پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه وحی در لغت به معنای «رمز فی الاشارة» است. ۲-توضیحی پیرامون انواع وحی که عبارتند : ۱-وحی تکوینی ۲-وحی تکوینی غریزی ۳- وحی الهامی بعضا (مثل وحی الایمان و وحی ازدیاد الایمان ) ۴- وحی الهامی کلا (مثل وحی نبُؤت و وحی رسالت و وحی نبوّت ) ۴-بیان فرق میان رسول و نبیّ و نبیء و اولوالعزم و فرق میان رسالت و نبوت و نبوءت ۳-اشاره به اینکه گفته ی مشهور که رسالت بالاتر از نبوّت است اشباهست بلکه نبوت بالاتر از رسالت است.

جلسه صد و سی و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت انواع وحی

مراتب نبوت؛ انواع وحی بر پیامبران

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحثی که در باب نبوت می‌خواستیم عنوان کنیم علت تعدد شرایع است که تقریباً آیه منحصر به فرد آن آیه مائده است، البته قبل از این بحث ما بحث‌هایی داریم که مقدمه این بحث‌ها است. ما در صورتی می‌توانیم علت تعدد شرایع را بفهمیم که مراتب نبوات و رسالات و نبوئات را که هر سه شرکت دارند در وحی بفهمیم و قبل از این مراتب ثلاثه باید معنای وحی را که وحی رحمت است از طرف حق سبحانه و تعالی بفهمیم، بعد از اینکه این دو بحث را طی کردیم آن وقت می‌رسیم به آنهایی که ذی‌المقدمه این بحث‌هاست. بحث اول بحث وحی است، شطراتی در ضمن بحث‌های راجع به وحی عرض کردیم، اما چون بحث بحث موضوعی است، باید یک مقداری روی بحث، بحث کنیم. البته بحث ما وحی نبوت است، اما وحی را بقولٍ مطلق در نظر می‎گیریم و تابع وحی نبوت […] وحی از نظر لغت «اشارةٌ فی رمز» یک‌مرتبه انسان مطلبی را صریحاً می‌گوید که همه کسانی که آن لغت را می‌فهمند، می‌فهمند. گاهی اوقات اشارتاً و رمزاً می‌گوید که فقط مخاطب می‌فهمد، اما دیگران نمی‌فهمند مگر او به آنها تفهیم کند تا بفهمند، مثل تلگراف‌های رمزی‌. تلگراف‌های رمزی که از رؤسای دول به بعضی از استانداران یا فرمانداران یا دیگران می‌شود، معنای رمزی بودن این است که یک عباراتی که این عبارات دلالت وضعی بر معانی خود داشته باشد به‌عنوان وضع عام ندارد، اشاره است، الف یاء باء، بین یکدیگر قرارداد دارند که مراد از الف چیست و از باء و یاء چیست. کما اینکه حروف مقطعه قرآنیه از برای غیر رسول‌الله (ص) وحی رمز است، وحی صریح نیست، چون بعضی از وحی‌ها صریح است و بعضی رمز است.

وحی صریح این است که از حق سبحانه و تعالی به قلب رسول‌الله وحی می‌شود آنچه را خود رسول‌الله دریافت می‌کند اولاً و بعداً آیات قرآن با تعابیر وحی القاء می‎شود به مکلفین. آیات قرآن برای ما رمز نیست، اما وقتی بر قلب رسول‌الله (ص) نازل شد رمز بود، هم مادّه‌اش رمز بود و هم کیفیت و وضعیت آن رمز بود. ما در اصل معنای لغوی وحی بحث می‎کنیم، «اشارةٌ فی رمز» یعنی این دلالتش، دلالت عام و کلیه نیست که هر کس آن لغت را بفهمد، بفهمد، بعضی وقت‌ها وحی رمز با لغتی است، ولکن لغتی خاص است که فقط طرف می‏فهمد و بعضی وقت‌ها اصلاً با لغت نیست. مثل حروف مقطعه قرآن، اینها لغت نیست، «المر» (رعد، آیه 1) حروف مقطعه است که به هم وصل شده و احیاناً هم جداست.

این وحی که عبارت است از «اشارةٌ فی رمز» گاه اشاره تکوینیه است و گاه اشاره غریزیه است و گاه اشاره الهامیه است بعضاً، گاه اشاره الهامیه است کلاً که مرحله اولای وحی است که وحی نبوئت است یا اشاره کلیه است رمزاً که بعد از نبوئت، رسالت است یا مرتبه بالاتر است که نبوّت است که از نَبوَ می‌آید. اینها مراحل وحی رحمت است. چون وحی احیاناً وحی غیر رحمت است و احیاناً وحی رحمت است. از جمله وحی‌های غیر رحمت که وحی ضلالت و وحی عذاب است «شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي‏ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً»(انعام، آیه 112) رمز‌هایی که شیطان‌های جن به جن و شیطان‌های انس به شیطان‌های انس، یا شیطان‌های جن به انس و یا بالعکس می‌دهند، این رمزهای شرارت‌آمیز است. گاه اوقات صریحاً مطالبی را به هم می‎گویند و گاه اوقات رمزاً می‌گویند. همان‌طور که وحی رحمت چنین است، احیاناً به‌عنوان رحمت چیزی را به کسی می‌فهمانند صریحاً، این وحی نیست، در بُعد عطفی وحی نیست. شیاطین هم در این زوایای سه‌گانه انس به انس، جن به جن، انس به جن یا به عکس این وحی عذاب و ضلالت و گمراهی و شیطنت است که به هم رمز می‎دهند، شیاطین به هم اشاره می‌کنند و با اشارات شرور را به هم منتقل می‌کنند یا تعلیم می‌کنند یا منتقل می‌کنند برای اینکه به دیگران شر و ضلالتی ایجاد کنند. این وحی شیاطین است.

