جلسه سیم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

مراحل نزول قرآن کریم

« بِسمِ اللهِ الرَّحمَانِ الرَّحیِمِ »
ألحَمدُ للهِ ربِّ العالَمینَ وصلّی اللّه عَلَی مُحمّدٍ وَعَلَی آلهِ الطّاهِریِن

مراتب فهم قرآن

امروز تتمّه‌ای مختصر از بحث‌های مقدّماتی فقه و غیر فقه عرض می‌کنیم. قرآن چنان‌که قبلاً هم کراراً بحث کردیم، در ابعادی برای مکلّفانی غیر معصوم، مفهوم است. نخست در بُعد عبارت که همگانی است با شرایطش، بعد در بُعد اشارات و لطائف از برای اهلِ مخصوصش و دیگر هیچ. به عبارت دیگر، الفاظِ قرآن که صریح‌اند در مراداتِ ربانی، و یا ظاهرِ مستقر هستند در مرادات ربانی، الفاظی آغازین هستند از برای تبیینِ مراداتِ ربانی؛ و بعد این معانیِ نصّ و یا معانیِ ظاهر مستقر، خود نیز الفاظی هستند از برای اشاراتی قرآنی با درجاتش. و نیز اشارات قرآنی با درجاتش، الفاظی دالّ هستند بر لطائف قرآنی. و این اشارات و لطائف بر حسَب استعدادات، کوششها، کاوشها و دقت‌های گوناگون متکامل هستند و نه متفاوت. تناقض و تضادی هرگز بین الفاظِ نخستین و الفاظِ دومین که معانی الفاظ نخستین است، و الفاظ سومین که معانی الفاظِ دومین است؛ وجود ندارد. اگر بدون تحمیل و بدون پیش فرض‌های غلط و یا غیر مطلق، توجه و دقت شود هرگز تناقض و تضاد و تهافتی ندارند؛ بلکه در بُعد تکاملی هستند. این بخش دلالی قرآن در هر سه مرحله‌اش و هر مرحله‌ای با درجاتش مربوط است به مکلفان با استعدادهای گوناگونشان.

امّا بخش چهارم که بخش حقایق است دلیلِ دالّ بر این حقایق هم وحیِ شب قدر است، هم حروفِ رمزی قرآنی است که در 29 سوره آمده، و هم الفاظِ دالِّ وضعیِ قرآنی که دارای دو گونه دلالت است: یک گونه دلالتِ لفظی و یا دلالت معنوی در بُعد اشاره‌ای و در بُعد لطیفه‌ای، و گونه‌ی دوم، دلالتِ رمزی است. دیروز عرض کردیم، دلالت‌های رمزی قرآن در انحصارِ حروف رمزیه نیست. بلکه کلّ حروف، کلمات، جملات و آیاتِ قرآن دلالتهای رمزی دارند به طورِ خصوصی و ویژه در موردِ رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به عنوان آغازین مرحله‌ی تفهّم رمز و مرحله‌ی دوم ائمه معصومین و صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیهم هستند.

مراحل انزال و تنزیل قرآن

حالا بحث در این خواهد بود که آیا قرآن انزال و تنزیلش در چند مرحله است؟ قرآن چند مرحله‌ی نزول و وجود و انزالی دارد؟ و چند مرحله‌ی تنزیلی دارد؟ اصولاً انزال از نظر لغت فرود آمدن دفعی است. یا دفعیِ حقیقی، یا دفعی نظری. مثلاً «إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللَّهِ اثنا عَشَرَ شَهراً فی کِتابِ اللَّهِ …» (توبه،36) این 12 ماه با فاصله، 12 ماهِ سال هستند؛ ولیکن همین 12 ماه در ادامه آیه دارد که «یَومَ خَلَقَ السَّماواتِ والأرضَ» (توبه،36) 12 یوم یک یوم است. هم 12 یوم است در بُعد تفصیلی، و جدای از یکدیگر تسلسلی، و هم یک روز است در بُعد نگرشی جمیل. اگر نگرشی به ماه‌های سال بشود به گونه‌ای فردی محرم، صفر و… این 12 ماه است، این نگرشی درونی است. امّا نگرش برونی که این 12 ماه را با حذف کردن فواصل زمانی، و فواصل وجودی یک روز است. شش یوم، یک یوم است. 12 ماه یک روز است. پس «یَومَ خَلَقَ السَّماواتِ والأرضَ» (توبه،36) هم شش یوم را شامل است و هم 12 ماه را که طول سال است. این تنزیل بود.

