جلسه سیصد و بیست و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

حیات برزخی

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

قبلاً هم مراراً عرض شده است، اما اکنون چون بحث برزخ است و بعد معاد است، لازم است که اشارتاً عرض کنیم که کل ادیان الهیه از نظر اصل دارای سه بُعد است و از نظر فرع هم دارای سه بُعد است، که شش بُعد می‌شود. سه بُعد اصلی عبارت است از توحیدالله و المعاد و بین المبدأ و المعاد، رسالتاً. چون بین المبدأ و المعاد دارای دو بُعد است: یک بُعد رسول است و یک بُعد احکام فرعیه‌ای که رسول می‌آورد. اما بحث ما در پایه‌های اصلی شریعت الهیه است.

نخستین نکته‌ای را که باید مؤمن بالله بپذیرد و معتقد گردد و بر مبنای آن عمل کند، توحیدالله است و مرحله دوم معاد است و مرحله سوم نبوت است. زیرا اگر توحید مورد اعتراف نباشد، معاد معنا ندارد، چون معاد از طرف خداست. اعاده اموات در روز قیامت به عنوان حساب و جزا، از خدای واحد است. پس نخستین قدمی را که شخص متدیّن در جریان دینی برمی‌دارد، عبارت از اعتقاد به توحید است و مرحله دوم معاد است و مرحله سوم نبوت است. زیرا اگر معادی نباشد، نبوت یعنی چه؟ اگر هیچ معادی نیست انبیاء برای چه بیایند؟ تبشیر و انذار آن‌ها چه اثری دارد؟ چون عمدۀ اینکه مردم‌ واجبات را به رسالت رسل عمل می‌کنند و محرمات را ترک می‌کنند، به حساب طمع به آینده معاد و خوف از آینده معاد است. پس این سه بُعد اصلی و ریشه‌ای، که توحید است و معاد است و نبوت است. و هر کدام از این‌ها فرعی ریشه‌ای و فروعی احکامی دارد.

ما بحثی در فروع احکامی نداریم، بحث در فروع ریشه‌ای داریم. یکی از فروع ریشه‌ای توحید، عدل است. اینکه عدل را از اصول مذهب آورده‌اند یک غلط مشهوری است، زیرا فقط عدالت رب‌العالمین از لوازم توحید نیست. توحید لوازم بسیار زیادی دارد و بین فِرَق اسلامی در لوازم گوناگون توحید اختلاف است. یکی از اختلافات این است که گروهی از مسلمین می‌گویند: لازم است خدا عدل داشته باشد و گروهی می‌گویند که: لازم نیست عدل داشته باشد، بلکه هر کاری بکند، ولو ظلم بکند عدل است و گروه دیگر می‌گویند: نخیر، ممکن است ظلم هم بکند.

اما آیا فقط عدالت الهیه از لوازم توحید است؟ تجرّد خداوند از لوازم توحید نیست؟ و سایر صفات رحیمیه رب‌العالمین، و سایر جهات ذاتی رب‌العالمین که از فروع نزدیک‌تر توحید است یا فروع مانند فرع عدالت است، این‌ها از لوازم توحید نیست؟ علت اینکه عدل را یکی از دو اصل مذهب قرار داده‌اند، علت جریان خاص است و نه جریان عام. اگر ما جریان عام را حساب کنیم، کل لوازم توحید -چه لوازم ضروریه و چه لوازم غیر ضروریه- بُعد دوم اصل توحید هستند.

اصل نبوت هم دارای فرعی است که آن فرع عبارت است از استمرار نبوت محمدیه (ص) در ائمه معصومین (ع). «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ»[1] عصمت محمدیه، علم محمدی، تقوای محمدی و تمام جریانات خاصه محمدیه (ص) در گروهی بعد از آن حضرت بر حسب نصّ این آیه که چندان هم مورد بحث نیست، انتقال دارد. پس ما که می‌گوییم امامت از فروع مذهب است، خیر، از فروع اصل دین است.

اصل اوّلی عبارت است از رسالت رسول‌الله (ص) که اگر کسی منکر شود مسلمان نیست، چون بین کافّه مسلمین ضروری است. اما استمرار این رسالت در معصومین دیگر است. البته استمرار این رسالت ختمیه در غیر معصومین را همه مسلمین قبول دارند که این رسالت، رسالت ختمیه است و الی یوم الدین استمرار دارد.

فقط اختلافی که بین دو طایفه شیعه و سنی است، این است که سنی‌ها می‌گویند: قیادت و رهبری این رسالت در غیر معصومین یا خلفای سه‌گانه اول یا ائمه اربعه و یا غیر، استمرار دارد. اما شیعه می‌گوید که: این رسالت معصومه در معصومینی بعد از رسول‌الله (ص) استمرار دارد. پس این استمرار رسالت پیغمبر در معصومین بعد از آن حضرت، فرعی از فروع این رسالت است. این اصل مذهب است، از اصول مذهب است به این معنا و معنای اصل مذهب بودن این است که اگر چنانچه کسانی قصوراً -که نوعاً هم این‌طور است- استمرار رسالت محمدیه (ص) را در معصومین بعدی ندانند، مسلمان هستند، اما ضعیف‌الاسلام و ضعیف‌الایمان هستند.

