تفسیر آیه 42 سوره زمر
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
در آیه 42 زمر، ذیل آیه ما را توجه میدهد که جریان توفی انفس «حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» آیاتی و نشانههایی برای کسانی که تفکر میکنند دارد. احیاناً چنانکه اکثراً چنین است، اگر هم با مطالب عمیقی انسان برخورد کند، تفکر نمیکند. یا عمیق نمیداند و تفکر نمیکند، یا نمیتواند تفکر کند، یا اهمیت نمیدهد. اما آیات مقدسات قرآن که ابدیت دارد، از برای طول زمان و عرض مکان و تمام مکلفان و مسئولان در هر زمان و در هر مکانی، و در تمام زمانها و در تمام مکانها و از برای همه مکلفان، پاسخ کل پرسشها است، شایسته است که انسان تفکر کند. در این آیه که میفرماید: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»، چرا پروردگار عالم توفی حین الموت را و توفی حین المنام را مقارن قرار داده است؟ برای اینکه این توفی حین المنام و بیدار شدن انسان بعد از منام و همچنین گرفتن نفس انسانی در حال منام، اینها دلیل بر استمرار حیات است و همچنین دلیل است بر اینکه مجدداً خداوند متعال ارواح ما را به ابدان ما میفرستد.
«إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» این آیات چیست؟ ما میخواهیم فکر کنیم و به اندازه فکرمان آیات، یعنی نشانههای بقای بعد الموت اولاً. این «لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» ما میخواهیم در این مقارنه قرار دادن موت و حیات تفکر کنیم. راجع به موت ادعا و اثبات کتب وحی است که موت، موت روح نیست. بلکه بعد از اینکه روح از بدن انفصال کلی پیدا کرد، اولاً این روح استمرار حیات دارد، ثانیاً در این استمرار حیات یک حیات برزخیه است و بعداً حیات اخرویه است. در حیات برزخیه انتقالی وجود ندارد، بلکه استمرار است. استمرار حیات روح است در بدن برزخی که بحث میکنیم و دیگر إحیای در برزخ نیست. بله، إماته در برزخ است که خداوند نفخ صور اول میکند؛ «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى» نفخه دوم میشود و ارواح انسانها و غیر انسانها از مکلفین که در عالم برزخ بودهاند و حیات برزخی داشتهاند، اولاً این ارواح از صعقه بیدار میشوند، ثانیاً ربالعالمین این ارواح را داخل در قسمی اصلی از بدن دنیوی داخل میکند که میشود بدن اخروی.
اینجا «إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». اولاً، هنگامی که انسان میخوابد، آیا صددرصد زنده است و آیا صددرصد مرده است یا «برزخ بینهما» است؟ معلوم است «برزخ بینهما» است. چون در حالی که انسان خواب است، روح انسانی در انسان فعالیت ندارد، پس یا خارج است، یا در انسان حالت غشوه است. قرآن تصریح میکند به اوّلی، که روح انسانی انسان و با بدن برزخی که بعد صحبت میشود. روح انسانی انسان با بدنٌ مّا که غیر مرئیه است، در حالت نوم از بدن خارج میگردد. و مانند خورشید که از ما فاصله دارد، اما نورش به ما اتصال دارد، خورشید روح در خارج بدن هست، اما نور بقای حیاتی انسان در بُعد حیوانی بالفعل و در بُعد انسانی شأناً که روح به بدن برگردد، این اشعه میدهد و نور میپاشد. این گرفتن روح از بدن و بقائش، آیت است. آیت است که اگر روح از بدن خارج شد، لزومی ندارد در خارج بمیرد. بلکه در خارج بقا دارد. نوم اینطور است. این آیت اولی است. آیت دوم این است که این روح وقتی انسان میخواهد بیدار بشود، به بدن برمیگردد، پس این آیت دوم است که میشود یوم القیامة، ارواح انسان بعد از صعقه بیدار شود و به بدن برگردد. این آیت دوم است. آیت سوم، حیاةٌ مّا در بدن است و حیاةٌ مّا در خارج بدن، مگر در خواب اینطور نیست؟ در خواب حیاةٌ مّا خارج بدن است که روح انسانی است و حیاةٌ مّا داخل بدن است که روح حیوانی است. در موت نیز چنین باشد. وقتی انسان میمیرد، این مطلب را تجویز میکند، آیت به این معنا که در موت وقتی موت کامل برای انسان حاصل میشود، حیاةٌ مّا داخل حیاةٌ مّا وجود دارد که آن حیات برزخیه است. اما حیات دنیویه وجود ندارد، چون روح از بدن انسان و از روح حیوانی انسان فاصله گرفته است.
