما لازم است که شاهد بگیرید، بر کسانی که شایستگی تلقی شهادت و القاء شهادت دارند، باید بروند شهادت رو تلقی کنند. پس در اینجا، بعد تلقی محور است برای چی؟ بعد تلقی شهادت محور است، از برای بعد القاء که ذی المقدمه، القاء شهادت است، گواهی دادن است و مقدمه، تلقی شهادته.
﴿وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ﴾ [البقرة: 282] باز تکرار کرده، این دین را بزرگ باشد، کوچک باشد، یادتون نره، باید إِلَى أَجَلِهِ بنویسید. منتها کتابت در اینجا محور اول است، شهادت محور ثانی است، هم کتابت لازم است و هم شهادت. برای چی؟ برای اطمینان. اطمینان چند بعده. یکی با کتابت کافیه، مخصوصا کتابت محضری نمیشه زیرش زد. کتابت {32:10} اگر کتابت جوری بود که صد درصد نشد، شهادت. اگر چنانکه کتابت و شهادت کافی نبود، رهن. پس ببینید، این سه تا پشت سر همه. مالی را که شما قرض دادید، لازم است در هر حالی از حالات و در هر زاویه ای از زاویای احتیاطی و جلوگیری از بین رفتن مال، شما باید ترتیبات رو رعایت کنین. اول، عرض می شود که کتابت. بعدا، شهادتت است. اگر کتابت و شهادتی در کار نبود، یا موجب اطمینان نبود، تمام اینها برای اطمینانه دیگه، یا موجب اطکینان نبود، بعدا چیه؟ بعدا رهن. رهن آخرین مرحله است. مرحله اولش که بنده، هزار، فرض کنین که یک میلیون دارم، برم خونه رو رهن کنم بشینم. اصلا این رهن هایی که آقایون میکنند، اینها تقریبا میشه گفت صد د صد باطله. حالا بحث میکنیم. ﴿وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ﴾ [البقرة: 282]سه مطلبه. ذَلِكُمْ، کتابت، شهادت، این أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ، یک، أَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ. شهادت بدون کتابت، خیلی قوی نیست. کتابت باشه، شهادت بر کتابت باشه. این به هم ادغام میشن.
﴿وَأَدْنَى أَلَّا تَرْتَابُوا﴾ [البقرة: 282] برای اینکه اگر چنانچه کتابت باشد، شهادت نباشد، شهادت باشد، کتابت نباشد، جای ارتیاب هست. اما اگر زمانه ما جوریست که شهادتی در کار نیست. اما کتابت جوری در کار است که این کتابت به هر محکمه ای از محاکم قانونی برود، به این …برگرده.
﴿إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ [البقرة: 282] … به دویست تومن، دویست تومن میگیرم {34:10} کتابت و شهادت برای این است که شما طلبکارید که این طلب شما ضایع نشود. اما الان که شما، بعضی ها هستن میگن ما اسکناس سرش رو میگیریم، سرش رو هم میدیم به طرف، این اسکناس نگیره، مال رو نده. ولی وقتی چیزی حاضر هست و بیعی در کار نیست، {34:26} از اینجا میفهمیم که محور در کتابت و شهادت با این خصوصیات و دقت و این حرفها، این است که ارتیابی حاصل نگردد. خب ﴿إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا﴾ [البقرة: 282] کتابت در اینجا لازم نیست، شهادت هم تبعا لازم نیست. خب شهادت این زمینه کتابت است. ﴿وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ﴾ [البقرة: 282] بسم الله. وقتی که تبایع حاصل است، باید … البته اینها بحث هایی است که هر کدوم مستقله. ﴿وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ [البقرة: 282]
وَإِنْ كُنْتُمْ، مال رهن. ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا﴾ [البقرة: 283] در سفر کاتبی نیست، خب وقتی کاتب نبود شاهد هم به طریق اولی نیست. کاتب که نبود در سفر، اون وقت ها اینطور بوده، چون اکثرا بی سواد بودند. این درست است، کاتب رو ذکر فرموده، ولکن کاتب مقدمه شهادت بود. شهادت تثبیت کتابت بود. ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾ [البقرة: 283] خب، جنابعالی که این خونه رو داری اجاره میکنی.
