جلسه دویست و بیست و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رفع اتهامات وارده بر حضرت محمد«ص» ناشی از تفسیر غلط سوره عبس

تفسیر سوره مبارکه عبس

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ما با اعتقاد به اینکه قرآن شریف که آخرین کتاب‌های آسمانی است و هرگز در آن تحریفی نه به زیادی و نه به کمی وجود ندارد، با این ایمان و اعتقاد که فقط نقلی نیست، بلکه با بررسی کامل است که

آفتاب آمد دلیل آفتاب           گر تو داری عقل از وی رو متاب

اگر ما نسبت به تورات و انجیل قائل به تحریفیم، از نظر نقل این و آن نیست، بلکه حتی قرآن شریف که تصریح دارد، تصریحاتی دارد که در تورات و انجیل تحریف شده است، ما با این استناد با یهود و نصاری سخن نمی‌‌گوییم، بلکه با ادله درونی با آنها صحبت می‌‌کنیم. تناقضات و تضاداتی که در تورات و انجیل است اولاً و تضادهای با فطرت و عقل و جریان‌های خارجی ثانیاً و تضاد صریح با دعوات ربانیه و دعوت‌های رسالتی ثالثاً و از این قبیل‌ها، با این ادله درونی این مطلب برای ما مشهود است که تورات و انجیل تمام آیاتش وحی نیست و بسیار دست‌خورده است. به عکس در قرآن شریف ما با بررسی کامل و نه اینکه مسلمانان گفته‌اند و می‌‌گویند و نه اینکه روایاتی دارد که تحریف نشده است که در مقابل روایاتی هم هست که تحریف شده و نه اینکه علما می‌‌گویند تحریف نشده است، بعضی هم مانند میرزاحسین نوری در «فصل الخطاب» می‌‌گوید تحریف شده است. بلکه با برداشت عمیق و دقیقی که از قرآن تا آنجا که لازم است داشته‌ایم، این مطلب برای ما روشن است که در قرآن تحریفی نیست.

این مطلب را ضمیمه کنید به آنچه مقدمتاً دیروز عرض کردم و در دنبال مطلب عرض می‌‌کنم. قرآن شریف خودکفاست، همان‌طور که «أَ لَيْسَ اللَّـهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ»[1] خداوند در الوهیتش و بر مبنای الوهیت در ربوبیتش و در ربوبیت، در ربوبیت تکوین و تشریعش خودکفاست، قیوم است، نیازمند به دیگری نیست، نه دیگری که به کلی دیگر است که قبول نداریم، چون قائل به تعدد آلهه اصیل نیستیم و نه دیگری که منتخب از جانب رب‌العالمین باشد که شریک در الوهیت تکویناً و تشریعاً یا تکویناً فقط یا تشریعاً فقط. قرآن خودکفاست و این حرفی که متداول زبان‌هاست که قرآن را به خودی خود نمی‌‌شود فهمید، این یا روی جهالت است و یا روی عناد است و یا هر دو، که اگر قرآن را با زبان عربی مبین که دارد، نشود فهمید، برای کسانی که درست بررسی می‌‌کنند و مراجعه می‌‌کنند، پس باید گفت پیغمبر اسلام هیچ معجزه‌ای ندارد.

این مطلب کراراً و مراراً حضور برادران عرض شده است که قرآن دارای دو بُعد است و سایر کتاب‌های انبیاء یک بعدی است و معجزاتشان نیز یک بعدی است. عصای موسی (ع) تورات را اثبات نکرده و تورات هم رسالت موسی را اثبات نکرده است. معجزات موسی (ع) فقط اثبات صدق مقال او را کرده و این مؤید است من عند الله به تأیید خاص. وقتی که سخن موسی (ع) با معجزاتش ثابت شد ربانی است، پس سایر سخنانش نیز ربانی است. اصولاً کل معجزات انبیاء چنین است به استثنای قرآن که زیاداتی دارد. اصولاً چه ارتباطی است بین معجزات انبیاء (ع) و اینکه کتاب‌های وحیشان وحی رب‌العالمین است. مرده زنده کردن، عصا اژدها کردن، کشتی به طوفان افتادن، گروهی غرق شدن و گروهی غرق نشدن، شتر از میان کوه بیرون آمدن و چنین کردن و چنان کردن، اینها چه ارتباطی با صدق وحی دارد؟ ارتباط از این نظر است، ارتباط عمیق است و نه سطحی. ارتباط از این نظر است که انبیا که ادعای وحی می‌‌کنند، وحی رب‌العالمین را ادعا می‌‌کنند، ادعای بالاترین مقام است در کل کائنات، در کل کائنات ممکنه مخلوقه و این ادعا نیازمند به دلیل است. دلیل چیست؟ دلیل این است که کارهایی از آنها انجام می‌شود که غیر ممکن است غیر خدا انجام بدهد. نه از طریق ریاضت، نه از طریق علم، نه از طریق عمل و تفکر و نه از هیچ طریقی که اگر کل دانشمندان و متفکران و مخترعان و زیرکان جهان جمع گردند، یک آیت از آیات ربانیه‌ای که توسط انبیاء (ع) انجام شده است، نمی‌‌توانند انجام بدهند. و لذا قرآن شریف از -به تعبیر ما- معجزات نبیین، تعبیر به معجزه نمی‌‌کند. در قرآن لفظ معجزه ما نداریم، آیت، نشانه. این کارهایی که پیامبران (ع) به اراده رب‌العالمین تکویناً انجام می‌‌دادند برای اثبات رسالت، حتماً و حتماً بدون شک و تردید، چنین بوده است که این کارها در اختصاص خالق است. اگر کارهایی باشد که در اختصاص خالق نیست، بلکه بشر هم در پرتو علم و در پرتو نبوغ علمی می‌‌تواند انجام دهد، پس این کارها دلالت بر رسالت ندارد، دلالت بر نبوغ دارد، حتی اگر در زمان رسول‌الله (ص) کسانی هواپیماهای کنونی را می‌‌ساختند، سازندگان آن هواپیماها نمی‌‌توانستند ادعای رسالت کنند، ادعای رسالت آنها پذیرفته نبود، چون حداقل احتمال قدرت علمی بشر در چنین نقش‌ها و نقشه‌هایی بوده است. نمی‌‌خواهیم در این مطلب بحث کنیم که قبلاً مفصل صحبت کرده‌ایم در آغاز بحث نبوت. منظور مقدمه است برای جریان این روزهای ما.

