جلسه صد و دهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی ( اسماء الله)

ذکر اسماء خداوند در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

این جریان برای این است که انسان به خود بیاید و اگر انسان فکری را و یا کاری را آماده کرده است، بعد گم کرد، حواسش جمع باشد که خود، خویشتن را گم نکند. بحث ما در اسماء است. در چهار آیه قرآن شریف اسماء حسنی با خصوصیات سلبی و ایجابی به میان آمده است، ما در اسماء حق سبحانه و تعالی بوجهٍ عام در چند بُعد بحث می­کنیم.

بحث اول: چرا قرآن شریف تکیه بر تعبیر اسماء حسنی دارد و بر تعبیر صفات هیچ تکیه­ای نیست؟ بلکه در بعد صفات «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»[1] اصلاً وصف نباید کرد، اصلاً در قرآن ندارد که خداوند موصوف است به فلان وصف، ما در قرآن له الاوصاف نداریم، له الاسماء داریم و چرا؟ برای اینکه وصف یک لفظی است که این معنا را به نظر می­آورد که عارض بر موصوف است، اما وصف عین ذات موصوف است، این مطلب الهی است و در اختصاص مقام الوهیت است و لذا لفظ وصف در قرآن شریف یک مرتبه هم حتی نداریم و اگر آیاتی در باب اوصاف حق است، نفی است، سلب است که «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ» منزّه است خداوند از تمام وصف‌هایی که بندگان او برای او ذکر می­کنند. «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ». اما «عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» چه کار می‌کنند؟ «عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» وصف نمی­کنند او را، اگر هم او را وصف می­کنند «یصفونه کما وصف به نفسه» «وَصَفَ» کجاست؟ قرآن شریف در 145 جا خدا را وصف کرده است. در روایت دارد که خداوند 99 اسم دارد. در قرآن 145 اسم از برای خداوند ذکر شده است، یک وصف به لفظ وصف در قرآن شریف نداریم. نکته را توجه کنید، پس «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ». «عباد الله المخلصین یصفونه بما وصف به نفسه و ما وصف به نفسه» در قرآن شریف به عنوان اینکه این وصف خداست، نیست، بلکه اسماء خداست و اسم مرکّزتر است از وصف، چرا؟ برای اینکه اسم «ما یدل علی شیء» خود شیء نیست، اسم «ما یدل علی شیء» است.

– خدا چند در قرآن اسم دارد؟

– 145 اسم در قرآن است و در روایت 99 عدد است.

– آن وقت این دعای جوشن کبیر…

– اینکه هزارتا است؟ آن مطلب دیگری است، باز کرده است، ولی آن اسماء حسنایی که در قرآن شریف ذکر شده است، 145 اسم است که بعداً بحث خواهیم کرد که روایات متضافره­ای داریم که خداوند 99 اسم دارد، با 145 که 46 اسم فرق می‌کند، این چگونه است، این را بعداً بحث می‌کنیم. این نکته اوّلی است که می‌خواهم عرض کنم که چرا خداوند در قرآن شریف به عنوان وصف از برای خودش خالق و بارئ و مصور و رحمان و رحیم و… به عنوان وصف ذکر نکرده است. اینها را ما می­گوییم وصف، امّا خداوند از این جریانات تعبیر به اسماء حسنی می­کند در چهار آیه که الآن بحث می­کنیم و چرا؟ برای اینکه وصف محملی دارد که عارض بر ذات. ما در خدا می­گوییم اوصاف ذاتیه عین ذات، وصف محمل را بیشتر در میان ما دارد که عارض بر ذات، یا خود ذات در خود عارض کرده است یا از جای دیگر عارض. ولکن اسم دورتر از این مطلب است، چرا؟ برای اینکه اسم «ما یدل علی المسمّی» است، قاعده «ما یدل علی المسمّی» انفصال از ذات است یا عین ذات یا انفصال از ذات است یا عین ذات. اسمایی که و اوصافی که، اوصافی که و اسمایی که -اینکه تعبیر دوگانه می‌کنم حساب دارد- در قرآن شریف برای خداوند ذکر شده است، دوگونه است: یک قسم اوصاف و اسمایی که صفات ذات و اوصاف ذات است، چه عین ذات است که عارض بر ذات نیست.

قسم دوم مخلوق ذات است، نه عارض بر ذات است و نه عین ذات است، مخلوق ذات است. خالقیت را خداوند ایجاد کرده، حادث است، منتها حادثی که ما نداریم. ما حادثِ او را نداریم. خالقیت، رازقیت، رحمانیت، رحیمیت، ممیت بودن، محیی بودن، معذِّب بودن، مصیب بودن و… این اسماء فعلی حق سبحانه و تعالی مخلوق حق­اند، نه عارض بر ذات حق­اند و نه عین ذات حق­اند. پس سه بُعدی ما می­توانیم فکر کنیم نسبت به حق سبحانه و تعالی. بُعد اول در تعبیر ما ذات حق سبحانه و تعالی است، بُعد دوم نیز در تعبیر ما صفات ذات است. ذات حق که نمی­توانیم بگوییم عین ذات است، خودش است، دوئیتی در تعبیر هم ندارد. «هو هو» اما اسماء ذات حق عین حق است. «أسمائه تعبیر، أسمائه تحبیر»، هم تحبیر است، هم تعبیر است، نوشتن است. اگر تعبیر است، لفظ و غیر لفظ را شامل است. اگر تحبیر است نوشتن است. و بخش سوم از اسماء و صفات حق سبحانه و تعالی، اینها مخلوق حق­اند، صفات فعلیه و اسماء فعلیه، اینها مخلوق حق سبحانه و تعالی هستند که بر حسب آنچه در قرآن ما می‌یابیم 145 اسم بر حسب حروف تهجی، از الف تا هاء، یاء ندارد. از 28تا، 27تاست. یاء ندارد، خداوند یک اسمی یا به تعبیر دیگر یک صفتی که اولش یاء باشد، ندارد. شما پیدا کنید، اگر هم باشد ما استفاده می‌کنیم. آنچه را ما تفتیش کردیم و فهمیدیم، در قرآن شریف 145 اسم است که با اختلاف اعداد این اسماء از «الف» تا «هاء» است، یاء وجود ندارد، یعنی 27تا.

