جلسه صد و هفتاد و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (دعای حضرت نوح بر علبه کفار)

دعای نوح (ع) برای قومش

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

راجع به دعا، چه دعای له و چه دعای علیه، لازم است بحث موضوعی شود، اما اینجا جای این بحث موضوعی نیست، تنها به احترام دعای حضرت نوح (ع) بایستی مقداری بحث کنیم. اصولاً شخص مکلف دارای چهار وظیفه متسلسل و در پی یکدیگر است: وظیفه اول خودسازی است که قبول ایمان و به دنبال آن اعمال صالح است، وظیفه دوم ساختن دیگران است که دعوت الی الله و معرفی حق و باطل است برای مکلفان تا آنجا که امکان دارد، وظیفه سوم امر به معروف و نهی از منکر است با مراتب سه‌گانه و یا بیشتر آن، وظیفه چهارم که در ارتباط با بحث دعاست، این است که اگر تمام این مراحل را طی کرد، خودسازی کرد و دیگران را دعوت الی الله به طریقه شایسته کرد و بُعد سوم را نیز انجام داد که امر به معروف و نهی از منکر کرد، بعد نسبت به کسانی که در فسق یا در کفر و انحراف باقی مانده‌اند، قدرت و توان دیگری ندارد چه آنها زنده باشند در زندگی خود و چه مرده باشند، پس از مرگ آنها، وظیفه دعا دارد. اصولاً توان‌های مکلفان در بُعد دعوت الی الله و دور کردن از شیطان دارای این چهار درجه و مرتبه است.

اصولاً شخص مکلف دائم الحرکة و دائم البرکة است، حرکت الی الله و به دست آوردن برکاتی در سلوک الی الله بر حسب توان و امکان مکلفان. مثلاً اگر من و من‌ها نمی­توانم یا نمی­توانیم گرسنه‌ای را سیر کنیم، لااقل می­توانیم کمی به او کمک کنیم. اگر من و من‌ها نمی­توانم و یا نمی­توانیم کسی را از کشته شدن نجات دهیم، لااقل طوری عمل کنیم که تأخیر شود در این جریان یا اگر زده می­شود، کشته نگردد و یا اگر او را می­زنند، کم بزنند. تقلیل در ظلم و تکثیر در عدل این «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» (تغابن، آیه 16) چهار ضلع مربع و هندسه ایمان را از نظر درونی و برونی شامل است: «و اتقوا الله و انفسکم»: خودسازی، «و اتقوا الله فی غیرکم»: ساختن دیگران، «و اتقوا الله فی غیرکم»: امر به معروف و نهی از منکر، بعد از دعوت دیگران الی الله، «و اتقوا الله فی غیرکم» اگر اول و بعد دوم و بعد سوم به اندازه توان شما و امکان شما انجام شد، آنگاه است که باید دست به دعا بزنید. برای ترقی ایمان در مؤمنین، برای تبلور ایمان در آنها و همچنین از برای عادل شدن فاسقان و همچنین از برای مؤمن شدن کافران تا آنجا که امکان است در ضلع سوم مربع ایمان بایستی دعا کنیم.

اصولاً دعا در کجاست؟ در آنجایی است که انسان فعالیت خود را به اندازه توان و امکان خود کرده است اما به مقصد نرسیده است، اینجا توکل علی الله است و دعای الی الله است که از خدا بخواهد به فلان شخص ایمان بیشتر دهد، به خود ما، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (فاتحه، آیه 6)، «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي‏ نَفْسَكَ» (الکافی، ج ‏1، ص 337) و… و دیگران در مراتب سه‌گانه اولی و اگر مرتبه اول انجام شد و دوم هم و سوم هم، یا مرحله اول انجام شد، اما قادر بر دوم و سوم نیستیم، اینجا دعای واجب است یا سلباً یا ایجاباً. دعای واجب سلباً یا ایجاباً دارای دو بُعد است: یک بعد اینکه اصلاً فعالیت‌ها و دعوت‌ها و جدیت‌های ما نتواند فاسقی را عادل کند، عادلی را بالاتر از عدالت، مراحل عالی عدالت کند، کافری را مؤمن کند، ملحد و یا مشرکی را موحد کند، اگر فعالیت ما کند است و نتوانستیم، آنگاه است که دعا کنیم خدایا، این فاسق را مؤمن کن، خدایا این کافر را مؤمن کن. البته کافر را مؤمن کن یا فاسق را عادل کن به این معنی نیست که خداوند بدون مقدمات، اجبار کند فاسقی را بر عدالت یا اجبار کند کافری را بر ایمان، بلکه به او توفیق بده، وسایل ایمان او را از برای او فراهم بفرما، البته ابعادی دارد علت دعا که بعداً عرض خواهم کرد.

نوع دیگر این است که اصلاً من نمی­توانم کاری انجام بدهم؛ چون مرده یا اگر زنده هم هست، شخصی است که صددرصد در حال کفر و ضلالت و اضلال دیگران زندگی می­کند، اما احتمال این را من می­دهم که موفق شود، هدایت شود، روزنه‌ای وجود دارد که از این روزنه من می­توانم بنگرم امکان ایمان و امکان هدایت او را، اینجا هم زمینه دعا هست. اما اگر چنانچه هیچ روزنه‌ای از برای امکان ایمان او وجود ندارد و من مطمئن هستم یا خودم یا اگر مثل نوح (ع) است به وحی الهی «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ» (هود، آیه 36) در اینجا دعا برعکس می­شود، باید نفرین کرد. دعا یا واجب است و یا حرام است اگر دعای له، نفرین یا واجب است یا حرام است که نفرین علیه، این چهار بُعد را توجه کنید.