پس انبیاء کارهایی که برای اثبات نبوات خود و رسالات خود داشته‌اند، کارهایی است که به اراده خدا کماً و کیفاً و زماناً و به مناسباتی که خداوند با حکمت عالیه خود می‌‌داند، انجام داده‌اند، خود انبیاء دخالت نداشته اند. مجرا بودند، ظرف بودند، «لا تَخَفْ» موسی از چه ترسید؟ از کار خودش؟ از تبدل عصا به اژدها در مرحله اخیره و اول به‌عنوان امتحانی و جریان آغازین معجزه موسی (ع) که جاناً یا حیّتاً این فقط اراده الهی بوده، ظرف موسی است. اگر چنانچه امکان داشته باشد یک بشری بدون اراده الهی کار موسوی یا عیسوی یا ابراهیمی یا که انجام دهد، این کارها یک بُعدی نخواهد بود، بلکه دو بعدی است. همان‌طور که احتمال ربانیت این کارها داده می‌‌شود، احتمال بشریت در پرتو نبوغ علمی هم داده می‌‌شود. بنابراین معجزات نبیین و با تعبیر صحیح؛ آیاتی که پروردگار عالم از مجرای دست و یا هر چه انبیاء انجام می‌‌دهد، اینها فقط برای اثبات این است که آنچه را می‌‌گویند درست است. چه گفته‌اند؟ ادعای وحی. اگر کسی ادعا می‌‌کند که من در فلان جا ده متر پریدم هوا، می‌‌گویند از کجا؟ ما که نبودیم، می‌‌گوید الآن، الآن پانزده متر می‌‌پرم هوا، یازده متر می‌‌پرم، نُه متر می‌‌پرم، بالاخره با پریدن بیشتر از مقدار معمول نمونه نشان می‌‌دهد.

انبیاء و رسل که ادعای وحی می‌‌کنند، وحی بر حسب دقت‌ها و کارها و کارآمدها و علم‌ها و پیشروی علم‌های بشر نیست، از این جهت منقطع است. این کار حتماً کار الهی است که غیر اله بر آن کار به هیچ وجه من الوجوه قدرت ندارد، نمی‌‌تواند بفهمد تا چه رسد بتواند انجام دهد. این ادعای وحی که می‌‌کنند، برای اثبات صدق وحی ربانی که بالاترین قله کمال است برای یک موجود ممکنی از طرف رب‌العالمین، نظیر می‌خواهد. نظیر چیست؟ نظیر کارهایی است که این کارها حتماً ربانی است و نمی‌‌شود غیر رب انجام بدهد. این کاری را که موسی‌ها و عیسی‌ها و ابراهیم‌ها انجام می‌‌دهند و ربانی است، ثابت می‌‌کنند نظیرش را که ادعای ما که اتصال به وحی داریم و معلم ما معلم الهی و ربانی است، درست است.

سوم: اینجا محور جریان اصل وحی است. قبلی دارد و پیامدی. قبل جریان وحی که اثبات می‌‌کند اصل وحی را، معجزات نبیین و آیات رسالت است که خود آنها را مردم می‌‌دیدند، مشاهده می‌‌کردند، با مشاهده انقلاب عصا ثعباناً مبیناً یا «نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ»[2] و غیره، با مشاهده اینها تثبیت می‌‌شد که ادعای دوم که بر مبنای ربانیت صرف است، این قابل قبول است بلکه واجب القبول است. پس مرحله قبلی این آیات بینات که صدق وحی را اثبات می‌‌کند.

