«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث ما در فرق بین محکم و متشابه به جاهایی رسید و اکنون بحثی که داریم بوجهٍ عام برخورد قرآن با غیر قرآن است یا برخورد غیر قرآن با قرآن. اگر ما خود را از هر عقیده مذهبی، کتابی یا اسلامی خالی کنیم و در اسلام، سنّی یا شیعی یا هر چه، اگر با دیده روشن بنگریم و با تدبر و تعمق در کتابهایی که منسوب به وحی ربانی است، توجه کنیم، میفهمیم که متینترین متن وحی علی الاطلاق قرآن است. کسانی که هرگز با وحی آشنایی ندارند، مانند ملحدین و مشرکین، باید بیایند و با منطق وحی مأنوس شوند، تا بفهمند این منطق با منطق غیر وحی بسیار فاصله دارد و امکان ندارد قرآن و یا تورات اصلی و یا انجیل اصلی وحی غیر ربانی باشد.
و کسانی که اهل کتاب هستند، اهل معرفت به وحی تورات و انجیل هستند و یا بالاتر؛ اهل قرآن هستند، اگر یهودی خود را از تهوّد و مسیحی خود را از مسیحیت و همچنین مسلم، خود را از تعصبات بیرون کنند و با یک نظر عمیق و رقیق و رفیق و حقجو به تورات و انجیل و قرآن بنگرند، دو مطلب برای آنها بیّن میشود. مطلب اول این است که این سه کتاب وحی است، ما کاری به آیات محرّفه توراتیه و انجیلیله نداریم، اصل تورات وحی و اصل انجیل وحی. اگر با دیده بیشائبه و تفکر صحیح و حقیقتجو به آیات وحی تورات و آیات وحی انجیل و آیات وحی قرآن بنگرند، دو مطلب برای آنها بیّن است. مطلب اول این است که گوینده این سخنها در مثلث تورات حقیقی و انجیل حقیقی و قرآن خلق نیست، در وجهه عام این سخن هرگز نمیتواند سخن خلق باشد. در مرحله دوم، کسانی که نظر به این سه کتاب وحی دارند، اگر با معرفت با اصل وحی، آشنایی با اصل آیات ربانیه به قرآن نظر کنند، میفهمند این قرآن وحی قویتری است. از نظر متن آن، عبارت آن، معبّرٌ عنههای آن در تمام ابعاد وحی قویتری است. البته اینها ادعا نیست، بلکه بر محور دلالات جمله و تفصیل این کتابها است.
مطلب دوم اینکه میفهمند این قرآن هرگز مورد دستبرد و دستخورد غیر وحی ربانی قرار نگرفته است، اما مقداری از آیات تورات و انجیل کم و زیاد شده و یا تحریف پیدا کرده است. مطلبی که فعلاً از نظر ما مسلمانها، نه از نظر اسلام تقلیدی، بلکه اسلام عمیق آنگونه که گوینده فهمیده است و شما میدانید، قرآن شریف تنها متن وحی ربانی است که قابل اعتماد است. اگر قرآن از بین برود، نه انجیلی معنا دارد و نه توراتی معنا دارد. در کتابیات نه نهج البلاغهای معنا دارد، نه صحیفه سجّادیهای معنا دارد، نه اصول اربعه شیعه معنا دارد، نه اصول ستّه سنّی معنا دارد، نه فتاوی و نظرات معنا دارند؛ چون در تمام اینها اختلاف است. کتابهایی که در آنها اختلاف است، هم بین یکدیگر و هم بین خود اینها و واقع و هم در اجتهادات متعارضه که مستند همه آنها کتابهای غیر از قرآن است، اینها قابل اعتماد نیستند.
یکی از مثالهایی که عرض میکنیم منطق است. از نظر علمای منطق، منطق علمی است که «یصون الفکر عن الخطأ»، ولکن این درست نیست، چون حداقل 66 تناقض بین علمای منطق وجود دارد. در سوره اعراف، در پاورقی ده صفحه بحث کردیم. به تعداد کلمه ابجده الله حداقل 66 تناقض بین منطقیون وجود دارد. پس منطق بشری فکر را از خطا حفظ نمیکند، همچنین فلسفه بشری، عرفان بشری، فقه بشری، سیاست بشریه، اخلاق بشری، عقاید بشری، آنچه بشری است، چون بشر لا محدود نیست، محدودیت دارد، قصوراً کمتر و تقصیراً بیشتر، اینها بر خلاف واقع مطلب دارند و بر خلاف حق سخن میگویند، از این جهت هرگز قابل اعتماد نیست. آنچه قابل اعتماد است، الله در کل ابعاد است و کلام الله در بعد کلام الله. این سخن را با همه فهمیدهها میگوییم و مخصوصاً با مسلمانها؛ مسلمانهایی که «علی اختلاف مذاهبهم و آرائهم و اجتهاداتهم و نظراتهم فی کلّ شیء» در اینکه قرآن کتاب وحی است، هرگز اختلافی ندارند. اگر هم اختلافی داشته باشند، ما از آنها نیستیم، ما که نمیخواهیم به اجماع تمسّک کنیم. قرآن شریف متینترین متن وحی علی الاطلاق در طول زمان و در عرض زمین است.
