تفسیر آیه هفتم سوره تور؛ خلق مادّه اولیه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».[1] بحث در این آیه بود و از آیات متشابهات بسیار مهم محوری قرآن شریف است و تقریباً و یا تحقیقاً منحصر به فرد است در نشان دادن با اشارهای بسیار لطیفه، معنوی و لفظی به مادّه اوّلیه. «لقد تحدّثنا بصورةٍ مفصّله عن الآیات فی سورة الطّور: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ»[2] وصلنا الی هذه المرحلة أنّ الانسان یعترف أنّه مخلوق فی هیئته الانسانیة و لکن قد یقول لست مخلوقاً من اله فی اصل المادّة الانسانیة، المادّة الکونیة» دو مرحله است. در آیه مبارکه هود این مطلب را بیان میکند تا منتقل شویم به آیه سوره ذاریات و راجع به اینکه مادّه بما هی مادّه حادثه است و محال است که ازلیت داشته باشد. «نثبّت بقول الله سبحانه و تعالی فی سورة الذاریات و بحوله و قوّته أنّ المادّة علی أیة حال یحلّق علی المادّة بصورةٍ عمیقة مطلقة عامّة اوّلاً وسطاً اخیراً مهما کان کون للمادّة أنّها حادثة و لیست ازلیة فلا بدّ من خالقٍ ازلیٍّ یختلف کوناً و کیاناً عن المادّة بصورة تامّة و طامّة. بحثنا شیئاً مّا حول هذه الآیة المبارکة. وصلنا الی الصّحیفة مائة و تسعة و تسعون الی التّفسیر راجع: «هنا يعرّف «الماء» أنه أم الكائنات بأسرها»[3] یعنی بأصلها «المعبر عنها دوماً ب «السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» أم «وَ ما بَيْنَهُما» أم «و ما فيهما» فهو الخلق الأول على الإطلاق» اینکه عرض میکنم علی الاطلاق یعنی خلق اوّلی از لحاظ آغاز زمانی ما هرگز غیر از ماء نداریم. «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي»،[4] «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ»،[5] «لا ینافیان اوّل ما خلق الله المادّة الاوّلیة المسمّی بالماء کما بحثنا شیئاً مّا و سوف نفصّل اکثر بإذن الله تعالی». «كيف لا و قد»[6] حدیث، حدیث در نور الثِقلین است، مراجعه کنید به تفسیر همین صفحه 199 در پاورقی، حدیث را در متن ما اینطور نقل میکنیم:
«و قد «حَمَلَ دِينَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ» حامل دین و علم خدا چه بود؟ ماء بود. اینها را ما نوشتیم ولی باید بحث بشود، بیان بشود، این یک متنی است که باید روی آن بحث بشود و بیان بشود. «حَمَلَ دِينَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ» یعنی آب خوردن؟ آب خوردن دین ندارد، علم ندارد. حامل دین، حامل علم، حامل عقل نبی، حامل نور نبی، حامل عقل، «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي»، «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ». «عقل بقولٍ مطلق أو نور محمّد و هو عقل بقول مطلق کان محمولاً لهذا الماء المشروب و کیف کان محمولاً؟» «و قد «حَمَلَ دِينَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ أَرْضٌ أَوْ سَمَاءٌ أَوْ جِنٌّ أَوْ إِنْسٌ أَوْ شَمْسٌ أَوْ قَمَرٌ» حدیث را ملاحظه فرمودید که تتمّهاش را مطالعه میفرمایید. مراد چیست؟ در آن هنگامی که اصلاً سماوات و ارض که تعبیر دومی است بهطور مطلق از کلّ کائنات، کلّ کائنات در مرحله ثانیه، از کلّ کائنات در مرحله ثانیه کیفاً و در مرحله اولی کمّاً در قرآن شریف تعبیر میشود به السّماوات و الارض، گاه «و ما بینهما» گاه «ما فیهما». حالا شمس و قمر و انس و جن هم اضافه شد که بیشتر ما بفهمیم. میخواهند ما را توجّه بدهند که هر چه از کیفیات کائنات وجود داشته است و دارد و خواهد داشت، تمام مشمول این مرحله بعدی کیفیت خلقت است که تعبیر مکرّر قرآنیاش السّماوات و الارض است.
اینجا سؤال: «حمل دینه و علمه» چیست؟ کدام دین، کدام علم؟ علم ذاتی مراد است؟ علم ذاتی که حاملی جز الله ندارد، دین خود خدا؟ خدا دین ندارد اصلاً خدا بیدین است. خدا به دینش عمل کند مثلاً؟! خدا دین را مقرّر کرده است که مکلّفین عمل کنند.
– سنّةالله…
– سنّة الله چیست؟ سنّة الله دو سنّت است: یک سنّت تکوین است و یک سنّت تشریع، سنّت تشریع برای متشرّعین است، سنّت تکوین هم برای مکوَّنین است، برای خودش نیست. بله، ذات الله، علم ذاتی الله، حیات ذاتیه الله، قدرت ذاتیه الله، ذاتی، نه فعلی، این صفات ذات عین هماند در واقع و هر سه عین ذات اللهاند در واقع، این چهار سهاند و این سه یکاند و این یک سه است و این یک چهار است، چهار در عدد است، برای فهم ماست و الّا در واقع اگر خلقی در کار نبود که نه سهای بود نه دویی بود. این غیر از سه مسیحیهاست که واقعاً میگویند اب و ابن و روح القدس، أب تنزّل کرد از لاهوت الوهیت در ناسوت رحم مریم بتول، رفت داخل جسم مسیح «وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ»[7] این سومی را خدا میدانند. اینها اشاراتی است.
