پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-توضیحی مفصل پیرامون عبارت « وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ » در آیه ی« وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » ۲- بیان اینکه ماهیت ماده اولیه چه بوده و آیا انسان قادر به درک ماهیت آن است؟ ۳- بیان اینکه ماده اولیه از دو جز تشکیل شده است وایجاد وانعدام این دو جز با یکدیگر است ومحال است که یک جز زودتر از دیگری ایجاد یا منعدم شود.

جلسه هفدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

الله در ادیان مختلفه (تفسیر آیه‌ی ذاریات)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

توحيد، داراي دو بُعد حق و باطل است. بُعد حقش، توحيد رباني است به تمام معناي کلمه که وحدت مطلقه بدونِ قيدِ در کلّ جهات دروني و بروني و مشابه است. چنين که بحث کرديم.

توحيد باطل، اين است که انسان هواي نفس خود را، خدا گيرد «أرَءَيْت مَنِ اتخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أفَأنت تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً» (فرقان،43) : خودپرستي.

پس يا خدا پرستي است به عنوان توحيد و يا خودپرستي است به عنوانِ وحدتِ الهِ مُتَّبعِ خوديِ درونی. از جمله فرق هاي بين اين دو توحيد اين است که توحيد خداپرستي تا اعماق از درون و برون، خداپرستي است و پرستش ديگرانی هرگز در کار نيست. اما توحيد دروني، که «أرَءَيْت مَنِ اتخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» موجب کلّ انحرافات است، الحاد، شرک، ثنويت، ثالوثيت، توحيد اله با اين که او را جسم دانستن، توحيد اله در صورت حلول، توحيد اله در صورت محدود دانستن، تمام انحرافات دروني و بروني، از توحيد حق متعال، بر اثر همين «مَنِ اتخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» است.

يعني فقط خودم هستم و ديگر هيچ، يا فقط خدا هست و معبود ديگر هيچ. يا فقط خودم، من هم عابد خودم و هم معبود خودم، گر چه لفظ توحيد، مربوط است به توحيد حق. مثل استعمار، مي شود در استعمار ظالمانه، برای اینکه خدا هم مستعمر است. «و استعمرکم فيها» : «هو الذي أنشأکم من الأرض و استعمرکم فيها» (هود،61). خدا مستعمر است ولي مستعمر فاضلانه است. مستعمر يا فاضلانه است، يا عادلانه است، يا ظالمانه نسبي است يا بيگاري است. وليکن «واستعمرکم فیها» یعنی خدا شما را به آباد کردن زمين واداشته است بدون هيچ انتفاعي براي خودش، فقط سود رساندن است.

حالا، توحيد يا توحيدِ شيطاني است و يا توحيد رحماني. توحيد حقيقيِ رحماني، مبدأ و منشأ کلّ خيرات و برکات است و توحيد شيطاني، مبدأ کلّ الحادها و شرک ها و انحرافات، حتي در بُعد توحيدهاي غلط و آميخته با اشراک است.

از جمله آياتي که در اين ميان بايد نظر بشود «وَ قَالَ اللَّهُ لاتَتَّخِذُوا إلهَيْنِ اثْنَيْنِ» (نحل،51). چرا اثنين به ميان آمده؟ دو اله نگيريد. براي اين که اله اول، اله نفس است و اله ديگر اله و آلهه ورای نفس است، اين اثنين ممکن است دو باشد، ممکن است سه و بيشتر باشد، ممکن است هزارها باشد، ولکن دوئيت از اين لحاظ است، دروني و بروني.

درون و برون اثنين اند، منتها درون واحد است و برون، گاه واحد است مثل شيطان پرستان، دو پرستان شيطاني که خدا را مي پرستند و شيطان را. خدا را و شيطان را شريک هم قرار داده اند که دنباله بحث ديروز است و امروز بحث خواهیم کرد.

بنابر اين «وَ قَالَ اللَّهُ لاتَتَّخِذُوا إلهَيْنِ اثْنَيْنِ إنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإيّايَ فَارْهَبُونِ » (نحل،51) اثنين فقط دو تا نيست، دوئيتِ در اتخاذ اله است. منتهي مرحله اولي و زيربناي اتخاذ الهِ باطل، اتخاذ نفس اماره است که «أرَءَيْت مَنِ اتخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» و اين هواي نفس است که گاه، خدايي و خداياني بروني اتخاذ مي کند. خداي شيطاني يا خدايان رحماني، خداي شيطاني صدر درصد غلط، خداي رحماني، در دوئيت و ثالوثيت که بعضي از آن غلط و بعضي از آن صحیح است.

دو پرستان، چند گونه اند. 1- نفس اماره، خداي درون و شيطان خارج، خداي برون، هر چند خدايي که مقرر است. 2- دو پرستان بر مبناي پرستش نفس اماره، و خداي برون، رحمان و شيطان.