گاهی اوقات وحی انسان است به انسانی که از باب شیطنت نباشد «فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا»(مریم، آیه 11) زکریا (ع) وقتی که بنا بود که سه شبانه روز سکوت کند و این علامت است که از برای ایشان یحیایی به وجود خواهد آمد، عیال ایشان حامله به یحیی شوند. سه روز بنا شد که ایشان ساکت باشند، منتها سکوت اختیاری نبود. «أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا» (همان، آیه 10) یعنی تو هیچ مشکلی نداری، ولی نمی‌توانی صحبت کنی. اگر کسی گیری ندارد و نتواند حرف بزند، نه گیر زبانی و نه گیر صوتی و نتواند حرف بزند، این اختیاری نیست، پس اعجاز است، اعجاز الهی است. «فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا» اشاره کرد به کسانی که رفت‌وآمد داشتند، سؤالاتی داشتند از حضرت زکریا (ع). این‌طور اشاره کرد: «سَبِّحُوا» اشاره‌ای که مناسب است «بُكْرَةً وَ عَشِيًّا» زباناً چیزی نگفت. این وحی رحمت است از بشری به سوی بشری و اما وحی الهی که مورد بحث است. خداوند وحی می‌کند اشاره فی رمز، این اشاره فی رمز حق سبحانه و تعالی یا به‌عنوان رحمت است، چه وحی عزم باشد، وحی به امّ موسی باشد، وحی نبوئت باشد، وحی رسالت باشد یا نبوت یا هر چیز، […] یا وحی رحمت است یا وحی عذاب است. حق سبحانه و تعالی که آن دل‌هایی که ناپاک است و به ناپاکی می‌گرایند و ادامه می‌دهند به ناپاکی، اینها را به طرف ضلال هل می‌دهد. این وحی است، اشاره تکوینی است. با اشاره تکوینی این قلب که بین یدی الرحمن است، بین […] الرحمن است، اگر به ضلالت گرایید و به‌سوی ضلالت رفت علماً و عمداً، خداوند اشاره تکوینی رمزی می‌کند به این قلوب، لفظ لزوم ندارد که با لفظ بفهمد، اشاره رمزی تکوینی که این قلب منحرف، منحرف‌تر شود. «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»(صف، آیه 5) این «أَزاغَ» لفظی که نیست، این «أَزاغَ» تکوین حق سبحانه و تعالی است در دل‌های مغلوبه تاریک اینها که گمراه‌تر بشوند و این «جَزاءً وِفاقاً» (نبأ، آیه 26) است.

اما بُعد دوم که وحی الهی است به‌عنوان رحمت و به‌عنوان هدایت، وحی الهی به‌عنوان رحمت و هدایت دارای درجاتی است که عرض می‌کنم به صورت تفصیلی و همه آنها هم آیه دارد. درجه اول از وحی رحمت حق سبحانه و تعالی وحی «لِـ» است. وحی «إلی» نیست یک «أوحی لِـ» داریم و یک «أوحی إلی» داریم، «أوحی لِـ» برای کسی است که «إلی» نمی‌تواند باشد، نمی‌تواند مخاطب باشد. سوره زلزال «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها» (زلزله، آیه 5) «أوحی الیها» نیست، یعنی آن که شعور دریافت وحی ندارد، چه وحی تکوینی و چه وحی تشریعی. «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» (اسراء، آیه 44) درست است. این شعور غیر از این شعور است، شعوری که سنگ دارد، مقتضی خطابات قرآنی و توراتی و انجیلی نیست، خطابات «أَقيمُوا الصَّلاةَ» نیست. این شعور در بُعد اوّلی است که همه موجودات عالم ادراک می‌کنند و دریافت می‌کنند خدایی وجود دارد […]

«يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها» (زلزله، آیات 4 و 5) یوم القیامة زمین تمام گزارشاتش را ابراز می‌دارد. ابراز داشتن با زبان و با نوشتن نیست، ابرازی دارد که واقعی است. گاهی اوقات انسان مطلبی را با لغت ابراز می‌دارد، چه گفتن و چه نوشتن و گاه با عمل ابراز می‌دارد و گاه خودش را ابراز می‌کند، خود مطلبی که مورد شهادت است، خود آن را ابراز می‌کند. حالا این «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها» این نیست که خداوند یک لغت و عبارتی را فرستاد برای زمین، که چه بشود؟ زمین دریافت عبارت و مطلب نمی‎کند. بلکه این «أَوْحى‏ لَها» یعنی «رَمَزَ لها رمزاً تکوینیاً و هذا الرمز التکوینی سرٌّ عن العالمین» خداوند وقتی که این زمین را و فضای زمین را و زمینی‌ها را و نباتات زمین را خلق فرمود، آنچه بروز دارد جسم اینها است و عرض و طول اینها و جهت فیزیکی و شیمیایی و ثِقل و همه اینهاست. اما آنچه مخفی است بر همگان که علم با سرعت بسیار زیاد و شتاب بسیار زیادی که در کشف مطالب دارد هنوز نرسیده است، بلکه نمودها و نمونه‌هایی را دریافت کرده است که صدا‌ها و سیماها ضبط می‌شود در موجودات جهان، به آن وضع کلی هنوز نتوانسته برسد، بلکه اینها شاهد است و گواه است بر تحقق این جریان بوجهٍ عام. «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها» یک رمزی خداوند در بُعد دوم تکوین که با بُعد اول تکوین است «خَلَقَ فَسَوَّى» (اعلی، آیه 2) ‏آفرید زمین را آنگونه که آفرید و در این زمین رمزی قرار داد که این زمین دستگاه گیرنده و فرستنده باشد، هم صداها را و هم سیماها را که آیات بسیاری ما داریم در این زمینه‌ها داریم که این وحی است. منتها «أوحی إلیها» نیست، بلکه «أَوْحى‏ لَها» است، این لام اختصاص است. اختصاصی تکوینی به‌طور رمزی به ارض عنایت فرموده است، ارض و ارضی‌ها. این مرحله اولای وحی خیر است. وحی خیر است که زمین و زمینی‌ها، کل صداها و سیماهای مکلفان را ضبط کنند و دریافت کنند تا یوم القیامة الکبری «تُحَدِّثُ أَخْبارَها» ابراز کنند. زمین و فضای زمین و خود عمل‌کنندگان و چهار دسته شهود له و یا علیه مکلفین خداوند مقرر کرده است که یکی از آنها ارض است، این بُعد اول.

بُعد دوم: وحی تکوینی غریزی. یک تکوینی است که نه برای طرف غریزه است که شعورٌ مّا و نه برای او عقل است که شعور کامل است، بلکه بینهما است. نه می‌شود گفت عقل است که انسان نیست، نحل است، نه می‌شود گفت شعور دریافت اصلاً ندارد، که دارد. نحل، زنبور عسل وقتی می‌رود و شیره گل‌ها را می‌مکد و به کندو برمی‌گردد، می‌داند چه کار می‌کند. می‌داند وقتی کندو می‌سازد، چه کار می‌کند. ولی این دانستن از خود نیست، از تعلم نیست بلکه «وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُون‏ََ» (نحل، آیه 68) «أَوْحى‏ إِلَى النَّحْلِ» اینجا «إلی» آمد، «لِـ» نیست. چون این مثل ارض نیست که ندانسته این جریان از برای نحل حاصل بشود. خیر، دانسته است، منتها دانسته از روی تعلیم الهی، تعلیم در غریزه این حیوان، نه تعلیم در عقل این حیوان یا در فطرت و علم این حیوان. این بینابین است، مثل عالم برزخ که بین الدنیا و الآخرة است، در جهاتی شبیه به دنیا است و در جهاتی شبیه به آخرت، این نحل هم همین‌طور است، در بُعد تکلیف نمی‌خواهیم بحث کنیم. در بُعد عمل هندسی که راجع به درست کردن کندو می‌کند «أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي» […] در غریزه این حیوان خداوند تکوین فرمود، همان‌طور که ارض را تکوین فرمود و در بنیه ارضی «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها» نیروی گیرندگی و فرستندگی صداها و سیماها را مقرر فرمود، در نحل هم همین‌طور، منتها مقدار بالاتر «وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ» «رَبُّكَ» حساب دارد. «رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ» گروهی را، البته در عالم شعور، اینجا در عالم شعور است.

ربوبیت حق که نسبت به کسانی که دارای شعور‌ند توجه می‌کند و وحی می‌کند، آن پایین‌ترین و کوچک‌ترین مراحل ربوبیت «إلی» و وحی «إلی» نحل است و بالاترین مراحل که بالاترین قله وحی است که نظیر ندارد، وحی به رسول‌الله (ص) است. رب تو که این همه وحی عالی به تو عنایت فرموده است، الی النحل هم آن مرتبه ادنی و بینهما متوسطات که مراحل مختلفه وحی است که چه الهام باشد، چه وحی نبوئت باشد، وحی رسالت باشد، وحی نبوت باشد که این بحث‌های بعدی است که عرض می‌کنم. این هم مرحله دوم وحی.

مرحله سوم وحی الایمان است. کسانی که ملکف‌اند که می‌خواهند بروند سراغ حق و سراغ هدایت و نورانی شدن، خواست آنها کافی است؟ خیر. کسانی که می‌خواهند راه هدایت را بروند، خداوند «زادَهُمْ هُدىً» (محمد، آیه 17) «زِدْناهُمْ هُدىً» (کهف، آیه 13) «آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (توبه، آیه 76) هدایت را اضافه می‌کند، ایصال به مطلوب می‌کند. مرحله اولی او را به آن مطلبی که می‌خواهد می‌رساند، به حسب درجاتی که دارد. این چیست؟ این وحی است، لفظی در کار نیست. خداوند وقتی که می‌رساند شخصی که می‌خواهد روی درجات ایمان قدم بردارد و می‌خواهد و می‌کند آنچه را شاید به حساب استعداد و فاعلیت و قابلیت خودش، خداوند کمک می‌کند. این هم آیاتی دارد که مرحله سوم وحی است.