اما اگر در این جریان مقصّر باشند، تقصیر هم دارای مراحلی است. یک مرحله از تقصیر منحصر به قصور است، ولو عقابی دارد. اگر می‌رفتند، می‌فهمیدند که استمرار رسالت محمدیه (ص) در معصومینی بعد از آن حضرت است، اگر می‌رفتند، ولی نرفتند. تقصیر است. اما کسانی که رفته‌اند و دیده‌اند که از نظر کتاب و سنت استمرار رسالت معصومه در ائمه معصومین است، اما قبول نکردند، این‌ها نه سنی هستند و نه شیعه، مسلمان نیستند و چنین افرادی را ما نه در شیعه داریم و نه در سنی داریم، قصور است.

من دو سال در عمق وهابیت زندگی کردم که مکه مکرمه است. اکثراً و قریب به اتفاق ندیده‌اند و نفهمیده‌اند و ندانسته‌اند که قصور دارند، یا در عوام‌الناس آن‌ها قصور مطلق است یا بين التقصير و القصور است. بین التقصیر و القصور این‌ها را طوری کردند که نمی‌روند ببینند و بدانند که جریان استمرار رسالت رسول‌الله (ص) بعداً استمرار در معصومین است یا نیست. اما قسم سوم نداریم، قسم سوم کسی است که همان‌طور که می‌داند رسول‌الله رسول الهی است که اگر دانست و ایمان نیاورد، کافر است، همان‌طور هم بداند که استمرار رسالت رسول‌الله بر مبنای ضروریات دلالات کتاب و سنت در ائمه معصومین است، مع ذلک انکار کند، این مسلمان نیست.

– [سؤال]

-‌ بله، فضیلت می‌دانست. اما فضیلت می‌دانست، فکر او این بود که جریان سیاست اداره اسلامی با شرعیت اداره اسلامی فرق دارد. در رابطه با شرعیت اداره اسلامی هم ابن ابی‌الحدید و هم ائمه اربعه، هم عمر، هم عثمان، هم ابوبکر از علی سؤال می‌کردند. بین دین و سیاست جدایی انداختند و آیا هر کس بین دین و سیاست از روی ندانستن جدایی افکند، این کافر است؟ کافر که نیست.

-‌ [سؤال]

‌-‌ باشد، مگر افضلیت ملازم خلافت است؟

-‌ [سؤال]

‌-‌ جدا کردند، مگر افضلیت ملازم خلافت است؟ افضلیت، افضلیتِ در رهبری روحانی را بله، اما گفتند افضلیت در رهبری سیاسی با ابوبکر است. این حساب دو دوتا چهارتا است که اگر کسی آنچه را بالضرورة من الدین می‌داند و انکار کند، این کافر است. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[2] حالا این اشارتاً بود، اصل بحث ما این نیست. این مربوط به نبوت است.

بحث ما مربوط به معاد است، یکی از لوازم معاد هم برزخ است. همان‌طور که عقیده به توحید رب‌العالمین سایر خصوصیات توحیدی را به دنبال دارد که اگر آن سایر را که ضرورت کلی اسلامی ندارد، کسی قصوراً یا بین التقصیر و القصور انکار کند، باز مسلمان است. وهابی هم مسلمان است، شیعه هم مسلمان است، سنی هم مسلمان است، در اصل اسلام مسلمان هستند، اما مراتب ایمان فرق دارد. درباره رسالت نیز چنین است، کسانی که رسالت را قبول دارند که بالضرورة الاسلامیة است، اما خلافت معصومه را که استمرار رسالت رسول‌الله است، قبول ندارند یا قصوراً است یا بین القصور و التقصیر است، مسلمان هستند و اگر بر مبنای ایمان و اسلام بمیرند، اندازه نجات آن‌ها کمتر از شیعه است، ولکن اهل نجات هستند، همان‌طور مرحله سوم است.

کسانی که به قیامت معتقد نباشند مسلمان نیستند، اما کسانی که به قیامت معتقد هستند، برزخ را قبول ندارند چه؟ برزخ از فروع قیامت است. البته وقتی که ما دقت کنیم، دقت غیر از ضرورت است. آن کسانی که در آغاز اسلام آوردند «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ»[3] به نص قرآن باز مسلمان هستند.

«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ». «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا» گفتند: ایمان آوردیم، این ایمان برای قلب است «وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» اسلام است، ایمان نیست. «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ» مسلمان هستند، ایمان لفظی دارند، قلب آن‌ها مخالف با آنچه در لفظ می‌گویند نیست، مرحله اولای ایمان این است که در لفظ می‌آید، قلب نه قبول دارد و نه منکر است، مسلمان است. مرحله دوم: قلب قبول دارد یا کلاً یا بعضاً، مؤمن است. مرحله سوم: قلب کاملاً در ایمان مطوی می‌شود، این قضیه اسلام بعد الایمانِ بعد الاسلام است، این‌ها مراتبی دارد.

