«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
باز هم تکرار میشود، چون جریان دولت آخرینِ اسلامی نسبت به کل جهان تکلیف که مورد وعده برای «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» است، بسیار بسیار امیددهنده و سرنوشتساز است و در بُعد دوم این است که این بحث مورد دقت و کاوش بسیار صحیح بر محور قرآن قرار نگرفته است. بنابراین ما باید بیشتر دقت کنیم. ما باید بیشتر در برابر دریای بینهایت علم و معرفت ربالعالمین که قرآن است تکدّی، فکر و کاوش کنیم و از خدا بخواهیم که به ما مرادات خود را تا آنجا که ممکن است بفهماند.
خداوند در مکه مکرمه که تقریباً و یا تحقیقاً صددرصد عوامل ظاهری نشان میداد که این شریعت مقدسه با متشرّعین خود، در برابر کفار و مشرکین ناچیز هستند و نابود خواهند شد، بر خلاف این جریانهای ظاهری خداوند همانجا وعده داده است، همین وعدهای را که در آیه نور، یعنی در عهد مدنی محققاً و به طور تفصیل بیان فرموده است که: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ».[1] این «وَعَدَ» وعده ماضی است و این وعده ماضی دارای دو بُعد است: یک بُعد «موعودٌ لَهُم» است که کل مؤمنین درجه اول تاریخ با رسل و دعاة الی الله هستند و بُعد دوم: خداوند چه زمانی این وعده را در شریعت اسلام داده است که در اینجا نقل میکند؟
چنانکه روز اول عرض کردیم در سوره نمل (27)، آیه 62: «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ» اینجا چند مرتبه است: یکی اینکه کسانی که مضطر هستند، برای حفظ ایمان، هم حفظ ایمان فردی و هم حفظ دعوت الی الله در اضطرار، ضرر، ضرورت، ناراحتی، خوف، نگرانی، هجرت، تقیه قرار گرفتند. چون کفار و فساق و معارضین ایمان و مؤمنین بسیار زیاد هستند، بنابراین مؤمنین و ایمان در عهد مکی رنگی در ظاهر نداشتند، همه مضطر بودند.
کسانی که بسیار هم در اقلیت بودند و به شریعت آخرین ایمان آوردند در مکه مکرمه به ظاهر همه چیز خود را از دست دادند، جان خود را، مال خود را، خانه خود را، امن زندگی خود را، حتی غذا و لباس خود را از دست دادند. در شعب ابیطالب و غیر شعب ابیطالب تمام ظواهر نشان میداد که این دعوت محمدیه (ص) دعوتی است که پا نخواهد گرفت. کسانی هم که به این دعوت ایمان آوردهاند، حتی استمرار حیات نخواهند داشت تا چه رسد به اینکه استمرار ایمان داشته باشند. اما در یک چنین جوّ ظلمانی و تاریک، در یک چنین جوّ صددرصد مأیوسکنندهای، چنانکه در بعضی از آیات هم در مراحل دیگر وجود دارد: «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ».[2] بعضی اوقات همینطور است.
در مکه مکرمه که درصد بسیار بالای ظاهری جوّ، که همگان اهل ظاهر هستند، وحی میشود. درصد جوّ ظاهری مکه مکرمه که اصلاً مؤمن بودن گناه بود، زیر بار پیغمبر بزرگوار رفتن گناه بود، بدترین گناه بود که استحقاق مرگ و تبعید و غیره داشت، در یک چنین زمان و زمینهای «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ»[3] کیست که این مضطران را اجابت کند؟ این نالههای شبانهروزی هشتاد مسلمان است که در آخر به هشتاد رسید. سیزده سال در مکه مکرمه رسولالله دعوت فرمودند، ظاهراً از هشتاد بالاتر نرفت.
اینها که شب و روز ناله دارند، نگران هستند، مضطر هستند، دائماً در ضرر هستند و دائماً در خطر هستند و همیشه دعا میکنند، کسی وجود دارد که دعاهای اینها را اجابت کند؟ «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ» که مصداق اول آن جوّ مکی بود. «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» تمام سوءها از بین برود، تمام نگرانیها، موانع، ناراحتیها، اذیتها که به جرم ایمان، متوجه به مؤمنین و مخصوصاً «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» است از بین برود. نگرانیهای درونی، برونی در بین مسلمانها، از ترس کفّار، به طور کلی همه این سوءها از بین برود.
«أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ»، بعد چه اتفاقی میافتد؟ این «وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ» سلب و ایجاب است، اول «لا إِلهَ» بعد «إِلاَّ اللَّهُ». اول «يَكْشِفُ السُّوءَ» موانع ایمان، موانع اسلام، موانع دعوت الی الله به طور کلی نابود گردد. خدا کجا این حرف را میزند؟ این وحی کجا وارد شده است؟ در جوّی که درصد بسیار بالای آن خلاف این جریان است. حتی خود آنها نمیتوانند زنده بمانند تا چه رسد بتوانند جوّ حیات ایمانی ایجاد کنند. وجود و نفس کشیدن خود مؤمنین به جرم ایمان غدغن است تا چه رسد بتوانند دیگران را تحت سلطه ایمانی قرار دهند. این مرحله اولی است که مرحله سلب در نظر گرفته میشود.
