جلسه صد و هفتاد و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت نوح)

نوح (ع) در آینه قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث از نظر اثبات و نفی در بُعد مقام رسالت و وظایف رسالت، راجع به نوح (ع) است. نوح (ع) اولین نبی اولوالعزم است که «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ» (احقاف، آیه 35). ابتدائاً ابعادی از جهت ایجابی مقامات رسالتی آن حضرت صحبت می­کنیم و بعداً سخن­هایی که درباره -معاذ الله- گناه و یا گناهانی از ایشان بعد از رسالت ذکر شده است در تورات و در انجیل یا احتمال داده شده است در قرآن صحبت می‌کنیم و بعداً بحث، بحث تفسیری است از مقامات رسالت و دعوت و مدت دعوت و کیفیت دعوت نوح (ع).

در مرحله اولی یک بحثی راجع به کل اولو­العزم من الرسل داریم، رسل دارای درجاتی هستند «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» (بقره، آیه 253) در عصمت رسالت، در خود رسالت، در اصل دعوت رسالت و در کیفیت دعوت رسالت، رسل الهی درجاتی دارند. اینکه راجع به آدم (ع) مفصلاً صحبت شد که آدم در زمان تکلیف و قبل از رسالتش مبتلای به عصیان شد، به حساب این است که آدم در پایین‌ترین درجات رسالت است، فرستادگی نخستین از طرف حق سبحانه و تعالی و این مطلب مفصلاً گذشت که عصیان ایشان، عصیان کوچکی بود، اما عصیان بود، اما عمل حرام بود در عین کوچک بودن و قبل از رسالت و عصمت رسالتی بود.

این سؤال پیش می­آید که آیا جواز عصیان قبل از رسالت، از برای همه پیامبران هست؟ یا از برای همه نیست؟ عرض می­کنیم نه قاعده ایجابی داریم برای کل و نه قاعده سلبی. نه قاعده ایجابی داریم که کل پیامبران می­شود عصیان داشته باشند قبل از رسالت و نه قاعده سلبی که نمی­شود. زیرا بعضی از پیامبران مانند آدم (ع)، قبل از رسالت مبتلای به عصیان شد و گروه دیگری از پیامبران که بسیاری از آنها باشند، اکثریت مطلقه آنها باشند، حتی قبل از رسالت در زمان تکلیف، مبتلای به عصیان نشدند.

بر حسب دلالات آیات مقدسات قرآن، همان‌طور که «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» آیاتی که جریان رسالات و دعوات پیامبران را نقل می­فرماید، برای هر کدام مقام خاصی بعد از رسالت و قبل از رسالت، بعد التکلیف و قبل التکلیف قائل است. انبیاء (ع) عمر­هایشان سه بخش است: یک بخش قبل التکلیف است و یک بخش بعد از تکلیف قبل الرسالة و یک بخش بعد الرسالة، این سه بخش است. در این مثلث از بخش­های هندسه رسالت رسل (ع)، در هر کدام بحثی است از نظر نفی و ایجاب عصیان.

قبل از تکلیف که عصیان معنا ندارد، چون اصولاً عصیان از آغاز تکلیف است، پس اگر پیامبری از پیامبران، قبل از تکلیف مبتلای به عمل خلافی شد، این ابتلاء نامش عصیان نیست، گرچه بر خلاف اولویت است از برای کسی که بعداً رسول خواهد شد، این یک بحث دیگری است. اگر در اینجا مطلبی داریم، در اختصاص خاتم‌النبیین (ص) است از نظر ادله کتاب و سنت. این مرحله اولی که مرحله قبل از تکلیف است که آنجا عصیان معنا ندارد. با اینکه در مرحله قبل از تکلیف، عصیان معنا ندارد، مع ذلک، خلاف شرعی که برای غیر مکلف، خلاف شرع نیست اما منقصةٌ مّا است، نسبت به خاتم‌النبیین (ص)، این خلاف هم مسلوب است کما اینکه عرض خواهیم کرد.

زاویه دوم که محطّ بحث ما این است. از هنگامی که رسول مکلف شده است و هنوز رسول نگردیده است، آیا جایز است که عصیانی تحقق پیدا کند برای آنها؟ به‌عنوان اینکه قبل از رسالت و بعد از تکلیف، واجبات بر آنها واجب و محرّمات بر آنها محرّم، پس آیا می­شود مانند آدم (ع) بعد التکلیف و قبل الرسالة، مبتلای به عصیانی بشوند یا نه؟ نسبت به گروهی بله و نسبت به گروهی نه، نه از نظر دلیل اصل نبوت و اصل دلیل نبوت، بلکه از نظر کتاب و سنت.