حجت اين ها در پرستش يزدان و اهريمن، که در اوستا نيز هست، دو خدايي و دو پرستي، حجت اين ها چيست؟ آيا شيطان با آن که مي داني شيطان است، شايسته پرستش است؟ فطرتاً، عقلاً، علماً خداي رحمان رحيم، شايسته و بايسته پرستش است، اما شيطان که گمراه مي کند انسان را و بر خلاف عقلانيت و علم و حس و مصلحت دروني و بروني انسان، دائماً فعاليت دارد آيا شايسته عبادت است؟

جواب مي گويند ما دو پرستيم روی این حساب، خداي رحمان را مي پرستيم که به ما را رحمت کند، ايجابي است و شيطان را مي پرستيم که ما را اذيت نکند. پس دو بُعدي است – حرف اینهاست – يک بُعد، ايجاب است، يک بُعد سلب است. چون خدا ايذاء ندارد و رحمت دارد، ما او را مي پرستيم و به خدايي مي پذيريم که به ما رحمتي و رحمت هايي افزون کند. شيطان را مي پرستيم و خداي ثانی مي گيريم که نسبت به ما شيطنت نکند و اذيت نکند. اين حرف از چند جهت باطل است.

اولاً عبادت خداي رحمان و عبادت شيطان متناقض است. چون خدا نفي مي کند شيطان را، «ولاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ» و از این قبیل آیات. و شيطان هم نفي مي کند خدا را در کلّ ابعاد الحادي و اشراکي و اثنینیت و ثالوثيت، خدا را نفي مي کند. بنابرین عبادت متناقض عبادتي است متناقض. وانگهي خدا امر به خيرات مي کند و نهي از شرور مي کند، شيطان امر به شرور مي کند و نهي از خيرات، بنابرين در امر و نهي خداي رحمان و خداي شيطان باز تناقضي است اين تناقض دوم.

تناقض سوم يا بدتر از تناقض، خداي رحمان به خير انسان را، عابدان را، مکلفان را، و کلّ جهان را، به خير دعوت مي کند و به خير مي رساند و حال اين که استحقاق نداشته باشند، ولي مادامي که استحقاق عقاب ندارند آن ها را به خير مي رساند، ولي شيطان دائماً شر است، بنابرين اگر شيطان را عبادت کنيد که شيطنت را کنار بگذارد، شيطنتش بيشتر مي شود.

آيا شيطان، شيطنتش نسبت به پيروانش بيشتر است يا نسبت به ديگران؟ هر قدر پيروي شيطان بيشتر باشد، شيطنت وسيع تر، بالاتر، صد در صدتر و قوي تر مي گردد. روي اين مباني، دو پرستان رحماني و شيطاني، پرستش ايزد و پرستش اهريمن، اين پرستش، نقيض با عقل است، با فطرت است، با مصلحت است، و با همه جهات. و چنان چه الحاد در بُعدي از اشراک بدتر است، اشراک هم در بُعدي از الحاد بدتر است و هر دو بدترند، همچنين خداپرستي و شيطان پرستي، توأمان مستلزم اين تناقضات هست.

اين يک دو پرستي. دو پرستي ديگر، خدا و فرزند خدا «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ» (توبه،30). اين إبن داشتن خدا، در گروهي از يهوديان آشکار است. در ديگران نيز که به تفصيل در بحث خودش عرض خواهيم کرد. اين إبن الله چيست؟ ابن اللهی که يهوديان مي گويند و ابن اللهي که مسيحيان مي گويند، چون مسيحيان هم دو پرستند و هم سه پرستند و هم يک پرست. هم موحد دارند، هم ثنويه دارند، هم ثالوثيه. موحدانشان بسيار کم هستند، ثالوثيه، سه پرستانشان بسيار زياد هستند، دو پرستان هم ميانگين اند. «ءأنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ اُمِّيَ إِلَـهَيْنِ مِن دُونِ اللّه» (مائده،116)، اینها مریمیین هستند. مريم را که مادر است، و عيسي را که پسر است، هر دو را خدا، مريم را خداي مادر و عيسي را خداي فرزند می دانند. ثالوثيه هم چند بُعدي هستند: مريم، عيسي، روح القدس. مريم، عيسي، خدا. عيسي، خدا، روح القدس. اکثر آن ها ثالوث در بعد خدا و عيسي و روح القدس هستند.

حالا، راجع به ثنويه مريميه، يا ثنويه يهوديه ما بحث مي کنيم، مختصراً. فعلاً اختصارش است و بعد تفصیلش در جاي خودش. کساني که مي گويند عُزير پسر خداست چه مي گويند؟ آيا خدا را والد حقيقي مي دانند؟ يا خير به عنوان اکرام و احترام مي گويند عزير پسر خداست، چرا؟ براي اين که عُزَير و عُزَيز دو برادر بودند، عُزير صد سال مرد و زنده شد، وقتي زنده شد خيلي جوانتر از عُزيز بود، اين کار خارق العاده را به این حساب آوردند که، پس عُزير پسر خداست. اگر اختصاصي به خدا نمي داشت، خدا او را پس از صد سال زنده نمي کرد، «أوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أنّى يُحْيِي هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ» (بقره،259) اين حساب ولد بودن عُزير است. اما وَلد تناسلي نمي دانند، ولد احترامي. عزير را خدا بر ديگران برگزيد، حتي بر موسي و ديگران برگزيد و لذا او را صد سال ميراند و بعد زنده کرد.