بعد: «وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ» اصلاً جانشین تمام فرماندهیها شوید، فرماندهیهای سیاسی، فرماندهیهای علمی، فرماندهیهای معرفتی، فرماندهیهای شرعی و دعوت الی الله، فرماندهیهای اقتصادی در کل نیروهای زندگیساز بشر در ابعاد درونی و برونی، فرماندهیها دست شما باشد. ابوجهلها، ابولهبها و ابوسفیانها کنار بروند. «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» در ارض، چه ارض مکه و جای دیگر، ارض کلی جانشین شوند. این «وَعَدَ اللَّهُ» دارد همانجا را میگوید، این «وَعَدَ اللَّهُ» دو بُعد دارد: یک بُعد اسلامی، اسلام خاصّ آخرین دارد و یک بُعد رسالتی و رسولی جهانشمول دارد. بُعد اسلامی که اسلام آخرین است، «وَعَدَ اللَّهُ» کجا؟ در مکه. «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ» و بُعد جهانشمول نسبت به کل مؤمنین تاریخ و دُعات رسولی و رسالتی تاریخ، چون «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُون * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَََ»[4] شامل همه میشود. در یک آیندهای، دو بُعد برای تمام مؤمنین درجه اول تاریخ و تمام رسل تاریخ تکلیف درست خواهد شد، یک بُعد سوء، ضرّ، خوف، ناراحتی، موانع، درونی آن، برونی آن، خانوادگی آن، محلهای آن، شهری آن، همه از بین خواهد رفت «لا إِلهَ» کلّاً. بعد: «وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ»[5] این وعدهای که به مؤمنین درجه اول تاریخ خداوند متعال داده است دارای چند مرحله است که تاکنون اتفاق نیفتاده است.
این وعدهها مترتب است، اینطور نیست که به هم ریخته باشد. اولین وسیلهای که امکان دارد ایجاد امن مطلق ایمانی شود و کل لاامنها از بین برود چیست؟ خود شرع است؟ مگر خود شرع نیست؟ پیغمبر بزرگوار که بالاترین شریعت ربانیه را آورد، مگر خوف کلّاً از بین رفت؟ مدام در جنگ بود، مدام در ناراحتی بود. در مکه بیشتر و در مدینه کمتر. پس صرف آمدن وحی و صرف آمدن ایمان و دعوت بسیار بالای ایمانی اینطور نیست که تمام ضر و شر را از بین ببرد، نخیر، یک چیز دیگر هم لازم دارد و آن قدرت است. اگر فقط قدرت باشد و ایمان نباشد و رسالةالله نباشد، این ضرر است. اگر فقط رسالةالله باشد، اما قوّت تحقق بخشیدن و پایه دادن و نقش دادن رسالةالله در مجتمع مرسلٌ الیه نباشد، باز هم این کاری از پیش نمیبرد. پس البته دومی بهتر است، قدرت باشد ولی ایمان نباشد، همه خطر است. ایمان باشد، قدرتی که بتواند ایمان را ترکیز بدهد، این هم کاری از پیش نمیبرد. اما به همان مقدار که ایمان بالا است، رسالت بالا است؛ رسولالله (ص)، کتاب رسالت بالا است؛ قرآن، مؤمنین به این رسالت بالا هستند؛ «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، به همان مقدار هم باید قدرت بالا باشد.
هر قدر که علم و ایمان بالا باشد برای تحقق دادن حتی فردی آن، تا چه رسد به اجتماعی آن، باید قدرت مُکافئ باشد، اگر قدرت کمتر باشد تمام ایمان و عمل صالح نقش خارجی به خود نمیگیرد، مگر «شیءً ما». درست است هر قدر ایمان و عمل صالح ما بالاتر باشد، نفی و اثبات ما بیشتر است که نفی ظلم بیشتر است و اثبات عدل بیشتر است، اما صددرصد نیست.
همانطور که شریعت قرآن و رسالت خاتمالنبیین (ص) بالاترین شریعت است و تمام شرایع با اضافه در آن جمع است. «إِلى يَوْمِ الدِّينِِِ»[6] برای کل عالم تکلیف تمام مصالح و سلب تمام ضررها را تضمین کرده است، آن قدرتی هم که میخواهد این شریعت را تحقق و تمکین بدهد باید بالاترین قدرتها باشد و لذا داریم: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ». چه خلافتی؟ آن خلافت و آن قدرتی که بالاترین قدرتها است که بتواند بر مبنای این قدرت بالاترین شریعتها را هم در محاور درونی و هم در محورهای برونی تحقق بدهد. این مرحله اولی است. «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» تا «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» نباشد ایمان با چه قدرتی تحقق پیدا کند؟ این مطلب اول.