مرحله چهارم ازدیاد الایمان است، هر قدر انسان بعد الایمان، در راه ایمان کوشش بیشتر کند از نظر فکری و از نظر عملی، خداوند بیشتر به او کمک می‌کند. این ملحق به اوّلی است، ولکن ما درجات را بحث می‌کنیم. این هم یک مرحله، در این مرحلۀ دوم ایمان –نه اول- خداوند یک الهاماتی به انسان می‌کند. مطالبی است که انسان هر چه جدیت کند و دقت کند و فکر کند و چه کند از نظر ظاهری به‌دست نمی‌آید، ولکن خداوند به قلب او وارد می‌کند به‌وسیله ملائک «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» (فصلت، آیه 30) این «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» کار تعلیم و تعلّم و فیزیک و شیمی و اینها نیست، ملائکه برای فیزیک و شیمی نازل نمی‌شوند که فیزیک و شیمی یاد بدهند، اینها از چیزهایی است که خود انسان می‌تواند. آنهایی که خداوند باید عنایت بفرماید «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق، آیه 2) «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»(انفال، آیه 29) اینهاست. «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» این تقوی است که نورانیت می‌آورد، هر قدر که نورانیت انسان به‌وسیله تقوی در کل درجاتش زیادتر شد، نور را انسان بهتر می‌بیند و ظلمات بیشتر شکافته می‌شود و از بین می‌رود […] چه چیزی این ظلمات را از بین می‌برد؟ نور ایمان. چه چیزی نور را در اثر تقوا نشان می‌دهد؟ این جزاء است و الا تقوا علم‌آور نیست از نظر علوم ظاهری و علوم ردی، هیچ‌وقت، اگر کسی متقی باشد فیزیک را خوب یاد می‌گیرد، نخوانده یا کم‌خوانده. چون مرحله معرفةالله است و معرفت احکام‌الله است «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» مرحلۀ‎ رابعه رحمت است که خداوند نور را نشان می‌دهد، راه را نشان می‎دهد. اشاره فی رمز می‌کند، این دلی که احیاناً گم است، در بعضی مطالب که به دنبال آنها می‌رود، برود.

 یک بُعد آن، بُعد جزئی است، کلیت ندارد. در بعضی از موارد است که هدایت می‌شود، نه کل موارد، چون معصوم که نیست، هنوز به درجه عصمت نرسیده است. انسان که معصوم نیست به هر درجه‌ای از درجات ایمان برسد، این عصمت علمی ندارد در تلقی و عصمت علمی ندارد در القاء، عصمت علمی ندارد در تطبیق. چون عصمت سه بُعد دارد. عصمت معصومین (ع) و انبیاء و غیر انبیاء عصمت در تلقی است. آنچه از خدا می‌‎گیرد، می‌داند از خدا گرفته است. دوم: عصمت در القاء است، چون فراموش نمی‌کند، هرچه گرفته، بدون کم و زیاد القاء می‌کند. مرحله سوم عصمت در تطبیق است، هم در عملکرد خودش و هم در عملکرد دیگران یک سر سوزن خطا نیست، زیاد و کم نیست. این سه بُعد عصمت. ما به اینجا نرسیدیم، این بشری که مرحله اولای وحی برای او هست، اصل ایمان با تقوا برای او حاصل شده و مرحله دوم و بعدی ایمان الی ما دون العصمة برای او حاصل شده است، عصمت مطلقه برای او نیست شرعاً، نه تشریعاً، تکویناً که هیچ، عصمت مطلقه برای او نیست که هیچ خطا نکند، نه علماً، نه خودش.

هر مقدار تقوایش بالاتر باشد «یجعل له فرقاناً» او بیشتر است، گم‌کرده‌ها را بیشتر می‌تواند پیدا کند، گم‌کرده‌ها کمتر می‌شود، پیداها بیشتر می‌شود، صددرصد نمی‌شود. و از جمله اینها عبارت است از مادر موسی (ع)، البته در مرحله عالیه‌اش. «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ»(قصص، آیه 7) و مراتب بالاتر یا پایین‌تر یا همان‌طور، همه دون العصمة است. نه عصمت رسالتی است، نه عصمت نبوئتی، نه عصمت ولایتی و خلافتی و امامتی است، بلکه یک عصمت بشری است و عصمت بشری که مطلق نیست. مادامی که عصمت، عصمت بشریه است و خداوند این عصمت بشریه را مطلق نفرموده است، ما در این مادام بحث می‌کنیم بحث می‌کنیم، مرحله رابعه وحی. البته این مرحله رابعه وحی درجاتی دارد، از جمله همان که خواندیم و ما باید روی آن زیاد کار کنیم. من خودم تجربه کردم، وقتی می‌خواستم در نجف اشرف روی آیاتی فکر کنم یا اینجا یا هر جایی که بودم یا مکه مکرمه، آیاتی که در آنها مشکل داشتم […] نظرم هست در نوشتن علیٌّ و الحاکمون که در […] کتابیه قرار گرفت، در نجف که شما بودید و این درجه اول هم شد. سال دوم من در نجف بود، چقدر عربی بلد بودم؟ به حرم رفتم و عرض کردم: آقاجان، اینها شما را نمی‌شناسند، خیلی‌ها هم درباره شما نوشتند. عربی هم چندان کار نکردم، شما از آن فصاحت و بلاغت و معرفت‌تان عنایت کنید. خود من الآن علیٌّ و الحاکمون را نگاه می‌کنم، چندان برایم […] ندارد. اینها از باب «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ‏» (ضحی، آیه 11) است.