حالا، قرآن شریف مرحله‌ی نخستین وجودیش مرحله‌ی ازلیِ علمِ الهی است؛ و دلیلش از جمله این آیه است که «وإنَّهُ فِی أُمِّ الکِتَابِ لَدَینَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف،4) ضمیر «إنَّهُ» مرجعش قرآن است. محقّقاً این قرآن در «أُمِّ الکِتَابِ»، «أُمِّ» محور است. محور نخستینِ «الکِتَابِ» که قرآن است، همان علم ازلی الهی است نسبت به کل قرآن در بُعد نصّش، ظاهرش، حقیقتش، بطونش به گونه‌ای فشرده. «وإنَّهُ فِی أُمِّ الکِتَابِ لَدَینَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» اوّلاً ضمیرِ «إنَّهُ» به کل قرآن برمی‌گردد ولی نه به کل قرآن مفصّل، بلکه به کل قرآن محکم، برای اینکه «وإنَّهُ فِی أُمِّ الکِتَابِ لَدَینَا»، لدی الله، نه لدی رسول الله، نه لدی المکلفین. لدی رسول الله دو بُعد إحکام است و تدریج، و بُعد مکلفین بُعد تدریج است. کلِ این ابعادِ من دون الله مستثناست «وإنَّهُ فِی أُمِّ الکِتَابِ لَدَینَا». «نَا» جمع است؛ جمعیتِ صفاتِ ربوبیت است در بُعدِ وحیانیتِ علمی که امکان دارد انزال شود بر قلب رسول و امکان دارد تنزیل شود بر قلب رسول.

حالا، در این آیه بیشتر دقت کنید. «وإنَّهُ فِی أُمِّ الکِتَابِ لَدَینَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» «علی» یعنی چه؟ یعنی والاست، فرازنده است، برازنده است، بلند است، طوری که در دسترس احدی از خلائق حتی رسول الله نیست. «وما کُنتَ تَتلُوا مِن قَبلِهِ مِن کِتابٍ ولا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إذاً لأرتابَ المُبطِلُون» (عنکبوت،48) قبل از نزول دفعی قرآن در لیلة القدر و بخشی هم در لیلة المعراج، پیامبر گرامی هیچ گونه اطلاعی نه مختصر و نه مفصل از قرآن نداشت؛ «لَعَلِیٌّ».

«حَکِیمٌ»، حکیم یعنی فشرده؛ یعنی بدون فواصل لفظی، فواصل کَتبی، فواصل سمعی، فواصل حروف، فواصل آیات، فواصل سور، بدون هیچ گونه فاصله‌ای، فشرده‌ی فشرده؛ یعنی روحِ جمعی و جُمَلی و فشرده‌ی قرآن بر پیغمبر بزرگوار در مرحله‌ی آغازینِ خَلقی نازل گردیده است. قبل از آن «لَعَلِیٌّ» یعنی «لَعَلِیٌّ مِن أن تَنَالَهُ الأفهَام». حتی فهم رسول الله صلوات الله علیه با این‌که نخست دارای عصمت عُلیای بشری شد، و بعد دارای عصمت عُلیای رسالتی شد، هنوز عصمتِ سوّم که نزول وحیانی قرآن در بُعدِ محکم و در بُعد مفصل نشده، «لَعَلِیٌّ».

و«حَکِیمٌ». همانطور که عَلِیّ است، همانطور هم حکیم است. همانطور که در عُلُوِّ معارف قرآنی عند الله هیچ کس دسترسی به آن ندارد؛ «حَکِیمٌ». در بُعد فشردگی، در این بُعدِ فشردگیِ قرآن عند الله، در دسترسِ رسول هم نبوده است. این مرحله اول.

مرحله دوم: «إنَّا أنزَلنَاهُ فِی لَیلَةِ القَدرِ» انزال است. آیاتی که نزولِ حکیم، نزولِ دفعیِ قرآن را یکجا بیان کرده است، تماماً لفظ انزال دارد، تنزیل ندارد. تنزیل فرود آمدن تدریجی است؛ در عرض 23 سال، از آغاز رسالت تا قبل از مرگ رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم). ولیکن آیاتی که تبیین می‌کند قرآن در مرحله‌ی نخستین نزولش، نزولِ دفعیِ جمعیِ جُمَلیِ فشرده داشته است، و الفاظ نبوده است، اصوات نبوده است، کتابت نبوده است، تفصیل نبوده است، در بُعدِ جمعیِ جُمَلی، شبِ قدر بر قلب پیغمبر بزرگوار نازل شد. «إنَّا أنزَلنَاهُ» ضمیر «هُ» مرجعش مذکور نیست قبلاً. چون احیاناً ضمیر «هُوَ» مرجعی دارد. مرجعی خاص، مرجعی عام، مرجعی اخص که مکتوب است. احیاناً ضمیر «هُوَ» هیچ مرجعی ندارد. ضمیر «هُو»ی بی‌مرجع، مرجعش مطلق است؛ یا مطلق الوهیت مثل «قُل هُوَ اللَّهُ أحَدٌ». یا مطلق ربّانیتِ وحیانی علمی مثل «إنَّا أنزَلنَاهُ». «هُ» به چه برمی‌گردد؟ به مطلقِ وحی. به مطلقِ وحیِ عالی در بُعد آغازین که بُعدِ حکیم است و فشرده است. بنابراین «هُو»ی در «قُل هُوَ اللَّهُ أحَدٌ» مرجعش ذاتِ مطلقِ رب است و «ه»ی در «إنَّا أنزَلنَاهُ» مرجعش وحیِ مطلقِ ربّ است که تمام وحی‌ها را و افزون الی یوم القیامه شامل است.

