«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ».[1] صفحه چهاردهم سوره اعراف، مجلد ثانی عشر. اولاً میلاد مسعود چهارمین امام عزیز ما، حضرت علی بن الحسین زینالعابدین (ع) را تبریک عرض میکنیم. هم تبریک عرض میکنیم برای ولادت آن بزرگوار و هم تسلیت میگوییم نسبت به افترائات و اتّهاماتی که به ساحت مقدس ایشان وارد شده است. امروز به همین مناسبت و مناسبت دوم آیه ذرّیه که گفته میشود آیه ذر و عالم ذر، ما یک بحثی داریم.
اگر ما با بصر مستقیم و بصیرت مستقیمه از دیدگاههای صحیح وحی، معارف و حقایق الهیه را بنگریم، خیلی کمتر اشتباه میکنیم. اما در صورتی که طبق میول و خیالهای خود و یا دیگران از این و از آن چشم بسته مطالبی را به عنوان شرع بگیریم، این از لامذهبی بدتر است؛ چون کسی که خود را لامذهب میداند، هر چه میکند و میگوید و فکر میکند و مینویسد، او به اعتراف خودش عنوان لامذهبی و فاصله از وحی ربانی دارد. اما کسانی که به عنوان شریعت، بر خلاف شریعت، به عنوان الله، ضدّ الله و به عنوان قرآن ضدّ قرآن، بر خلاف اسلام، ضدّ قرآن یا قصوراً و یا گر چه تقصیراً مطالبی میگویند، خطر اینها نسبت به شرع بیشتر است. هم در بعد خود و هم در بعد جاهلان متنسّک. در بعد خود که خود را به عنوان راه گمراه کردهاند و در بعد جاهلان متنسّک، کسانی که عقل آنها در چشم آنها است، ظاهری را مینگرند و از باطنهای امور خبری ندارند، وقتی دیدند و شنیدند و فهمیدند که فلانها و بهمانها، مخصوصاً اگر عنوانهایی دارند و کثرتهایی هم دارند، مطالبی را به چهره دین و به عنوان دین میگویند، این بیخبران از حقیقت و مقلّدان کور آن را به عنوان دین میپذیرند و دین را که درخششی ربانی است و نورانیتی راهگشا برای انسانها و کل مکلفین است، این دین را مبتلا به خرافات میکنند.
به مناسبت این روز مطلبی را عرض کنم و بوجهٍ عام که هم ارتباط به صاحب امروز و صاحبان امروز، ائمّه معصومین (ع) دارد و هم مربوط به بحث ما است که آیه ذر است، آیه ذریه است و نه آیه ذر. به مناسبت دیروز یا هر روزی که ولادت زینالعابدین (ع) بوده است، به یاد دارید که موقعی چیزی گفته شد، کسی گفت و بعضی از احمقهای چاپلوس و متملّق در مجله دانشگاه مطلبی را نوشتند که شاه و پدر شاه هرگز جرأت نمیکرد چنین مطلبی را بگوید. در مجله دانشگاهی نوشتند که امام زینالعابدین اولین شطرنجباز مدینه بود. یک آخوند معمّم و وکیل مجلس، با آن قلم زهرآلود و فکر زهرتر از زهر، به عنوان تبلور دادن این غلطی که غلط اندر غلط بود، که امام زینالعابدین اولین شطرنجباز مدینه بود. نوعاً شنیدید و دیدید.
و همچنین نوشت که حضرت سکینه (س) اولین خواننده مدینه بود. این با کارهایی که یهود و نصاری کردند، چه تفاوتی دارد؟ «قسمٌ من المتخلّفین، من المتهوّدین و المتنصّرین، لا نقول الیهود و النّصاری، الیهود هم الّذین هادوا إلی الحق بواسطة موسی (ع) و النّصاری هم الّذین کانوا أنصار المسیح (ع) فی سبیل الله. جماعةٌ من المتهوّدین و المتنصّرین نسبوا أعمالاً و أفکاراً و خرافاتٍ و تخلّفاتٍ إلی النّبیّین (ع) و لماذا أوّلاً حتّی يلطّخوا و یظلموا وجوهاً نیّرةً ربّانیةً رسولیةً و رسالیةً و ثانیاً حتّی یوجّهوا أعمالهم الشّرّیرة، إذا نحن (هم یعنی) نشرب الخمر فنوحٌ شرب الخمر، فإبراهیم شرب الخمر و لوطٌ شرب الخمر و إذا نحن (یعنی هم) نزنی، فلوطٌ زنی ببنتیه و نوحٌ کذا و إذا نحن نتّجه إلی عبادة العجل فسیلمان (ع) تزوّج ألف امرأة ستمائة منهنّ دائمات و غیرهنّ منقطعات و بنی لکلّ واحدةٍ منهن علی الأطلال مذابح للأصنام». امثال اینها در تورات و در انجیل موجود است.