ببینید این «حَمَلَ دِينَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ» یعنی مادّه اوّلیه، مادّه اوّلیه یک کونی است خودش، کون بالفعل، کون بالفعل مادّه اوّلیه هر چه هست که ما باید بعد بحث کنیم. و یک کیانی دارد و این کیان دو حالت است: یک کیان فعلی است و یک کیان شأنی. کیان شأنی مادّه اوّلیه این است که «تتحوّل المادّة الاوّلیة بما یحوّله الله تعالی الی السماوات و الارض و الشّمس و القمر و الکذا و الکذا» این شأنیت دارد. کیان فعلی ماء عبارت است از ترکّب اصلی ماء. برای اینکه مادّه بلاترکّب که امکان ندارد که بحثی است که باید بکنیم. مادّه یعنی ترکب، ترکب یعنی مادّه، کما اینکه مادّه یعنی تغیر، مادّه یعنی ترکب، مادّه یعنی زمان. توأمین هستند، عمر یکی زیادتر از دیگری نیست، کمتر از دیگری نیست. بعضی از مطالب را بعداً باید بحث کنیم، حالا برای اینکه اسس بحث اینجا روشن بشود.
سؤال: «ماذا یعنی الامام (ع) حمل دینه و علمه الماء قبل أن یخلق السّماء و الارض و الشّمس و القمر و الانس و الجنّ» جواب: این حالت شأنی است. آب که مادّه اوّلیه است که شعور ندارد که دین در او جا بگیرد. مثل اینکه علم را سوار دیوار کردند، علم سوار دیوار نمیشود. قرآن نازل شد در بیت المعمور، یعنی چه؟ «القرآن کتاب الوحی کتاب العلم کتاب المعرفة و للمعرفة و العلم و الوحی تشریعیاً منزلٌ عارف لا منزل جامد» نمیشود بر بیت معمور «اعلی بیتٍ من البیوتات فی کلّ العالم بیت قلب محمّد (ص) هذا هو البیت المعمور» معمور این است. نه اینکه در یک جایی از آسمان در بیت، آن هم ملائکه نه، در بیت معمور، بعد کمکم نازل شد، این را باید ما اینطور معنا کنیم: بیت معمور، بیتی است که تلقّی میکند وحی حضرت حقّ سبحانه و تعالی را و این معمور است «أعمر من کافّة البیوت الرّسالیة من کافّة منازل الوحی، لأنّه منزل الوحی الاخیر».
این «حَمَلَ دِينَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ» چیست؟ این چه حملی است؟ مثال «ألم یحملنا فی صلبه آدم الاوّل أم ما حمل؟ حمل و لم یحمل، حملنا شأنیاً و لم یحملنا فعلیاً» ما همینطوری بودیم آنجا بودیم؟ نه، ولکن آن ذرّاتی که بعداً منتقل شد، اولاد آدم پسر شد، دختر شد بعد بعد بعد ما، این «حَمَلَ» به این معنا «حَمَلَ»،99 ولکن آیا ما بالفعل موجود بودیم؟ «و من المتمثّل لذلک الحقیقة قوله تعالی فی سورة یس: «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ»[8]» کیف «حملنا». این به تفاسیر مراجعه کنید، آقایان بیلطفی فرمودند، خیلی هم بیلطفی فرمودند. حتّی صاحب مجمع البیان که ادیب است، واقعاً ادیب است، ایشان میفرماید اینجا چارهای نداریم بگوییم «ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی اجدادهم، ذریه به معنای اجداد نمیشود. چرا؟ برای اینکه میگویند: «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ» من هم؟ الموجودون زمن رسول (ص) الموجودون زمن الرّسول لم یکونوا هم بانفسهم فی فلک نوحٍ فضلاً عن ذرّیتهم أولادهم المنتشیء منهم». و روی این حساب صاحب مجمعالبیان شدرسنا میکند، شغلتنا را شدرسنا میکند. میگوید: «ذُرِّيَّتَهُمْ» در اینجا استثنائاً أجدادهم است. میگوییم نخیر اینطور نیست، بلکه «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ» هنا إضافة الفاعل إلی مفعول، حملناهم و هم ذریة بدلیل قوله تعالی فی آیةٍ آخری: «إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ».[9] «القرآن یفسّر بعضه بعضاً»[10] چه زمانی «حَمَلْناكُمْ»؟ این «کُم» همان «کُم» است. موجودین زمان رسول الله امّت اخیره بودند. خدا میگوید: «حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ» یعنی حملناکم و ما کنتم انتم بهذا الحال الفعلیة، کنتم ذریة فی صلب الموجودین فی فلک نوح» همانطور که ما در صلب آدم اوّل بودیم به نحو شأنیت نه به نحو فعلیت، فعلیت که ذرّات است، یعنی حالت موجود ما در آنجا شأنیت داشت، فعلیت که چیزی نبود، خیلی مختصر بود.