صدق وحی که اثبات شد که موسی یا عیسی یا که مورد وحی پروردگارند، بعد، از خدا نقل می‌‌کنند؛ قال الله چنین، قال الله چنان. این قال‌الله‌ها را که از زبانشان جاری می‌‌گردد، در عملشان نقش می‌‌بندد، در اثبات و نفی آنها بر مبنای رسالت نقش دارد، در کتاب‌ها نوشته می‌‌شود، در هر مکانی از مکان‌ها، در هر لوحی از الواح، این وحی پروردگار نقش می‌‌بندد، این پیامد اصالت وحی ربانی است. این سه بُعد. پس انبیاء در مثلثی زندگی می‌‌کنند. این مربوط به کل انبیاء است. اما آیا تورات موسی خود معجزه‌ای است که دلیل است بر ربانیتش مخصوصاً بعد از تحریف که هیچ، در آن هنگام هم تورات موسی… خداوند بنا نداشته در تورات موسی و انجیل عیسی و کتب انبیاء کاری کند که خود این کتب، آیت و معجزت باشند. به عللی که قبلاً بحث کردیم و باز هم شاید عرض کنیم. اما قرآن این‌طور نیست و چرا؟ به عللی از جمله اینکه اگر بنا بود آیات مثبتات رسالت محمد بن عبدالله (ص) آیات بصریه بود، این رسالت نمی‌توانست خالد باشد، بعد چه کسی این کارها را بکند؟ پیغمبر که همیشه نیستند، «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»[3] وقتی پیغمبر بزرگوار رحلت فرمودند، آیا اسلام هم باید رحلت بکند یا باید باشد؟ این اسلامی که إلی یوم القیامة باید باشد، آیندگانی که پیغمبر را و معجزات بصری و حسی‌اش را علی فرض این مطلب ندیده‌اند، به چه اعتماد کنند که ایشان پیغمبرند؟

الآن کل یهودی‌ها و نصارای عالم بعد از رحلت موسی و موسی‌ها و عیسی، هیچ دلیلی بر نبوت آنها ندارند. چه دلیلی دارند؟ اگر بیایند بگویند که اجداد ما گفته‌اند می‌‌گوییم اجداد دیگران چیز دیگری گفته‌اند. اینکه حرف نشد، اینکه دلیل نشد. اگر اجداد مسیحیان چنین گفته‌اند، اجداد یهودیان هم چنین گفته‌اند، زرتشتی‌ها هم چنین گفته‌اند، اجداد گفته‌اند، این تقلید آباء است و به درد نمی‌‌خورد. اگر تواتر است، تواتر طیفی است، تواتر کلی نیست. آیا تواتر سنی‌ها را ما قبول داریم و تواتر ما را سنی‌ها قبول دارند؟ یک دین هم هستیم. اینکه تواتر است، در صورتی است که اصل را بپذیرد. این اصل را نمی‌‌پذیرد. اصل موسی را قبول ندارد تا چه رسد مطالبی به‌طور متواتر یهودی‌ها پشت اندر پشت، خلفاً عن سلف نقل کنند که موسی چنین کرد. اصل موسی را هنوز قبول ندارد، اصل عیسی را هنوز قبول ندارد. بنابراین ادله‌ای که می‌‌خواهد اثبات کند رسالت موسی و عیسی و من بینهما من النببین را فعلاً وجود ندارد، کتاب‌هایشان هم ادله نیست، حتی اگر تورات و انجیل تحریف نشده بود باز دلیل نبود. حالا که تحریف شده بدتر است. اگر از دیدگاه تورات و انجیل انسان بخواهد چیزی را اثبات کند، اثبات می‌‌کند اشخاصی آوردنده این کتاب‌ها بوده‌اند که جاهل بوده‌اند، خائن بوده‌اند، دزد بوده‌اند، مشرک بوده‌اند، ملحد بوده‌اند و غیره، چنانکه ما قبلاً خواندیم.

پس ادله منقطع است، اما قرآن شریف این‌طور نیست. رسالت رسول‌الله (ص) که این رسالت جهانگیر است و جهان‌شمول است در بُعد طول تاریخی و عرض جغرافیایی کل جهان تکلیف، باید آیت اثبات رسالت هم دوام داشته باشد و آن قرآن است. قرآن هم کتاب عقیده و عمل است و هم کتاب اثبات رسالت است. این هر دو فقط در قرآن جمع است. ولذا به آنهایی که خیال تحریف دارند، خیال کردند که قرآن تحریف شده، به آنها می‌گوییم که اگر قرآن دست خورده باشد، بنابراین دلیلی بر رسالت خاتم‌النبیین وجود ندارد. مگر ادله علیله‌ای که دیگران هم استدلال می‌‌کنند از یهود و نصاری و قابل قبول نیست. همان‌طور که مثلاً موسی (ع) معجزه‌ای انجام داد، گروهی ایمان آوردند، اگر بعداً این معجزه خراب شد و غلط درآمد، ایمان برگشت می‌‌کند یا اگر معجزه درستی انجام داد، گروهی ایمان آوردند، ولی معجزه بعد ناجور شد، استمرار معجزه قبلی که استمرار آیت مثبت رسالت است، خراب درآمد، قبلی‌ها ایمان آوردند، معجزه دیدند، بعدی‌ها چه؟ بعدی‌ها نمی‌‌توانند، ولو در زمان خود موسی (ع). نسبت به ایمان به رسالت خاتم‌النبیین (ص) حتماً و حتماً باید آیت دالّه بر این رسالت اولاً بالاترین و قوی‌ترین و روشن‌ترین و دائمی‌ترین و همگانی‌ترین و ماندنی‌ترین آیات ربانیه باشد. و این اصل است که هر دو در قرآن جمع است، دو بُعدی است. این مقدمه مطلبی بود که می‌خواستم عرض کنم.

