پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اثبات عدم وجود عالم ذر ۲- تفسیر دومین آیه فطرت (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ «اعراف : ۱۷۲») و اثبات اینکه این آیه درباره ی عالم ذر نیست و درباره ی فطرت است و بیان اشتباه مفسرین در فهم این آیه ۳- تفسیر سومین آیه فطرت (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا «احزاب : ۷۲») و اثبات اینکه این امانة همان فطرت است و همه موجودات نیز داری فطرت هستند با این فرق که انسان بر مبنای ظلوم و جهول بودنش بیشترین خیانت را به این امانت کرد.

جلسه بیستم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

الله در ادیان مختلفه (ادامه آیه ۴۹ , ذاریات)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

سخن اصلي مادیین که منکرين خدای ماوراي ماده و خالق ماده هستند، خيالِ ازليت ماده است. که ماده را بي آغاز مي دانند. ما در تفسير الفرقان و در کتاب «حِوار بین الهیین و المادیین» و مختصراً در کتاب «آفريدگار و آفريده» ازليت ماده را با دليل عقلي و دليل علمي شکست داده ايم. در چهار جبهه زمان، حرکت، تغيير و ترکيب. محور اصلي اين چهار جبهه تَرَکُّبِ ماده است که در آيه 50 سوره ذاريات، همين را دليل محوري بر ازلي نبودن ماده گرفته است با بياني بسيار لطيف، و ملازمه اين ترکب زمان، حرکت و تغيير است.

همان گونه که صد در صد، خدا در ذات، و صفات و افعالش با ديگران فرق دارد؛ مناقض است؛ و صد در صد تباين کلي دارد، کتابش هم اين گونه است. درست است در قرآن از الفاظ عربيِ بشري نقشه برداري شده ولکن مِنهاي نقش لفظ که ضرورت تفهيم مطالب وحياني است، انتخاب لغت، عدد، منطق، فلسفه، عرفان و کلّ جهات، رباني است. يعني قرآن در کلّ اين جهات فوق کل مراحل اعجازهاي وحياني در طول تاريخ رسالت ها و نبوت ها است.

قرآن با اصطلاح منطقي سخن نمي گويد، با اصطلاح فلسفي، با اصطلاح عرفاني سخن نمي گويد، بلکه با اصطلاح بسيار سادهِ فهم، همه کس فهم عرفي صحبت مي کند. قرآن از نظر نص و ظاهرش در اختصاص گروهي از مکلفان نيست، بلکه کل مکلفان که لغت قرآن را بدانند از نصوص و ظواهر قرآن بهره مي برند. درست است بهره ها تکاملي است، تفهم ها تکاملي است ولکن حداقلّ بهره که ملازم با تکليف است از براي کل مکلفان موجود است. ملاحظه می فرمایید که در آيه 50 سوره ذاريات « وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ، فَفِرُّوا إلَى اللَّهِ إنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ»، تمام مطالبي که از براي تثبيت آغاز داشتن ماده امکان دارد، فلاسفه هر چه بررسي کنند و دقت کنند، عرفا و علماي مادي و غير مادي هر قدر کوشش و کاوش کنند، به قله دلالت و مدلول اين آيه نخواهند رسيد، مگر آنکه تفکر شايسته و بايسته بر مبناي اين آيه و نظاير آن داشته باشند. «و من کل شيء» «مِن» در اين آیه چیست؟ «مِن»ِ تبعيضِ استغراقي است، چون «کل شيء» همه اشياء چه زوج، چه زوجين، چه ازواج، چه مولکول ها، چه اتم ها، چه عنصرها، مرکب هاي کمترين که ماده نخستين است، و بيشترين که مواد بعدي است، و بيشتر و بيشترها از دو ترکيب، ترکيب دو بُعدي يا ترکيب هاي سه و چهار و چند بُعدي، تمام اين ها مشمول «کل شيء» هست. ولکن «و من کل شيء» آيا هر شيئی ازواج است؟ هر شيئی زوج است؟ زوج در لغت عربي يعني موجودي که جفت دارد. زوجين دو موجود که جفت و همانند يکديگر هستند، ازواج چند موجود که اين معنا در آن ها است.