– «يُحْيي‏ وَ يُميتُ».

– یُحیی که اسم نیست، خودش فعل است، ولکن حی این حاء است، حی فعل است، احیاء همزه، اما یحیی که فعل است. شما بگردید. این مطلب خیلی چیز نیست، ولیکن این 145 اسمی که در قرآن شریف وجود دارد به حسب حروف تهجی 28گانه عربی از همزه شروه می‌شود تا «هاء». این را نوشتم و بعد در تفسیر پیدا می‌کنیم. در چهار آیه قرآن شریف اسماء حسنی وجود دارد:

1- «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» سوره اعراف، آیه 180؛

2- «أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى» سوره اسراء، آیه 110؛

3- «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» سوره طه، آیه 8.

و همچنین چهارمین آیه‌ای که اسماء حسنی در آن ذکر شده است، سوره حشر، آیه 24: «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى» که اولین مرحله‌ای که خداوند توفیق داد ما راجع به اسماء حسنی بحث کنیم، در این سوره است، چون از آخر قرآن شروع کنیم به تفسیر. و آخرین مرحله مفصل‌ترین است که آقایان پیدا خواهید کرد. این تفسیر‌هایی که جلوی من است، این چهار آیه‌ای که عرض کردم مراجعه بفرمایید و به من نشان دهید و من عرض می‌کنم.

«لِلَّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى» همان‌طور که ذات حق سبحانه و تعالی از نظر ذاتیت الهیه ذات حسنی است، ما یک ذات سیّیء داریم، یک ذات اسوء داریم، یک ذات حسن داریم و یک ذات حسنی داریم، چون ذات مؤنث است. در مربع ذوات که در جهان خلقت وجود دارد، اسوء الذوات ذات شیطان است. ذوات سیئه ذوات شرّیره است که دنبال شیطان می‌روند، ذوات حسنه بمراتبها ذوات مؤمنین بالله است که انبیاء هم داخلش هستند. ذات حسنی که منقطع‌النظیر است، ذات حق سبحانه و تعالی است که «لا نظير له و لا مثيل له و لا ضد له و لا ندّ له و لا شبه له» این از نظر ذات. صفات حق سبحانه و تعالی، چه صفات عین ذات است، حسنی است همچون ذات و چه صفات مخلوق ذات است، باز حسنی است به حساب اینکه خالقیت در انحصار اوست. «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ» چون خالقیت، بارئیت، مصوریت، این صفات فعلیه خلقیه در مبدأ اول در انحصار حق سبحانه و تعالی است و لذا اسماء فعلیه هم، افعال حق، صفات فعلیه حق که دلالت می‌کند بر وجود حق سبحانه و تعالی، این اسماء و صفات فعلیه هم حسنی هستند. اگر هم در خلق خالقی باشد، مانند خدا نیست، در خلق خالقی نیست. اگر هم در خلق رازقی باشد، همچون حق نیست، رازقی به حقیقت معنی الکلمة وجود ندارد.

و اما «وَلِلّهِ»… ما این چهار آیه را مورد نظر می‌گیریم اولاً، بعد در یک آیه که مفصل‌تر بحث کردیم که سوره اعراف است: «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» ما در چهار جای قرآن شریف بحث اسماء را کردیم، این آخرین مرحله است که البته اضافاتی دارد و این اسماء 145گانه را ما در اینجا ذکر کردیم. از «الف» تا «هاء» که بعداً ملاحظه خواهید کرد. این بحث اول که چرا اسماء است. این اسماء یا اسماء لفظیه است یا اسماء عینیه خارجیه است یا اسماء مخلوقه الله است که ما خارجش را نمی‌یابیم. اسماء لفظیه اسم ذات است «الله، هو» و اسماء صفات ذات است که حیات است و علم است و قدرت و اسماء صفات فعل است.

ما دسترسی به ذات نداریم، به صفات ذاتیه ذات هم نداریم، به اسماء فعلیه ذات هم نداریم، حقیقت خالقیت چیست؟ در خارج عینیت ندارد که ببینیم خدا چگونه خلق کرده، حقیقت محیی بودن، ممیت بودن، رازق بودن و چه بودن، به این حقیقت ما دسترسی نداریم. به مفعول این اسماء دسته سوم ما دسترسی داریم. خدا احیا می‌کند، حی را می‌بینیم، رزق می‌دهد، رزق را می‌بینیم. این دهندگی حیات، دهندگی رزق، دهندگی نبوّت، توفیقی که به مؤمنین می‌دهد «أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهِ»[2] ما به این دسترسی ما نداریم، ولو فعل حق است، اما به ملکوت فعل حق که در بُعد سوم است یا در بُعد دوم است، (اینکه یا می‌گوییم حساب دارد) بُعد اول ملکوت ذات حق است و بعد دوم ملکوت و حقیقت صفات ذاتیه است که عین حق است. این هم دوتا حساب شود و هم یکی، در تعبیر دوتا است، در واقع یکی. در بُعد سوم ملکوت صفات فعلیه حق یعنی افعالی که خداوند از باب رحمانیت یا از باب رحیمیت، رحمانیت عامه، رحیمیت خاصه، رحیمیت به مراتبش، رحمانیت به مراتب، حقیقت و ملکوت این صفات فعلیه حق را ما هرگز نمی‌توانیم دریافت کنیم. آنی که می‌توانیم دریافت کنیم مرحله بعدی است، خود زید، خود عمرو، خود نبی، خود آسمان، خود زمین، خود قانون جاذبه عمومی، تا آنجایی که می‌توانیم دریافت کنیم. مفعول فعل حق را، مثل اینکه کسی هواپیما را می­بیند و داخل آن می‌نشیند، اما نمی‌داند چطور ساخته شده است. می‌بیند هواپیما ساخته شده است و مصنوع صانع است، اما حقیقت صانعیت را نمی‌داند، می­تواند بیابد، ولی این اصلاً وارد در این مطلب نیست. مثال عرض می­کنم.

«وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى» در این چهار آیه‌ای که بنده اینجا نوشتم: «لقد تحدثنا عن «الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» على ضوء آيات الأسرى (110) و طه (8) و الحشر (24) و هنا زيادة «يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ»»[3] این «وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ»[4] در آن سه آیه نیست، فقط در این آیه است: «وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ» «نتحدث- فقط- عنها دون زيادة أخرى اللّهم إلّا شطراً» حالا ما بحث‌های دیگری را راجع به اسماء حسنی، صفات دیگر کنار رفت، دیگر ما لفظ صفات نمی‌گوییم. این همه هم که امیرالمؤمنین (ع) در خطب زیاد توحیدیه در نهج «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ»[5] اصلاً مخالفند با توصیف کردن، حتی خودشان هم نمی‌گویند ما توصیف می‌کنیم. «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»[6] همان‌طور که عرض شد. این اسماء حق قسمتی اسماء لفظیه است که 145تا است و این اسماء لفظیه هم سه بُعدی است:

1- اسم ذات؛

2- اسم صفت ذات؛

3- اسم صفت فعل.

اسم ذات «الله» است، «هو» است، اسم ذات است، اسم لفظی ذات، چون در اسم لفظی بحث می‌کنیم. اسم لفظی ذات که این ضلع اول و ذِلّ محوری و قاعده­ای نسبت به حق سبحانه و تعالی است، این «هو و الله»، «الله» اسم ظاهر ذات و «هو» اسم باطن ذات که در سوره توحید مفصل ملاحظه بفرمایید. این قسم اول. قسم دوم صفات ذات است که بُعد فعلی هم دارد، صفات ذات است، ولی بُعد فعلی هم دارد. بعضی است که بُعد فعلی ندارد، حیات صفت ذات است «ذاتُه حیاته و الحیات ذاته» این صفت فعلی نیست، صفت ذات است.

– ظاهر و باطنش یکی است.

– آن بحث دیگری است. «ظاهرٌ بآیاته باطنٌ بذاته» به این معنا. این مرحله اولی، مرحله دوم صفات ذات است که قبلاً عرض کردیم، در یک جمله، دو جمله، سه جمله بیان می‌شود. در یک جمله «القیوم» هر سه صفت ذات را شامل می‌شود. حیات مطلق است، علم مطلق، قدرت مطلق. اوّلی، در تعبیر دوم که هم شامل صفات ذات است و هم فعل «الرحمن»، «الرحیم» و در تعبیر سوم که هر سه را بیان می‌کند «الحی، العظیم، القدیر» در هر سه مرحله آن بُعد صفات ذاتی را در نظر می­گیریم که این الفاظی که دلالت بر صفات ذات می‌کند اسماء حسنی است.

همان‌طور که از ذات حق، ذات حق دارای دو اسم است: «الله» و «هو»، ما حق نداریم اسم دیگری درست کنیم، اسماء حسنی است. اسماء حسنای در بُعد تعبیر از ذات «الله» است در عربی، «یِهُوا» است در عِبرانی، GOD است در انگلیسی یا هر چه. اصلش عربی است. این «الله» که اسم ظاهر ذات است و «هو» که اسم باطن ذات است، این اسماء حسنی است. فقط دو اسم است که از اسماء حسنی دارد که مربوط به ذات است، پس ما واجب الوجوب نمی‌توانیم درست کنیم. علة العلل، علت، واجب الوجوب، اینها غلط است.

یک گدایی بود در مشهد که فیلسوف بود، او راه می‌رفت و می‌گفت: یا واجب الوجود هستی و بودی و خواهی بود، ده شاهی بده! چه گدا باشد، چه دارا، اسم ذات برای خدا درست کردن غلط است؛ چون من درست می‌کنم، من که درست می‌کنم، به اندازه فهم خودم درست می‌کنم. خدا به حساب علم خودش، به حساب علم محیط خودش برای ما، نه برای خودش، خودش که اسم نمی­خواهد، خودش را صدا بزند؟ خودش را بشنود؟ خدا برای علم ما که اشاره از دور و به‌طور مبهم با یک لفظی به ذات حق بکنیم، گفته است یا «الله»، یا «هو» هم «الله» و هم «هو». روایت دارد از امیرالمؤمنین (ع) که حضرت، خضر را دیدند در خواب یا بیداری، در تفسیر سوره توحید بنده نقل کردم که خضر عرض کرد: «يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ»[7] این شبیه حرف‌های ملادرویش‌ها است، امّا نه، «یا من هو» درست است، همه­اش «هو» است، همه­اش غیب است، غیبت مطلقه «يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ» حرف درست است، ما به سند کاری نداریم، متن مطلب درست است.

