پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-شرح آیات درخواست رجوع به دنیا برای انجام کارهای صالح توسط مجرمین و کافرین ۲-اشاره به اینکه کسانی که حجت الهیه و زمان کافی برای تفکر در آن را نداشته اند اهل جهنم نیستند اگر چه مشرک و ملحد و ... باشند. با محوریت آیه ی « وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ ۚ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ»

جلسه سیصد و بیست و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

حیات برزخی

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

درباره جریان برزخیِ مکذّبین به آیات‌الله، فعلاً روی پنج آیه فکر می‌کنیم و از این پنج آیه حیات برزخی آن‌ها اولاً مستفاد می‌شود و بعداً این مطلب را می‌فهمیم که چرا این‌ها با تمنّای شدیدی که دارند، خداوند آن‌ها را به حیات تکلیف ارجاع نمی‌کند. رجوع به حیات تکلیف دارای چهار یا پنج مرحله است: مرحله اولی عبارت است از اینکه انسان تکذیب به آیات‌الله کند و با عناد و با علم بر خلاف حق، هم اعتقاد کند و هم معتقد کند. تا آن هنگامی که عذاب استئصال به آن آدم متوجه گردد. «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا… * فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا»[1] این بأس که آمد، برگشت ندارد. «وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ».[2] مرحله اولای بأس که جزای نخستین است، در اواخر همین عالم تکلیف، قبل‌الموت است. این‌جا به وسیله عذاب استئصال إهلاک می‌شود.

هنگامی که عذاب استئصال متوجه شد «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها»،[3] هنگامی که عذاب استئصال آمد و می‌خواهد این مکذّبین را اهلاک کند، آن‌جا جای رجوع نیست. تقاضا کنند که ما از این حالت رجوع کنیم، به حالت قبل‌العذاب، ایمان بیاوریم، فایده ندارد چون «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا… * فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّةَ اللَّهِ الَّتي‏ قَدْ خَلَتْ في‏ عِبادِهِ» البته الّا قوم یونس که استثناء است. این مرحله اولای استدعای رجوع به عالم تکلیفِ مقبول است. و الّا عالم تکلیف هنوز هست. الآن که عذاب آمده است و به مکذّبین به آیات‌الله متوجه می‌شود و هنوز این‌ها از بین نرفتند، هنوز عالم تکلیف است. اما چون با دیدن عذاب الهی می‌گویند: ایمان آوردیم، ایمان عند رؤیة البأس قبول نیست «وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ» این‌ یک مورد است.

‌ مرحله دوم، هنگامی که «وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ»[4] این هم‌ یک مرحله از برزخ است. مرحله سوم: «إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ»[5] در نار قیامت واقع شدند. برگردیم، دو مرحله دیگر نیز وجود دارد که مربوط به مرحله نخستین و بعد است.‌ یک مرحله «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ‏»[6] این‌ها مردند و برگشتند، اشکالی ندارد. چند مورد است که دروغ می‌گویند و نمی‌شود و قابل جبران نیست، ولی چند مرحله ‌یا ‌یک مرحله ‌یا دو مرحله است که این‌ها برگشت دارند. ‌یک مرحله همان «وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ» و همچنین «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»[7] برای آن افرادی از بنی‌اسرائیل است که تقاضای رؤیت کردند و همچنین مانند آن فرد اسرائیلی مقتول که جریان بقره پیش آمد «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‏»[8] این سه مورد ‌یک بُعد دارد که این‌ها مردند، اما مجال زمان تکلیف ایفاء نشد. بنابراین خدا این‌ها را به چند جهت برگرداند: ‌یک جهت، چون فرصت زمان تکلیف کامل نشده است، مقتضای عدالت این است که این‌ها برگردند. جهت دوم اثبات حیات بعد الموت است که در قضیه بقره چنین بود. در قضیه عزیر چنین بود. در قضیه «وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ» چنین بود و در قضیه سفین بنی‌اسرائیل نیز چنین بود که برگشت این چهار مرحله دارای چند جهت است.

مرحله دیگر عبارت است از رجوع بعدالموت از برای رجعت‌کنندگان است که تفاصیل آن را عرض کردیم، پس پنج مرحله می‌شود. با این قید رجوع به حیات تکلیف که قابل قبول است، پنج شکل است. منتها تکلیف قابل قبول، احیاناً قابل قبول بودن از طرف رب‌العالمین مُمضی است، مانند آن مراحلی که «وَ هُمْ أُلُوفٌ» و «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها» و آن سفین که به چند جهت قابل قبول است.

بعضی مراحل هرگز قابل قبول نیست، برای کسانی که مرده‌اند و در حالت تکذیب آیات‌الله مرده‌اند. «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»[9] که رجوع می‌کنند، رجوع به عالم تکلیف می‌کنند، اما خود را اصلاح نمی‌کنند. حتی اگر بر فرض محال اصلاح کنند، قابل قبول نیست. راجعین در حال رجعت. و همچنین اگر برای کسانی بنای رجعت است‌ یا بنای رجعت نیست، این‌ها از برای اصلاح کار خود برگشت داده شوند. «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ»[10] و مستحیل‌تر از همه عبارت است از رجوع از قیامت به عالم تکلیف که عالم تکلیف از بین رفته است. «زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها»[11] شده است و از بین رفته است. آیا خداوند برای ‌یک فرد یا افرادی مجدداً عالم تکلیف را تشکیل بدهد و درست کند؟