دوم: «وَ لَيُمَكِّنَنَّ» استخلاف که شد تمکین است. اگر فرماندهی نیرومند ربانی از برای رسل بود، اضافه بر جهت روحانی و از برای «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» اضافه بر ایمان و عمل صالحات. اگر قدرت فرماندهی و تحقق آن هم بود، آن وقت «وَ لَيُمَكِّنَنَّ»، آن دین کاملی که دارند این را تمکین میدهند، از تضعضع و تزلزل و از ناراحتی و فرار خارج میشود. نه تنها «لَيُمَكِّنَنَّ» جایگیر میشود و خودپا میگردد و نیرومند میگردد، بر تمام نیروها مقدّم میشود «دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ»،[7] «وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً».[8]
سوم: اگر دین تمکین شد لادینی کنار میرود، هر قدر تمکین دین کمتر باشد، تمکین لادینی بالاتر است. چون یا لادین است یا دین است. وقتی که این جریان اثبات شد که «لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ» چه اتفاقی میافتد؟ تمام خوفهای به جرم ایمان از بین میروند، حتی در خانوادگی. مثلاً «وَ اللاَّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ»[9] اینها هم نخواهد بود. یعنی زندگی خانوادگی هم دیگر خوف ندارد، نه مرد نشوز خواهد داشت و نه زن نشوز خواهد داشت. چون «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»[10] تمام خوفهای درونی، برونی، خانوادگی، شهری، روستایی، همه خوفهایی که از برای تحقق ایمان و بروز ایمان و دعوت ایمان مانع است در کل ابعادی که ایمان در آن دخالت دارد و کل ابعاد زندگی و زندگیساز است، این «لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً».
نتیجه: «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً» این فهرستی است که بعداً به تفصیل عرض میکنم. سؤال: «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً» چه کسی «يَعْبُدُونَني» است؟ دو احتمال وجود دارد، یک احتمال این است که «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، «يَعْبُدُونَني». اینها که عابد بودند، اینکه تحصیل حاصل است، کسی که نمازشبخوان است، نماز شب خواهد خواند، تحصیل حاصل است. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» اینها در قله ایمان هستند، در قله عمل صالح هستند، اعمال صالحه در کل ابعاد زندگی روحانی و سیاسی و اقتصادی آنها وجود دارد. پس «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ» مثل این است که بگویند امیرالمؤمنین نماز هم میخواند، این چه حرفی است؟! او بالاتر از این حرفها است. مثلاً آیتالله بروجردی امثله هم میدانست مثلاً، اصلاً این چه حرفی است؟
اینجا «يَعْبُدُونَني»، «الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، «يَعْبُدُونَني» انجام میدادند. چون «یَعْبُدُونَني» بودند و در قله عبادت بودند، تالیتلورسالت، هم عبادت درونی، علمی و معرفتی و عقیدتی و هم عبادت برونی که «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» است بودند، چون چنین هستند این وعدهها به آنها داده شد. تازه بعد از همه این کارها: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ» با تمام این تشکیلات که جوّ کلاً ایمانی است، آنگاه که جوّ ایمانی نبود «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» بودند، مطلب مهمی است.
سلمان زمانی که کتک میخورد، وقتی که به بلال چاقو و شمشیر میزدند، خون میجهید و از آن الله نقش پیدا میکرد، او آن وقت «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» بود، وقتی مانع بود. آن وقتی که تمام جوّ بر ضد ایمان و بر ضد عمل ایمان بود، این «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» بود، حال که در ارض تمکین و استخلاف شده است و تمام موانع و ناراحتیها از بین رفته است، تازه دارد «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً»؟ این سؤال است.
جواب: «يَعْبُدُونَني» دو بُعد است: یک بُعد درونی است علماً و معرفتاً کسی نمیتواند در درون کاری انجام دهد، تقیه امور درونی نیست. من فلان اعتقاد را دارم چه درست باشد چه نباشد. نمیشود با قدرت چاقو اعتقاد را برطرف کرد، مگر اینکه بتوان با استدلال این کار را انجام داد. درون جای تقیه نیست ولی برون جای تقیه است. اگر در برابر کسانی قرار گرفتید که وقتی وضو به طرز تشیّع گرفتید شما را میزنند و اذیت میکنند، اینجا تقیه است. در اینجا نمیتوانید عبادت حقه ربانیه در بُعد ظاهر که وضوی اسلامی قرآنی باشد انجام بدهید، برای حفظ جان مانند آنها وضو بگیرید، درست است، یا با آنها نماز بخوانید. برای حفظ نوامیس اگر چنانچه این ناموس از آن جریانی که پیش آمده است مهمتر است، اینجا جای تقیه است. در تمام زمانهای تاریخ تکلیف تقیه است، ولی در زمان امام زمان دیگر تقیه نیست. ما یک تقوا داریم و یک تقیه، بحث خواهیم کرد، تقیه نخواهد بود.