در اینجا روایاتی هم که قابل تصدیق است و موافق آیه است از اهلبیت عصمت و طهارت روایت شده است. ما در جلد 25 صفحه 349 تفسیر الفرقان که جزء 22 و 23 است بر مبنای این آیه در پاورقی نقل کردیم: «تفسير العياشي باسناده عن أبي جعفر (ع) قال: ما من عبدٍ» «ما من عبدٍ» در متن است، در متن روایت این است. ما در متن در صفحه 348 نوشتیم: «فالتلاحم بين نفسي الإنسان لزام حياتهما هنا و في البرزخ» انسان دو نفس دارد، یک نفس انسانی است که روح انسانی است، و یک نفس حیوانی است که روح حیوانی است. اینجا بین نفسین تلاحم است. یعنی روح انسانی و روح حیوانی در حیات دنیای انسان وحدةٌ مّایی دارند، اما وحدت حقیقیه نیست. زیرا در حالت مرگ مخصوصاً، و حالت نوم شیئاً مّا این دو روح از هم فاصله میگیرند. خصوصاً در حالت نوم روح انسانی خارج میشود و روح حیوانی میماند. اما در حالت مرگ این دو روح به معیت یکدیگر از بدن انسان خارج میشوند و پیرو خروج روح انسانی و روح حیوانی، روح نباتی هم کمکم از بین میرود.
«فالتلاحم بين نفسي الإنسان لزام حياتهما هنا و في البرزخ» در اینجا و در برزخ، روح حیوانی و روح انسانی. «فلا تعيش الإنسانية» یعنی روح انسانیت «فلا تعيش الإنسانية دون الأخرى، كما لا تعيش الأخرى دون الأولى» روایت که آدرس دادیم. روایت از باقرالعلوم (ع) است «ما من أحد ينام إلا عرجت نفسه». در تعبیر روایت از روح اول انسان که روح انسانی انسان است، تعبیر به نفس شده است. و این مطابق با قرآن شریف است که «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» ارواح نفرمود. نفس به روح انسان گفته میشود. اما روح، هم روح انسان است و هم روح حیوان است و هم روح نبات است. روح بهطور مطلق ما به الحیاة است. چه حیات علیا باشد که حیات انسانیت است. یا بعداً حیات حیوانیت است، یا حیات نباتیت است. اما نفس اینطور نیست. نفس، مرحله علیای روح است و زاویه اولای روح است که روح انسانیت است. و هم ارواح جن تبعاً و هم ارواح ملائکه. این ارواحی که با هم در درجه علیای روح عاقله مناسبت دارند، از آن تعبیر به نفس میشود. و لذا در قرآن شریف لفظ نفس بسیار تکرار شده است در بُعد روح انسانی انسان بهعنوان أنه انسان، مثلاً «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» «و روحٍ» نیست. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» یا اینکه مثلاً «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» «کلّ روحٍ» نیست. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ». این خبر را میپذیریم، چون مطابق است با اصطلاح لفظ نفس در قرآن که نسبت به روح انسانی است.
- [سؤال]
- بله، «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» همه را میگیرد.
- این تعمیم است.
- بله، تعمیم است. که روح وحی هم هست. کلام باقر العلوم (ع): «ما من أحد ينام إلا عرجت نفسه إلى السماء» سماء خارج بدن است، آفاق، یک مرتبه در خود بدن است؛ «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ» در خود بدن است، مادامی که این انسان بیدار است. وقتی از بدن خارج شد، الی السماء است. سماء لزوم ندارد که به سماوات علیا برود، سماء خارج بدن است. منتها، این خروج از بدن که وارد سماء میشود، این اتصال به ملکوت است و مراحل دیگری که در باب نوم بحث خواهیم کرد. «ما من أحد ينام إلا عرجت نفسه إلى السماء و بقيت روحه في بدنه» که روح حیوانی است. «و صار بينهما سببٌ» خیلی تعبیر عالی است. چون معصوم است بهترین استفاده را از کتاب الله است. «و صار بينهما سببٌ كشعاع الشمس» «صار» یا صیرورت فعلی است، یا صیرورت استمراری است، این را بحث میکنیم. حالا «بینهما»، یعنی بین نفس انسان که روح انسانیت انسان است که خارج شده است، و روح انسان که روح حیوانیت انسان است که داخل بدن است، «و صار بينهما سببٌ كشعاع الشمس» چطور؟ شمس با شعاع آن ارتباط دارد یا نه؟ اصل کدام است؟ اصل شمس است و شعاع فرع است. مرحله سوم شعاع میتابد، هر جا که نور شمس بتابد، ظلمات را از بین میبرد و آنجا روشن است. این سه مرحله شد. پس شمس است، و شعاع شمس است و شعاع شمس که بر چیزی میتابد، ظلمات آن را از بین میبرد.