مرحله دوم این است که وقتی ما به آیات مقدّسات قرآن مراجعه میکنیم، این آیات جملةً و تفصیلاً دلالت قطعیه بر این دارد که متینترین متن در کل دورانهای تکلیف است. از جمله «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ»[1] برای تفسیر آن به تفسیر مراجعه کنید. به طور اختصار، فرمود: «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ»، نفرمود: «لا يَأْتيهِ الْمُبطِلُ». نسبت به قرآن مبطل میآید، ولی باطل نمیکند. هواپیماهای بمبافکن به کوه هیمالیا شلیک میکنند، اما نمیشکنند، شکننده میآید، اما نمیشکند. همچنین مبطل میآید، اما باطل نمیکند. ابوجهلها و ابولهبها با تمام نیروهای خودشان و نیروهای دیگران حالت ابطال نسبت به رسالت رسول الله داشتند، ولکن نتوانستند ایجاد باطل کنند، میخواهند ابطال کنند و با تمام نیروها و قدرتها تصمیم دارند که حجّت بالغه الهیه محمد قرآن و قرآن محمد را ابطال کنند، اما نمیتوانند.
به همین جهت و جهاتی دیگر، این آیه مبارکه فرمود: «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ»، نه «لا يَأْتيهِ الْمُبطِلُ». مبطل که میآید. تمام کسانی که منکر قرآن هستند، تمام کسانی که اعتراض میکنند، از نظر لفظی و معنوی مبطل هستند، اما نتیجه نمیگیرند. در طول چهارده قرن حتی در یک نقطه قرآن نتوانستند ایراد ادبی که وارد باشد، بگیرند. اگر میتوانستند حتی از نظر قشر قرآنی که لفظی باشد و ادبی باشد، یک ایراد بگیرند، حداقل میتوانستند ثابت کنند که قرآن حداقل از نظر لفظی تحریف شده است، نتوانستند. پس «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ»، نه «لا يَأْتيهِ الْمُبطِلُ» و بین اتیان الباطل و اتیان المبطل عمومٌ و خصوصٌ مطلق. برای اینکه «إذا أتاه الباطل فقد أتاه الباطل من المبطل» باطل را مبطل میآورد «و لکن إذا أتاه المبطل یمکن یأتیه الباطل و یمکن یأتیه المبطل». پس عموم و خصوص مطلق است.
قرآن شریف فرمود: «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ»، اگر میفرمود: «لا يَأْتيهِ الْمُبطِلُ» دروغ بود. فرمود: «الم * ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِیهِ»، نفرمود: «لَا شَکَّ فِیهِ» بین شک و ریب عموم و خصوص مطلق است. اگر میفرمود: «لا شَکَّ فِیه» دروغ بود. شکّاک در قرآن شریف بسیار هستند، کسانی که شک میکنند این قرآن کتاب وحی است یا خیالاً ادعا میکنند که این قرآن کتاب وحی نیست، بسیار هستند. نفرمود: «الم * ذلِكَ الْكِتابُ لَا شَکَّ فِیهِ»، بلکه فرمود: «لا رَيْبَ فِیهِ». ریب چیست؟ یعنی در خود قرآن علّتی باشد که این علّت شک و علّت تردید باشد. چنین چیزی نیست. علّت در شکّاک است، کسانی که شک دارند علّت و مرض در خود آنها است، در خود قرآن که نیست.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لایه روید و در شورهزار خس
تقصیر باران نیست. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»[2] قرآن اشکال و ایرادی ندارد، از نظر دلالتی، از نظر ادبی، از هیچ نظری از نظرها اشکال و ایرادی ندارد. فلان شخص کور است که نمیبیند خورشید روشن است، اگر بینا باشد میفهمد، تقصیر خورشید نیست، خورشید بنا نیست کورها را چشمدار کند. به چشمدارها نور میدهد، به کورها که چشم نمیدهد.
«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ»، این «كَفَرُوا» چیست؟ «كَفَرُوا بِالذِّكْرِ» دو بعدی است، «كَفَرُوا بأصل کون القرآن وحیاً» این یک بعد است که ملحدین و مشرکین و اهل کتابی که معاند هستند «كَفَرُوا بِالذِّكْرِ». «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ». بعد دوم: «كَفَرُوا بِالذِّكْرِ» نفرموده است قرآن، القرآن که ذکر است، ذکر است یعنی مذکّر است، یعنی منبّه است، یعنی بیان است، یعنی روشنکننده است، یعنی حجّت بالغه است، ممکن است مطلبی در این کتاب باشد که حق است، ولکن بیانکننده نیست، حق است، اما بیان نمیکند. آیت الله العظمی خیلی قوی است، اما خواب است، از خواب که نمیشود چیزی فهمید، حق هم هست. یک مرتبه بیدار است و خوش سخن میگوید و بسیار روشنبیان است. اینجا دو بعدی میگوید: «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ»، ذکر دو بُعدی است:
1- القرآن که موصوف است؛
2- این قرآنی که مذکِّر است، فطریات را، عقلیات را، حسیات را، تمام مطالب را که انسان فراموش کرده است، به یاد میآورد. پس مشکل و ایرادی در بیان آن نیست، حجت بالغه است.