از چیزی فروگذار نکردند، نسبت به خدا، انبیاء، احکام، احکام فطری، احکام عقلی، احکام شرعی، هر کار کردند. در اسلام همینطور، اسلامی که از قرآن دور باشد، چون دوری از قرآن دو نوع است: یک مرتبه قرآن را همینطور در گوشهای میگذارند و نگاه نمیکنند، این دوری دو بُعدی است. هم در بُعد ظاهری و هم در بُعد علمی و معنوی و معرفتی. گاه قرآن را باز میکنند و میخوانند، این یک قرب صوری است، «یقرءون القرآن بس و لا یتفهّمون و لا یفهّمون فلا یعلمون و لا یعتقدون و لا یصدّقون» این مرحله ثانیه است. مرحله ثالثه این است که به قرآن استدلال میکنند، اما فقط لفظ آیه را میخوانند، «مثل بعض الوعّاظ، یذکرون ألفاظاً من آیاتٍ من الذّکر الحکیم و یستندون إلیها دون تعمّقٍ إنّما بتحمّقٍ و دون تأنّقٍ و دون تفکیرٍ».
آیهای خوانده میشود، یا تا آخر روی آیه بحث نمیشود و یا اگر استناد شود، استناد نیست، این تفسیر نیست، بلکه تسفیر است. رأی خود را تحمیل کردن بر آیه است، یا اجتهاداً و یا تقلیداً، آنچه را خود فکر کرده است و یا از گفتهها و نوشتههای دیگران است، تحمیل کردن بر آیه و اگر بگویید که آیه چنین نمیگوید، میگویند: آیا تو میفهمی یا دیگران یا بزرگان؟ در این سه بعد قرآن شریف مظلوم است. «ثالوثٌ و سالوسٌ من الظّلم ضدّ القرآن العظیم، الضّلع الأوّل أن لا یقرأ، الضّلع الثّانی: أن یقرأ بس تجویداً لألفاظ القرآن، و البعد الثّانی: أن یستدلّ بالقرآن تجریداً عن معانی القرآن و تحمیلاً و تخمیلاً علی آیات الذّکر الحکیم ما خیّل إلیهم» این مرحله سوم است. مرحله چهارم: باید گشت و پیدا نکرد و بحث عالم ذر از این مرحله چهارم است. «یقولون عالم الذّر و فی عالم الذّر الله سبحانه و تعالی خاطبنا کلّنا و استجوبنا و نحن أجبنا فنحن مسئولون بما سئلنا و أجبنا» همه دروغ است.
اولاً ما عالم ذر نداریم، در قرآن شریف آیه ذرّیه داریم «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»، آیه 172 و 173. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» لا ذرّهم» ذرّی در کار نیست. اینها به لفظ آیه هم توجه نمیکنند، گاهی اوقات به لفظ آیه از نظر ادبی توجه میشود، ولکن از معنای دیگر تحمیل میشود. ولکن شما ملاحظه کنید، این بحثی که روایات دارد، افکار دارد، مطالب دارد، نوشتهها دارد، بحثها دارد، کسانی که وارد نیستند و حتی احیاناً کسانی که وارد هستند، اما در بحث در آیه ناورودی میکنند، به جای اینکه به آیه درست نگاه کنند، حتی از نظر کلید لفظی، حرفهای دیگران را، آنچه گفته شده است و آنچه نوشته شده است، روایات متعارضه متضاربه خرافاتی که از یهود و نصاری و عدّهای نافهمها وارد روایات ما شده است، بر قرآن تحمیل میکنند، حتی بر ضدّ لفظ.
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» لا ذرّهم»، ما یک ذرّ داریم، یک ذرّه داریم و یک ذرّیه، معنی اینها تفاوت دارد. ذر عبارت از مورچه است، نمله، «الذّر نملةٌ» ذرّه یعنی بسیار ریز، در قرآن داریم: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[2] به این هم ذرّه میگویند، ذرّه ریز از هر چیزی است. اما ریز از وجود انسان، ذرّه از وجود انسان عبارت از ذرّیه است، منتها ذرّیه دارای دو بعد است که ما بعد باید بحث کنیم. یا فلانی از ذرّیه فلانی است، این یک معنا است یا اضافة الشّیء إلی نفسه، «ذرّیتک» یعنی «أنت حال کونک ذرّیة، حال کونک صغیراً، حال کونک نطفةً من النّاحیة الجسمانیة، حال کونک فطرةً أوّلیة من النّاحیة الرّوحیة و النّفسیة».