حالا «کل شيء» هر شيئی، کليت شيء، ارواح را، عقول را، مادة المواد را، ماده هاي بعدي را، نيروهاي عقلاني را، مانند ارواح، نيروهاي غير عقلاني را مانند نیروی جاذبه عمومي، تمام آن چه «شيء» بر آن صدق مي کند را مي گیرد. فقط چيزي که مشمول شيء نيست «لاشيء» است. «لاشيء» مطلق چه محال باشد، چه ممکن الايجاد باشد ولي ايجاد نشده است، «لاشيء» مطلق مانند اجتماع نقيضین، و ارتفاع نقیضین، که ايجادش ممکن نيست، يا «لاشيء» کمتر مطلق، مانند عنقا که هزار سر دارد، ممکن است ايجادش ولکن بر مبناي حکمت رباني، از نظر حکمت ناممکن است.

بنابرين «کل شيء» در مقابلش لاشيء است. لاشيء متناقض، يا لاشيء ممکن الايجاد که مشمول حکمت نيست. بنابرين «کل شيء» می شود هر موجودي که فعليت وجودي دارد. حالا «مِن» چه کاره است؟ «مِن» تبعيض است. اين تبعيض داراي چند بُعد است، يکي بُعد اصلي آغازين که ماده نخستين باشد، يعني ماده اي که در کل مواد موجود است. در کل مواد که بيش از دو، سه، چهار، پنج، صد بيشتر هست موجود است. اين «مِن کل شيء » از هر شيئی «خلقنا زوجين» يعني آن ماده زيربناييِ از هر چيزهايي، زوجين است. وقتي مادهِ زيربناييِ از هر چيزهايي، زوجين است، پس مواد فرعي هم زوجين است. وقتي دريا از قطرات آب تشکيل شده، پس دريا هم آب است. نمي شود قطرات آب جمع شوند و غير آب باشد، خشکي باشد. هر گونه که اجزا هستند کل هم مجموعه اين اجزاء است.

حالا، «کل شيء» مجموعه شيء اولي که ماده نخستين است. منتها اين ماده نخستين که دو بُعدي است، اين دو بُعد با ممزوج شدن هايي، با تکامل هايي، در اتم هايي، در الکترون ها، پروتون ها، پوزیترون ها، نوترون ها، اتم ها، عناصر، در ميان اينها پخش است. نه با تبدّل صورت، و نه با تبدل سيرت، بلکه با تبدّل تعدادي. با تبدّل فاصله اي. فاصله کم، فاصله زياد، تعداد کم، تعداد زياد، اتم ها و عناصر گوناگون را تشکيل مي دهند. حالا «من کل شيء» بُعد اولش: از هر چيزي، ازِ اصلي است. ازِ زيربناييِ کلِ اشياء، زوجين است. والا اگر ازِ کلي باشد، زوجين نيست بلکه ازوج است. « سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأرْضُ وَمِنْ أنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُون» (یس،36) ازواج است. پس مرحله زيربنايي کلّ اشياء، زوجين است. واحد نيست. بله، به عبارتی هم زوج است. زوج، زوج دارد. زوجين است يعني دو، اين دو موجوديت است، اين زمينه دوگانه مادي است و نه ماده، مادي داراي چند بُعد است؟ يک بُعد قبل از وجود ماده، بُعد دوم بعد از وجود ماده. بعد از وجود ماده، ماده تبديل به مادي مي شود، مثلاً فرض کنيد که نیروی جاذبه عمومی مادي است، اين برخاسته از ماده است. حالا ماده محور وسطين و ميانگين است، قبل از آفرينشِ ماده دو جزء مادي در حال فعليت نبود، ولي در حال شأنیت بود. در حال شأنيت، امکان ايجاد، دو جزء مادي را خدا ايجاد کرد، شد ماده. اين مرحله قبل از وجود. بعد از موجود شدن اين دو جزء مادي که ماده شد، بعد اين ماده در هر حالی از حالات امکان دارد به وسايل الهيه، به وسايل خلقيه، به وسايل علمي، به وسايل عادي يا غير عادي، امکان دارد تبدیل بشود به مادي.