– [سؤال]
– خیلی کوچک، ریز، آنقدر ریز که با همان ریزها تبدیل شد به شیث و هبة الله و… تا آخر که تمام این ذریه منتسب به او هستند. «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی «حملناهم و هم ذریة» چه کسی؟ همه، همه موجودین إلی یوم القیامة و حتّی همه قبلیها تا قبل از اشخاصی که در فلک نوح بودند «حملناهم یعنی حملناهم فی اصلاب آبائهم و ارحام امّهاتهم الماکنین فی سفینة نوح و لم یکون الشیء، لمّا لم یکون الشیء حملناهم و کیف إذا کون الشیء» برگشتیم به اینجا ««إِنَّ اللَّهَ حَمَلَ دِينَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ» قبل أن یخلق الأرض و السماء و ما بینهما و الشمس و القمر» این مادّه اوّلیه خمیرمایه همه چیز است خمیرمایۀ عقل است، جسم است، فرشته است، جنّ است، انسان است، حیوان است، آسمان است، زمین است، همه همه، «و لذلک القرآن یصرّح فی قوله، فی ذکر قوله: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[11] آیة صریحة بیّنة واضحة الدلالة علی أنّ أرواحنا مخلوقة من أجسادنا» ارواح ما تجرّد آنطوری که سؤال کنید هیچ مادّیت ندارند، نداشت. این ارواح «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» و لم یقل أنشأنا له، «أَنْشَأْناهُ» یعنی أوجدناه یعنی حولّناه خلقناً آخر، الخلق الأوّل الجنین جسمیاً و الخلق الثانی الجنین له روح» روح از کجا آمد؟ از خارج که خدا خلق نکرده است. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» که ما اینجا با فلاسفه اختلاف داریم. پس این «حَمَلَ دِينَهُ وَ عِلْمَهُ الْمَاءَ» نه این است که واقعاً دین، تمام ادیان انبیاء است، علم، علم وحی منتقل به انبیاء و از آنها به امم […] اینجا معلوم میشود که «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي» اوّلیت رتبی است، نه زمنی، بله، به یک معنای شأنی اوّلیت زمنی است، به معنای فعلی اوّلیت رتبی است. «لمحمّد (ص) اوّلیتان اثنتان اوّلیة رتبیة» «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي». اوّلیت رتبی است، ولو آخر، مبعوث آخرند، از نظر خلقت، از نظر بعثت، در آخر نبیین معبوث شد. ولکن اوّلیت شأنی «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي» و أنّ نور محمّد جسمیاً و روحیاً کان مندغماً فی المادّة الاوّلیة فله کانت الحالة الشّأنیة».
– یعنی استعداد نور پیغمبر را داشتند؟
– استعداد نیست، برای اینکه پیغمبر و پیغمبرها، امام و امامها، جنّ و انس و همه و همه، کلّ این کیفیات رسولی و رسالتی و امامتی، همه خمیرمایهاش همان مادّه اوّلیه است. مثل اینکه شما فرض کنید که یک درختی را میبرید، تخته را برمیدارید، از این تخته میز مطالعه درست میکنید، از آن رحل قرآن درست میکنید، از آن میز قمار هم درست میکنند.
– [سؤال]
– چون این اوّلیت دو بُعدی است، این دو بُعد را هیچکس ندارد، اوّلیتی که هم در بعُد شأنی در ماء بوده، است، همه بودند، ولی اصالت داشته. این را فرمودید، این مطلب را عرض میکنم به برکت این سؤال شما. این مادّه اوّلیهای که امّ تمام موادّ بوده، امّیت این مادّه نسبت به آن قسمتی از مادّه که روح و عقل پیغمبر میشود، این مهمتر است یا دیگران؟ این، اوّلیت زمانی هم دارد. اوّلیت رتبی هم دارد که معلوم است که «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ»[12] اوّلیت رتبی است. پس پیغمبر اوّلیت رتبی دارد و داشته. اوّلیت زمانی در آن قسمتی از مادّه اوّلیه که بناست روح و جان پیغمبر بشود، آنجا اوّلیت داشته، آنجا مقدّم بوده، نه تقدّم زمانی، در آنجا هم تقدّم رتبی داشته، در آنجا هم تقدّم رتبی داشته است.
– دلیلی نداریم.
– اوّل را داریم معنا میکنیم و امّا از نظر زمانی، یعنی خداوند اوّل جسم و جان پیغمبر را آفرید، بعد مادّه اوّلیه را خلاف نصّ آیه است. پس این «حمل روحه و دینه الماء» حالت فعلی نیست و با «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ» و «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِي» هم…
– «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ»[13] […]
– همه به آن معناست، همه همین است. غایت است، آخر خلق شده، امّا همین که آخر خلق شده، اگر این خلق نمیشد، اوّلها خلق نمیشدند. ولذا وقتی ملائکه گفتند، خدا فرمود به ملائکه «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها» خدا جواب داد: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[14] اسماء کیانند؟ اسماء محمّد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین، اشاره به همین اسماء است.
– این هولاء که میفرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ» موجود هستند، یعنی قبل از خلقت…
– شبه بوده، اشباه بودند، اشباه در بُعد تکلیف نبوده، ولیکن اشباه بوده، یعنی آن موادّ اصلی که بهترین نورانیت را داشتند که ما نمیفهمیم البتّه، ما آن جسمش را هم نمیفهمیم، امّا آنکه ما از کتاب میفهمیم. این یک حدیث.
– [سؤال]
– نمیشود، مجرّد نمیشود باشد، چون مجرّد ما نداریم غیر از خدا، این را بحث کنیم. این یک. ثانی: «و کما فی الآثار: «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءُ»[15]»[16] داریم، آیه این را میگوید، در روایت هم داریم «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَاءُ» این آب خوردن نیست، همان مادّه اوّلیه است. «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ».