قضیه برزخ، قضیه حیات برزخی از ضروریات اولیه اسلامیه‌ برای کل مسلمین نیست و اگر درست دقت شود، از نظر فطری و عقلی و از نظر ادله کتاب و سنت قضیه برزخ هست. چنانکه در احکام این‌طور است، بعضی از احکامی که صریح قرآن دلالت دارد در بین مسلمین ضروری است، بعضی ضروری نیست. آن احکامی که بین کل مسلمین ضروری است، وجوب صلاة، وجوب صوم، وجوب حج است که اگر کسی انکار کند انکار ضروری کرده است، چون همگان این را قبول دارند. اما اگر کسی در بعضی از احکام بر خلاف کتاب‌الله «للشّبهة العرضة» فتوا بدهد یا به قرآن مراجعه نکرده است یا قصوراً یا بین التقصیر و القصور، این مسلمان است، مؤمن است، اما تنبیه هم دارد، مسلمان است، مؤمن است، اما عذاب هم دارد، چرا؟ به اصل مراجعه نکرده است.

راجع به جریان حیات برزخیه ادلّه عقلیه و ادلّه کتاب و سنت بر حیات برزخیه دلالت دارد که از حیات دنیویه اقوی است و برزخ بین الدنیا و الآخرة است. اما اگر کسانی منکر باشند، چنانکه گروهی از سنی‌ها منکر هستند، گروهی از شیعیان منکر هستند، گروهی از مفسّران منکر هستند، انکار این غلط است، اما این از ضروریات اولیه اسلامیه نیست که اگر کسی منکر شود از اسلام خارج است، این نقصان در اسلام او است و نقصان در ایمان او است. قصوراً در مردمانی که اهل علم و معرفت نیستند. بين القصور و التقصير در مردمانی که اهل علم و معرفت هستند، ولی روی شهرت‌ها و نوشته‌شده‌ها و گفته‌شده‌ها و غیره این خیال را می‌کنند، به آن‌ها این خیال القاء شده که مطلب چنین است و بر خلاف کتاب و سنت است. این کافر نیست، اسلام او ضعیف است، ایمان او ضعیف است. از نظر علمِ ایمانی ضعیف است، از نظر معرفت ایمانی ضعیف است و این طبعاً معذّب هم خواهد بود و وضع او طبعاً مورد انکار هم خواهد بود، اما باز هم مسلمان است و باز هم مؤمن است و ایمان در قلب او وارد شده است اما این قصورها و بین التقصیر و القصور را دارد و معاند نیست و اگر چنانچه در مغزها این مطلب فرو رفته است، فرو رفته است که کتاب‌الله ظنی‌الدلاله است، این کافر نیست، بلکه این آدم فسق علمی دارد، فسق علمی است که باید این فسق علمی را برطرف کند و هر چه مرتبه بالاتر باشد، چنین است.

قضیه برزخ، ما شاید بیش از پنجاه آیه در قرآن شریف راجع به حیات برزخیه داریم. تعداد مطلب نیست الّا اینکه از هر رشته و یا از هر فرد، از رشته‌ها و افراد آیات، خصوصیاتی را ما نسبت به حیات برزخی می‌فهمیم. همان‌طور که راجع به توحید، آیات توحید بسیار است، آیا تمام خصوصیات اصلی و لازمه و فرعی توحید را از یک آیه توحید می‌فهمیم؟ خیر، از هر آیه‌ای خصوصیاتی می‌فهمیم، بعضی آیات جامعه است به عنوان اجمال و اما آیه‌ای نداریم که جامع توحید به عنوان تفصیل باشد که بسیار روشن و بیّن، بدون مراجعه به سایر آیات تمام خصوصیات و لوازم توحید را بفهماند. راجع به رسالت این‌چنین است، راجع به معاد این‌‌چنین است، ما نسبت به معاد تقریباً بیش از پانصد، ششصد آیه در قرآن شریف داریم و این آیات هر کدام خصوصیاتی را راجع به معاد و حیات آخرین بیان می‌کنند.

راجع به برزخ نیز چنین است. اسمائی را که قرآن شریف از برای الله، از برای انبیاءالله، از برای معاد، از برای برزخ می‌آورد، اسماء وصفیه است، اسماء جامده نیست. اسمائی است که دلالت دارد بر خصوصیتی در معاد یا در برزخ یا در نبی، یا در معصومین بعد النبی، یا در الله که محور اصلی کل معارف اسلامیه است.

قبل از اینکه راجع به آیات برزخیه به‌طور تفصیل بحث کنیم، یک بحث عقلی بود که قبلاً اشاره کردیم. یکی از مطالبی که ما عرض می‌کنیم این است که اعتقاد به معاد، اعتقاد صحیح، نه اعتقادی که بر خلاف عقل است، بر خلاف نص است، اعتقاد صحیح به معاد لازمه ضروری عقلی با برزخ است. اگر حیات برزخی اصلاً نباشد معاد غلط است. چرا؟ برای اینکه در معاد چه چیزی عود می‌شود، انسان دارای دو بخش است: بخش روح است و بخش جسم است. وقتی انسان می‌میرد اگر هم جسم خاکستر گردد، خاک شود، و هم روح خاکستر شود، یعنی مرگ، مرگ هر دو باشد، هم مرگ جسم باشد و هم مرگ روح باشد. چه چیزی در قیامت عود می‌شود؟ آیا جسم همان‌گونه که بوده است، عود می‌شود؟ این اعاده معدوم است «إعادة المعدوم مما امتنعا»[4] بیّن است. همین بدن که دارای دو بُعد است، یک بُعد مادّی و یک بُعد صوری، آیا بُعد مادی بدن با همان بُعد صوری برگشت می‌شود؟ نمی‌شود. این بدن آن شکلی را که در عالم تکلیف داشت، آن گوشت و پوست و استخوان با آن شکلی که از نظر فیزیکی و از نظر هندسی داشت، این شکل از بین رفت، اما مادّه متشکّل از بین نرفته است.