ملاحظه کنید که در این مثلّث، در این سه زاویه، زاویه اول را که اصلاً قرآن به آن کاری ندارد، لفظ ذر را به هر معنایی حساب کنید، که معنای آن مشخّص است، به معنای نمله است، ما در قرآن لفظ ذر نداریم. در قرآن ذرّه داریم که ربطی به اینجا ندارد، ذرّیه داریم که در اینجا و در آیات دیگر ذرّیه آمده است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» قدم به قدم بر خلاف نص ادبی آیه مبارکه ذرّیه روایات جعل کردند، افکار آوردند، مطالب آوردند. اصولاً ما باید به دین اسلام برگردیم، ما مدام در حال فرار بودیم. ما نوعاً در طول چهارده قرن در حال فرار از اسلام بودیم، از نظر عمق و معنا، ولکن از نظر ظاهر و ادّعا ما مسلمان هستیم، مؤمن هستیم، شیعه هستیم، اثنی عشری هستیم، نماز شبخوان هستیم. اما از منبع اصلی وحی فاصله داریم، منبع اصلی وحی که قرآن شریف است، فقط برای عروسیها و مرگها و برای هدیه دادنها و برای روی طاقچه گذاشتنها است و اگر یک مقدار بالاتر برویم، برای با صدای زیبا خواندن است، اصلاً به معنا کاری نداریم.
این قرآن شریف احیاناً در الفاظ حی است و در معانی میّت است. در معارف به طور کلّی میّت است. شما یک به یک حساب کنید، در الهیات، در رسولیات و رسالیات، در مقامات سایر معصومین، در معاد، در برزخ، در عقاید، در اخلاق، در سیاسات، اقتصادیات، تنظیمات، اجتماعیات، فردیات، در احکام، در تمام اینها ما دائماً در حال فرار از قرآن بودهایم. و دو عامل به آن کمک کردهاند، یک عامل شیطنت استعمار و عامل دوم حماقت ما، شیطان بر خر سوار میشود، بر انسان که نمیتواند سوار شود. «لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً»[3] بر آنچه میشود افسار زد، سوار میشود. خر سوار خر نمیشود، انسان هم سوار بر انسان نمیشود. شیطان سوار بر خر میشود، آنکه خر نیست، استحمار میکند و تبدیل به خر میکند، آن هم که خر هست «لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً».
و احمق حماقتها برای مسلمانها که بالاترین مراتب وحی در دست آنها است و بالاترین مراتب کمال و اقیانوسهای موّاج معرفت که کتاب و سنّت است، در اختیار آنها است، بدترین حماقتها و دیوانگیها و شرارتها و پستیها و رذالتها این است که افکار ما، علوم ما، عقاید ما، اعمال ما، افراد ما، اجتماعات ما، حوزههای ما، روضههای ما، وعظهای ما، کتابهای ما و درسهای ما از معارف اصلی قرآن تهی باشد. و ما نسبت به بزرگان دین که رسل و ائمّه باشند، گاه افراط میکنیم و گاه تفریط میکنیم. من نمیخواهم مطالبی را تکرار کنم. فرمودند دیروز بود، هر روز، روز عاشورا است، هر روز میشود ولادت خیر باشد و ولادت شر، ولکن ما در ولادتهای شر افتادهایم، از این مواد خیر استفاده صحیح نمیکنیم.
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» ما مقدماتی در این بحث داریم که این مقدمات را عرض میکنیم و بعداً به طور تفصیلی در چند بخش وارد بحث دوم فطرت میشویم، در آیه روم مقادیری بحث کردیم و در تفسیر آمده است و الآن در آیه اعراف، صفحه چهاردهم. «فهنا تعرض قضية التّوحيد من زاوية الفطرة بصيغة الذّرّية»[4] آنجا فطرت فرمود، اینجا ذرّیه میفرماید. فطرت، ذرّیة الرّوح است و نطفه، ذرّیة الجسم است «و لأنّ الفطرة هي ذرية الرّوح كما النّطفة الجرثومية للجسم. في درسٍ سابق لهذه الآية» درس سابق مربوط به آیه «وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[5] است، به مناسبت این آیه، آیه ذرّیه میآید.
