جلسه صد و بیست و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی (هدایت و اضلال خدا)

تفسیر آیه 23 سوره زمر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

سوره زمر، آیه 23: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً ً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ». اشاره به «أَحْسَنَ الْحَديثِ» و «كِتاباً مُتَشابِهاً». در سوره مبارکه یوسف می‌فرماید: «نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»[1] این احسن القصص دو بُعد دارد: یک بُعد حاضر و یک بُعد غایب. بُعد حاضر قصه یوسف (ع) است که علی‌الاطلاق احسن القصص است. بُعد دوم این است که قصّ الهی که برش تاریخی است، این برش تاریخی و قص الهی در مورد قرآن کلیت دارد که تمام آیات مقدسات قرآن را شامل است و از جمله ادله بر احتمال دوم این آیه است: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً». اولاً احسن‌الحدیث است. احسن‌الحدیث، احسن منه نیست، بلکه افعل بقولٍ مطلق است؛ یعنی در بالاترین قله حُسن از نظر سخن، قرآن شریف است. نه فقط سخن غیرحق، سخن غیرحق که معلوم، بلکه و سخن حق نیز. کتاب‌های آسمانی تحریف‌نشده که تماماً حدیث وحی است و سخن حق است، قرآن شریف از آنها هم احسن است. حق سبحانه و تعالی احسنیت را در بُعد ظاهر و در بُعد معنا و باطن و در کل ابعاد رهبری فکری و عقلی و عملی در قرآن شریف به‌عنوان بالاترین قله بیانی، قرار داده است.

اینجا، جای این سؤال است که آیا مضمون بودن و مجمل بودن و عدم دلالت صحیح نسبت به عبارتی که مقصود از آن عبارت هدایت است، این جزء حُسن است یا جزء قبح است؟ گروهی گمان می‌کنند اگر کسی کتابی بنویسد و مغلق بنویسد و عبارات بسیار مغلق بیاورد، به جای اینکه عبارات ساده مفهوم بیاورد، این حسن محسوب می‌شود، [حال آنکه] این قبح است. برای اینکه حسن تبلیغ دو بُعد دارد: یک بُعد این است که مادّه تبلیغ رسا باشد که عقل سالم بپذیرد و بُعد دوم این است که تعبیر، تعبیری باشد که آن مادّه رسا را برساند. اگر تعبیر ناسالم و مادّه تبلیغ سالم باشد، کافی نیست. اگر عبارت تبلیغ سالم و رسا باشد، ولکن مادّه تبلیغ ناسالم، کافی نیست و اگر هر دو ناسالم‌اند، دو مرض است. سالم صحیح آن است که هم آن معنایی که می‌خواهد القاء بشود، معنای درست باشد در مراتب مختلفه درست و هم عبارت درست ادا شود. یعنی کوتاهی در تعبیر اصلاً نباشد. البته کوتاهی در شخصی که می‌خواهد به این تعبیر نگاه کند و توجه کند، مطلبی نیست، ولی کوتاهی در تعبیر اصلاً نباید باشد.

«الآیة ثالثة و العشرون، سورة الزمر: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً» هنا کلمتان اثنتان قبل البحث حول الاضلال الربانی المذکور فی هذه الآیة القدسیة. «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ» بیّنا باللغة الفارسیة و نجمل فی البیان باللغة العربیة. أحسن الحدیث بقول مطلق، سواء کان إذ احادیث، احادیث ربانیة بالواحد أو احادیث بشریة. أحسن الحدیث بقولٍ مطلق عبارة عن کتاب الله تعالی القرآن و أحسن من التوراة و أحسن من الإنجیل و أحسن من کذا و کذا. هنا نتسائل هؤلاء الذین یقولون القرآن ظنی الدلالة أو لا یفهم مرادات الله سبحانه و تعالی منه هل هذا حسن أو قبح؟ هذا من أقبح القبح. و الحسن فی التعبیر عبارة عن أنّ المعبّر یعبّر بعبارات تدل مائة بالمائة علی المعنی المراد، مطابقة العبارة مع المعنی المراد، لا تزید اللغة و لا تضیع. لیست اللغة أوسع من المراد و لا المراد أوسع من اللغة. بل اللغة توازی المعنی المراد مائة بالمائة.» این معنای فصاحت و معنای بلاغت است.

