تفسیر آیاتی از سوره مبارکه توبه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ربالعالمينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث امروز ما مربوط است به آیهای از آیات توبه: «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» سوره مبارکه توبه آیه 43. اصولاً در هر جملهای، چه جمله مردم عادی و علماء باشد، یا روایت باشد و یا قرآن باشد، نمیتوانیم به مفردات جملات تمسک کنیم. اصولاً جملات و کلماتی که قبل و بعد دارند و ارتباط تنگاتنگ و یا بالاخره ارتباطی با قبل و بعد دارند. ما نمیتوانیم با در نظر نگرفتن قبل و بعد یک جملهای را در بین، مورد نظر قرار بدهیم و بر مبنای دلالت آن جمله یا صریحاً یا ظاهراً، نفی و اثباتی در موضوعی بکنیم. باید قبلش روشن باشد، بعدش روشن باشد و زمینه روشن باشد.
اعتراض و اشکالی که در این آیه مبارکه وارد کردهاند که «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» خداوند تو را بخشید، «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» چرا به گروهی از منافقین إذن دادی؟ «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ»[1] در زمینه یک امر مهمی، مخصوصاً مانند این جنگی که بسیج عمومی بوده است، اذن گرفتن خاصی نمیتواند زمینه اذن باشد. در جنگ تبوک که رومیها تمام نیروهای خود را بسیج کرده بودند و با مسیحیهای عرب و گروهی از مشرکین عرب، با تمام نیروها میخواهند با رسولالله (ص) جنگ کنند. وقتی که کفار تمام نیروهای خودی و غیر خودی را بسیج میکنند و میخواهند با مسلمین جنگ کنند، بسیج در مقابل بسیج است. اگر یک کشور کفر با یک کشور اسلامی میخواهد جنگ کند، اگر تقریباً مانند هم باشند و بسیجی در کار نباشد، یک گروه متطوعی هستند که به این واجب کفایی عمل کنند و به مقداری که لازم است به جنگ بروند. اما اگر بسیج و نَفْر عام باشد –به تعبیر عربی- و مخصوصاً نیروهای خودی فقط نیست. رومیها نیروهای خودی را در هر جا بوده است و همچنین نیروهای دیگر کافر را اعم از مسیحیهای عرب و مشرکین عرب بسیج کردهاند.
اکنون که رسولالله (ص) به مدینه آمدهاند و مبتلای به جنگهای بسیاری بودهاند و هستند. کفار پیغمبر بزرگوار را ضعیف مینگرند، چه جنگها کرده، کشتهها داده است. ناراحتیها دیده است و الآن زمینه را مساعد میدانند که با بسیج عمومی مسیحیین رومی و همچنین مردم مسیحی عرب تبوک و غیر تبوک، این جنگ را که به نام جنگ تبوک نامیده شده است راه بیندازند. غایت الامر رسولالله (ص) غالب شدند. اما ابتدای جریان، بسیج، بسیج عمومی مسلمانها است. چنانکه از این آیات استفاده میشود. ما در هیچ جنگی از جنگهایی که پیغمبر بزرگوار مبتلای به آن جنگ شد، بسیج عمومی مشاهده نمیکنیم، مگر در فتح مکه، آن هم بسیجٌ مّایی بود، بسیج کلی نبود. اما در جنگ تبوک آنقدر بسیج عمومی اسلامی قوی است که حتی کسانی هم که در حرج هستند و قدرت ندارند، آنها هم باید به این جنگ بروند، چنانکه از این آیات استفاده میشود.
البته در میان این مسلمانهایی که بسیج شدند که لازم بود در جنگ تبوک علیه این جنگ بسیجی کفار بین مسیحیین و مشرکین بسیج شوند. در میان اینها منافقینی هم بودند. آیا در یک جریان اصلاحی، در یک جریان دفاعی که به نفع مسلمانها است، یا از نظر سلبی که سلب خطر و یا از نظر ایجابی که ایجاب اصلاح است، اگر افراد ناصالحی وارد شوند، ضرر دارد یا نه؟ بله، ولو مسلمان است. مسلمانی که بلد نیست جنگ کند، احیاناً در جنگ خود و دیگران را از دست میدهد، اینها باید یاد بگیرند. کارآموزی جنگی لازم است که «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ»[2] نیروهای ارهابیه قبل از جنگ لازم است که در جنگهایی که پیش میآید، از قبل آمادگی شده باشد. تا چه رسد به منافقین، منافقینی که خطرشان از کفار بیشتر است و علت آن هم معلوم است. منافقینی که در ظاهر اسلام و در صفوف اولای جماعت شرکت میکنند و در کارهای ظاهری لفظی و عملی اسلام زودتر از مؤمنین هم احیاناً شرکت میکنند که بیشتر جا بیفتند. اگر این منافقین در چنان جنگ خطرناکی شرکت کنند، خطرشان کمتر از این جنگ نیست.