پس این «وَلِلّهِ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» اسم قبیح، اسم اقبح، اسم حسن، اسم احسن، این سه برای خدا نیست و ما اگر برای خدا اسم بخواهیم بگذاریم، اسم قبیح که نمی‌گذاریم، خوب اقبح هم نمی‌گذاریم، اسم حسن می‌گذاریم، مؤمن هستیم دیگر، ما که مؤمن هستیم بر محور ایمان، معصوم که در بالاترین مرحله عصمت است، در مرحله عصمت. اعصم معصومین که رسول الله (ص) است، در بالا ترین قله عصمت. اگر محمدِ معصوم (ص) به عنوان محمدیّت منهای وحی بخواهد برای خدا اسم درست بکند، این «ذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ»، غلط است. همان‌طور که به ذات خداوند کسی پی نمی­برد و نمی­تواند ذات خدا را دریافت کند، اسمی هم که برای ذات مقرر است این اسماء حسنای ذاتی است، «الله» است، دیگر واجب الوجود و… که در آن گیج می­شویم، علةالعلل و… که علت برود در علل مادیه و از علل مادیه مطالبی دریافت کنیم که بیاییم سراغ خداوند و آن غلط‌کاری‌هایی که فلاسفه که خود را عاقل­ترین عقلای عالم می­دانند و جاهل­ترین جهّال عالم هستند در این ابعاد، در این کثافت‌ها و لجن‌ها ما نیفتیم. «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» با «الله»، با «هو» آنچه خدا گفته، مثلاً ما آن‌قدر طور دیگری هستیم که بسم الله خدا را هم عوض کردیم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» باید گفت، بهتر از اینکه نیست، باید «بسم الله» بگوییم. می‌گوییم: «بسم رب المجاهدین» نفهمیدی، مثل اینکه شما از خدا مجاهد­­تر هستی، فهم­ شما از خدا بیشتر است، بسم رب المجاهدین چیست؟ بسم الله رب الانقلابیین، این چرندیات چیست؟ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» یا «بسم الله» فقط. پس «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى» در بُعد اول اسماء ذات است که حسنی است، «الله» است و «هو» است. و در بعُد دوم «حیّ» است، «علیم» است، «قدیر» است، به جای «حی» چیز دیگری بیاوریم، به جای «علیم» ولو بر بُعد ایمان، ولو بر بُعد بالا­ترین قله عصمت، بالاخره محیط نیست، لامحدود نیست، خدای دیگری در کار نیست که برای این خدا اسم بگذارد، این برای آن اسم بگذارد و آن برای این، الّاکلنگی اسم بگذارند.‌ اینها همه محدود هستند، در صفات فعل هم همین‌طور است. ما به جای رازق یک چیز دیگر بگوییم، به جای خالق بگوییم صانع، خالق یک حسابی دارد، خالق اخص از صانع است. اسماء حق سبحانه و تعالی توقیفی است در کل ابعاد سه‌گانه «وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ».

«كما أن ذات اللّه هي الحسنى بين الذوات، بل و لا حسن لها أمام‏ قدسية هذه الذات»[8] تمام ذوات در برابر حق حُسن ندارد اصلاً، نه اینکه حُسنی نیستند، اصلاً حُسن ندارند. تمام حُسن در اوست و تمام غیر حسن در ماست، منتها غیر حسن یا قبیح است یا اقبح است یا حَسن است به حساب ایمان و به حساب مراحل عبودیت. «كذلك «لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏» ذاتية و فعلية» این ذاتیه دو بُعد دارد: یک «الله» و «هو» است که اسم ذات است و یک اسم اسماء صفات ذات است که عین ذات است، این ذاتیه هر دو را شامل است. «و فعلية» اسماء فعل، اسماء دیگر هم برای خداست، دیروز عرض کردم یک اسماء لفظیه است و یک اسماء صفات ذاتیه است و یک اسماء صفت فعلِ خود صفت.

مرحله چهارم، مرحله چهارم کل کائنات اسماء الله هستند، مخلوق­های خدا، نتایج صفات فعلیه حق در بُعد رحمانیت و در بُعد رحیمیت اسماء خدا هستند، حُسنی هستند. هرچه خدا خلق کرده، بهتر، آن بهترین مرحله، منتها بهتر در هر جایی، مورچه را مورچه خلق کرده، اگر مورچه را گاو خلق می‌کرد الآن گاو می‌شد، مورچه، مورچه است، گاو، گاو است، سوسک، سوسک است، موش، موش است، انسان، انسان است، شیطان، شیطان است. شیطان را که بد خلق نکرده، شیطان خودش خودش را بد کرد. خدا به او وجود داد، عقل داد، تکلیف داد، خودش خودش را بد کرد.

– می‌توانیم بگوییم که این‌ها آیات الهی است نه اینکه…

-اسماء هستند. اسم یعنی چه؟ اسم «ما یدل علی المسمی»، مخلوق یدل علی الخالق یا نه؟ شیطان مخلوق است یا نه؟ این بحث را مفصل کردیم، شیطان مخلوق است. نه در بُعد شیطنت، شیطان در بعد اصل وجود و علم و معرفت و مُعطَیات ربّانی در بُعد خلقت، نه در بعد آن که درست کرده، در بعد آنچه را از حق گرفته است، چیست؟ آنچه را شیطان و شیطان­ها و انسان­ها و جن­ها از حق گرفته‌اند، خیر گرفته‌اند. خدا بد درست نمی­کند. وجود گرفته­اند، عقل گرفته­اند، کمال گرفته­اند، علم گرفته­اند، بعد خرابش کردند. اینکه خراب کردند به حساب اینها است، به حساب حق که نیست. اینها یک مباحثی است که در باب اراده ان‌شاءالله بر محور قرآن و البتّه سنت باید بحث کنیم، نه بر محور جاهای دیگر.