این «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي» میخواهد بگوید تقیه نیست یعنی در بیان حق، در عمل به حق کسی نیست که دخالت کند و بگوید که چرا این کار را انجام دادید. اولاً رساله عملیه، رساله ولیّ امر است، صد رساله یا دویست رساله نیست، برای تمام عالم تکلیف یک رساله است که بر محور مُرّ قرآن و سنّت رسالههای ولیّ امر در تمام عالم تکلیف پخش میشود. کسی نیست گله کند که آقا چنین کردید، این حرفها نیست و کسانی که طبق رساله و رسالت معصوم عمل میکنند، دیگر تقیه یعنی چه؟ البته یک بُعد دیگر وجود دارد، بعضی مواقع امر بین اهمّ و مهم است ولی نه به عنوان تقیه. یک دختری است که در آب غرق میشود، شما محرم نیستید و فرد دیگری هم نیست که او را نجات دهد، شما هم میتوانید شنا کنید، اینجا اهم و مهم است. اهم حفظ جان این دختر است، مهم این است که شما به او دست نزنید، ولی باید به او دست بزنید چون واجب است. هر طور هم که باشد واجب است، چرا؟ آن مقداری که برای نجات او لازم است. ما این را عرض نمیکنیم، این تقیه نیست، این دوران امر بین اهم و مهم است. در باب تقیه که از برای حفظ جان، نه حفظ عقیده -حفظ عقیده تقیه نیست- برای حفظ جان، حفظ مال، حفظ ناموس، برای حفظ نوامیسی که ما باید حفظ کنیم و بر محور وجود این نوامیس بتوانیم ازدیاد ایمان و استمرار در ایمان و عمل صالح داشته باشیم، در اینجا بحث تقیه وارد میشود.
پس «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً». نمونه آن در باب صلاة: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا»[11] وظیفه چیست؟ قَصر. این قصر خلاف ایمان است؟ نه. خلاف اقامه صلاة است؟ بله. چون صلاتی که خدا خواسته است باید چهار رکعت باشد و چنین باشد. و حال آنکه الآن وظیفه من این است که قصر کنم. بعد «إِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ»[12] یعنی چه؟ مگر قبلاً اقامه نبود؟ قبلاً اقامه نبود. یعنی نمازی که خدا خواسته بود نمیتوانستید انجام دهید، نشد، شما مقصر نیستید، قاصر هستید، اما اقامه صلاة نشد. مگر اینطور نیست؟ یک نفر مسلمان را میکشند شما قدرت نداشتید که او را نجات دهید، در نتیجه او کشته شد، شما مقصر نیستید ولی بالاخره او کشته شد.
در اینجا هم کسی که نمیتواند نماز خود را از شر دشمن و از ترس دشمن درست بخواند، باید فرار کند و بدود و سواره و پیاده نماز بخواند، این نماز را خوانده است، ولی «أَقيمُوا» نیست، ولی مقصّر هم نیست، قاصر است.
اینجا هم همینطور است. کسانی که به تقیه مبتلا هستند و در اثر ابتلای به تقیه پشت عمر بن خطّاب نماز خواندند، این اقامه نیست، ولی کافی است. یا اینکه فرض کنید مجبور شد برای حفظ جان خود مانند آنها وضو بگیرد، یا اینکه در مکه و مدینه آفتاب غروب کرد مجبور شد که در ماه رمضان افطار کند، روزه او درست است. اما این روزه آن روزهای نیست که خدا به طور تقوا میخواهد. ما یک عبادت تقوا داریم، یک عبادت تقیه داریم. یک لاعبادت داریم، لاعبادت یعنی توانسته است عبادت را ترک کند. یک عبادت داریم، این عبادت یا عبادت آزاد است، تقوا یعنی آن چیزی که خدا خواسته است و توانستید صددرصد آن را انجام دهید، این تقوا است.
تقیه چیست؟ تقیه یعنی آن مقدار که توانستید، چون مزاحم است یا دشمن جانی است، آن را کم میکنید. وقتی آن را کم میکنید شما مقصر نیستید، قاصر هستید، اما آن چیزی که خدا میخواهد نیست.
– مگر وظیفه انجام نشد؟
- وظیفه انجام شد.
- مگر وظیفه «أَقيمُوا» نیست؟
- وظیفه این است که بتوانید، اینجا نمیتوانید. اینجا نمیتوانید نماز چهار رکعتی را به حال آرامش بخوانید، دشمن به دنبال شما است و میدوید. حال کیفیت آن چطور است؟ دشمن که انسان را دنبال میکند و میخواهد او را بکشد، نمیتوانید رکود و سجود و تشهّد را انجام دهید. در اینجا وظیفه این است، ولی «أَقيمُوا» نشده است.