ما در این‌جا پنج آیه داریم و در این آیات به چند جهت توجه داریم.‌ یک آیه که همان آیه مؤمنون بود، برای تکمله بحث، تک تک آیات را بحث می‌کنیم. آیات سوره مؤمنون که 99 و 100 است: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونَ» تقاضا است. چرا؟ ملائکه موفّی، ‏برای چه من را برگردانید؟ «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» برای این جهت است. این آدمی که مکذّب به آیات‌الله بوده است و با شیطنت کامل مرده است، بعد از مرگ می‌‌گوید: «رَبِّ ارْجِعُونَ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ»[12] جواب: «کَلّا»، نمی‌شود که برگردید! سؤال: آیا برگشت از عالم برزخ به دنیا ذاتاً مستحیل است؟ مستحیل است در حکمت به صورت مطلقه؟ ‌یا نه، در حکمت ربانیه مستحیل است به قید «أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ»، این را دارد نفی می‌کند، پس با رجعت منافات ندارد. در صورتی با رجعت «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»… چون ‌یک دسته از کسانی که رجعت می‌کنند «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» است و این‌ها «مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» هستند. کسانی که «مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً» هستند و شیطان مرده‌اند، رجعت این‌ها هم درست است و هم نادرست است. رجعت اینکه «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» نادرست است، در دو بُعد نادرست است: بعد اوّل «إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها»[13] دروغ می‌گویند، بعد دوم: اگر هم راست بگویند، فایده ندارد. حتی در زمان حیات خود ایمان عند رؤیةالبأس که این‌ها از خوف ایمان بیاورند، ایمان واقعی نیست تا چه رسد بعد از مرگ. بعد از مرگ که بأس اصلی را و بأس برزخی را مشاهده کردند، برگشت این‌ها در حکمت رب‌العالمین در دو بُعد مستحیل است:

بُعد اوّل: «إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» دروغ می‌گویند، بعد دوم هم باز «إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» چون این «إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» دارای دو بُعد است:‌ یک بُعد اینکه ما برگردیم «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» این‌ یک بُعد است که دروغ می‌گویند. بعد دوم: فرض کنیم شما راست می‌گویید، اگر هم راست بگویید و برگردید و عمل صالح «فيما تَرَكْتُ» کنید، قابل قبول نیست، پس باز دروغ می‌گویید. دروغ اوّل علی فرض اینکه شما می‌گویید: «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» این کار را می‌کنیم، دروغ می‌گویید، این کار را نمی‌کنید. بُعد دوم: اگر هم بر فرض محال شما راست بگویید و بخواهید برگردید «أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» شود، این عمل صالح شما به درد نمی‌خورد. بدتر از ایمان عند رؤیة البأس است، فایده ندارد.

اما بُعد سوم که برگردد و عمل صالح نکند ‌یا برگردد و عمل صالح بکند. این دو بُعد که هیچ، اما اگر برگردد، عمل صالح بکند ‌یا نکند، هیچ فایده‌ای ندارد، این رجعت چه اشکالی دارد؟ آنچه آیه سلب می‌کند چیست؟ «كَلّا» چیست؟ «كَلّا» اصل رجوع را که سلب نمی‌کند. ببینید «قالَ رَبِّ ارْجِعُونَ» آیا خداوند «رَبِّ ارْجِعُونَ» را نفی کرده است؟ برگشتن را نفی کرده است؟ نه، برگشتن نفی نشده است. آنچه نفی شده است، این است: «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ»، این‌جا سر این «لَعَلِّي» را می‌بُریم. عمل صالح کنید در آنچه ترک کردید. شما اوّلاً دروغ می‌گویید و این کار را نمی‌کنید، پس چرا برگردید؟ ثانیاً اگر هم راست بگویید و عمل صالح کنید، مفت می‌گویید، چون عمل صالح شما بر فرض محال هم انجام شود، به درد نمی‌خورد، چون ایمان بعد رویةالبأس است.

و لذا در آیات و روایات رجعت کذّابین این است: این‌ها برمی‌گردند که بیشتر عذاب شوند. عذاب در همین دنیا شوند، عذاب علی رؤوس الأشهاد در دنیا شوند. این‌ها ایمان نخواهند آورد بلکه «یَزدادُونَ کُفراً» و اگر هم بر فرض محال ایمان بیاروند، آن ایمان به درد نمی‌خورد. ایمان عند رؤیةالبأس اقوای از بأس عذاب‌های دنیوی است. بنابراین این هرگز منافاتی با رجعت ندارد، چون آنچه نفی می‌کند نفی برگشتن «أَعْمَلُ صالِحاً» در هر دو بُعد آن است. چه انجام نشود که همین‌‌طور هم هست و دروغ می‌گویند و اگر هم انجام شود، فایده ندارد. «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ * فَإِذا نُفِخَ»[14] «فَإِذا نُفِخَ» آخرین دلیل بر است اینکه جریان تا این‌جا حیات برزخی بوده است. «مِنْ وَرائِهِمْ» آن‌هایی که شیطان مرده‌اند و این تقاضا را دارند و به شرط انجام عمل صالح برگشت داده نخواهند شد.