در اینجا «و صار بينهما سببٌ كشعاع الشمس». بینهما چیست؟ یعنی بین روح انسانی که از آن تعبیر به نفس شده در خارج بدن و بین روح حیوانی که در بدن است. شعاع شمس در اینجا هست. چطور؟ یعنی خورشید روح انسانی در خارج… نوم را دارد میگوید، موت را کار نداریم. نوم که بناست روح برگردد. خورشید روح انسانی که اصل انسانیت و اصل حیات انسانی انسان است، این در خارج هست. اما این خورشید خاموش نیست. این خورشید اشعه میدهد، شعاع میدهد به روح حیوانی انسان در بدن، اگر این شعاع منقطع شود انسان میمیرد، اگر روح انسانی اصلاً… حالا که از بدن خارج است. از بدن که خود خارج است، اگر شعاع آن و اناره آن و افاضه آن از بیرون بدن به روح حیوانی انسان منقطع گردد، اینجا تحقق موت است که «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ» امساک چیست؟ امساک دو بُعد دارد. یک بُعد که خود روح انسانی برنگردد. بُعد دیگر، مادامی که برنگشته، شعاع آن منقطع نگردد. اما روح انسانی خارج و شعاع آن متصل است، این شعاع هست، مادامی که انسان خواب است. «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى» که خود این شمس روح را خداوند به بدن برمیگرداند که همان اتصالی که این دو روح انسانی و حیوانی با هم در حال یقظه داشتند، این اتصال پیدا بشود، استمرار کند.
«و صار بينهما سبب كشعاع الشمس فإن أذن الله في قبض الأرواح» در حال خواب، این طبق خود آیه است؛ «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» یکی، یکی هم «مات فی منامها» هر دو. «فإن أذن الله في قبض الأرواح أجابت الروح النفس»، اگر خدا اذن داد در قبض ارواح یعنی کل ارواح، اینجا ارواح یعنی هم روح انسانی و هم روح حیوانی. وقتی خداوند در این حالی که این شخص خواب است، اگر اذن داد که این دو روح ملتحم، روح انسانی و حیوانی هر دو از این بدن قبض شوند، الآن که روح انسانی خارج است و روح حیوانی داخل است. چه میشود؟ «أجابت الروح النفس»، یعنی روح حیوانی انسان اجابت میکند نفس و روح انسانی انسان را که در خارج است، چرا؟ چون تجاذب در کار است. «و إن أذن الله في رد الروح» به عکس «و إن أذن الله في رد الروح أجابت النفس الروح» اگر بنا باشد که این روح انسانی به بدن انسان برگردد، «أجابت النفس» یعنی روح انسانی که در خارج است منجذب میشود به روح حیوانی که در داخل بدن انسان است. پس تجاذب بین روحین وجود دارد. این یک مطلب.
مطلبی که من باید توضیح بیشتر حضور برادران عرض کنم، این است که این آیات سهگانه توفی انفس که توفی روح است. البته قضیه نوم را بعد بحث میکنیم. این آیات سهگانه که یکی «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها»، قاعده کلی است. الله توفی میکند. در اینکه بحث نیست. و ظاهر مطلب که الله توفی میکند، یعنی واسطهای در کار نباشد. ظاهر مطلب این است. اگر واسطه هم در کار باشد، به دلیل قبول میکنیم. ولکن متوفی کیست؟ الله است. پس این آیه مبارکه «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» هرگز دلالتی یا اشارهای ندارد که روح پیغمبر بزرگوار را جبرئیل میگیرد، «اللَّهُ يَتَوَفَّى» اینکه معلوم است. «وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ» کاری به پیغمبر ندارد. پیغمبر که جزء «الَّذينَ كَفَرُوا» نیست. آن هم کنار رفت. آیه دیگر که راجع مؤمنین بحث میکند. آیه این بود: «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ» سوره 16 (نحل)، آیه 32. آیه 31 را بخوانید، قبلش راجع به متقین است. لفظ المتقین شامل پیغمبران اصلاً نیست، آنها فوق متقین هستند. برای اینکه ما یک مرحله عصمت داریم، مرحله پایین آن تقوا داریم، مرحله پایین آن ایمان داریم، مرحله پایین آن…
«الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ»، آیه قبلی آن: «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها» چه کسی؟ آیه قبلی: «وَ قيلَ لِلَّذينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ»، قائل «قیلَ» کیست؟ رسولالله است که واسطه وحی است. «قالُوا خَيْراً لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقينَ». «الْمُتَّقينَ» اصلاً به انبیاء اطلاق نمیشود. چرا؟ چون مراحل مختلف است. مرحله علیا عصمت است، بعد از آن تقوا است، بعد از آن تقوای مطلق، بعد عدالت است، بعد ایمان است، بعد اسلام است، «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ» آیا اگر ما گفتیم امثلهخوانان چنین هستند، آقای بروجردی را شامل است؟ او فوق این حرفها است. نمیشود گفت امثلهخوانان چنین هستند. این امثلهخوانان را میگیرد. «الْمُتَّقينَ» هم که در قرآن شریف ذکر شده است، در یک جا حتی شامل انبیاء نمیشود. چون اینها فوق تقوا هستند. اینها مرحله عصمت هستند و مراحل عصمت فرق میکند.