و این قرآن دو بُعدی خودکفا است؛ یعنی خورشید است که تاریکی‌ها را می‌‌شکافد و ستارگانی که کم روشنی دارند محو می‌‌کند و آنجا که نیاز به روشنی است، روشن می‌‌کند و نه آنکه ستاره کور خورشید را پیدا کند. مثلاً چراغ ده شمعی، بیست شمعی، صد شمعی، هزار شمعی، دو هزار شمعی خورشید را پیدا کند، غلط است، برای اینکه خودش گم می‌شود. قرآن است که بیان است و مبیّن است، فلان حرف درست است یا نادرست، قال الباقر درست است یا نادرست، باقر فرموده است یا نه، رسول‌الله فرموده است یا نه. این قرآن است، ولی استعمار و حماقت ما با هم جمع شدند، به عکس کردند قضیه را. خدایا، اگر هزارها بار بگویم باز کم است، از بس به این کتاب تو ظلم شده است. ظلمی که به تورات و انجیل شد، کمتر از ظلمی است که به قرآن شد زیرا تورات و انجیل حامل شریعت موقته بودند، اما قرآن حامل شریعت دائمی است الی یوم القیامة. اگر این دوام از بین برود، نه تنها شریعت اسلام، بلکه کل شرایع از بین رفته است، چون قرآن مُهیمن است. اگر قرآن موسی را معرفی نکند، چه کسی قبول دارد موسی پیغمبر بوده؟ عیسی را معرفی نکند، چه کسی قبول دارد؟ قرآن به خودی خود که «يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ»، حکمت قرآن از نظر علمی، فطری، عقلی، معرفتی، از نظر داخلی و خارجی، از هر نظر از نظرات، دلیل است، انفصالی ندارد، انفصامی ندارد، دوئیتی ندارد، تضادی ندارد، تناقضی ندارد، نه در درون، نه در برون، نه با برون و درون، این دلیل است بر اینکه آوردنده‌اش یاسین است، سامع للوحی است، «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ» سامع للوحی است. مرحله دوم رسول حامل وحی است از برای کل جهانیان در طول عرض تاریخ و جغرافیای تکلیف.

این قرآن خودکفاست، منتها بعضی‌ها عجله دارند، یا عجله دارند، یا حوصله ندارند، یا خیال می‌‌کنند که قرآن روزنامه است، مثل بعضی‌ها که کتاب‌هایی نوشتند؛ جاری قرآن و فلان. قرآن روزنامه نیست! بل، از نظر روشن‌بیانی و روشنگری از تمام روزنامه‌ها و مجلات در هر زبانی بالاتر است، اما عمق دارد، باید دقت کرد. اگر خداوند می‌‌خواست روزنامه‌وار تمام مطالبی را که ما با فکر در قرآن به دست می‌‌آوریم بنویسد، چند پیامد داشت؛ اولاً، قرآن صدها برابر می‌‌شود. روی هر سوره‌ای یک جلد و دو جلد باید بحث شود و دقت شود. ثانیاً خدا که نمی‌‌خواهد تنبل بار بیاورد. استاد بسیار بسیار بد و غلط، کسی است که تمام مطالب ریز و درشت را به شاگرد بگوید و مجال تفکر برای شاگرد نگذارد. فایده این چیست؟ این شاگرد حمّال می‌شود، به درد نمی‌‌خورد. یک استاد درست این است که شاگرد را بپروراند «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا»[4] مطالب را بگوید، بعد بگوید فکر کنید. منتها اگر استاد معصوم است که هر چه فکر کنند، بالاخره بر خلاف معصوم درنمی‌آید. اگر استاد مثل ما معصوم نیست، می‌‌گوید فکر کنید، با هم فکر کنیم، دقت کنیم، شاید شما درست بگویید، شاید من، شاید هر دو اشتباه کردیم. فکر کنید.

این فکر کردن‌ها بر چند محور است: یک محور در خود آیاتی که مورد نظر است دقت شود؛ 1- در خود لغات و ادبیات و معانی که مورد بحث است. 2- آیات قبلی و بعدی که این تألیف روی حساب است، بی‌حساب نیست. بر خلاف خیال دکتر گوستاو لوبون فرانسوی که تاریخ تمدن اسلام و عرب به آن ضخامت نوشته که مؤلفین نقل می‌‌کنند، وعاظ نقل می‌‌کنند، علما نقل می‌‌کنند، نمی‌‌دانند چه صدمه‌ای به اسلام زده است. کتابی به این ضخامت نوشته، همه‌جا هم تعریف کرده، فقط در یک جا که غرض همین یک جا بوده، نوشته: اگر سؤال کنند که چرا این آیات به هم مربوط نیست، جواب این است که مثل اینکه محمد یک مقداری عقلش پاره سنگ برمی‌داشته، دیوانه بوده است. چنین حرفی می‌زند ولی با این مقدمات. اگر روی خود آیات دقت شود مفرداتش و آیات قبل و بعد معلوم می‌‌شود که مُرتِّب این آیات همان مُنزِّل این آیات است. این‌طور نیست که خدا آیات را نازل کرده و دیگری ترتیب داده است. اگر بنا بود دیگری ترتیب بدهد، دیگران هزارها بوده‌اند، هزارها، این‌قدر کارها کرده‌اند خلفا، این‌قدر کارها کرده‌اند ائمه مذاهب، این‌قدر چنین کرده‌اند. اما ترتیب، نقاط، حروف، زیر و زبرها، تمام همان است که از زمان رسول‌الله (ص) تاکنون در تفسیرها، در قرآن‌های خطی، در قرآن‌های چاپی و… هست و این خودش «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ‌ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[5]، نُه تأکید. بعضی‌ها مثل اینکه مشکل دارند! «لَحَافِظُونَ» عثمان زورش رسیده که قرآن خدا را عوض کند، دیگری زورش رسیده که کار دیگری بکند.