این در بُعد چهارم، آیا رسول الله (ص) از اسماء حسنای حق، اسماء مخلوقه نیست؟ آیا بهتر از خاتم ‌النبیین می­شد پیغمبری که دعوتش جهان‌شمول باشد و آخرین پیامبر باشد؟ نه. آیا به جای موسی، بهتر از موسی می­شد درست شود در آن بخش خاص از زمان؟ نه. اگر می­شد خدا درست می­کرد، اگر هم می­شد مطابق حکمت نبود. آنچه مطابق حکمت است در این زمان او، در آن زمان دیگری، کاری که خدا کرده است، وحی را خدا داده، موسی را خدا خلق کرده، او از شر فرعون نجات داده، وحی به او داده، تورات به او داده، عصا را او اژدها کرده، همیشه و همیشه او، این اسماء حسنی است. موسی در بُعد رسالت توراتیه اسم احسن است، یعنی احسن الاسماء است. بهترین دلیل بر وجود خداوند سبحانه و تعالی در بُعد ربوبیت موسی است در زمان خود، عیسی است در زمان خود، ابراهیم در زمان خود، نوح در زمان خود، آدم در زمان خود، محمد در زمان خود، علی‌ها و حسن‌ها و حسین‌ها همه در زمان خود، اینها مَثل هستند، منتها خداوند مَثل اعلی دارد، مثل اوسط دارد، مثل ادنی دارد، اینها مثل اعلی هستند. ولکن همین مَثل اوسط­ها، مثل ادنی­ها از باب مَثلیت اوسط و ادنی و اعلی هستند، ولی از باب اسم بودن چطور؟ از باب مثل بودن؛ آنکه نمایانگر وجود حق باشد، این به‌عنوان اینکه حق خلق کرده همه یکسان‌اند، اما به عنوان اینکه این خلق خود را ساخته و ساخته، شده محمد، از ابن عبدالله بودن شده رسول الله و خاتم النبیین شدن، این مثل اعلی شد.

– خودش این کار را کرد؟

– خود و خدا، خدا به حساب قابلیت و استعداد و فاعلیت خود. عصمت دو بُعد دارد: یک بعدِ بشری است و یک بعد خلقی. حالا بین آیت و مَثل، بین اسم و مَثل.

– [سؤال]

– اجباری نیست، مفتی هم نیست، یک مَثل داریم…

– [سؤال]

– این را غلط نقل کرده است، این روایت در معانی الاخبار صدوق (رض) است که یکی از امام صادق (ع) سؤال می‌کند: «ما تقول یابن رسول الله فی ما روی عن رسول الله أنّه الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ» آخوند در کفایه همین را گرفته، امام می‌فرمایند: نخیر، این‌طور نیست، روایت این نیست. «الشقی من شقی فی بطن امه فی علم الله و السعید من سعد فی بطن امه فی علم الله». «شقیٌّ فی بطن أمّه» را آخوند درست کرده و یادش نبوده که به معانی الاخبار مراجعه کند. این بین‌الهلالین بود. این اسماء، حسنی دارد و اسماء حسنی همه­اش مربوط به خدا است. تمام موجوداتی که خداوند در بُعد رحمانیت، در بعد رحیمیت، در بعد محمدیت، در بعد ابوجهلیت، در بعد شیطانیت، آنچه خدا داده است حسنی است، بهتر از آن نمی­شد، ولکن در بُعد دوم مَثل بودن، مثل بودن از نظر اینکه این قابلیت­ها به فاعلیت­ها رسیده است و به تبلورات رسیده است و کسی محمد (ص) شده است، کسی ابوجهل شده است، کسی سلمان شده است و کسی علی شده است، اینها مراحل دارد و این مراحل مربوط است به جهت خَلقی.

«وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» با لفظش یا الله یا هو، یا واجب الوجود چیست؟ علةالعلل چیست؟ با حقیقتش «عالم» و «حی» و «قدیر»، یا عالم، یا حی، یا قدیر، صفات ذات. با اسماء فعلیه­اش یا صنیع و یا بصیر و یا رازق و یا خالق و یا قیوم و… اسماء دیگر اگر خودمان درست کنیم غلط است و این چند بعدی هم که اسماء لفظی حق دارد که ُبعد اسم ذات «الله» و «هو» و بُعد صفت ذات که حی و علیم و قدیر و بُعد صفات فعل که خالق و رازق و غیره، تمام اینها توقیفی است و لذا آیه می‌فرماید که…

– [سؤال]

– ما یک دعا داریم و یک دعوت داریم، فرق می‌کند، «فَادْعُوهُ» فقط دعا نیست، یک مرتبه دعا می‌خواهیم بکنیم، دعاخوان هستیم، یک مرتبه خیر، می‌خوانیم او را به او، یعنی او را به این وسیله می‌شناسیم، به این وسیله ما به او نزدیک می‌شویم. ولذا «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ»،[9] مگر ما بدون وسیلۀ محمد می‌توانیم محمدی بشویم؟ مگر می‌شود بدون وسایلی که خداوند مقرر کرده است، ما به آن راهی که او مقرر فرموده است، به آن راه برسیم؟ امکان ندارد. منتها به وسیله‌ای که خودش معیّن کرده، نه ملادرویش و ملابوغ‌علی را بیاوریم و بگوییم «إیّاک نعبد» یعنی تو، خیر، آن وسیله ای که می‌گوید من هیچ هستم، مگر دستگاه گیرنده وحی و دستگاه فرستنده وحی، به این عنوان است. من هیچ هستم، من صفر صفر هستم، من عدد ندارم، هر چه عدد در من است در بُعد معرفة الله و در بعد احکام تمام «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ»[10] در این آیه ملاحظه بفرمایید.