اين هم آن قدر اشکال دارد، آن قدر جواب دارد که قابل حصر نيست. سؤال آيا احترام عزير، که پيغمبري فرعي اسرائيلي است بيشتر است يا موسي؟ يا عيسي؟ يا ابراهيم؟ وانگهي، اگر احترام عزير به حساب اين است که صد سال مرد و زنده شد، پس «و هم ألوفٌ حَذرَ الموت» (بقره،243) آن هزاران نفر بني اسرائيل که مردند از طاعون فرار کردند و مردند و زنده شدند، پس تمام آن ها باید پسران خدا باشند.

منتقل مي شويم به جريان مسيحيت، از مسيحيت سؤال مي کنيم که شما که مي گوييد مسيح پسر خداست به چه حساب است؟ اینها دو دسته اند. يک دسته مي گويند که به عنوان احترام است، چون مسيح پدر ندارد و مادر دارد و خدا به جاي پدرش، خود را قرار داده است احتراماً، براي همين مسيح پسر خداست. نه پسر واقعي است بلکه پسر احترامي است.

می گوییم، البته این هست در بحث امام رضا (علیه السلام) با جاثليق نصراني و هربز اکبر يهودي. مفصلاً بحث کردند از جمله ابن الله. فرمودند چرا مسیح را ابن الله می داندید؟ گفتند از باب احترام، چرا احترام؟ براي اين که مسيح مادر داشت، پدر نداشت، خدا جايگزين پدرش شد و او را به عنوان احترام پسر خود انتخاب کرد. حضرت فرمودند که اگر مسيح، چون مادر داشت پدر نداشت و اگر خدا او را به جاي فرزند حساب کرد، چون پدر نداشت، بنابرين آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بايد برادر خدا باشد، آدم نه پدر داشت و نه مادر، بايد برادر خدا باشد.

بعد بحث دوم، کساني از مسیحین هستند که بسیار هم هستند و الان هم هستند که می گویند مسيح اصلاً پسر واقعي خدا است! در مقابل «لم يلد». پسر واقعي خداست! یعنی خدا در رحم مريم وارد شده است. يک ناسوت است در اینجا و يک لاهوت. ناسوت جسمِ مسيح، در رحم مريم است از نطفه مريم، و لاهوت روح مسيح، خدا است. يعني خدا حلول کرد در رحم مريم (عليه السلام) پس خدا از موقعیت لاهوتي اش منفصل شد، خدا نيست شد، و عيسي هم بشر است و هم خدا، بشر است از ناحيه جسماني و خدا است از ناحيه روح.

باید گفت که آیا خدا که در لاهوت، الوهيت است سرمداً، ازلاً و ابداً، اين خدا تبديل به نقيض مي شود؟ نامحدود، محدود مي شود؟ لاجسم، در جسم قرار مي گيرد؟ کسي که مطلق است و لامکان است و لازمان است و لااول است، و لاآخر است، در موجودي که هم اول دارد و هم آخر دارد و هم زمان دارد و هم مکان دارد هم ولادت دارد و هم مرگ دارد قرار مي گيرد؟ اين ها مي گويند که چون امکان ندارد انساني متولد شود از مادر بدون پدر، پاسخ اول امام رضا (عليه السلام)، يک جا اين است که اگر امکان ندارد انسان پديد آيد از مادر بدون پدر، پس آدم نه پدر داشت و نه مادر. آدم متولد شده از خاک شد به اراده خدا، به اراده خدا بدون پدر و بدون مادر، آدم تولد يافت و وجود و یافت.

بله آن چه که قرآن مي فرمايد اين است که معجزه و خارق العاده بي نظير در عیسی (علیه السلام) این است که خدا روح القدس را فرستاد، روح القدس حامل دو چيز بود. حامل نطفه رجولیت، که پيوست با نطفه انوثیت مریم در رحم مریم، با نفخ. و بعد از نفخ خارق العاده دوم این است که شش روزه عيسي متولد گشت، يعني بعد از شش روز نفخ نطفه رجوليت که خدا در خارج خلق کرد، ايجاد نطفه رجولیت و انوثیت در خارج، آيا براي خدا میسور است يا میسور نيست؟