«حدیث آخر ثالث و لو کان أول» این حدیث بعدی است، کلینی مفصّل نقل میکند در روضه کافی، آنکه مطلب ماست اینجاست که «و لو کان اجابةً عن سؤال، سؤال مقترح أنّه لم یکن لله تعالی لخلقه اوّل انّما خلق الاوّل من شیء آخر، جوابنا: «و لو كان أوّل ما خلق من خلقه، الشيء من الشيء، إذا لم يكن له انقطاع أبدا»[17]» جواب فلاسفه، اوّل ندارد. اگر خداوند اوّل چیزی خلق کرد، خالق، مخلوق، مخلوقٌ منه، اگر مخلوق منه داشت، مخلوق منه چیست؟ ذات است که نداریم، خارج است؟ آن خارج ازلیت ندارد «إذا لم يكن له انقطاع أبدا، و لم يزل اللّه إذا و معه شيء ليس هو يتقدمه» یک اشکالش را بیان فرموده، اشکال دیگر این است که اگر همینطور هر چه جلو بروی و جلو بروی و جلو بروی، خدا هر چه خلق کرده از چیزی است. پس آن چیز مثل خدا ازلیت دارد، پس دو ازلی ما داریم. اگر آن هم ازلیت دارد، خدا هم ازلیت دارد، چرا خدا او را خلق کرد؟ چرا او خدا را خلق نکرد. «و لكنه كان إذ لا شيء» یعنی لا شیء مخلوق «و خلق الشيء الذي جميع الأشياء منه، و هو الماء الذي خلق الأشياء منه، فجعل نسب كل شيء إلى الماء و لم يجعل للماء نسبا يضاف إليه» نسب به این حساب است. حالت اولی داریم، حالت ثانیه داریم. حالت اولی نسب ندارد. «خلق المادّة الاوّلیة لا من شیء». نسب ندارد، پدر و مادر ندارد. این مادّه اوّلیه که خداوند خلق کرد، پدر و مادر ندارد. ولادت نیست، فقط خلقت است.
– [سؤال]
– میرسیم. آن هم نیست، نخیر.
– اگر خدا پدر و مادر ندارد، چه لزومی داشت اول ماء را خلق کرد، بعداً انفجار و… میتوانست از همان اوّل زمینها و آسمانها را خلق کند.
– خودش میداند، ما چه کار کنیم؟
– چون در بعضی روایات است که بر خلاف عقل است…
– میرسیم. ما فعلاً آیه میخوانیم، فعلاً آیه و روایت که مطابق آیه است میخوانیم. حال اگر چنانچه مادّه اوّلیۀ اوّلیه نداریم اصلاً، پس اصلاً مادّه نداریم و اگر خداوند… خالقٌ، مخلوقٌ، مخلوق منه نیست. اگر همیشه مخلوقٌ منه باشد، همیشه هم خالق بوده همیشه مخلوق منه، پس دو ازلیت است ازلیة الخالق و ازلیة المخلوق منه. «و لکنّه کان اذ لا شیء مخلوقاً و لا مخلوقاً منه، لا مخلوقاً و لا مخلوقاً منه انّما خلق الله تعالی الشّیء الاوّل لا من شیء، لا من غیر شیء، لا من لا شیء، لا من شیء» اصلاً این مخلوقٌ منه سر لا را بریده است. «و خلق الشيء الذي جميع الأشياء منه، و هو الماء الذي خلق الأشياء منه، فجعل نسب كل شيء إلى الماء و لم يجعل للماء نسباً يضاف إليه»[18] نسب مال چیست؟ پدر و مادر، ولادت، ماء که مادّه اوّلیه است، ولادت نیست، مادّه اوّلیه مخلوق منه ندارد، بلکه مخلوق است. امّا موادّ دیگر مخلوقاند با ولادت، مادّه اوّلیه مخلوق بلاولادت است و موادّ دیگر مخلوقاند با ولادت. مادّه اوّلیه مخلوق بلاولادت است، معلوم، خالق الله است، موادّ دیگر مخلوق اللهاند به ولادت از مادّه اوّلیه، نه به ولادت از الله. که H2O خودش نسب دارد، H2Oکه این هیدروژن و اکسیژن است، خود هیدروژن نسب دارد، خود اکسیژن نسب دارد، خود هیدروژن ابعاد دارد و ما به آن ابعاد آخر آخر که هنوز نتوانستیم برسیم و نمیتوانیم برسیم. الآن 106 ذرّه که چه تعبیری از آن میکنند؟ 106 عنصر. این اتمها مرکباند، این اتمها که ترکباتی دارند و هر کدام از این ترکباتشان نسب دارند. همه موجودات ثانویه نسب دارند، ولی موجود اوّلیه نسب ندارد. مادّه اوّّلیه «ذات ترکیب ساذج و ذات ترکیب یحلّق علی کل المادّة الاوّلیة» یعنی این سابقۀ منه ندارد ولادتاً، سابقه منه خلقتاً دارد که من ذات الربّ نیست، ولی سابقه منه که مخلوقٌ منه باشد که ولادت باشد ندارد. خداوند زید را از عمرو، عمرو را از زید، خاک را از چه، چه را از چه خلق میکند، «خلقٌ و ولادة»، «الله خالق و لا یلد خالق یولّد شیئاً من شیءٍ امّا المادّة الاوّلیة خالق لم یولّدها من شیءٍ آخر لا من نفس ذاته و لا من شیء آخر».