این بحث، بحث محوری است که از نوح (ع) آغاز می­شود تا خاتم‌النبیین (ص) که آیا بعد التکلیف و قبل الرسالة می­شود عصیانی تحقق پیدا کند از گروهی از پیامبران یا نه؟ گروه خاص، گروهی هستند که می­­شود و شده است مانند آدم (ع) که بعد التکلیف و قبل الرسالة مبتلای به عصیان شد، اما نسبت به کل انبیاء می­شود یا نه؟ گروهی مستثنی هستند. بر حسب آیه مبارکه «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ» مقام عزم را در کل ابعاد عزم، از برای رسل خداوند اثبات کرده است. الّا اینکه ما از این آیه بمفردها این مطلب را بیشتر نمی­فهمیم که اولوالعزم من الرسل، از آغاز رسالت، اولوالعزم هستند که یکی از عزم­ها، عزم بر ترک معصیت و فعل طاعت و فرائض است، اما قبل از رسالت نه. اگر گفته شود مراجع تقلید چنین هستند، یعنی از آغاز مرجعیت تقلید، اما از آغاز تکلیف نه، تا چه رسد از آغاز ولادت. همچنین این آیه مبارکه «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» در بُعد رسالت، ولایت عزم در این آیه ثابت شده، بنابراین قبل از رسالت، اثبات ولایت عزم نیست و معنای عزم در اینجا دارای چند بُعد است، یک بعد عزم بر طاعت واجبه حق و عزم بر ترک معصیت حق سبحانه و تعالی است.

عزم­های دیگری هم هست که فعلاً بحث آنها نیست، فعلاً بحث در عزم سلبی و ایجابی، سلب حرام و ایجاب واجب است، قبل از رسالت و بعد التکلیف. اما این آیه از آغاز رسالت را اثبات می­کند، اما چون «القرآن یفسّر بعضه بعضاً و یشهد بعضه علی بعض» ما از آیات دیگری این مطلب را استفاده می­کنیم که اولوالعزم من الرسل، در بُعد عزم بر فعل واجبات و ترک محرّمات، نه تنها از آغاز رسالت چنین بوده‌اند، بلکه از آغاز تکلیف.

این آیه را بحث کردیم، اما اینجا این نکته را از آن استفاده می‌کنیم «وَ لَقَدْ عَهِدْنا»، سوره طه، «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً * وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ» (طه، آیات 115 و 116)، کجا را دارد می­گوید؟ قبل از رسالت است. قول للملائکة قبل از رسالت است، «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قبل از رسالت است، برای اینکه «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏» (طه، آیه 121) قبل از رسالت است، «عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» اثبات می­کند این مورد را که «لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». آیا «لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» در بُعد فعل طاعت و ترک معصیت، بعد از رسالت است؟ نه، بعد از رسالت نیست اولاً، آیه مربوط به قبل از رسالت است، «وَ إِذْ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» (طه، آیه 116)، «فَقُلْنا يا آدَمُ» (طه، آیه 117)، «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏». این نکته را ما تا به حال به‌طور موضوعی عرض نکرده بودیم، بیشتر دقت بفرمایید.

از آیه اول که «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ»، ما نتوانستیم بفهمیم و نمی‌شود فهمید که عزم در بُعد فعل واجبات و ترک معاصی، از آغاز تکلیف است، خیر، از آغاز رسالت است. اما همین عزم از برای اولوالعزم من الرسل از آغاز تکلیف است به دلیل آیه دوم: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، چه زمانی؟ قبل از رسالت، چون بحث راجع به اکل از شجره است، «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»‏ که قبل الرسالة است، «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى» (طه، آیه 122)

پس، آدم (ع) قبل از رسالت و در تکلیف «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» بود، بعداً البته باید عزم بر ترک معصیت باشد در بُعد رسالت، ولکن نسبت به اولوالعزم من الرسل چطور؟ نسبت به اولوالعزم من الرسل «لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» طبعاً نیست، برای اینکه یکی از امتیازات رسل در بُعد بودن عزم، عزم بر ترک معصیت و فعل اطاعت است فقط بعد از رسالت؟ این اختصاصی نیست، آخر اولوالعزم اختصاص است، فا«فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»، پنج نفر هستند به حسب آیات متعدده‌ای، این پنج نفر که بر حسب آیات متعدده‌ای اولوالعزم من الرسل هستند، در کل عزم‌هایشان باید استثنائی باشند نسبت به سایر انبیاء، نباشند پس اولوالعزم نیستند. یکی از عزم­هایی که باید استثنائی باشند، عزم بر فعل واجبات و ترک محرّمات است قبل از رسالت، و الّا از زمان رسالت تا زمان موت آنها، اینکه مربوط است به کل رسل، کل رسل از هنگام رسالت تا حین موت، حتماً فعل واجبات باید باشد و ترک محرّمات هم باید باشد.