یکی از برادرانی که تشریف دارند گفتند یک جایی نماز می‌‌خواندیم، برادری که امام بود، آیه سوره توحید را خواند: «کُفْؤاً أحد» من بعداً نمازم را اعاده کردم، به او گفتم برادر «كُفُواً أَحَدٌ»، گفت: بله در قرآن «کُفُواً» هست، ولی «کُفْؤاً» هم همان معنا را می‌‌دهد. گفتم که قرآن می‌‌گوید «كُفُواً أَحَدٌ» معنا عوض نشود. گفت: بله، نویسندگان قرآن بی‌سواد بودند. شخصی از فضلای درجه اول قم چنین حرفی می‌زند! از کسانی که امید به مرجعیت او هم هست، با قرآن هم مثلاً سر و کار دارد، این چه سر و کار داشتنی است؟ سر و کار مستقیم نه، سر و کار معوج. نویسندگان قرآن بی‌سواد بودند، این یعنی چه؟ بی‌سواد بوده‌اند که یک حرف بالا و پایین ندارد؟ ما باسوادها آن‌قدر دقت می‌‌کنیم، غلط درمی‌‌آید. این بی‌سوادها… چطور از صدور حفاظ این آیات مقدسات نقش بست در الواح مختلفه، کاغذهای مختلف و یک کلمه بالا و پایین نیست، یک نقطه زیر و زبر نیست. در خود آیات که دقت کنیم، همه چیز را ما دریافت می‌‌کنیم. «ثم القرآن یفسر بعضه بعضاً». لابدّ منه است که این مقدماتی که خودش ذی‌المقدمه است حضور برادران عرض کنیم.

نظر ما این نیست که عابس کیست، ما نظری نداریم. بگوییم بنده خیلی مقیّدم که چنین است و چنان است و چنان است و همه علما فرموده‌اند، شیعه گفته، سنی گفته، توجیه کرده‌اند که «عَبَسَ» خود پیغمبر است. چون پیغمبر خیلی خاکی است، می‌‌خواهد بگوید من هیچ چیزی نیستم پس «عَبَسَ» است. نه، این را کاری نداریم. در مقابل، پیغمبر «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ»[6] است، مناسب نیست «عَبَسَ» او باشد، پس «عَبَسَ» او نیست. آن را هم به آن حساب نمی‌‌گوییم. ما تمام حساب‌های درونی و برونی را کنار می‌‌گذاریم و این قرآن که خودکفاست و ربانیة الآیات است و ربانی البیان است و ربانی التعبیر است و ربانی المعانی است و ربانی التفسیر است، آیه خودش را و آیات به آیات، باید جلو برویم، این حجت بالغه است، ما هم بلوغ پیدا کنیم؛ بلوغ لغوی، بلوغ صرفی، بلوغ نحوی، بلوغ فکری، بلوغ فهمی، بلوغ پیدا کنیم تا بتوانیم از کسانی باشیم که می‌‌شود رجوعشان به قرآن صحیح باشد و آنچه را خداوند اراده فرموده است در حد سطحی بفهمند.

در اینجا چهار شخصیت وجود دارد که دیروز گفتم سه‌تا، منظورم از دوتا یکی شخص بود، یکی شخصیت. 1- عابس، 2- مَن عُبِسَ علیه؛ اعمی، 3- «كِرامٍ بَرَرَةٍ»[7] «كِرامٍ بَرَرَةٍ» کلی است. 4- عبارت است از کسانی که استغنا دارند و «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى * فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى»[8] پنجمی دیگر نیست، چون «أَمَّا مَن جَاءَكَ يَسْعَى»[9] را یکی حساب می‌شود، چرا؟ چون «أَمَّا مَن جَاءَكَ يَسْعَى» قانون است، ضابطه است. ولی فرد مورد نظر کیست؟ اعمی است. ما فعلاً کاری به عدد نداریم. در اینجا صفاتی برای هر یک ذکر شده است. عابس در اینجا چه کاره است؟ اسمش ذکر نشده، ولی عابس از نظر ادب لغوی و از نظر ادب نحوی و صرفی و از نظر ادب معنوی، بلکه حدب معنوی که قله معنای صحیح است، عابس کیست؟ اولاً عابس چه کارها کرده تا از کارهایش بفهمیم این عابس کیست. البته «معبوسٌ علیه» عبارت است از اعمی، اعمی از مؤذنین رسول‌الله (ص) است، فقیر است، ضریر است، قد خمیده است، محترم است، مؤمن است، آن‌قدر مؤمن است که حساب نمی‌‌کند حالا چشمش که نمی‌‌بیند و پیر است و آرام آرام… نه، «یسعی»؛ به سرعت می‌‌رفت. «یسعی» حساب دارد، نه سعی معنوی و فکری. «أَمَّا مَن جَاءَكَ يَسْعَى»؛ به سرعت، این پیر است، کور است، خمیده است، در جمعیت به سرعت می‌‌رود به آن طرفی که رسول‌الله تشریف دارند که بنشیند که رسول‌الله فرمودند عثمان برو کنار، او بنشیند. «یسعی»، خیلی اصرار دارد، خیلی اهمیت می‌‌دهد به مقصدی که دارد، چرا؟ چون «جاءه یستقرأه آیاً من الذکر الحکیم» استقراء چیست؟ یعنی بلد نبود بخواند؟ نه، در معانی بعضی آیات گیر داشت.