پس بُعد دوم: «كَفَرُوا بِالذِّكْرِ» کسانی هستند که میگویند قرآن مذکِّر نیست، نمیشود فهمید. بیانگر نیست، روشن نیست، باید قرآن را روشن کنند. اگر قرآن گفت: سماء، نمیتوانیم سماء را بفهمیم، اگر حدیث ملّا قوزعلی گفته بود سماء، میفهمیم سماء آسمان است. اما قرآن که گفت سماء، خیر، باید صبر کنیم. اگر حدیث معنعن گفت سماء، بسم الله. اگر گفت ارض، خیر، ارض است. اگر به این حد رسید، بنابراین قرآن را از حد کلام مجانین هم پایینتر آوردهایم، این کفر بدتر از کفر قبلی است. «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ» بعد از آن: «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ» عزیز چیست؟ عزیز غالب است، غالبٌ بعدالة و الّا شاه هم عزیز است، غالب است، صدّام هم عزیز است، شیطان هم عزیز است.
بعد دارد: «تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ»، این «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ» عزّةٌ فی کون القرآن وحیاً و عزّةٌ فی کون هذا الوحی دالّاً تماماً» ذکر است، اصلاً یکی از اسماء قرآن ذکر است. چگونه امکان دارد چیزی انسان را متذکّر کند و گنگ باشد؟ گنگ که متذکّر نمیکند، باید پیداتر از فکر انسان، عقل انسان، فطرت انسان، حسّ انسان و درک انسان باشد تا ناپیداهای فکر و فطرت و درک و حس انسان را پیدا کند، برملا کند و نشان بدهد. «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ» نتیجه عزیز است؟ «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»، «بَيْنِ يَدَيْهِ» قرآن چیست؟ قرآن که آمده، به کتابهای آسمانی پشت کرده است یا روبهروی کتابهای آسمانی است؟ قرآن به کتابهای آسمانی روی کرده است؛ یعنی این کتابهای آسمانی با من توافق دارند، من آنها را تصدیق میکنم و آنها هم من را تصدیق میکنند.
«مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجيلَ»،[3] «فالتّوراة و الإنجیل هما بین یدی القرآن، لا خلف القرآن، لا خلاف بینهما و لا استدبار للقرآن، أمام التّوراة و الإنجیل، کذلک قوله تعالی: «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» القرآن إمام ما بین یدیه و ما بین یدیه بالنّسبة للقرآن مأمومون و القرآن إمام، إمامٌ مهیمنٌ مسیطرٌ محیطٌ علی کلّ ما بین یدیه، إحاطة العلم الأخیر الرّبانی علی سائر العلم علموها إلی کلّ أنبیاء الله تعالی».
«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» کتابهای قبل، «وَ لا مِنْ خَلْفِهِ». «من قبل لا ربّانیّاً و لا غیر ربّانیّاً، لا الرّبانیات من وحی الله تعالی فعارض کتاب الله و لا من أحری غیر ربّانیات» وقتی کلمات خود خدا که قبل بوده، امکان ندارد قرآن را باطل کند و امکان ندارد قرآن را به عقب بیندازد، کلمات بشر میتواند؟ علم بشر، حسّ بشر، عقل بشر، معرفت بشر. «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ». «لا مِنْ خَلْفِهِ» دو بعد را نفی میکند، مرحله اولی «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» بطلان و ابطالی را نفی میکرد که از طرف ما بین یدیه بیاید، نه ربانیاً، که تورات و انجیل بوده است. تورات و انجیل بوده، ولی ایجاد ابطال در قرآن نمیکرده و نه غیر ربانی به طریق اولی که نمیتواند قرآن را ابطال کند. ولکن در مرحله دوم طور دیگری است.
«وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»، من خلف القرآن لا وحیاً ربّانیاً حتّی یعارض القرآن، من قبل القرآن کان وحیٌ ربّانیٌّ، ما کان یعارض القرآن و لکن بعد القرآن ما فی وحیٌّ ربّانیٌّ إلی یوم القیامة حتّی یعارض القرآن و بأحری غیر القرآن». «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» لما ذا «تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ». نرم نگفته، ولی ممکن است محکم هم گفته باشد، ولی تقیه کرده است، طوری گفته که ما نفهمیم «حَميدٍ». «حَكيمٍ بصورة طلیقة و حَمیدٍ بصورة طلیقة» «تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ».