در اینجا «كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقينَ» اینها چه کسانی هستند؟ «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ». «الْمَلائِكَةُ» توفی میکنند «الْمُتَّقينَ» را، و این ملائکه ازهاق روح هستند که ملائکه رحمت هستند. در مقابل آن ملائکه عذاب، آن کسانی که ظالم هستند و کافر هستند که آیهاش را قبلاً خواندیم. «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» الی آخر. اینجا هم شامل رسولالله نیست. بعداً آیه دیگر، این آیات که سه بخش است. یک بخش که خداوند متعال توفی میکند. دو بخش هم که ملائکة الموت توفی میکنند. چه ملائکة الموت برای طیبین و مؤمنین و متقین و چه از برای کفار و فاسقین. آیه دیگر: «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» چه کسی قالوا و به چه کسی قالوا؟ منکرین به پیغمبر گفتند. «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ … * قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي»، کُم چه کسانی هستند؟ پیغمبر هم مشمول است؟ پیغمبر مشمول نیست. «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» قالوا به چه کسی گفتند؟ به پیغمبر گفتند، به خدا که نمیشود حرف بزنند. - [سؤال]
- قضیه بالاتر میشود. «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ … * قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ»، فقط منکرین را؟ نه، «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»، پس در این وسط توفی ملک الموت است. 1- «اللَّهُ يَتَوَفَّى» 2- «الملائکة یتوفون»، وسط: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ»، «کُم» در اینجا کیست؟ رسولالله نیست. حالا چه میخواهد «کُم» فقط کفار باشد، چه کل مکلفین. رسو لالله در اینجا «کُم» نیست. بنابراین ما دلیلی از قرآن نداریم که رسولالله (ص) را عزرائیل توفی میکند تا چه رسد ملائکه، دلیل نداریم؟ حالا که دلیل نداریم مطلب دیگر. البته روایت هم داریم، ولی به روایت نمیخواهیم استناد کنیم. کسی که میخواهد متوفی باشد، باید اقوای از متوفیٰ باشد، یا نه؟ اگر شما کسی را میخواهید بگیرید و بکِشید، باید شما قویتر باشید که او را بکِشید. در خوابهای مغناطیسی اینطور است. کسی که کسی را خواب میکند، باید روحش از او قویتر باشد تا خوابش کند. میشود خواب کرد، شما هم میتوانید، بنده هم میتوانم. نه آن حقهبازیهایی که بعضیها میکنند. خیر، اگر کسی نفسش قویتر از دیگری باشد، میتواند بر او سلطه پیدا کند، اگر نفس بدنی است؛ سلطه بدنی، اگر نفس عقلی است؛ سلطه عقلی، اگر نفس علمی است؛ سلطه علمی، نفس اخلاقی؛ سلطه اخلاقی، نفس عقیدتی و همچنین.
آیا نفس جبرئیل اقوی است یا نفس رسولالله (ص)؟ جبرئیل در مقابل پیغمبر اکرم چه کاره است؟ پر و بال جبرئیل و روح جبرئیل کف پای پیغمبر نیست. نمیخواهم روضهخوانی بکنم. این حق مطلبی است که ما از آیات بینات نسبت به مقام مقدس رسولالله و محمدیین (ص) معصومین استفاده میکنیم. البته ممکن است عزرائیل حاضر باشد وقتی که خداوند روح رسولالله را قبض میکند، اما عزرائیل آنقدر قدرت دارد که بتواند حتی در بُعد ظاهری، در بُعد معنوی که روح معنوی رسولالله بسیار فوق جبرئیل است. جبرئیل واسطه وحی است. مگر واسطه وحی… در روایت داریم «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ» البته جبرئیل اینطور نیست. «فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ». اگر فرض کنید یک شخصی از امامصادق برای امامرضا (ع) حدیثی را نقل کرد و این معصوم نیست، این از امام رضا قویتر است؟ نه «فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ». آقای بروجردی بالای منبر بودند، وسائل را حفظ نبودند، وسائل دست یکی از شاگردان بود که الآن در قید حیات است. روایت را میخواند، ایشان تحلیل میفرمودند. اقوی آقای بروجردی است یا اقوی ایشان است؟
جبرئیل حامل وحی است. این وحیای را که جبرئیل حمل میکند، وحی مفصل را برای رسولالله (ص)، آن مقدار که رسولالله میفهمد، در دو بُعد حداقل جبرئیل نمیفهمد. بُعد اول اینکه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، جبرئیل کجا بود؟ یا اینکه در لیله معراج، جبرئیل که در وسط راه ماند. حتی جسم سماء را نتوانست با بال و پر نورانی خودش طی کند که «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتْ» . «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى» چه کسی؟ خدا به پیغمبر، واسطهای در کار نیست. هیچ واسطه نورانی و غیر نورانی در کار نیست. کل وسائط در اینجا محذوف است. این یک بُعد است، ما در تفصیل نمیگوییم، در اجمال میگوییم. این یک مرحله است که جبرئیل اینجا در کار نیست. این در مرحله اجمال است. در مرحله تفصیل هم که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ» «نَزَلَ بِهِ» چه را؟ قرآن را لفظاً و معناً و اشارتاً و تأویلاً؟ نه، قرآن را، منتها این یک واسطه وحیای است که خطا نمیکند. این واسطه وحی خطا نمیکند. منتها آیا تمام اعماقی که رسولالله میفهمد جبرئیل میفهمید؟ نه، در روایت است: «رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ» روحالقدس که بالاتر از جبرئیل هم احیاناً هست. «فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ»، در بهشتهای صاغوره، کوچک، در بهشتهای کوچک معرفتی و معنوی و علمی «ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ»، از باغهای بکر ما در بُعد معرفت، این «ذَاقَ» چشیده است. صددرصد را علیها و حسنها و حسینها و فاطمهها میگیرند، جبرئیل درصد است. جبرئیل شاگرد درصد رسولالله (ص) است. جبرئیل بعد از رسولالله خدمت امیرالمؤمنین شرفیاب میشد، وحی نمیآورد، اما تعلم میکرد. وحی نمیآورد. از فاطمه تعلم میکرد، برای فاطمه وحی رسالتی نمیآورد. این بحثها جای خودش.