بنابراین این بسیج عمومی سه مرحلهای است. گروهی از سربازان اسلام هستند که ایمان دارند، کاردیده و کارآزموده هستند و زیر پرچم رسولالله (ص) که فرمانده کل قوای حرب است و فرمانده کل قوای تمام جهات رسالتی است، باید به جنگ بروند. این معلوم است. دسته دوم، کسانی هستند که کارآزموده نیستند. باید تعلیم بگیرند، کارآزموده بشوند و بر حسب آن آیه مبارکه در همه زمینهها و در همه زمانها همه مسلمانها باید حالت اعداد داشته باشند که «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ». مرحله سوم منافقین هستند که وجود این منافقین در هر جا باشند، به نفع کفار و به ضرر مسلمانها است. بنابراین اگر کسانی را پیغمبر میداند منافق هستند، یا احتمال میدهد که منافق هستند. میداند که منافق هستند، پس میداند شرکت اینها در این جنگ مخصوصاً در این جنگ بسیج عمومی خطرناک است. احتمال میدهد منافق هستند و این احتمال روی حساب است. در اینجا هم نباید پیغمبر اجازه بدهد. سربازانی که در این بسیج عمومی علیه کفار شرکت میکنند، باید طوری باشند که مرضی شرع باشند. اینها نافع باشند یا حداقل ضرری در کار نباشد.
بنابراین، با این مقدماتی که عرض کردم و روی آیات باز دقت میکنیم. «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» کجا وارد شد؟ پیغمبر نسبت به این زمینه جنگ که زمینه بسیج عمومی است به احدی نباید اجازه بدهد. اجازه ندارد. زنم مریض است، بچهام مریض است. اینجا جریان اهم و مهم است. در آنجایی مرض انسان، ناراحتی انسان، سستی انسان، حرج انسان، عسر انسان، مانع از این است که در جنگ شرکت کند که این بسیج عمومی نباشد و خطر، خطر عمومی نباشد. اما در جایی که خطر بسیار بسیار عمومی است، حتی بهعنوان سیاهی لشکر، به یکی از پیرمردها در همین جریان جنگ گفتند که شما پیرمرد هستی، شما چرا؟ فرمود به نص قرآن، نص قرآن است که بتوانید و نتوانید باید بروید. به دیگری گفتند شما کور هستی، گفت مرا راهنمایی کنید که در سیاهی لشکر باشم. یک فرد و افرادی در میان مسلمانها بیشتر باشم، این باز قوه ارهابیه عددی است. اگر هم قوه ارهابیه عُدَدی نباشد از نظر ورود و خوض در جنگ، اما تعداد افراد که بیشتر باشند. این خودش یک ارهابی، ولو ارهاب کمی در مقابل کفار ایجاد میکند.
در یک چنین جنگی که دارای دو بُعد است؛ یک بعد سلبی و یک بعد ایجابی. بعد ایجابی، بسیج عمومی نسبت به افراد مسلمان کاردان باایمان که رفتنشان در جنگ از جهتی از جهات مؤثر است و مضر نیست، ولو سیاهی لشکر باشند. این بُعد ایجابی است و بعد سلبی، کسانی که یا کاردان نیستند که کاری نداریم، منافقاند. کسانی که منافق هستند و شرکت آنها در جنگ برای مسلمانها خطر دارد. اینها برای کفار علیه مسلمانها جاسوسی میکنند و به ظاهر اسلام آنها که از مسلمانهای دیگر هم در مرحله ظاهری جلوتر میافتند، در لفظ و در عمل و در نماز و غیره، مسلمانها فریب میخورند. خود پیغمبر بزرگوار احیاناً نمیداند این شخص منافق است، به نص قرآن: «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»[3] ما میدانیم، تو نمیدانی. مگر خداوند به او بگوید اینها منافق هستند. اینطور نیست که پیغمبر حتماً باید از دلها آگاه باشد. آن جهتی که بُعد رسالتی و بعد احکامی است، صددرصد بقولٍ مطلق چنین است. اما در موضوعات، حتماً باید پیغمبر بداند که این غذایی که میدهند مسموم است، پس نخورد. «لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ»[4] «وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ»[5] البته در موارد خاصهای خداوند میگوید این چنین است و آن چنان است. مطلبی است. اما قاعده کلی این است که پیغمبر تمام موضوعات را بداند؟ به نص قرآن نه.
مثلاً در آیه مبارکه سوره جن «عالِمُ الْغَيْبِ» اختصاص به خداست، «فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً»[6] این «غَيْبِهِ» غیب خاص خدا است. «غَيْبِهِ» که غیب خاص خدا است، آگاهی به این غیب نیازمند به وحی است. اگر وحی نشود، با فکر کردن، با تعلم کردن، با سعی کردن، با درس خواندن، با دقت کردن، حاصل نمیشود. زیرا اگر با وسایل دیگری غیر از وحی حاصل شود، «يُظْهِرُ» میخواهد چه کار؟ این «غَيْبِهِ» است اولاً. «فَلا يُظْهِرُ ثانیاً. «غَيْبِهِ» است که این غیب خاص به خدا است. هر غیبی که اینطور نیست. غیبهایی است که با فکر عیان میشود. با تدبر عیان میشود. با مشورت عیان میگردد. با درس خواندن و اینکه علم انسان زیادتر شود، بالا میشود. با اختراعات و اکتشافات… ولی این «غَيْبِهِ» آن نیست. کل مراتب غیبی که امکان دارد به غیر طریق وحی حاصل گردد، خارج از این عالم الغیب است. بعد: «فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً» پس خدا باید تبیین کند. آن غیبی که غیب خاص خدا است خدا باید تبیین کند.