یوم القیامة الکبری اعاده می‌شود، لفظ معاد، لفظ قیامت، لفظ حشر و… برگشت است، برگشت چیست؟ آیا برگشت مانند صورت بدنی انسانی به اصل مادّه است؟ این صحیح است. قرآن هم انشاء مثل است، یعنی چه؟ یعنی این بدن را که خاکستر شده است، این‌طور نیست که خداوند این بدن را در دو بُعد انشاء کند، هم در بُعد صورت بدنی که از بین رفته است، هم در بُعد مادّی. در بُعد مادّی که وجود دارد، خاک آن که وجود دارد.

کما اینکه به امام صادق (ع) عرض کردند که شما راجع به این آیه چه می‌فرمایید؟ «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ»[5] یعنی چه؟ هر وقت که جلود و بدن‌های آن‌ها در جهنم نضج پیدا کند و بسوزد «بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» خدا جلود دیگر می‌دهد؟ پوست دیگر، گوشت دیگر، استخوان دیگر می‌دهد؟ این از بین رفت؟ فرمود: خیر «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا»[6] روایت بسیار شریفی است در باب معاد. برای اینکه این مطلب روشن شود مثال زدند، حضرت یک خشتی را برداشتند، گفتند: این خشت است؟ گفت: بله. آن را شکستند، بعد دوباره خشت کردند. «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا»، «هِيَ هِيَ» در اصل مادّه است، «وَ هِيَ غَيْرُهَا» در شکل. آن شکل، شکل این بود، عین این نبود. آن شکلی را که این داشت، آن ابعاد هندسی و صورت را داشت، آن با شکستن این خشت از بین رفت. مثل زمان که از بین می‌رود، اگر یک ساعت قبل از بین رفت، فردا مقارن با این، آن نیست، شبیه این است. ظهر امروز، ظهر دیروز نیست، مانند ظهر دیروز است، ظهر دیروز گذشت و دیگر تکرار نمی‌شود.

در این‌جا هم خشتی را که شکستند، آن صورت شکل با شکستن این خشت از بین رفت، اما مواد خشت ماند، بعداً صورتی مانند آن صورت، نه عین آن صورت، چون عین آن صورت از بین رفت، صورتی مانند آن صورت به این خشت می‌دهند بنابراین آنچه اعاده شده است مثل صورت گذشته خشت است، نه عین آن. اما جسم خود خشت که اعاده نشده، جسم همان جسم است، جسم افنا نشده است، بلکه از حالت گوشت و پوست و استخوان رفته است، پس اصل مادّه وجود دارد، صورتی که رفته است، مانند آن صورت را خداوند برمی‌گرداند. این اعاده راجع به جسم است. روح چطور است؟

– [سؤال]

-‌ مادّه است. اگر جسم انسان این‌طور شد، اعاده مثل چیست؟ مثل آن صورتی که از بین رفته است، اگر روح هم بمیرد. اصلاً ملازمه بین اعتقاد به معاد، حیات معاد و حیات برزخی است. اگر انسان بعد از مرگ مات و فات است، هم جسم می‌میرد و هم روح می‌میرد. یا مرگ روح مقارن با مرگ جسم است، مرگ، نه صعقه، نه نوم، نه بیهوشی، نه انتقال، انتقال روح به عالم دیگر، خواب روح، صعقه روح موت نیست، موت روح این است که همان‌گونه که در نخستین حال، روح در بدن نبود «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[7] خداوند روح را ایجاد کرد، همان‌طور هم روح را اعدام کند، اگر خداوند روح را به وسیله مرگ اعدام کرد بعداً در یوم‌القیامة چه چیزی می‌خواهد درست کند؟ مانند آن روح را؟ فایده‌ای ندارد. مانند آن روح، روح من نیست، جسم مطلب دیگری است. خود جسم وجود دارد و آن کسی که عذاب می‌چشد، چه کسی است؟ آن کسی که ثواب را درک می‌کند چه کسی است؟ روح من است، نه جسم، منتها به وسیله جسم من، نه به وسیله شکل جسم من، به وسیله اصل جسم من است.

اما روح این‌طور نیست، اگر روحی را که خداوند ایجاد کرد «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» اگر این روح با مرگ إفناء و اعدام گردد یوم‌القیامة همان معدوم است و عین معدوم ایجاد می‌شود. اعادةالمعدوم است و این محال است. عین عدوم نیست، بلکه مماثل آن است. خدا مماثل مرا یوم‌القیامة ایجاد کرد، به من چه ربطی دارد؟ من که رفتم. به او چه ربطی دارد؟ کار من به او چه ربطی دارد؟ وضع او به من چه ارتباطی دارد؟ چون آن کسی که عذاب می‌چشد و ثواب را دریافت می‌کند روح من است، روح من که با جسم من مُرد.