– بسم رب الشهدا و الصالحین هم غلط است؟

– آن دیگر شوخی است! غلط است، بسم رب الشهدا و الصدیقین غلط است، چون بسم الله که بهتر است. آیا خداوند که می‌فرماید: بسم الله الرحمن الرحیم، این اسماء حسنی است یا نه؟ بله، در این آیه اسماء حسنی این است، ما این آیه را خراب کنیم، بسم رب الشهدا و الصدیقین و الفلان، این درست نیست.

– [سؤال]

– در اسماء لفظی بحث می‌کنیم، اسم اول، دوم، سوم اسماء لفظی است، توقیفی در اسماء خارجی که نیست، اسماء خارجی از توقیفی چیزتر است، یعنی این اسماء خارجی را می‌شود درست کرد؟ می‌شود زید خلق کرد؟ اینکه لفظی نیست توقیفی بشود، بله، در تکوین توقیفی شده، ولی در تکوین توقیفی نمی‌شود. اینجا را توجه کنید، اینکه توقیفی است، نه اینکه ما نمی­توانیم، می­توانیم غلط است، اما در بُعد چهارم که عالم، جهان خلقت اسماء تکوین حق‌اند، این توقیفی نمی­شود گفت، چون اصلاً نمی­شود، شما می­توانید سماء خلق کنید، ارض خلق کنید، جن خلق کنید، انس خلق کنید؟ یک شپش نمی‌توانیم خلق کنیم، یک مورچه نمی‌توانیم خلق کنیم. آن توقیفی که در بُعد استحاله است، اینکه می‌گوییم اسماء اللّه توقیفی است، در بُعد لفظی است، تعبیر لفظی از اللّه در بُعد ذات، صفات ذات، صفات فعل، این را ما حق نداریم درست کنیم. می­توانیم درست کنیم، ولی غلط است. شخصی سؤال کرد که این مادرزن را می­شود گرفت یا نه؟ گفتند نمی‌شود، گفت: ما گرفتیم و شد. ما این را نمی­خواهیم بگوییم. این یک چیزی است که می­شود، اما حلال دارد و حرام. این یک چیزی است که اصلاً نمی‌شود، اسماء خارجی یعنی موجودات خارجی که بوجوداتها و بمخلوقیاتها دلالت می­کند بر وجود حق، این در لفظ توقیفی است؟ در لفظ که زید را بگذارید عمرو، کچل را بگذارید زلف‌علی، زلف‌علی را بگذارید کچل، مطلبی نیست! اما در خلق اینها، در خلق این اسماء این حالت استحاله دارد.

«وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» در دو دعوت البته، هم دعوتی که به وسیله این‌ها بشناسیم او را، هم خدا را بشناسیم به این وسیله، و هم از خدا بخواهیم به این وسائل «وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ» الحاد جنبه زیاده دارد و جنبه نقیصه دارد، اسماء سه جنبه دارد. این «الله»، «رحمن»، «رحیم» اینها دارای سه جنبه‌اند، یکی الله را به آن اضافه کن، یکی الله را از آن کم کن، اگر الله را به آن اضافه کردی الحاد است، اگر کم کردی الحاد است، اگر با آن کم و زیاد الله را می‌خواهید، خداوند می‌فرماید: «وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ» الله واجب الوجود، غلط است، الله درست است، واجب‌الوجود غلط است. علةالعلل الله، این علةالعلل غلطاست. «وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» عارف باشند، فیلسوف باشند، منطقی باشند، فقیه باشند، سفیه باشند، هر چه باشند. اگر اسماء ذات و اسماء صفات ذات و اسماء صفات فعل را بالا کنند یا پایین کنند، این الحاد است. مگر معنی الحاد چیست؟ معنی الحاد این است که آنچه هست نه، حالا یا کلاً نه، به جای الله بگذارد لات و عزی که آن هیچ، الحاد کلی است، یک مرتبه نه، آنچه هست اضافه کند، آنچه هست کم کند، برخلاف آنچه که خداوند مقرر فرموده و لذا یکی از مراحل الحاد فی اسمائه، یکی مرحله تعبیر است که ما تعبیر کنیم در این مثلث از ذات حق، از صفات ذات حق، از صفات فعل حق تعبیری که خداوند نکرده یا بیشتر کنیم یا کمتر. مگر این اسماء حسنی مخصوص خداوند نیست؟ بله، الله مخصوص خداست؟ بله. ما اسم زید را بگذاریم الله، این چطور است؟ این الحاد نیست؟ الحاد در اسم‌گذاری است، یکی الحاد در صدا کردن خداست و یکی الحاد در اسم‌گذاری است. اسم کسی را الهه بگذاریم، در بین مسلمان‌ها کسانی هستند که اسم دخترشان را الهه می‌گذارند، یعنی خدای مؤنث. مگر خدا مذکر دارد که شما مؤنثش را گذاشتید؟ الهه غلط است. این اسماء حسنی که در اختصاص حق است، ما برای غیر حق نمی‌توانیم بگذاریم. خالق، آقاخالق! این غلط است.