آیاتی که فعلاً فقط بر برزخ دلالت می‌کند. سوره زمر، آیه 58، قبل از آیه 58 تحسّرهایی که کفار بعدالموت دارند. از آیه 55 ملاحظه کنید: «وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ» که قرآن است. «وَ اتَّبِعُوا» هم مخاطب؛ کسانی که در شریعت اخیره مکلّف هستند. «وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ» عذاب برای کجا است؟ عذاب باید برای بزرخ باشد، چون «مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ» «اتَّبِعُوا» ‌یعنی قبل از عذاب زمینه اتّباع است. اگر در بزرخ حیاتی نیست، زمینه اتّباع است؟ نه، پس تا آن‌جایی که زمینه اتّباع است «اتَّبِعُوا»، وقتی که زمینه اتّباع تمام شد، بعد از آن چیست؟ «يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ» این بعداً «يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ» نمی‌شود قیامت باشد، چون اگر قیامت باشد، مثلاً فردا بعد از امروز است.‌ ولی ده سال بعد هم بعد از امروز است؟ این را بعد نمی‌گویند، این بعد البعد البعد البعد است. «وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ»[15] توجه هم ندارید، عذاب ناآگاه و مباغتتاً می‌آید «أَنْ تَقُولَ»،[16] «أَنْ تَقُولَ‏» در چه زمانی؟ قدر مسلّم این است که این جریان بعد از مرگ است. ‌یعنی بلافاصله بعد از اختتام زمان تکلیف است که بعد از اختتام زمان تکلیف، شما مجالی از برای ایمان ندارید.

– «أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» نسبت به «بَغْتَةً» است ‌یا نسبت به عذاب؟

– «بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» است، عذاب که نمی‌تواند «لا تَشْعُرُونَ» باشد.

– «بَغْتَةً» نمی‌تواند «لا تَشْعُرُونَ» باشد؟!

-‌ بله، برای اینکه «بَغْتَةً»‌ یعنی چه؟ ‌یعنی ناآگاه، وقتی از یک جریانی ناآگاه باشد، خوب من نمی‌دانستم که می‌آید، چون ندانسته آمده است، «لا تَشْعُرُونَ» این است.

-‌ علم قدری این است که شعور و درک داشته باشد.

-‌ شما اصلاً هر چقدر هم دقت کنید، نمی‌فهمید که این عذاب بنا بوده امروز بیاید. برای اینکه ناآگاه است، چون عذاب ناآگاه در حقیقت خودِ عذاب فوق‌العذاب می‌شود. «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ» ‌یعنی «عَنْ أنْ تَقُولَ نَفْسٌ». به «أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ» اتّباع کنید که این‌جا هم یک حاشیه‌ای دارد و حاشیه‌ هم متن است. اگر ما بمیریم و اتّباع به قرآن نداشته باشیم، چه می‌شود؟ همه حوزه این‌طور می‌شود. «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرينَ‏»[17] هر دوی آن‌ها است. اوّلاً «فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّهِ» اتّباعاً لکتاب الله، نیست. اگر اتّباع علمی و بعد عقیدتی و بعد عملی بر محور کتاب‌الله نباشد «فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّهِ» کما اینکه اگر ما إشراک بالله و لا سمح الله الحاد بالله داشته باشیم، «فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّهِ» در بُعد توحید، در بُعد کتاب‌الله هم که «أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ‏» است، اگر ما تفریط داشته باشیم، کوتاهی داشته باشیم، بدتر از کوتاهی است. کوتاهی داشته باشیم و رسایی به کتاب‌الله نباشد و در علوم و عقاید و اخلاق و اعمال ما محور نباشد، این «فَرَّطْتُ في‏ جَنْبِ اللَّهِ» است. بالاتر از این «وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرينَ» کسانی که در جنب الله روی کتاب‌الله کار می‌کردند، مسخره می‌کردیم. مگر ما را مسخره نمی‌کنند؟ مسخره‌کنندگان کجای جهنم هستند؟ چه عرض کنم. آقا سؤال از درکات جهنم می‌کرد، شما چرا درکات را سؤال می‌کنید؟

-‌ این احسن در مقابل حسن است؟

-‌ در مقابل حسن است، ‌یعنی قرآن در مقابل تورات و انجیل و زبور احسن است. آن‌ها حسن هستند، این احسن است. خدا حرف‌های وحی دارد و احسن حرف‌های وحی این است.

بعد می‌گوید: «أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَداني‏ لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقينَ»[18] این هم دروغ می‌گوید. می‌گوید: بر فرض محال اگر خداوند من را هدایت می‌کرد متقی بودم. مگر خداوند هدایت نکرد؟‌ یکی را هدایت کرد و‌ دیگری را نباید بکند. آن هدایتی که کرد دلالةالطریق است. «هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ»[19] تمام دیده‌بان‌های به سوی حق را و تمام نزدیک‌بین‌ها و دوربین‌های به سوی حق را خداوند در درون و در برون مقرّر کرده است. ولکن این‌ها خود را کور کرده‌اند و چشم روی هم گذاشتند. «لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَداني‏» این شد. چرا می‌گویید «لَوْ»؟

دوم: «لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَداني‏» اگر خداوند ما را بر هدایت اجبار می‌کرد، متقی بودیم. خیر، بنا نیست «أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَميعاً»[20]‌ و الی آخر.