«و إذا کان أحسن، هذا حسن و إذا کان أحسن یعنی اضافة إلی أن اللغة توازی مائة بالمائة المعنی المراد بلا زیادة و لا نقیصة إضافةً إلی ذلک الحسن أحسن، أحیاناً یعنی معانی عدّة و لهذا المعانی العدة لغةٌ واحدةٌ، یستعمل لغة واحدة للتدلیل علی هذه المعانی العدة، هذا أحسن. أو إذا کانت هنالک معانی عدّة یذکر کل هذه المعانی بلغاتٍ مختلفة، طبعاً الأول احسن. اختصارٌ فیه بیان. و القرآن أحسن الحدیث فی هذین الموردین الأصلیین القمّتین فی التعبیر. فکیف یقال و یقال القرآن ظنی الدلالة أو لا یفهم أو له أهله الخصوص حتی من الناحیة النصیة، من الناحیة الظاهریة. هذه کلام اول، ثم «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً» اشارة، الآیات القرآنیة حول تشابه الآیات القرآنیة ثلاث: بعض الآیات تقول: القرآن کله محکم، «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ»[2] «آیاته» جمع مضاف یدل علی الاستغراق. «أُحْكِمَتْ آياتُهُ» یعنی کل الآیات القرآنیة محکمة، من محکماتها، متشابهاتها و عموماتها و اطلاقاتها، کلّها محکمة. لیس فی دلالتها خلل أبداً و لیس فی دلالتها عَلل أبداً. هذه آیة. آیة أخری هذه الثانیة: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً» کله متشابهة. آیة ثالث: سورة آل عمران فی آیات التقسیم «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ»[3] فماذا نصنع بهذه التعابیر الثلاثة؟ الجواب: نفس الآیات، الإحکام أحیاناً، المقصود الإحکام، إحکام دلالی من الناحیة الدلالیة لیس هنالک قصور و لا تقصیر و لا إجمال و لا أجمال، کل الآیات القرآنیة هکذا، حتی المتشابهات. هذه معنی الإحکام. و التشابه نبحث حوله ولکن لما قورن فی المحکمات بالمتشابهات فی آیات آل عمران له معنی آخر، تراجعون، خمسین صفحة بحثنا فی سورة آل عمران. المحکمات و المتشابهات القرآنیة هما مثل البعض فی […] دلالة واضحة محکمة بیّنة أحسن دلالة من دون إجمال ولکن الإحکام و التشابه بمعنی آخر مثلاً لفظٌ یستعمل فی القرآن الکریم، هذا اللفظ مشترک الاستعمال بین الله و بین خلقه. جاء: جاء زیدٌ، «جاءَ رَبُّكَ»[4] ید: ید الله «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ»[5] ید بالنسبة لله و لغیر الله. نفس الید ولکن تشابه فی ماذا؟ تشابه فی المعنی المراد؟ لا، إنما تشابه لقصور الانسان الذی یستدل خلطاً بین المعنی الربانیة و المعنی البشریة […] «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ»[6] یخیل إلی الانسان أن هذا الید نفس الید ولکن لا، هذه متشابه، هذه مشتبه. مشتبه من ناحیة قصورک أنت، تقصیرک أنت ولکن لما یقول ربنا: ید الله، مضافٌ الیه و هو الله دلیل علی أنّ الید لیست للجارحة و إن الله لیس له جارح. أو «جاءَ رَبُّكَ» لما تنسب جاء إلی الرب، فلیس بمعنی الانتقال، لأن رب لا ینتقل. فتشابه لیس فی الدلالة. من الناحیة الدلالیة اللفظیة الآیات القرآنیة برمتها کلها نقول آیات، مو مثل الر. الحروف مقطعة مجملة تلغرافیة رمزیة بین الله و بین رسوله. لا، الآیات القرآنیة سواء کانت آیات صعبة، آیات سهلة، مو من ناحیة الدلالة، من ناحیة المعنی، هذه الآیات إذا وقفنا فی معانیها نرجع متشابهاتها إلی محکماتها. أحیاناً لا، ندقق فی نفس المتشابهة، نعرف المعنی من متشابهة و لیس عندی شخصیاً و لو أنی أقل و أقل و أقل کثیراً من المعصومین، لیست عندی آیة متشابهة وحیدة فی القرآن لأنا نفکر فی نفس الآیة و نعرف المعنی من نفس الآیة. «وَ جاءَ رَبُّكَ» یعنی جاء ربوبیته فی یوم الحساب. ربوبیة الله صفة فعل، ربوبیة فی عالم تکلیف یوم الدنیا، ربوبیة فی عالم الحساب بعد الموت، یوم البرزخ و یوم الآخرة. هنا یقول ربنا: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً» یعنی […] «مُتَشابِهاً مَثانِيَ» مثانی جمع المَثنی، مثل القرآن، مثل سورة الحمد. سورة الحمد فیها مثنیات عدّة. ثم یقول الله تعالی فی موازنة بین القرآن الکریم و سبعاً من المثانی: «لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني‏ وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ»[7] سبعاً من المثانی، یعنی سبعاً من الآیات. ما فی سورة فی القرآن لها سبع آیات، إلا سورة الحمد، إذا حذفنا بسم الله یصیب ست المثانی، ولکن سبع المثانی. لیس فی القرآن سورة اطلاقاً لها سبع آیات إلا سورة الحمد، سورة الفاتحة. سبعاً من المثانی، مثنیات. مثنیات فی الصلوات، مثنیات فی الذکر، مثنیات فی المعانی. هنا «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً» تشابهاً لفظیاً، تشابهاً بلاغیاً، تشابهاً فصاحیاً، تشابهاً لغویاً، تشابهاً معنویاً، تشابیاً فی التبلیغ، تشابهاً فی التحقیق، تشابهاً فی موافقة الفطرة، موافقة العقلیة، موافقة الحس، تشابهاً فی موافقة العلم. یعنی ما فیه اختلاف، «كِتاباً مُتَشابِهاً» یعنی ما فیه اختلاف».