حالا «إنَّا أنزَلنَاهُ فِی لَیلَةِ القَدرِ» تا آخر که بحث تفصیلی نمی‌خواهیم بکنیم. این «أنزَلنَاهُ» دارای دو بُعد است. بُعد کلیِ عامِّ شاملِ معارفِ محکمِ جمعیِ جُمَلیِ قرآن، در لیلة القدر بوده. ولیکن نمی‌دانیم «فَأوحی إلی عَبدِهِ ما أوحی» (نجم،10) «ما أوحی» بعد از دو سال از بعثت و رسالت، همان «أنزَلنَاهُ» است یا کمتر از آن؟ قطعاً بیشتر از آن نیست یا همان است تکرار شده، یا کمتر از آن؛ چون اگر بیشتر از آن باشد، آیه‌ی کهف نفی‌اش می‌کند. آیه‌ی کهف می‌فرماید که این قرآن است مرجع و مَلجَإ کلّ نیازهای وحیانی و رسالتیِ رسول گرامی. «واتلُ ما أُوحِیَ إلَیکَ مِن کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلتَحَداً» (کهف،27)، که دو روز بحث کردیم؛ و این بحث محور این نظرِ قطعی شد که کل وحی‌های رسالتی پیغمبر، استفاده‌ها و برداشت‌های وحیانی و رسالتی رسول کلاً از قرآن است. در بُعد اوّل قرآنِ مُنزَل که «إنَّا أنزَلنَاهُ». در بُعد دوم قرآن مُنَزَّل که «کِتابٌ أُحکِمَت آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَکیمٍ خَبیرٍ» (هود،2).

آیا قرآن منزل در شب قدر همان قرآن مفصل است؟

حالا ما چند بحث داریم. بحث اوّل: آیا قرآنی که شب قدر بر پیغمبر بزرگوار نازل شده و یا تمامش مکرّراً یا بخشی از آن، دو سال بعد از بعثت در شب معراج: «فَأوحی إلی عَبدِهِ ما أوحی» نازل شده است، آیا آن قرآن، همین قرآن مفصّل است یا نخیر، بلکه مرحله‌ی پیشین است که قرآنِ محکم است؟ بر مطلب دوم ما ادله‌ای داریم. یک دلیل چنانچه عرض کردم «أنزَلنَاهُ» در سوره‌ی قدر. و در سوره‌ی دخان «بسم الله الرحمن الرحیم حم والکِتابِ المُبینِ إنَّا أنزَلناهُ فی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ إنَّا کُنَّا مُنذِرینَ فیها یُفرَقُ کُلُّ أمرٍ حَکیم». (دخان،5-1). این همان لیله‌ی قدر است. «حم والکِتابِ المُبینِ»، قسم به کتابِ مبین است؛ منتها مُقسَمُ بِه «کتاب مبین» است در دو بُعد. یک بُعد «أنزَلنَاهُ»، جمعیِ جُمَلی. بُعدِ دوم کتابِ تفصیل، قرآنِ مفصل که در مدت 23 سال بر پیغمبر نازل شده.

حالا، «حم والکِتابِ المُبین إنَّا أنزَلناهُ…»، «هُ» به قرآن در بُعد محکم برمی‌گردد و نه در بُعد مفصّل. بله «والکِتابِ المُبین» قسم به «کتاب مبین» است و این کتاب چون دارای دو بُعد است، قسم مربوط به هر دو بُعد است، ولیکن «إنَّا أنزَلنَاهُ»، نه «أنزَلنَاهُ وَ نَزَّلنَاهُ»، که «أنزَلنَاهُ» بُعد محکم را بگیرد و «نَزَّلنَاهُ» بُعد مفصّل، نه این طور نیست. بلکه «إنَّا أنزَلنَاهُ» تنها بُعد محکم است. «إنَّا أنزَلناهُ فی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ».

«الکِتابِ المُبینِ»، دو مُبِین است. یک: مُبِین است قرآن، کلِ حقایقِ وحیانیِ رسالتیِ محمّدی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را مُبین است برای شخص پیغمبر. این هم حروف رمزی قرآن است، هم کل قرآن در بُعدِ اجمال و إحکامش. مُبینِ دوم، مُبینِ قرآنِ مفصّل است. پس قرآن در دو بُعد مُبین است یک: مُبین است برای شخص رسول الله در آنچه به گونه‌ای محکم فرود آمده است بر قلب رسول خدا. و مُبِین است در بُعدِ مفصّل، آیات مفصّلاتِ قرآن که بر حسب استعدادات و کوشش‌ها و کاوشهای مختلف برای مکلفین مُبین است.