مرحله سوم: «أَوْ تَقُولَ حينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لي‏ كَرَّةً».[21]‏ کرّه رجوع به حیات دنیا است و او در برزخ است. او در برزخ این حرف را می‌زند. «أَوْ تَقُولَ حينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لي‏ كَرَّة» رجوع. چون ‌یک مرحله اولی داریم که در حیات دنیا مرحله اولی بود. وقتی از حیات دنیا به برزخ منتقل شدند، آن وقت به حیات دنیا و حیات تکلیف برگردند، کرّه می‌شود. کرّةٌ اولی. «لَوْ أَنَّ لي‏ كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنينَ» نه، دروغ می‌گویید، اگر هم برگردید، محسن نیستید. عمل شما ایجاباً و سلباً درست نخواهد بود. «بَلى‏ قَدْ جاءَتْكَ»،[22] «بَلی» چیست؟ […] او گفت: «لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَداني»،‏ این «لَو» شده است. شما می‌گویید بر فرض محال اگر خداوند من را هدایت می‌کرد، خوب هدایت کرده است. آن‌که باید هدایت کند کرده است. نقصانی و قصوری در حجج بالغیه الهیه نیست. «بَلى‏ قَدْ جاءَتْكَ آياتي‏ فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرينَ * وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ»[23]‏ ببینید «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ» بعد از برزخ است دیگر، پس قبل باید برزخ باشد. پس در برزخ این مقابله هست و در برزخ این تحسّر وجود دارد «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ في‏ جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرينَ» که مرحله بعد است، این دو آیه.

سوره انعام آیه 26: «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ» دیروز اشارتاً گفتیم و تمام نکردیم. «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ» این‌جا جهنمی‌ها معلوم می‌شوند. «يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ» ما هستیم دیگر، اوّلی 26 است و بعد 27 است، چون آیه‌ای که مورد بحث است، آیه بعد است. «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ» از قرآن و رسول قرآن نهی می‌کنند. دیگران را نهی می‌کنند که ‌یا به راه آمده‌اند و ‌یا هنوز به راه نیامده‌اند، آن‌ها را از قرآنِ محمد و محمدِ قرآن نهی می‌کنند. «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ» و خود آن‌ها هم دوری می‌کنند. هم خود آن‌ها از قرآنِ محمد و محمدِ قرآن (ص) دوری می‌کنند و هم دور می‌کنند. افرادی که، حوزه‌هایی که، اشخاصی که هم خود از قرآن دوری می‌کنند و هم دیگران را از قرآن دور می‌کنند، آن جوّ تاریک جهنمی که هم خود او از قرآن دور است و هم دیگران را از قرآن دور می‌کند، مصداق این آیه است.

«وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ» مگر ما در هلاکت نیستیم؟ مگر ما شرع‌مداران شرع‌ندار که از قرآن شریف فاصله داریم، مگر در هلاکت نیستیم؟ در هلاکت علمی و عقیدتی و معرفتی و اخلاقی و عملی هستیم. اگر مقلدان از یک خاخام ‌یهودی که طبق تورات صحیح موسی فتوا می‌دهد، تقلید کنند، بهتر است یا از منی آیت‌الله‌العظمی معاذ الله که بر محور قرآن فتوا نمی‌دهم، بر محور خیالات و… از او، برای اینکه او وحی خدا است، ولو گذشته است، ولی این وحی خدا نیست. این با وحی شیطان مخلوط است. آن تماماً وحی خدا است، ولو مقداری نسخ شده است، ولی این چون بر محور کتاب‌الله نیست.

«وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ» این‌جا دار فرار «عَلَى النَّارِ» بودند و دار القرار هم «عَلَى النَّارِ» خواهد بود. سوره انعام آیه 27: «وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُ» ای کاش برگردم «وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» این فایده ندارد، گذشت. بعد: «بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ»[24] قبلاً حق را از خود و دیگران مخفی می‌کردند و مخفی می‌کردند باطل را که باطل است. حق را به چهره باطل و باطل را به چهره حق نشان می‌دادند که خود و دیگران را گمراه کنند.

«وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ»[25] بر فرض محال اگر برگشت داده شوند، چه برگشتی؟ آن برگشتی که محال است کدام است؟ برگشتی که از برزخ محال است، کدام برگشت است؟ آن برگشتی است که «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ»[26] دروغ می‌گوید. آن برگشتی است که اگر هم راست می‌گوید و «أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» باشد، به درد نمی‌خورد، اما سومی چرا، سومی که «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»[27] رجوع می‌کنند، عمل صالح نمی‌کنند و بر فرض محال هم اگر عمل صالح بکنند، به درد نمی‌خورد. «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ» در هر دو بُعد است؛ هم دروغ می‌گویند که عمل صالح می‌کنیم و هم اگر عمل صالح می‌کنند، دروغ می‌گویند که فایده دارد. در هر دو بُعد این‌ها دروغ می‌گویند. «وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا»[28] این هم‌ یک آیه است.

آیه دیگر سوره مبارکه سجده آیه 12: «وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ‏». مُجرم من الجَرم است «الجَرم هو قَطف الثمرة قبل إيناعها»[29] یک مرتبه میوه را که رسیده است و خوراکی است و به درد می‌خورد، می‌کَنَند، این جَرم نیست، این قَطف است. جَرم که خود آن جُرم است. جَرم؛ میوه نرسیده کال که حیوان هم به زحمت می‌تواند بخورد تا چه رسد به انسان، این اسراف و تبذیر است. این مجرم است.