«في درسٍ سابق لهذه الآية شهدنا مشهد الميثاق المأخوذ على بني إسرائيل» چند میثاق است: یک میثاق است که بر کل امم مکلفه گرفته شده است؛ میثاق بر فطرت و یک میثاق است که بر کل امم مکلفه عاقله گرفته شده است که میثاق عقل است و یک میثاق است که بر کل امم مکلفهای که دارای فطرت هستند و دارای عقل هستند که میثاق سوم و خطوه ثالثه است، گرفته شده است، میثاق «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ»[6] که در بُعد اول و دوم، در بُعد سوم میثاق شریعت است. اینجا بر بنیاسرائیل است: «في درسٍ سابق لهذه الآية شهدنا مشهد الميثاق المأخوذ على بني إسرائيل «وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» بقوّةٍ فطریة، بقوّةٍ عقلیة و بقوّةٍ شرعیة، «وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» و هنا تتابعه» در آیه ذرّیه «و هنا تتابعه قصّة الميثاق الأكبر» که زیربنای کل مواثیق است که میثاق فطرت است «و هنا تتابعه قصّة الميثاق الأكبر الّذي أخذه اللّه على الذّرّية: الفطرة» ذرّیه یعنی فطرت، فطرت یعنی ذرّیه و روی چه حسابی؟
ما یک نمونه در سوره یس داریم، «فی سورة یس یقول ربّنا سبحانه و تعالی من ضمن عدید النّعم الّتی أنعهما علی بنی نوع الإنسان» «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ»[7] این «ذُرِّيَّتَهُمْ» چیست؟ ذرّیه بعض «هُم» است؟ «هُم» چه کسانی هستند؟ «هُم» عبارت هستند از این کسانی که در زمان رسول الله (ص) بودند و انکار میکردند و تکذیب میکردند، ایمان نمیآورند، خداوند بر آنها احتجاج میکند. «و آیةٌ لهم لهؤلاء الموجودین زمن الرّسالة الأخیرة صحیح أنّ هذه الآیة آیةٌ لکلّ المکلّفین و لکن حالیاً و آیةٌ لهم، آیةٌ لهم «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ» ذرّیه چه کسی؟ ذرّیه بنی نوع آدم، دسته اول را؟ بحث آنها نیست. ذرّیه نوح را؟ بحث نوح نیست، «ذُرِّيَّتَهُمْ» ذرّیّة هؤلاء الموجودین «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ» و الفلک المشحون فی القرآن هو فلک نوح».
«وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ * وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَريخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ»[8] فلک مشحون را در سوره یس مراجعه کنید، به عنوان اصل موضوعی عرض میکنم. این فلک مشحون کشتی نوح است. این «ذُرِّيَّتَهُمْ» چیست؟ در اینجا ادیب بسیار بزرگوار مفسّر صاحب مجمع البیان مانده، خیلی عجب است، آن را شدرسنا کرده است. ایشان میگویند: این «ذُرِّيَّتَهُمْ» چیست؟ اگر بگوییم این «ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی «أولادهم»، أولاد هؤلاء الموجودین زمن الرّسول محمّد (ص)؟ هؤلاءهم لم یکونوا فی الفلک المشحون فکیف بأولادهم؟» گیر کرده است، میگوید: «فإذاً ذرّیّتهم یعنی جدودهم» عجیب است. ذرّیه یعنی جد؟ در هیچ لغتی، در هیچ زبانی ذرّیه برای جد نیست. ایشان شدرسنا کرده است، میگوید ذرّیه یعنی جدود، این غلط است.
ما در فیضیه در نماز آقای محمّدتقی خوانساری شرکت میکردیم، نظر علّامه طباطبایی را پرسیدیم که این چیست و ایشان هم نفرمودند. به آیه توجه کنید، «القرآن یفسّر بعضه بعضاً و ینطق بعضه علی بعضٍ»[9] قطعیاً ذرّیّتهم لا تعنی جدودهم، لا شک و لا تعنی أولاد هؤلاد الموجودین زمن الرّسول محمّد (ص) قطعاً إنّما ذرّیتهم من إضافة الشّیء إلی نفسه تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک» نفسی، نفس، یاء همان نفس است. خودم، خود، میم است، خود هم میم است. «إضافة الشّیء إلی نفسه بلحاظین، بلحاظ المضاف، مضاف، بلحاظ المضاف الیه، مضاف الیه».
در اینجا «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی «حملناهم و هم ذرّیّة، حملنا هؤلاء الموجودین زمن الرّسول (ص) و لم یکونوا هکذا، کانوا ذرّیّةً فی أصلاب آباءهم و أرحام أمّهاتهم فی زمن نوحٍ فقد حملنا هؤلاء الآباء الحاملین لذرّیّتکم و هؤلاء الأمّهات الحاملات لذرّیّتکم فی الفلک المشحون، فکما حملنا رجالاً و نساءً فی فلک نوح فقد حملنا معهم ذرّیّتهم» یعنی شما هیچ چیزی نبودید، شما در اصلاب پدرانی که در کشتی نوح و در ارحام امّهاتی که در کشتی نوح بودند، هیچ نبودید. فقط به عنوان ذرّیه؛ یعنی بعدها و بعدها که شما انسانها شدید، مردها و زنها شدید، کوچک و بزرگ، شما دنباله همان نسلی هستید که پدران و مادران در کشتی نوح بودند. بقیه که غرق شدند، اینکه غرق شدند یعنی چه؟ این بالاترین لطف است.