«إذا فليس هو مائنا [H2O] منسوباً إلى هذين الوالدين»[19] خود آب نسب دارد، H2O، خود H نسب دارد، خود O نسب دارد، اکسیژن نسب دارد، هیدروژن نسب دارد، همه نسب دارند، همه قبلیها دارند. اینطور نیست که هیدروژن فقط دو بُعد واقعی باشد. بشر به آن نرسیده و نمیتواند برسد. «و لا أي عنصر أو جزئٍ» جزئ ذرّه است که اتم باشد «أو جزئ حتى الئيدروجين حيث النسب يشملها كلها، فإنه على كونه أبسط الذرات- فيما يعرفه العلم حتى الآن- منسوب إلى والدين هما «الكترون و بروتون»» خود هیدروژن نسب دارد، خود اکسیژن نسب دارد. نسب اکسیژن بیشتر است، هیدروژن کمتر است، ولی هر دو نسب دارند. پس این آب نه خودش نه پدر و مادرش، این آب نیستند. الماء نه خودش، نه آب خوردنی و نه پدر و مادرش. «أم و فيه مزيد من نيوترون و بوزيترون إنما المادة الأم الفردة الأولى هي المشار إليها في آية الذاريات» که بعداً باید مفصّل بحث کنیم. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[20] «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» شیء اوّل را میگیرد یا نه؟ آن شیئی که «الله تعالی شیّأ الاشیاء منه» که مادّه اوّلیه است، میگیرد یا نه؟ خود عنصر هیدروژن اصلاً مادّه فردهای که زوج نباشد نمیتوانیم داشته باشیم، چون فرد عبارت است از مجرّد.
«ف «كُلِّ شَيْءٍ» يعم الشيء الأوّل المخلوق منه سائر الأشياء، و أقل تركيب له يشكل كيانه المادي كأبسطه، هو الجزءان الهندسيان أو الفيزيائيان» هیچ کدام را نمیفهمیم، نه دو بُعد هندسی را میفهمیم، نه دو بُعد فیزیکی را. ما نه خالق را میفهمیم، نه مخلوق اوّل را، نه مخلوقهای بعدی را. البته مخلوقهای بعدی را مقداری، ولکن مخلوقیت خداوند، این مادّه اوّلیه را که خلق کرد که این دارای دو بُعد است که دو بُعد جسمانی است، هر یک بُعدش چیست؟ این بحثی است که مربوط به آیه ذاریات است که بعداً هم به تفسیر مراجعه میفرمایید و هم به حوار که مفصّل بحث کردیم.
«أم- لأكثر تقدير- أبعاد ثلاثة»[21] سه بُعد فیزیکی یا سه بعد هندسی. در یک روایت از امام رضا (ع) اشاره به دو بُعد هندسی و دو بعد فیزیکی شده که بعداً بحث میکنیم. بالاترش ثلاثة ابعاد، عقل ما به دو بُعد نرسیده است، حالا سه بعد، حالا چه دو بُعد باشد چه سه بعد، اگر این دو جزء را از هم باز کنیم، همی نخواهد بود. «کما أنّ خلق المادّة الاولی کان عبارة عن ایجاد و انشاء جزئین مع بعد» فصلی ندارد، اوّل این است، بعد آن است. اینی نیست، آن نیست. چون دانه دانه حساب کنیم ابعاد ندارد، ترکیب ندارد، مادّه بلاترکیب و بلاابعاد هم نداریم. این دو با هم آفریده شدن، چگونه؟ ما چه میفهمیم. حالا چه بگویید دو، هندسی و فیزیکی و چه بگویید سه، هندسی و فیزیکی. این بسیطترین حالت مادّه است که بعد تراکیب و هیئات از این مادّه در خلق بعدی آفریده شده است.
– یعنی ذرّه بودند و بعد…
– ذرّه نیست، بالاتر از ذرّه است، صحبت از ذرّه نیست. ذرّه عبارت است از اتم، این ذرّه که عبارت است از اتم، اتم خودش پدر و مادر دارد، نسب دارد. اتم هیدروژن که بیشتر کره خورشید را اتم هیدروژن شامل است، این از سبکترین اتمها است تا آنجایی که علم به آن رسیده، این سبکترین اتمها باز ماء نیست، این مادّه اوّلیه نیست، قطعاً میتوانیم بگوییم نیست؛ برای اینکه خود این دارای دو چند بُد است: الکترون، پروتن، پزیترون، نیوترون و تُرُونهای دیگری که بعداً درست خواهد شد.
«ف «كُلِّ شَيْءٍ»… و أقل تركيب له يشكّل كيانه المادي» اصل، خمیرمایه. «و قد کون المادّة مادّةً لزام ترکبٍّ مّا و ترکبٌّ مّا لزام کون شیءٍ مادّةً» همین مرحله اولی «كأبسطه، هو الجزءان الهندسيان أو الفيزيائيان، أم- لأكثر تقدير- أبعاد ثلاثة هي أم هما». «هي أم» یعنی این دوتا یا این سهتا. «هي أم هما تشكل كيان المادة كأصل لها أصيل، و قد فصلنا البحث حول كيان المادة الفردة غير القابلة للانقسام ببقاء زوجها على ضوء آية الذاريات فلا نعيد» آن بحث بعدی است.