پس ماده در وسط، مادي قبل، مادي بعد. مادي بعد براي ما مفهوم است که تبديل آب به بخار، بخار به ذرات ناپيدا. تبدیل ماده به نیرو. این ها برای ما آشناست ولکن حالت قبلي ماده نخستين براي ما اصلاً معلوم نيست، چون ملکوت قبلي ماده و ملکوت فعلي ماده مساوي است با قدرت کلي و علم کلي. علمِ کلي برابر با قدرتِ کليِ ایجاد است، و قدرتِ کليِ ايجاد برابر است با علمِ کلي. هم قدرت کلي صد در صد، هم علم کلي صد در صد، براي ايجاد خارجي معلومِ رب، که خدا معلومِ خود را که اين دو جزء مادي، در حال شأنيت، معلوم رب هستند، «کُن» اراده حق سبحانه و تعالی اين دو جزء مادّي شأني را ايجاد مي کند به صورت ماده. اين حالت قبلي ماده است. حالت قبلي کلاً برای ما مجهول است. حالت بعدي هم مجهول است که ماده اولیه چیست؟ بشر هر قدر جست و خيز کند، هر قدر تعالي و ترقي و تعمق در علم کند، حتي به مرحله وحياني برسد، وحيانيِ بالای محمدي (صلي الله عليه و آله و سلم) در بُعد وحيانيت عقلاني، و وحيانيت ممتاز، هم امکان ندارد محمد و محمديان اصلِ حقيقت ماده را دريابند. چون اين ملکوتش از نظر علم و از نظر قدرت فقط ربّاني است.

حالا مقداري در درونِ دورنگر، و با نگرش دقيق به عمق ماده اوليه نظر مي کنيم. آيا اين ماده اوليه امکان دارد ازليت داشته باشد؟ نخیر. چون ازليت به معني غناي ذاتي است. ابديت اين طور نيست، ممکن است ابدي ذاتي باشد همچون ازلي، ممکن است ابدي غيري باشد مانند اهل بهشت. اهل بهشت ابديِ غيريِ نيازمند هستند با تعبيد رب. بنابرين ابدي دو قسم است، ابدي ذاتي که ازليت دارد، و ابدي غيري مانند استمرار الی غیر النهایة بهشت به اراده خدا. حالا آيا ازلي امکان حاجت دارد؟ نخیر. ازلي که بي آغاز است، هم زمان، هم در وراء زمان، هم در اصل وجود، هم در استمرار وجود، آغازی ندارد، پس احتياج به چی دارد؟ احتياجِ وجودي در دو بُعد است. يکي ايجاد، که اين بی آغاز است. يکي استمرار، همان طوري که در وجود بي آغازي است، در استمرار وجود هم بي نياز است. چون استمرار وجود فرع وجود است. وجود اصل است. وقتي که در اصل که وجود است بي آغاز است و بي نياز است، در استمرار وجود به طريق اولي بي آغاز و بی نیاز است.

بنابرین ازليِ ذاتيِ واقعي، ابديِ ذاتيِ واقعي است. ولکن ابدي دو قسم است و ازلي يک قسم است.

حالا، آيا زوجين مي توانند ازليت داشته باشند؟ يعني بي آغاز باشند؟ بي آغاز يعني بي نياز. خوب اين جا يک نيازي هست که مسلم است، اين دو جزء که حداقل ماده بودن دو جزيي است، چه دو جزء هندسي که ما نمي فهميم، و چه دو جزء فيزيکي که ما نمي فهميم، ما نمي فهميم اما لابدٌ منه هست. حداقلّ ترکُّب، عقلاً و علماً و واقعاً و خارجاً، حداقل ترکُّب از دو بُعد است. اين دو بُعد مادي هستند و حال ترکُّب فعلي، ماده است. حالت ترکُّب فعلي، ماده است، حالت قبل از ترکُّب مادّي شأني است. با اراده «کُن»، با اراده تکوين الهي اين ماده شأني تبدّل مي یابد به ماده فعلي.

حالا، اگر ما تذکّر کنيم، «لعلکم تذکرون». اگر ما تذکّر کنيم از نظر فکري، از نظر علمي، از نظر خارجي، به ماده اوليه بنگريم، از درون ذاتش صداي فقر و ناله نياز به سوي غير خودش دراز است. چرا؟ براي اين که آيا اين مرکّب، ترکُّب لازمه وجود است يا نه؟ آيا ترکُّب دو بُعدي ماده اوليه، که هر بُعدي مرکب نيست، بلکه اين دو ترکُّب دویی دارد، آيا هر بُعدي به تنهايي مي تواند موجود باشد؟ نخیر. چون هر بُعدي به تنهايي ماده نيست بلکه مادي است. آن هم مادّي شأني قبل از وجود. يعني خدا که ايجاد کرد ماده اوليه را، اول يک بُعد، بعد يک بُعد نيست. اين نيست که اول يک بُعد خلق کرد بعد بُعد دوم، بعد اینها را ترکیب کرد. اصلاً خلقِ یک بُعد ممکن نيست، چون یک بُعد نه مجرد است و نه ماده است، مادّي شأني است، مادّي شأني در صورتي ماده فعلی مي شود که اين ترکُّب و زمينه در کار باشد. بنابرين اين دو جزء ماده آغازين با هم ايجاد شده اند و با هم معدوم می گردند، چنانچه عرض کرديم. ايجاد اين دو بُعد با کلمه تکويني «کُن» است، که متعلق است به حالت علميِ شأنيِ نزدِ خدا، اين حالتِ علميِ نزد خدا، خدا اراده مي کند و اين مرکب ماده اولیه اش ايجاد شود. بعد، اعدامش چيست؟ اعدامش به جدا شدن دو بُعد است. يعني صرف نظرِ تکويني در استمرار وجود، موجب انفصال از وجود است. نه اینکه این دو تا از هم جدا شوند و باز هم باشند. همان طوري که قبل از وجود دو جزء نبودند، و نمی شد باشند، بعد از وجود هم، انعدامشان اين نیست که دو جزء جدا بشوند بعد نابود شوند. بلکه اعدامشان، انعدام است. انعدامشان به اين معنا است که خدا اراده استمرار وجود آن ها را نداشته باشد.