غیب خدا سه دسته است؛ یکی غیبی که در انحصار او است. «و لایظهر ابداً» اختصاص به ذات اقدس حق دارد. بهطور کلی، اصلاً هیچوقت نمیشود که یک در میلیارد هم، یک در بینهایت هم خداوند… چون مخصوص مقام الوهیت و ربوبیت است، آن به جای خودش. یک غیبی است که مربوط به مقام رسالت است. رسل الهی در آن بُعد رسالتی، در آن زمان و مکان مسئولیت رسالتی باید همه را خداوند به آنها بگوید. اگر خداوند به آنها نگوید نمیدانند، این هم یک حتمیت. حتمیت اول، حتمیت سلبی است که سلب علم غیب خداوند از غیر ولو به وحی و حتمیت دوم حتمیت ایجابی است که ایجاب تعلیم علم غیب به وحی که رسالت است. سوم، سوم علم به غیوبی است که میشود خداوند به وحی به بندگانی بدهد، اما میشودِ مطلق نیست. حتماً باید پیغمبر بداند که در سرها و بدنهای انسانها یا حیوانهای عالم مثلاً چقدر مو موجود است؟ چند قطره آب در دریا است؟ نه نفی آن حتمی است و نه ایجاب آن حتمی است. آنچه ایجابش حتمی است عبارت از این است که کل احکامِ بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدهای خداوند را، احکام خمسه را پیغمبر به وحی بداند. این حتمیت دارد، البته نسبت به غیر نه و آنچه حتمیت سلبی دارد، علم غیب خاص به مقام مقدس ربالعالمین است.
اما قسمت سوم، قسمت سوم را که نمیشود با تحصیل، نمیشود با فکر، وحی اینطور بود دیگر، وحی هم همینطور بود. نمیشود با تحصیل، نمیشود با فکر، نمیشود با مشورت، نمیشود با راههای غیر وحی مانند وحی به دست آورد. اما وحی حتمیت صددرصد دارد. این حتمیت صددرصد ندارد. حوادثی که در عالم تحقق پیدا میکند، خصوصیاتی که موجودات دارند، البته این موضوعات منعزل از احکام است. این قاعده کلی «لا أعلمُ» است. در احکام قاعده کلی صددرصد بقولٍ مطلق «أعلمُ» است. ولکن در حوادث و موضوعاتی که ارتباط تنگاتنگ با رسالت ندارند، ندانستن آنها به رسالت صدمه نمیزند و دانستن آنها در بُعد حتمی یا رجحان راجح رسالت نیست، اصل در آنها «وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ» است. «وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ» پس اصل ندانستن است، الا در بعضی از موارد که خداوند مصلحت میداند، مثل منافقینی که آنقدر خطرناک هستند و پیغمبر هم نمیداند که منافق هستند که اگر پیغمبر نداند خطر زیاد دارد، «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» آیات متعدد، که ما به تو میگوییم که چه کسی منافق است، چه کسی خطر دارد، چه کسی ندارد. در آنجایی که نفاق آنقدر خطرناک است که ممکن است به صلب رسالت و دعوت رسالتی صدمه بزند.
اما منافقینی که خطری به صلب رسالت و اصل رسالت ندارند، چه لزومی دارد پیغمبر بداند؟ البته بعضی از نفاقها هست که از اینکه انسان متنبه و […] انسان مفترس حرف آنها را بشنود و اعمالشان را ببیند، میفهمد که اینها دروغپرداز هستند. این نکته دیگری است. اما در آن منافقانی که نه از زبانشان، نه از عملشان، از چهرهشان، از کارشان، اصلاً هیچ آثار نفاق و دوئیت در کار نیست. اینجا علمش مخصوص به حق سبحانه و تعالی است. اینجا است که «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» اما آنجایی که انسان با وجنات میفهمد، مطلب دیگری است که غیر از رسولالله هم کسانی که اهل معرفت هستند میتوانند بفهمند. پس قاعده کلی در غیر احکام و غیر موضوعاتی که ارتباط تنگاتنگ با احکام دارد، این است که پیغمبر نداند و این ندانستن تقصیر نیست. ندانستن قصور است. قصور هم از طرف خودش نیست. خدا به او یاد نداده است، نمیداند. کما اینکه در احکام، احکامی که بر پیغمبر بزرگوار وارد نشده است و نمیداند، حالا بهعنوان میداند کار کند؟ نفیاً و اثباتاً نمیشود.