«و ترى و لما ذا سميت المادة الأولية هنا ب «الماء» و لها أسمها؟»[22] آب خوردنی آب است، آب انگور آب انگور، آب منی آب فلان، این مادّه اوّلیه را چرا آب گفتند؟ این اسم باید با مسمّی هماهنگ باشد، این را قبلاً عرض کردیم. «ذلک بأنّها المادّة الاوّلیة غیر معروفةٍ لدینا اطلاقاً لا بصراً و لا بصیرةً» این آب معروف است، این آب است، آن نان است، آن در است، آن دیوار است. ولی چیزی که اصلاً نمیدانیم، اصلاً نمیشناسیم، اصلاً نمیفهمیم چیست، ما برای آن اسم میگذایم؟ ما برای الله هم اسم نگذاشتیم، خدا برای خودش اسم گذشته و خودش را معرّفی کرده و الّا الله چیست که ما اسم بگذاریم مثلاً. فلذا «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا»[23] سمی ندارد، حتّی مشرکین هم فقط لفظ الله را برای اله اصل قائل هستند و برای بقیه، الله قائل نیستند.
این مادّه اوّلیه که مجهولترین کائنات عالم است، در قلّه اولای مجهولیت است در کائنات عالم، بدون اسم که نمیشود خدا برای ما بیان کند. باید با اسم بیان کند و بهترین اسم لفظ ماء است. چطور؟ «اعتباراً بمشابهة اجزائه حسب المعرفة البسیطة» و الّا معرفت فیزیکی میگوید H2O، H غیر از O است و O غیر از H، اکسیژن غیر از هیدروژن، هیدروژن غیر اکسیژن با فواصل و با مراتب و با چه. ولکن بر حسب معرفت بسیطه این آب متسانخة الاجزاء است. «و بساطتها حيث يركب من ذرتي الأوكسيجين و الئيدروجين، فلتسمّ المادة الأولية باسم أبسط المواد المعروفة لدينا عرفياً و علمياً»[24] علمیاً هم همینطور است، بسیطتر است. ما به اکسیژن خالی که دسترسی نداریم. نتیجه کلی: «و كما استعمل «الماء» في مني الإنسان و سائر الحيوان، و ما أشبه في سائر القرآن ذلك، و كما يعرف «الماء» من وراء ذلك الاسم بسماته». این اسمش است، خصوصیاتش را هم میفرماید. خصوصیات این آب این است که هیچ خصوصیتی از خصوصیات ماء سماوات و ارض و خود سماوات و ارض را این مادّه اوّلیه از نظر هیکل، از نظر کیفیت، شکل هیچ کیفیتی از کیفیات و مادّه مرحله بعدی از موادّ عالم که سماوی و ارضی و حتّی خود آب ندارد، اصلاً هیچ شباهتی به آب ندارد.
«و كما يعرف «الماء» من وراء ذلك الاسم بسماته، فمنها هنا أنها مادة السماوات و الأرض لخلقهما، و في الذاريات نعرف أبسط تركيب له أنه ذو بعدين اثنين، أم و أبعاد ثلاثة. م و هنا آثار مستفيضة عن الرسول (ص) و عترته المعصومين (ع) تتوارد لتأييد أنّ..» نه قرآن را تأیید کند، فهم ما را تأیید میکند، روایت که قرآن را نباید تأیید کند، قرآن خودش مؤید من عند الله است، روایات باید با قرآن تأیید بشود. اگر میگوییم روایت میآوریم برای تأیید، تأیید فهم ماست، یعنی ما درست فهمیدیم و امّا اگر روایت بیاید و بر خلاف فهم صحیح ما باشد، ما میگوییم قبول نیست و اگر مترتب باشد، نه. این روایت برای تأیید فهم ماست که اینطور که روی آیه دقّت کردیم و فهیمیدیم، این در راه است، این حاشیه، حاشیه منه است. «تتوارد لتأييد أن هذا «الماء» هو المادة الأولية المخلوقة قبل كلّ شيء، مهما اختلفت أحيانا في كيفية التفجّرة الأولى لخلق السماوات و الأرض منها». تفجّراتی در این مادّه اوّلیه بوده، تفجّر اولی عبارت است از خلق سماوات و ارض که بعد میگوییم.
«فالمروي عن النبي (ص): «أول ما خلق اللّه الماء» مهما روي عنه أيضا «أوّل ما خلق اللّه نوري تعني الزمنية، و الثانية قد تعني الرتبية بين خلق الأرواح القدسية» این رتبی بین کلّ ارواح قدسی است، «أوّل ما خلق الله من الارواح روحی» اوّلیت تقدّسی و رتبی دارد. «و قد خلقت بأجسادها من «الماء»» کلّ ارواح و کلّ اجساد از آن مادّه اوّلیهاند که باز برگشت به همان حرف است که برخلاف فرمایش فلاسفه است، مخصوصاً تناقضی که مرحوم ملّاصدرا فرمودهاند که روح انسان جسمانی الحدوث و روحانی البقاء است. ما میگوییم: اگر مراد شما از روحانیت غیر مادّیت است که این انتقال نقیض به نقیض است. جسمانیة الحدوثتان به این معنا اگر اراده کنید، درست است که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[25] یعنی «أنشأنا الرّوح أنشأنا البدن روحا،ً الرّوح الانسانی تبلورٌ من اجزاء المادّی للبدن أو طاقة مادّیة، طاقة جسمانیة» اگر این را میگویید بسم الله. ولی اینکه خدا روح را از بدن خلق کرد، پس پدر و مادر روح این بدن است و بدن مرکز ولادت روح است، چطور میشود که روح بعداً… حرف دوم بیاید که جسمانی الحدوث و روحانیة البقاء، روحانی یعنی چه؟ مگر جسمانی الحدوث روح نبود؟ «روحی جسمانی الحدوث یعنی حدث روحاً طبعاً، جسمانی الحدوث یعنی حدث روحاً بما أنشأه الله تعالی من بدن» روحی که تکامل دارد، در این تکامل که تجافی نیست، این روح که حدوثاً جسم است، هر چی ترقّی کند، باز ترقّی کرده است در بُعد اصل کون و کیان جسمی، امّا منتقل بشود به مجرّد «انتقال الجسم الی المجرّد محالاً من نواحی العدّة تبدّل شیء الی نقیضه اوّلاً، ثانیاً المجرّد لیس حادثاً و الجسم حادث و الدّلیل العمیق العریق الأنیق علی حدوث الجسم حاجته الذّاتیة و علی عدم حدوث المجرّد غنائه الذّاتی» پس چطور میشود مبدّل بشود فقیر علی الاطلاق به غنی علی الاطلاق، با اینکه این غنی علی الاطلاق ازلیت دارد و این اوّل ندارد.