شما هر موجود غیرالهی را حساب کنید، اگر عبارات و مطالبی بگوید، عبارات در طول سنین با هم فرق دارند، مطالب فرق دارند. مدام بالا و پایین می‌روند. این قاعده عدم کمال مطلق است. «من میّزات الکامل المطلق فی کماله أنه لا یتغیر کلامه لفظیاً و لا سیما من کلام الاخیر قرآن، لما نزل علی رسول الهدی (ص) «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ»[8] و نزل و نزل و نزل و الآیة الاخیرة النازل علیه مثل البعض من ناحیة الفصاحیة و اللغویة و الأدبیة، من ناحیة البلاغیة، من ناحیة المعنویة و التبلیغیة، الموافق للفطرة و للعقل و للعلم و للکذا و للکذا. و هذه یدل علی ربانیة هذه الآیات البینات. «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً»[9] لا قلیلة فقط «اخْتِلافاً كَثيراً» العبارات مع بعض، المعانی مع بعض، المعانی مع الواقع، المعانی مع العلم، المعانی مع التطبیق، مع التحقیق، مع الکذا. نتیجة التواتر و التزاید فی التکامل احیاناً، فی التناقص اخری و هذه طبیعة غیر الله تعالی، لله لیس طبیعة. هذه قضیة کون الکائن متدرج الکمال محدوداً «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً» و تشابه الآیات القرآنیة أنها مثل البعض لا رقی فیها، لا نزول فیها».

شما هر کتابی را ملاحظه کنید، بالا می‌رود، پایین می‌رود، با اینکه خودش در عرض چند ساعت نوشته است، گاهی پایین می‌رود، گاهی بالا می‌رود. ولکن تمام آیات قرآن یک نسق است، بعضی خیال می‌کنند که بعضی آیات مثلاً بالاتر است، اینچنین نیست. معانی را باید در نظر بگیرید بله، ولی خود تعبیر، البته معانی فرق می‌کند، ولی خود تعبیر از نظر فصاحت و بلاغت یکنواخت است.

«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ» «مثنیات، مکررات، لفظیاً مکررات، لغویاً مکررات، ولکن یرادوا من هذه المکررات معانی عدّة، معانی مختلفة لا متخالفة، معانی متناسخة، معانی متشابهة» «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ».

– [سؤال]