پس ما از این خلال این مطلب را استفاده می­کنیم که یکی از امتیازات اولوالعزم من الرسل، این است که از آغاز تکلیف و قبل از رسالت، اینها دارای عزم بر فعل طاعت و ترک معصیت هستند، و الّا این امتیازی نخواهد بود. پس این مطلب را ما از خلال آیات استفاده می­کنیم که آن پنج نفر رسل که اولوا العزم من الرسل هستند، اضافه بر مقام عصمت عملی آنها، عصمت عملی را بحث می­کنیم، نه عصمت وحی، وحی که قبل از رسالت نبوده، اضافه بر مقام عصمت عملی آنها از زمان رسالت تا وفات کنند، قبل از رسالت هم و از آغاز تکلیف، اینها فعل واجبات حتماً، از نظر تحقق، نه اینکه از نظر تکلیف، و ترک محرّمات حتماً، باز از نظر تحقق. بنابراین جناب نوح (ع)، ابراهیم (ع)، موسی (ع)، عیسی (ع)، مخصوصاً خاتم‌النبیین (ص)، اینها از آغاز تکلیف هم مبتلای به عصیان نبوده‌اند، نه قصوراً و نه تقصیراً، چون عزم وقتی قوی باشد بر ترک معصیت و فعل طاعت، خداوند هم تأیید می­فرماید و از جهات تأیید ربانی این است که حتی قصوراً مبتلای به عصیان نشوند از آغاز تکلیف. این را عرض کردم که تاکنون به‌طور موضوعی عرض نکرده بودم.

اولوالعزم، خصوصیاتی دارند که ما قبلاً مفصل بحث کردیم، یکی از عزم­ها همانطور که عرض می‌کنیم، ترک عصیان است و فعل طاعت و لا سیّما بعد الرسالة. پس اگر ما در تورات دیدیم و یا در انجیل دیدیم و محققاً هست که به نوح (ع) نسبت شرب خمر داده شده معاذ الله و نسبت گناه داده شده است معاذ الله، می­گوییم این از تحریفاتی است که در کتب انبیاء احیاناً شده است، اما اگر در آیاتی از قرآن مشاهده می­کنیم و کسانی گمان می­کنند و این گمان خود را به دیگران القاء می­کنند، خیال می­کنند و این خیال خود را به دیگران القاء می­نمایند که نوح (ع)، مرتکب چند گناه شد، راجع به فرزندش «رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏» (طه، آیه 45) و از این قبیل. البته اینها جواب دارد، نه جواب به عنوان تحمیل بر این آیات است، خیر، درست حدقه چشم را باز کردن و با نظر دقیق به آیات نگریستن، بدون تحمیل، بدون کم و زیاد، از آیات نه تنها نمی‌فهمیم که نوح (ع) عصیان فرموده است، بلکه بالاترین مقامات تسلیم را در آن زمان­هایی که این کارها را کرد و این جملات را گفت، ما استفاده می­کنیم.

و اما راجع به نوح (ع)، این آغاز ولایت عزم است از برای رسل پنج‌گانه که دارای ولایت عزم هستند، این را قبلاً صحبت کردیم، پس چه فرق است بین آدم و شیث و ادریس و… که اینها صاحب شریعت مستقله نبودند و اولوالعزم نبودند، با نوح (ع)، این را تکرار نمی­کنیم، قبلاً ما صحبت کردیم مفصلاً. نوح اولین پیامبر است بر حسب نصوصی از آیات مقدسات قرآن که دارای ولایت عزم است در ابعاد گوناگون. اولاً تابع شریعت سابقه نیست، ثانیاً، استقلال در شریعت دارد، ثالثاً، عزم بر ترک معصیت و فعل طاعت از آغاز تکلیف تا چه رسد از زمان رسالت و الی غیر ذلک که چهار پنج خصوصیت است که از برای عزم در آیات اولوالعزم و در این بحث ما ذکر کردیم.

نوح (ع) بر حسب نصی از قرآن شریف، «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاماً» (عنکبوت، آیه 14)، چقدر لبث کرد؟ آیا این لبث نوح در قوم خود، لبث زندگی بود فقط که هزار الّا پنجاه سال زنده بود؟ خیر، لبث فی قومه بود، آیه می­گوید فی قومه، «وَ لَقَدْ بَعَثْنا» (نحل، آیه 36) از بعث است، نه خلقنا، نه اولدنا، «وَ لَقَدْ بَعَثْنا» این مقام بعث است، فلبث فی قومه، در قوم مبعوثٌ الیهم، «أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاماً» 950 سال دعوت بود، قبل از دعوت چند ساله بود؟ ما این را بحثی نداریم نفیاً و اثباتاً چون قرآن نفرموده است. نسکت عمّا سکت الله، بله در روایات مختلف است. قبل از اینکه رسول بشود، هزار سال بود، کمتر بود، بیشتر بود، هر چه بود ما کاری نداریم، قطعاً ایشان متولد شده و به سنی رسیده است که می­شود دارای مقام رسالت باشد، هر چه می­خواهد باشد. البته «آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (مریم، آیه 12) راجع به یحیی (ع) و استثنائی است و اگر راجع به نوح هم مقام رسالت در حال صباوت بود، قرآن تصریح می­کرد، چون این بر خلاف جریان عادی است. بنابراین ایشان عمر تکلیف را یا بالاتر را داشته است و بعداً مبعوث مقام رسالت شده‌اند.