مرگ روح مهم‌تر از مرگ جسم است، چون در مرگ جسم اصل مادّه جسم وجود دارد و هیئت کاره‌ای نیست. اما در مرگ روح، روح اعدام شد، اگر صورت این جسم با مرگ اعدام شد، مانند این صورت برمی‌گردد و عذاب به صورت وارد نمی‌شود، بلکه عذاب به جسم وارد می‌شود و کسی که عذاب را درک می‌کند، روح است. اما اگر روح اعدام شود، مانند روح را خدا ایجاد می‌کند. به من ارتباطی ندارد، مانند روح غیر از آن روح است، اما در جسم مانند جسم، مانند صورت جسم برمی‌گردد، عذاب به این مانند برخورد نمی‌کند. عذاب یا ثوابی که یوم القیامة الکبری به جسم می‌خورد، به خود این جسم است و روح درک می‌کند، نه به شکل آن جسم. این‌جا اعاده، اعاده شکل جسم است، نه خود جسم. اما روح چه؟ روحی که درّاک عذاب است و درّاک ثواب است، اگر این روح اعدام شد به وسیله مرگ فنای کلی حاصل شد، مثل هنگامی که نبود، خداوند بعداً چه چیزی ایجاد می‌کند؟ روح دیگر را انشاء می‌کند؟ به من چه ربطی دارد؟ شبیه این را، خلاف این را، طور دیگر، عین اینکه نمی‌شود، چون ایجاد عین محال است. عین اعدام شد، معدوم شد و ایجاد مثل است. و لذا در کل آیات معاد این مطلب صریحاً و یا ظاهراً وجود دارد که ما مثل آنچه که گذشته است، برمی‌گردانیم.

– «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ».[8]

– «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في‏ ما لا تَعْلَمُونَ‏» انشاء چه چیزی است؟ «وَ نُنْشِئَكُمْ في‏ ما لا تَعْلَمُونَ»، این «نُنْشِئَكُمْ» انشاء ایجاد است، انشاء چه چیزی است؟ آیا انشاء جسم است؟ بله، ایجاد روح است؟ بله. ایجاد شکل جسم است که از بین رفته است. پس یک ایجاد است. فقط یک ایجاد است که شکل جسم را خداوند به این خاک داده است. یعنی این خاک برمی‌گردد و گوشت و پوست و استخوان می‌شود.

– […] این را چه کار کنیم؟

– ما این را نداریم.

-‌ الآن یک نفر می‌میرد، بعداً از خاک او درخت درست می‌شود و میوه…

– آن بحث شبهه آکل و مأکول است که باید بعد بحث کنیم.‌ ما الآن در ابتدای برزخ هستیم، آن بحث برای بعد است. این ملازمت حتمی علمیِ عقلی در هر جهت واقعی و حقیقی، بین اعتقاد به معاد و حیات برزخی است. اگر حیات برزخی نبود، مات و فات، جسم که مرد، جسم برمی‌گشت. یعنی خداوند این خاک را شبیه به هیکل اول انسانی برمی‌گرداند. چه کسی باید عذاب را درک کند؟ روح، اگر روح إماته شد، مانند آن روح را خدا ایجاد کرد، پس این ربطی ندارد، نه کاری که او کرده است به این مربوط است، نه کاری که این کرده است مربوط به آن است.

چون در این میان، چه در عالم برزخ و چه در عالم قیامت آن کسی که ثواب و عقاب را درک می‌کند، عبارت از روح است. اگر این روح در برزخ خواب باشد مطلبی است، اگر صعقه باشد مطلبی است و این را رد هم می‌کنیم. ولکن آن چیزی که بسیار عجیب است و نمی‌شود قائل شد و به کسانی که حیات برزخی را منکر هستند اما قیامت را قبول دارند، عامی باشند که معلوم است، مفسّر باشند، عالم باشند، می‌گوییم: شما در این‌جا تعقل نکردید. چون بین حیات برزخیه و حیاةٌ مّا از برای روح در عالم برزخ ملازمه است.

-‌ حیات که ذات روح نیست، حیات جدای از روح است.

-‌ چه کسی می‌گوید جدای از روح است؟ حیات یعنی روح.

-‌ پس إماته روح یعنی اتلاف روح.

-‌ بله، نابود کردن روح است.

-‌ پس قبل از قیامت هم إماته روح می‌شود.

-‌ خیر، اماته روح نیست، صعقه است. صعقه غیر از إماته است.

-‌ شما در مورد خلقت روح گفتید که روح جسم است.

– الآن هم می‌گویم جسم است.

– پس جسم که نمی‌تواند حالت حیات داشته باشد.

-‌‌ جسمانیت روح از بین نمی‌رود، درّاکیت روح از بین می‌رود. این إماته است. کما اینکه جسمانیت بدن از بین نمی‌رود، انسانیت بدن که شکل است از بین می‌رود. این شکل انسانیت بدن را خداوند برمی‌گرداند، ولی عذاب که برای آن نیست، ثواب هم برای آن نیست. ولکن درّاکیت روح که برای حساب و ثواب و عقاب محور است، این درّاکیت روح کلاً ابطال می‌شود، نه اینکه حالت نوم و صعقه باشد، ابطال می‌شود.