عابس کیست؟ عابس یکی «عَبَسَ»، عَبْس در قرآن جاهای مختلفی استعمال شده که همه نسبت به کفار است. این صفتی که مربوط به کفار است، خداوند برای رسول‌الله (ص) که در بالاترین قله عصمت و طهارت است ذکر می‌کند؛ 1- «تَوَلَّى» از که؟ هم رو ترش کرد، بر حسب لغت مانند کثافت‌هایی که به دُم شتر می‌‌چسبد از قاذورات و از بولش، و هم «تولّی»؛ رویگردان شد، از که؟ از کسی که به کوری‌اش، به ایمانش، به پیری‌اش، باید حداقل ظاهراً رحم کرد اقلاً و به او اعتنا کرد، اگر هم نمی‌‌خواهید جواب سؤال را بدهید، نمی‌‌خواهید با او صحبت کنید، نمی‌‌خواهید -معاذ الله- احترام کنید، اقلاً روی ترش نکن، اقلاً روی نگردان که صنادید قریش، فلان فلان شده‌هایی که نشسته‌اند، ایمان ندارند، مشرکند، لات‌پرستند، عزّی‌پرستند، مناة ثالثة الاخری پرستند، خوشحال بشوند که ببینید، نسبت به مؤذنش که کور است، فقیر است، ضریر است، این رویش را چنین کرد که دشمن استفاده کند، «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» چرا؟ «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏»[10] زمینه این است، یک مرتبه انسان به یک مسلمان گردن‌کلفتی عَبْس می‌‌کند، بد است، ولی این بدتر است، برای اینکه خودش زمین‌خورده است، خودش چیزی ندارد، کور هم هست، نمی‌‌بیند. «وَ ما يُدْريكَ»؛ مذمت. «وَ ما يُدْريكَ»؛ یعنی ایها العابس. چون کسی که مورد طعن است و مورد سرزنش است در اینجا، عابس است، اعمی که نیست، اعمی که «وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى‏ * وَ هُوَ يَخْشى‏ * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»[11]، محور مذمت عبارت است از عابس «وَ مَا يُدْرِ‌يكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»[12] این «وَمَا يُدْرِ‌يكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى» را به که می‌‌گویند؟ می‌‌شود این را به پیغمبر گفت؟ اولاً عابس نیست، ثانیاً متولّی نیست. شأن رسالت این است که با کمال لین… اصلاً شرط اول رسالت است، از شرایط اولای رسالت بعد از تحقق وحی و رسالت، این است که با دوست و دشمن ملایمت کردن، با دوست بیشتر و حتی با دشمن، آن وقت شما برای خاطر دشمن، نسبت به دوست «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»، اصلاً بر خلاف اساس رسالت است. یک نفر واعظی را که آقای آیت‌الله می‌‌فرستند، این باید اخلاق داشته باشد. این چه اخلاقی است که شما نسبت به آن کسی که گردن‌کلفت است و پول‌دار است و عرق هم می‌‌خورد، شراب هم می‌‌خورد، شاید ایمان بیاورد، برای احترام او نسبت به این شخصی که خادم مسجد است، مؤذن است، گرسنه هم هست، شب گرسنه می‌‌خوابد، به این بی‌اعتنایی کنی؟ این از ارذل مؤمنین شایسته نیست تا چه رسد نسبت به کسی که در بالاترین قله و قمّه رسالت است، این‌طور رفتار کند در حضور مشرکین، در حضور صنادید قریش.

«وَ مَا يُدْرِ‌يكَ» را به چه کسی می‌‌گویند؟ به پیغمبر نمی‌‌شود گفت، چون پیغمبر هر جا احتمال بدهد و حتی ندهد. اگر پیغمبر بداند که طرف هدایت می‌‌شود، باید کاملاً تحویل بگیرد. اگر احتمال بدهد هدایت بشود، «عُذْراً أَوْ نُذْراً»[13] اگر یقین دارد هدایت نمی‌‌شود، «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»[14]، «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ» نه «علیک»، «علیهم» یعنی تو باید تکرار کنی دعوتت را، نسبت به ابوجهل‌ها و ابولهب‌ها که مصداق بیّنِ این آیه هستند که «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»، تو باید حجتت را استمرار بدهی، روی ترش نکنی، مگر کجا؟ اعراض در جایی است که اینها ضرر می‌‌زنند، اینها ایجاد سستی ایمان می‌‌کنند، هجوم بر عقاید دارند، هجوم بر مردم مسلمان دارند. این اعمای ضریر که مؤمن بود، فقیر بود. «وَ مَا يُدْرِ‌يكَ»، «وَمَا يُدْرِ‌يكَ» را به ما بگویند. اگر ما بد برخورد کنیم با کسی به حساب اینکه شاید چیزی نباشد، شاید هم چیزی باشد، «وَ مَا يُدْرِ‌يكَ»؛ چه به تو فهماند؟ «لَعَلَّهُ يَزَّكَّى». اگر مراد تو از این عَبْس و تولّی این است که نه این آدم بی‌خودی است، آدمی است که نمی‌‌خواهد بیاید خودش را تمیز کند، طاهر کند، آمده و می‌خواهد وقت تلف کند، اما این نیست، چرا این نیست؟ برای اینکه «وَ أَمَّا مَن جَاءَكَ يَسْعَى * وَ هُوَ يَخْشَى»، این است. این مردِ بزرگوار پیرِ کورِ قدخمیده فقیرِ با ایمان، این است. ولکن اگر فرض کنیم این نیست، فرض کنیم این کسی که آمد و خواست که آنجا جای شما بنشیند یا از شما مثلاً سؤال کند، فرض کنید این آدمی است که پاک نیست، اما احتمال بدهد که «لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»، شاید در سبیل طهارت باشد. شما چرا به صنادید قریش تصدّی کردید، توجه کردید با اینکه اصلاً احتمال هدایت آنها نبود، اما نسبت به کسی که قطعاً مَهدی است و اگر قطعاً مهدی نیست از نظر شما «وَ مَا يُدْرِ‌يكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى»، «أَوْ يَذَّكَّرُ»[15]. اگر «يَزَّكَّى» نبوده «يَذَّكَّرُ»، تذکر پیدا کند با ذُکریات شما، با دعوت شما «فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَ‌ى»[16].