بنابراین در این بُعد عزرائیل که پایینتر از جبرئیل است، نمیتواند قدرتی داشته باشد که بتواند روح رسولالله را بگیرد. حتی جسم عزرائیل قدرت بر جسم رسولالله ندارد، چون جسمش اضعف است، تا چه رسد قدرت بر اینکه روح رسولالله را اخذ کند. خدا هم اذن نمیدهد به عزرائیلِ پایینتر در قدرت روحی و جسمی که روح رسولالله را قبض کند. البته ارواح کسانی که مادون عزرائیل هستند، یا همسان با عزرائیل هستند که ملک الموت است که وزیر دار الاموات است یا پایینتر از او هستند، قبض ارواح هم میکند. این یک مطلب بود که خواستم عرض کنم.
راجع به نوم، در حالت نوم انسان دارای دو روح است و دو بدن. دو روح که معلوم است. روح انسانی و روح حیوانی است. ما هر کدام دارای دو روح هستیم و دو بدن. دو روح ناپیدا است، دو بدن هم یکی پیدا است و دیگری ناپیدا. آنچه از مربع وجود ما پیدا است، فقط بدن است. یعنی بدن را میبینیم، اما روح حیوانی را میبینیم؟ نه. روح انسانی را میبینیم؟ نه. بدن برزخی را میبینیم؟ نه. بدن برزخی در حالت نوم قابل رؤیت است. در حالت نوم اگر من خواب دیدم شیخ انصاری (رض) را و با او صحبت کردم، روح من با بدن برزخی با روح شیخ انصاری با بدن برزخی تلاقی کردهاند. ولی در حال بیداری صحبت میکنیم. البته نسبت به بصرهای عادی و الا، مثل امیرالمؤمنین (ع) میرفت به جبّان که قبرستان است، با اموات صحبت میکرد، اموات با او صحبت میکردند، برای علی ساده است. آنقدر ساده است، مثل کف دست چقدر روشن است. برای علی و علیها ساده است با اموات صحبت کنند. علی که جبرئیلها در برابر او تلمیذ هستند، اموات چه هستند که با اموات نتواند صحبت کند! او صحبت میکند، او سیطره روحی بر کل اموات دارد، گرچه انبیای بسیار بزرگوار باشند.
وجود هر انسانی چهار بُعد است، راجع به انسان صحبت میکنیم. این چهار بُعد یک بُعد آن پیدا است. که بُعد بدن انسانی است، بدن جسمانی که پیدا است و محسوس برای خود و برای دیگران در هر بُعدی از ابعاد است. اما سه بُعد دیگر ناپیدا است، گرچه دارای درجاتی است. بُعد دیگر که ناپیدا است، عبارت از روح حیوانی است. روح حیوانی برای ما ملموس است؟ نه، همینقدر که بدن حرکت میکند، میفهمیم روح دارد. بدن احساس میکند، میفهمیم روح دارد. البته حرکت و احساس نه در بُعد روح انسانی، چون آن روح انسانیِ انسان که روح عاقل است در دست هم هست، در معده هم هست، در پا هم هست؟ شما که میخواهید فکر کنید، به دست فشار میدهید؟ به پا فشار میدهید؟ به معده و شکم فشار میدهید؟ به مغز فشار میدهید. روح انسانی انسان که مرکز کل قوای انسانیت انسان و حیات انسانی است در مرکز کل اجسام وجودی انسان که مغز است، وجود دارد. روح انسانی در مغز است. فرماندهی اصلی روح انسانی در مغز انسان است و لذا اگر این مغز مختل گردد، حالت جنون و حالتهای دیگر، روح کجا میرود و چه میشود، مطلب دیگری است.