حالا، آيا اين جزء بدون آن جزء امکان وجود دارد؟ نخیر. چون نه مجرد است، نه ماده. اگر مادي است مادي شأني است قبل از وجود. بنابرين چون ماده اوليه حداقل داراي دو جزء است، و ماده بدون جزء محال است. ماده بدون جزء، يا بايد مجرد باشد يا معدوم. ماده بدون جزء معدوم است؛ قبل از ايجاد. قبل از ايجادِ جزئين، مادهِ بدون جزء فقط شأن وجودی دارد. بنابرين اين مرکب قبل از وجود که هيچ نبود، ولي امکان ايجاد توأمان داشت. ايجاد توأمان فعلي شد و موجود گشت. حالا اگر صرفِ نظر از استمرار وجود آنها بشود، به طور کلي نابودند. نه دو اینکه دو جزء از هم جدا بشوند و مقداری بمانند بعد از بین بروند، نخیر. این دو جزء اصل ذاتيت، اصل کيان، اصل موجوديت، اصل انوجاد، اصل بقای این ماده اولیه عبارت است از اين که این دو جزء مرکب باشند. عدم ترکُّب، عدم وجود است. ترکُّب وجود است. حالت ديگري براي آن فرض نمي شود. بنابرين اگر يک جزء باشد، جزء ديگر نباشد، اين باشد محال است. باشد مجرد، که مجرد ترکُّب ندارد. مجرد دو، سه، چهار اولاً معنا ندارد ثانیاً اگر هم بر فرض محال تعدد مجرد امکان داشت، تعدد مجرد، ايجاد ماده و ايجاد ماديت نمي کند.

بنابرين اين دو جزء، اگر از هر يک جزء، از دور، با نظرِ عقلي، با اشاره عقلي، سؤال کنيم: آيا اين دو جزء، آیا اين جزء بدون آن جزء ممکن است موجود باشد؟ نخیر. آن بدون اين ممکن است باشد؟ نخیر. پس هر دو نيازمند هستند. نيازمند به چه هستند؟ ذاتاً، وجوداً، بقائاً، بالفعل هر يک از اين دو جزء، نيازمند، نيازمندِ تنگاتنگ هستند به وجود ديگري. بنابرین هر دو فریاد نياز دارند. آيا اين نياز به آن دارد؟ بله، آن هم که خودش نیاز دارد. آيا فقيری که صَنّار (پول قدیمی کم ارزش) ندارد، با فقيری دیگر هم که او هم صنّار ندارد، هیچ کدام هيچ چيزی ندارند، اين دو روی هم ایجاد پول و ثروت می کنند؟ نخیر. دو صفر، يک مي شود؟ نخیر. يک ميليون صفر، بي نهايت صفر، يک مي شود؟ نخیر.

حالا، ازواج عالم، زوجين عالم، مواد عالم، چه ماده، چه مادي، اين ها کلّ اجزائشان فقيرالذات هستند. فقيرالذات هستند هيچ شائبه وجودي، اصالت وجودي، بي نيازي در آن ها نيست. بنابرين کلاً فرياد فقر دارند. فقر به چه ؟ فقر به هيچ؟ آيا هيچ، بي نياز است که اين چيز به آن هيچ نيازمند باشد؟ کما اینکه در آيه ديگر « أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أمْ هُمُ الْخَالِقُونَ أمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضَ بَل لَّا يُوقِنُون» (طور،35) که تکمله اين آيه است: «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون» (ذاریات،50) شايد شما از نظر عقل و علم متذکر شويد که اين زوجين، ذاتش فقر است. وقتي ذاتش فقر است، نه فقير است، فقر است. چون فقير موجودي است نيازمند، که اگر نياز باشد موجود نيازمند موجود است، ولکن فقر معنای حرفی است، یعنی هيچ معنايي در خودش نيست مگر با اتصال. الي، به، فيه، اينها به خودي خود معنا ندارند، مگر با ارتباط به اسم یا فعل. همچنین، موجودات جهان مخصوصاً زوجين که مادرِ نخستينِ جهان و ماده اولیه جهان است، اين معنای حرفی است. یعنی با ارتباطِ به ارادهِ تکوينِ رباني هست، اگر ارادهِ تکوينِ رباني منفصل گردد، اين ها هم از وجود کلاً منعدم مي شوند.