در اینجا حرف­هایی هست، از جمله: کسانی که عمر طولانی را می­خواهند انکار کنند و مخصوصاً راجع به عمر طولانی ولیّ امر (عج) دغدغه و شبهه دارند، به این گروه از آیات هم که می­رسند می­گویند «أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاماً» هزار سال، سال آن دوران، یک هفته بوده، بعضی­ها اینطور می­گویند، سال آن دوران یک ماه بوده است. جوابش بیّن است، قرآن که دارد با زبان عربی صحبت می­کند و برای کسانی که عربی می‌فهمند صحبت می‌­کند و می­گوید عام، این عام از زمانی که نازل شد الی یوم القیامة الکبری باید دلالت داشته باشد، اگر مراد از عام اسبوع است خوب می­گفت اسبوع، چرا نگفت اسبوع؟ فرض کنید در آن زمان، لفظ عام را به اسبوع می­گفتند، می­گوییم اولاً، ثانیاً، ثالثاً.

اولاً: می­گویید در زمانی که خداوند راجع به نوح دارد صحبت می­کند و مطلب رسالت نوح است، خداوند در آن زمان نوح را در هزار الّا پنجاه سال رسول کرد. می­گوییم لفظ عام که لفظ عربی است، آن وقت که عربی نبود، آن وقت سریانی بود، به زبان سریانی است، و اگر قرآن بخواهد فرض کنید که 950 هفته، به هر زبانی در سریانی بود، اگر می­خواهد در لغت عربی بگوید باید چه بگوید؟ باید بگوید «ألفاً الّا خمسین اسبوعاً» پس این خلاف بلاغت و خلاف صحت است در بُعد اول.

ثانیاً: خداوند برای کسانی که زبان عربی می­فهمند و از زمانی که آغاز شد نزول قرآن الی یوم الدین این قرآن محوریت دارد و مورد مراجعه است، خمسین عاماً فرمود، اگر هم ترجمه نیست، اصل است، بالاتر است، اصالتش زیادتر است، خمسین عاماً، «أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاماً» یعنی 950 سال. ثالثاً، می‌گوید: «أَلْفَ سَنَةٍ»، آیا اگر عاماً، اسبوع است، سنة هم اسبوع است؟ می­گویند بله دیگر، کسی که می­گوید بله، می‌گوید بله، می‌گوییم اگر سنة هم اسبوع شد، جواب اول و جواب دوم، نه خلاف فصاحت و بلاغت است، بلکه خلاف صحت است، این غلط است و ما در قرآن آیاتی داریم بحث خواهیم کرد، آیاتی داریم که امکان در بُعد حکمت صحیحه ربانیه از برای طولانی کردن عمر انسان را، به هزار­ها و صد هزار­ها سال می­رساند.

مثل قضیه حضرت یونس (ع)، یونس (ع) «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (صافات، آیات 143 و 144)، حساب کنید. اگر از مسبّحین نبود، یونس در شکم ماهی «إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» لبث داشت، چه چیزی؟ بدنش؟ که مرده است، آن هم نمی­شود، برای اینکه اگر فرض کنیم که بمیرد در شکم ماهی، در شکم ماهی این هضم می­شود، نمی­ماند، لبث ندارد، لبث جسمی هم ندارد و حال اینکه قرآن لبث جسمی را نمی‌گوید. للبث یونس، یونس می­ماند در شکم ماهی یعنی استمرار داشت زندگی یونس در شکم «إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» چندین صدهزار برابر می­شود. آیا در شکم ماهی که فضای استنشاق نیست، این جایی که فضای استنشاق نیست، فرض کنید یک ساعت بتواند زنده بماند، اما «فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ * لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» یونس را تا حالا حساب می­کنیم، بعد را کاری نداریم. تا حالا چندین هزار سال است یونس (ع)؟ در این چهار پنج هزار سال حساب کنید، چهار پنج هزار سال یا نه، هزار سال، خیر، یک سال، یک سال را تقسیم کنید به ساعت­ها و ساعت­ها و ساعت­ها و ساعت­ها، ببینید چندین هزار برابر عمر صاحب‌الامر (عج) می­شود؟ پس در حکمت ربانی این امکان تحققی آن هست و امکان وقوعی آن هست، ولکن «كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ» و همچنین پایین­ترش داریم راجع به آن قضیه عزیر (ع) و همچنین غیر او.