– دوتا دوتا. «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً» تکرار در نزول، تکرار در تعبیر، تکرار در دلالت، تکرار در معنا و در این تکرارها، تکرار مخل نیست، تکرار ممل هم نیست، بلکه تکراری است که یا تکرار تذکاری است یا تکراری است که معنی زائد در دومی هست، مخالفت با اول ندارد. «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» «الخشیة غیر الخوف، خشیة لمّا تری شخصاً أمامک عظیماً عظیماً و عادلاً کریماً، لا تخافه، بل تخشاه. محتده عظیم، مقامه عظیم، تراقب اقوالک، افعالک، حرکاتک، لانک فی موقف عظیم. هذه معنی الخشیة و لیس معنی الخوف. نعم، نحن و نخاف ربنا لأننا نخاف من ذنوبنا و عدل ربنا یقتضی أن یعذبنا، هذه شیء آخر، نخاف من أنفسنا ولکن نخشی ربنا «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[10] لا «یَخشَی اللَّهُ». «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» یعنی العلماء بالله. العلماء بالله و العارفون الله، الذین یعترفون بحدود الله، اعترافاً حقاً، اعترافاً صالحاً، لا لفظیاً و لا فقط عقلیاً فلسفیاً، اعترافاً واقعیاً. «يَخْشَوْنَ» قدر العلم بالله تعالی یخشی العالم من الله تعالی و الخشیة عملیة القلب، یخضع قلبه و هو عمق روحه أمام الله تعالی و إذا خضع قلب الانسان أمام ربه سبحانه و تعالی تخضع فطرته و عقلیته و صدره و أعماله و أعضاءه، ایجابیاته و سلبیاته، کل شیء خاضع عند ربه ولکن للعلم بالله درجات، کذلک للخشیة لله نتیجة العلم الله درجات، کذلک الاعمال لله درجات و هنا: «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» اقشعرار الجلود مال الخوف و مال الخشیة».

وقتی که انسان در برابر یک عظیمی قرار می‌گیرد، خودش را گم می‌کند، رنگش می‌پرد، پوست بدنش جمع می‌شود. «یقشعر» «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[11] در قرآن این است. «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» «الذی یخشی ربه بما یعرف ربه، بما یؤمن بربه، هل هو کان مجبراً فی هذا القضایا؟ لا، آمناً باختیاره، خشی باختیاره، علم باختیاره، عرف باختیاره. «ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ»[12] مرحلة اولی خشیة» دست‌وپای خود را گم می‌کند. «مرحلة ثانیة: لما یعرف أنه أمام العدل الکریم الرؤوف الرحیم «ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ» و الجلود اعم من جلود الاجسام و جلود الارواح و جلود العقول و جلود الفطر و الفکر و کل شیء ظاهر و باطن، للروح ظاهر و باطن، للجسم ظاهرٌ و باطن. الجسم کله جلد الروح و للجسم کذلک الروح بالنسبة له و للروح کذلک جلدٌ بالنسبة له. جلد الروح عبارة عن العقل و اللبّ الروح عبارة عن القلب. جلد الجسم عبارة عن الظاهر و لبّ الجسم عبارة عن باطن الجسم و جلودهم لا تعنی الجلود الظاهر الجسمانیة فقط، القرآن یمسّ شغاف القلب، لا بس جسم، لا بس بصر، لا بس سمع، لا بس لسان، لا، «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ» جلود الجسم طبعاً للروح و جلود الروح و کل الروح.

«ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ» یعنی من یشاء الهدی و یشاء ربه سبحانه و تعالی أن یهدیک حتی کما اهتدی «وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ»[13] «وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ»[14] یعرف مراحل اضلال هنا مقابل «وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» کما بیّنا فی التفسیر. «مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ» الذی یضلله الله تعالی بما ضل هو فی نفسه و اضلّته هواه و اضلّته الشیاطین، بعد ذلک ربنا یجعله فی ضلالة و و لا یوفّقه للهدی، بل یزیغ قلبه کما زاغ قلبه، بل و یختم علی قلبه «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»[15] آیة اخری، سورة غافر، سورة مؤمن، الآیة ثالث و الثلاثون».

– [سؤال]

– این هم تابع همان است. سوره غافر، آیه 33 و 34. «يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرينَ»[16] «مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ»[17] «إذا اجبرهم علی الضلال، ظلم، أ لیس هکذا؟ إذا أجبر قوم نوح و لوط و کذا علی الضلال، ظلم «وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ» لا یرید و لا یشاء و لا یفعل. فإذا أضلهم، أضلهم بالعدالة، اضلهم بحق. «يَوْمَ تُوَلُّونَ» هؤلاء الضالون المضلّلین «مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» من یضلل الله تعالی بما ضل فی نفسه اولاً. آیة ثانیة: نفس السورة، الآیة التالیة، رابعة و ثلاثون: «وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ في‏ شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ» ما زلتم فی شکٍّ باختیارهم طبعاً».