بنابرين (کل جهان) فرياد فقر و نياز به موجودي بی نياز است

سؤال: خوب، ماده اصلي زوجين است، و اين زوجين نياز دارد به موجود همانند، می گوییم اگر اين زوجين نیاز به زوجين دارد، زوجين ديگر، ولو بي نهايت زوجين، کما اين که بي نهايت صفر، يک نمي شود، کسري هم از عدد نمي شود، فرض کنید تسلسل محال نيست. اگر تسلسل محال نيست، قبلي بعدی را، قبل از قبل بعديش را، ولیکن تمام اين موجودات متسلسل به خيال شما، آيا يک دانه غنی در آنها هست؟ فرض کنيد صفرهاي بي آغاز، بي انجام، صفرهاي نامحدود، يک تشکيل مي دهند؟ تشکيل کسري از يک، يک صد ميلياردم؟ نخیر. همچنين زوجينِ عالم که ماده اوليه است، اين ماده اوليه که محور وجودي تکاملي تشکلات اتم ها و عنصرها و موجودات مختلف است، اين اصلش نياز است. وقتی اصلش نیاز است، اگر بي نهايت زوجين، بر فرض محال، داشته باشيم، این بی نهایت فقر است. يک فقر يک فقر است، دو فقر دو فقر است. بي نهایت فقر بي نهایت فقر است. یعنی از بي نهایت فقر امکان دارد غنا ایجاد شود؟ بنابرين يا عالم نباید وجود داشته باشد، يا الان که موجود است، نيازمند به موجودي است که بی نیاز مطلق است. نيازمندِ مطلق به بی نیاز مطلق: «لعلکم تذکرون» متذکر شويد که عالم کلاً فقر است «ففروا الله الي الله»: با کمال سرعت، با کمال جديت، با کمال همت، فرار کنيد از نيازِ مطلق به بي نيازِ مطلق. خيال نکنيد، اعتماد نکنيد به اين نيازِ مطلق که اين نيازِ مطلق، بي نيازي دارد، يا بی نياز مطلق است، يا بي آغاز است. «ففروا الی الله».

«وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون، فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي» إنّي کیست؟ خدا. خدا محققاً « لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِين» براي شما از خودش، براي شما از «کل شيء» «نذیرً مبین» است، شما را مي ترساند از خيالِ اصالت، از خيالِ غنا، از خيال يک تريلیاردمِ غنا، از خيال يک بي نهايتم غنا. مطلب را برای تفصیل بیشتر آنچه که عرض کردم در کتاب مطالعه بفرمایید.

حالا، آيه بعدي که ضميمه این آيه است و مُبيِّن اين آيه است، هر دو مُبیّن یکدیگرند این است: « أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أمْ هُمُ الْخَالِقُون». خوب، یک سؤال: از کجا میفهمیم خلقوا؟ می گوییم زوجين است. چون زوجين است، فقير محض است، پس مخلوق است. مخلوق معين، مخلوق بودن جهان ماده و جهان مادي معين است. خالقش چه کسي است؟ آيا خالقش غير شيء است؟ خالق اشياء فقير و نيازمندِ به بی نیاز مطلق، آيا آن بی نیازِ مطلق، غير شيء است؟ هر شيئی نيازمند است تا چه رسد به غیر شیء. اشياء عالم که مخلوق هستند ذاتاً نيازند، آنوقت لاشيء بي نياز است؟ « أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْء»، يا شيء است يا مقابل شيء است. اگر شيء است که زوجين است و نيازمند است. اگر غير شيء است، آيا اين غير شيء که مضاد با شيئیت است و لاشيءِ محض است، آيا لاشيءِ محض، ايجاد مي کند اشياء را؟ لاشيء محض خودش چيست که ايجاد کند؟

«أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْء» اين انسان ها که اشرف مخلوقات هستند، و بحث با آن ها است، نزاع و جدل در الوهيت با آن ها است: « أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْء». بخش دوم، بگوییم که نخیر عدم آنها را نیافریده پس «أمْ هُمُ الْخَالِقُون»؟ يعني خود خويشتن را خلق کردند؟ در قاموس، کتاب مقدس، مستر هاکس آمریکایی نوشته است، خدا یعنی از خود بوجود آمده. از خود بجود آمدن که محال است. دو محال است. اول اینکه خدا نبوده و خود را ایجاد کرده؟ که عدم ایجاد نمی کند. دوم اگر بوده که تحصیل حاصل است.