بنابراین این حرف کنار برود، این خط زده بشود که «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ» (عنکبوت، آیه 14) در این 950 سال نوح (ع)، سؤالاتی پیش می­آید، ایشان مبعوث علی من فی الارض کلهم بودد یا خیر؟ ما سؤالات را عرض می­کنیم، جواب­هایش را فکر کنید. سؤال اول: مبعوث علی من فی الارض کلهم بودند یا نه؟ جواب بله است، چون معنای ولایت عزم یک رسولی و یک رسالتی همین است که مبعوث الی کافّة المکلفین، حتی الجن، تا چه رسد الناس. کسی بگوید ایشان در آن منطقه‌ای که بودند، فواصل دریایی بسیار بوده، چهارصد پانصد سال است که آمریکا تازه کشف شده، این فاصله­های اقیانوسی بسیار زیاد که بوده و قابل سفر نبوده است از این خشکی به آن خشکی، حتی از خشکی آمریکایی و جایی مثل آمریکا، خبری برای این دسته نبوده است، پس به چه وسیله نوح (ع) دعوت خود را که در میان قوم خود نقش درستی پیدا نکرد در 950 سال، چطور می­شد این دعوت را به آنها برساند، رسانده است؟ چطور؟ نرسانده است؟ پس چگونه آنها مکلف بوده‌اند؟ این یک مطلب.

مطلب دیگر این است که وقتی در آخر الامر، نوح (ع) دعا کرد «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً» (نوح، آیه­ 26)، خوب این علی الارض ثابت می­کند که کل ارض دیگر، بعض ارض که نیست. آیا این اثبات نمی­کند که کافرینی در کل ارض بوده‌اند؟ پس اثبات نمی­کند که دعوت نوح (ع) به کل مکلفین مَن فی الارض رسیده؟ با حرف اول چه کارش می­کنیم؟

ثمّ این «لَا تَذَرْ عَلىَ الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا * إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّواْ عِبَادَكَ وَ لَا يَلِدُواْ إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا» (نوح، آیات 26 و 27) الی آخر، البته این بحث­های بعدی است، این اشاره است. اینکه نفرین کرد بر کل اینها، اگر بزرگ­هایشان، زن و مرد مکلفند و کافرند، خوب مطلب معلوم، اما نسبت به اطفال چطور؟ طفل که مستحق عذاب نیست، نسبت به نسل­های اینها، البته حرف­هایی زده شده، ولی ما می‌خواهیم ببینیم چه باید گفت، چه باید فهمید. نسبت به نسل­های اینها که بعداً نسل­هایی خواهند داشت، اگر این پدر و مادر کافرند، ولی در نسل او امکان ایمان هست و تحقق ایمان هست، چرا با کشتن و غرق کردن پدر و مادر کافر، این نسل­هایی که امکان و تحقق ایمان در آنها هست، از این­ها گرفته بشود و از این قبیل الی آخره. حالا ما در بُعد اثباتی مقام عصمت نوح (ع)، عصمت علمی و عملی و وحی‌ای از زمان رسالت.

  • آنهایی که در نسلشان امکان تحقق ایمان هست یک مطلب است ولی بچه­های غیر مکلف بودند، به هر حال اینها یک مطلب دیگر است.
  • سؤال است دیگر، عرض کردم، این سؤال است آقایان فکر کنید که بچه­های غیر مکلفی اگر بودند، اینکه می­گوییم اگر حساب دارد، اگر بچه­های غیر مکلفی بودند، خوب اینها چه گناهی دارند که خداوند آنها را خفه کند و در طوفان غرق کند؟

راجع به طوفان بحث مفصلی داریم، به سوره هود مراجعه خواهیم کرد و بحث خواهیم کرد، اینها نقطه‌های اولای بحث است راجع به نوح (ع). البته راجع به نوح (ع)، ما از زمان رسالت داریم بحث می‌کنیم، از آغاز رسالت تا زمانی که فوت کردند، ما در تورات و انجیل حرف­هایی داریم، سلباً و ایجاباً، در قرآن شریف حرف­هایی داریم کلاً ایجاباً، یعنی اثبات می­کند مقام عصمت و… که مربوط است به مقام رسالت، آن هم ولایت عزم. اما بعضی از آیات هست که بعضی از کسانی که توجه نکرده‌اند، خیال می­کنند دلالت دارد بر اینکه نوح (ع)، تسلیم در مقابل حق نبود.

مثلاً از جمله می­گویند: ابراهیم (ع) دارای بالاترین مقام تسلیم بود که حتی سؤال نکرد چرا امر می­کنی من فرزندم را بکشم، کما اینکه با فرزندش اسماعیل، جریانی که در خواب وحی شد، در میان می‌گذارد، «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ * فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ» (صافات، آیات 102 تا 105) ابراهیم آنقدر تسلیم، نه تنها به لفظ نیاورد که چرا، چرای لفظی نگفت، حتی چرای عملی هم نبود، با کمال ارادت و با کمال اراده و تسلیم این کار را انجام داد، اما نوح «رَبِّ إِنَّ ابْني‏ مِنْ أَهْلي‏ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ» (صافات، آیه 45)، بعد آیاتی که «إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ» (صافات، آیه 46) و این حرف‌ها، البته اینها جواب دارد.