«و من الباطل الّذی یأتی القرآن البطلان دلالیّاً، البطلان مدلولیّاً، البطلان عقلیّاً، البطلان منطقیّاً، البطلان حسیّاً و فطریّاً، البطلان واقعیّاً، البطلان سیاسیّاً و إقتصادیاً و إجتماعیاً و ما علی ذلک» اینها بطلان است، بطلان مراحلی دارد. یک جا بطلان مطلق است، یک جا بطلان نسبی است. نسبت به تورات و انجیل بطلان مطلق نیست، بطلان نسبی است، یعنی این حکمی که در تورات آمده، همیشگی نیست، تا این وقت است. «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ»[4] جاءٌ باطلٌ. باطل، منتها نه بطلان مطلق، ما یک بطلان مطلق داریم که از ریشه دروغ بوده است، یک مرتبه نه، حکیم نسخه داده، میگوید تا فلان روز حق است، بعد اگر بخوری میمیری، باطل است. این حق است، «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ» هرگز ممکن نیست حکمی از احکام این قرآن مبتلا به بطلان مطلق و یا نسبی گردد، اما کتابهای قبلی بطلان نسبی داشتند، بعضی از احکام را نسخ کردند. «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ» و از این قبیل احکام.
«حتّی فی قشرٍ من الأقشار القرآنیّة من النّاحیة الدّلالیة اللّفظیّة یأتی علم، یأتی عقل، یأتی حسّ، تأتی فطرة، یأتی دلیل، یأتی کذا، یقول: «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[5] یحلّ» یعنی چه؟ شما قرآن را از کتاب دیوانهها پایینتر آوردید، پس شما رئیس تیمارستان هستید. بنابراین «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ * لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ» لما ذا لأنّه «وَ الَّذينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحينَ».[6] عقاید و افکار و علوم و نظرات و اخلاق و اعمال و همه چیز ما مکلّفین در وزش بادهای گمراهی و انحراف و انجراف است. پس به یک مستمسک و قدرتی نیاز داریم. انسان در باد راه میرود، اگر باد قویتر از انسان باشد، باد او را میبرد. باید انسان قوّتی در خود داشته باشد یا ایجاد کند که باد او را نبرد. «کذلک کلّ مکلّفٍ و بأحری غیر مکلّف من الخلیقة هم فی ثوران و فوران و حرکات و درکات و إنجرافات و إنحرافات من الجوّ المحلّق المحیط علیه فی الحیاة التّکلیفیّة» هیچ شکی ندارد. «و یرسل علیکم حفظاً» تکویناً هم همینطور است، نه فقط تشریعاً.
خداوند حُفّاظی مقرّر میکند که ما را از بلاهای درونی و برونی نجات دهد و بزرگترین حفیظ از نظر تشریعی و علمی، قرآن شریف است. «الَّذينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ»؛ یعنی «يُمَسِّكُونَ أنفسهم، يُمَسِّكُونَ فطرهم، عقولهم، علومهم، حلومهم، أفکارهم» همه چیز خود را «يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ»، آن هم «يُمَسِّكُونَ» که موتّت الآبال، از نظر کثرت عَددی و از نظر کثرت عُددی. از نظر قرآن ما راحت هستیم که خود قرآن فریادگر است که بهترین وحی خدا است، سادهترین و روشنترین وحی خدا است و اگر نیازمند به تفسیر هستیم، قرآن نیازمند نیست، ما نیازمند هستیم. بچهای که میخواهیم به او الفباء یاد بدهیم، تقصیر الفباء نیست، بچه باید الفباء را یاد بگیرد. اگر بچهای که الفبا را خواند، فیزیک و لگاریتم و جبر بلد نیست، تقصیر فیزیک و لگاریتم و جبر نیست، او باید بلوغ پیدا کند تا بفهمد.
قرآن شریف ترجمه میخواهد، تفسیر میخواهد، اشاره میخواهد، لطائف میخواهد، حقایق میخواهد و تمام اینها تسلسل دارد. «لیس هنالک بین ظواهر القرآن و بطون القرآن و إشارات القرآن و لطائف القرآن و تأویلات القرآن تهافت، لا، متدرّج بعضها فوق بعض درجات» این لفظ اشاره به آن معنا است، آن معنا اشاره به آن معنا، پشت سر هم تجرید. این قشاوات، این قذارات، این موانع و حواجبی که در کار است، برطرف کردند، تجرید و تجرید تا آن مرحله آخر که به لطائف میرسد. بعد هم حقایق که قسمتی مربوط به غیر انبیاء است، قسمتی هم مربوط به کلّ کسانی است که در معارف قرآنیه دقت و تدبّر میکنند.