بنابراین فرماندهی مهم و فرماندهی مرکزی روح انسانی مغز است. اگر از گوش میشنویم، به مغز تحویل میدهد، میفهمد. اگر با چشم میبینیم، به مغز تحویل میدهد، میفهمد. کسانی که با گوش میشنوند و به مغز کاری ندارند، گوش حیوانی است. میشنوند، اما درک انسانی را دارند. کسانی که با چشم میبینند، اما به مغز انسانی تحویل نمیدهند، این «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» است، «أَبْصَرَ بِهَا» نیست. امیرالمؤمنین در نهج راجع به دنیا این دو جمله را فرمود: «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» هر کس دنیا را ببیند، آن طرف را نبیند، کور است، چشم او هم خیلی باز است. ممکن است با تلسکوپ و اکسپرسکوپ هم کواکبی را در عالم ببیند، اما «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» است. اما کسی که چشمش خیلی ضعیف است فقط جلو را میبیند، ولی «أَبْصَرَ بِهَا» است. این دنیا را مرآت قرار میدهد، مبصرات دنیا را مرآت قرار میدهد که ببیند خالق این جهان را، بشناسد آفریننده و مدبر این جهان را. «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ». اینها فرق دارد.
این روح حیوانی انسان در کل بدن که حساس است. این بدن سه بُعد دارد؛ 1- حساسیت عقلانی انسانی؛ مغز 2- حساسیت حیوانی، تمام اجزاء و اعضای بدن که حس دارند. 3- حساسیت نیست. سوم روح نباتی است. موی بدن انسان، شیئاً مّا، ناخن انسان، اینها حساسیت ندارند. نه حساسیت عقلی انسانی دارند، که روح انسانی در آنجا نیست. اتصال دارد، شعاع دارد، و نه حساسیت حیوانی، چون ناخن را میبرند، هیچ درد ندارد. مگر از بیخ ببرند که به جسم حیوانی انسان و روح حیوانی انسان صدمه بزند. پس این روح انسان مرکب از سه بُعد است. هر کدام جایی دارند. درست است روح نباتی که فقط روح نباتی است، در موی انسان و ناخن انسان است. ولی شعاع روح انسانی بر آن هست. روح حیوانی انسان در کل اعضای حساسه بدن انسان هست، اما شعاع روح انسانی است. و روح انسانیِ انسان اولاً در مغز است، ثانیاً در صدر است، ثالثاً در قلب است. قلب تبدیل به فؤاد میشود، اینها مراحل گوناگون جایگاه و فرماندهی مترتب روح انسانی انسان است.
آن قسمی از چهار قسم وجود انسان که محسوس است، بدن انسان است. و اما قسمهای دیگر، روح حیوانی خودش محسوس نیست. با علامات معلوم است. چون این بدن تکان خورد، چون این بدن راه میرود، چون چنین است، پس دارای روح حیوانی است. اما صرف راه رفتن دلیل بر روح انسانی نیست، چون حیوان هم راه میرود. پرندگان بهتر از ما میپرند، زیباتر، بدون بنزین میپرند. این دلیل نمیشود. ولی اینکه به اختیار و اراده خودش حرکت دارد، یا بدون اختیار و اراده در حال خواب نفس میکشد، این دارای روح حیوانی است، ولی روح حیوانی خودش قابل رؤیت نیست. دوم؛ بدن برزخی که میخواهیم بحث کنیم. یک بدنی انسان دارد که این بدن در قالب بدن دنیوی انسان است. چنانکه روح انسانی انسان در قالب روح حیوانی انسان است در سه بُعد اصلاً و در بقیه ابعاد فرعاً. در سه بُعد اصلاً یا در چهار بعد، در فطرت انسان، در عقل انسان، صدر انسان، قلب انسان که مراکز مهمه انسانیت انسان است، روح انسان تمرکز دارد. و این با شعاع شمس، شمس روح انسانی بر کل بدن سیطره دارد.
بدن برزخی انسان در حالت بیداری قابل رؤیت نیست، در حالت خواب هست، بعد الموت هم قابل درک هست، اگر هم مُدرِک باشد، هم مُدرَک. و روح انسانی انسان که به هیچ وجه قابل دیدن نیست، نه در دنیا، نه در برزخ نه در آخرت که یکی از ابعاد روح انسانی انسان در سوره اسراء: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» بُعد اولش روح قرآن است، ولی بعد روح انسان است، روح عصمت است، روح انسان است و غیره. تمام ارواح را در اینجا لفظ روح شامل است و جواب هم از کل ارواح در این آیه داده شده است و گروهی که خیال میکنند خدا جواب نداده، خدا بیجواب نمیگذارد. سؤال را خداوند بیجواب نمیگذارد. این چهار مرحله. در حال خواب یک انفصالی است و در حال موت انفصال دیگری است. در حال موت انفصال سهگانه است. یعنی روح انسانی، با او روح حیوانی، و به تبع روح نباتی از این بدن خارج است. این بدن نه مغزش جایگاه روح انسانی است و قلبش و صدرش و… و نه بدنش جایگاه روح حیوانی است، هیچ، از این بدن خارج میشود روح انسانی و روح حیوانی و بدن برزخی، این حال موت است.