مجرمون کسانی هستند که ثمره را قبل از رسیدن آن کندند. قبل از اینکه فطرت تبلور پیدا کند فطرت را کور کردند، قبل از اینکه عقل تعقل کنند جلوی عقل را گرفتند، «إنارة العقل مكسوفٌ بطوع الهوى‏»[30] قبل از اینکه دین خدا به آن‌ها برسد، دین خدا را در نظر دیگران باطل جلوه دادند. این‌ها قطف کردند و زندگی انسان در عالم دنیا این زندگی است که باید تبلور پیدا کند و در راه حق و صدق قدم بردارد. زندگی را زندگی حیوانی کردند و در حیات دنیا إکباب کردند. «وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ» همه مجرمون «المجرمون علمیاً، المجرمون عقیدیاً، المجرمون خلقیاً، المجرمون معرفیاً، المجرمون عملیاً» کسانی که نگذاشتند به ثمر برسد، آنچه را خداوند از بذرهای کمال عنایت فرمود، چه در فطرت‌ها و چه در عقل‌ها و چه در شریعت‌ها و چه در فعالیت‌ها، نگذاشتند برسد، در نطفه خفه کردند و خود را خفه کردند.

«وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ‏» همان‌طور که در عالم دنیا، سرهای خود را نَکس کردند، سربلندی نداشتند، بلکه سر به پایین انداختند و بذرهای حیات و معرفت را این‌ها جَرم کردند و قبل از رسیدن کَندند «وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» عندیت، عندیت زمان و مکان نیست، عندیة الحساب و الجزاء است.

«وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا» حالا دیدید، حالا شنیدید. مگر در دنیا کور و کر بودید؟ چرا ندیدید و نشنیدید؟ در دنیا کور و کر نبودید، اما درِ گوش‌های خود و جلوی چشم‌های خود را گرفتید که گوش‌ها سخن حق را نشود و چشم‌ها آیات حق را نبیند. شما عمداً دیده‌ها را ندیدید و عمداً شنیده‌ها را نشنیدید. «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ» دیگر یقین دارید، آن وقت یقین نداشتید. آن زمانی که‌ یقین نداشتید قصور نبود، بلکه عدم ‌یقین به عنوان تقصیر بود.

«وَ لَوْ شِئْنا» جواب این حرف که خدایا، چرا این‌ها را مجبور نکردی که در دنیا خوب ببینند؟ مجبور نکردی خوب بشنوند؟ می‌گوید: «وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها»[31] که «آتَیْنا» ایصال به طریق است،‌ یعنی مجبور می‌کردیم همگان قدم در راه حق بردارند که عالم اختیار و عالم امتناع نبود. «وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ»[32] همگان حتماً باید به جهنم بروند. سؤال: مؤمنین چطور؟ رسل چطور؟ انبیاء چطور؟ اولیاء چطور؟ این «أَمْلَأَنَّ» دو بُعد دارد: ‌یک بُعد که به جهنم بروند و آن‌جا بمانند و عذاب شوند. این عذاب فوق العذاب است.‌ یک بُعد به جهنم بروند که نسوزند، اما سوزندگان را ببینند که این برای این‌ها رحمت است، کما اینکه در سوره مبارکه مریم دارد: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها»[33] بعضی آمدند معنا کرده‌اند، شدرسنا کردند، گفتند: از آن بالا می‌بینند. خیر، «وارِدُها». «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا» این‌جا ‌یک استصحاب جای دارد.

خدا رحمت کند مروح آقای شیخ محمدتقی آملی از بزرگان اعلام علی الاطلاق بود، ‌یادم است ایشان در مسجد مجد منبر رفته بودند، این جمله را فرمودند: این‌جا، جای استصحاب است. «إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها» قطعاً همه وارد می‌شویم، «كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا» این شک را باید از حالا برطرف کنیم که‌ یقین حاصل شود. «ثُمَّ نُنَجِّي» همه جهنمی هستند، همه زندان می‌روند، اما آن‌هایی که استحقاق ندارند برگشت می‌شوند، پس باید مطمئن شویم. «لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ».[34]

-‌ این نجات پیدا می‌کند؟

-‌ نجات است دیگر، چرا؟ برای اینکه اگر بماند آتش می‌گیرد. حالا مناسبت آن چیست؟ برای اینکه «جزناها و هي‏ خامدة»[35] کلام رسول‌الله (ص)، عالم دنیا، عالم شهوت، عالم حیوانیت، عالم خودخواهی، خودبینی، خودراهی، انسان در این عالم که می‌آید، باید از این شهو‌ت‌ها، از این حیوانیت‌ها، تخلف‌ها، تکذیب‌ها، خودداری کند، اتّقاء کند. «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا» آن‌هایی که در دنیا خود را از جهنم حیوانیت و شهواتِ دنیا پرهیز دادند، این‌جا هم نتیجه پرهیز خواهد بود. این‌ها جهنم دنیا را گذراندند و از برای خود بهشت مهیّا کرده‌اند. در جهنم آخرت هم این‌ها وارد می‌شوند «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيًّا».