اما دعا، دعا دارای احکام پنج‌گانه نیست، این‌گونه نیست که دعای به نفع کسی یا کسانی، راجح شود یا مرجوح شود یا مباح شود، یا واجب است و یا حرام است، همان‌طور که در باب این دعوت الی الله، وجوب بله در زمینه خودش، اما جواز یعنی چه؟ کراهت و مرجوحیت یعنی چه؟ رجحان و استحباب یعنی چه؟ دعوت الی الواجب است. دعوت الی الواجب، واجب است تا آنجا که می­توانیم، نمی­شود گفت که دعوت الی الواجب مستحب است یا مرجوح است یا مباح است، همچنین منع کردن از تحقق حرام، این واجب است، نمی­شود گفت منع کردن از تحقق حرام یا به دعوت یا به نهی یا به دعا، نمی­شود گفت این راجح است یا مرجوح است یا مباح است. من این تقسیم را حساب کرده عرض می­کنم، درست توجه کنید.

بنابراین همانطور که خودسازی -در بُعد وجوب بحث می­کنیم- همانطور که خودسازی ایماناً بالله و عملاً بالایمان، این واجب است و دیگر احکام اربعه أخری معنا ندارد، خود سازی حرام باشد یا مرجوح باشد یا مباح باشد یا مستحب. همین‌طور است ساختن دیگران در بُعدی که دیگران وادار به ایمان شوند با دعوت من و از محرمات و کفر دور گردند، در هر دو بٌعد واجب است. چطور است خود سازی در هر دو بُعد واجب است، ایمان بیاید و کفر برود، واجبات را بشناسم و محرمات را بشناسم، واجبات را عمل کنم و محرمات را ترک کنم. دعوت دیگران، امر به معروف و نهی از منکر، امر به واجبات است و نهی از منکرات، این واجب است، البته با شرایط.

همچنین در باب دعا، من که می­خواهم دعا کنم به له کسی، این دعای به له کسی در بُعد اینکه این شخص خودسازی کند، موفق به ایمان گردد یا از فسق بیرون رود و عادل گردد، از حرام به سوی حلال برود، این دعا واجب است و چرا واجب است و در کجا واجب است؟ اگر من دعوت الی الله کردم، امر به معروف و نهی از منکر کردم، مع ذلک اثری نشد، اینجا جای دعاست، اما اگر من ترک کنم دعوت الی الله را، امر به معروف را، نهی از منکر را، بعد بگویم: خدایا، فلانی را هدایت کن. این زمینه ندارد، دعا با سعی است، اول سعی است به مقدار ممکن و به مقدار توان، بعداً دعا زمینه می­شود.

این مطلب را عرض می­کردیم که دعای له، یا واجب است یا حرام، دعای علیه هم یا واجب است یا حرام، در آن زمینه‌ای که دعا جا دارد، بعد از فعالیت کردن، توان خود را انجام دادن و کُند ماندن مقصد و به مقصد نرسیدن آنچه که می­خواهم، در آنجا دعا یا واجب است یا حرام، دیگر دعا مستحب است برای اینکه به واجب برسد شخص، دعا مباح است برای اینکه به واجب برسد شخص، دعا مرجوح است برای اینکه به واجب برسد شخص، این البته غلط است. پس دعا یا واجب است یا حرام، له، همچنین دعای علیه، یا واجب است یا حرام.

ما دعای له را اول صحبت می­کنیم. دعای له، دعای له واجب است از برای خود در جایی که توان ما به آنجایی که باید نرسیده است، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» درست است ما گام‌هایی در راه هدایت برمی­داریم، از نظر معرفتی و عقیدتی و اخلاقی و عملی گام‌هایی برمی­داریم، اما گام‌های ما صددرصد نیست، در درصد‌هایی ناکام است، چون «الطرق إلى اللّه بعدد أنفاس الخلائق» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 120) بنابراین «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»، «اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنَا إِلَى‏ أَنْفُسِنَا طَرْفَةَ عَيْنٍ‏» (المصباح (للکفعمی)، ص 267). این مرحله اولی، مرحله بعد دعوت الی الله است، دعو ت می‌کند، خدایا این دعوت ما را تأثیر بده. مرحله بعد: امر و نهی می­کند خدایا این امر و نهی ما را تأثیر بده. مرحله چهارم دعای له می­کند، خدایا این آدمی­ که در او اثر نکرده است دعوات الی الله اولاً، امر به معروف و نهی از منکر ثانیاً، یا اثر نکرده است یا اثر صددرصد نکرده است، خداوندا، این درصد را صددرصد کن، دعا می‌کند ولو طرف کافر است، ملحق است، مشرک است، اما تا این روزنه موجود است که احتمال ایمان در این آدم است، «لا تَدْري لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً» (طلاق، آیه 1) در باب طلاق است، اما در هر نابسامانی، انسان که احاطه علم و احاطه قدرت ندارد بر درست کردن نادرست‌ها، بنابراین اگر کسی نادرست است و هر چه فعالیت کرد، به درستی نگرایید، در اینجا است که از خدا می­خواهد: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ» (الخرائج و الجرائح، ج ‏1، ص 164) در کجا؟ در جایی که احتمال هدایت هست، اما اگر احتمال هدایت نیست و مخصوصاً خداوند وحی کرده است که «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (یس، آیه 10)، که دوبله می­شود، مرحله اولی این است که شما درست بررسی کردید، در دعوت رسولی یا در دعوت رسالتی شایسته‌ای که کرده‌اید، شخص نه تنها به طرف ایمان روی نیاورد، بلکه رویگردان شد، بدتر شد، ضلالتش تبدیل به اضلال شد، تبدیل به سعی افساد فی الارض شد. در اینجا شما مطمئن هستید که این شخص چگونه است؟ این شخص قابل هدایت نیست و هدایت نخواهد شد، اما چون ممکن است در واقع هدایت شود، مانند قوم یونس.