حالا، «إنَّا أنزَلناهُ فی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ إنَّا کُنَّا مُنذِرینَ». کینونت انزال ربانی از آغاز زمان تکلیف است تا پایانش. مرحله‌ی پایانی‌اش مرحله‌ی قرآنی است در دو بُعدش: بُعد إحکام و بُعد تفصیل. و همچنین در سوره‌ی مبارکه بقره: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذی أُنزِلَ فیهِ القُرآنُ…» (بقره،185)، اینجا «أُنزِلَ» است، «نُزِّلَ» نیست. هم در سوره‌ی قدر، هم در سوره‌ی حم، هم در سوره‌ی بقره. «شَهرُ رَمَضانَ الَّذی أُنزِلَ فیهِ القُرآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وبَیِّناتٍ مِنَ الهُدی والفُرقانِ…». «أُنزِلَ فیهِ القُرآنُ» فرود آمدنِ قرآن است به صورت دفعی و جُمَلی که روح قرآن است. فرود آمده است بر بزرگترین فرودگاه وحی که قلب محمّد صلوات الله علیه است. ولیکن دو صفتِ بعد مربوط به قرآن مُنزَل نیست، مربوط به قرآن مُنَزَّل است. «شَهرُ رَمَضانَ الَّذی أُنزِلَ فیهِ القُرآنُ هُدیً لِلنَّاسِ…». «هُدیً لِلنَّاسِ» در دو بُعد: بُعد اوّل: با بیان رسول گرامی، بیان وحیانیِ تفصیلی آن قرآنی است که مختصراً بر قلبش نازل شد. بیان دوم: بیانِ تفصیلی قرآن مُنَزَّل است. پس دو بیان دارد یک: پیغمبر بزرگوار که در شب قدرِ اوّل ـ که 50 شب بعد از بعثت است ـ قرآن به صورت مختصر بر او نازل شد. اینجا تبیین می‌کرد رسول الله آن محکم و آن مختصر را با لسان خودش از برای مکلفان. این تبیین اول. تبیین محکم به صورت مشروح. تبیین مفصل: آیاتِ مفصّلاتِ قرآن که بر حضرتش نازل شد با منطقِ وحیانیِ آیاتِ مفصّلاتِ قرآن برای مردم تبیین می‌کرد. بنابراین «هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الهُدی والفُرقانِ…».

سؤال: شاید این انزال همان تنزیل باشد و این تنزیل همان انزال باشد و نزول قرآن دو مرحله‌ای است، مرحله اوّل شب قدر و یا بخشی یا کلی در شب معراج، کل قرآنِ مفصل بر حضرت نازل شده است؟ جواب: اوّلاً عرض کردیم انزال و تنزیل با هم فرق دارد. ثانیاً: آیاتی از قبیل آیه‌ی هود «الر، کِتابٌ أُحکِمَت آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَکیمٍ خَبیرٍ» (هود،2) «أُحکِمَت» کجا؟ «أُحکِمَت» عندالله نیست؛ چون «وإنَّهُ فِی أُمِّ الکِتَابِ لَدَینَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» (زخرف،4) إحکام نمی‌خواهد. علم قرآن که در نزد الله از ازل بوده است، إحکام نمی‌خواهد، تغییر نمی‌خواهد، تبدّل نمی‌خواهد، اجمال و تفصیل نمی‌خواهد. بنابراین عندالله حکیم است. ولیکن «أُحکِمَت»، همان حکیمِ عندالله، عند الله حکیم است، که «لَدَینَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» از عَلِیٌّ بیرون رفت، از علیٌ ربانی بیرون رفت، از حکیم ربانی بیرون رفت، انزال شد و فرود آمد بر قلب رسول الله. «کِتابٌ أُحکِمَت»، پس «أُحکِمَت» مرحله‌ی دوم فشردگی است. مرحله‌ی نخستینِ فشردگیِ قرآن، مرحله‌ی علمِ قرآنیِ ازلی است که «لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ». مرحله‌ی دوم: «أُحکِمَت» همان قرآنِ لیله‌ی قدر است. «ثُمَّ فُصِّلَت»، پس دو مرحله است.

إحکام و تفصیل قرآن

آیا إحکام با تفصیل فرق ندارند؟ فرق دارند. إحکام غیر تفصیل است. تفصیل غیر إحکام است. تفصیل، تفصیلِ إحکام است. إحکام محورِ تفصیل است. بنابرین قرآن دو بُعدی نازل شده؛ یک بُعد: مرحله‌ی «أُحکِمَت»، بَعد از «لَدَینَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» عند الله. بُعد دوم: بُعد «فُصِّلَت». «کِتابٌ أُحکِمَت آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَکیمٍ خَبیرٍ».

و از جمله سوره‌ی قیامت: «لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِهِ * إنَّ عَلَینا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ * فَإذا قَرَأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ * ثُمَّ إنَّ عَلَینا بَیانَهُ» (قیامت،19-16) پیغمبر بزرگوار وقتی جبرئیل نازل می‌شد و آیات مفصّلاتِ قرآن را بر حضرتش نازل می‌کرد، پیغمبر روی چند جهت می‌خواست که خودش به زبان بیاورد معانی قرآن را، چرا؟ پیغمبر اگر قبل از نزول قرآن، پیش مطالعه‌ی مختصرِ وحیانی نسبت به قرآن نداشت، معقول نیست که زبان بگشاید و آیاتی که هنوز نازل نشده است، بخواند. پس پیش مطالعه‌ی وحیانیِ جمعیِ جُمَلی فشرده‌ی لیله‌ی قدر یکی از علل بود که پیغمبر می‌خواست قبل از جبرئیل الفاظ را بخواند.