هر قدر انسان بیشتر برود به سوی حق، البته ما که اهل تقوا نیستیم، هر قدر تقوای علمی و معرفتی و تقوای عملی انسان زیادتر بشود راه را بازتر می‌کنند و نور برای انسان وسیع‌تر می‌شود. این آیه که برایتان خواندم «الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» قالوا که لفظ است، «اسْتَقَامُوا فطریاً، عقلیاً، فکریاً، فی خطورهم، فی قلوبهم فی اعمالهم و عقائدهم و اقوالهم» دائماً استقامت، مدام بالاتر می‌رود. به هر مقداری که استقامت پیدا کند «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» من و شما احساس می‌کنیم، ما که در اقیانوس نور قدم برمی‌داریم و شنا می‌کنیم، ما احساس می‌کنیم که واقعاً بعضی اوقات انسان باید روی چیزی چقدر باید فکر کند، مطالعه کند، بپرسد، دقت کنند، آناً خداوند به او توجه می‌کند. خدا خودش را به این معنا نشان دهد از نظر معرفتی. برخی خیال می‌کنند «تَتَنَزَّلُ» یوم القیامة است، یوم البرزخ است، یوم الموت است. خیر، یوم الموت برای کفار است. «يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لا بُشْرى‏ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً»(فرقان، آیه 22) همین‌جا ملائکه الهام، ملائکه وحی به معنی الهام، نه وحی نبوت. ملائکه وحی به معنی الهام مأموریت دارند که بر قلوب انسان‌هایی که به طرف حق توجه دارند مطالبی را وارد کنند، منتها مجانی. «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» آیه خودش می‌گوید. ما دنبال کار شما هستیم، در همین زندگی اینجا، نه فقط در برزخ و قیامت. «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحيمٍ»(فصلت، آیات 31 و 32) مگر می‌شود انسان با ملائکه…؟ همین‌طور که عده‌ای با اجنه رفاقت دارند، اجنه به آنها کمک می‌کنند، منتها گمراهشان می‌کنند. «وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً»(جن، آیه 6) وقتی این‌طور است، از این طرف هم در طرف مقابل است.

ما هر قدر قدم در جاده نور و صراط مستقیم حق بیشتر برداریم، این عصمت بشری ما بالاتر می‌شود. این عصمت بشری دارای دو بُعد است از نظر تقسیمی اجمالی اوّلی. یکم: هر قدر که ما پول بدهیم آش می‌خوریم. ندهیم هم نمی‌خوریم! اما بُعد دوم: وقتی انسان در راه خدا قدم برمی‌دارد، ظلماتی در درون و برون انسان حائل است وجود دارد که نمی‌گذارد انسان حتی بصرش تا چه رسد بصیرتش و صدر و قلبش حقایق را دریافت کند، اینجا «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» خداوند ملائکه رحمت را می‌فرستد و آنها نازل می‌شوند. چون وحی مستقیم که به ما نمی‌شود، حتی به پیغمبران هم نمی‌شود، مگر به خاتم‌النبیین (ص) که چند مرتبه وحی مستقیم شده است. ما لیاقت وحی مستقیم نداریم. این وحی بالواسطه است. ملائکه رحمت می‌آیند… مثلاً فرض کنید شما در یک مطلبی گیر کنید، نیمه‌شب بیدار شوید. مقداری قرآن می‌خوانید، نماز شب می‌خوانید، بعد فکر کنید. آناً یاد می‌گیرید. آناً! مطلبی که باید ساعت‌ها فکر کنید. حتی در پیدا کردن، مطلبی را می‌خواهید پیدا کنید که در یک کتاب بسیار بزرگ است. باز می‌کنید و یک‌مرتبه پیدا می‌شود. این چیست؟ این «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» است. خداوند اشراق می‌کند بر قلب این آدمی که در طریق حق قدم برمی‌دارد، با اینکه عصمت، عصمت مطلقه نیست. این مرحله خامسه وحی است که خداوند بر قلوب متقین بعد الایمان و التقوی علی درجاتهم القائاتی دارد، ولی مطلق نیست. اشتباه هم دارد، چرا؟ برای اینکه مطلق نیست. سلمان اشتباه دارد، ابوذر هم اشتباه دارد. البته اشتباه قاصر، نه اشتباه مقصر. ولکن اگر بخواهد قصور اشتباه هم بعد از تقصیر اشتباه از بین برود، این می‌شود نبوئت، مرحله ششم. در قرآن شریف لفظ نبوئت نداریم، البته نبأ داریم، ولی لفظ انبیاء پنج جای قرآن داریم، انبیاء هم از نبیّ است، هم از نبیء. انبیاء هم از نبیء است که درجه اولی است و هم از نبی است که درجه ثالثه است و بینهما رسالت است. بعد بحث می‌کنیم. من آیه‌اش را یادداشت کردم، شما هم در قرآن غور کنید و هر کسی تنبؤاتی دارد، روی آیات فکر کنید.