 قوم یونس که به یونس وحی آمد که قوم تو در این وضع هستند و اگر بمانند عذاب خواهد آمد اولاً، ثانیاً جناب یونس مطمئن شد که اینها هدایت نخواهند شد، چون عناد آنها بیشتر و تکلیف زیادتر، یونس رفت از میان قوم خود، نه ترک دعوت کرد، چون در مرحله ظاهر دید که اگر بماند با قوم خود هلاک خواهد شد. اما قرآن می­گوید: «إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ» (یونس، آیه 98)، اینجا یونس تنبیه شد و حال آنکه قصور بود، تقصیر نبود یا قصور شبیه به تقصیر بود در دعوت، چرا صبر نکردی تا وحی بیاید و تو به‌وسیله وحی بروی بیرون؟ به حساب ظاهر به نظرش این‌طور رسید که اگر بماند که اثر ندارد، اثر که ندارد هیچ، بلکه عذابی که خداوند وعده داده است که اگر اینها در این حال بمانند، عذاب شامل حال آنها خواهد شد و او هم مبتلای به عذاب آنها خواهد شد.

ولیکن در اینجا واقع اوسع از علم یونس بود، «لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ» اینجا نفرین کردن به قوم اشکال نداشت، چون آنچه که می­دید این‌گونه بود. بالاتر از این: وقتی خداوند خبر می‌دهد: «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» در اینجا چطور؟ در اینجا نفرین کند یا نه؟ حتماً جای نفرین است، دعا کند یا نه؟ دعا حرام است، دعا حرام است و نفرین لازم است. حال ما داریم در بُعد دعا صحبت می­کنیم. دعا تا آنجایی که احتمال سود است و احتمال گشایش و روزنه امید هست، واجب است، گرچه مراتب و درجات وجوب با هم فرق کند، اما در جایی که انسان مطمئن است طرف به کفر و به فسق خود، به ضلال و اضلال خود ادامه می­دهد حتی الموت و مخصوصاً وحی هم شده است از طرف خدا، «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ» در اینجا باید به له آ«ها دعا کند؟ اگر دعا کند به له آنها حرام است. این دعا بر علیه آنها واجب است، به عللی که عرض می­کنیم و دیروز اشاره کردیم، اما دعای به له کند. آیا این رحمت است که استنزال رحمت کند برای قومی که اصلاً استحقاق رحمت ندارند؟ دعا کند خدایا بمانند؟ به ضلال و اضلال خود ادامه می­دهند، دعا کند خدایا بمانند، این چند مثقال مؤمن هم که ایمان آورده‌اند، اینها هم کافر می­شوند و منحرف می­شوند، در اینجا دعا کردن علیه واجب است، له حرام است.

ما دعای روی له می‌خواهیم صحبت کنیم. مثلاً خطاب به رسول‌الله (ص) می­کند: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» (توبه، آیه 80) عدد هفتاد اشاره به کثرت است، یعنی هر چه استغفار کنی، خداوند محال است که ببخشد، چرا اینجا تکثیر است؟ عدد محور نیست؟ برای اینکه «لن» استحاله است، استحاله تا هفتاد که استحاله نیست، 71 و صد و اینها، پس امکان است، از «لن» استفاده می‌کنیم که این «لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» «لن» می­گوید مراد از سبعین عدد خاص نیست، مراد کثرت است، هزارها میلیون تو استغفار کنی برای اینها، «يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»، چرا؟ برای اینکه سواء علیهم «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ» (منافقون، آیه 6) در اینجا دعا کردن له حرام است، و لذا خداوند در بعضی از آیات دفع دخل می­کند. «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ» (توبه، آیه 113) بعد دفع دخل: «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» (توبه، آیه 114).