ايجاد لا من شیء (ماده اولیه) که میسور است و محقق است، ايجاد من شيء (که ساده تر است). به جاي اين که نطفه مراحلي را طي کند، نطفه زن مراحلي را، نطفه مرد مراحلي را، بعد با هم آميخته شوند و فرزند شود، خدا با ناديده گرفتن سير زمان و سير مکان و بُعد انفعالي موجوداتي يکي پس از ديگري تا تولید نسل شود، مثل عصاي موسي، عصاي موسي که امکان دارد، از نظر علمي چون جرم عصاي موسي و جرم اژدها يکسان است، با فواصل اتمي و با فواصل الکتروني و با فواصل نوتروني، با فواصل، اين فواصل را خدا در هم نورديد و يک جا، يک آن، عصا را اژدها کرد. همین طور آيا خدا نمي تواند اراده کند؟ قدرت ندارد آن نطفه اي که در سلب مرد قرار مي دهد با مقدمامتي، بدون هيچ مقدماتي، در سلب نه در خارج قرار بدهد؟ و فرشته حامل وحي، فرشته حامل جسم عيسي، حامل نطفه رجوليت باشد و حامل روح باشد؟

در اين اصل مختصر، کلّ انحرافات در باب توحيد اعم از انحرافات الحادي، ماديت، انحرافات ثنويه، انحرافات ثالوثيه، کلّ انحرافات از بين مي رود.

اکنون نوبت به سوره سلب است، چون «لا اله الا الله» دو بُعدي است، بُعد اول «لا اله» است که سوره کافرون نماينده اش است، بُعد دوم «الا الله» است که سوره توحيد نماينده اش است.

سوره کافرون نماينده سلب است مختصراً، و نماينده هاي سلبيِ انحرافاتِ در راه خدا، در قرآن بسيار است که بحث مي کنيم. و سوره توحيد که نماينده ايجاب است، مختصرتش «لا اله الا الله»، مفصل ترش سوره توحيد و تفصيل بيشترش تقريباً ثلث قرآن است که آيات مثبِته توحيد، در بُعد ذات، در بُعد اسماء ذات، در بُعد افعال ذات، در بُعد وضعيت الوهيت و ربوبيت و ساير جهات است.

همان طوري که در سوره توحيد درست دقت هايي نشده است، دقت هاي رقيق و عميق و عنيق اگر ما بکنيم، مجملِ کاملِ روشنِ بيّنِ توحيدِ حق را، از «هو» تا «ولم يکن له کفواً احد» را بدست می آوریم، سوره کافرون هم این چنین است. مثلاً گروهي مي گويند سوره کافرون تکرار است، آيات اولش و آيات آخرش. «بسم الله الرحمن الرحيم، قُلْ يَا أيُّهَا الْكَافِرُون» کافرون چه کسانی هستند؟ البته کافرون دو بخش هستند، يک کافر قاصر است، که «قل يا أيها» ندارد. کسي که احياناً دنبال حق است و هنوز حق به او نريده است، و روی اين جهت کافر است، کفر قصوري است و اين ها مورد خطاب نيستند. يا کافر عن تقصيرٍ، احتمال مي دهد حقي باشد ولي دنبالش نمي رود، اين هم نيست. کافر عن عنادٍ، کافري که با علم به حقيقت، منکر حقيقت است، و ثابت و پابرجاي بر باطل است. ثابت دو جانبه، ثابت خودي، که خودش هيچ گاه فکر نمي کند و در صدد تبَيُّن حق نيست «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوّا» (نمل،14). بُعد دوم این است که ديگران را هم، موحدان را هم مي خواهد به شرک و به انحراف بکشانند.

کافران دسته سوم در اینجا مرادند هستند «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ» اين يک بخش است «وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ» بخش دوم است و نتیجه «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ».

این تکرار نيست. در صورتي تکرار است که همان سلب قبلي دوباره تکرار شده باشد و این طور نیست. بر حسَب روايات زياد، مشرکان خدمت رسول گرامي رسيدند گفتند تو که اصرار داري ما موحد بشويم، يک سال تو خدايان ما را بپرست و يک سال بعد ما اين کار را مي کنيم. چرا پیغمبر مقدم باشد؟ کسي که شرابخوار است به کسي که شراب خوار نيست بگويد، تو بيا يک مدتي شراب بخور و بعد ما شراب نمي خوريم، اول او را به چاله مي اندازد تا به آخر بيچاره بشود.

اگر اين کافران احتمال هدايتشان هست بگويند هر دو يکسان، پس چرا يک سال تو خدايان ما را عبادت کن، خداي خودت را ترک کن، تا ما هم يک سال خدايان خود را ترک کنيم و خدايان تو را بپرستيم. «قل یا أیها الکافرون، لَا أعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» آن چه را شما عبادت مي کنيد من عبادت نمي کنم. نه یک سال، نه چند سال نه هیچ وقت. «وَلَا أنتُمْ عَابِدُونَ مَا أعْبُدُ» «لا أعبد» فعل است. «ولا انتم عابدون» يعني شما در مثلث زمان، من در آينده، حال که هيچ، گذشته هم هیچ، من در آينده زمان، آن چه را شما عبادت مي کنيد عبادت نمي کنم، «ولا أنتم عابدون» در مثلث زمان. شما در گذشته، فعليه، آينده، تا بمیرید، خدا را عبادت نمی کنید، پس دروغ می گویید شما. اگر راست هم بگوييد من چنين نمي کردم. شما چه راست بگوييد و چه دروغ بگوييد، اگر هم راست بگوييد من نمي آيم يک سال توحيد را ترک کنم، مشرک بشوم براي اين که شما واحد بشويد. ولکن شما دروغ مي گوييد «لَا أعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ، وَلَا أنتُمْ عَابِدُونَ مَا أعْبُدُ».