– «خَلْقاً آخَرَ» غیر از آن علقه و مضغه و اینهاست؟
– نه «خَلْقاً آخَرَ» مرحله پنجم است. «عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» چه را؟ این جنین را، این بدن را، «أنشأنا له» نیست، «أَنْشَأْناهُ» طور دیگرش کردیم، طور دیگرش کردیم از خودش از درون، نه از برون، اگر از برون بود «أنشأنا له» بود. مثل اینکه «أنشأنا الحطب…»
– بر اثر حرکت جوهری و تکامل جوهری خلق آخر میشود.
– هرچه بگویید، تبدیل به نقیض نمیشود.
– نقیض نیست.
– مجرّد نقیض مادّه نیست؟ صبّحکم الله بالخیر! مجرّد واقعی نقیض، مجرّد لا مادّه است، مادّه لا مجرّد است، چطور نقیض نیست؟
– در حرکت جوهری چه اشکال دارد؟
– در حرکت جوهری محال درست میشود؟
– قرآن میگوید «خَلْقاً آخَرَ»، غیر از خلق…
– میدانم «خَلْقاً آخَرَ»، مگر انسانی که دارای… این گلستانی که عطر ندارد، این خلق اوّل، بعد از این گلها مقداری عطر گرفتیم، مالیدیم به گلها، «خَلْقاً آخَرَ» است، این عطر از جای دیگر آمد؟ خدا این را میگوید. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» «أَنْشَأْناهُ»، را دقّت کنید «أنشأنا له» که نیست. خدا ادبیات بلد بوده.
– همین انسان که جسمانیة الحدوث بود….
– این حرفها را میگذاریم کنار. «أَنْشَأْناهُ» دو مفعول گرفته، مفعول دوم و مفعول اوّل یکیاند. مثلاً «جعلت الحطب ناراً، جعلت الرّماد لبنة» این دو مجعول در واقع یکیاند، شکل فرق میکند مادّه یکی است، مادّه یکی است شکل فرق میکند. بنابراین مادّه روح همان مادّه جسم است، مادّه جسم مادّه روح است، شکل فرق میکند. جسم مادّه جمعی است و روح مادّه منبثق است. یک طاقه داریم، یک نیرو داریم، یک مادّه. نیروی مادّی را از مادّه بیرون آورده است، اسمش شده روح، حالا خلقاً آخر است دیگر، منتها خلقاً آخر دو نوع است: یک خلقا آخر که اصلاً غیر از اوّلی است کلّاً، این غلط است، اوّلی را تبدیل به چیزی بکند که غیر آن باشد کلّاً؟ تبدیل نقیض به نقیض که نیست یا اینکه کلّ بدن روح شده، این هم نیست. قسمتی از بدن تبلور یافته به اراده الهی شده «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» که روح را خداوند از بدن گرفت. و لذا بعضی جاها «نَفَخْتُ» دارد. «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»[26] نفخ چیست؟ نفخ در بدن، این چیزی که در بدن نفخ میشود طبق نصوص آیاتی در آدم یا در کلّ انسانها، این منفوخ که جسم است، جسم محدود است، پس آنکه نفخ میشود باید محدود باشد، مجرّد که محدود نیست، مجرّد که حدّ ندارد، مجرّد نه ابعاد هندسی دارد، نه ابعاد فیزیکی دارد، ابعاد زمانی ندارد، ابعاد مکانی ندارد بهطور کلّی. البتّه این بحث را شما حقّ دارید، ما باید اصالتاً روی این بحث صحبت کنیم. کما اینکه در آیه «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»[27] آنجا بحث بسیار مهم است و این بحثها مربوط به مرحله بعدی است که در مرحله خلقت میخواهیم بحث کنیم ان شاءالله.
– این تحولی که شما میفرمایید، آنها میگویند مادّه فقط جنبه قابلیت دارد و مجرّد بودنش مربوط به جهات فاعلیه است.
– این حرفهایی که اینها میزنند مثل اینکه خودشان نفهمیدند چه میگویند.
– یعنی مادّه تکامل میکند، استعداد دریافت یک فعلی…
– مثل اینکه عیسی تکامل میکند خدا میشود، خدا تنازل میکند، عیسی میشود، آخر نقیض به نقیض تبدّل میشود.