این بحثی دارد برای خود، ابراهیم که استغفار لأبیه کرد، چون روزنه‌ای در نظرش بود، چرا؟ برای اینکه وقتی با پدرش صحبت می­کرد، پدر نه، آن أب است، اب اعم است از والد، این عموی او بود، یا جد امّی، بالاخره والد نبود. «لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» (مریم، آیه 46) وقتی ابراهیم اصرار بر دعوت کرد، چه گفت آزر؟ گفت «لَأَرْجُمَنَّكَ» آزر هم در تمام قرآن یک مرتبه به لفظ آزر آمده، بقیه ابیه است. «لَأَرْجُمَنَّكَ» معلوم می­شود خیلی عناد بالاست، عناد بالاست که روزنه امید به‌طور کلی مسدود است، ولکن «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» مطلب را عوض می­کند، یک مقداری از من دور شو، ابراهیم که علاقه دارد آزر مؤمن شود و شرک و بت‌پرستی و بت‌سازی را کنار بگذارد، این علاقه زیاد زیادی که دارد، بنابراین این برق، برق عمل و آرزو و این روزنه امید در دل ابراهیم کاشته می­شود و پرورده می­شود که این «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» چیست؟ تناقض که نیست، اول گفته است «لَأَرْجُمَنَّكَ» من سنگ‌بارانت می­کنم ابراهیم، بعد گفت: «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» نگفت «و اهجرنی علی طول الخط» نگفت برو گمشو تا آخر، نه، گفت یک مقداری از من دور شو. ابراهیم چه فهمید؟ و حق داشت بفهمد، فهمید بله، این منصرف شده از «لَأَرْجُمَنَّكَ» می­گوید «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا»، یک مقداری، یک مقدار زمانی دور شو که من فکر کنم ببینم موحد شوم یا به شرک بمانم. پس روزنه امید درست شد، حال که روزنه امید درست شد، ابراهیم وعده استغفار برای آزر داد و بعد استغفار هم کرد. «وَ اغْفِرْ لِأَبي‏ إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، آیه 86.) چرا؟ به دو حساب: یک حساب اینکه روزنه امید در دل ابراهیم ایجاد شد که آزر در حال تروّی و فکر است؛ چون «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» بر مبنای اینکه روزنه امید هست، وعده داد که دعا می­کنم و بر مبنای وعده دعا «وَ اغْفِرْ لِأَبي‏ إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ» یعنی قبلاً این ثبوت و صمود و تحقق صددرصد در ضلالت داشته، ولی بعداً از این تحقق بیرون آمد. تحقق اول از چه ثابت بود؟ از معاشرتی که با ابراهیم داشت، بعد با «لَأَرْجُمَنَّكَ»، ولکن از «لَأَرْجُمَنَّكَ» منتقل شد به «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا»، از «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» این‌طور فهمید ابراهیم که علاقه به ایمان و هدایت او دارد که این در حال تروّی است. کسی که در حال تروّی است، ضلالت که نیست. انسان مکلف در یکی از سه ضلع است: یا در هدایت است یا در ضلالت است یا بینابین است. نه ثابت در ضلالت است و نه ثابت در هدایت، ولو مشرک است، ولو ملحد است، ولی می­خواهد راه پیدا کند، هنوز برای او هدایت ثابت نشده، راه حق هنوز برای او اثبات نشده، در حال جستجو است، این آدمی ­که در حال جستجو است، حتی قرآن لفظ متقی به او می‌دهد «هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» (بقره، آیات 2 و 3) نه «آمنوا»، «وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ» نه أقاموا، و زکّوا هم ندارد «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» متقی کیست؟ «المتقی من اذا وقیته قبل الوقایة» آدمی که صمود و عناد در کفر ندارد ولو کافر است، مشرک است، ملحد است، هر چه هست. در حال شک است، این شک، شک مقدسی است. بعضی یقین‌ها یقین مدنّس است، کثیف است، کسی که یقین به کفر دارد. حتی اگر کسی یقین به ایمان دارد ولی پایه ندارد، یک مقداری روی او کار کنی کافر می‌شود، این یقین چه ارزشی دارد؟ اما کسی که در حال شک مقدس است، می­خواهد حق را بیابد و اهل حق، حق را برای او بیان می­کنند، وقتی بیان کردند، قبول کرد، این یقین، یقین کامل و یقین صحیح است. ابراهیم اینطور حساب کرد که «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» یک مقداری از من دور شو، در حال فکر است و لذا دعا کرد.

خداوند دارد استدراک می­کند «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا» ابداً، این ما کان ماضی بعید است، یعنی در طول عمق ماضی بعید و الی یوم القیامة. «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ»، چه زمانی؟ «وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبى» خوب این آزر که از نزدیک‌ترین اولی القربی بود، چه زمانی؟‏ «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ»، «تَبَيَّنَ لَهُمْ» این تبین دو نوع است: یک تبین که خدا وحی کرده که این از اصحاب جحیم است، پس استغفار یعنی چه؟ خدا می­گوید این جهنمی است. «سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (بقره، آیه 6) این جهنمی است. مسخره است که خدایا جهنم نبر، خدا می­گوید این استحقاق جهنم دارد، می‌خواهد این اراده الهی را، اراده عدل الهی را تبدیل به ظلم کند. «مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ» تبین بالوحی است. دوم: تبین بالوحی نیست، ولکن در اثر معاشرتی که ابراهیم و ابراهیم‌ها با آزر و آزرها کردند، هیچ روزنه امید نیافتند، اگر روزنه امید اصلاً نیافت، باز «تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ»، یا تبین بالوحی، اول است یا تبین دوم. اینجا تبین اول و دوم برای ابراهیم نبود، نمی­دانست که من اصحاب الجحیم است، نه وحی شده بود که آزر از اصحاب جحیم است، نه برای او ثابت شده بود که صددرصد این کفر و ضلالت و اضلال است، چون مخصوصاً این جمله: «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» خدا دارد استدراک می­کند: «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ».

بعد استدراک می­کند: «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ» دو معنا دارد، هر دو معنا صحیح است. «إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها آزر ابراهیماً» «إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها ابراهیم آزراً»، دو وعده متتابع است: وعده اول، وعده اول که آزر ابراهیم را وعده داده باشد که من در راه می­آیم، از «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» استفاده شد، ولو لفظ را نگفت، مثلاً شما می­گویید آقا بفرمایید منزل ناهار، یعنی ناهار دارید، این انشاء است ولی از آن إخبار درمی­آید، آقا خیر، یعنی آماده نیستید. در اینجا از «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا» بالملازمة این روزنه امید و این وعده را فهمید که بله، آزر به ابراهیم وعده داد که من دارم فکر می­کنم بلکه در راه بیایم. این وعده اول. نتیجه این احتمال اول در وعده اول، وعده دوم است، و لذا ابراهیم «وَعَدَها إِيَّاهُ» وعده داد به آزر که من برای تو استغفار می­کنم، چرا؟ برای اینکه تو هم گفتی «وَ اهْجُرْني‏ مَلِيًّا». کأنه در حال تروّی هستی.

«وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» تا اینجا تبیّن نبود، وقتی که تبیّن شد که عدوٌّ لله است، از چه چیزی؟ یا از وحی یا پایین‌تر از وحی که این آزر مُرد در حال اشراک، همین‌طور هم بود. عدوٌّ لله «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» چه زمانی تبیّن؟ این آزر را قرآن در چندجا به عنوان ابیه ذکر کرده، ولی اب اعم است از والد یا نه؟ اعم است، اب ممکن است عمو باشد، ممکن است جدّ مادری باشد. در قرآن شریف لفظ اب بر عمو اطلاق شده، نمی­خواهم تفصیل بدهم، بر جدّ اطلاق شده، جدّ مادری، بر جدّ پدری هم هست، بر پدر هم هست. اما آن لفظی که صریح است در اب والد، والد است، آن لفظی که اعم است از اب والد یا عمو یا جدّ مادری یا جدّ پدری، اب است. در اینجا «القرآن یفسّر بعضه بعضاً» وقتی که ابراهیم مشغول بنای بیت است «رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ» (ابراهیم، آیه 41) ابویّ نفرمود، والد صریح در چیست؟ والد مذکر، والده، والد صریح است در اب مولّد. «رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ» کجا؟ آنجایی که آزر مرده، مشرک هم مرده، «تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ» حاصل شده، برای ابراهیم واضح شد و روشن شد که آزر در حال عدوٌّ للّه مرد، مشرکاً و معانداً و ضالّاً و مضلّاً مرد، از اینجا چه استفاده‌ای می­کنیم؟ استفاده می‌کنیم که دیگر حرام است ابراهیم برای او استغفار کند، برای اینکه خداوند می­فرماید: «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» چه زمانی تبرّأ؟ تبرّأ و بعد از تبرّؤ، تبرّؤ چیست؟ یعنی استغفار دیگری نکرد، یعنی ادامه نداد استغفار را، «تَبَرَّأَ مِنْهُ» در حال بنای بیت می­گوید: «رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ» اینجا دو احتمال است: یا «والدیّ» آزر را هم می­گیرد به‌عنوان اینکه اب است یا آزر را نمی‌گیرد، بلکه والد او که تارخ است می‌گیرد، اگر والدش که تارخ است می‌گیرد که کار بدی نبوده، بلکه دعا کرده است برای والد اصلی خود که تارخ است و موحده بوده است. و اما اگر آزر را بگیرد، دو اهانت می­شود: یک اهانت به مقام عصمت خداوند، عصمت الوهیت، و اهانت دوم: اهانت به مقام عصمت ابراهیم. عصمت خداوند چطور؟ مگر خدا نگفت «تَبَرَّأَ مِنْهُ»؟ پس چرا بعد توزرد از آب درآمد؟ خداوند دارد خبر می­دهد که ابراهیم «تَبَرَّأَ مِنْهُ»، پس چرا باز دعا کرد؟ پس خدا دروغ گفته معاذ الله. دو که پایین‌تر است، ابراهیم که «تَبَرَّأَ مِنْهُ»، خداوند دارد دفع دخل می­کند، پس این دفع دخل نشد، اگر «تَبَرَّأَ مِنْهُ» و بعد ذلک دعا کرد برای آزر، «رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ» آزر را گرفت، پس این دفع دخل نشد. روی این مقدمات مختصره می­فهمیم که ابراهیم اگر دعا کرد به لَه آزر، چون تبین نشده بود عدوٌ للّه است.

این مرحله وجوب دعا که مادامی­که احتمال هدایت هست و روزنه و عملی و احتمالی برای هدایت هست، انسان باید دعا کند و این دعا واجب است بمراتبه، و بعضی وقت‌ها دعا حرام است، اگر برای مشرک و منافق انسان دعا کند حتی «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً» (توبه، آیه 84) بر منافق، منافقی که منافق مرد، حرام است بر او نماز میت خواندن، البته خلافاً للفتاوی و وفاقاً لکتاب الله تعالی. کسی که منافقاً مرد، نه منافق اینچنینی، کسی که باطناً مشرک است و می­دانید که باطناً مشرک است، اما ظاهراً مسلم است و صف اول است و چه است و چه است، اگر در حال نفاق و کفر باطنی مرد، نماز میت بر او خواندن حرام است. «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ» پس بنابراین مشرک که مشرکاً مرده است و عدوّاً للّه و ضالّاً و مضلّاً، دعای به له کردن حرام است، حالا این دعای له.

در مقابل دعای علیه است، آیا می­شود علیه مؤمن دعا کرد؟ خیر. آیا می­شود علیه کسی که مؤمن نیست ولکن احتمال دارد ایمان بیاورد دعا کرد؟ نه، بله این‌طوری می­شود: خدایا، این شخصی که الآن کافر است، اگر قابل هدایت است هدایتش کن، اگر قابل هدایت نیست، هدایت نکن. این می­شود، دعای اگری. و اما اگر چنانچه وحی کرده است خداوند که این شخص کافر و مضل و ضال خواهد مرد، مکذّب خواهد مرد، یا اگر خداوند وحی نکرده است، من در مرحله ظاهر می­بینم -مثل یونس- که صددرصد کافر است، در اینجا مخصوصاً مرحله اولی که خدا وحی کرده، خدا وحی کرده است به جناب نوح: «أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ» در اینجا محقق شد به وحی پروردگار عالم که اینها ضال هستند و مضل هستند و هیچ‌وقت اینها تا وقتی که بمیرند، ایمان نخواهند آورد، بلکه در ضلالت و اضلال و گمراه کردن دیگران باقی خواهند بود، اینجا نفرین واجب است یا نه؟ بله، به چند بُعد واجب است. در باب دعا وجوب دعا یک حساب‌هایی است که باید بحث کنیم. حالا اینجا نفرین، اینجا که دعای علیه بر جناب نوح (ع) لازم است، به چه حساب است؟ بودن این افرادی که خود ضال هستند و مضلّ «وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً» (نوح، آیه 27) و این به وحی الهی ثابت است، هم خود کافر هستند و ضال هستند و مضل هستند و گمراه‌کنندۀ این دسته بسیار کم از مؤمنین‌اند، اولاً.