جور دیگری گفتند. گفتند بیایید شرکت کنيد. ما و شما، هم خدا را بپرستيم و هم بت ها را يکسان. نه يک سال بت ها را و يک سال خدا را. نخير. تحليل کنید قضيه را. بياييد تو محمد (صلوات الله علیه) تو بت ها را و خدا را با هم بپرست، ما هم بت ها را و خدا را مي پرستيم. ولکن اين جمله دوم فرق کرد «وَلَا أنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ» «عابدٌ» شد، أعبُدُ نیست. من هرگز، عبادت کننده در مثلث زمان نیستم… «ولا أنا عابد» عبادت کن، این عبادت شرکي است. اگر خدا را هم با بت ها عبادت کنيد، اين عبادت شرکي است. «ولا أنا عابد» من عبادت کننده در مثلث زمان نيستم آن گونه که شما عبادت مي کنيد. پس اول جور دیگر است، دوم جور دیگر است. اول: «قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُون، لَا أعْبُدُ مَا تَعْبُدُون» آن چه را شما عبادت مي کنيد من عبادت نمي کنم. «وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ» بنابرين دو بحث است. عبارت تقريباً يکسان است وليکن مطلب دو سان است.

پيشنهاد اول يک سال تو بت هاي ما را عبادت کن و يک سال ما خداي تو را. پیشنهاد بعد، شرکت: به طور مشترک عبادت کن تو، خدا و بت ها را يک جا، ما هم عبادت مي کنيم، يکسال نه، از حالا به بعد مشترک مي شويم در عبادت خدا و بتها. جواب می دهد که «وَلَا أنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ». «ما عبدتم» «ما»ي مصدريه است. اول «ما» موصوله بود، بعد «ما» مصدريه است.

«و لا أنا عابدٌ ما عبدتم، وَلَا أنتُمْ عَابِدُونَ مَا أعْبُدُ، لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ». اين «لکم دينکم و لی دین» کجاست؟ داعي إلی الحق، بايد حتي المقدور، حتي الامکان، دعوت الي الله بکند. اگر دعوت الي الله اثر نکرد، بلکه اثر منفي کرد، بلکه کافر مي خواهد انسان موحد را به کفر خود بکشاند، اينجا: «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ». دو دين است يک دين حق است و يک دين باطل. ما بر دين خود باقي هستيم که دین حق است، و شما هم بر دين باطل خودتان باشید.

بنابرين سوره توحيد و سوره کافرون، به طور مختصر، نقشي است مفصل تر براي «لا اله الا الله».

حالا، بعد از این بايد در آياتی باید بحث کنیم که راجع به تفصیل الحاد است. يا آياتي که مشترکاً بين الحاد و شرک (شرک رسمي و يا شرک غير رسمي) است. آيه سوره ذاريات، از مهم ترين آيات کلّ قرآن است. همه قرآن مهم است، اما از نظر ما، از قانع کننده ترين، علمي ترين، عقلي ترين، برهاني ترين آياتي است که دلالت دارد بر وجود خدا. از نظر ملحدان آياتي است، دو سه تا آیه هست: «وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْر» (جاثیه،24) و آیات نظیر این. ولی آیه که به نحو قويتر است برای ما، دلالت دارد در چند بُعد، بر اينکه جهان نيازمند به ماوراء خودش است، ماوراء مباين، مناقض، که آن چه جهان دارد او ندارد، این صفت سلبی است، و آن که او دارد جهان ندارد، صفت ایجابی است «وَمِن كُلِّ شَيءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون، فَفِرُّوا إلَى اللَّهِ إنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِين» (ذاریات،50)

ظاهراً اين آيه هيچ چيزي ندارد، ولکن اگر ما اهل تفکر در قرآن باشيم، تفکر معصومانه، فکر مطلق، عقل مطلق، علم مطلق، فطرت مطلقه، دقت معصومانه خود را، به عنوان تبلور علمي، تبلور عقلي، تبلور لُبّي به کار بياندازيم، اين آيه قويترين آيات است براي اثبات وجود خدا. «و من کلّ شيءٍ»، آيا «من کلّ شيءٍ»، کليت اشياء را استثنا مي زند؟

آيا ماده اوليه، که امّ المواد است، و محور و مصدر نخستين و گام اولين ايجاد اَشکال مختلف موجودات است، شيء هست يا نه؟ «من کل شيء»، «شيء غير الهي»، هر شيء غیر الهي زوجین است. بنابرين ماده فَرد، نداريم. ماده مرکب است. حدّ اقلِ ترکيب مادة المواد، اکسيژن و هيدروژن و اين اجزايي که بشر پیدا کرده نیست. اینها هم اجزا دارند. حداقلش را، ما نتوانستيم بدانيم و نخواهيم توانست. چون آگاهي و علم به ملکوت ماده، از محالات است. چون علم صد در صد به حقيقت ماده و مادة المواد مطابق است با قدرت صد در صد. علم صد در صد ملازم با قدرت صد در صد است، و قدرت صد در صد، ملازم با علم صد در صد است، و هر دو ملازم با حکمت و مصلحت انديشي صد در صد هستند.