آیه دیگر که ما روی این آیه بسیار بحث داریم، سوره فاطر آیه 36 که به 37 می‌رسد: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى‏ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزي كُلَّ كَفُورٍ * وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها» این‌ها در جهنم مشغول داد و فریاد خواهند بود و سخن آن‌ها این است که: «رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ» این آیه در علت ریشه‌ای اصلی برگشت نشدن منحصر به فرد است. برگشت نشدن چندین جهت دارد که ‌یک مورد این است. «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ» احتجاج است. این‌ها فریاد می‌کنند: «رَبَّنا أَخْرِجْنا» چرا ما را این‌جا آوردید؟ چون عمل طالح کردیم، عمل صالح که نکردیم، خوب جبران می‌کنیم. «أَخْرِجْنا» از این جهنم به کجا؟ کرّه، به حیات دنیا برگردیم. اگر این‌جا قیامت است که برگشت به حیات تکلیف استحاله اصلی دارد. اگر این‌جا برزخ است که این‌جا احتمال هر دو است. اگر این‌جا برزخ است که برگشت از برزخ به حیات تکلیف برای عمل صالح نمی‌شود. هم دروغ می‌گویید و هم اگر هم راست بگویید و عمل صالح کنید، فایده‌ای ندارد. «رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذي كُنَّا نَعْمَلُ» جواب: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ» به شما آن‌قدر عمر ندادیم که برای تذکر کافی باشد؟ این‌جا خیلی حرف است. این نقطه بسیار مهمی است که روی آن درست حساب نشده است. «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ». ما دو تذکر داریم: ‌یک تذکر درونی داریم که فطری باشد، عقلی باشد، آیات بیّنات حق باشد «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ»[36] ولی این مطلق نیست. دوم: «جاءَكُمُ النَّذيرُ»[37] نُذُر الهی با وحی حق و کلام ثابت و صددرصد حق آمدند و کوتاهی‌های تذکرات فطری و عقلی را برطرف کردند.

بنابراین شما در مطلق هدایت باید به اختیار خود قرار بگیرید. «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ» آن مقدار به شما عمر ندادیم که «ما يَتَذَكَّرُ فيهِ» آن مقداری که حق را تذکر پیدا کند، کسی که به طور عادی تذکر پیدا می‌کند، نه محال باشد، نه عسر باشد، نه حرج باشد، نه غیرممکن باشد. آیا امکاناتی از برای تذکر به حق در عالم تکلیف در اختیار شما نگذاشتیم؟ کسانی هستند که خداوند از نظر عمر، زمان عمر، مکان عمر، جوّ عمر، امکاناتی در اختیار آن‌ها مقرر فرمود که اگر می‌خواستند متذکر شوند می‌شد، این معلوم است. اما اگر کسی اکنون، امروز به حد تکلیف رسید، از امروز می‌تواند حق را متذکر شود، چه از نظر درونی فطری و عقلی و چه از نظر برونی آیات بیّنات رسل و رسالات، از امروز می‌تواند اما ‌یک روز به او وقت دادند و فردا مُرد، خوب این آدم باید به جهنم برود؟ «لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ» فرصت داده نشد. اگر کسی را، بچه‌ای را می‌خواهند امتحان کنند، امتحان بسیار مشکل، بسیار سخت، ‌یک هفته، دو هفته مقداری فرصت بدهید. اما اگر این بچه سر کلاس نشسته است، می‌گوید: همین الآن امتحان است، او مردود می‌شود، شما به او مهلت ندادید.

این جریان دو بُعد دارد؛ ‌یک بُعد این است که وسائل آماده‌باش از برای امتحان دادن در کار باشد، بُعد دوم: من بتوانم این وسائل را عمل کنم، زمان و زمینه فراهم باشد که من این وسائل را عمل کنم. اگر هر‌ یک نباشد تا چه رسد هر دو نباشد، نمی‌شود. بُعد اوّل هست، بُعد اول که آیات بیّنات رب‌العالمین از نظر درونی و از نظر برونی است که «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»[38] هست، باید به ما باید برسد، مگر نرسید؟ اگر من کوتاهی نکردم و نرسید. اگر حجت بالغه نبود و نرسید، پس من قاصر هستم، پس من اهل عذاب نخواهم بود. این مثالِ امتحان بسیار عالی است. اگر زمینه درس، زمینۀ فراهمی است، اما شاگرد مدرسه در صورتی خیلی جدّیت خواهد کرد و خواب خود را، خوراک خود را، راحت خود را برای آماده کردن امتحان می‌گذارد که بداند چه زمانی امتحان می‌کنند، اما اگر بغتاً بود و نداند که چه زمانی امتحان می‌کنند ‌یا نه، به او فرصتی نداند، فرصتی به این آدم ندادند به جای اینکه ده روز، پانزده روز، بیشتر، کمتر باشد، گفتند: نه، ‌یک ساعت، این‌جا این امتحان غلط است.

از کسی امتحان کردند که این شخص قاصر است و به او فرصت ندادند که خود را آماده کند، بالاتر از این بعدالموت که عذاب است و ثواب است و حساب است و این حرف‌ها، در این عالم دنیا باید به او فرصت داده باشند. بعد از آنکه آیات بیّنات و حجج بالغه الهیه در باید دسترس باشد، اضافه بر دسترس داشتن و بودن، باید این زمینه را داشته باشد که به طور عادی بررسی کند، تفکر کند، زیر و بالا کند تا ایمان بیاورد ‌یا ایمان نیاورد. روی اختیار ایمان بیاورد و روی اختیار ایمان نیاورد. پس بنابراین مردم دو دسته هستند. نمی‌شود این حرف را زد که اگر به کسی فرصت تذکر و تدبر داده نشده است و زمینه هم نیست، در آلمان، در پاریس زندگی می‌کند، زمینه نیست، فرصت نیست، زمان عمر هم کم است، این آدمی که ارمنی متولد شده است، ‌یهودی متولد شده است، کمونیست متولد شده است، ملحد متولد شده است، مشرک متولد شده باشد، برای این آدم هم زمینه نبوده است، هم زمان نبوده است، هم برای پذیرش حق فرصت نداشته است، حتی اگر مکذّب آیات‌الله هم باشد، عذاب ندارد، تا چه رسد اگر مکذّب به آیات‌الله نباشد، نه اهل حق و نه اهل باطل، چرا؟ «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرُ»[39] و لذا برمی‌گردیم به آن کسانی که «وَ هُمْ أُلُوفٌ‏ حَذَرَ الْمَوْت».[40] «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ‏» چرا «أَحْياهُمْ»؟ برای چند جهت است:‌ یکی اینکه این‌هایی را که خداوند میراند، «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ» آن زمانی که شایسته بود این‌ها بار خود را ببندند و خود را آماده کنند، آن زمان برای آن‌ها حاصل نشد، خدا برگرداند. دوم: برای اثبات جریان معاد.‌ راجع به جناب عزیر پیغمبر، آن وظیفه‌ای را که از برای تحقق بخشیدن رسالت داشت، انجام نشده بود، صد سال، خداوند در این‌جا «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَة عامٍ»[41] صد سال میراند. صد سال میراند، باید نبوّت هم با او بمیرد؟ نه، با ا‌ین ‌یهود عنود که این‌قدر عناد دارند و در تکذیب حق تصلّب دارند، آیات بیّنات الهی باید بیشتر از سایر امم نسبت به آن‌ها باشد.