در اینجا، منافقین حتماً باید در این حرب و در این جنگ ولو جنگ عادی باشد، شرکت نکنند تا چه رسد به بسیج عمومی، در اینجا پیغمبر بزرگوار مأذون است، بهعنوان فرمانده کل قوا در بُعد سیاست جنگ مأذون است که «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ»[7] «شِئْتَ» چه کسی؟ «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» رسولاً أو محمداً؟ اگر رسولاً باشد «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»[8] وحی که اشتباه نمیشود. «فأذن لمن شئت منهم محمداً کرئیسٍ لکل القواء» فرمانده کل قوا است. ولکن آیا این فرمانده کل قوا بهعنوان رسالت موضوعات را باید نفی و اثبات کند؟ نه، البته در اصل جنگ چنین است، در اصل جنگها «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ»[9] ارائه الهی در ابعاد سیاسی است. موضوعات چیست؟ ابعاد سیاست کلی جنگ که جنگ احد باید مسلمانان بیرون بروند. جنگ بدر چطور باشد، اینها به وحی است. اما در موضوعات چطور؟ در موضوعات که این پنجاه نفری که پیغمبر مقرر فرمودند که تیراندازان خیلی قوی باشند، در جنگ احد جایشان را معیّن کردند، پیغمبر باید بداند که اینها تخلف میکنند، احد شکست میخورد؟ نه، اگر میدانست این کار را نمیکرد. پس این تقسیمی است. پس اینطور نیست که در تمام موضوعات پیغمبر باید آگاه باشد. پس محمد (ص) گاه بمحمدیته مأذون است. اشتباه هم دارد، اشتباه در حکم است. گاه برسالته، آن که برسالته مأذون است، برسالته در بُعد احکام هیچ اشتباه ندارد. برسالته در بعد موضوعات سیاسی که احکام سیاسی را دربردارد که جنگ اینجا بشود، نشود، کجا بشود، چگونه باشد، در بُعد اصلی «لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ» اینها مسلم است.
پیغمبر بزرگوار مأذون است، کما اینکه در آیات خواهیم خواند که «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ» هر که را میخواهی، «شِئْتَ» اینجا مخاطب چه کسی است؟ چون پیغمبر عناوینی دارد. رسولٌ، نبیٌ، اول العابدین، اول العارفین، محمدٌ، اینها عناوین است. محمد در اعلی مراحل عبودیت و معرفت است. اما منهای وجه نبوت و منهای وحی ربالعالمین این محمد اشتباه میکند در موضوعات، هر چند کم، آنجایی که لازم است خداوند تنبیه میکند، بیان میکند و آنجا که لازم نیست، خداوند بیان نمیکند.
در اینجا که «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ»[10] این «لِمَ» ظاهر مطلب را آدم خیال میکند که سرزنش است. چرا اذن دادی؟ جواب: من مأذون بودم که اذن دادم، این آدم هم که آمد، من او را ظاهراً مسلمان میدانم. مسلمان هم که اذن میخواهد، اذنش اسلامی ایمانی است. پس اذن دادن به مسلمان در مورد ضرورتِ ضرورتِ ضرورت، که حتی بسیج هم مانع از آن اذن نمیشود، به ظاهر اسلام، این مطلبی نیست. ولو در باطن چنین باشد. تازه چنینش، مطالبی در اینجا است که تقویت میکند که «عَفَا اللَّهُ»، عفو از ظن و عفو از عصیان و گناه هرگز نیست. شاید حدود هفت، هشت دلیل از خود این آیات بر این مطلب قائم است که «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» بخشش گناه نیست. بلکه سرپوشی نهادن قبلی است یا سرپوش نهادن بعدی است، بر امری که حرام نبوده و گناه نبوده است. هر چه بوده است مطلب دیگری است.
تا اینجای مطلب که پیغمبر بزرگوار اذن به چه کسانی داد؟ عدهای از منافقین آمدند و گفتند: یا رسولالله اذن بده که ما جنگ نرویم. ما چنین هستیم. «إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ»[11] از این حرفها، در خانههای ما کسی نیست، مرد ندارند. چنین نیست، چنان نیست. پیغمبر بزرگوار هم طبق ظاهر جریان به آنها اذن داد. «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ» تو که نمیدانستی این که اذن میخواهد راست میگوید یا دروغ میگوید؟ نمیدانی منافق است که دروغ میگوید. نمیدانی مؤمن است که راست میگوید. چرا بهعنوان اینکه مؤمن است به او اذن دادی؟ پس محظور این عفو چه بوده است؟ محظورش این بوده است که پیغمبر باید بداند که راستگو است تا اذن دهد، بداند دروغگو است تا اذن ندهد. اگر نداند راستگو است یا دروغگو است چرا اذن بدهد؟ البته اینجا سؤالاتی دارد. اگر نداند راستگو است یا دروغگو است، چرا اذن بدهد؟
بعد میگوید: «لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»[12] این مطلب بعدی است. اصل مطلب چیست؟ اگر کسی که ظاهر اسلام داشت و آمد از پیغمبر بزرگوار بهعنوان عذر شرعی اذن گرفت، آیا پیغمبر باید او را کاذب بداند؟ به چه دلیل؟ نمیداند، «حَتَّى يَتَبَيَّنَ». صادق هم بداند قطعاً، باز معلوم نیست. آیا چون معلوم نیست صادق است یا کاذب است، اصلاً نه اذن بدهد، نه ندهد، این که نمیشود. باید یا اذن بدهد یا ندهد. حکم ظاهری چیست؟ حکم ظاهری این است که یک نفر مسلمانی که آراسته به ظواهر اسلام است و دلیلی بر نفاق و کذب او نیست، ما حرف او را قبول کنیم. مگر اینطور نیست؟ در باب جماعت مگر اینطور نیست؟ ابسط و پایینتر وسیعتر و مطلقترین مراحل عدالت، عدالت در جماعت است. بنده خودم عمل میکنم، هر جا برسم یک نفر ایستاده نماز میخواند، مگر اینکه بدانم که مطلب چیز دیگری است. عدهای نماز میخوانند، ظاهر حال مسلمان، عدالت است و آن انسان نماز میخواند و لذا از امامباقر (ع) یا امامصادق (ع) سؤال کردند که ما مدتی پشت سر یک یهودی نماز میخواندیم، بعد معلوم شد که یهودی است، فرمود: نماز درست است. آخر این آدم که پشت سر یهودی نماز میخوانده است، چگونه برای او عدالت و اسلام مؤکد نشد و مع ذلک خواند؟ نه، مؤکد شدن نمیخواست.