بالاترین لطف این است که وقتی شما از خود ارادهای نداشتید و خودی نداشتید، نفسی و روحی نداشتید، فقط ریزتر از نطفهها بودید و حالت ذرّیه و ریزتر از ذرّیهها بودید، در اصلاب آباء و در ارحام امّهات، ما شما را حمل کردیم. «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ» این هم شاهد دارد، شاهد این آیه دیگر است. «القرآن یفسّر بعضه بعضاً» «إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ»[10] «كُمْ» چه کسی است؟ «حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ»، «كُمْ» موجودین زمان خطاب قرآن است. «الموجودون زمن الرّسول (ص) المخاطبون بِ«كُمْ» هنا «أَنَّا حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ»، کیف «حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ»؟ آیا کسانی که در زمان رسول الله بودند، در کشتی نوح بودند؟ خیر، خود آنها بودند؟ خیر، حتی در حال نطفه بودند؟ خیر، «ذُرِّيَّتَهُمْ» ریزترین و ریزترین حالات اینها در بعد اعمق اعمق بالاتر، در کشتی نوح در اصلاب آباء و در ارحام امّهات بودند.
«هذه الآیّة تفسّر الآیة الثّانیة فقوله تعالی: «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ * وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ» اگر آنها غرق میشدند، شما هم غرق میشدید. اگر پدر این انسان غرق میشد، قبل از اینکه این انسان به دنیا بیاید، او هم غرقشده است، او هم غرقشده ضمنی است. به این آیه برگردیم: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»، فرمود: «مِنْ ظُهُورِهِمْ»، نفرمود: «من ظهر آدم»، چون اینها «من ظهر آدم» معنا میکنند، میگویند از ظهر آدم گرفت. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ».
به سراغ بحثی برویم که در مقدمه بحث آیه دیگر بود. «و هنا تتابعه قصّة الميثاق الأكبر الّذي أخذه اللّه على الذّرّية: الفطرة»[11] ذرّیه خود فطرت است، یک ذرّیه الجسم است که نطفه است، یک ذرّیة الروح است که فطرت است، زیربنای جسم نطفه است و زیربنای روح فطرت است، چنانچه بحث کردیم. «في مشهدٍ لا يدانيه أو يساميه شيءٌ في روعة و جلالة مشهد الجبل المنتوق و سائر المشهد، فهو ميثاقٌ هو أوثق من كافّة المواثيق حيث تتبنّاه كأصل إنّها قضية توحيد الفطرة في صورة مشهد التّساءل» واقعاً تسائل نیست، چون انسان اینطور گمان میکند. این تجریداتی که در قرآن باید کرد، همانطور که «عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»[12] راجع به خدا است، باید فهمید چه کسی است که «عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»، تا ما عرش را از جسمانیت و از محدودیت تجرید کنیم، استوی را از نیاز تجرید کنیم.
در تصور این است «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ»[13] خدا با زمین حرف زد، با آسمان حرف زد، زمین و آسمان گوش دارند؟ میفهمند؟ میتوانند جواب بدهند؟ خیر، با ما کودنها و احمقها به زبان خود ما صحبت میکند، اگر خداوند بخواهد عمق معنا را به هر لفظی بیاورد که ما نمیفهمیم. خدا با زمین و آسمان چه کرد که «قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ»؟ ما چه میدانیم چه کرد. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ * فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» ما نمیدانیم «أَوْحى» چیست، پس اینجا «قالَتا» میگوید. «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ»[14] لفظ است؟ «قَالَ الْبَاقِرُ (ع) قَوْلُهُ فِعْلُهُ» از فعل تبدیل به قول کرده است. مثل اینکه ما میگوییم تا لب تر کند، قضیه انجام میشود. در حالی که صحبت لبی نیست، صحبت تر شدنی نیست، اینها نیست. در اینجا هم «أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[15] «كُنْ» مخاطب میخواهد، مخاطب است یا نیست؟ اگر هست، «كُنْ» چیست؟ اگر نیست، خطاب به چه کسی است؟ این ایجاد لا من شیء است. خداوند ایجاد لا من شیء و تکوین لا من شیء را با چه تعبیری بگوید که ما بفهمیم؟ «يَقُولَ لَهُ كُنْ» این «كُنْ»، این لفظ در بین ما مفهومتر است تا اینکه آن حقیقت را به هر زبانی بیاورد. در اینجا هم همینطور است.