بنابرين مادة المواد هر چه هست، اين مادة المواد ماده فرده است؟ نخير. فرد غير ممکن است. علم هم ثابت کرده است که، هيچ موجودي، از ترکّب خالي نيست، ولو مادة المواد باشد. مادة المواد که ما نمي شناسيم اين مرکب است. يا تَرَکُّب هندسي دارد، يا ترکُّب فيزيکي دارد، و در ترکّب حاجت عميق است. ترکّب موجود مرکّب فريادگر حاجت است، «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ… فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» بقاء بر ماده جهان، بقاء بر عالم ممکنات، که همه ماده و مادي هستند، اگر فرار از اين ماده و ماديات نشود به ماوراء، اصلاً این عالم نبايد وجود داشته باشند.

وجود مرکّبي که هر جزئي از آن، مربوط به ديگري است، يعني اگر اين مرکبي که حداقل دو جزء است که مادة المواد در آن است، اگر اين يک جزء نباشد آن يک جزء هم نيست. آن نباشد این هم نیست. هر کدام متعلق الذات به دیگری هستند. و این دور مصرّح است. مثل دو دست که به يکديگر پيوست است اگر اين نباشد او نيز نمي باشد، بنابرين بايد وراء باشد، وراء باشد که این را درست نگه دارد. اگر نگهباني اين دست مربوط به آن است و به عکس اين ها هر دو فقيرند. چون هر دو فقيرند بايد که فقر اثنيني دو گانه و هردوانه متعلق به ماوراء باشد.

اين بحث، بحث خيلي عميق و مفصلي است که آقایون فکر کنید و من در کتاب «حوار بین الهیین والماديين» و در تفسير قرآن و در کتاب «آفریدگار و آفریده» بحث کردم، آقایون مطالعه کنيد و مفصل ان شاء الله بحث مي کنيم.

اين بهترين و عميق ترين بحث است در باب اثبات وجود الله، و توحيد حقيقي الله، و فقر ذاتي کلّ کائنات، و کل ما سوي الله.

و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته.


[سؤال در مورد شیطان پرستی زرتشتیها]

آن هايي که مي پرستیدند را عرض کردم، نمي گويم کلا زرتشتیها این طور هستند. زرتشتیها کلاً این طور نیستند. آن هايي که الآن هم هستند، الآن هم عده اي در کرمانشاه هستند که شيطان پرست هستند، دیروز عرض کردم، میگویند شيطان اگر خداست پيغمبرش کيست؟ مي گويند یزيد است. می گویم آن خداي بي غيرت این پیغمبر بی غیرت را هم مي خواهد.

[سؤال: در اوستا بحث مبارزه با اهریمن هست]

در اوستا دو گانه است، هم مبارزه با اهريمن است و هم عبادت اهریمن.

[سؤال: در عبادت توحید دارند و فقط در آفرینش بخشی را به شیطان نسبت می دهند]

همين ديگر. ما نخواستیم تفصیل عرض کنیم، تفصیلش را در جای خودش عرض می کنیم. به طور مختصر که دو گانه پرستي یزدان و اهريمن هست، حالا دوگانه پرستي چند جور است؛ باشد. ولکن کساني که الآن هم هستند، یزیدیه که الآن هم هستند و هم شيطان را مي پرستند و هم خدا را. خدا را براي اين که به آن ها رحمت کند و شيطان را برای اینکه به زحمت نیندازد آنها را. برای نفی زحمت شیطان را برای اثبات رحمت خدا را عبادت می کنند.

[سؤال در باره توحید باطل که همان خود پرستی است، آیا خود پرستی می تواند وحدت داشته باشد؟]

واحد به این معنا که اين نفس اماره که می پرستند نه واحد الهیت، بلکه واحد جهت. این جهت واحد نفس اماره، که جهت شيطان است، این را می پرستد. «أفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» نمی گوییم واحد حقیقی است. یعنی جهت واحد. این جهت واحد گاهی اکتفا به خودش می کند و به بيرون کاري ندارد. خودپرست است و کاري به جایی ندارد. و البته اینها کم هستند. گاهی نخير، اين خودپرستي موجب پرستش هاي ديگر، يک يا دو، يا سه يا بت هايي مي شود.

بنابرين، اين تعبير، تعبير غلطي نیست، تعبير جديدي هست ولی غلط نيست: «توحيد رحماني» و «توحيد شيطاني».