اشاراتاً عرض کردم چنین نیست که ظاهر قرآن چیزی بگوید و باطن آن خلاف آن را بگوید، تناقض میشود. این ظاهر به باطن، به باطن، منتها پله پله، چند پله است، پلههای مختلف. «إنّ للقرآن ظهرٌ و بطنٌ و لبطنه ظهرٌ و بطنٌ و لظهره ظهرٌ و بطنٌ» همینطور دارد. هر اوّلی دلیل بر دوم است، دوم دلیل بر سوم است، سوم بر چهارم، همینطور ادامه دارد. و اگر ما نظر به احادیث کنیم، بحث ما در برخورد قرآن با غیر قرآن است، این برخورد چگونه است؟ یا برخورد توافقی است یا برخورد اختلافی است. یا مطالبی که گفته میشود علماً و عقلاً و حسّاً و فطرتاً و حدیثاً و فتواً و تقلیداً و اجتهاداً، با نص و ظاهر قرآن توافق دارد، اینجا مطلبی نداریم. گاه خیر، صبحت از لگداندازی و مخالفت است، این یک برخورد است. اگر چیزی با قرآن برخورد داشته باشد، وقتی ما قرآن را متینترین وحی میدانیم که فوق کلّ ادراکات خلایق است، این را میدانیم. جملةً و تفصیلاً این مطلب ثابت است، بنابراین ما قرآن را بر خلاف نص و ظاهر معنی کنیم یا گمان آقا را یا حسّ فخر الدّین رازی را که میگوید از اینجا بالا میپرم و از همانجا برمیگردم؟ اینها را تأویل کنیم، بر قول آنها تأویل کنیم یا بر خلاف نص و ظاهر یا قرآن را؟ «هل القرآن إمامٌ أو مأموم؟» چون ما امام و مأمومی داریم که با هم دوست هستند و گاهی اوقات با هم اختلاف دارند. امام و مأمومی که دوست هستند.
این قرآن و سنت رسول الله (ص) که این دو با هم قرین هستند، آیا قرآن امام است یا سنت امام است یا هر دو امام هستند یا هر دو مأموم هستند یا هیچ کاری با یکدیگر ندارند؟ ما در اینجا چند بحث داریم: یک بحث کلّی، برخورد قرآن با آنچه با قرآن مخالفت دارد، یا نصاً یا ظاهراً مخالفت دارد، صرف مخالفت را با آن میکند. حتی کتب وحی نمیتوانند برخورد مخالفت با قرآن داشته باشند، «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ»، تا چه رسد به کتب غیر وحی. اگر حس انسان، عقل انسان، عقل خاص نه عقل کل، ما عقل کلی نداریم که با قرآن مخالفتی داشته باشد، شما چنین تشخیص میدهید. منطق خاص، عقل خاص، حس خاص و امثال اینها اگر با نص مستقر و یا ظاهر مستقر قرآن مخالفت داشته باشند، کدام امام هستند و کدام مأموم؟ کدام باید بر خلاف نص و ظاهر معنی شود؟ این بیّن است، به حساب امام بودن اصلی قرآن به طور مطلق.
در میان چیزهایی که میخواهند با قرآن برخورد داشته باشند، یک مورد حدیث است. احادیثی که میخواهند با قرآن برخورد داشته باشند، این برخورد چگونه است؟ یا برخورد در جهت موافقت، موضّحیت، مبیّنیت، مثل استاد مکاسب که مکاسب را توضیح میدهد، او برخورد ندارد، چون مخاطب برای فهم بلوغ ندارد. ولی این استاد هم از طریق لفظ مکاسب به او درس میدهد یا از طرق دیگر؟ کسی که مکاسب یا امثله را درس میدهد، از دل خود بیرون میآورد و میگوید کورکورانه قبول کن یا از طریق لفظ بحث میکند؟ از طریق لفظ است، لفظ هم گنگی ندارد، منتها مخاطب بلوغ ندارد، میخواهد آن موانع و حواجب را برطرف کند.
برخورد حدیث با قرآن، ما هم کتاباً و هم سنتاً در اینجا مطلب داریم. «لقاء الحدیث مع القرآن کتاباً آیات بیّنات «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»[7] «أَطيعُوا اللَّهَ» فی سنّته الجامعة، «أَطيعُوا اللَّهَ» فی کتابه، النّاس الکتاب المحکم «وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» فی سنّته الجامعة غیر المفرّقة» پس بنابراین ثِقلین در اینجا معنی شد، ما ثِقلین در قرآن داریم. اگر حدیث ثقلین با قرآن مخالف بود یا موافق نبود که قبول نمیکردیم. «حدیث الثِّقلین من أقوی المتواترات فی أحادیث الإسلام یوافق کتاب الله فی عدّة الآیات «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، «أَطِيعُوا اللَّهَ» في محكم كتابه «وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» في سنّته الجامعة غير المفرّقة «وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» لأنّه رواتٌ عن الرّسول کما الرّسول راویٍ عن الله کذلک الأئمّة من آل الرّسول هم رواتٌ عن الرّسول».
اصل سنت و محور اصلی سنت عبارت از رسول الله (ص) است، ائمه صاحب سنت نیستند. برای روایات هم جلد اول جامعه احادیث شیعه استاد بزرگوار آقای بروجردی را ملاحظه فرمایید، «باب حجّیة فتوی الأئمّة» فتوی الأئمة چیست؟ «إنّ الأئمّة رواتٌ عن الرّسول» به این معنا است، ائمه روات هستند، خود ائمه چیزی ندارند، به واسطه وحی، وحی رسالتی، همچنین ائمه (ع) هر چه دارند از رسول الله (ص) دارند، یک نقطه زیادتر نمیتوانند داشته باشند، بلکه کمتر، چون مأموم هستند، رسول الله امام است. «کتاب الله امامٌ للرّسول و الرّسول إمامٌ للأئمّة» این امامت دارای مراحل و درجات متعدده و مختلفهای است.