«فهو عرضٌ للواقع الحقّ»[16] واقع آن حق است، ولکن مراد لفظ نیست. «من التّكوين الفطري للإنسان بصورة التّساءل و التّقاول كما هي دأب القرآن في تجسيم الحقائق البعيدة عن الإحساس حيث يصوّرها بصورة المحسوس قولاً و سواه. و قد وردت رواياتٌ حول الذّر و عالمه متهافتةً» اولاً عالمی نیست، ثانیاً ذرّی نیست، بلکه ذرّیه است، ذرّیه هم «مِنْ ظُهُورِهِمْ» است، «مِنْ ظُهُورِهِمْ» از هر کدام، «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ» از ظهر هر کدام. از کمر هر کدام ذرّیه او را گرفته است، یک کمر جسم است، یک ذرّیة الجسم است که نطفه است، آن قابل تقاول و فهم است، یک کمر روح است که ذرّیة الروح است که فطرت است، میخواهد بگوید ما در فطرتهای انسانها خداشناسی را ادغام کردیم، چنانچه بحث آن را عرض کردیم.
«و قد وردت رواياتٌ حول الذّر و عالمه متهافتةً متضادّةً مع بعضٍ معارضةً مع الآية» و عجیب این است. میگوییم روایت است، نمیشود آن را نادیده گرفت، پس آیه را نادیده بگیریم. آن روایت است. این کسی که محتملاً نوکر آقا و چایریز آقا بوده و جاروکش آقا بوده، این را گفته، پس آقا اشتباه کرده است، نفهمیده است. ما این قضیه را نسبت به قرآن داریم، روایت است، «عن فلان عن فلان» معنعن است، نمیشود آن کاری را کرد. اما هر بلایی میخواهید بر سر قرآن که قال الله است، بیاورید. «و قد وردت رواياتٌ حول الذّر و عالمه متهافتةً متضادّةً مع بعضٍ معارضةً مع الآية و بجنبها أقوالٌ و آراء غريبة قلّما يقرب منها منطوق الآية» خیلی کم است.
«لذلك و لكي نكون على بصيرةٍ في مغزى الآية، علينا أن ننظر إلى «عالم الذّرّية» من زاوية الآية نفسها بكلّ إمعانٍ و دقّةٍ: مع العلم المسبق أنّ «الذّرّ» هي النمل، و ليست الذّرّية! و لا نجد في القرآن كلّه إلّا «ذرّة»[17] «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» و «ذرّيّة» و هما من أصلٍ واحد» ذرّه و ذرّیه یک اصل است «و لکن بینهما عمومٌ مطلقٌ، کلّ ذرّیّةٌ من الذّرّة و لکن لیست کلّ ذرّةٍ من الذّرّیة» هر جسمی ذرّه دارد، ریز دارد. «مهما اختصت الثّانية بقبيل الإنسان، فقد أوغلوا في الخطأ في تفسير آية الذّرية لفظياً و معنوياً قد يستشهد بعضٌ بالآية أنّ هناك قبل خلق الإنسان له كيان الذّر» قبل از اینکه ما خلق شویم، مورچه بودیم! ذر بودیم، مورچه بودیم، خدا با مورچهها صحبت کرده است. «قد يستشهد بعضٌ بالآية أنّ هناك قبل خلق الإنسان له كيان الذّر و عالمه عالم الذّرّ لمكان المسائلة: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى».
یکی از برادران بسیار عزیز ما در گذشته که سیّد شریف مرتضی (رض) باشند، در امالی این حقیقت را بیان فرمودند. ما اینجا در پاورقی نوشتیم، ایشان نوشته است: «و قد ظنّ من لا بصيرة له و لا فطنة عنده أنّ تأويل هذه الآية أنّ اللّه تعالى استخرج من ظهر آدم جميع ذرّيّته»[18] فرمود: «مِنْ بَني آدَمَ»، نفرمود «من آدم»، اینها میگویند: «من ظهر آدم». «و هم في خلق الذّرّ، فقرّرهم بمعرفته» الی آخر، بقیه را نمیخوانیم.
«و لكنّما التأنّق في سائر مضمونها»[19] سائر یعنی کل، سائر به معنی بقیه نیست، در لفظ فارسی میگویند سایر مضمون، یعنی بقیه، خیر، سائر از سیر است؛ یعنی کل. وقتی در کل مضمون آیه توجه کنیم، «و لكنّما التأنّق» تأنّق دقّت عمیق است، مثل تعمّق است. «و لكنّما التأنّق في سائر مضمونها يدلّنا إلى أنّ تلك المقاولة المسائلة ليست هي ظاهرها الواقع» واقع کدام است؟ یعنی آنچه در قرآن است، نه واقعی، واقع. «ليست هي ظاهرها الواقع» واقع در اینجا لفظ مسائله است، ولکن منظور مسائله نیست، منظور بیان حقیقت فطری است. «بل هي من مسارح الحقيقة» میدانهای حقیقت «بل هي من مسارح الحقيقة أن لو كانت هنالك مسائلةٌ لكانت كما هيه» این اقتباس از قرآن است. «وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ».[20]
«و هذه هي طريقة القرآن الفريدة في تبين الحقائق، تصويراً بصورة المسائلة ليعقلها العالمون، و كما «قال لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ»، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»، «وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ»[21]» لات و عزّی و منات ثالثة الأخری و اینهایی که میپرستند، اینها زبان ندارند که صحبت کنند.