ثانیاً اگر فرزندانی از آنها ایجاد شود، الی یوم القیامة این نسل، نسل شیطنت مطبق مطلق صددرصد است و هیچ ایمان نخواهند آورد. پس خود ایمان نخواهند آورد، بر کفر باقی خواهند ماند، خود آنها و نسل آنها، بلکه تعدّی هم خواهند کرد، گروهی را از بین خواهند برد، آیا این سعی افساد فی الارض است یا نه؟ «إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا» (مائده، آیه 33) الی آخر، حداقل این سعی افساد فی الارض است یا نه؟ این را باید کشت، اگر نوح نمی­تواند اینها را بکشد، چه کند؟ باید بگوید که «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً * إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّواْ عِبَادَكَ وَ لَا يَلِدُواْ إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا» (نوح، آیات 26 و 27) عرض حال می‌کند. اگر خود انسان نتوانست کسانی که مستحق اعدام هستند، اعدام کند، نه وجود اینها برای خود فایده دارد، نه برای دیگران، بلکه این مؤمنین بسیار کمی هم که در روایت دارد هفتاد و چند نفر ایمان آوردند به نوح «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَليلٌ» (هود، آیه 40) این چند نفر را هم از گرد او می­گریزانند و آنها را به کفر دعوت می­کنند با قدرت و مال و هیبت و کثرتی که دارند، در اینجا نه در یک بُعد، در ابعاد گوناگونی محکوم به مرگ هستند. اما وقتی که خود نوح نمی­تواند اینها را نابود کند، «من علی الارض» است دیگر، دعا می‌کند: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً»، یک نفر از اینها را نگذار، استدلال هم می‌کند در این عرض حال که اینها «يُضِلُّوا عِبادَكَ» اول خودشان. اگر هم که اولادی برای اینها خواهد بود، اینها فاجرند و کَفارند، ضال هستند و مضل هستند، بنابراین این دعا برای نوح واجب بود در بُعد اول، از بین بردن منکر. منکر را باید از بین برد به هر وسیله‌ای، اگر من خود نتوانستم منکر صددرصد مطبق را از بین ببرم، باید توسل به دیگری کنم، اگر دیگری هم نتوانست، باید از خدا بخواهم، از خدا می­خواهم که این منکر به‌طور کلی از بین برود، این بُعد اول.

دوم: جناب نوح دعوی رسالت داشت، رسالت او را قبول نمی­کردند، نه خدا را به توحید قبول می­کردند، نه رسالت جناب نوح را. باید بالاخره اثبات کند این رسالتش را یا نه؟ تا به حال هر چه گفته است و هر چه کرده است قبول نکردند. اما به اینها وعده داده است که خداوند شما را معذّب خواهد کرد. اینها مسخره می‌کردند، می­گفتند که اگر راست می­گویی، عذاب را بیاور. می­گفت که «إِنَّما يَأْتيكُمْ بِهِ اللَّهُ» (هود، آیه 33) خدا باید بیاورد، من چه کاره‌ام؟ نمی‌خواهد خودش را محور قرار بدهد، خدا باید بیاورد. پس باید ثابت بشود خدای واحد مرسِل که نوح را فرستاده است. علامت اخیرۀ بر این مطلب چیست؟ تا اینجا علاماتی، ادله‌ای، معجزاتی، ولی اینها توجه نکردند، علامت اخیره این است که جناب نوح دعا کند علیه اینها، در برابر اینها، «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ» بین خود و خدا که نیست.

– اگر دعا نمی‌کرد، خدا اینها را عذاب می‌کرد؟

  • می­خواهم عرض کنم، ما پنج شش بُعد داریم که واجب کرده این دعا را، این بحث بعدی است. اینکه جناب نوح دعا کند، با دعا کردن او علی رئوس الاشهاد، خداوند یک مرتبه طوفان نازل کند و با طوفان همه را از بین ببرد، آیا قبل از ابتلای به طوفان بر اینها ثابت نمی­شود حساً که خدا هست و واحد است و نوح رسول اوست؟ پس این دعا، برای اثبات رسالت در مرحله اخیر هست. اول، باید انسان ضال و مضل را از بین ببرد، اگر نتوانست از خدا بخواهد، دوم، اگر هم اول نباشد، در مرحله دوم باید نوح در آن قدم آخر، در آن لحظه‌ای که بناست طوفان بیاید، اثبات رسالت کند. اگر پیغمبر بزرگوار اشاره می­کند به قمر و با اشاره پیغمبر خداوند اراده می­کند که قمر منشق شود، این چیست؟ این اثبات می­کند که پیغمبر مرسل من عند الله است، اما اگر خداوند قمر را منشق کند یا اعدام کند، از بین ببرد، بدون ارتباطی با عمل ظاهر رسول‌الله، رسالت ثابت نمی­شود و اگر رسول‌الله، خودش این کار را بکند بدون اراده خدا، الوهیت رسول ثابت می­شود.