تعجیل پیامبر در خواندن قرآن

دوم: علاقه‌ی شدید رسول الله که از جبرئیل و جبرئیل‌ها و از روح که از جمله ملائکه است برتر است، می‌خواست خودش به جای اینکه جبرئیل بخواند، خودش بخواند. کما این‌که مهم‌تر از قرآنِ مفصل همان وحیِ قرآن مختصر و فشرده است که در شب قدر بدون واسطه بود. در شب قدر، در شب معراج، هیچ واسطه‌ای در کار نبود. واسطه فقط «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمینُ * عَلی قَلبِکَ…» (شعراء،194-193) در قرآن مفصل است؛ ولیکن در قرآن محکم هیچ واسطه‌ای در کار نبوده، و وحی‌هایی که خدا دارد، گاه وحی بی‌حجاب است، گاه وحی باحجاب است. کما آن‌که در سوره‌ی شوری دارد: «وما کانَ لِبَشَرٍ أن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إلأ وَحیاً أو مِن وَراءِ حِجابٍ أو یُرسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإذنِهِ ما یَشاءُ إنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ» (شورا،51) . «وَحیاً» در مقابل «وَراءِ حِجابٍ» چیست؟ دو وحی است؛ یک وحی خالص است و یک وحیِ وراء حجاب است. وحی خالص، وحیی است که نه لفظ دارد، نه گوش سر می‌شنود و نه گوش سرّ. نه لفظ دارد، نه عبارت دارد، بلکه خالص معناست. معنای خالصِ قرآن بدون وساطتِ جبرئیل، هیچ واسطه‌ای در کار نیست، بدون حجاب، فقط حجاب ذات، حجاب ذات رسول الله اگر می‌رفت کنار، می‌شد: «تَدَلَّی» نمی‌فهمید. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی» (نجم،8) «دنا» یعنی «…لَم یَکُن بَینَهُ وبَینَ اللَّهِ أحَد…» (بحار الأنوار،ج‌18،ص256) که خود هم از خود بی‌خود شد. اگر پیغمبر از خود بی‌خود شود وحی نمی‌فهمد. بنابرین حُجُب همه رفتند کنار، حجب ظلمانی که نبود، حجب نورانی مرسلٌ إلیهم و عالَم ادنای تکلیف، همه رفت کنار، «وهُوَ بِالأُفُقِ الأعلی» (نجم،7) در بالاترین آفاق معنوی و آفاق مادی قرار گرفت، «ثُمَّ دَنا»، یعنی «…لَم یَکُن بَینَهُ وبَینَ اللَّهِ أحَدٌ…» احدی نبود. حتی جبرئیل در لیله‌ی معراج بین راه پر انداخت. «…وَ لَو دَنَوتُ أنمُلَةً لَاحتَرَقتُ» (بحارالأنوار،ج 18،ص382).

انواع وحی حجاب‌های وحی

بنابراین وحی پیغمبر در لیله‌ی معراج و در لیله‌ی قدر بی‌حجاب بود. پیغمبر که شایسته‌ی وحی بی‌حجاب است، آیا وحی باحجاب برایش مشکل است؟ نخیر. وحی باحجاب جبرئیلی این به حساب مصالحی است. ولیکن کسی که وحی بی‌حجاب بدون حجابِ لفظ، حجاب نوم، حجاب شجره، حجاب جبرئیل، حجاب کلام، حجاب صوت، بدون هیچ حجابی بر پیغمبر نازل می‌شود، این وحی اهم است یا وحی مفصل باحجابِ لفظ، حجاب شجره‌ی موسی، حجاب جبرئیل، حجاب نوم؟ که وحی در نوم هم بوده، شجره هم بر موسی بوده، لفظ هم بوده یا نبوده. بنابرین در انزال کتاب که آیات سوره‌ی قیامت از جمله‌ی این شواهد است که «لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِه» زبانت را حرکت نده که عجله کنی در خواندن قرآن.

آیا بر پیغمبر وحی شده قبلاً؟ شده و نشده. شده است، پیش مطالعه. پیش مطالعه‌ی قرآن همان محکم و مجمل قرآن است. نشده، مفصل. خدا می‌خواهد بگوید که همان‌طوری که محکم قرآن وحیانی است، مفصل قرآن هم وحیانی است. قرآن در سه بُعد وحیانی است. یکی: در بُعد نازل لیلة القدر که بطور مختصر نازل شد. بُعد دوم: در بُعد تفصیل الکتاب، بُعد سوم: در بعد جمع. هم وحی مختصرش، هم وحی مفصلش اینجا و آنجا، و هم جمعِ وحیِ مفصل. «إنَّ عَلَینا جَمعَهُ وَ قُرآنَه» بنابرین جامع القرآن هو الله، لا علیٌ ولا عثمان ولا غیر. خدا همان‌طوری که قرآن را نازل کرد به صورت جمعی جملی در لیله‌ی قدر، و همان‌طور که قرآن را به الفاظ مفصل نازل کرد، همان‌طور هم اینها را جمع کرد. جمع قرآن هم وحیانی است. انزال قرآن در دو بُعد وحیانی است و جمع‌اش هم وحیانی است. «لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِهِ * إنَّ عَلَینا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ * فَإذا قَرَأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ * ثُمَّ إنَّ عَلَینا بَیانَه» در بیان هم، قرآن مُبَیّن خودش است.