قبل از اینکه خداوند در این جنین انشاء خلق آخر کند، چه بود؟ روح بود؟ حیات بود؟ حالا حیات را گرفت، حیات را گرفت، نه اینکه جای دیگر برد، یک مرتبه روح را می‌گیرد و جای دیگری می‌برد، آن را بحث نمی‌کنیم، بحث بر سر این است که موت عبارت از فوت کلی است، یعنی همان‌طور که این در رحم مادر جنین بود و روح هنوز خلق نشده بود، چه بود؟ حالا هم همین‌طور است. این را دارد می‌گوید. اگر چنانچه وضع بعد الموت، یعنی بعد الموت و قبل القیامة الکبری، اگر موت مطلق باشد، یعنی به بدن کاری نداریم، اگر وضع موت مطلق باشد پس خدا باید روح دیگر ایجاد کند و اگر در جسم آن روح که درّاکه دارد، اگر به جسم آن روح حیات دیگر می‌دهد، پس روح دیگر است. درست است روح جسم است، ولی روحی که جسم است گاه این روح که جسمِ رقیق و لطیف است درّاکه دارد یا ندارد؟ اگر این درّاک بودن را از این گرفت، پس روح را از جسم روح گرفت. دیگر هیچ چیزی نیست.

البته در بُعد روحی این بحث لازم است، نسبت به حیات برزخی و حیات دنیا و حیات قیامت راجع به روح باید بحث کنیم که وضع این روح چیست، تا آن‌‌جایی که ما می‌توانیم بفهمیم. اما آن مقداری که مربوط به این‌جا است، این است که اگر این روح مات «لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»[9] بنابراین خداوند در قیامت چه کار می‌کند؟ خداوند در قیامت روح دیگر ایجاد می‌کند؟ در جسم این روح؟ ربطی ندارد. خداوند در قیامت روح مشابه ایجاد می‌کند؟ فایده آن چیست؟ عین آن؟ عین آن تمام شد. مثل عین زمانی که در ردّالشمس، آن خرافه‌ای که مشهور کردند و متواتر کردند که امیرالمؤمنین عمداً نماز عصر را نخواند، برای احترام پیغمبر که سر پیغمبر روی زانوی امیرالمؤمنین بود. در روایت است که هر دو نماز عصر را نخواندند، بعداً خداوند برای احترام به علی، نه هر دوی آن‌ها، برای احترام به علی که عمداً تارک‌الصلاة بوده است، خورشید را برگرداند که چه بشود؟ که زمان را برگرداند؟ زمان که برنمی‌گردد، زمان گذشت. اگر مشابه برمی‌گردد، پس وضع بدتر شد، هم نماز عصر را باید قضا بخواند، هم نماز صبح را باید بخواند، هم نماز ظهر را باید بخواند و هم نماز عصر را باید بخواند. برای اینکه طلوع خورشید و غروب خورشید بینابین پنج نماز دارد. این ملازمه بین حیات برزخیه و حیات یوم القیامة الکبری است.

راجع به آیات، یک بخش از آیات راجع به شهدا است که احتمالات آن را عرض می‌کنم که بعد روی آن فکر می‌کنیم. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‏َ»[10] چه چیزی را نفی می‌کند؟ یک نفی است و یک اثبات است. نفی موت است، کسانی که مقتول فی سبیل الله هستند، با مقتول شدن نمرده‌اند بلکه زنده هستند، چطور نمرده‌اند؟ آن مرگی که همه می‌فهمند و قبول دارند، آن را می‌خواهید نفی کنید که نمرده‌اند؟ این‌ها که مرده‌اند، اگر مرگ نسبی را نفی می‌کند، مرگ نسبی وجود دارد، چون روح از این بدن دنیوی خارج شد. وقتی روح از این بدن دنیوی خارج شد، مرگ نسبی حاصل شد. چون ما یک مرگ نسبی داریم و یک مرگ مطلق داریم. مرگ مطلق یکی از ده احتمال غلط است که راجع به وضع بعد الموت داده می‌شود، مرگ مطلق که این را دهریین و مادّیین قائل هستند که وقتی انسان مُرد، بعد دیگر مرگِ مطلق است، جسم که معلوم است، روح هم همین‌طور است، هر دو مثل آن وقتی که خاک بودند.

این «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً» چه چیزی را می‌خواهد نفی کند؟ مرگ ظاهر را می‌خواهد نفی کند؟ نه، این‌ را که همه می‌دانند مرده است «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»[11]‏ آیات زیاد، حس انسان، برخورد واقعی انسان. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ» اینکه موت را نفی می‌کند، موتی نیست که همه می‌دانند، بلکه ده قسم موت است که خداوند نفی می‌کند و یک حیات را در این‌جا ثابت می‌کند. این ده قسم را به حساب احتمالات در نظر داشته باشید.

اول: موت مطلق را نفی می‌کند.

دوم: صعقه را نفی می‌کند. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً» یعنی این‌طور نیست که این بین الدنیا و الآخرة در حالت صعقه و بی‌هوشی باشد، چون در برزخ آخر این‌طور می‌شود «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ‏»[12] این که هست. کسانی احتمال دوم بدهند، بگویند بعد از انتقال از حیات دنیا موت حاصل خواهد شد، یعنی حالت صعقه است، یعنی آدم بی‌هوش است، از خواب هم خواب‌تر است، ولی زنده است، حرکت می‌کند اما هیچ نمی‌فهمد، نه عذاب و نه ثواب را درک نمی‌کند. ولکن حیات در این‌جا موجود است. این با حیات قیامت مناسبت دارد، اما نسبت به حیات برزخی غلط است. این احتمال دوم است.