[سؤال: در «قل یا أیها الکافرون» کافر شامل چه کسانی می شود؟ هم مشرک هم ملحد یا نه؟ ]

شامل ملحد نمي شود، چون ملحدين این پيشنهاد را نکرده اند، نگفته اند که خداي ما را بپرست يک سال، ما خداي تو را. چون قائل به خدا نبودند. مگر اين طور باشد که خداي ماده را بگویند. ماده را بپرست يک سال، ما هم همين طور. ولي در اين در روايت ندارد اصلاً، آن چه در روايات ثابت اين است که مشرکين این پيشنهاد را کرده اند، مشرکيني که ثبات در کفر شرک آمیز داشته اند.

[سؤال: پس این دوتا نهایتاً یکی می شود.]

وحدت ندارد. براي اين که «لااعبد ما تعبدون» پيشنهاد اول است، «ولا انتم عابدون ما أعبد» پیشنهاد دوم است.

پیشنهاد اول اين است که يک سال تو بت ها را بپرست، يک سال ما. پيشنهاد دوم این که با هم خدا و بت ها را، هم ما مي پرستيم و هم تو. اول گفت آن چه را که شما عبادت مي کنيد، عبادت نمي کنم، بعد گفت آن طور. اول آن چه را که شما عبادت مي کنيد من عبادت نمي کنم. خوب بعد منتقل شدند به اینکه خوب، آنچه نه، آن طور. يعني بت ها و خدا را با هم. اول پیشنهاد کردند که فقط بت ها را تو بپرست يک سال، ما فقط خدا را و بالکعس. دوم این است که نخیر، گونه پرستش شما، گونه شرک آميز است، من گر چه با هم باشد اين ها را نمي پرستم. شما هم نمي پرستيد، من هرگز نمي پرستم و شما هم دروغ مي گوييد. چون که شما بت ها را مي پرستيد و خدا را نمي پرستيد کلاً.

[سؤال درباره آیه «وَلَوْلاَ أن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلاً» (اسراء،74)]

اين مرحله سوم عصمت است، چون مرحله اولي عصمت، مرحله عصمت بشري است.

مرحله دوم عصمت رباني است که وحي است و کتاب است.

ولي بعضي وقت ها به قدري انحراف، قوي توجه مي کند به معصوم، که اين عصمت دروني بشري و حتي عصمت دروني رباني هم احیاناً کفايت نمي کند پس عصمت سوم لازم است.

وانگهی «لولا» بر فرض محال، یعنی این عصمت ربانی (مرحله دوم) کافی است. ولکن اگر هم خطر يک جوري متوجه است، یک جوری در صدی خطر براي توجه به ديگران باشد، ما تو را تثبیت می کنیم. براي اين که «لولا» است، إن لا که نیست. يعني محال است، اين عصمت رباني کافي نباشد، ولکن مثلاً «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أن رَّأى بُرْهَانَ رَبِّهِ» (یوسف،2) چون برهان رب را ديد، (که این عصمت دروني است) کافی است. بنابرین عصمت برونی عصمت «لَولا» است. عصمت دروني عصمت حتمی است، عصمت قبلی، عصمت بشري است. پس دو عصمت حتمی است، مخصوصاً عصمت دوم الهی کافی است ولکن، اگر هم بر فرض محال اين دو عصمت کافي نباشد، خدا باز تو را نگه مي دارد. در آن خطرات صد در صد نگهت می دارد. تازه سه بُعد است: «لولا»، «لقد کدتَّ»، «شیءً قلیلاً».

«لولا» محال است. «کدت» نزدیک باشد. «شیء قلیلاً». این شیء قلیل که نزديک شدن به مشرکين، متمایل شدن به مشرکين، اين حرام است. ولي این حرام در سه بُعد مستحیل است.

[سؤال: فرمودید مخاطبان سوره کافرون معاندان بودند و قاصران مقصران نبودند، از کجا این را فهمیدیم؟]

از همه اش، براي اين که اين ها به طور کلی زير بار نرفتند. چون به کلي، نه در بُعد اول زير بار رفتند و نه در بُعد دوم. به طوری که «لکم دینکم و لی دین». اگر امکان اهتداي اين ها با بينات وحیانی بود، پیغمبر چنین نمی گفت که. بنابرين از این صرف نظر کرد و به طور کلی کاری با آنها ندارد. مادامی سخن می گوید با اینها که سخن احتمال تأثیر داشته باشد. در صورتی که نه تنها احتمال تأثير ندارد بلکه آن ها مي خواهند بر پيغمبر تأثير کنند، که خداي خود را یک سال رها کند، در مرحله اول، يا کيفيت عبادت را، کيفيت عبادت مشرکان قرار بدهد، که خدا را با بت ها. بنابرین چون مأيوس است کلاً با آيات و بينات و حجج کافيه بنابرین کفّار معاندند. نه کفّار قاصرند نه مقصر.