اگر بوده است ازلاً، که تحصیل حاصل است. اگر نبوده است، که عدم موجب ايجاد نمي شود. خدا خودآست، از خود بوجود آمده است، اين حرف غلط اندر غلط است.

«أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْء» هیچی نیست؟ نخیر. خوب پس از چی خلق شده؟ خلق شده از چیزی که آن چیز خودش است! يعني خود انسان خود را ايجاد کرده! خوب، انسان موجود بوده و خودش را خلق کرده؟ که این تحصیل حاصل است. معدوم بوده که همان جریان است. «أمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض»، پس مثلث است. در این مثلث مادیین به طور کلی محکوم اند. «أمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْء»؟ نخیر. «أمْ هُمُ الْخَالِقُون»؟ نخیر. بالاتر « أمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْض» يعني خود را خلق کردند و بعد آسمانها و زمین؟ نخیر. «بَل لَّا يُوقِنُون».

بنابرين ثابت است عقلاً و علماً که جهان ماده، که منتهي مي شود به امّ المواد، که مادة المواد است، اين فقر محض معنيِ حرفي است الي الله، در مقابل، غنای محض است.

ما سه بُعد نداریم. فقير محض داريم. غني محض داريم. اما مخلوط بين غنی و فقر نداريم. اين عالم فقير نيست، فقر است. در اين مثلث يک بعدش محال است که موجودی باشد که هم نسبتاً غني است و هم نسبتاً فقير است. اين موجود خدا است؟ نخیر. اين موجود اشياء عالم است؟ نخیر، اشياء عالم نیازمندند. پس نيازِ مطلق، تعلق، وابستگي در اصل وجود، در اصالت وجود، به بي نياز مطلق است. پس سه بُعد نيست. بلکه دو بُعد بيشتر نيست.

و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته


[سؤال: نامفهوم]

ما دو بحث داريم، یکی اين که عالم مخلوق است يا نه؟ خوب ثابت شد مخلوق است. به دليل اين آيه که «و من کل شیء خلقنا» معلوم است که مخلوق است چون زوجيت فقر است. حالا، چه کسي خالق است؟ خالق، غني مطلق است، اما اگر بگوييد که خالق عدم است، «خُلِقَ العالَم من لاشيء» این محال است. «من شيء» که برای خلق ماده اوليه شيئی در کار نبوده، (اگر بگویید) شيء ذات الهي، که ذات الهي لم يلد است. شیئی غیر از ذات الهی نبوده: «کان الله و لم يکن معه شيء». پس بنابرين اين جا خُلِقوا، فقط خالق است و مخلوق، مخلوقٌ مِنه نيست. اين مثلث خالق و مخلوقٌ منه، در ابعاد بعد وجود ماده اوليه است، اما در خلقق ماده اوليه، خدا بود و هيچ نبود. اين ماده را که ايجاد کرد مِن چیزی ايجاد کرد؟ نخیر. مِن درون ذات؟ مِن برون ذات؟مِن درون ذات که محال است، که ذات مجرد است. برون ذات هم که چیزی نبوده. بنابرين مِن، سرش را برديده اند! بدونمِن، خالقٌ، اراده کرد و ايجاد کرد، متعَلَّق اراده خدا که « إنَّمَا أمْرُهُ إذَا أرَادَ شَيْئًا أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون» (یس،82)، متعَلّق همان حالت سوريِ علمي ماده اوليه است که اراده به اين حالت سوري قرار گرفت و ايجاد فعلي کرد. موجود شأني علمي بود، اين موجود شأني علمي را خدا اراده کرد و ايجاد کرد. بنابرين «أم خلقوا من غیر شیء» صحبت از خالق است. آيا شما که مخلوق هستيد، خالق داريد يا نه؟ بله خالق داريم. آيا خالقتان غير شيء است؟ عدم است؟ اين لاشيء شد. خالقتان خودتان هستيد؟ که این تحصیل حاصل است. گذشته از این آیا شما خالق سماوات و ارض هستيد؟ نخیر. پس شما خالق داريد، خالق شما و خالق شمايي ها و کل موجودات، وراء عالم ماده و ماديات، وراء زمان، وراء مکان، بي آغاز، مجرد، غني مطلق است. پس غني مطلق است که ايجاد کرده است فقير مطلق را.