سوم: نوم مطلق، مثل اصحاب کهف، همان‌طور که اصحاب کهف «وَ لَبِثُوا في‏ كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»[13] 309 سال خوابیدند، آن‌جا هم هزاران سال خواب هستند. چطور نسبت به اصحاب کهف 309 سال که در دو مرحله خوابیدند، مرحله اول سیصد سال و مرحله دوم نه سال، غذا در کار نبود، نمونه است، همین‌طور هم احتمال دارد. اگر کسی احتمال داده باشد یا نه، ما کاری نداریم، کلاً احتمالات غلطی که نسبت به وضع بعد الموت و قبل القیامة الکبری است، این ده احتمال است که عرض می‌کنیم، احتمال یازدهم این است که قرآن تصدیق و تصریح می‌کند. پس سوم نوم مطلق «كما في اصحاب الكهف».

چهارم: «حیاةٍ دون حسابٍ و لا جزاء» همان‌طور که انسان در دنیا زنده است، حساب و جزاء و عقاب کلی نیست، کسی این‌طور خیال کند و بگوید کسانی که می‌میرند، زنده هستند اما حساب نیست، عقاب نیست، جزاء نیست، این حرف‌ها نیست. مثل دنیا بی‌نظم است، بلکه بدتر از دنیا است.

پنجم: «حیاةٌ خاصّة لیست لسایر الأحیاء» این هم یک حرفی است که بعضی از مفسّرین این پنج احتمال را دادند، ما این‌جا پنج احتمال اضافه می‌کنیم که «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ» این حیاتی را که خداوند از برای مقتولین فی سبیل الله اثبات می‌کند، این یک حیاتی غیر از حیات‌هایی است که در دنیا می‌فهمیم و غیر از حیاتی است که شما نسبت به برزخ قائل هستید. این هم یک حیات که مثلاً دو نوع حیات باشد.

ششم: «حیاة الآخرة» است، کسی این‌طور بگوید: گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شدند مُردند، خیر قیامتی در کار است، یعنی فاصله مرگ مطلق است. این فاصله مرگ مطلق است دو بُعد دارد؛ یک بُعد احتمال اول که مرگ مطلق علی طول الخط است. یکی اینکه خیر، مرگ مطلق است، اما بعداً حیات آخرت به حساب حساب و جزاء و عقاب ایجاد خواهد شد. البته این بر خلاف آن ملازمه‌ای است که بین حیات برزخی و حیات قیامت است، ولی جزء احتمالات است. حیاة الآخرة که «بَلْ أَحْياءٌ» یعنی «بَل فَیُحیَون»، بعداً در قیامت احیاء می‌شوند.

هفتم: «حیاة الروح فی جسمٍ لم یکن معه» روح حیّ است، اما در این جسم دنیوی و در جسم برزخی نیست، جسم ثالثی است. کما اینکه کسانی که قائل به نسخ و مسخ و رسخ و فسخ هستند، عده‌ای از آن‌ها این‌طور خیال می‌کنند که مسخ یعنی روح انسان وقتی مُرد داخل بدن انسان دیگر یا داخل بدن حیوانی می‌شود یا احیاناً حیوانی که مُرد روح او داخل بدن انسان یا حیوانی می‌شود، کما اینکه از جنبلاط نقل می‌کردند که ایشان در عَلَی که یکی از ییلاقات لبنان است و جای خوش آب و هوای خنکی است، در آن‌جا که نوعاً دروز هستند، دروزی‌ها هستند، از محمد دروز، این با یک الاغی برخورد کرد که یک روستایی سوار آن بود، جلو رفت و به صاحب آن الاغ گفت: می‌شود این الاغ را به من بفروشی؟ تعجب کرد، گفت چند می‌خری؟ گفت هر چه بگویی، من چند برابر آن را می‌دهم. تعجب کرد، گفت: چرا؟ گفت چون این الاغ پدر من است، پدر من مُرد و روح او به بدن این الاغ رفت! حالا از کجا فهمید که این الاغ پدر او است؟ «حیاة الروح فی جسمٍ لم یکن معه».

هشتم: «حیاةٌ روحیةٌ محضة» وقتی انسان می‌میرد، فقط روح زنده است، بدنی در کار نیست. کما اینکه بدن دنیوی را این‌جا گذاشت، بدن برزخی هم ندارد، این هم از احتمالات است. البته این احتمالات قریب و بعید دارد، ولی همه باطل است.

نهم: «حیاة الهدی»، «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ» این‌ها هدایت‌یافته هستند، ولو خاک باشند. هدایت‌یافته است. چرا؟ برای اینکه در راه خدا کشته شده است.

دهم: «حیاة الذّکر بعد الموت» که این هم یک خیالی است که عده‌ای دارند، می‌گوید که بعد از مرگ هیچ‌گونه زندگی نیست، نه روح تنها، نه حالت صعقه، نه حالت نوم است. هیچ حالتی از حالات حیاتی برای روح انسان بعد از موت نیست، حیاة الذکر است. این آدم می‌رود، جنگ می‌کند و در راه خدا کشته می‌شود و ترغیب او به این است چون بعد از اینکه در راه خدا کشته شد، زبانزد می‌شود و مردم می‌گویند: فلانی در راه خدا کشته ‌شد، او حظ می‌برد. چه کسی حظ می‌کند؟ حالا حظ می‌کند که کشته نشده است؟ هنوز که کشته نشده است. مثل کسی است که چلوکباب را می‌خواهد بعداً بخورد، ولی حالا مزه مزه می‌کند، هنوز نخورده است. یا وقتی که دیگران چلوکباب را خوردند، بعد حظ می‌برد. این آدم اگر در راه خدا کشته شد، اگر هنوز کشته نشده است، از چه چیزی حظ می‌‌برد؟ اگر هم در راه خدا کشته شد و بعد هم هیچ چیزی نبود، چه کسی حظ می‌کند؟ کما اینکه مادّیین این فکر را می‌کنند، می‌گویند: ما برای حفظ عقیده کمونیستی، حفظ مادّیت می‌رویم و جان خود را فدا می‌کنیم. چرا؟ برای اینکه نام نیک از ما باقی بماند. برای چه کسی بماند؟ برای دیگران بماند، شما لذت می‌برید؟ شما کجا هستید؟ شما که آجر شدید، سنگ و خاک شدید، اسید شدید، شما چطور لذت می‌برید؟ پس این یک حیات خیالی است.