آیه دیگر سوره طاها است: «…ولا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ أن یُقضی إلَیکَ وَحیُهُ وقُل رَبِّ زِدنی عِلماً» (طه،114) «زِدنی عِلماً» چیست؟ اگر علمِ قرآن یکجا، بدون سابقه، بدون مفصّل بر پیامبر دو بار نازل شده، بار اوّل لیله‌ی قدر و بار دوم در لیالی و ایّام 23 سال، پس این «لا تَعجَل بِالقُرآنِ» چیست؟ عجله به چه چیزی؟ عجله به آنچه می‌دانسته تحصیل حاصل است. به آنچه نمی‌دانسته؟ بله. نمی‌دانسته است تفصیل را و می‌دانسته اجمال را. «ولا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ أن یُقضی إلَیکَ وَحیُهُ وقُل رَبِّ زِدنی عِلماً» با این مختصر ظاهراً تبیین شد که قرآن نزولش دو مرحله‌ای است.

حالا، بحثهای فقهی ما، بحثهای معرفتی ما، فطری ما، عقلانی ما، فکری ما، عمقی از نظر معرفتی، عمقی از نظر عملی، تماماً و کلاً در قرآن موجود است؛ و چنانکه دو روز قبل عرض شد با دلیل آیه‌ی کهف و آیات دیگر، قرآن «تِبیاناً لِکُلِّ شَی‌ءٍ» (نحل،89) است. «بَلاغٌ لِلنَّاسِ» (ابراهیم،52) است. «لَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلتَحَداً» (کهف،27) است. کل مطالب وحیانی محمّدی صلوات الله علیه که مورد نیاز کل مکلفان است در طول و عرض زمان و مکانِ تکلیف کلاً در قرآن موجود است. منتها سه بُعدی. چنانکه مشروحاً عرض کردیم.

منبع اصلی تمامی احکام تنها قرآن است

روی این اصل، آنچه را قرآن تبیین کند، حتماً همان است و آنچه را قرآن برای مکلفان تبیین نکرده و برای رسول خدا به صورت رمز تبیین کرده است یا رمزِ در حروف خاصه‌ی رمزی یا رمزِ در حروفِ وضعی که هر دو رمز است. پس پیغمبر، چهار بُعدی قرآن را می‌فهمد. یک بُعد: رمز لیلة القدر. بُعد دوم: رمز حروف رمزی. بُعد سوم: رمز حروف کلمات وضعی. بُعد چهارم: دلالت کتابی.

دلالت کتابی، دلالت قرآنی که «عَرَبِیّ مُبِین» (نحل،103 و شعراء،195) است، این دلالت در بُعد نص و ظاهر مستقرش همگانی است. ولیکن در سه بُعدِ قبلی در اختصاص رسول گرامی است. بنابرین روایاتی که از پیغمبر بزرگوار قطعی الصدور باشد و مخالف با قرآن نباشد، نه مخالف و نه موافق می‌پذیریم. به این معنی که پیغمبر استفسار کرده است 17 رکعت نماز را. استفسار کرده است 5/2، 5 و 10 درصد زکات را، استفسار کرده است کیفیت و ترتیب حج را، استفسار کرده است رکعات نماز را، استفسار کرده است چیزی که قرآن نه تصریح به نفی دارد، نه تصریح به اثبات. نه تصریح به نفی، نه دلالت به نفی، چه ظاهراً و چه نصاً، و نه دلالت نصاً یا ظاهراً به اثبات، اینها را قبول می‌کنیم. و دیروز عرض کردیم که برای این‌که مردم با دو رابطه‌ی تنگاتنگ مسلمان شوند، یک رابطه‌ی رسالت قرآنی در دلالاتش، و یک رابطه‌ی رسالتی محمّدی در رموزش. در هر دو بُعد مردم ارتباط تنگاتنگ با رسول گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) داشته باشند. روی این جهت وضع ما مسلمان‌ها، وضع وُحدانیِ دلالتیِ نصی یا ظاهری یا رمزیِ قرآن است.