آغاز مطلب را از تورات و انجیل شروع می­کنیم که چه نسبت­هایی داده شده که کسانی هستند که یک شهپر در چشمشان فرو رفته، چشم کور شده، به‌طوری که از آن حالت چشمی افتاده، ولیکن اگر یک کسی یک ذرّه کوچکی به چشمش باشد به او ایراد می­گیرند. آقا اول به خودت نگاه کن بعد به دیگری، این علمای انجیل، علمای تورات که تبلیغاتی ندارند، علمای انجیل که در کتاب هدایه جمعیة المرسلین الامریکن، اینها که من نصش را نقل کردم، می­گویند نوح در تورات «کان کارزاً للبرّ و کان کذا و کان کذا و کان کذا و کان کذا» اما در قرآن نسبت داده است که این نفرین کرده است که تمام انسان­ها را خداوندا بکش، رحم نکرد بر انسان‌ها. نسبت به فرزند کافرش از خدا خواست که نجات بدهد و حال آنکه خداوند گفته بود ما کفار را نجات نخواهیم داد، از این حرف­ها.

آنچه در نص انجیل هست، ما در کتاب عقائدنا، از صفحه 344 که راجع به نوح (ع) بحث کرده‌ایم. «نوح (ع) نوح في العهد الجديد: مؤمن كارز للبر» یعنی حافظٌ للبرّ و آمنٌ للبرّ. «الدكتور بُست» دکتر بُست آمریکایی در کتاب قاموس کتاب مقدس اینطور می­گوید: «هو السابع من ولد آدم» نوه هفتمین آدم. «و لقد كان رجلًا عادلًا كاملًا و كان يعظ في اللَّه تعالى‏ إلى العدل و النصفة (2: بط 2: 5)» انجیل دوم پطرس، فصل 2، آیه 5 «مشهوراً بالإيمان (عب 11: 7)» انجیل پولس، نامه­اش به عبرانیان فصل 11، آیه 7. «و قد عاش خمسمائة و خمسين عاماً» که اینجا 450 سال اختلاف دارد، حتی بیشتر، چون می‌گوید «عاش». «و قد عاش خمسمائة و خمسين عاماً». قرآن لبث رسالتی نوح (ع) را 950 سال می­گیرد که البته قبلش هم مدتی بوده است. این می‌گوید که خیر «و قد عاش خمسمائة و خمسين عاماً و يمثّل المسيح الحالة التي عليها الناس في الرجعة الثانية بطوفان نوح (مت 24: 38)» انجیل متّی، فصل 24، آیه 38. می­گوید مسیح (ع) حالتی را که مردم در رجعت ثانیه داشتند، چون دو رجعت بود، مرحله اولی بود که طوفان نوح شد، مرحله ثانی ولادت ثانیه بود که رجعت ثانیه باشد، که در رجعت ثانیه، ولادت ثانی، مردم چه کردند.

این حرفی است که ما از دکتر بُست نقل کردیم از قاموس کتاب مقدس. «المناظر: النص» ایشان نقل کرد از دوم کتاب انجیل پطرس، فصل 2 آیه 5 که چه؟ «هو السابع من ولد آدم و لقد كان رجلًا عادلًا كاملًا و كان يعظ في اللَّه تعالى‏ إلى العدل و النصفة» ما اینجا نوشتیم که «النص في (2 بط 2: 5) لا يعني ما عناه بست حيث يقول: و لم يشفق على العالم القديم» این را نقل نکرده، آن چیزی که به نفعش بوده نقل کرده است. «و لم يشفق على العالم القديم» بر عالم قدیم که انسان­هایی که در زمان نوح (ع) بودند، بر آنها مهربانی نکرد، «بل إنما حفظ نوحاً ثامناً كارزاً للبرّ إذ جلب طوفاناً على عالم الفجار».

تناقض، می­گوید: «و لم يشفق على العالم القديم»، خداوند مهربانی نکرد با عالم قدیم و نوح هم دعا کرد. «بل إنما حفظ نوحاً ثامناً» آنجا گفت هفتم، اینجا می­گوید هشتم. «كارزاً للبرّ إذ جلب طوفاناً على عالم الفجار» اگر «کارزاً للبرّ» است، چون «جلب طوفاناً على عالم الفجار»، پس خدا بر خلاف اوست، یعنی نوح کار بهتری کرد، خدا کار بدتری کرد. چندین تناقض در اینجا هست. «ثم التوراة تناقض هذين النصين حيث تعلن بصراحة: نوح في العهد العتيق: شِرِّيب خمر و يظلم» نسبت شرب خمر.