پس این ضرباتی است که بر مغز این عابس است، اولاً، ثانیاً، ثالثاً، حتی اگر این طرف از مصادیق «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» باشد، «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى»[17]؛ این چه فرقی است قائل می‌‌شوی؟ بنده در حضور فلان حاج آقای پولدارِ گردن‌کلفتِ ولو نمازخوانِ، بلند می‌‌شوم تمام‌قد، اما در مقابل یک مرد باتقوای باایمان فقیرِ که حواسش جمع است در تمام جهات، توجه نمی‌‌کنم. این بر خلاف مبنای اصلیِ رسالات است. مگر قرآن نمی‌‌فرماید که «إِنَّ أَكْرَ‌مَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ»؟[18] «إِنَّ أَكْرَ‌مَكُمْ»، مسلمان‌ها، «عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ» خودِ مسلمان‌ها باید اتقی را مقدم بدارند، مکرّم‌تر بدارند، محترم‌تر بدارند. تو چرا اطغی را مقدم داشتی؟ این رسول است؟ این ابوبکر هم باشد، باید توبیخش کرد، عثمان هم باشد، سلمان هم باشد، هر که باشد، باید توبیخش کرد. آن وقت رسول‌الله که در بالاترین قله خُلق شریف و حُسن دعوت است، این می‌‌آید نسبت به کسی که در راه ایمان است، خودش مؤمن است، این‌طور با او رفتار می‌‌کند؟ یکی از امّهات دعوت‌های رسالتی همین است.

ولذا نسبت به نوح چه می‌گفتند؟ می‌گفتند «اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ»[19] این اراذل و پابرهنه‌ها و فقیرها و گرسنه‌ها، اینها را بزن کنار تا ما به سراغت بیاییم. گفت: خیر، اصلاً شریعت من برای نجات دادن این بدبخت‌هاست، شما می‌‌گویید اینها اراذلند! نسبت به پیغمبر بزرگوار نیز همچنین، نسبت به فلان و فلان از انبیاء و از ائمه نیز همچنین. اگر می‌‌خواهی ما گردن‌کلفت‌ها و پول‌دارها به سراغت بیاییم، باید این پابرهنه‌ها را دور کنی. اصلاً مبنای رسالات بر خلاف این است، مبنای رسالات این است که آن کسانی که ایمان دارند روی چشم ما جا دارند و قدم در قلب ما می‌‌گذارند. کسانی که ایمان ندارند، یا بناست ایمان بیاورند، اما هنوز ایمان نیاورده‌اند، آنها مرحله بعد هستند؛ «إِنَّ أَكْرَ‌مَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ»، چطور شد در اینجا این عابس، این اطغی را، اطغی‌هایی که «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى * فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى» کسی که استغنا دارد از خدا و از رسالت و از ایمان و استغنای به مالش، به اولادش، به مقامش پیدا کرده، کسی که وضع فعلی او این‌طور است، حالا بعداً هر چه می‌‌خواهد بشود. کسی که وضع فعلی او این‌طور است و تو می‌‌بینی و می‌‌دانی، «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى * فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى»، تصدی چیست؟ «لَهُ تَصَدَّى»، صوت و صیت و داد و قال و احترام و بلند شو و بنشین و بیا و برو، اما کسی که «مَن جَاءَكَ يَسْعَى * وَ هُوَ يَخْشَى * فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّى».

«أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى * فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى». ما آیات قبلی را بحث کردیم. قبلی‌ها؛ در تفسیر الفرقان، صفحه 107: «من هذا العبوس القمطرير؟ العبوس قطوب الوجه»[20]، رو در هم کشیدن، «من ضيق الصدر لمن كان له صدر»، از بس سینه‌اش تنگ است و تاریک است و ضیق است، این در مقابل کسانی که میل ندارد با آنها روبرو شود «قطوب الوجه». «و القطوب المعمّق لسواه: «يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً» (76: 10)» یوم القیامة این جهنم و عذاب خدا و سؤالات کُشنده و شلاق‌های کوبنده که بر چهره کفار می‌‌خورد، این «يَوْماً عَبُوساً»، این عبوس است، از نظر عملی عبوس است. «و بنفس الإعتبار قيل العَبْس لما يبس على هلب الذنب» آخرِ دُم، وقتی که از ضد مافوق حیوان چیزی می‌‌ریزد، یک مقداری به آخرِ دُم می‌‌ماند، می‌‌ماند و می‌‌گندد، این عبارت است از عَبْس.‏ آنهایی که پایین می‌ریزید، مطلب دیگری است، ولی آنهایی که آنجا می‌ماند و می‌گندد…