- بحث بر سر این است که کسانی که تقیه انجام دادند خلاف «يَعْبُدُونَ» است یا نیست؟
- از نظر اصل عبادت که به عنوان تقوا است نیست، اما قاصر است، مقصر نیست. و لذا در دو آیه قرآن است: «فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ» مگر قبلاً اقامه نبود؟ وقتی که اطمینان حاصل شد، آن وقت نماز را به پا دارید «فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونََ»[13] الآن میشود، ولی آن موقع نمیشد.
هر دو درست است، اما این درستتر است. اینکه انسان در اثر خوف و فرار از هجوم دشمن یا در جنگ چهار رکعت نخواند یا فرض کنید دشمنی یا حیوانی به دنبال او است و این رکوع و سجود و استقرار نداشت این «أَقيمُوا» نیست، اما وظیفه او غیر «أَقيمُوا» است. وظیفه این آدم کمتر از «أَقيمُوا» است. «مَا لا يُدرك كُلُّه لا يُترِك كُلُّه».[14] به این دو آیه برای تبیین این مطلب و جواب برادران استشهاد کردم.
در اینجا «یَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً»[15] «یَعْبُدُونَني» معلوم است؛ از نظر قلبی، علمی، معرفتی این بالاترین مرحله ایمان است. ولی عبادت دو بُعد دارد: یک عبادت تقوا است «أَقيمُوا»، یک عبادت تقیه است، ولکن اینجا که «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»[16] دیگر تقیه نیست، هیچ کس ترسی از هیچ کسی ندارد، برای انجام صددرصد و کامل وظیفه خود، اگر خود او مریض باشد مطبی است، تقیه در کار نیست.
اینجا به طور کلّی تقیه از بین میرود. ولو اگر در روایات چنین چیزی نداشته باشیم یا زیاد باشد یا کم باشد، از قرآن استفاده میکنیم و آیه آن را میخوانیم که در زمان دولت آخرین تقیه اصلاً نیست، تقوا وجود دارد، ولی تقیه وجود ندارد و بین تقوا و تقیه تفاوت وجود دارد.
تقوا یعنی صددرصد تا آنجا که امکان دارید شخصاً وظیفه عبادی را انجام دهید، تقیه یعنی میتوانید، اما شما را میکشند، خطر دارد. در اینجا تقیه است، در اینجا حفظ اهم و از دست دادن مهم در جریان برخورد برونی، نه در برخورد درونی. در برخورد درونی دو واجب است که من باید الآن هر دو را انجام دهم، اما یکی اهم است. اگر هر دو را ترک کنم غلط است، اگر کوچکتر را انجام دهم غلط است. اهم را انجام میدهم، این تقیه نیست. اینجا استطاعت از نظر درونی بیشتر از این نیست، خود من بیمار هستم و…
ولکن از نظر برونی که تقیه است، دشمنی است که این من را دنبال کرده است و اگر من یک ظاهری از مظاهر ایمانی را درست انجام دهم یا با اصل انجام بدهم، برای من خطر دارد و لذا ما در قرآن شریف فقط یک آیه راجع به تقیه داریم: «إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» سوره آلعمران، آیه 28. فقط این یک آیه را دارد. صدها آیه راجع به تقوا داریم، وظیفه اول این است، وظیفه اول تقوای مطلقه، محرّم را کلاً ترک کردن است و واجب را کلاً انجام دادن بدون اینکه ما از کمّ و کیف آن بکاهیم. اما در زمینه تقیه: «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ» این حرام است. «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْءٍ» نباید کافر را بر خود ولایت دهیم که ولایت دادن کافر بر مؤمن موجب میشود که اعمال ما اعمال کافرانه باشد، ولو در باطن مؤمن باشیم، در باطل خیلی معتقد باشیم، در باطن معرفت داشته باشیم، ولی در ظاهر لات و عزّی را سجده میکنیم، منِ مؤمن هم بر خلاف عقیده خود این کار را انجام دهم، نه این کار را انجام ندهید. «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ» چه اولیاء به معنی محبت باشد و چه اولیاء به معنی سلطه دادن باشد. «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ» مؤمن هست، شما غیر مؤمن را سلطه میدهید؟ مؤمن هست، به غیر مؤمن علاقه دارید؟ مؤمن هست، به غیر مؤمن ولایت میدهید؟ «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْءٍ» اگر کسی این کار را انجام دهد از خدا چیزی در او نیست، ایمان او هم دروغ است «إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» تقیه اینجا است.
به یاد دارم در مکه که بودم آن شیخ اعظم، شیخ عبدالله بن حُمید میگفت این تُقیه چیست که شما میگویید؟ گفتم تَقیه است و تُقیه نیست، در قرآن هم تَقیه است. شیعه از سنّی و سنّی از شیعه، هر دو از غیر تقیه کنند. مثل اینکه شما لغت را نمیدانید.
«إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» مگر اینکه شما بپرهیزید از شرّ آنها پرهیزیدنی. یعنی چه؟ در اینجا اگر به تبعیت از کافر نماز را کم خواند، چون به دنبال او میدود، رکوع و سجود نداشت، به تبعیت از کافر یک مقدار از عمل ایمانی کم کرد یا عمل ایمانی را ترک کرد یا حتی در مقابل لات و عزی صورتاً سجده کرد، ولی در باطن نفرین میکند و مخالف است. این برای حفظ جان او اشکال ندارد، البته واجب هم نیست. بحث این مفصّل است، اشکال ندارد. «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرَ» عمده این است که ایمان باقی بماند، این تقیه است. «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً» فرض کنید اگر کسی در مقابل بت تقیتاً سجده کند، اشراک عملی است، اما معذور است، این در زمره ولیّ امر نخواهد بود.
اگر کسی بر خلاف حکم فرعی خدا از روی ترس کاری انجام دهد، اشراک حکمی است. اشراک ذاتی داریم، اشراک عبودیتی داریم، اشراک طاعتی داریم. اشراک طاعتی است. اگر کسی طاعت رحمان را رها کند و شیطان را طاعت کند، شیطان را در مطاع بودن شریک قرار داده است. شریک در خالق بودن، شریک در رب بودن، شریک در معبود بودن. روی این حساب تمام گناهها شرک است منتها هر شرکی که آدم را به جهنم نمیبرد.
در سوره مبارکه یوسف داریم: «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونََ»[17] کدام مشرک؟ میگوید: «وَ ما يُؤْمِنُ» مؤمنین را میگوید، غیر مؤمنین را نمیگوید، غیر مؤمنین که بیشتر هستند «ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» همین معنا است. اکثریت مؤمنین بالله شرکی دارند، نه شرکی که شرک رسمی باشد، اینکه ایمان نیست. اگر گناه کند شرک است، گناه کردن یعنی نفس امّاره بالسوء را که شیطانِ داخل است و شیطان خارج را که یا جن است یا انس است، طاعت او را بر طاعت رحمان ترجیح دادیم. این شرک است ولی شرک رسمی نیست، شرک مراحلی دارد.
همانطور که توحید درجاتی دارد، شرک هم درکاتی دارد. پس «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً» بعضی از اشیاء آن که بیّن است، شیء در باطن بهترین ایمان است؛ شیء در علم بهترین علم دین است، شیء در عقیده بهترین عقیده است، شیء در عمل صالح بهترین شیء است. ولکن این شیء در عمل صالح که بهترین شیء است، اگر تقیه برای حفظ جان مقتضی شد که انسان یک واجبی را کم کرد، کیفیت نماز را تغییر داد یا روزه را قبل از مغرب برای تقیه افطار کرد، در اینجا «شَيْئاً» است، «أَشرَکَ بِاللهِ غَیر الله شَیئاً وَ هُوَ معذور» معذور است و الّا اگر بخواهیم بالاتر برویم.
به یک معنا ما همه مشرک هستیم. چرا؟ برای اینکه توحید خالص کدام است؟ توحید خالص این است که فقط لِلّه فکر کنیم، یاد بگیریم، بفهمیم، بخوابیم، بخوریم، زن بگیریم، زن را طلاق دهیم. همه این امور لِلّه باشد. چند نفر را پیدا میکنید؟ مگر فرد غایبی که تمام وجود ما قربان او است، کمتر کسی پیدا میشود، پس همه ما مشرک هستیم؟
پس آن شرکی که «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ»[18] این همه مراتب نیست، آن رسماً غیر خدا را پرستیدن است و الّا تمام گناهان شرک بالله است. شرک در بُعد طاعت است، نه شرک در بُعد مربوبیت، در بُعد خالقیت، در بُعد مُشرّعیت. کسی که گناه میکند، زنا میکند، مشرّع نیست. در بُعد مشرّعیت مشرک نیست، در بُعد طاعت مشرک است. پس این جمله مبارکه که در ذیل آیه بعد است: «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئاً» یعنی اصلاً تقیه ندارند.
بحث تقیه را برای فردا میگذاریم، امروز بحثهایی در این چند بُعد آیه مبارکه وعده داریم. «وَ لَيُمَكِّنَنَّ» شریعتِ الله در هیچ زمانی از زمانهای تکلیف تمکین نداشته است، نه مکان داشته است و نه مکانت، حتی برای خود مؤمنین نداشته است. البته مؤمنین درجه اول که «الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ»[19] در قلوب خود تمکین داشتند، ولی نمیتوانستند نقش دهند، حتی خود آنها نمیتوانستند عمل درست انجام دهند. در درون انجام میدادند، ولی در برون حتی نسبت به اعمال خود تا چه رسد به دعوت دیگران مبتلا بودند، تمکین نداشته است.