شک احیاناً ریب است، احیاناً شک است. «فرقٌ بین الشک و الریب. الریب الشک المسنود إلی دلیل. إذا کان دلیل صالحاً الشک صالح، إذا کان دلیل طالحاً، فالشک طالح. الشک المسنود، لابدّ أن یکون الانسان یقینه مسنود إلی دلیله، ظنه کذا، احتماله کذا، شکه کذا، کلها مسنود إلی دلیله «نحن أبناء الدلیل» ولکن هؤلاء تشککوا فی یوسف (ع) رغم وحیه و رغم رسالته و رغم الآیات البینات الرسالیة الربانیة. فالشک هذا شک غیر مریب، لیس له دلیل و إذا کان مریبٌ فدلیله علیل، الشک المرید یستعمل فی الشک الذی له دلیل علیل و هو دلیل صحیح. هنا شکهم حتی إذا کان مسنود إلی دلیل، دلیلهم علیل. «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»[18] و ما إلی ذلک. «وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ» بینات واضحات، الانسان الذی له معرفة شیء مّا، الانسان الذی هو دون التکلیف حتی ادون مراحل تکلیف، یعرف بالبینات و تبیّن بالبینات أن هذا الذی جاء بالبینات، هذا حقٌّ من الله تعالی. «وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ في‏ شَكٍّ مِمَّا» أحیاناً یشک و أحیاناً یظن، أحیاناً کذا ولکن ما زلتم. أنتم صددتم و صمدتم و استقررتم غائصین غارقین فی شک منه، مو علی شک، مو إلی شک، مو بشک، فی شکٍّ. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ»[19] غارقٌ فی الخسر. أنتم اغرقتم انفسکم فی شک منه. «مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً»[20] شککتم فیه، ثم تیقنتم أنه ما فی بعده رسول و الرسل بین مشکوک و بین مقطوع العدم. «كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ» اسرفتم فی التکذیب و ارتبتم فی التکذیب، ارتیاب فی شک مسنود، شک مسنود إلی دلیل علیل، إلی دلیل لیس هو دلیلاً، إنما دلیل ذلیل و ضلیل. و إذاً «يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ» باسرافه «مُرْتابٌ» بارتیابه و من هو یشک فی یوسف برغم البینات و البینات کلها کانت من الله تعالی للهدایة، للدلالة و أنتم رفضتم و ترکتم و صمدتم علی إنکارکم و تکذیبکم. فاضلال الله لیس إلا بعد تشکک مرتاب متعمق».

– آیه‌ای در اینجا می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ»[21] ولذا وقتی خداوند هدایت نکند، اضلال خود‌به‌خود می‌آید و لازم نیست خداوند اضلال بکند. چون کار خداوند هدایت است.

– آن مرحله اولی است. ما در ضلالت چهار مرحله داریم. من این چهار مرتبه را اشاره می‌کنم: «للضلالة مراحل أربعة. قد یکون المکلف لا یرید الهدی و لا الضلالة، قد یرید الضلالة احیاناً، قد یرید الضلالة و یصمد فی الضلالة و بعد هو عارف الحق عن الضلالة و قد یختم الله تعالی علی قلبه حتی إذا اراد عن یفهم الضلالة و الهدایة، لا یفهم، مراحل اربعة. فی کل المراحل لربنا سبحانه و تعالی دخلة، نعم «يَذَرُهُمْ في‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[22] هذا فعلٌ، ثمّ «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا»[23] یدفع إلی الضلالة، لماذا؟ «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[24] سورةٌ اخری، نفس السورة، الآیة الرابعة و السبعون. «ثُمَّ قيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ»[25] الذین اشرکوا بالله سبحانه و تعالی عناداً و علماً «مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرينَ»[26] یضلهم بکفرهم یوم الدنیا و یوم الآخرة، یوم الدنیا یضلهم بکفرهم فی مراحل الأربعة و المرحلة الاخیرة حتی إذا ارادوا أن یهتدوا لا یقدرون «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ». و یضلهم بکفرهم یوم الآخرة یخیّل إلیهم أنهم یذهبون إلی الجنة ولکن یقعون فی الجحیم. اضلال. الله یضلهم عن الجنة بما أضلّوا انفسهم عن ما یقربّهم إلی الجنة».