این مرحله سادسۀ وحی، نبوئت است. یعنی خداوند تمام احتیاجات زندگی شایسته عالم تکلیف را به خود این شخص انباء می‌کند، منتها این دو حالت دارد. بر حسب روایت کافی از امام‌باقر (ع): «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهُ»(الإختصاص، ص 22 (در منبع ذکرشده یافت نشد)) خیلی از این 124 هزار نفر همین‌ها هستند. «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهُ» مثل کسی که مجتهد است و خود را مرجع می‌داند، نمی‌شود مرجع باشد، باید اعلم باشد. باید اعلم من فی الارض باشد، اعلم العلماء باشد تا مرجع باشد. اما کسی که خود مجتهد است، او گلیم خود را از آب بیرون می‌کشد، گلیم دیگری را نمی‌تواند، این فقط برای خودش است. انبیاء هم همین‌طورند، همان‌طور که ایمان درجات است، علم درجات است، إخبار الهی در خطوه اولی و در قدم اول عصمت ربانیه و در قدم اول وحی مطلق، یعنی مطلق باشد، اشتباه دیگر نباید باشد، تقصیر که هیچ، قصور هم که هیچ، این «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهُ» امام‌باقر می‌فرمایند. حرف بسیار جالبی است. از آیات استفاده می‌کنیم. چه کسانی هستند؟ ما چه می‌دانیم؟ شاید شما هم باشید. البته یقین داریم که نیستید، چون ما همدیگر را می‌شناسیم.

«فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ» خداوند فی نفسه به او الهام می‌کند. وحی رسالتی نیست، وحی نبوئتی است که نبأ خبر است و نَبوَ با نبأ فرق دارد. نبأ خبر است، نبو رُفعت است. آن‌وقت رسول بینهما است که این برخلاف ما اشتهر است، می‌خواهیم بحث کنیم، بعضی وقت‌ها هم اشاره شده است. این «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهُ» از غیر بنا نیست. این درست است. «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ» قطعاً از اولوالعزم که نیست، در این شکی نیست. انبیاء بزرگواری هستند که از اولوالعزم نیستند و تابع شریعت ولی عزم‌اند، مثل سلیمان و داود و غیره. سلیمان و داود که در قرآن مکرر از آنها یاد شده است با آن عظمت که تالی تلو مقام ولایت عزم هستند، اینها تابع شریعت تورات‌اند. ولی خداوند بر سلیمان تمام آنچه در تورات نازل شده، نازل می‌کند. […] بر داود همچنین، بر عزیر همچنین، این انبیاء بنی‌اسرائیلی که بین موسی و خاتم‌النبیین (ص) آمدند و در زمان موسی هم بودند مثل هارون، اینها چه هستند؟ وحی می‌شود، وحی غیر از وحی تورات است. هر آنچه را خداوند در شریعت تورات بر موسی (ع) نازل فرمود، تمام را… منتها درجات دارد، در بُعد علمی وحی، در بُعد عصمت و تقوا مراتب دارد. این «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ» هر چه هست، سلیمان و داود که مرسل بودند. «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ» که خداوند هرچه را در شریعت تورات هست بر موسی و سلیمان و داود نازل کرد، بر این هم همان‌ها را نازل کرد، دیگر این جدای از تورات نیست. تورات عوض بشود، نشود، پیغمبری باشد یا نباشد، این خودش دارد، آن که باید داشته باشد دارد. «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ» این نبأ است، این نبوئت است. این درجه اول وحی مطلق شرعی است.

مرتبه دوم بالاتر می‌رود. این «مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ» طوری شایستگی دارد که دیگران را هم به همین راه که خداوند او را آورده است، بیاورد. زیاد باشند، کم باشند، یک قریه باشد، یک کشور بزرگ باشد، مثل یونس (ع) «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ» (صافات، آیه 147) «أَوْ يَزيدُونَ» هم حساب دارد […] «أَوْ يَزيدُونَ» برای این است. زیاد هستند، کم هستند، چند نفر هستند. آدم (ع) رسول بود، رسول چند نفر بود، بعد هم فوت کرد. این مرتبه دوم است. البته مرحله هشتم است از مراحل وحی، ولکن مرحله دوم است، چون مراحل وحی شرعی مطلق را بحث می‌کنیم.

1- وحی شرعی مطلق: «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهُ»

2- وحی شرعی مطلق: «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ يَعْدُو وَ لَا غَيْرَهُ».

رسول است […] این مجتهد اعلم است، این مرجع تقلید است، حالا برای عده خاصی یا برای همه مکلفین، برای هر کدام مراتب دارد. این رسول است. مگر نه این است که خود انبیاء از نبأ مراتب دارند؟ مگر تمام کسانی که خداوند به آنها انباء غیبی می‌کند، درجه واحده هستند؟ یک مرحله خاصه از تقواست که مقتضی این است که حق سبحانه و تعالی تمام آن احکامی که اینها نیازمند هستند به آنها وارد کند، چون مراتب دارند. مگر پیغمبر و ائمه مراتب ندارند؟ بالاتر از آن مگر ما با پیغمبر و ائمه مراتب نداریم؟ آنچه را بر پیغمبر نازل شد، قرآن برای ائمه هم نازل شده است. منافات ندارد، چون برای کل مکلفین نازل شده است. منتها هر کدام بر حسب مرتبه و استعداد خودشان دریافت می‌کنند و عمل می‌کنند و همان‌طور که «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ» درجات دارد، رسول هم درجات دارد. آیا رسالت سلیمان با اشعیاء یکسان است؟ آیا رسالت آدم با داود یکسان است؟ آدم در پایین‌ترین درجات رسالت است. آدم درست است «نَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ أُرسِلَ إِلَی غَيْرَهُ» اما آدم مهم‌تر است یا لقمان؟ لقمان نبی هم نبوده، البته نبیء به آن معنا بوده است. آدم رسول نبوده، نبیء بوده، ولی این نبیء از این رسول بالاتر است. منافات هم ندارد.