[سؤال درباره نطفه حضرت عیسی که روح القدس آورد، نطفه انسان بوده؟]

نطفه غير انسان، انسان مي شود؟ اولاً اين که فرشته نطفه ندارد، جن هم که انسان نمي شود. نطفه مردانه انسان است که با نطفه زنانه مخلوط مي شود و انسان می شود. نطفه غير انسان که انسان نمي شود. چه حيوان باشد، فرشته که نطفه ندارد، جن هم که با انسان نمي تواند آميزش کند، براي همين فقط نطفه انسان. اين نطفه انسان را به جاي اين که خدا خلق کند در سُلب يک مردي، خدا بدون سُلب خلق کرد و به دست روح القدس داد که روح القدس با نفخ اين نطفه را به معیت روح مسيح وارد کند در رحم که در شش روزه حامله شد و مسیح به دنیا آمد.

[چون حضرت مسیح ازدواج نکرد می توان گفت که این نطفه انسان نبود، یا حضرت مسیح انسان به معنای خاکی و بشری نبوده؟]

نمي شود گفت براي اين که حضرت يحيي هم ازدواج نکرد. نطفه را خدا خلق کرد و داد دست روح القدس. وانگهی مگر حضرت يحيی ازدواج کرد؟ ازدواج نکردن دليل بر بشر نبودن که نيست، بشر که بود. مثلاً فرض کنيد که حضرت آدم که پدر و مادر نداشت، آدم بود يا نبود؟ حضرت آدم که خدا بدون پدر و مادر خلقش کرد، آدم بود يا نبود؟ آن آدم آدميان بود.

[سؤال درباره تشبیه مسیح به حضرت آدم]

«إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ» (آل عمران،59) مثل يا برابر است يا برتر است يا کمتر. اين مثل بيشتر است. يعني مثل آدم بيشتر است. وقتي که مثل آدم را پذيرفتید که نه پدر دارد نه مادر، بنابرين مسيح که پدر ندارد ولی مادر دارد راحتتر می توان پذیرفت. اگر مسيح به حسابِ پدر نداشتن پسر خدا باشد، پس آدم بالاتر از پسر، و برادر خدا است!

[سؤال درباره خلقت آدم از گل و نطفه حضرت عیسی (علیه السلام)]

خدا هم بدون گل درست کرد، خدا آدم را با گل درست کرد مسيح را بدون گل. نطفه را بدون گذشت زمان و تصور حالات، نطفه را ايجاد کرد فوراً و نطفه بوسیله روح القدس نفخ شد در رحم مريم و از راه مجرای تناسلي، «الَّتِي أحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا» (تحریم،12) ببینید، نفخ فيه، فيه به فرج بر می گردد. يک جا دارد فيها، يک جا دارد فيه. فيه معلوم می کند که از طريق مجراي تناسلي که نطفه مرد بايد وارد بشود، بدون اين که مردي تماس بگيرد.

[چه مردی قوی تر از حضرت جبرئیل؟]

جبرئیل مرد نیست. نه مرد است نه زن است. نفخ کردن غير از عمل جنسی است. آيا مرد که با زن تماس می گیرد، نفخ مي کند به او يا عمل انجام می دهد؟ نفخ غیر از عمل است. یعنی همان طور که خدا نفخ می کند «و نفخ فیه من روحه» (سجده،9) خدا که نفخ کرد روح انسان را در انسان، چطور این کار را کرد؟ عمل جماع کرد؟ خدا جماع کرد تا روح انسان به انسان وارد شد؟ نخير جماع نيست که، مگر هر نفخي جماع است؟ جماع نفخ نيست، نفخ هم جماع نیست. نفخ يعني وارد کردن، وارد کرد خدا منتها وارد از غير طريق مأنوس است. طريق مأنوس وارد کردن نطفه رجوليت است با رجل، در رحم انثی ولکن مِنهاي نصف قضيه که رجل نبود، نطفه از سُلب رجل نبود، نطفه اي بناست از سُلب رجلی داده شود، خدا بدون مقدمات، با نفی مقدمات، اين نطفه را ايجاد کرد.

و بحث مفصلي دارد که بايد بحث کنيم و اینجا فقط اشاره بود و شما حق داريد که نظر بدهيد

[پس چرا جبرئیل به شکل آدم در آمد؟]

به شکل آدم در آمد، شکل. تمثل لها. ببینید: «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا» (مریم،17) بشر شد؟ نه. خوب به شکل بشر آمد چرا؟ …

«قَالَتْ إنِّي أعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنكَ إن كُنتَ تَقِيًّا، قَالَ إنَّمَا أنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأهَبَ» أهَبَ بخشش. اين بخشش رباني است به واسطه روح القدس. خدا این بخشش را ایجاد کرد به روح القدس داد، روح القدس واسطه بخشش است. منتها اين بخشش، فوت کرد و نفخ کرد در مجراي تناسلي، نفخ در مجراي تناسلي غير از عمل تناسلي است…