– اینجا هم می‌گوید: «بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً» معنای این چیست؟

– این مطالب دیگری است که… این‌ها انکار می‌کنند، می‌گویند ما اصلاً غیرخدا را نمی‌پرستیدیم. دروغ می‌گویند، غیرخدا را می‌پرستیدند. این بحث دیگری است. «سورة الشوری، الآیة الرابعة و الأربعون. قبلها: «وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ * وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّالِمينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى‏ مَرَدٍّ مِنْ سَبيلٍ»[27] مین یضلله الله تعالی؟ الظالم، الظالم هو الذی ظلم و الله تعالی حمله علی الظلم، ظلم و ظلم و ظلم حتی عاقبه الله سبحانه و تعالی بأن اضله کما اراد هو الضلالة. «وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّالِمينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى‏ مَرَدٍّ مِنْ سَبيلٍ» سورة نوح، الآیة الرابعة و العشرون، قبلها: «وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً»[28] شو معنی «لا تَذَرُنَّ»؟ قد یقال لا تذر، […] قد یقال لا تذرن، تأکید، یعنی بصورة محتّمة مختومة علیکم أن لا تترکوا «وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً». رغم تواتر الادلة البینة علی بطلان الاشراک بالله تعالی و وجوب توحید الله تعالی فی کل مراحل التوحید. «وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيراً»[29] هؤلاء الذین قالوا قولتهم و کذلک المعبودون من دون الله، «أَضَلُّوا كَثيراً» ولکن اضلال یختلف؛ اضلال الاوثان، لأن هی مادة الضلالة و اضلال عَبَد فی اوثان لأنهم عبد الاوثان و عبّدوا لعبادة الاوثان غیرهم کذلک «وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً»[30] نوح یدعوا ربّه، نوح النبی لمّا یدعوا ربه و تطلب من ربه «وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً» یطلب منه ظلماً، تخییراً، اجباراً علی الاضلال من دون سبب؟ ابداً، کلام نوح طلباً من الله تعالی أو نقلاً عن الله تعالی، هذه کلام وحی «وَ لا تَزِدِ الظَّالِمينَ إِلاَّ ضَلالاً» اضلالاً بما ظلموا، لا اضلالاً من دون شیء».

– «أَضَلُّوا» به بنده‌ها برمی‌گردأ؟

– هم بنده‌ها، هم آنها.

– [سؤال]

– این برای آنها می‌شود. «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا»[31] برای آنها می‌شود. «سورة المدثر، الآیة الواحدة و الثلاثون: «وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا» فتنة لا یعنی معنی فارسی، فتنة یعنی امتحان «فتنت الذهب بالنار» یعنی خلصّت. «وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً» بس ملائکة، اصحاب النار، شو اصحاب النار؟ یعنی الموکلین علی النار، تسعة، فی زبانی تسعة. موکلین علی النار لا انسان و لا جن و لا غیر، بس ملائکة. و ملائکة لا یَفرقون بل یُحرقون «وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ» عدّتهم تسعة عشر. بالنسبة للذین آمنوا یزداد ایماناً، بالنسبة للذین کفروا یزداد کفراً. یقول الله تعالی: «إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ» الذین اوتوا الکتاب من قبل و کذلک الذین اوتوا القرآن من بعد، هؤلاء یعرفون […] الله تعالی ذکر فی کافة الکتب السماویة أن زبانیة الجحیم فتنة هم یزدادون ایماناً و لا یضلهم. «وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً» الذین آمنوا غیر الذین اوتوا الکتاب، الذین اوتوا الکتاب قبل المسلمون و الذین آمنوا هم الذین آمنوا بالقرآن. «لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ» هم مو یرتابون فی أن العدد، نفس العدد و هذه العدد حسب ما قرره الله سبحانه و تعالی لحکمة و لمصلحة. «وَ لِيَقُولَ» هذه الفتنة بالنسبة لمین «وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» مرض الکفر، مرض النفاق، مرض الارتیاب. مین جعلهم مرضاً؟ هم انفسهم، مین جعلهم یرتابون؟ هم انفسهم، و لذا لم یقل و لیقول الذین جعلناهم مرضاً، لا «وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ» مقابلة الکافرون للذین فی قلوبهم مرض دلیل، «كالظرف و المجرور إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا». «الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» غیر الکافرین الرسمیین یعنی منافقین، یظهرون الاسلام و یبطنون الکفر. «وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً» لماذا ربنا یمثل بتسعة عشر، لماذا؟ نقول اولاً لیس هذا مثلاً، هذه حقیقة، ثانیاً: حتی اذا کان مثلاً، انما یضرب الله مثل الحقیقة، لا مثل الباطل، مثل الواقع کما: «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ»[32] کذلک: «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ»[33] الله اضله حتی قال هکذا، ابتداءً؟ لا، «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ».

هذه آیات عدّة تلوناها علیکم من اول القرآن الی آخره و اذاً قیلت لقیلت هؤلاء المشککین و هؤلاء المرتابین أن الله تعالی یجبر علی الهدی أو یجبر علی الضلالة، هذه غلطة من القول و الزور من دون أن نوجّه، احیاناً یعترض علی آیة قرآنیة، ثم من مدراء شرعة الربانیة یحاولون أن یوجّه الآیات، هذا غلط».