پس سوم این است که اشاره از رسول، اراده از خدا، کما اینکه در احیای موتای عیسی، عیسی (ع) یک کبوتری درست می­کند «مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ» (آل‌عمران، آیه 49) ولکن دو کار است که مربوط به خداست، یک کار مربوط به عیسی است. این یک کار را مجسمه‌سازان دیگر زیباتر می­کنند، ولکن «إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ» (مائده، آیه 110) کهیئة الطیر، این کهیئة الطیر که درست می­کند، «أَخْلُقُ لَكُمْ» این کهیئة الطیر کار عیسی است. ولکن دو تَنفُخُ می‌خواهد، دو عمل می­خواهد، دو اذن می­خواهد، یک اذن که این گِل، گوشت و پوست و استخوان و پر شود «بِإِذْني» که «فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏» یک اذن دیگر اینکه نفخ کند و روح دمیده شود، پس این دو مرحله اخیره کار خداست، اما مرحله اولی کار عیسی است.

اینجا چه چیزی را ثابت می­کند؟ این عملی که عیسی می­کند که گل را کبوتر درست می­کند و می­دمد و می‌دمد، این دمیدن هیچ کاری نمی­کند، اگر دیگران، مخترعان هر چه بدمند تا بترکد، یک شپش نمی­توانند درست کنند، اما عیسی (ع) که با این نفخ کردن، مقارن این نفخ، خداوند تبدیل می­کند خاک را به گوشت و پوست، بعد روح در این می­دمد، این اثبات رسالت مسیح است. پس معجزات کار خداست، منتها کار خدا مقارن با اشاره­ای از پیغمبر، مقارن با اشاره پیغمبر به اذن خدا، خدا کاری انجام می­دهد، معلوم می‌شود که این بشر الهی است، اله نیست، عادی هم نیست، بلکه ضلع سوم است که این بشر الهی است.

جناب نوح هم در این مرحله که دلیل دوم است بر وجوب دعا، دعا کرد، بعد از دعا «وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني‏ فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (هود، آیه 37) و… تا اینکه تمام عالم را آب گرفت و نوح مؤمنین را سوار کشتی کرد، حتی حیواناتی هم، الاغ‌هایی را، اسب‌هایی، گوسفند‌هایی، سوسمار‌هایی و مار‌هایی و عقرب‌هایی، ولی این انسان‌ها را که «وُجُوهُهُمْ وُجُوهُ الْآدَمِيِّينَ وَ قُلُوبُهُمْ‏ قُلُوبُ‏ الشَّيَاطِينِ‏» (مستدرک الوسائل، ج ‏11، ص 378) به قول امیر المؤمنین (ع)، اینها را سوار نکرد، این اثبات رسالت را در مرحله اخیره برای نوح (ع) کرد. این دو.

سوم، اصلاً دعا برای چه؟ اگر خدا کاری بخواهد بکند، می­کند، نخواهد نمی­کند. می­گوییم این راجع به نوح درست نیست، چرا؟ برای اینکه اگر خدا منفصلاً از دعای نوح و منفصلاً از إخبار نوح، اینها را غرق کند، اثبات رسالت نوح در این مرحله اخیره نشده است. اما ما برای این بحث می­کنیم، اصولاً دعا برای چه؟ دعا چند جهت دارد:

اول: زندگی انسان مؤمن و مکلف، باید علی طول الخط، اتّجاه الی الله باشد، چه آنچه که می­تواند یا آنچه که نمی­تواند، آن مقدار که می­تواند خود عمل کند بر طبق دستور شریعت و آنچه که نمی­تواند، کال است و دوام ندارد یا اصلاً نمی­تواند، از خدا بخواهد، اگر خدا مصلحت بداند انجام می­دهد، اگر نه، نه، یک جوابش این است که اصلاً مصلحت با دعا ایجاد می­شود، کاری به جریان نوح نداریم. با دعا مصلحت ایجاد می­شود. اگر از خداوند گدایی نکند و التماس نکند و این دعا که مخ العبادة است، التجاء کامل الی الله و مقام تدلّی، چون دعای واقعی این است دیگر، برای اینکه «فَلْيَسْتَجيبُوا لي‏ وَ لْيُؤْمِنُوا بي» (بقره، آیه 186) در کجاست؟ در جایی که «إِذا دَعانِ».

اگر واقعاً انقطاع کلی الی الله حاصل شد و تمام اتصالات و تمام رجاء‌ها و تمام امید‌ها از غیر خداوند به‌طور کلی، به صورت اتوماتیک در حال این اضطرار و ضرورت کنده شد، در اینجا مخ العبادة است. وقتی مخ العبادة حاصل شد، مگر نه این است که خود عبادت انسان را در نزد خداوند مقرّب می­کند و مصلحت‌آور است و خداوند کار‌هایی در این زمینه انجام می­دهد. دعا که مخ العبادة است، خود دعا هم مصلحت‌آور است. این بُعد سوم که اگر این دعا نباشد، نمی­شود، راجع نوح نه، راجع به نوح دعا می­کرد و نمی­کرد، اگر نوح ترک واجب هم می­کرد، در بُعد اول و در بُعد دوم واجب بود، اگر دعا نمی­کرد، خداوند اینها را هلاک می­کرد، ولکن نبوت نوح در مرحله اخیره ثابت نمی­شد؛ چون ارتباط این هلاک من فی الارض با خواست و التماس دعای نوح، نبود. این مرحله سوم که خود دعا مصلحت‌آور است.