یکی از ادلّه این است. سوره ابراهیم، آیه 13: «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ» خداوند چه زمانی این را میفرماید؟ در رسالت آخرین. این رسول آخرین که از همه رسل مهمتر است، پس این مشمول «لِرُسُلِهِمْ» است. چون «لِرُسُلِهِمْ» جمع مضاف است. «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا» شما را بیرون میکنیم، تبعید میکنیم، بودن شما در اینجا مخالف با شهوات ما است، مخالف با نظرات ما است، بر خلاف قانون عمل میکنید، چرا دعوت إلی الله میکنید؟ «لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا» به ملّت ما برگردید. اگر هم در باطن چیزی دارید، در ظاهر اظهار خداپرستی و طاعت الله نکنید. «أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا» چه شد؟ اولاً «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا» در کل تاریخ رسالات «لِرُسُلِهِمْ» رسل و رسالتهای در کل تاریخ رسالتها، خاص که نیست؛ چون «رُسُلِهِمْ» جمع مضاف است. اولاً جمع مضاف استغراق دارد، ثانیاً خود رسل جمع است و کل رسل را میگیرد. چطور میشود کل رسل را بگیرد اما رسول آخرین را نگیرد؟ نمیشود.
«وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ» منتها تعابیر مختلف است، فرعون به یک نحوی، نمرود به یک نحوی، شاه به یک نحوی، صدّام به یک نحوی. کلاه و عمامه (معاذ الله) هر کدام به یک نحوی، مختلف میگویند. «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا» اگر شما نظرات و اعمال خود را که بر خلاف میول ما است، شهرت ما است، اجماع ما است، ضرورت ما است، ملّت ما است، اگر کنار نگذارید ما شما را بیرون میکنیم. «فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ» به حساب همه خواهیم رسید، تمام ظالمین تاریخ را هلاک میکنیم. منتها دو هلاک وجود دارد:
1- هلاک که ظالمها بمیرند و از بین بروند؛
2- وجود دارند، اما نقشی ندارند، اثری ندارند، قدرتی ندارند، برای آنها هیچ نیرویی نخواهد بود.
این سلب است. سلب یعنی زمانی باید بیاید که تمام رسل و تمام رسالتها در موضعی قرار بگیرند که نقش تمام ظالمین به طور کلی برکنده گردد و در مقابل «وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ»[20] ارض تکلیف، یک ارض که نیست، مگر رسل در یک ارض بودند؟ رسل در کل اراضی تکلیف و ارضین تکلیف بودند، وانگهی بودن رسل بودن مکانی نیست، بودن مکانتی است. رسولالله (ص) که در مکه و مدینه بودند، رسالت ایشان جهانشمول است. پس این مکان رسالت و مکانت رسالت در کل عالم تکلیف باید تحقق پیدا کند. «وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ» ارض تکلیف.
«بَعْدِهِمْ» بعد از نابود شدن آنها یا اگر هم وجود دارند «وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ»[21] که در ذیل آیه داریم: «وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» مقداری از آنها هستند، ولی نقشی ندارند، قدرت ندارند. «وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامي وَ خافَ وَعيدِ» کسی که در دو بُعد خوف دارد: خوف سلبی و خوف ایجابی. خوف سلبی: «خافَ وَعيدِ» کسانی که از وعید من و از عذاب من ترس دارند. «لِمَنْ خافَ مَقامي» کسانی که مقام ربالعالمین را در کل ابعاد زندگی احترام قائل هستند، در مرحله «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» که در بالاترین قله ایمان و عمل صالحات در بُعد رسل و در بُعد تالیتلو رسل است.
مرحله سوم: «وَ لَيُمَكِّنَنَّ» بعد از آن: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً». این وعده سوم که بر مبنای وعده اول و بعد دوم است «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ»، این «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» بعد از خوف در کل تاریخ تکلیف «لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» همه خوفها از بین میرود، خوفی در کار نیست.
برای معتقد بودن و دانستن و متخلّق بودن و عمل کردن و دعوت کردن به شریعت ربالعالمین هیچ مانعی ندارند. نه مانع درونی دارند، نه مانع برونی دارند، نه مانع شهری دارند، نه مانع روستایی دارند، نه مانع مملکتی دارند. نه شیطانهای داخلی میتوانند کاری کنند و نه شیطانهای خارجی میتوانند کاری انجام دهند. برای چه کسانی؟ برای «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» امن مطلق است و خوف از بین میرود. اینجا سؤالی مطرح میشود: کدام خوف؟ ما چند نوع خوف داریم؟ بعضی خوفها واجب است، بعضی خوفها حرام است، بعضی خوفها به صورت اتوماتیک میآید. کدام خوف است که در مرحلۀ سوم این وعده ربالعالمین از بین میرود؟ خوف من الله است؟ اینکه ایمان است، اینکه برعکس است.