این آیات قرآن بود، «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»[8] و از این قبیل آیات و اما حدیث الثِّقلین. ما در برخورد حدیث با قرآن، دو حدیث متواتر داریم، «حدیثان متواتران قطعیان فی لقاء الحدیث مع القرآن، الحدیث الأوّل حدیث ثِقلین و الثّانی حدیث العرض، عرض الحدیث علی الکتاب». ما راجع به حدیث ثقلین تا کنون آنطور که شاید و باید صحبت بحثی نکردیم، در تفسیر آمده است، اما صحبت بحثی نکردیم. «حدیث الثِّقلین فوق حدّ التواتر بصورةٍ قطعیةٍ لا ریب فیه و لا شک إطلاقاً بین السنّة و الشّیعة طوال أربعة عشر قرناً». مرحوم آقای بروجردی حدیث ثقلین را چنین ترتیب دادند که از قرن اول تا قرن چهارم، در هر قرنی سلسله سند متواتر است، یعنی متواتر به صورت مطلق و متفق است در کلّ قرون اسلامیه.
این حدیث ثقلین به پنج طریق نقل شده است، «إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»،[9] «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»،[10] هم «مُخَلِّفٌ» دارد و هم «تَارِكٌ» دارد، هر دو هم درست است. من به صورت اجمال تعابیر پنجگانهای که در این حدیث است، عرض میکنم، تفسیر را به محال آن مراجعه کنید، هم در الفرقان مفصّل ذکر کردیم و هم در جای دیگر. «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ»[11] تواتر، «أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ»[12] تواتر، «أَحَدُهُمَا أَتَمُّ مِنَ الْآخَرِ» تواتر، «أَحَدُهُمَا أَطْوَلُ مِنَ الْآخَرِ»[13] تواتر، «أَحَدُهُمَا أَدْوَمُ مِنَ الْآخَرِ» تواتر، پنج مورد شد. اعظم، اکبر، اتمّ، اطول، ادوم. سه جهت آن از نظر مادّه است، دو جهت آن از نظر مدّه. «فکتاب الله عِدّةً و عُدّةً أقوی من سنّة رسول الله (ص) و من عترة رسول الله» آن سه مورد اول «أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ» کتاب الله اعظم است، امام است.
معذرت میخواهم که توضیح واضحات عرض میکنم، ولی چه باید کرد؟ در حوزهای که هیچ چیزی را تشخیص نمیدهد و حتی حقّ سخن مجنون را هم به قرآن نمیدهد که اگر مجنون گفت: «حُرِّمَ»، «حُرِّمَ» است، ولی اگر قرآن گفت، باید صبر کنیم تا فلان ملّا بگوید که این «حُرِّمَ»، «حُرِّمَ» است. «أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ» قرآن اکبر است، «أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ» اعظم است، «أَحَدُهُمَا أَتَمُّ مِنَ الْآخَرِ». این از نظر عظیمتر بودن، محور بودن، امام بودن، اصل بودن. دوم: «أَحَدُهُمَا أَطْوَلُ مِنَ الْآخَرِ»، «أَحَدُهُمَا أَدْوَمُ مِنَ الْآخَرِ»، اطول زمان است، ادوم زمان است؛ یعنی عمر قرآن از عمر عترت بیشتر است، مشخّص است. رسول الله وفات فرمودند، امیر المؤمنین و ائمه وفات فرمودند، قرآن وفات نفرموده است و نمیفرماید، قرآن هست، کتاب الله هست «أطول إلی یوم القیامة الکبری، أدوم إلی یوم القیامة الکبری».
بنابراین این پنج جهت در قرآن شریف وجود دارد. این دو که کتاب الله و عترت باشند، سؤال: آیا هر دو وحی هستند؟ بله. «کتاب الله […] عالم بابها، قلت نعم و علیٌّ عالم بابها». بنابراین این پنج حدیث قرآن را امام قرار میدهد و عترت را مأموم، عترت چه کسانی هستند؟ آیا فقط ائمه هستند؟ خیر، رأس عترت رسول است و فرع آن ائمه؛ چون رسول، کتاب الله نیست، بلکه رسولِ کتاب الله است. بنابراین در اینجا دو بعد است، دو بُعد هدایتی در کار است، دو بعد عترت در اینجا است: یک بُعد عترت رسول الله است که در اصل است و یک بُعد عترت فرع هستند که ائمه هستند و این «كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي» را معنا میکند. «سُنَّتِي»؛ بُُعد اول رسول است و بُعد دوم ائمه (ع).