لذا آیات بیّنات و معجزاتی که موسی (ع) آورد، از معجزات بصری و دیدنی و لمس‌کردنی کل انبیاء تاریخ رسالات و تاریخ تکلیف بالاتر بود، چون عناد این‌ها و تصلّب این‌ها و لُد بودن این‌ها از همه بیشتر بود.‌ یکی از موارد، این‌ها تورات را خراب کردند، تمزیق کردند، تحریف کردند و چه کردند. حالا این‌جا مصلحت ربانیه در بُعد تحقق بخشیدن رسالت عزیر (ع) این است که عزیر با برادرش بمیرد «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ» در این‌جا چندین بُعد دارد. ‌یک بُعد دم‌دستی رجعت است. ادلّ دلیل امکان رجعت، وقوع آن است، خوب این برگشت. بُعد دوم: إحیاء بعد الموت‌ یوم القیامة، این به طور عیان و به طور علنی و بیّن تثبیت کرد. بُعد سوم: وقتی جناب عزیر زنده شدف تورات را خالص و سالم نزد بنی‌اسرائیل آورد، گرچه آن‌ها هم بد برداشت کردند. گفتند: این پسر خدا است. اگر پسر خدا نبود، این تورات را که این‌قدر خراب شده و بالا و پایین شده، نمی‌آورد. ولی برای تکمیل حجت ربانیه تورات که از میان ‌یهود رخت بربسته بود، چون خود آن‌ها خراب کردند، جناب عزیر بعد از اینکه زنده شد و صد سال مرده بود، این را آورد. پس ببینید «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرُ» برای تکمله انجام وظیفه ‌یا در بُعد مکلّف ‌یا در بُعد رسول ‌یا در هر بُعدی از ابعاد دیگر، این «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ» باید حجت باقی بماند.

-‌ [سؤال]

-‌ ولیکن برای معاد این نیست، برای رجعت این است. در رجعت انسان با همین جسمی که مرده است برمی‌گردد، ولی در معاد این جسم بحث دیگری است. خلاصه‌ای از این جسم است که این در بحث معاد خواهد آمد.

«أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ» التّعمیر، در عمر، در این عمری که به شما دادیم، آیا عمری کافی و وافی از برای تذکر عادی نبود؟ «ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ» ‌یعنی این تذکر دو جهت دارد؛ یکی زمینه تذکر برای شما‌ در مدت عمر، در مادّه تذکر و مادّه تذکر و ریشه آن که دارای دو بُعد است: بُعد خودی و بُعد برونی. بُعد خودی که از نظر فطرت است و عقل است و این حرف‌ها و بُعد برونی: «وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمينَ»[42] شما ظلم کردید. کسی که به او حجّت خدا نرسیده است و ایمان نیاورده است، ظلم کرده است ‌یا کسی که حجت خدا به او رسیده است و فرصت نداشته است که متذکر شود، ظلم کرده است؟ ظلم در صورتی کرده است که حجت خداوند، حجت بالغه خداوند به او رسیده است و زمینه و زمان و فرصت تذکر عادی نسبت به او داشته، مع ذلک در این‌جا تکذیب کرده است. «إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».[43]

این آیات خمسه‌ای که راجع به حیات برزخیه است، این مطلب را به طور قطعی ثابت می‌کند که بعدالموت حیاةٌ مّایی در کار است. این‌طور نیست که به حساب آن یازده احتمال ممات باشد، چون دوازده احتمال بود، ده احتمال که قطعاً مردود است و یک احتمال آن بینابین است که این حیات برزخی به مقتولین فی سبیل الله مربوط باشد، این یک مورد است و مربوط باشد به مکذبین به آیات‌الله که این دومین مورد است، اما بینابین نه، بینابین آیات زیادی داریم.