شما می‌خواهید با یک دختر بسیار زیبای زیبا ازدواج کنید، اگر به او رنگ و آب بزنند که خراب‌تر می‌شود. وجیه نیازی به توجیه ندارد. «الوجیه لا یحتاج الی التوجیه» یعنی شما می‌خواهید از جیب‌تان روی قرآن بگذارید، از فکرتان، از لفظ‌تان، از عقل‌تان روی آیه چیزی بگذارید که آن را زیبا کنید، خودش زیبا نیست. «توجیه غلط، نعم، توجیه انفسنا الی مرادات الله صحیح، توجیه المرتابین الی مرادات الله الوجیهة صحیح، ولکن توجیه القرآن غلط، التوجیه له زوایا ثلاث: أن اوجّه نفسی الی المعنی المراد، تفکیراً فی القرآن؛ أوجّه غیری بعد ما وجّهت نفسی، تفکیراً فی القرآن، اما أوجّه القرآن، اجعل القرآن وجیهاً؟ القرآن احسن الحدیث» خود قرآن وجیه است. اینکه بخواهند آیات را تأویل کنند، غلط است.

در طول چهارده کتابی که استاد حداد بیروتی بر رد قرآن نوشته است «أربعة عشر کتب، استاذ حداد بیروتی، رئیس مطارنة بیروت الّف اربعة عشر کتب، کلها ضد القرآن، یذکر آیات قرآنیة، یذکر و یذکر، حوالی خمسین مرّة نقل آیات و آیات ولکن یستدل بها ضد القرآن و یستفید من هذه الآیات کما کتب فی کتابات أربعة عشر أن القرآن نسخة عربیة من الکتاب الإمام «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً»[34] یستدل بهذه الآیة». مرحوم آقابزرگ تهرانی، صاحب الذریعة عرض کردند که آقای صادقی، [حداد بیروتی] کتاب خوبی نوشته است. گفتم: نه، مطالعه بفرمایید. مثل کتاب تاریخ تمدن اسلام و عرب گوستاو لوبون است. گوستاو لوبون کتاب تاریخ تمدن اسلام و عرب نوشته و وعاظ مدام نقل می‌کنند و حال آنکه این در یک جمله همه چیز را متلاشی کرده است.

«کتاب تاریخ جوستاف لوبون حول تاریخ الاسلام، عظمة الاسلام و کذا و کذا، یذکر اشیاء جمیلة جداً جداً جداً ولکن […] هذه الجملة أنه إذا سئلنا کیف لا ترتبط الآیات القرآنیة مع بعض للبعض، الجواب: أن الذی ذکر هذه الآیات کأنه کان مجنوناً لا یعرض رباطاً بین الآیات» دیگر تمام شد. کسی را تعارف کنند، احترام کنند، دست او را ببوسند، بعد او را بکشند. صد سال تعارف کنند و احترام کنند، بعد او را بکشند. او در حقیقت به حساب خودش قرآن را کشته است. این کتاب‌هایی هم که حداد بیروتی نوشته، خواسته قرآن را بکشد، ولی به صورت خیلی جمیل. «هذا الکتاب العظیم و هذه البلاغة و الفصاحة القمة العلیا و کذا و کذا، ثم یقول: هذا نقل عن التورات و الانجیل. الکتاب الإمام هو التورات و الانجیل و القرآن تلمیذٌ منه، تلمیذٌ له و محمد لم یوح الیه بشیء، انما عبّر بعبارات الجمیلة الجلیلة الفصحی و بلیغة المعانی المسعودة فی کتابات النبیین من ذی قبل». استدلال می‌کند. ما چه کنیم؟ حوزه‌های ما که نمی‌توانند جواب بدهند، حوزه‌های ما که کفایه و این‌ها می‌خوانند.