ورودی بر بحث فقی باب طهارت

مرحله‌ی آغازین فقه که بحث اجتهاد و تقلید بود، قبلاً بحث شد. مرحله‌ی رسمی تسلسلی اول باب طهارت است. دیروز اشاره شد که در قرآن هیچ نجاستی از نجاسات، تنصیصِ به نجاستش نشده است. بله راجع مطهرات، آب ذکر شده. آب اول مرحله و آغازگرِ مراحلِ طهارت و تطهیر است. آب، آیا طهارت و تطهیرش، طهارت خودی و تطهیرش نسبت به نجاساتی که قابل تطهیر هستند آیا قید دارد یا ندارد؟ اقوالی، نظراتی، شهرت‌هایی و مفاهیم روایت می‌گوید که قید دارد. قید کُرّیت، قید جاری بودن و… ولیکن کل این قیدها برخلاف نص اطلاقی و نصّ عمومی قرآن است.

یک مطلبی که وقت داریم عرض می‌کنم، اگر کُریّت در عدم انفعال شرط باشد. تطهیر با قلیل کلاً محال است. اگر کُرّیت با حدودی که ذکر شده، حدود هندسی و… اگر کُریت در تطهیر آب شرط باشد که اگر نجسی یا متنجسی در آب بیفتد، اگر کُر باشد منفعل نمی‌شود و اگر کُر نباشد منفعل می‌شود، روی این اصل می‌گوییم که اصلاً مطهِّر بودن قلیل محال است. چرا؟ برای این‌که مثلاً یک لباس متنجس داریم. این در سه بُعد با برخورد با قلیل امکان طهارت دارد؛ و اگر قلّت موجب انفعال است امکان مطهِّر بودن آب قلیل اصلاً وجود ندارد. چرا؟ برای این‌که مثلاً این شیء متنجس و نجس، حالا آب قلیل یا از بالا می‌آید یا همسطح است یا از زیر. در سه بُعد باید ارتباط پیدا کند با نجس. ارتباط فوقی، ارتباط هم‌سطحی، ارتباط زیری. در ارتباط آغازینِ آبِ قلیل چه از بالا فرو ریزد، چه همسطح و اتصال پیدا کند، چه از زیر بالا رود. در بُعد میانگین که اتصالِ آبِ قلیل به نجس است، آیا این آب قلیل با متصل شدن به نجس یا متنجس آیا قبلاً تطهیر می‌کند؟ یا قبلاً تنجیس می‌کند. مگر شما نمی‌گویید که آب قلیل اگر شیءِ نجس یا متنجس به آن متصل شد، فوراً منفعل می‌شود؟ اگر فوراً منفعل می‌شود این فوریت. پس مرحله‌ی آغازین پیامد اتصال این است که باید منفعل بشود. معنی ندارد که این آب قلیل در مرحله‌ی هم‌سطحی چه از فوق بیاید، چه موازی باشد، چه از پائین بیاید در مرحله‌ی سوم تا متصل به نجس و متنجس نشود، فاعله ندارد. فاعلیت آب قلیل در اتصال به متنجس و نجس دو مرحله دارد؛ یک مرحله تنجس، یک مرحله‌ی تطهیر. آیا مرحله‌ی تطهیر مقدم است یا مرحله‌ی تنجّس؟ اگر مرحله‌ی تطهیر مقدم است، بنابرین این آب قلیل با ملاقات نجس و متنجس، متنجس نمی‌شود و اگر قرار بود متنجس شود که متنجس منجس نیست. اگر آب قلیل در مرحله‌ی اولای اتصال به نجس یا متنجس، اگر متنجس شود، متنجس مطهِّر نیست. اگر متنجس نشود پس آب قلیل با اتصال هم‌سطح با متنجس، متنجس نمی‌شود. روی این اصل، بعد توضیح خواهیم داد محال است که آب قلیل مطهّر باشد، اگر قلّت موجب انفعال است.

بنابراین به این دلیل عقلانی و به این دلیل حسّی آب قلیل مادامی که آب است، متنجس نمی‌شود؛ و آیات «ماء السماء» در قرآن دلیل بر این مطلب است. «…وَ أنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً» (فرقان،48) «…ویُنَزِّلُ عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ…» (انفال،11) پس ماء مِن حیث کونه ماء هم طاهر است هم مطهّر. طهور را رویش بحث کرده‌اند آیا طهور طاهر فی نفسه و مطهر لغیره است؟ می‌گوییم این بحث لازم نیست؛ برای اینکه «…ویُنَزِّلُ عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ…». پس ماء، ماءِ نازل من السماء است که تمام از سماء می‌آید «وأنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأسکَنَّاهُ فِی الأرضِ وَ إنَّا عَلی ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُون» (مؤمنون،18) پس میاه ارض کلاً از سماء است. حالا این احتمال هم هست که ارض قبلاً ماء داشته: «أخرَجَ مِنهَا مَاءَهَا وَ مَرعَاهَا» (نازعات،31) چه ارض ماء داشته، چه ارض ماء نداشته، ماء به قول مطلق هم طاهر است و هم مطهر. بنابرین برحسب حدیث متواتر از رسول الله صلوات الله علیه که «خَلَقَ اللَّهُ المَاءَ طَهُوراً لَا یُنَجِّسُهُ شَی‌ءٌ إلَّا مَا غَیَّرَ لَونَهُ أو طَعمَهُ أو رِیحَهُ»‌ (بحارالأنوار،ج77،ص9) حدیث متّفقٌ علیه بین فریقین مطابق اطلاق نصّی قرآن است. امروز بس باشد تتمه‌اش باشد إن شاء الله برای فردا که از نظر آیات و روایت و اقوال عرض می‌کنیم.

والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[این وحی‌ای که به مادر حضرت موسی سلام الله علیهما شده «إذ أوحَینا إلی أُمِّکَ ما یُوحی» (طه، 38) در قرآن «أوحَینا» دارد؟]

این الهام است. چون وحی دارای چهار بُعد است: مثلاً «بِأنَّ رَبَّکَ أوحی لَها» (زلزله، 5) زمین هم مورد وحی است؛ «أوحی لَها». «أوحی ربک إلی النحل» (نحل،68) این را باید بعد بحث می‌کنیم بعداً، قبلاً بحث کردیم مثل اینکه. چون وحی اشاره‌ی فی رمز است. اشاره‌ی فی رمز یا اشاره‌ی رسالتی است، یا اشاره‌ی غریزی است، مثل زنبور عسل. یا اشاره‌ی الهامی است، مانند مادر موسی. یا اشاره‌ای است که نه غریزی است نه الهامی است نه رسالتی است؛ سوره‌ی زلزال: «بِأنَّ رَبَّکَ أوحی لَها» آیا زمین پیغمبر است؟ زمین ایمان دارد، زمین غریزه دارد؟ بنابراین وحی دارای چهار بعد است که بعداً باید تفصیلاً عرض کنیم.

[سؤال درباره راویان وحی]

راویان وحی در بُعد اوّل پیغمبر بزرگوار است. در بُعد دوم ائمّه علیهم السّلام هستند که راوی از پیغمبرند و در بُعد سوم رواتِ صادق القول هستند که یا از پیغمبر یا ائمه یا از هر دو نقل می کنند.

[چه خصوصیات دارند؟]

بله؛ و صدق قول اینها بنا بر تصدیق قرآن است. اگر قرآن تصدیق کرد یا تکذیب نکرد، قابل قبول است که این بحث‌اش مفصل است. «ولا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ…» (اسراء،36) دلیل است بر اینکه اگر روایتی متواتر هم باشد ولی برخلاف نص یا ظاهر قرآن باشد، قابل قبول نیست؛ ولی اگر روایت مرسل و ضعیف و واحد باشد و مطابق قرآن باشد، قابل قبول است. منتها اسناد نمی‌دهیم می‌گویم درسته چه امام باقر فرموده باشد یا نه.

[در مورد این حجاب، ذات پیامبر هم حجاب هست یا نه و گر نه «إلأ وَحیاً أو مِن وَراءِ حِجابٍ» این تقسیم اشتباه در می‌آید؟]

نخیر. چون وحی دارای سه بعد است: یکی موحِی، یکی موحَی إلیه، یکی وحی. تا موحِی و موحَی إلیه برابر هم نباشند، وحی معنا ندارد. اگر موحَی إلیه منها شود، تدلّی شود، وحی به چه کسی می‌شود؟ بنابرین بلاحجاب یعنی حجابِ ذات محفوظ، حجاب پیغمبر محفوظ، ذات خدا را پیغمبر نمی‌داند، و ذات پیغمبر را خدا می‌داند، ولیکن این وحی که می‌شود بدون هیچ فاصله‌ای، نه لفظ، نه شجره، نه جبرئیل، نه نوم. هیچ حجابی به جز حجاب ذات الله و ذات رسول الله نیست؛ و این دو حجاب لازم است؛ برای اینکه اگر این دو حجاب هر دو نباشد یا یکی نباشد وحی نمی‌شود اصلاً. ضمیر وحی کجاست؟ ضمیر وحی قلب پیغمبر است.

[بنابرین این حجب دیگر را شامل است؟]

حُجُبِ ممکنه، حجبی که ممکن الإرتفاع (قابل حذف) است. حجبی که امکان ارتفاع دارد. حجاب لفظ و شجره و نوم و جبرئیل قابل ارتفاع است. کل این حجابها باید برطرف بشود. برای همین نفرموده «وراء الحجاب» بلکه دارد «وَراءِ حِجابٍ». حجابی که قابل ارتفاع است، اصلاً و کلاً در وحیِ خالص رسول الله وجود ندارد.

[سؤال: ]

«وما کانَ لِبَشَرٍ أن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إلأ وَحیاً أو مِن وَراءِ حِجابٍ…»

(شورا،51) «وَحیاً» یعنی وحی خالص. حجاب، تمام حجاب‌های وحیانی رسل را شامل است. «…أو یُرسِلَ رَسُولاً…» (شورا،51) یعنی خدا با ما صحبت می‌کند به وسیله‌ی رسول. با رسول به وسیله‌ی کلام، جبرئیل، و… ولی خدا بدون هیچ وسیله‌ای با رسول گرامی صحبت کرده. پس سه مرحله است: دو مرحله وحی ربانی است یا باحجاب یا بی‌حجاب. مرحله سوم، باحجابِ رسول است که این وحی به ما نیست، وحی است برای ما به وسیله‌ی رسول.