«لما يبس على هلب الذنب من البعر و البول» از پشگل این حیوان و از بول این حیوان آنجا می‌‌ماند و قاطی می‌‌شود. «و عَبَسَ الوسخ على وجهه» گاهی اوقات چرک روی صورت را می‌گیرد،‏ گاهی نه، آن‌قدر چرک است، چرک است، چرک است، اصلاً صورت پیدا نیست. مثل کسی که می‌گفت یکی، دوتا کن آمده! آنقدر ظرف‌ها درهم و در چربی و غذا و اینها مانده بود که اگر می‌‌خواستند باز کنند، می‌‌شکست، می‌گفت یکی، دوتا کن آمده! می‌‌آمد اینها را از هم جدا می‌‌کرد. حالا این صورت را به اندازه‌ای کثافت و چرک گرفته که باید این چرک‌ها را بتراشند. «و قد وصف‏ اللّه ألدّ أعدائه المعارض لكتابه، بالعبوس: «ثُمَّ نَظَرَ»[21]»، این وحید قریش «ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ»[22].

– [سؤال]

– از دل در ظاهر ظهور می‌‌کند دیگر. کسی که دلش خراب است، به مؤمن که نگاه می‌‌کند خیلی رو ترش می‌‌کند. ««ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ * فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ * سَأُصْلِيهِ سَقَرَ»[23]. فمن هذا العبوس، ضيّق الصدر، القذر الخلق كالبعر اليابس و البول على هلب الذنب؟ و الذي يعده اللّه صلي سقر لأنه عبس و بسر ثم أدبر و استكبر؟» ما از لغات قرآن کمک می‌گیریم دیگر. «عَبْس» حتی نسبت به فسّاق، افسق الفساق مسلمان‌ها هم نیامده است.

«من هذا العبوس القمطرير الذي يعبس في وجه المؤمن الأعمى الضرير الفقير؟ في حين یتصدّی لعميان القلوب من الكفار الأقذار الأشرار»، برای کوردل‌ها، کفار، اشرار سوت می‌‌کشد، بلند می‌‌شود، پایین می‌‌شود، بلند می‌‌شود. «من هذا الأحمق الذي يتلهى عمن يسعى إلى الحق و هو يخشى اللّه»، «یخشی»، یخشی چند جهت است؛ یکی یخشی الله، یخشی بیفتد زمین، یخشی به جایی بخورد، یخشی پا به روی سر کسی بگذارد، تمام اینها یخشی، ولکن اینها مهم نیست. تند می‌رود؛ یسعی. «و يتصدى لمن استغنى عن اللّه، و هو يسعى ليعيث الفساد في الأرض»، فساد را در زمین پخش کند «و يهلك الحرث و النسل. من هذا الغبي البعيد البعيد الذي يردعه اللّه تعالى بهذا العنف عن فعلته السخيفة و يسوقه إلى التذكرة» آخر سر می‌‌گوید: حواست جمع باشد، برو سراغ کسانی که مُذکِّرند، «كِرامٍ بَرَرَةٍ» هستند، سَفَره هستند، یعنی چه؟ یعنی تو محمد سراغ محمد برو؟ سراغ موسی برو؟ تو محمد اگر عابس هستی… تو برو سراغ محمد؟ یا سراغ موسی و عیسی برو؟ خیر، کسی که تخلف کرده است از شریعت انسانیت و بالاتر از شریعت محمدیه (ص) این است که برو سراغ انبیاء، ببین انبیاء وضعشان چه بود، اخلاقشان چه بود.

«من هذا الغبي البعيد البعيد الذي يردعه اللّه تعالى بهذا العنف عن فعلته السخيفة و يسوقه إلى التذكرة التي هي في صحف مكرّمة. مرفوعة مطهّرة. بأيدي سفرة. كرام بررة؟ هل يجرأ مسلمٌ أن يتقول القولة الجاهلة الفاتكة: أنه الرسول الأقدس محمد (ص)؟ و هو على خلق عظيم! و العظيم عند اللّه إله العظمة». خدا می‌گوید بزرگ است، خدا که بگوید دیگر معلوم است. «فما للخلق العظيم أصبح كالأم اللئيم؟ فما لمن شرح اللّه صدره يضيق صدره لما شرحه اللّه به» شرح صدر به او داده، ولی در مقابل ضیق صدر ایجاد کرده است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. زمر، آیه 36.

[2]. اعراف، آیه 171.

[3]. زمر، آیه 30.

[4]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 245.

[5]. حجر، آیه 9.

[6]. قلم، آیه 4.

[7]. عبس، آیه 16.

[8]. همان، آیات 5 و 6.

[9]. همان، آیه 8.

[10]. همان، آیه 2.

[11]. همان، آیات 8 تا 10.

[12]. همان، آیه 3.

[13]. مرسلات، آیه 6.

[14]. بقره، آیه 6.

[15]. عبس، آیه 4.

[16]. همان.

[17]. همان، آیه 5.

[18]. حجرات، آیه 13.

[19]. هود، آیه 27.

[20]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج30، ص 107.

[21]. مدثر، آیه 21.

[22]. همان، آیه 22.

[23]. همان، آیات 23 تا 26.