– پس مشهدی رحمان و مشهدی رحیم و این‌ها…؟

– غلط است، برای اینکه رحمن فقط خداست، برای اینکه این اسماء، این اسماوی که اسماء حسنای الله است، در بُعد ذات، در بعد صفات ذات، در بعد صفات فعل، مخصوص خداست. آقا رحمان، آقا رحیم، آقا محیی، آقا ممیت!

– از بابت برائت استحلال هم صحیح نیست؟

– یعنی چه؟ پس ما به فلانی بگوییم الله از باب برائت استحلال.

– «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ»[11] یعنی هم در…

-این به چه معناست؟ یک مرتبه صحبت کردیم. آیا «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ» یعنی خود خدا را؟ نمی­شود، محال است، خدا شد؟ نه، اخلاقی که خدا پیش پای ما گذاشته که ما راه مستقیم را در معرفة الله و در عبودیة الله برویم و الا خدا ممیت است، بکشیم! خدا محیی است، زنده کنیم. زنده کردن را نمی‌توانیم، کشتن را می­توانیم، ولی حرام است و از این قبیل.

– هادی و مهدی چطور؟

– آنها را بحث می‌کنیم، این را عرض کردم که آقایان فکر کنید.

در بُعد سوم که صفات ذات نیست، صفات فعل است. آیا ما حق داریم اسماء صفات فعل را بر غیر خدا بنهیم یا نه؟ این دو حالت دارد، جوابش این است. البته بُعد اول و دوم این دو حالت را ندارد، الله دیگر قابل تأویل نیست، حی بذاته علیم بذاته قدیر بذاته که ذات مراد است، اینها تأویل ندارد، ولکن فلان کس آقا قدیر است، آقا نقی است و… این دو بُعد دارد: یک بعد همان قدرتی که در حق است، آقا قدیر می‌گوییم. رحمانیتی که در حق است، آقا رحمان می­گوییم. همان رحیمیتی که در خدا است آقا رحیم می­گوییم، این الحاد فی اسماء است. یک مرتبه خیر، اسم مشترک الاستعمال است، ما اسماء خاصه به حق داریم، اسماء خاصه به خلق داریم و اسماء مشترکة الاستعمال داریم. در اسماء مشترکة الاستعمال است که تشابه است، در اسماء خاصه به حق که تشابه نیست. «الله» است و «هو» است. یک اسماء مختص به خلق داریم، اینکه می‌گویم اسم، صفت مراد است. چون خود اسم هم حامل صفت است. حالا بگذریم کسانی که اسم می‌گذارند، ولی صفت در طرف مقابل است، به کچل زلف‌علی می­گوید، به زلف‌علی می­گوید کچل، نه، اسمی که حاکی از معنا است. یک اسماء مختصه به خلق داریم: ضاحک، باکی، آکل، شائب، منکوح، نائم، میّت، اینها مختص به خلق است، با اینها هم کاری نیست. بحث سر طبقه سوم اسم است، اسمائی است که اینها در خدا استعمال می­شوند، در خلق هم استعمال می­شوند، تشابه در اینجاست. جواب عرضی که کردم این است. عرض کردم، نه اینکه مطلب این باشد، این را عرض کردم تا آقایان فکر کنید. جوابش این است که در اسماء مشترکة الاستعمال که هم در خالق استعمال می‌شود به عنوان خالقیت و هم در مخلوق به عنوان مخلوقیت، در اینجا باید با تجرید استعمال کنیم، الهه نمی­توانیم بگوییم، الهه تجرید ندارد، الله تجرید ندارد، یا اینکه صفات ذات همچنین. اما فلانی آقا رازق است، یعنی در بُعد خلقی، فلانی فرض کنید که آقا محیی است، محی‌الدین مثلاً، این در بُعد خلقی است یا آقایی که فرض کنید اسم دیگری دارد. این را تجرید می‌کنیم از بُعد خالقی، در بُعد خلقی صحیح است. اما اگر در بعد خالقی اراده کنیم این «يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ» می‌شود. «ذَرُوا» به این معنا است. «وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ».[12]

– عبدالرضا، عبدالحسین، اینها چطور؟

– ما دو عبد داریم: یک عبدی است که مضافٌ الیه آن اللّه است، اگر رضا را به عنوان الله بگیریم باطل است. یک عبد به عنوان بنده زرخرید است، بسم الله. ولی کسانی که می‌گویند عبدالرضا و عبدالعلی و عبدالفلان، باید تجرید کنند. عبدالعلی، علی را تجرید از الوهیت بکنید، خودتان را هم تجرید از عبودیت بکنید، با دو تجرید بسم الله. اگر خود را تجرید کنید از عبودیت علی، علی را تجرید بکنید از معبودیت خودتان، بسم الله.

– [سؤال]

– بله، می‌دانم.

– حضرت علی می‌فرماید «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ»[13]

– عرض کردیم که او می‌توانست تجرید کند.

در جلد 12، صفحه 62: «و الإلحاد في‏ أسماء، منه‏ أن تختلق له أسماء من أيّ الأربعة» چهارتا بود دیگر.