در اینجایی که بسیج عمومی است و ضرورت عمومی از یک طرفی است و از طرف دیگر مسلمانهایی که اضطرار دارند، حتی در بسیج عمومی هم که حتی کور و ناتوان و ضعیف و چه باید طبق این آیات بروند. اما این آدم حرجش به حدی است، آنطور که اظهار میکند که رفتنش نفع ندارد، بلکه شاید ضرر داشته باشد و حداقل «إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ»، ضررهایی به وضع زندگی داخلی اینها میخورد. در اینجا وظیفه رسولالله چیست؟ اولاً مگر پیغمبر بهعنوان رییس کل قوا و بهعنوان محمدیت، نه رسالت، اگر بهعنوان رسالت بود که «لِمَ» نداشت، چون «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى» این اذن نباید وحی باشد. خدا وحی خودش را دارد سرزنش میکند؟ نه، این «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى» در بُعد چیزهایی است که خداوند وحی میکند که بُعد رسالتی است. اما در بُعد موضوعات، ولو موضوعاتی که پیغمبر بزرگوار دقت کرده است، فکر کرده است و با اجازه هم هست، اذن میدهد. در اینجا اگر واقع مطلب به گونه دیگری بود، پیغمبر بزرگوار معذور است. «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ».
«حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ» ما در این آیات سیری میکنیم برای اینکه این مطلب روشنتر بشود. اصراری که ما داریم، اصرار به این معنا نیست که ما مسلمان هستیم و قرآن را صددرصد میدانیم و پیغمبر را صددرصد، بنابراین در جواب کفار و یا بعضی از نادانان از مسلمانها باید بگوییم پیغمبر گناه نکرده است، مطلب این نیست. اگر واقعاً روی آیات دقت میکردیم و با دقت در آیات استفاده میکردیم پیغمبر عصیان کرده، میگفتیم بله، ولی اینطور نیست. یک مرتبه است ما به حساب علل درونی و برونی، علل برونی که شهرتها است و علل درونی که افکار خودمان است، تقالید و نظراتی است که منفصل از قرآن است، مطلبی را میخواهیم بچسبانیم. مثل قضیه آدم (ع) که از هر کس شما سؤال کنید. من خیال میکنم بلا استثناء مگر کم، از هر نویسندهای، گویندهای، مفسری، محدثی، فقیهی، اصولی، عقایدی، کلامی، میگوید: «عصی: ترک الاولی» این علل برونی و درونی دارد، و الا قرآن مقدس نص است در اینکه عصیان است، ترک اولی نیست و هفت دلیل قرص در همین آیات است که این واقعاً گناه کرده است، منتها گناه بزرگ نبوده است. ما نسبت به آدم میگوییم «عصی» واقعاً «عصی»، از قضا از جاهایی که تمام روایات شیعه و سنی موافق نص قرآن است همینجا است. عجیب است. تمام روایات شیعه و سنی بدون استثناء «عصی» را عصیان میگیرند، قرآن میگوید عصیان، روایت میگوید عصیان. ما علمای بزرگوار میگوییم ترک اولی، مثل اینکه ما احوط علی رسالاتالله هستیم، از خود الله و از خود رسول و ائمه (ع).
ولی در اینجا که نسبت به شخص رسولالله مبشرین مسیحی دارند اهانت میکنند، ما دو جواب میدهیم. اول میگوییم نسبت به انبیایی که در تورات و انجیل آنطور ملطخ شدند و آنطور نسبتهای غلط از شرک و زنا و غیره به آنها دادند. در قرآن شریف قضیه به عکس است و اگر شما به بعضی از آیات میرسید، توجه نکرده، مثل گروه زیادی، توجه نکرده این جمله را میگیرید و میگویید چنین است. قضیه نادر است دیگر، که یک عالم بزرگواری در زمان ایشان، حاج ملاعلی کنی بود، که بود، از او سؤال کرده بودند که ربا چطور است؟ گفته بود ربا خیلی خیلی حرمتش زیاد است. حتی اگر یک درهم ربا کسی بخورد، مثل این است که در خانه خدا با مادرش زنا کرده است و این نادر است، رفتند به نادر خبر دادند. مثل بعضی حرفها که از ما خبر میدهند! نادر چه نشستهای؟ حاج ملاعلی کنی گفته که نادر 33 مرتبه با مادرش زنا کرده است. نادر احترام کرد، خودش رفت آنجا، او را نخواست، گفت حاج آقا جریان چیست؟ گفت هیچ چیزی نیست. گفت: اینطور نقل کردهاند، گفت: بله، قضیه این است. گفت این جاسوسهای من چقدر خر هستند. باید در این جاسوسها تجدید نظر بشود.