مثلاً امیرالمؤمنین (ع) در بُعد طهارت قلب و تقوا و عصمت و علم و معرفت بالاتر است یا ابراهیم؟ علی، به علی وحی نمی‌شود، ختم نوبت شد با رسول‌الله، منافات ندارد که بعضی از کسانی که در مرحله اولای وحی احکام هستند از بعضی دیگر بالاتر باشند، ولی از باب ضابطه عرض می‌کنیم، ضابطه این مراتب را دارد که اول «نَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهُ» بعد رسول، رسول هم مراتب دارد. آدم، اسماعیل، اسرائیل، یعقوب و غیره. اینها البته […] همین مرسل هستند که در قرآن شریف خداوند از هر سه قسم ظاهراً بحث می‌کند. اینکه می‌گوییم ظاهراً، چون در لقمان می‌خواهیم مقداری صحبت کنیم.

بر حسب آنچه استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی در المیزان ذکر فرمودند، خداوند 25 پیغمبر را در قرآن ذکر کرده، ما 26تا پیدا کردیم. این 26تا اول، آخر، وسط. آن نازل‌ترین مراتب وحی؛ آدم که حتی لفظ «أرسلناهُ» ندارد. نبی است، رسول است، اینها را اصلاً ندارد. ما از آیات می‌فهمیم که ایشان صاحب وحی بوده است. تا آن بالاترین مراحل که درجات رسول‌الله (ص) است ذکر فرموده و بینهما هم ذکر شده است. هم نبیء، هم رسول، هم نبی. انبیائی که رفیع الدرجة هستند بین رسل، رسلی که مراتب‌شان فرق دارد، انبیاء از نبی که یکی از نبیءها من این‌طور می‌فهمم که جناب لقمان (ع) است. جناب لقمان (ع) نبی نبوده و رسول هم نبوده، بلکه نبیء بوده است. خداوند در قرآن بعضی از افرادی که نبیء بودند ذکر کرده است. و لزومی ندارد در نبیء مذکر بگیریم، جناب مریم (س) نبیء بوده است، فاطمه (س) نبیء بوده است، نبی بوده است. یعنی خداوند انباء کل احکام را بر قلب مطهر زهرا (س) کرده که اگر پدر تشریف نداشتند، امیرالمؤمنین نبودند، ایشان گیر نمی‌کند، گیج نمی‌شود. این نبیء است. اینکه در بعضی روایات دارد که جبرئیل بر ایشان هم می‌آمد رسالتی نبود، نبوئتی بود. یک نزول رسالتی است، نبوتی است و یک نزول نبوئتی است، منتها بعضی اوقات نبوئت بالاتر از بعضی رسالات است. کما اینکه نبوئت زهرا (س) بالاتر از کل رسالات الّا خاتم‌النبیین (ص) است. چون آنچه را تلقی کرده است، تلقی به وحی کرده است و در بالاترین قله عصمت که ابراهیم‌ها و موسی‌ها و عیسی‌ها هستند، اینها باید خدام این مقام مطهر باشند.

ملاحظه بفرمایید این بُعد رسالات که مراحلی دارد. قرآن هر سه بُعد را ذکر می‌کند. بُعد نبوت: همان‌طور که در میان انبیاء از نبوئت بعضی بالاتر و بعضی پایین‌تر هستند، در میان رسل هم بعضی بالاتر و بعضی پایین‌تر هستند. این چندین هزار رسول، آنهایی که درجه بالاتر هستند، آنها نبی هستند، نَبوَه دارند، رُفعت دارند، رفعت فی الرسالات. شما چند نفر مبلغ می‌فرستید که بعضی رُفعت دارند و بعضی عادی‌اند، آن که رُفعت دارد، تعبیر نَبوَه، رفعت، بالایی دارد، آن که پایین‌تر است نه. این مرسلینی که خداوند فرستاده است بعضی نبوه دارند و بعضی ندارند. چه کسانی نَبوَه دارند؟ در قرآن شریف چند آیه راجع به نبوت داریم؟ بسیار کم. راجع به رسالت آیات زیادی داریم، حدود سیصد و هشتاد و چند آیه. در قرآن لفظ نبی، نبیون، انبیاء با آن صیغ مشبّهه هشتاد مرتبه آمده است، ولکن رسالت خیلی زیاد است، رسالت 334 مرتبه با تعبیر صفت مشبهه البته و الا «أرسلنا» زیاد دارد. در نبی هم «أنبأنا» زیاد داریم. ما صفت مشبهه را می‌گوییم، نبی رسول، انبیاء رسُل، نبییین رسُل، این را بحث می‌کنیم. راجع به نبوت هشتاد آیه بیشتر نداریم، ولکن راجع به رسالت با این صیغ مشبهه 334تا که ما در تفسیر نوشتیم […] أربعمائة، چرا؟ برای اینکه آن صیغ فعلی که ماضی و مضارع هستند، آنها را اضافه می‌کنیم.