«هو یستدل بالآیات، ضد الآیات، بالقرآن، ضد القرآن و نقول فی کتاباته الثلاثة عقائدنا و الرسول الاسلام و المقارنات أقول یا حداد! خفف عن جزرک و مدک و قف لحدک، إذا أنت عربیٌ، فکیف تستدل باللغة العربیة خلاف معنی العربی؟ مثلاً هو یقول: الرسول محمد هو مبعوثٌ الی العرب فقط، مو إلی الناس کافة، لأنه فی القرآن انذار قومه، «لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها»[35] و ما علی ذلک. ثم یقول أما الآیة التی تقول «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ»[36] یعنی من الناس العرب فقط. أقول له: أنت من الناس یا حداد أو من النسناس؟ إذا انت من الناس، فاستشکل بشریعة الله «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ» و اذا انت من النسناس فما بال النسناس بکتاب الناس؟ هو یستدل بالآیة و بکل الآیات التی یستدل ضد القرآن الکریم نحن لا نوجّه، نوجّه انفسنا، نوجّه غیرنا، لا نوجّه الآیات، احیاناً یقال لهذه الآیة تأویل، ماذا یریدون من التأویل؟ یریدون من التأویل أن نفسّر الآیة علی خلاف ظاهرها و خلاف نصّها، هذا غلط، هذا خلاف الفصاحة. انسان یقول سماء یرید الارض و لأن السماء هنا غلط فی التعبیر، نقول: یعنی من السماء الارض، هذا غلط. مجنون لعمل هکذا. فکیف أنتم تنسبون الی کتاب له العربی الفصحی و البلاغ الفصحی و البلاغ الأبلغ، تقولون: انما اراد الله تعالی بهذا النص غیرها. هو هکذا و […] هکذا «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[37] فی نکاح الزانی غیر التائبة، إما لا یستدل بهذه الآیة أو یقولون: حرّم یعنی مرجوح. یابة، إذا حرّم موجود فی کتاب عروة الوثقی […] حرّم یعنی حرّم! ما فی تعبیر آخر اصلح من حرّمة. نحن علی طول الخط بالنسبة لکل المشاکل، لکل الایرادات، لکل الارتیابات، لکل التشکیکات التی وردت احیاناً، ما ثبتت، وردت احیاناً بالنسبة لآیات من الذکر الحکیم نحن إذا لا نعرف، نقف، ولکن إذا نعرف نجیبهم بالآیات انفسها، هذه الآیة بنفسها دلیل علی أنک غلطان! غلطان بمعنیین، غلطان فی شهواتک! غلطان من الغلط. إذا فکرت فی نفس الآیة تعرف أن المعنی من الآیة معنی ثالث و القرآن طوال أربعة عشر قرناً حتی من الناحیة اللفظیة ما ثبت اشکالٌ علیه، حتی فی نقطة واحدة، حرکة واحدة، اعراب واحدة، کلمة واحدة. هؤلاء الذین ارادوا أن یهاجم القرآن حتی من الناحیة الظاهریة اللفظیة الأدبیة ما قدروا حتی الآن و لا لفظ واحدة، هکذا نعلم بالعالم أجمع کما أعلم رسول الهدی (ص) بوحی القرآن. ننتقل من القبل باذن الله تعالی الی بحث آخر. تقریباً خلصت البحوث التوحیدیة المحوریة، القمة طبعاً. ننتقل إلی بحث الرسالة بإذن الله تعالی و نسافر الی البلاد القرآنیة و الی القری القرآنیة حسب ما سجّلناه فی الفرقان و حسب ما نفکر بعده، لا نکتفی بما سجلناه، حسب ما سجلناه و حسب…


[1]. یوسف، آیه 3.

[2]. هود، آیه 1.

[3]. آل‌عمران، آیه 7.

[4]. فجر، آیه 22.

[5]. مائده، آیه 6.

[6]. فتح، آیه 10.

[7]. حجر، آیه 87.

[8]. علق، آیه 1.

[9]. نساء، آیه 82.

[10]. فاطر، آیه 28.

[11]. حشر، آیه 21.

[12]. زمر، آیه 23.

[13]. محمد، آیه 17.

[14]. زمر، آیه 23.

[15]. بقره، آیه 7.

[16]. غافر، آیه 33.

[17]. همان، آیه 31.

[18]. زخرف، آیه 23.

[19]. عصر، آیه 2.

[20]. غافر، آیه 34.

[21]. همان، آیه 28.

[22]. اعراف، آیه 186.

[23]. مریم، آیه 83.

[24]. صف، آیه 5.

[25]. غافر، آیه 73.

[26]. همان، آیه 74.

[27]. شوری، آیات 43 و 44.

[28]. نوح، آیه 23.

[29]. همان، آیه 24.

[30]. همان.

[31] . نوح، آیه 27.

[32]. بقره، آیه 26.

[33]. مدثر، آیه 31.

[34]. احقاف، آیه 12.

[35]. انعام، آیه 92.

[36]. سبأ، آیه 28.

[37]. نور، آیه 3.