«أم تفسر بغير معانيها» این لَیّ است، کما اینکه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا»[14] بگوییم الله و مراد بت باشد. بگوییم محمد و مراد الله باشد. این لیّ است. «و الإلحاد في‏ أسماء، منه‏ أن تختلق له أسماء من أيّ الأربعة» اسم ذات، صفات ذات، صفات فعل، موجودیت خارجی، «أم تفسر بغير معانيها، أم يدعى بها خلاف المرسوم أو المطلوب بها». «یا محمد ارزقنی»، این غلط است، این یدعون بها نشد، شما در محمد ترمز کردید. یا حضرت عباس به من بچه بده، این ترمز کرده در حضرت عباس. این «فَادْعُوهُ بِها» نیست. «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ»[15] «أَعْمَتْهُ» نباشد، برای اینکه خود حضرت عباس اگر بنا بود دست بدهد، دست خودش را نمی‌داد، خودش دست‌دهنده نیست. جان‌دهنده نیست، مال‌دهنده نیست، اولاددهنده نیست. حضرت عباس وسیله است که این اسمی است که وسیله بشود که از خدا بخواهیم. منتها وسیله هم دو حساب دارد: یک مرتبه خیر، ما از اول تا آخر می­گوییم که یا محمد از خدا بخواه که چنین، نه. سوره نساء: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»[16] به این حساب، اول خود آنچه قدرت داری استغفار کن، بعد اگر کسری داری، یا رسول الله من کسری دارم. قضیه شفاعت هم همین است، در باب شفاعت این نیست که بنده یک جنسی را که صد تومان می‌دهند، من یک تومان دارم، 99 تومانش شفاعت، خیر، من نود تومان دارم، ده تومان شفاعت. […] کسی که اصلاً ایمان ندارد یا ایمان دارد و به شرایط ایمان عمل نکرده است، این آدم را بگوییم که حساب شفاعت داشته باشد، این اصلاً درست نیست. در اینجا «فَادْعُوهُ بِها» دعوتتان الهی، وصاتتش الهی، حالش الهی، قالش الهی، وضعش الهی، اگر از الهیت خارج بشود که این می­شود «وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ».

«و الإلحاد في أسماءه تعالى وجاه التوحيد»[17] یعنی أمام التوحید «وجاه التوحيد فيها يعني كلا الإشراك و الإلحاد» الحاد دو بعدی می‌شود. آنچه خلاف توحید است، الحادش الحاد است و اشراک آن هم الحاد است، چون «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى» «کالظرف و المجرور إذ اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا» الحاد در مقابل توحید هم شرک را می‌گیرد، هم انکار خدا را، ولی الحاد در مقابل اشراک فرق می‌کند. «و الإلحاد في أسماءه تعالى وجاه التوحيد فيها يعني كلا الإشراك و الإلحاد و كافة التخلفات عما رسمه اللّه من دعوته بها كما هو المسرود» خوب و مفصل بیان شده است «في القرآن و السنة و من الإلحاد في أسماءه تسمية غيره بها كما هو يدعى» به ما گفته­اند محمد را واسطه قرار بدهید، شما ملادرویش سر محل را. نه، بنا نشد، خودش گناهکار است. به ما گفته‌اند که رسول و ائمه معصومین (ع) وسیله هستند، شفیع هستند، واسطه هستند. اینها انسان را به سبیل حق دعوت می‌کنند، شما بروید طرف این و آن، این و آن معصوم نیستند و لذا در روایت دارد، در جامع احادیث الشیعة مرحوم آقای بروجردی (رض)، در جلد اولش دارد که اگر در غیاب ولیّ امر -امام معصوم (ع)- دور کسی را به عنوان رهبر بگیرند، صد درصد اینها گمراهند. درصد است، صد درصد نیست. غیر معصوم خطا می‌کند، گناه هم می‌کند، تقصیر هم می‌کند، قصور هم می‌کند، حتی اگر شورای رعیل اعلی باشد. نمی­خواهیم به روایت تمسک کنیم، مطلب این است چون کسی که صد درصد نیست، چطور ما چشم به هم نهاده بگوییم هر چه می­گوید درست است. الآن نصف شب است، درست است، او کور است و ندیده، یک چشمش بسته است. این یک مطلبی است که مرکّزاً باید در نظر بگیریم، ولی ما یک مبالغاتی داریم، یک مطالبی داریم که خیلی بیشتر از آنچه هست، یک کسی را برمی‌داریم و محور [قرار می‌دهیم] ایشان محور امام صادق است، محورِ آقای خویی است، محور آقای خوانساری است، نه، چه کسی این حرف‌ها را گفته؟ این حرف‌ها نیست، این‌‌ها دروغ است.

– ایشان در چه کتابی فرمودند؟

– در جلد اول جامع احادیث شیعه روایت است، روایات مفصل است.

«و من الإلحاد في أسماءه تسمية غيره بها كما هو يدعى، تركاً له سبحانه فإلحاد» رهایش کن، می‌رود امام‌زاده، چهار وجب است، یک وجب بالاست، فقط امام‌زاده. در جای دیگر که امام‌زاده نیست، خدایی در کار نیست و اینجا امام‌زاده، امام‌زاده داود، امام‌زاده اصغر، امام‌زاده اکبر. «تركاً له سبحانه فإلحاد أم إشراكاً به فإشراك، و منه تحسّب عناية أسماءه معاني زائدة على ذاته». می‌گوییم عالم…


[1]. صافات، آیات 159 و 160.

[2]. مجادله، آیه 22.

[3]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏12، ص 61.

[4]. اعراف، آیه 180.

[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 212.

[6]. صافات، آیات 159 و 160.

[7]. التوحید (للصدوق)، ص 89؛ الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏30، ص 515.

[8]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏12، ص 61.

[9]. مائده، آیه 35.

[10]. آل‌عمران، آیه 144.

[11]. بحار الأنوار، ج ‏58، ص 129.

[12]. اعراف، آیه 180.

[13]. الكافی، ج ‏1، ص 90.

[14]. بقره، آیه 104.

[15]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.

[16]. نساء، آیه 64.

[17]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج‏ 12، ص 62.