{صحبت حضار}
ببینید، اولا وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ، خب در شهر که هست، کاتب هستف شاهد هست، چه هست. إِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ نتیجه، وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا. مثل آیه وضو ها، ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً﴾ [المائدة: 6] لم تجدوی سفر، چون در سفرها اون وقت ،ب نبوده، َلَمْ تَجِدُوی مرض، چون مریض آب نمیتونه استعمال کنه. در اینجا هم ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾ [البقرة: 283] پس آخرین مرحله رِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ است. {36:30}
خب، بفرمایید بینم، ما که الان میخوایم خونه ای عرض می شود که اجاره کنیم و خب یا اجاره رو اول میدیم یا آخر، رهن معنیش چیه؟ یعنی بنده فرض کنین میخوام خونه رو اجاره کنم، یک مالی رو به این آقا بدهم به عنوان گِرو، گروی چی؟ این گرو برای چیست؟ وقتی این مال رو به این آقا دادم، به عنوان قرض دادم دیگه، رهن نیست. من به عنوان قرض این پول را به این آقا میدهم و خب در اینجا برای اینکه معلوم باشد این پول به من برمیگرده، چیکار باید بکنم؟ یکی از سه کار، کتابت، شهادت، رهن. خب کتابت که هست، این کتابتی که الان هست، کتابتی که در دفتر اسناد رسمی انجام میشه، یا چک هست یا کتابت دیگر، این از اینکه این خانه رو به من بده بنشینم، مهمتره که. چون خانه رو به من بده بنشینم، من که مالک اون خونه نیستم که. اگر هم بلند نشم، بالاخر من رو بلند میکنند، چون خونه مال من نیست. اما در صورتی کتابت در کار باشد، این کتابت صد درصد مطلب رو ثابت میکنه.
پس مادامی که وسیله ی اطمینان صد درصد از برای برگشت این مال هست، معنا ندارد که رِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ. وانگهی در خود رِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ حرفهای زیاد است. ما نمیخوام ریشه رهن رو بِکَنیم، خدا کَنده. ریشه رهن رو، اگر بیع شرط باشه، مطلب دیگریه. ﴿وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ﴾ [البقرة: 283] اگر رهن مَقْبُوضَةٌ نباشد، خب چه فایده اش چیه؟ ﴿فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا﴾ [البقرة: 283] پس محور اطمینان شد. اگر اطمینان دارید که مالی رو که به طرف دادید، به شما میدهد ﴿فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ﴾ [البقرة: 283] خانه ای را که، فرشی را که، هر چه را که شما به عنوان اطمینان گرفتید، پس بدید. خب، ما از اول اطمینان داریم که این شخص مال رو نمیتونه بخوره، اگر ما احتمال بدیم که طرف مال رو میخورد، بهش نمیدیم. من قرض به کی میتونم بدم؟ من قرض به کسی میتوانم بدهم که ظاهر حال این است که این مال رو نمیخوره. ولکن به این ظاهر حال اکتفا نمیشه، بلکه کتابت هست و عرض می می شود که شهادت است و این حرف ها. پس نقطه اولی در باب قرض دادن، یا جنسی را به عنوان نسیه یا قرض فروختن این است که من مطمئنم این مال برمیگرده. حالا که مطمئنم که این مال، … مثل اینکه این مال نزد من است اینجا کتابت است و شهادت است و رهنه.
اما اگر از اول من اطمینان ندارم که این مال برمیگرده، حق ندارم قرض بدم. چرا شما حق ندارید مال تون رو به سفیه بدید؟ باز سفیه بهتره. سفیهی که گاه مال رو ضایع میکنه، گاه برمیگردونه. اما آدمی که اینجوری است که مال ها رو میگیره و معمولا بالا و پائین میکنه و معلوم نیست بده یا نده. اینی که معلوم نیست بده یا نده، بدتر است از سفیهی که احیانا میدهد و احیانا نمیدهد یا قطعا مقداری میدهد، مقداریش هم از بین میره. پس این به همون نقطه اولی گیر است و شما نمیتونید قرض بدید.
پس اگر نقطه ی …. درست شد که به شخصی که به طور عادی مال مردم خور نیست و این مالی که شما ازش طلب دارید رو به شما میده، مع ذلک اطمینان فوق الاطمینان. ما که اطمینان فوق الاطمینان با اسناد رسمی، با چک، با مک، پیدا کردیم، دیگه عرض می شود که معنی ندارد که خونه رو من رهن کنم. این خودش چکاره است که رهن میشه؟
البته تفاصیل قضیه رو ما باید که آقایون فکر بفرمائید، بنده هم مقداری فکر کردم، باز هم فکر میکنم، تفاصیل رو، تمام ابعاد و احتمالاتی که در باب خانه گرو کردن و به تعبیر عربی رهن کردن هست، تمام ابعاد صد درصد باطله تا اونجایی که بنده فکر کردم. حالا بعد ببینیم چی میشه.
{صحبت حضار}
اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم ووفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی
والسلام علیکم