ما آیات خوف من الله زیاد داریم که خوف من الله بر حسب درجات زیاد است. مثلاً یکی همین آیهای است که خواندیم: «ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامي وَ خافَ وَعيدِ»[22] کسانی که خوف من الله ندارند، ایمان ندارند. منتها خوف من الله که خوف من الظلم نیست، خوف من العدل است، در حقیقت خوف از خود ما است. من از خود بیم دارم که در محضر عدل ربالعالمین قرار میگیرم و الّا محمدها و علیها چه خوفی دارند؟ آن خوف هیبت است. خوف آنها از گناه نیست، خوف از هیبت است، خوف از رهبت است. یعنی مقام ربالعالمین به اندازهای به نظر آنها عظیم است که هر قدر طاعت کنند، غرق گریه میشوند که خدایا این در برابر تو چیزی نیست.
موسی عرض کرد: پروردگارا، من چطور تو را شکر کنم که اگر تو را شکر کنم، خود شکر کردن هم شکر میخواهد؟ هر قدر معرفت انسان به ناچیزی خود بیشتر باشد و به همه چیز بودن ربالعالمین بیشتر باشد، در مقابل بینهایت صفر باشد، این صفر در مقابل بینهایت که «أَوَّلُ الْعابِدينِ»[23] است. «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينِ» او در نماز گریه میکند، رسولالله ده سال روی پنجه پا ایستاد «حَتَّى تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهُ»[24] آنقدر در مقام عبودیت از نظر ظاهر -باطن معلوم است- ده سال روی پنجه پا ایستاد «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ»[25] که سوره طه نازل شد «طه» ای طاهر هادی «ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»[26] زیاد میروید، دیگر بیشتر از این نمیخواهیم. چرا؟ چون هر قدر معرفت بالاتر برود، بیشتر خود و او را میشناسد و میفهمد. هر قدر انسان به فقر خود آگاهتر باشد و به ناچیز بودن خود آگاهتر باشد و به همه چیز بودن ربالعالمین آگاهتر باشد، هر قدر عبادت کند میگوید: خدایا من قاصر هستم، نمیگویم مقصّر هستم چون معصوم است. من خجالت میکشم که دارم نماز میخوانم، این چه نمازی است؟ چون دیگر بیشتر از این نمیتواند.
و لذا یک مطلبی وجود دارد و آن مطلب این است در بُعد عرفان قرآنی صحیح اگر خداوند به ما امر نکرده بود نماز بخوانیم، اصلاً نمازهای ما حرام بود. چون امری نداشتیم. اگر ما امر نداشتیم که باید نماز بخوانیم «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ»[27] اینهایی که ما میخوانیم نماز نیست، ما در نماز فیلسوف هستیم فلسفه پیدا میکنیم، مفسّر هستیم آیه پیدا میکنیم، عارف هستیم عرفان پیدا میکنیم، خارف هستیم خرفان پیدا میکنیم، تاجر هستیم تجارت پیدا میکنیم، این نماز نیست، مثل یک کهنه بر سر ما میزنند. ولی خدا میداند که ما چقدر از آدمیت و از معرفت دور هستیم، به ما اجازه داده و امر کرده است که شما همین کار را انجام دهید. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينَ» لفظاً بگویید، کمکم معنا تبلور پیدا کند تا بالا برسد.
پس خوف من الله از درجات ایمان است چه در بُعد اول که خوف از گناه است، چه در درجه دوم که خوف به عنوان رهبت و هیبت ربالعالمین است. پس این خوف برطرف نمیشود، این باید باشد. چه خوفی؟ خوف از خطرات، از ضررها که به نوامیس خمسه انسان میرسد، به جان انسان، به عقیده انسان، به مال انسان، به عِرض انسان، به عقل انسان، به نوامیس حمله میکنند. این حملههای ناجوانمردانهای که از طرف کفار یا فساق میشود، تمام اینها «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» آن وقت میشود گفت نماز قصر دو رکعتی هم نیست، چرا؟ برای اینکه «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ»[28] دیگر «إِنْ خِفْتُمْ» نیست، دیگر جنگی پیش نمیآید که ما از کفار در زمان ولیّ امر (عج) بترسیم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. نور، آیه 55.
[2]. یوسف، آیه 110.
[3]. نمل، آیه 62.
[4]. صافات، آیات 171 تا 173.
[5]. نمل، آیه 62.
[6]. حجر، آیه 35؛ ص، آیه 78.
[7]. نور، آیه 55.
[8]. مائده، آیه 3.
[9]. نساء، آیه 34.
[10]. نور، آیه 55.
[11]. نساء، آیه 101.
[12]. همان، آیه 103.
[13]. بقره، آیه 239.
[14]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 4، ص 137.
[15]. نور، آیه 55.
[16]. همان.
[17]. یوسف، آیه 106.
[18]. لقمان، آیه 13.
[19]. إسراء، آیه 9.
[20]. ابراهیم، آیه 14.
[21]. نور، آیه 55.
[22]. ابراهیم، آیه 14.
[23]. زخرف، آیه 81.
[24]. بحار الأنوار، ج 10، ص 40.
[25]. حمد، آیه 5.
[26]. طه، آیه 2.
[27]. اسراء، آیه 78.
[28]. نساء، آیه 101.