این ده احتمال است. احتمال صحیح آن است که برداشت بر مبنای عقل و کتاب و سنت است. وقتی انسان مُرد، حادثه مرگ فقط انفصال این روح انسانی است و به دنبال آن روح حیوانی و نباتی از این بدن. این انسان که دارای چهار بُعد بود: روح انسانی عقلانی، روح حیوانی، روح نباتی و بدن، و بدن هم که دارای دو بُعد بود، یک بُعد همین بدن و بُعد دیگر روح نباتی انسان که همان بدن برزخی است، بین این اجزاء انفصال حاصل خواهد شد. یعنی روح انسانی با بدن برزخی، از روح حیوانی با بدن دنیوی جدا می‌شود.

جدایی که مرگ مطلق نیست، اسم این مرگ است، موت است، ولی موت نسبی است، موتی است که «أحیی من الحیاة» اگر انسان از یک خانه‌ای که کاه‌گلی است به یک قصری منتقل شد، انتقال است، اما بهتر است. اگر هم لفظ مرگ بر آن اطلاق کنند، این انفصال از این‌جا و اتصال به جای دیگری است.

شخصی که می‌میرد، بحث ما سعداء هستند، اشقیاء که چیز دیگری هستند. کسانی که در این عالم دنیا، در این قفس بدن زندانی بودند و در این عالم پر از ظلم و ظلمت زندگی می‌کردند و عدل بسیار کم بود و ظلم بسیار زیاد بود، این‌جا زنده‌تر هستند یا در عالم برزخ یا بالاتر از آن در عالم قیامت زنده‌تر هستند؟ و لذا در سوره فجر می‌فرماید: «يَقُولُ يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتی»[14] این‌ها زندگی نیست، این‌ها مدرسه است. این‌ها زندگی‌هایی است که انسان را برای زندگی اصلی آماده می‌کند، زندگی فرعی است. مدرسه جای ماندن نیست، جای تحصیل کردن برای زندگی بعدی است که زندگی مستمر و مستقر است که انسان بتواند از جیب خود اعاشه کند. «يا لَيْتَني‏ قَدَّمْتُ لِحَياتی» پس حیات برزخیه مرگ است، ولی مرگ مطلق نیست، مرگ نسبی است، اما این مرگ نسبی در نسبت حیات برزخی از حیات دنیوی اقوی است.

ما این را برحسب دلیل عقل که مقدمه مطلب است و آیات و بعد در ظل آیات و روایات این مطلب را ثابت می‌کنیم. بحث‌هایی که راجع به آیه‌ای که مربوط به شهدا و مقتولین است «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً‏»[15] یعنی این ده مورد اموات هستند، این ده احتمال که ذکر کردیم همه موت است، یا موت مطلق، یا موت نسبی، یا صعقه، یا نوم یا روح تنها هستند.

یازدهم: «بَلْ أَحْياءٌ» آن حیات برزخی که ما از کتاب و سنت استفاده می‌‌کنیم. بر حسب دلیل خود آیه و سایر آیات و بر حسب ادلّه عقلیه، تمام این ده مورد مردود است. و به عنوان تفصیل من تا مقادیری که قرآن را مطالعه کردم، آیات برزخیه آن مقدار نیست که ما گمان می‌کنیم که حدوداً سی آیه باشد، شاید حدود صد آیه برزخیه داشته باشیم. وقتی درست تفتیش و دقت کنیم، حدود صد آیه آیاتی است که بر حیات برزخی، نوع حیات برزخی، وضع حیات برزخی، حالت انتقال، منتقل الیه، جنت برزخیه و نار برزخیه دلالت می‌کند. حدودی را که در آیات مقرر شده است یا به‌طور صریح یا به‌طور ظهور که ظهور قرآن هم اگر ظهور مستقر باشد، ظهور صریح است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. فاطر، آیه 32.

[2]. نمل، آیه 14.

[3]. حجرات، آیه 14.

[4]. شرح المنظومة، ج ‏2، ص 194.

[5]. نساء، آیه 56.

[6]. الأمالی (للطوسی)، ص 581.

[7]. مؤمنون، آیه 14.

[8]. واقعه، آیه 6.

[9]. انسان، آیه 1.

[10]. آل‌عمران، آیه 169.

[11]. زمر، آیه 30.

[12]. همان، آیه 68.

[13]. کهف، آیه 25.

[14]. فجر، آیه 24.

[15]. آل‌عمران، آیه 169.