[سؤال: درباره این فراز از دعای ابوحمزه که «أنا الفقیر الذی أغنیته»]

همینطور است. ببینید، فقر، فقر ذاتي است. أغنيته يعني… به آن کمک کرديم، اگر آني صرف نظر کند، هم ذاتش، هم صفاتش، هم روحش، هم جسمش نابود است. مثل موجودي که با بندي آويزان کرديم. آن بند که رها شد اين موجود نمی نمی تواند بماند مدتی بعد بیفتد، بلکه همان آن می افتد. اگر فرض کنيد نور خورشيد از پنجره افتاده، اگر نور را جلويش را بگيريد، همان آنِ جلوگیری از نور، نور منقطع مي شود، چون اين فقيرالذات است، فقر محض است. آغاز اتصالش وجود نور است، استمرار اتصالش استمرار نور است. بنابرين «أنا فقیر الذی أغنیته» بله، ما بعد از وجود هم فقر هستيم، هم فقير. فقر محضيم را که عرض کرديم. فقيریم یعنی ما که موجود هستيم، احتياجات ما دو بُعد است. يک احتياج در اصل وجودمان است که دو بُعدی احتیاج داریم. اصلِ ایجاد، احتياج به خالق. استمرارا وجود، احتیاج به باز هم خالق. اين اصل وجود. و احتياج فرعي، یعنی اين که ما موجود شديم، حالا، غذا مي خواهيم، هوا مي خواهيم، لباس مي خواهيم، چه مي خواهيم. بنابرين اين فقر که فقير است، در بُعد دومي است. فقير در بُعد اول، فقر ذاتي است. فقیر در بُعد دوم يعني ما را وجود دادي، استمرار وجود دادي، غناي صوري دادي، نه غناي ذاتي. اين غناي صوري، معذلک احتياج دارد به آب و غذا و وسايل ديگر، مکان و اين حرف ها؛ بنابرين فقر به معني فقر ذاتي و به معني فقر نسبي است در بُعد دوم.

[سؤال: درباره فرازی از دعای عرفه امام حسین علیه السلام «الهی أنا فقیرٌ فی غنای. فکیف لا اکون فقیراً فی فقری»]

همینطور است. در غنا، دو بُعد: در غناي موجود بودن، در غناي استمرار وجود، باز فقيرم. غنا يعني موجود شدم، ولي اين غني فقير ذات است. ذره اي غناي ذاتي ندارد. يک شائبه غنای ذاتی ندارد. بلکه اين صورتي است از وجود، چهره اي است از وجود، که اين چهره از وجود به عنوان تجلي است که تجلّی لنا: « فلما تجلی ربه للجبل» چون که تجلي للجبل است و فی الجبل نیست، پس تجلی لنا. تجلیِ عطف و رحمت ايجادي کرده است و ما موجود شدیم. اين که ما موجود هستيم، وجود اصلي نداريم نه ذاتاً و نه استمراراً. وجودي فرع و سايه و ظلّ الله هستيم. سايه الله، نه سايه ذات الله، سايه رحمت الهي است در بُعد رحماني و رحيميت.

[آیا مجرد لاشیء است؟]

ما يک شيء داريم، يک لاشيء داريم، يک لاماده داريم. مجرد لاماده است. اگر لاشيء باشد، که خدا وجود ندارد که. ما يک شيء داريم، شيء الهي، شیء معلوم. يک لاشيء داريم، يک مجرد، يعني موجودي است که مجرد است از اشياء ممکنه. همانطور که عالم مجرد است از الوهيت، اله هم مجرد است از عالم. هر دو موجودند، الله موجود است. تمام ذوات و صفات و افعال و ممکنات، ذوات و صفات و افعال سلبي خدا است. خدا هم ذاتش، صفاتش، افعالش، ذات و صفات و فعل سلبی است. يعني تقابل و تناقض کلي دارند. يک سائلي از امام صادق (عليه السلام) سؤال کرد که خدا شما را به من معرفی بفرمایید. فرمود مفصل یا مختصر؟ گفت مختصر. فرمود: آن چه تو و عالَم تو است، خدا نيست. و آن چه خداست، تو و عالَم تو نيست. تباین کلي و تضاد کلی. «لم يلد و لم يولد».