– تبدل نیست، این شیء تبدل پیدا نمیکند، برای دریافت روح آمادگی پیدا میکند.
– تکامل، تجافی است؟
– نه، این مادّه اولیه، این مادّه چیست؟ منی است؟ میرسد به یک مرحلهای که آمادگی دریافت روح پیدا میکند.
– روح از کجاست؟ خدا میگوید «أَنْشَأْناهُ» شما چیز دیگر میگویید، خدا میگوید «أَنْشَأْناهُ» «أنشأنا له» نیست.
– «أَنْشَأْناهُ» از جهت قابلیتش است.
– خود این بدن خلق آخر نشده، از جای دیگر نیامده است.
– [سؤال]
– مادّه یکی است، پس روح هم با مادّه، مادّه یکی است شما همین حرف را میزنید.
– ولی آن تناقض نگفته است.
– ما میگوییم تناقض نیست. اگر خودش را تبلور دادند از خودش، تناقض نیست، ولکن اگر چیز مجرّدی که غیر این است در او قرار دادند، این تناقض است.
– طبق فرمایش شما اگر خلق دیگری بود، غیر از این خلق بود، باید میگفت: «أنشدناه».
– انشاد در شعر استو «أَنْشَأْناهُ» خدا عربی بلد است.
– [سؤال]
– اگر میفرمود «أنشأنا منه خلقاً آخر» عبارت درست نبود اصلاً، غلط بود. از نظر تعبیر عربی ما کاری به آن جهاتی که آقایان فلاسفه فرمودند که نداریم، ما میخواهیم از کتاب الله چیز بفهمیم تا ببینیم چه باید کرد. اینکه میگوید «أَنْشَأْناهُ» مثل اینکه «جعلت الحطب رماداً» خلقاً آخر است یا نه؟ مگر رماد خلقاً آخر نیست؟ هست، خلقاً آخر است، پس چیست؟
– [سؤال]
– خلق چیست؟ عزیزم خلق دو نوع است: یک خلق مادّه اوّلیه است، یک خلق هیئت است، اینجا صبحت از خلق هیئت است. یک مرتبه این خلق مادّه اوّلیه است لا من شیء، آن را نمیخواهد بگوید. این خلق مرحله ثانی است، مرحله ثانی این را تبدیل به آن میکند، یعنی صورت را عوض میکند، صورت این را عوض میکند میشود خاک، خاک را عوض میکند میشود خشت، خشت را عوض میکند میشود سنگ، مادّه یکی است، صورتها فرق میکند. مادّه یکی است صورتها فرق میکند، پس بنابراین در تمام مراحل مادّه موجود است، در روح مادّه است به صورت روحی، در جسم مادّه است به صورت گوشت و پوست و استخوان، در خاک مادّه است به صورت خاک، همه جا مادّه است.
– باید میفرمود: «ثمّ انشأناه صورةً اخری».
– چرا صورةً؟ خلقاً، مگر صورت خلق نیست. صورت مادّی مراد است؟ صورت مادّی که از اوّل بوده یا صورتی که این بدن که دارای روح نبود، دارای روح شد، این صورت ثانی است. این صورت ثانی بر محور همان مادّة است.
– [سؤال]
– بله، همین است، پس چیست؟ عرض میکنم تبلور است.
– نمیگویم بدن تبدیل میشود، بدن قابلیت این را پیدا میکند.
– این بدن که قابلیت دارد، دو نوع قابلیت دارد، یک قابلیت این است که آقایان فلاسفه میفرمایند که این قابل است که خداوند یک روحی درست کند و در او قرار بدهد. این را قرآن نمیگوید، قرآن میگوید: «أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» خود این بدن را تبدیل کردیم «أنشأت الحطب رماداً» منتها آنجا کلّ حطب رماد میشود، اینجا همۀ حطب رماد نشده، آنجا همه بدن روح نشده، قسمتی از بدن تبلور یافته و روح شده است. عرض کردیم این بحثی است که باید مستقلّاً بحث کنیم انشاءالله.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
– درباره خود انسان صحبت میکند، این نطفه انسان نطفه بود، بعد از نطفه علقه شد. بعد میگوید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» این انسان خَلْقاً آخَرَ»، روحانیة البقاء میشود.
– نشد، جسمانیه الحدوث روح را میگویند، روح جسمانیة الحدوث است.
– این انسان اوّل جسم بود، بعد روحانی شد. قوام شخصیت انسان هم به روح است.
–
چه چیزِ انسان؟ روح جسمانیة الحدوث بود، ملاصدرا این را میگوید. میگوید این روح،
این جسم، این روح جسمانیة الحدوث بود، یعنی از این زاییده شد معنی حدوث همین است دیگر،
جسمانیة الحدوث یعنی از جسم حادث شد «أنشأناه». آن وقت روحانیه البقاء چیست؟ یعنی
اینکه نیرویی بود از جسم، تبلوری بود از جسم، از حالت تبلور نیرو خارج شد، شد
مجرّد. این تبدیل به تناقض است.
[3]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 199.
[4]. عوالی اللئالی، ج 4، ص 99.
[5]. همان.
[6]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 199.
[10]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 1، ص 17.
[13]. بحار الأنوار، ج 16، ص 406.
[15]. بحار الأنوار، ج 54، ص 312.
[16]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 199.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 200.
[21]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 200.
[22]. همان.
[24]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 200.