اما حال نوم اینطور نیست. در حال نوم روح انسانی و بدن برزخی خارج میگردند که در ملکوت عالم پرواز میکند که رؤیاهای صادقه یا کاذبه که مربوط به روز بعد است انشاءالله، این دوتا خارج میگردند. چه بناست این انسان بمیرد و چه بنا نیست بمیرد، در حال نوم «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» این نفس خارج میشود. این نفس انسانی که روح انسانی است، خارج شد با بدن برزخی، چه ماند؟ بدن انسان هست که خواب است و روح حیوانی هست، منتها روح حیوانی هم خواب است. این بدن انسان که خواب است. اصلاً بدن میت است. بدن بدون روح که میت است. اما نسبی را داریم عرض میکنیم. این بدن انسانی که در حال خواب و استراحت است، احساس حیوانی ندارد، ادراک انسانی هم ندارد، در حال خواب است، غشوه نیست. گاه غشوه است، گاه خواب است، گاه انعدام است. مگر روح حیوانی انسان در حال خواب از بین رفته است؟ نه. در حال غشوه است؟ نه. در حال نوم است. همانطور که آن غشوه اوّلی که حاصل میشود برای انسان بعد از تکمله برزخ، این موت کلی نیست. و یقظه هم نیست، نوم هم نیست، بلکه این روح در انسان موجود است، ولی حالت غشوه است. هیچ نمیفهمد و هیچ ادراک نمیکند نه در بیداری که بیدار نیست، و نه در خواب که از خواب هم این جریان عمیقتر است.
این فاصلهای که روح انسان با بدن برزخی در حالت خواب پیدا میکند، بعداً آنچه میماند، این بدن انسانی انسان است و روح حیوانی. منتها روح حیوانی در حالت بیداری نیست. نمیدود، راه نمیرود، حرف حیوانی، خوردن حیوانی، گفتن حیوانی، عمل حیوانی، انسانی را کار نداریم، انسانی که خارج شده است. اینها را ندارد، بلکه این در حالت خواب است. در حالتی است که بله، اگر ضربهای به او وارد بکنند که با این ضربه بیدار بشود ادراک میکند. ادراک بعد از بیداری است. در خواب حالت ادراک نیست. مگر اینکه بین النوم و الیقظه باشد که ادراکٌ مّایی به حساب برزخ بین نوم و الیقظه این شخص دارد.
بحثی که اینجا مرکّزاً داریم در بدن برزخی است که روح خارج میشود. بدن برزخی، بدن برزخی یعنی چه؟ انسان غیر از این بدن ظاهری، بدنی به معنای بدن برزخی دارد. ما همانطور که در حالت برزخ و در حالت نوم مسلم میدانیم که روح انسانی انسان خارج است، نه اینکه در داخل است و حالت غشوه است. خارج است، بدن برزخی را هم ما در چند بُعد احساس میکنیم؛ بُعد قرآنی دارد، بُعد حسی عینی دارد، بُعد روایتی دارد. در بُعد روایتی که مفصل در تفسیر داریم، این سه تعبیر در روایات است. سؤال میشود از معصوم (ع) که وقتی انسان میمیرد، یا میخوابد، میمیرد مهمتر است، روح کجا میرود؟ فرمود: «فِي قَالَبٍ كَقَالَبِهِ» قالِب غلط است. «فِي قَالَبٍ كَقَالَبِهِ»، قالَب روح چیست؟ این بدن است. وقتی انسان میمیرد یا میخوابد […] این روح کجا میرود؟ اینکه میرود معلوم است. ولی کجا میرود؟ «فِي قَالَبٍ كَقَالَبِهِ»، در یک بدنی همانند این بدن، خود این بدن نیست. از بدن خارج شده است. این یک تعبیر است.
«فِي رَوْضَةٍ كَهَيْئَةِ الْأَجْسَادِ» در یک باغستانی، البته روضه برای آنهایی است که اهل ایمان هستند. این سؤال از اهل ایمان است که مؤمن وقتی میمیرد، روحش کجا میرود؟ چون در بعضی روایات دارد که روح مؤمن به چیلیکدان پرنده میرود. یک حرفی است که در روایات جعل کردهاند. حضرت فرمودند: خیر، «فِي رَوْضَةٍ كَهَيْئَةِ الْأَجْسَادِ» در یک باغستانی در برزخ میرود که این روح «كَهَيْئَةِ الْأَجْسَادِ» خواهد بود. یعنی فی ظرف این روح میرود، در آن هیئة الاجساد و در روضه، «قَالَبٍ كَقَالَبِهِ» یک تعبیر است. «فِي رَوْضَةٍ كَهَيْئَةِ الْأَجْسَادِ» تعبیر دیگر است. سوم: «فِي أَبْدَانٍ كَأَبْدَانِهِمْ» این روشنتر است. این سه تعبیر در کل روایت آمد. روایتش چیست؟ «فِي أَبْدَانٍ كَأَبْدَانِهِمْ» ابدانی انسانها دارند که مانند خود این ابدان است. ولکن این ابدان خفیف هستند، سبکخیز هستند. ولذا شما وقتی در خواب، خواب میبینید. رؤیای صادقه را عرض میکنم. خواب دیدید که رفتید فلان جا با فلان کس صحبت کردید، او جریانی به شما گفته، بعد که بیدار شدید محقق شد. جای آن شخص در مکه است. شما از اینجا رفتی مکه، یک دقیقه خوابیدی، بارها برای منها و شماها اتفاق افتاده است. یک دقیقه خوابیدیم، در این یک دقیقه خواب چه کار کردیم؟ رفتیم مکه، کدام هواپیما است که به این سرعت ببرد، ببرد و برگرداند؟ اصلاً زمان در برزخ غیر از زمان دنیا است. کما اینکه در عالم دنیا هم اینطور است. احیاناً زمان از نظر نیروی مغناطیسی و نیروی جاذبه عمومی در جایی که زمان در هم نوردیده میشود، یک ثانیه آنجا یک سال اینجا ممکن است باشد. کار به نظر علمی نداریم. ولی در بُعد برزخی خیلی جریانات با جریان اینجا فرق میکند.