من مشغول مطالعه قرآن از اوّل تا آخر هستم، تا امروز حدود پنجاه و چند آیه من از مطالعه دقیق در قرآن ‌یافتم که بقولٍ مطلق ما حیات برزخی داریم. برای کل مکلّفین حیات برزخی داریم، برای حیوانات نمی‌گوییم، برای حیوانات حیات قیامت هم هست که در سوره مبارکه انعام است: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[44]‏ تقریباً‌ یا تحقیقاً آیه منحصر به فرد در قرآن است که کل دواب یوم القیامة الکبری حشر می‌شوند، اما راجع به برزخ بحث دیگری است که آیا ما از آیات برزخ استفاده می‌کنیم که اضافه بر مکلفان و اضافه بر انسان‌ها و جن، ولو دون تکلیف باشند، اضافه بر آن‌ها حیوانات هم حشر می‌شوند ‌یا نه؟ اما حشرِ ‌یوم القیامة الکبری، حشرِ کلّی است. هر انسانی به حیوانی ظلم کرده است‌ یا هر حیوانی به انسانی ظلم کرده است ‌یا هر انسانی به انسانی ‌یا هر حیوانی به حیوانی ظلم کرده است، در آن‌جا جزاء داده می‌شود. آن‌جا محشر کبری است. احیاناً الاغ سوار بر ‌یک شاه است، سوار‌ یک نخست‌وزیر است. احیاناً‌ یک الاغ، الاغ دیگری را گاز می‌گیرد، احیاناً آدم بر سر آدم دیگری می‌زند. هر کسی ظلم کرده است، همان‌جا این روح باید با بدن اصلی که در طول عالم تکلیف با این انسان ‌یا حیوان بوده است، برگردد و روایات در این زمینه زیاد داریم، اما هر چه هم زیاد باشد، زیادتر از آنچه آیه انعام دلالت می‌کند، نیست.

«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ» شما خیال می‌کنید زبان ندارند، زبان دارند، شعور دارند، فهم دارند، منتها ما زبان آن‌ها را نمی‌فهمیم و آن‌ها هم زبان ما را نمی‌فهمند. «إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ» در کتاب تکوین و در کتاب تشریع هرگز تفریط و کوتاهی نیست «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ»، ربّها نفرموده است، «رَبِّهِمْ» حالت ذوی‌العقولی پیدا می‌کند «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» اگر‌ یک انسانی سوار‌ بر یک الاغی شده است، ایستاد و به او کاه نداد،‌ یونجه نداد و آب ندارد و همین‌طور نشست و نشست، آیا ظلم کرده است‌ یا نه؟ خوب این الاغ که نمی‌تواند جزا دهد،‌ یوم القیامة این انسان و این الاغ زنده می‌شوند، این الاغ سوار بر این انسان می‌شود، نه کاه به این انسان می‌دهند، نه‌ یونجه می‌دهند، همین‌طور می‌ایستد. قضیه عدل الهی این است، اگر ما به عدل مطلق رب‌العالمین توجه کنیم، خواهیم فهمید که در این عالم خیلی باید حواس خود را جمع کنیم. اگر به الاغ ظلم کنید، حساب داده می‌شود، به انسان چطور؟ اگر به انسانیت انسان‌ها، علم انسان‌ها، به معرفت انسان‌ها، عقیده انسان‌ها را ناچیز بگیرید «عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ * الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ * كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلّا»[45] الی آخر.

من نمی‌دانم چطور در روز آخرِ بحث صحبت کنم. حالا هفته دیگر است ‌یا نیست، چه عرض کنم. نمی‌دانم چه بگویم، اگر ما ‌یک هفته وقت داریم ‌یا دو هفته ‌یا ‌یک ماه‌ یا‌ یک سال وقت داریم که خود را برای زندگی بی‌نهایت آماده کنیم، خواب خواهیم داشت؟ می‌خوابیم؟ بازی می‌کنیم؟ تفریح می‌کنیم؟ به لهو و لعب می‌گذرانیم؟ به اذیت کردن دیگران، غیبت کردن، تهمت زدن، فحش دادن، ناراحت کردن می‌گذرانیم؟ ظاهراً ما همه دیوانه هستیم. اگر ما عاقل باشیم و معتقد باشیم که حیات بعدالموت آخر ندارد و اگر آخر دارد برای اهل جهنم است، آن هم چقدر آخر، و آن‌جا باید از جیب بخوریم. آن‌جا کاسبی نیست، بقّالی نیست، شهریه نیست…


[1]. غافر، آیات 84 و 85.

[2]. یوسف، آیه 110.

[3]. هود، آیه 82.

[4]. انفال، آیه 50.

[5]. انعام، آیه 27.

[6]. بقره، آیه 243.

[7]. بقره، آیه 56.

[8]. همان، آیه 73.

[9]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 131.

[10]. انعام، آیه 28.

[11]. زلزله، آیه 1.

[12]. مؤمنون، آیات 99 و 100.

[13]. مؤمنون، آیه 100.

[14]. مؤمنون، آیات 100 و 101.

[15]. زمر، آیه 55.

[16]. همان، آیه 56.

[17]. همان، آیه 56.

[18]. همان، آیه 57.

[19]. جاثیه، آیه 20.

[20]. رعد، آیه 31.

[21]. زمر، آیه 58.

[22]. همان، آیه 59.

[23]. همان، آیات 59 و 60.

[24]. انعام، آیه 28.

[25]. همان.

[26]. مؤمنون، آیه 100.

[27]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 131.

[28]. انعام، آیه 29.

[29]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏8، ص 215.

[30]. همان، ج‏ 1، ص 205.

[31]. سجده، آیه 13.

[32]. همان.

[33]. مریم، آیه 71.

[34]. الكافی، ج ‏3، ص 352.

[35]. تفسیر ابن عربى، ج 2، ص 13.

[36]. فصلت، آیه 53.

[37]. فاطر، آیه 37.

[38]. انعام، آیه 149.

[39]. فاطر، آیه 37.

[40]. بقره، آیه 243.

[41]. همان، آیه 259.

[42]. فاطر، آیه 37.

[43]. همان، آیه 38.

[44]. انعام، آیه 38.

[45]. نبأ، آیات 1 تا 5.