حالا این مبشرین مسیحی که میبینیم یک حرفهایی درست میکنند و بدتر از مبشرین مسیحی، رواتی مسلمان و نویسندگانی از مسلمانها که روایاتی را قبول میکنند، دیگران روایاتی را جعل کردهاند و درست همان نشخوار خرافات توراتی است. خرافات تورات و خرافات انجیل، خرافات اسرائیلی و مسیحی را نشخوار کردهاند و این نشخوار را بهعنوان مشهور در میان علمای اسلام تلقی دادهاند و قضیه را قوز بالا قوز کردهاند. یک غلط با صد غلط تبدیل میشود به یکصد و یک غلط. ما اگر نمیتوانیم جواب بدهیم، باید ساکت بشویم. اگر میتوانیم جواب بدهیم، درست جواب بدهیم و باید اهلیت داشته باشیم، اگر از من که عالم فقه یا تفسیر هستم، مسئله پزشکی سؤال کنند که نمیتوانم بگویم چنین است، من بلد نیستم. کما اینکه از یک پزشک مسئله فقهی را سؤال کنند، بلد نیست. در اینجا ما باید به خود این آیات درست مراجعه کنیم.
از آیه 39، سوره توبه: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» تمام این آیات مربوط به جنگ تبوک است. مهمترین جنگ در زمان رسولالله، در مدینه منوره. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ» مسلمانها خسته شدند. جنگ و جنگ و جنگ و… حالا هم که به امر رسولالله (ص) بسیج عمومی است. «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ» خودشان را سنگین کردهاند و انداختهاند. حالا بیاییم ترمز کنیم و یک مدتی جنگ نرویم و حال آنکه این بسیج عمومی بعد از جنگ است. چند روز قبل جنگ بوده است. خسته شدند، زخمی شدند، کشته دادند، داد و قال و فغان و از آنطرف زنها، از آنطرف بچهها، مع ذلک امتحان بزرگ الهی است. در این موقع «اثَّاقَلْتُمْ»، چه کسانی؟ «الَّذينَ آمَنُوا»، پس نوع «الَّذينَ آمَنُوا» اینطور شدند. اگر نوعِ «الَّذينَ آمَنُوا»، «اثَّاقَلْتُمْ» تثاقل الی الارض نداشتند، که حالا باشد و بعد، که قبل از آن هم «إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ»[13] اینها مقدمات مشرکین بوده است. در اینجا اینطور سرزنش نبود. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ» اینجا دوران امر این است که مقداری خستگی بگیرید، استراحتی بکنید. بعد مهیا بشوید یا هر چه، پس حیات دنیا، گرچه حیات دنیا برای اینکه خستگی جنگ برطرف بشود، انسان به زندگیاش برسد که بد نیست. اما همین حیات دنیا که رجحان دارد، احیاناً برای رسیدگی به کارهایتان وجوب دارد. اما در مقابلش یک واجب اهمی است که آن واجب اهم از بین میرود، اگر شما بخواهید که استراحت کنید و خستگی جنگ را بر طرف کنید. اینجا اولاً، «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ» است. «أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ» ثانیاً، «فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ» این بهرهای که از زندگی دنیا میبرید نسبت به آخرت خیلی کم است. بسیار بسیار کم است، از نظر کم بودن ابعاد بسیار گوناگونی دارد. شما چرا به کم چسبیدید و آن زیاد را که در مقابل دشمن خونین عمومی که بسیج عام دارد، قیام نمیکنید؟
«إِلاَّ تَنْفِرُوا»[14] اگر در این جنگ شرکت نکنید… همۀ «الَّذينَ آمَنُوا»، صحبت وجوب کفایی نیست، همه است چون بسیج عمومی است. «إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً» کجا؟ هم «فی الدنیا» و هم «فی الآخرة»،.در دنیا که این بسیج عمومی کفر است، دمار از روزگار شما درمیآورند، اسیر و کشته و زخمی و فلان و در آخرت هم حساب روشن است. «وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ» اصلاً شما را عوض میکند. شما را کنار میبرد و عده دیگری میآورد. کما اینکه در بعضی از آیات هست. در بعضی از آیات کفار عرب را تهدید میکند یا مؤمنین عربی که تقیدی به لوازم ایمان ندارند. میگوید شما را میبریم یک دسته دیگر، که در بعضی از روایات دارد مقصود فرس هستند. حالا کاری نداریم.
«وَ يَسْتَبْدِلْ» این تهدید است. «قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً» ضرر به پیغمبر، به خدا که ضرر نمیزنید. به خدا و رسالت الهی که ضرر نمیزنید. اگر همه شما هم کشته شوید که خدا ضرر نکرده است، پیغمبر که ضرر نکرده است. او وظیفه خودش را انجام داده است. «وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ» جنگ تبوک چه زمانی بود؟ نزدیک هجرت رسولالله. «إِلاَّ تَنْصُرُوهُ» اینجا پنجاه صفحه آن شخصی که میگویند وهابی است، علیه ابوبکر در اینجا نوشته است. «إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ»[15] این جایی بود که خلاصه کار خیلی بالا کشیده است. آخرین روزهایی است که پیغمبر بزرگوار در مدینه تشریف دارند و کفار هم تمام قدرتها را بسیج کردهاند. پیغمبر اینجا دارد از اول تا آخر با خدا صحبت میکند. اول که، در مکه پیغمبر جنگی نداشت، نمیدانست جنگی پیش میآید، ولکن، گروهی در همان مکه از مؤمنین پیغمبر را درست کمک نکردند، چون کمک نکردند ممکن بود کفار پیغمبر را از بین ببرند. اما پیغمبر را خداوند به اعجاز در غار و از غار به مدینه منوره هجرت داد.