این عبارتی که من نقل می­کنم، از سفر تکوین المخلوقات است، فصل 9، آیه 18 تا 27: «إن نوحاً بعد ما خرج من الفلك و نجا عن الغرق أخذ يغرس الكرم و يشرب الخمر» خمر که معلوم است خمر است دیگر، عرق خورد، شراب خورد. «فسكر و تعرَّى داخل خبائه» داخل خیمه‌اش لخت شد، چون آدمی ­که مست است نمی­فهمد، لخت شد. «فستر عليه ولداه «سام و يافث»» خوب آنها که عرق نخورده بودند، آنها «ستر علیه». «و وجَّهاه إلى الوراء» او را برگرداندند که عورت او پیدا نباشد، چون عورت پشت خیلی پیدا نیست، عورت جلو کاملاً پیداست. «و وجَّهاه إلى الوراء فلم يبصرا عورة أبيهما»، می­خواستند عورت پدر را نبینند، او را برگرداندند که نبینند دیگر، نمی­توانستند که چشم روی هم بگذارند و کور شوند. «فلما استيقظ نوح من خمرة لعن كنعان ولده الأصغر» وقتی که اثرات مستی کنار رفت، «لعن كنعان ولده الأصغر دونما ذنب إلا أنه أبصر عورة أبيه عند عراه و سكره فأخبر أخويه فستراها فدعا على كنعان ان يصير عبداً لأخويه» قضیه به عکس است. چه کسی اطلاع داد به سام و یافث که پدر عریان است؟ کنعان، کنعان برای اینکه پدر محفوظ بماند و چشم­ها به پدر نیفتد، اطلاع داد به سام و یافث که پدر عریان شده چون مست شده، او را برگردانید. بعد که نوح (ع) به حالت عادی برگشت معاذ الله، معاذ الله به حالت عادی برنمی­گردد، به اصل مطلب. بعد که به حالت عادی برگشت نوح (ع)، لعن کرد کنعان را، چرا کنعان تو که دیدی من عریان هستم، به دو برادرت خبر دادی مرا برگردانند؟ معلوم می­شود که دیدن عورت او از مستحبات یا از واجبات بود که لعن کرد کنعان را که چرا بر گرداندی. «فأخبر أخويه فستراها فدعا على كنعان ان يصير عبداً لأخويه» نفرین کرد که کنعان که این إخبار را کرده که پدر را بپوشانند، این عبد اخویه بشود. «و لقد كان هذا الذنب العظيم –و حاشاه- بعد ما باركه اللَّه و أقام ميثاقه معه» (تکوین المخلوقات 9: 9).

البته اینجا این سؤال پیش می­آید که غلط در کتاب­های آسمانی افتاده، چرا نه؟ حرف­های غلط، زیر و زبر، کم کردن، زیاد کردن، بالا و پایین هست، اما تا این حد؟ اولاً تناقضات، ثانیاً نسبت دادن به اولین پیامبر اولوالعزم که شرب خمر کرد، اولاً، چه زمانی؟ بعد ما بارک الله له، بارکه الله تعالی، خدا به او برکت داد، نبوت داد و… بعد از این شرب خمر کرد و بعد از اینکه شرب خمر کرد، عوض اینکه استغفار کند، لعن کرد آن فرزندش را که به دو فرزند دیگر اطلاع داده بود که پدر اینطور است، او را برگردانید که ما نبینیم. این چرا پیش می­آید، چرا به این حساب است. البته نگفتم در کتاب نوح نوشته، در تورات است.

در طول تاریخ رسالات کسانی که می­خواستند گناه کنند و گناهشان حالت شرعی داشته باشد، انبیاء را پیش می­کشیدند، کما اینکه الآن هم همین‌طور است، اگر بگوییم که چرا چنین می­کنی؟ می­گوید فلان کس که داری چنین مقام است دارد چنین می­کند، می­خواهد تجویز کند کار خودش را، یا کار خودش را تشریعاً تجویز کند و یا بگوید وقتی که بزرگان چنین می­کنند، پس ما چرا چنین نکنیم؟ اینها هم انبیاء خود را نسبت شرب خمر، حتی نسبت زنا، حتی نسبت بت‌پرستی، این را نسبت به سلیمان داده که بعداً عرض می‌کنیم، که ایشان مذبح­هایی از برای زنانش که مشرک و بت‌پرست بودند ساخت، از بیت‌المال مذبح‌هایی ساخت برای این زن­هایی که مشرک و بت‌پرستند بودند و این زن‌ها نهصدتا بودند، سیصدتا عقدی بودند، ششصدتا صیغه‌ای. این نسبت­ها را می‌دهد، کاری به تعداد زن‌ها نداریم. اینکه مذبح ساخته، نسبت بت‌پرستی، شرب خمر، حتی دزدی و… می­دهند برای چه؟ برای اینکه خودشان را اینها تبرئه کنند که اگر مبتلای به این جریان شدند، زیاد مورد تکذیب و مورد سرزنش نباشند، چون بزرگان این کار را کردند.