– در قیامت که اشکال ندارد.
– اشکال ندارد، ولی آجر که حرف نمیزند.
– [سؤال]
– چه انطاقی؟ انطاق زبانی که نیست، پس همان آیه از این مطلب دور است، یعنی شاهد برعکس آن است. «وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ * فَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً» شهادت الهی است «بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ» مع العلم أنّ الأصنام و الأوثان و النّبات و الحيوان بين شركاءهم ليست لتتكلم و إنّما هو قالها الحال» حالی است که در اینجا واقعیت پیدا میکند؛ یعنی واقعیت آن مشهود میشود. در اینجا مشهود نیست و «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»[22] در اینجا بیّن میشود. «و إنّ الكيان الإنساني ليرتعش من أعماقه حين يتحلّى» یتحلّی صحیح است، ولی «یتجلّی» اصلح است. «حين يتجلّى ذلك المشهد الرّائع الباهر، و يتملّى اختجالاً أمام ربّه حين يسأل: أ لست بربّكم و إجابة «بلى» سابقةٌ سابغةٌ حيث يرى فطرته الذّرّية مصبوغةً بها» فطرت انسان به «بلی» رنگ شده است، رنگ عمیق. «فلما ذا أنكرها بعد إلى خلافها؟ و لأنّها آية مسائلة الذّرّية فلنجعلها في مسائلةٍ حول ما هي الذّرّية و مسائلته؟ سبراً و تقسيماً دلالياً، و یضمنها ردّاً أو قبولاً لما ورد حول الذّرّية من رواياتٍ و آراءٍ».
«أَخَذَ رَبُّكَ» اینجا بحث بسیار عمیقی است که در تتمّه وقت عرض میکنیم. در قرآن شریف گاه خطاب ناس است، هر کس میخواهد باشد. «يا أَيُّهَا النَّاسُ»، «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ». گاه خطاب کل مؤمنین هستند: «أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»[23] ولو در هر مرحلهای از مراحل ایمان باشند، ولو مؤمنی که عرق میخورد. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ»[24] شامل منافق میشود، شامل سنّی هم میشود، شامل علوی هم میشود، شامل همه میشود، تمام مذاهب را شامل میشود. در بعضی از آیات آمده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ»[25] معلوم میشود که عدّهای از مؤمنین عرق میخوردند. میگوید: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ». این هم یک مورد. یک مرتبه خطاب به مؤمنین سابقین و مقرّبین میشود، مؤمنین سابقین و مقرّبین یا مادون درجه عصمت هستند یا در درجه عصمت هستند و بالاتر، در مراحل عالیه عصمت هستند. پس خطابها مختلف است.
در قرآن شریف لفظ ربّ بیش از هزار مرتبه آمده است. گاهی اوقات رب العالمین است، گاه رب الناس است، گاه میگویند رب المؤمنین، گاه «رَبُّكَ» است. «ربوبیة الرّب سبحانه و تعالی متدرّجةٌ حسب الدّرجات کل من کانت عنده درجةٌ أعلی فربوبیة الله سبحانه و تعالی بالنّسبة له أعلی و کل من کانت درجته أدنی فربوبیة الله له أدنی، لا تقصیراً من ربّنا، إنّما قصوراً من هذا الّذی لم یتربّ صالحاً» این مراتب ربوبیت است. البتّه فطرت یکسان است، ولی عقل یکسان نیست، جسم یکسان نیست، رنگ یکسان نیست، وضع یکسان نیست و غیره. اما نسبت به ربوبیت که ربوبیت حق سبحانه و تعالی در بُعد دوم، نه اول، در بُعد اول که خلقت است، مقام رحمانیت است، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» الرّحمانیة عبارةٌ عن الرّحمة العامّة، الرّبوبیة العامة فی النّقطة الأولی» همه در مخلوق بودن این رحمت اول را گرفتند، اما در بعد دوم رحمت که رحمةٌ فوق رحمة است، رحمةٌ فوق رحمة هم تکوینیاً و هم تشریعیاً ربوبیتها فرق میکند. «الرَّحيمِ» چه نسبت به دنیا باشد، چه نسبت به آخرت باشد.