خداوند دارد عطف توجه مؤمنین را به قبل میدهد، میگوید در آنجایی که تمام خطرها متوجه به رسولالله بود. تمام نیروهای شرک و کفر علیه رسولالله در مکه بسیج شده بود، به او کمک چندانی نکردید، چون چندان کمک نکردید «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» در غار، که در آنجا قضیه صاحب الغار است که من یادم است در مکه مکرمه بعضیها که مرسل بودند در مسجدالحرام از من سؤال کردند، که نظرتان راجع به صاحب الغار چیست؟ گفتم والله صاحب الغار را نگویید، چون به او اهانت میشود. گفتند چطور؟ برای اینکه ما به این آیه استناد میکنیم که ابوبکر صدیق صاحب الغار بوده است و هیچکس چنین لیاقتی را جز ابوبکر صدیق نداشته است. گفتم ولی اگر در آیه درست دقت کنید، مطلب این نیست. «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ» «عَلَيْهِ» کیست؟ پیغمبر، چرا برای ابوبکر نازل نشد؟ چون ابوبکر ترسیده بود. آن که ترسیده بود، احق و اولی است که سکینه بر او وارد شود که جیغ و داد نکند. ولی بر پیغمبر نازل کرد، پیغمبر استقرار سکینه بهعنوان رسالت دارد. وانگهی در بعضی از آیات دیگر دارد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[16] در بعضی از جنگهای خیلی خطرناک، خداوند سکینهاش را بر رسول و بر مؤمنین نازل کرد. در اینجا مگر ابوبکر صدیق مؤمن نبود؟ البته زدن این حرف خیلی خطرناک بود، ولی با لفافهها و…
بعد «انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً»[17] ببینید، «انْفِرُوا خِفافاً» بسیج عمومی است دیگر، «خِفافاً» کسانی هستند که سبکخیز هستند، زن ندارند، بچه ندارند، کار ندارند، جوان هستند. هنوز گرفتار نشدهاند، اغلال ندارند، خفاف هستند. ولی همین فقط؟ خیر، «وَ ثِقالاً» کسانی که زندگی آنها سنگین است. گرفتاریها دارند، گرفتاریهای زن و بچه دارند، گرفتاری کسب دارند، گرفتاری پیری دارند، گرفتاری کوری دارند. گرفتاری ضعف دارند. ثقال همینها است دیگر، نمیتوانند به این آسانی از زمین بلند شوند، حتی در خود وطنشان تا چه رسد که به جنگ بروند، میگوید: خیر، فرق میکند.
«انْفِرُوا خِفافاً» که هفت مورد در تفسیر ذکر کردیم. «خِفافاً» در هفت بُعد و «ثِقالاً» در هفت بعد مقابل، آقایان مراجعه کنید. «وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ» هر چه جان و مال هست، در اینجا فی سبیلالله باید مجاهده شود. «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ» این مسلمانها نوعاً اینگونه هستند که اگر این جنگ یک استفاده نزدیکی داشت و راهش هم نزدیک بود. این دوتا نزدیک، که با تنبلی میسازد، راه نزدیک بود و استفاده هم نزدیک بود «لاَتَّبَعُوكَ». «سَفَراً قاصِداً» نفرمود «سفراً مقصوداً»، بلکه «سَفَراً قاصِداً» این به تعبیر ما مبالغه است. یعنی آنقدر سفر نزدیک است که رفتن این سفر کاری ندارد. «لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ»، شُقه هم از مشقت است، هم از شق بعید است. راه دور است، آنجایی که باید جنگ کنند. مدینه کجا و تبوک کجا؟ از مدینه تا تبوک خیلی راه است. این همه راه را که با ماشین رفتیم حدود هفت، هشت ساعت راه با سواری بود، پیاده و با اسب و شتر و از این حرفها چقدر راه است؟
«بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ». البته در اینجا لبه تیز سرزنش و توبیخ بر مؤمنین که نیست. البته توبیخ هست. مؤمنینی هستند که جنگها رفتهاند، خسته شدهاند. زخمها دیدهاند، کشتهها دادهاند. میخواهند خستگی در کنند. یک مقداری توبیخ است، ولکن، کسانی هستند که نه، ایمانی ندارند، اینها راحتطلب هستند و مقداری نفاق دارند. این تندید و سرزنش نسبت به اینها زیادتر است، کسانی هستند که رسماً منافقاند. کسی هم که رسماً منافق است، در جنگ پیغمبر بزرگوار و دیگران که معین شدهاند مراقب هستند که او خیانت نکند، بسمالله. البته بعضی از منافقین هستند که هر چه مراقبت بشود خیانتشان را میکنند، چنانکه در آیه مورد بحث است. اما حتی اگر کسی منافق است و میشود جلوی خیانت او گرفته بشود و خیانت، خیانت مهمی نیست که نشود جبران گردد، در اینجا باید برود.