و ما خودمان بهطور محسوس دیدیم. از خوابهایی که بسیار عظیم است و بیّن است، من خودم دیدم و دیگری که دیگری را چون دیروز وعده دادم، اول عرض میکنم. یادم است وقتی تبصرة الفقهاء را میخواستیم بنویسیم، اول من حاشیه نوشتم. یک وقت به مرحوم مرعشی (رض) با اینکه فقهشان سنتی بود، ولی علاقه به فقه قرآنی زیاد داشتند، گفتم من این کار را کردم. فرمود چرا حاشیه؟ متن. گفتم باشد. مقداری نوشتم، بعد به ایشان گفتم من نوشتم، ولی عبارت علامه بزرگوار درشت است، عبارت من ریز است. گفت چرا؟ مگر قلم شما کمتر از ایشان است؟ قلم شما اگر قویتر نباشد، کمتر نیست. نوشتیم، بعد به باب حج رسیدم. هیچکس هم نمیدانست، فقط من میدانستم و خدا البته. دو ماه قبل از فوت ایشان بود که رفتم به منزل ایشان برای عیادت، زیاد میرفتم. انس روحی زیاد داشتیم، گرچه ایشان تقیتاً فقه سنتی داشت، ولیکن علاقه به فقه قرآنی هم زیاد داشت، گرچه بروز نداد. ایشان گفتند که جریانی است که باید به شما بگویم، ولی اینها بروند. کسانی که بودند رفتند. فرمودند من علاقه داشتم علامه حلی را در خواب ببینم و در طول عمرم ایشان را ندیدم. دیشب ایشان را در خواب دیدم. دیشب در خواب دیدم که به حله رفتم، در فاصله چند دقیقه مثلاً، و سؤال کردم منزل علامه حلی کجاست؟ آدرس دادند، رفتم منزل علامه حلی، دیدم مرد بزرگواری، مقداری سمین، البته تعبیر ایشان است، محاسنی جوگندمی داشت مانند شما، عمامه چنین و فلان، من خم شدم دست علامه را ببوسم. ایشان گفت: «لا، انت علی خیر […] کنا ننتظرک». بسیار خوب، نشستم. بعد از احوالپرسی علامه فرمودند: «شیخ یسمی الشیخ الصادقی الطهرانی هو یزورک غبّاً» یعنی یک روز در میان، همینطور هم بود. داعی هم نداشتم آقای مرعشی دروغ بگوید. چرا دروغ بگوید؟ یک جایی است که اگر آقای مرعشی نبود، هر کس دیگری بود، این صددرصد است.
حالا فرمایش؟ ایشان بر تبصره ما چیزی مینویسد که خیلی زیاد مخالف است با آرای فقهای شیعه جدیداً و قدیماً. «و الآن وصل الشیخ الی باب الحج» هیچکس نمیدانست. «وصل الشیخ الی باب الحج و هو یستمر فی تألیفه»، ایشان میگوید من به علامه بزرگوار عرض کردم: شما نگران هستید این فتاوایی که ایشان بر مبنای کتاب الله نوشتند؟ ایشان گفتند: نه، نگران نیستم. نگران این هستم که من و سایر علمای شیعه اینجا مورد تسائل هستیم. تسائل شدید، بسیار شدید. چه شد که کتاب الله در فقه شما رنگ ندارد و نقش ندارد؟ گفتم پس نگرانی ندارد. ایشان گفتند: خیر، ایشان بعضی وقتها در درس یک مقداری لحنشان تند است و تندی هم حق ایشان است، از ایشان خواهش کنید، لحن را مقداری کُند کنند. من هم لحن را کُند کردم. بعد ایشان گفتند: من به علامه عرض کردم که یک چنین شخصی که… چون گفتند دارم میگویم. برای اولین بار است نمیدانم. چنین شخصی که یک دوره تفسیر قرآن نوشته و قلمش بهترین قلمهای تفسیری از نظر لفظی و معنوی است، باید به ایشان دعا کرد و الآن هم مشغول نوشتن است و از جمله تبصره شماست که شما گفتید باب الحج، من از او سؤال خواهم کرد. سؤال کرد، گفتم بله، به باب الحج رسیدم. بعد ایشان گفت: دعا کنیم. علامه دستش را بلند کرد، من هم بلند کردم و شروع کردیم به دعا کردن.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».