مرحله چهارم: خداوند اراده دارد کاری را انجام دهد، منِ عبد بی‌تفاوت باشم؟ نه. شما یک مولای بزرگواری را دارید، می­خواهد کاری را انجام بدهد، حداقل لفظاً نباید موافقت خودتان را اظهار کنید؟ او این کار را می‌کند، به شما هم احتیاجی ندارد، شما بخواهید یا نخواهید این کار را انجام می­دهد، ولی حداقل برای اظهار موافقت و تسلیم و خضوع، لفظاً، آقا این کار را انجام بده. شما چه بگویید و چه نگویید، انجام می‌دهد، ولی گفتن این اظهارِ تسلیم است، یعنی من در برابر امر تو تسلیم هستم، در برابر اراده تو نه و چون و چرا هرگز ندارم. این هم باز مقام عبودیت و مقام اخلاص و خلوص است.

مرحله چهارم این است که انسان فی سبیل الله سبحانه و تعالی، باید دائم الحرکة باشد، حرکت اولی: خودسازی، حرکت ثانیه: ساختن دیگران در دعوت الی الله، حرکت ثالثه: ساختن دگران در امر به معروف و نهی از منکر، حرکت رابعه: من نمی­توانم، از خدا بخواهم، یعنی من باید که ساکت باشم یا رجحان بدهم که سکوت کنم و خداوند مصلحت بداند و این کار را بکند. از کجا می­دانید که مصلحت است؟! اگر کارهایی که شما می­خواهید، از کجا می­دانید که وجود آن مصلحت دارد؟ از کجا می­دانید عدم آن مصلحت دارد؟ ماها که غیر از انبیائیم، حتی انبیاء، حتی نبی‌ای مانند نوح که نمی­داند در طول 950 سال نفرین کرد، آخر سر انجام شد، ما که منقطع از وحی هستیم می­­دانیم؟ ما چیزی را مصلحت می­دانیم.

البته در دعا این شرط اساسی هست، دعای محال غلط است، دعای حرام غلط است، نفرین حرام غلط، کاری که می­توانی انجام بدهی دعا کنی غلط، غلط، غلط. ولی در آن جایی که خداوند این را جایز دانسته است و بلکه لازم دانسته است و شما نمی­توانید انجام بدهید یا اصلاً یا بعضاً، در اینجا التجاء الی الله کنید. شما نمی­دانید که واقعاً مصلحت است که خدا انجام بدهد، پس دعا می­کنید، نمی­دانید مصلحت نیست، پس باید دعا کنید. چون نمی­دانید مصلحت هست یا نیست در واقع، اما در ظاهر مصلحت می­بینید، دعا کنید و لذا یکی از آداب دعا است، یکی از آداب دعا این است که بگو خدایا، این کار را من می­خواهم، اگر مصلحت است انجام بده، اگر مصلحت نیست انجام نده، اگر زود مصلحت است زود، اگر دیر مصلحت است دیر. بلکه یکی از منافع عمیق واقعی دعا این است، انسان احساس می­کند که یک چیزی خیلی لازم است، چنین بشود، چنان بشود، همه در راه حق است، خداوندا معارف قرآن را عالم‌گیر بفرما، خداوندا دانشگاه علوم قرآن… مگر این بد است؟ خدایا کاری کن که در این موج ضد قرآن روی جهالت و روی قصور و روی تقصیر، ما بتوانیم برای اولین بار در طول چهارده قرن تاریخ قرآن، دانشگاه علوم قرآن تشکیل بدهیم، هم در حوزه هم در جاهای دیگر، مگر بد است؟ همه‌ اینها خوب است. پس اگر دعا کنیم، این دعا رجحان دارد، منتها مراحلی هست که من نقصان دارم، مراحلی هست که زمینه نیست، مراحلی هست که تأخیر است.

من یادم می­آید در یک مطلبی که خیلی هم دعا می­­کردم در سی، چهل سال پیش، یک سال طول کشید، ولی یک سال من را آدم کرد. یک سال زاری و گریه، یک سال ناله. در آن حالی که بشارات عهدین را من می‌نوشتم در 39 سال، چهل سال پیش، از تمام اطراف به من خطر متوجه بود، ولی حواسم جمع بود و می­نوشتم. یک سال دعای کامل، این یک مقداری من را آدم کرد. خود دعا آدم می­کند انسان را. مگر نه این است که عبادت به انسان تبلور می­دهد؟ اتّجاه الی الله، نماز خواندن، روزه گرفتن، ذکر گفتن و… به انسان تبلور می‌دهد. مهم‌ترین عبادات عبارت است از دعا، دعا در جایی که مخصوصاً انسان منقطع از غیر شده است به طور کلی، فقط اتّجاه الی الله.

پس تأخیر در اجابت دعا به نفع ما است، حتی در بعضی روایات دارد که اگر دعا صالح است و شایسته است و… طبق موازین شرع و عرف و عقل و اینها، اگر خدا تأخیر انداخت در آخر انجام داد در دنیا، ضرر نکردی، نفع بردی، اگر در دنیا انجام نداد و در برزخ انجام داد نفع بردی، برای اینکه در دنیا دست شما به این طرف و آن طرف بند است، در برزخ هیچ. و لذا دارد خداوند در قیامت به بعضی از بندگانش می­گوید: شما دعا کردید، کردید، کردید، اجابت نکردم، آیا اگر در دنیا اجابت می­کردم بهتر بود یا اینجا؟ اینجا، اینجا که دست به هیچ جایی بند نیست، در اینجا اجابت شود این مهم‌تر است تا چه رسد به آنجا که دست به جاهای دیگر هست و حتی اگر…