در اینجا میفرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ»، نفرمود: «إِذْ أَخَذَ رَبُّ الْعَالَمِینَ»، بحث عالمین است. این «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» تمام بنی آدم است، کافر و مؤمن و یهودی و نصرانی، هر کس میخواهد باشد، اما خطاب با رسول الله است. این چه میخواهد بگوید؟ چند مطلب: یک مطلب این است که این اخذ و این مسائله نسبت به قمّه اعلی و مرحله اولیاء بحث میکند که چون صد آمد، نود هم پیش ما است. اگر مثلاً گفتم همه قم متعلّق به من است، یعنی اینجا هم متعلّق به من است. اینجا هم همینطور است، ربوبیت عالیه و غالیه رب العالمین در اینجا مورد بحث است، نمیخواهد بگوید ربوبیت دانیه. «إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» اینجا باید چه کار کنیم؟ آیا باید آیه را رها کنیم؟
«نقول خلّی ولّی؟ المخاطب هو الرّسول (ص) و ما لنا أنّ تفهّم و أن نفکّر و نتدبّر فی هذه الآیة المبارکة لأنّ الله تعالی یخاطب رسول الهدی (ص) و هو فی أعلی علّیین» این یک حرفی است. ولکن جواب آن: جواب این است که کل آیات متشابهات قرآن غیر از حروف مقطّعه، کل آیات متشابهات قرآن در خود قرآن تفسیر دارد، «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»[26] کما اینکه بحث آن را داشتیم. ما میتوانیم متشابهات قرآن را کلاً از خود آن، حالا از محکمات استفاده کنیم. پس «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» اولاً خداوند زیربنای تکلیف را بیان میکند. «حجر الأساس من تکالیف النّاس أساسیاً ضابطاً محلقّةً علی کلّ النّاس تحت الفطرة فلا بدّ أن نتفهّم نحن، کما أنّ الله فطر النّاس جمیعاً علی فطرة توحید فلا بدّ أن یتحدّث مع النّاس کما یفهمون و لو بالصّعوبة» مشکل است، زحمت دارد، ولکن ما باید این زیربنا را به دست بگیریم تا بناهایی که روی این زیربنا قرار دادیم، این بناها کج و سست نباشد.
پس «صحیحٌ أنّ المخاطب من نقطة الأولی هنا رسول الهدی (ص) و لکن علینا أن نصبح رسالیّین» اگر در آن جنبه معرفتی رسول، در جنبه فکری رسول و عمق رسول، ما در آن جنبه راه بیفتیم و همانطور که فکر رسول الله در آیات وضع دیگری داشت، ما در آن وضع برویم و دنبال کنیم. ما دریافتهای بسیار زیادی خواهیم داشت و باید داشته باشیم. پس «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» در چند جهت مربوط به همه است، ولو نقطه اولی را خود رسول الله (ص) قرار داده است. «لماذا «أَخَذَ رَبُّكَ» دون «الله» أم «ربّ العالمین»؟ علّه»،[27] علّه مخفّف لعلّه است. «علّه لأنّ ذلك الأخذ هو في موقف تربويٍّ خاص» میخواهد همه را بگوید، اگر به جای «رَبُّكَ» میگفت ربّ العالمین، اگر تربیت خاصّه فطری رسول الله خارج میشد. چون که صد آمد، نود هم پیش ما است.
«و الهدف الأسمى و الغاية القصوى هي التّربية المحمّدية (ص) كأعلى نموذجٍ تربويٍّ بين ملاء العالمين! و ليكون نبراساً ينير الدّرب» نورافکن «ينير الدّرب على السّالكين إلى اللّه على ضوء التربية المحمّدية عليه أفضل صلاة و تحية. فهذا الرّسول الألمعي الابطحي هو المحور الأصيل في الحقل التربويّ الرّبوبي، و في ظلاله العالمون على درجاتهم» حتی رسل، «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ»[28] «و في ظلاله العالمون على درجاتهم قبولاً أم دركاتهم ردّاً ف«رَبُّكَ» لمحةٌ»[29] اشاره است «إلى ذلك و أنّ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» هي ظرفٌ ظريفٌ طريفٌ لكل تربيةٍ ربوبيةٍ أسماها و أسناها ما اختصّ به الرّسول (ص)» این ظرف، ظرف برای همه است. فطرت ظرف کلّ ترقّیات کلّ مترقّین است. پس ظرفیت اعلی و اولیاء را که رسول الله است، باید ذکر کنیم. «دون معاناة أحدٍ أو مساماته معه» هیچ کس به او نمیرسد، اما در راه او قدم برمیدارد. «مهما اختلفت المحاولات التربوية للناس و ما يختارها اللّه للمختارين من عباده الصّالحين».
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[4]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 14.
[7]. همان، آیه 41.
[8]. همان، آیات 42 و 43.
[9]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 1، ص 17.
[11]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 14.
[16]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 14.
[17]. همان، ص 15.
[18]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 15؛ أمالی المرتضى، ج 1، ص 28.
[19]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 16.
[27]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 16.
[29]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 17.