در این مرحله اخیره آیه «وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ» گروهی از این کسانی که به ظاهر ایمان دارند «لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ» «استطاعةً مالیة، استطاعةً حالیة» هر استطاعتی، «يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ» اینها دروغ میگویند، خودشان را دارند هلاک میکنند. «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» ببینید به کجا رسیدیم. این مذمتها و تحریکها و نفی و اثباتها به کسانی رسید که در صورت ظاهر باید به جنگ بروند؛ چون مسلمان هستند، اما نرفتنشان در علم غیب الهی لازم است، چون اگر بروند خطر دارند. مع ذلک همینها که اگر بروند خطر دارند، پیغمبر بزرگوار به اینها اذن داد جنگ نروند. در بُعد واقع و در عمق واقع این اذنِ نرفتن این منافقین خطرناک به جنگ موافق با مصلحت واقعی است، اما نه، چرا تو قبلاً از اینکه بفهمی صادق کیست و کاذب کیست اذن دادی؟ این جریان مطلب را بسیار سست میکند، تا تتمهاش را اگر زنده بودیم، شنبه عرض کنیم.
«عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ * لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ» این را حالا نمیفرماید، قبلاً که نفرمود. «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» که اذن نمیخواهد. «الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ» اذن میخواهد. اگر بسیج عمومی نبود، کسی که ایمان بالله دارد، معذور است، اذن میخواهد دیگر، ولی چون بسیج عمومی است، در اینجا باید دوران را دوران بین اهم و مهم در نظر گرفت. بنابراین در این بسیج عمومی کسانی که ایمان بالله و الیوم الآخر دارند، چرا اذن بگیرند؟ پس آن کسی که اذن میگیرد ایمان ندارد. ولی این را حالا خدا فرمود قبلاً که نفرموده بود. قبلاً که خداوند نفرموده بود، اینها آمدند اذن گرفتند و پیغمبر حساب میکند که مؤمن هم میشود اذن بگیرد. ظاهر حال اینها هم ایمان است، از آنها نفاق درنمیآید. اگر نفاق درمیآمد پیغمبر اذن نمیداد، ولکن اذن که پیغمبر برای ماندن نمیداد، اینها بالاخره میماندند. پیغمبر چه اذن بدهد و چه اذن ندهد، اینها در مدینه ماندنی هستند. چنانکه آیات بعدی میفرماید: «لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ * إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ * وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ»[18] یکی از علامات اینکه اینها نمیخواهند به جنگ بروند، «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ» خداوند تکویناً نمیخواهد که اینها بروند. صورت تشریع این است؛ برو، مأمورند، مگر کفار مکلف به فروع نیستند، چنانکه مکلف به اصول هستند؟ چرا، این منافقین واجب است در این بسیج عمومی به جنگ بروند، ولی نباید بروند. واجب است به جنگ بروند؛ مسلمان هستند، نباید بروند؛ چون خطر دارند. مثل آمر به معروف و ناهی از منکر، آمر و ناهی واجب است کسی که میتواند امر و نهی کند، اما در صورتی است که آمر خودش واجب را ترک کرده و ناهی خودش محرم را انجام داده است. اینجا جمع بین وجوب و حرمت است. حرمت تقصیر خودش است. واجب است امر کند، با تهیه مقدمات وجوب امر که مأمور است انجام بدهد. در اینجا هم اینها نباید تکویناً بروند و حرام است که تشریعاً به جنگ بروند، چون خطر دارند، ولو واجب است که بروند، جمع بین وجوب و حرمت هم به حساب خودشان است، واجب است بروند که این نفاق را برطرف کنند و این خطر از بین برود. «وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ» سفت و محکمشان کرد. بخواهند هم بروند، نمیتوانند بروند.
«وَ
قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ»[19]
بعداً امر آمد که نخیر شما همینجا
بایستید و دیگر نروید. «لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً»[20]
این اذنی که پیغمبر داد بهجا بود، ولکن، این تأنیب هم به جا است که عرض میکنیم.
«لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً» شکست، بدبختی، ضرر، عداوت، دوئیت
برای شما ایجاد میکنند.
«وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ» در خلال شما یک کارهایی میکنند
که تفرقه ایجاد میشود. «يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ»
عدهای
از شما حرف آنها را گوش میدهید،
چون به ظاهر مسلمان هستند. «وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ * لَقَدِ ابْتَغَوُا
الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ
أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ * وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي وَ لا تَفْتِنِّي
أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ»[21]
آقایان تفسیر این آیات را ملاحظه بفرمایید، تتمه را بحث میکنیم…
[1]. توبه، آیه 43.
[2]. انفال، آیه 60.
[3]. توبه، آیه 101.
[4]. انعام، آیه 50.
[5]. اعراف، آیه 188.
[6]. جن، آیه 26.
[7]. نور، آیه 62.
[8]. نجم، آیات 3 و 4.
[9]. نساء، آیه 105.
[10]. توبه، آیه 43.
[11]. احزاب، آیه 13.
[12]. توبه، آیه 44.
[13]. توبه، آیه 37.
[14]. همان، آیه 39.
[15]. همان، آیه 40.
[16]. همان، آیه 26.
[17]. همان، آیه 41.
[18]. توبه، آیات 44 تا 46.
[19]. همان، آیه 46.
[20]. همان، آیه 47.
[21]. همان، آیات 47 تا 49.