این آنچه که در نص توراتِ موجود هست. در اینجا ما عرض کردیم: «المناظر: واويلاه! كيف تناسب العدالة و العصمة شرب الخمر ولعن من لا يستحقه؟ أفملعون بشرب الخمر يحق له أن يلعن ولده الصغير» کسی که به شرب خمر ملعون شده، حالا مکلف هست، چون شرب خمر که کرده، حالش جا آمده فعلاً و می­فهمد، این الآن که خودش ملعون است به شرب خمر باید استغفار بکند، می­آید فرزند کوچکش را لعن می­کند، چرا؟ چون موجب شد عورتش محفوظ بماند. «أفملعون بشرب الخمر يحق له أن يلعن ولده الصغير رغم أنه أبصره عرياناً فأخبر أخويه ليستراه؟ أم تقولون إن الخمر كانت محللة وقتئذ؟!» که بحث کردیم غیر ممکن است که عقل فرودگاه شرایع است، هواپیما فرودگاه خودش را خراب کند تا سقوط کند، نمی‌شود. مهم‌ترین چیز برای شرایع عقل است، امکان ندارد، اگر ما هیچ آیه‌ای، روایتی اصلاً نداشتیم که آیا شرب خمر از اول حلال بوده یا نه؟ می­گوییم قطعاً حرام بوده، برای اینکه اصل رسالت ملازم است قطعاً با اینکه عقلی در کار باشد تا رسالت­ها فرود کند.

«أم تقولون إن الخمر كانت محللة وقتئذ؟! فهل هذا إلا قضاءً على دعوات الأنبياء حيث لا يُؤمن دعوة من خبل بالشرب» با شرب خمر دیوانه می‌شود «عن الخطإ و الضلال، و لا تكليف لمن لا يعقل فكيف يبلغ النبيّون من يجوز له شرب الخمر و يحن إليه، و لا سيما إذا شربها الداعي نفسه، فلا يعقل لا هو و لا من يدعوهم، ضعف الطالب و المطلوب!» در اینجا برای مجموعه اشخاصی که ضعیف هستند در استدلال، اگر به او بگویید که شما چنین هستید، می‌گوید خودتی! این جواب نیست، شما چنین هستید، اگر چنین نیستید رد کن، خودتی یعنی چه؟ اینها می‌گویند خودتی! «جمعية المرسلين الأمريكان‏: لا ننكر أنه حرام» شرب خمر حرام است «إلا أن نبيّكم أيضاً شرب الخمر و النبيذ» به نبی ما نسبت شرب خمر دادند «حال طوافه كما في أحاديثكم». من یادم است یکی از اسقف‌های بزرگ بیروت، با هم صحبت می­کردیم، گفت اگر نسبت به مسیح (ع) شرب خمر است، نسبت به پیغمبر شما هم در روایات اسلامی شرب خمر است. گفتم اولاً این نیست، ولکن نسبت به مسیح (ع) در انجیل متّی هست که ایشان دزدی فرمودند، گفت چطور؟ گفتم در انجیل متّی، فصل فلان، آیه فلان که الآن حفظ نکردم، یادم نیست، دارد که عیسی با یوحنّا که یک جوان بسیار زیبایی از حواریین ایشان بود داشتند می­رفتند، رسیدند به جایی که کسی سوار یک حماری است. عیسی به او گفت برو پایین، رفت پایین، عیسی سوار شد و یوحنّا را جلوی خودش سوار کرد و برد. پس به نص این آیه انجیلی، جناب عیسی (ع) دزدی کردند و الاغ دزدیدند، می­دانید علامتش چیست؟ البته استدلال به آنچه در انجیل است، و الّا عیسی (ع) که بریء از این حرف­ها است، استدلال به آنچه در انجیل است، می­دانید دلیل عینی آن چیست؟ این است که شما در خانه خود یک نعل الاغ می­چسبانید، می­دانید معنی آن چیست؟ این نعل الاغ دلیل است بر این شاهکار جناب مسیح انجیل شما که ایشان الاغ دزیده است و این را همین‌طور علنی کرده‌اید که بله، این نعل الاغ را بالای تمام خانه­ها می­زنید. تمام خانه­ها حتی ادارات مسیحی و… خود نعل را می­زنند که این نعل الاغ جناب مسیح (ع) است. و العیاذ بالله سبحانه و تعالی از این نسبت­های غلط که در کتب مقدسه می­گویند و در این کتب مدنّسه تورات و انجیل نسبت به انبیاء (ع) هست.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».