[سؤال: در آیه «ومن کل شیء خلقنا زوجین» می فرمایید که یعنی از هر شیئی مشابه آفریدم این شامل ماده اولیه هم هست]

در «من کلّ شیء» آیا همه مواد زوجين هستند؟ نه، ازواج هستند. اتم ها، الکترون ها، نوترون ها و عناصر همه ازواج هستند، زوجين نيستند. زوجين دو بُعدي است. ماده دو بُعدي که سه نیست و یک نيست، اين فقط ماده اوليه است. حالا «مِن» دو بُعد است، دو جهت دارد. یک: زیربناي کل اشياء، مادر اصلي کل اشياء، زوجين است، و بعد فرزندان ازواج هستند بيش از دو، سه، ده، صد. وقتي که مادرِ نخستين که خود ابزار تشکلات موجودات دیگر است، که « وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء» (هود،7) سماوات و ارض، سماواتيان، ارضيان بر محور ماده اوليه خلق شده اند بنابرين مي شود که مولود بیش از والد باشد؟ نخیر. مولود یا برابر والد است یا کمتر است. اینجا برابر است. يعني اين ماده اوليه با اختلاف تعداد، با اختلاف زمان، با اختلاف فواصل، اين شده است سماوات و ارض. بنابرين مِن هم بناي زيرين را مي گیرد که زوجين است، و به طريق اولیت قطعی، وقتي که مادر و اصل اولي نيازِ صرف است، اصل دومي نيازش قوي تر و بارزتر است. بنابرين اصل اوليه «مِن» بعضِ زيربنا است، اصل دومي، بعض های روبناست. بعضي هاي زيربنا، در بُعد اول، و به طريق اولي بعض های روبنایی اشیاء مخلوق، زوجين هستند.

[سؤال: این آیه می گوید که از هر شئی زوجین آفریده است، که می شود دوتا. این چه اشاره ای دارد که حالا این ماده اولیه هم دو بُعدی است؟]

چون آبه «مِن کل شيء» است نه کل شيء. اين را جلسات قبل عرض کردم. اگر کلّ شيء بود، دروغ بود. براي اين که کل شيء زوجين نيست ازواج هستند. « سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأرْضُ وَمِنْ أنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُون» (یس،36) ما ميليون ها اجزا و عناصر هستيم. اتم ها، عناصر، پس دو تا نيستيم. پس دو تا مادر است، مادرِ نخستين جهان که حداقلّ ماديت است زوجين است. آن وقت حداقل ماده زوجين باشد، حد کثير بالاتر است دیگر. حداقل که زوجين بود، حداکثر به طريق اولي، فقیر الي الله است و فقير ذات است.

[سؤال؟]

من کل شيء معنايش اين نيست که هر چيز را زوجين کردیم. نخیر. از هر چيزي از ذواتِ هر گونه ذاتی از ذوات ممکنات، زوجين خلق کردیم. اين «از» ازِ زيربنايي است، ازِ روبنایی نیست. مثلاً «از» خانه ديوار ساختيم، اين «از»، دو بُعدي است. يک بُعد: ديوار و طاق و زمين است، يک بُعد گچ و فرش است. این دو «از» است. از زیر بنایی « من کل شيء». هر شيئی از اشياء غير الهي، دو «از» دارد. يک «ازِ» زيربنايي که زوجين است، و يک «ازِ» روبنايي که ازواج است.

[سؤال: این تصورش مبهم است. یعنی باید اول یک کلّ شیئی باشد بعد از آن کلّ شیء زوجین خلق شود]

نخیر. اینطور نیست. «من کل شيء»، «مِن» عرض کردم، از هر چيزي، ازِ هر چيزي. ازِ هر چیزی دو بُعد است، يک، ازِ زوجين است، يک ازِ ازواج. ازِ زوجين اول است، ازِ ازواج بعد از اول است. آيا ازواج مقدم است يا زوجين؟ دو مقدم است يا سه و بيشتر؟ دو مقدم است دیگر. فرد مقدم است يا زوج؟ زوج مقدم است يا سه؟ حداقل حيثيت مادي اشياء زوجين است. حداکثرش بيشتر است. کل شيء تمام اشياء را مي گیرد، پس تمام اشياء زوجين دارند. بيشتر هم دارند ولي حداقل اشياء، حد زيربنايي و حالت آغازين اشياء، زوجين است. حد بعدي اش هم بيشتر است.