ما هم از نظر لغت و هم از نظر آیاتی که راجع به رسالت و نبوت است، این مطلب خلاف مشهور را استفاده می‌کنیم که نبی بالاتر از رسول است. آقایان وقتی می‌خواهند مثال بزنند، می‌گویند رسالت بالاتر از نبوت است. «کل رسولٍ نبیّ و لیس کل نبیٍّ رسول» مقام نبوت رُفعت در درجات رسالت است، کما اینکه مرتبه رسالت از نظر ضابطه‌ای رُفعت در درجات نبوئت است، کما اینکه نبوئت مطلقه، رفعت در درجات الهام است. سلمان‌ها، ابوذرها و اینها دارای نبوئت جزئی هستند، ولکن مثل آدم دارای نبوئت کلی است، یعنی آنچه را خدا از تکالیف در عالم تکلیف خواسته است بر او وارد کرده است. مراتب دیگر را بحث نمی‌کنیم، مرتبه علمی وحی شرعی را بحث می‌کنیم. در چند بُعد فکر کنید. ما اصرار نداریم مخالف مشهور صحبت کنیم، نه، اینگونه هست و الا انسان داعی ندارد مخالف مشهور صحبت کند، مخالف شهرت که نیست، بازی که نیست. به قول علامه حلی می‌فرمود اینکه ما بعضی اوقات خلاف شهرت حرف و اجماع می‌زنیم، اگر دلیل ما قوی نباشد نمی‌توانیم حرف بزنیم، دلیل آنقدر قوی است که در مقابل شهرت و اجماع می‌ایستد.

ما از قرآن استدلال می‌کنیم، از لغت همچنین که مقام نبوت از رسالت بالاتر است، نبوت رُفعت در رسالات است، مثل سلیمان‌ها و داودها. این رسول عادی نیست، رسول بسیار بسیار ممتاز است، ولو بر او وحی مستقل شریعتی به‌عنوان ولایت عزم نمی‌شود و خود این انبیاء هم درجات دارند. بعضی از این انبیاء که رُفعت درجه در مقام رسالت دارند، رفعت درجه و نَبوت دارند، به بعضی از اینها شرع مستقل وارد شده است، اولوالعزم، این پنج نفر. به بعضی شرع مستقل وارد نشده است، ولی بزرگان از اصحاب منزله رسالت هستند، مثل سلیمان و داود و امثال اینها. در میان رسل و انبیاء هم مراتب است. مراتب در میان انبیاء چند نوع است:

یکم: این انبیاء که عده خاصی هستند که در میان رُسل مرتفع و بالا هستند، همه اینها کتاب دارند، قرآن می‌گوید. ما از آیات قرآن می‌فهمیم انبیاء از نبی همه کتاب دارند، رسل نه. آیات صریح بر این مطلب داریم: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ» (آل‌عمران، آیه 81) نبیئین نیست. «ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ» همه انبیاء؟ اما ما چند کتاب داریم؟ می‌گویند نهایتاً 113 کتاب. رسول چند نفرند؟ رسل، انبیاء با نبأ، رسل و بالاتر، 124 هزار نفر. اقل افراد کسانی که صاحب وحی‌اند اینها دارای کتاب‌اند. قرآن همین را می‌گوید. چند آیه داریم که بعد بحث می‌کنیم که «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ» همه آنها نه، بعضی از آنها. و الا اگر مراد از نبیین همه رُسل هستند، اقل آنها کتاب و حکمة دارند. اگر در قم دو میلیون جمعیت دارد، پنجاه نفر […] دارند، نمی‌گوید قمی‌ها دارند، خیر، اقل هستند. اگر چنانچه انبیاء بیشتر از رسل باشند، چطور می‌فرماید «آتَيْتُكُمْ»؟ کمتر باید باشند؛ چون کسانی که صاحب کتاب هستند بسیار کمترند. «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ» که این آیه خیلی بحث دارد و بسیار عمیق است و چند مرتبه هم در خلال بحث‌ها…

– [سؤال]

– این جواب دارد. نبوت مثلاً، آیات زیاد است، مثلاً: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في‏ أُمْنِيَّتِهِ» (حج، آیه 52) چه شد؟ «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ» پس رسول مرسل است، نبی هم مرسل است. آیاتی داریم که باید روی آنها بحث کنیم. از خود آیات شش، هفت آیه، یک آیه هم کافی است استفاده می‌کنیم که مقام نبوت، همان‌طور که از نظر لغوی اینگونه است، از نظر معنوی هم اینگونه است. در بعضی روایات دارد که شخصی خدمت رسول‌الله (ص) رسید و عرض کرد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نَبِي‏ءَ اللَّهِ قَالَ لَسْتُ بِنَبِي‏ءِ اللَّهِ وَ لَكِنِّي نَبِيُّ اللَّهِ» (معانی الأخبار، ص 114) نبیء نیستم. نبیء آن مرحله اخری است، بعد رسالت است، بعد مرحله بالاتر است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».