و اما اگر مراد از «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»، «كِتَابَ اللَّهِ» قرآن است و «عِتْرَتِي» ائمه هستند و پیغمبر خارج است، پس پیغمبر از دور محوریت و مدار بودن خارج میشود و این غلط است. برای اینکه پیغمبر بزرگوار در عترت محور است؛ یعنی امام العترة است. چون پیغمبر بزرگوار امام العترة است، پیغمبر که ترک کرد، چه را ترک کرد؟ هم روایات خود را در بین مردم ترک کرد و هم روایات ائمه را، روایات رسول و ائمه عترت هستند، سنّت هستند، بیانگر کتاب هستند، وحی دوم هستند و قرآن شریف وحی اول است. پس ما دو وحی داریم. «المسلمون بأمّتهم و بجملتهم علی طول الخطّ فی کلّ عصرٍ و مصرٍ، فی کلّ مکانٍ و زمانٍ بین اثقلین اثنین، الثّقل الأکبر هو الوحی ألاکبر القرآن و الثّقل الأصغر هو الوحی الأصغر العترة» پس دو وحی داریم، سوم نداریم. غیر وحی هرگز برای ما مدار و محور نخواهد بود، بلکه فقط وحی.
مطلب دیگری که باید توضیح دهیم، «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» است یا «الثَّقَلَيْنِ» است؟ بعضی از آقایان میگویند «الثِّقْلَيْنِ» یا «الثَّقَلَيْنِ»، خیر، ثِقْلین است نه ثَقَلین. ثَقَل یعنی الجنّ و الإنس. اولاً مگر قرآن و عترت فقط برای جنّ و انس است؟ برای مکلّفین دیگر نیست؟ ما مکلّفین دیگر هم داریم «هنالک مکلّفون الآخرون هم مکلّفون بالقرآن و العترة، بالقرآن و السنّة، هذا أوّلاً، ثانیاً: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ» أمّا الأکبر فکتاب الله و أمّا الأصغر فعترتی» پس ثِقلین است که یکی اکبر است و دیگری اصغر است، نه ثَقَلین، کاری به ثَقَلین ندارد. «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَاَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ» أمّا الأکبر کتاب الله» پس مطلب خلط شد. خیر، «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» ثِقل اکبر قرآن است و ثِقل اصغر عترت است. و ما که خفیف هستیم، «نحن أخّفاء فی مَوَجان الهجمات و الهمجات الشّیطانیة الدّخلانیّة و الخارجیّة و لا بدّ لنا من أثقال الله تعالی جعل لنا ثقلین اثنین، الثّقل الأوّل هو ثقل الإمام القرآن و الثّقل الأصغر و الثّقل المأموم السنّة أو العترة».
جمعبندی قضیه؛ اگر قرار است در منطق وحی برخوردی با قرآن باشد، سنت است نه حدیث، چون حدیث مختلف است، کسانی که نمیتوانند بفهمند فرق سنت و حدیث چیست، اول درس بخوانند. «سنّة و عترة بینهما عمومٌ مطلقٌ کلّ سنّةٍ منقولةٌ بحدیث» ما که در زمان رسول و ائمه نیستیم «و لیس کلّ حدیثٍ سنّةً بالرّسول و الأئمّة» احادیث مختلقه داریم، مزوّره داریم، وثنیات، شرکیات، یهودیات، مسیحیات، علویات، سنّیات، شیعیات. «حمرنات کثیرة فی أحادیثنا» و یک علّت اینکه افتخار میکردند جعل حدیث کنند، همین است. قرآن ثقل اکبر است و نمیشود جعل کرد، کسی بگوید بنده آیاتی از پیغمبر نقل میکنم، نه، چنین چیزی نیست. قرآن مؤیّد است، نه کم دارد و نه زیاد، هر کسی هم هر چه تلاش کند، نمیتواند بگوید بنده قرآن را بیشتر کردم. اما در حدیث این امکان وجود دارد، چون حدیث قابل جعل است، «عن فلان عن فلان» و لذا عدّهای میآمدند و یا از روی عناد، یهودی بوده، مسیحی بوده، مشرک بوده، ملحد بوده، میخواسته اسلام را ضایع کند، احادیث زیادی جعل کرده است.
– [سؤال]
– بله، یا فرض کنید مسلمان بوده، مسلمانی که میخواهد مقام و عظمتی پیدا کند، پشت سر هم حدیث جعل میکند و میشود ابوهریره. ابوهریره از خود پیغمبر بیشتر حدیث میدانست، با اینکه فقط دو سال نوکر پیغمبر بود، مع ذلک آنقدر حدیث نقل کرد که پیغمبر هرگز اینقدر حدیث نگفت، برای تمام اصحاب خود، برای امیرالمؤمنین و دیگران. بنابراین حدیث مبتلای به این شد. «إنّ طلیق الحدیث طلیق حدث فی الإسلام حائل» بدترین چیزی که میخواهد اسلام را نابود کند، عبارت از این ریش و عمامههایی است که «عن فلان عن فلان» خلافاً لکتاب الله مطلب نقل میشود و خطر اینها از ابولهب و ابوجهل بیشتر است. خطر از اینها از جناب خلیفه عمر بیشتر است. جناب خلیفه عمر یک مقداری با قرآن مخالفت کرد و یک مقدار موافقت کرد، موافقت او بیشتر بود. «جلالة الخلیفة عمر وافق کتاب الله کثیراً و کثیراً و کثیراً و خالف قلیلاً و لکن جماعة ممّن هم أنحس من عمر؟ لا، بل و الله أنحس من أبی جهل و أبی لهب، هم یخالفون کتاب الله ککل برّمته کتاب الله لا یدلّ علی شیءٍ أبداً» مگر اینکه حدیثی بیاید و بگوید: این «فُرِضَ» یعنی «فُرِضَ»، «کُتِبَ» یعنی «کُتِبَ» و الّا «کُتِبَ» یعنی «یُستَحَبَّ»، «کُتِبَ» یعنی «حُرِّمَ»، «حُرِّمَ» هم یعنی «أُحِلَّ».
اگر حماقت به اینجا رسید، لازم است ما این توضیح واضحات را ادامه دهیم، چون نمونهبرداری کردیم، کالبدشکافی کردیم، باید اینگونه احادیث را، یعنی اینگونه بحثها را ادامه دهیم، منتها در این جلسه نمیشود ادامه داد، در نوشتهها ادامه دادیم. در این جلسه همه متوجه هستند و اگر احیاناً کسانی خواستند در موضوعاتی که وارد نیستند، صحبت کنند، با شما صحبت کنند، من حاضر به صحبت با آنها نیستم، مگر کسانی که درس خوانند و سواد دارند. عمده این است که اگر کسی سؤالی دارد، بنویسد و بفرستد، من به برادران میدهم تا جواب بدهند و اگر احیاناً بر فرض شبیه به محال جواب پیدا نشد، من کتبی جواب خواهم داد.
این برخورد حدیث با قرآن است، ما این بحث را فردا خواهیم داشت. «بین الکتاب و السنّة، ما هی الحائل بین الکتاب و السنّة؟ هل هما إمامان مع بعض؟ هل الکتاب إمام و السنّة مأموم أو السنّة مأموم و الکتاب إمام، أم هما متعارضان؟» «هما متعارضان» که معنا ندارد. «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي … فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ». «لَنْ يَفْتَرِقَا» آخوند ملّا قوزعلی؟ نه، «لَنْ يَفْتَرِقَا» کلام الرّسول. «لَنْ يَفْتَرِقَا» معنعن فلان؟ نه، «لَنْ يَفْتَرِقَا» کتاب الله و رسول الله، چون کتاب الله امام رسول الله است و رسول الله مأموم است. رسول الله صد درصد مأموم است، کتاب الله صد درصد امام است. رسول الله که صددرصد مأموم کتابالله است، مخالفت میکند؟ کتابالله که صددرصد از نظر رسول امام است، با رسول مخالفت دارد؟
پس اگر شما بین حدیثی و قرآن مخالفتی دیدید، بدانید این حدث است، حدیث نیست، این سنت نیست. اگر مخالفت لفظی یا معنوی یا لغوی یا ادبی یا بلاغی یا فصاحی دیدید، مخالفتی بین کتاب و حدیث دیدید، چنین است. و اگر بگویید ما کتاب را نمیفهمیم و حدیث را میفهمیم، میگوییم خود این حرف حدث است. چون کتاب الله که افصح بیان است و اکمل بیان است و ابلغ بیان است، چرا شما «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» قرآن را نمیفهمید، ولی «فلانٌ عن فلان قال: قل هو الله أحد» را میفهمید. چطور شد شما کلام خدا را کنار گذاشتید؟ همانطور که مشرکین خدا را زمین زدند که لات و عزّی و منات ثالثة الاخری را عبادت میکنند و خدا را نه، شما هم مانند مشرکین شدید. «المشرکون أشرکو لفظیّاً و لکن وحّدوا واقعیاً، أشرکوا لفظیاً، «أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ»[14] و لکن وحّدوا یعنی وحّدوا عبادة اللّلات و العزّی و مناة الثالثة الأخری و ترکوا عبادة الله». ما هم همینطور هستیم، در مورد ما صحبت اشراک نیست، «وحّدنا فی تقبّل کلمات غیر الله و فی الإدبار عن کلمات الله تعالی کأنّ الله تعالی لیس حتّی ذی جِنّةٍ، حتّی ذو جِنّة إذا صرّح بکلام نقول صریح، لا ننتظر العقلاء حتّی یقول وای رأسی! وای رأسی! العقلاء یجتمعون یقولون وای رأسی یعنی وای رأسی و إذا خالفوا العقلاء نقول: لا، هذا لا بدّ أن یقول وجعاً، لأنّه لمّا یقول وای رأسی، وای رأسی، نقول وای رأسک أنت، وای عقلک أنت!»
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[9]. الأمالی(للصدوق)، ص 523؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 68.
[10]. الإحتجاج، ج 1، ص 149؛ جامع أحادیث الشیعة، ج 31، ص 68.
[11]. بحار الأنوار، ج 23، ص 136، باب 7.
[12]. كمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 238.
[13]. الخصال، ج 1، ص 65.