جلسه سیصد و سی و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

معاد جسمانی

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

احتمالاتی که درباره معاد یوم‌المعاد است عرض کردیم. حالا از نظر عقل و عدل، سبر و تقسیم می‌کنیم و بعد به عنوان محور استحلال سلباً و ایجاباً آیات مقدساتی که در این باره وجود دارد. اصل معاد را پذیرفتیم که عُود روح است از حالت صعقه اولی به حیات اخری، این یا کلاً بی‌بدن است که نیمه ظلم است یا فقط با بدن برزخی است، باز ظلم است و یا فقط با بدن دنیوی است که باز ظلم است یا اگر هم اضافه بر بدن برزخی بدن اخروی است بدن اخروی که اجزایی از اصول ابدان سایر مکلفان نیز در آن وجود دارد باز ظلم است، عده‌ای بی‌بدن می‌مانند.

البته این ظلم برکاتی دارد، ما کل برکات ظلم را نسبت به افعال رب‌العالمین در مبنای عقل و عدل به نصوص آیاتی از قرآن شریف نفی می‌کنیم. ما با سبر و تقسیم دلالی این‌طور عرض می‌کنیم، مراحل دارد، این بی‌بدن بودن که هیچ، اگر فقط انسان با بدن برزخی در یوم القیامة الکبری محشور گردد و بدن دنیوی هرگز نباشد، به فعالیت‌های روح با ابزار بدن دنیوی در یوم القیامة الکبری ظلم شده است. و لا سیّما یوم القیامة الکبری برای اهل جنت آخر ندارد، اما یوم‌البرزخ آخر دارد و محدود است.

اگر چنانچه انسان در برزخ بدون بدن برزخی بود و فقط ثواب یا عقاب بر روح انسان وارد بود، این‌جا نیمه ظلم است. همچنین اگر انسان یوم القیامة الکبری محشور گردد، فقط با بدن برزخی محشور گردد و این بدن اخروی نباشد ظلم است، اگر بدن دنیوی نباشد ظلم است، اگر با بدن دنیوی باشد و بدن برزخی نباشد ظلم است، اگر هر دو بدن نباشند چند ظلم است، اگر هر دو بدن باشند عدل است. توضیح می‌دهیم.

در عالم برزخ روح، ثواب‌ها و عقاب‌هایی را به عنوان برزخی و میانگین دریافت خواهد کرد، چه اهل جنت برزخی باشد و چه اهل نار برزخی باشد. ولی برزخ است، اصلاً نباید بدن دنیوی باشد چون برزخ است. بدن اخروی هم نباید باشد چون برزخ است، بدن برزخی باید باشد، چون برزخ است. اگر کسی را به کلانتری می‌برند، به عنوان اینکه کار بدی کرده است، تمام جزای او را نباید در کلانتری بدهند، چون برزخ است، وقتی او را به دادگاه بردند مطلبی است یا اگر خواستند به کسی اجر خوبی بدهند، در مرحله اولی تمام‌الاجر نیست، چون وسط است، برزخ است، مرحله بعدی است که مرحله تمام است.

حالا ما راجع به اهل جنت بحث می‌کنیم که روشن‌تر شود. یعنی ظلم بیّن‌تر می‌شود اگر انسان در یوم القیامة الکبری فقط با بدن برزخی احیاء گردد و بدن دنیوی نباشد، برعکس بدن دنیوی باشد و بدن برزخی نباشد، هر دو ظلم است. اگر روح انسان چنان‌که در عالم برزخ با بدن برزخی ثواب می‌بیند و یا عقاب می‌بیند، اگر در آخرت هم همین بدن باشد، پس بدن دنیوی کجا است؟ پس روح به وسیله اعمالی که با وسیله بدن دنیا انجام داده است ثواباً و عقاباً جزاء نمی‌بیند. پس سه شریک دارد. عیسی بن مریم در آن مثال فرمودند دو شریک، ما توضیحاً عرض کردیم سه شریک دارد. سه نفر با هم شریک هستند، یک شریک قوی‌تر یا هر چه، سه نفر با هم شریک هستند. این سه نفر که با هم شریک هستند چه در کار خیر و چه در کار شر، هر سه باید جزا ببینند گرچه مراتب دارند، یکی بیشتر و یکی کمتر، ولی هر سه باید جزا ببینند.

انسان در عالم تکلیف دارای سه بُعد است، بُعد اصلی انسان عبارت است از روح که مکلف است و درّاک کل وارداتی است که بر او وارد می‌شود. شریک اول روح بدن برزخی است و شریک دوم روح این بدن است. روح با دو وسیله کار کرده است: یک وسیله ناپیدا و یک وسیله پیدا، وسیله ناپیدا در عالم تکلیف بدن برزخی است که با این بدن حرکت می‌کند، با این بدن کار می‌کند، هر کاری که با اعضای این بدن بشود، همان اعضاء که به نام بدن برزخی است داخل این اعضاء وجود دارد. چنان‌که اجزایی که در داخل و بطن دست انسان است، با ظاهر دست انسان در حرکات زشت و زیبا شریک است، همان‌طور دستی که در بطن این دست به عنوان دست برزخی است و سر و پایی که با این بدن انسان در عالم تکلیف است و نه در خواب، چون در خواب مکلف نیست، نه روح بر بدن برزخی مکلف است و نه در این بدن مکلف است.

در حالت یقظه و بیداری که انسان مکلف است، اعمال اختیاری را که چه زیبا و چه زشت انجام می‌دهد سه شریک با هم انجام می‌دهند، شریک آن دو روح انسان است، یک بخش از اعمال روح انسان، اعمال روحی است که نیازی به بدن ندارد، بخش دوم اعمال جسمی است که این اعمالی را که روح به وسیله جسم انجام می‌دهد، دو جسم است و هر دو جسم در این اعمالی که روح با جسم انجام می‌دهد، شریک هستند، جسم برزخی و همین جسم ظاهری.

بنابراین همان‌طور که روح باید جزا ثواباً یا عقاباً ببیند یا هم ثواب و هم عقاب برای کسانی که هر دو جهت را مستحق هستند، همان‌طور که روح در اعمال مستقیمه روحی باید جزا ببیند، در اعمال غیرمستقیمه که به وسیله این بدن انجام می‌دهد که در داخل این بدن و در کُمون و بطن این بدن برزخی است، باید یک جزای دیگر هم ببیند، جزای دوم به این معنا است که هم روح جزا ببیند، با ورود ثواب یا عقاب بر این بدن و هم با ورود ثواب یا عقاب بر بدن برزخی، چون هر دو به‌ طور متداخل از عمّال روح هستند و روح به وسیله آن‌ها انجام داده است.

 اما اینکه روح در عالم برزخ فقط در دو بُعد جزا می‌بیند و هر دو هم برزخی است. یک بُعد جزای برزخی روح است نسبت به اعمال مستقیمه‌ای که نیازمند به بدن نبوده، کرده است، پس برزخی است، کلاً «وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‏ * ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى‏»[1] است. این یک بُعد است و یک بُعد اعمالی است که انسان به وسیله این دو بدن انجام داده است ولکن در عالم برزخ به وسیله ورود ثواب و عقاب بر بدن برزخی روح جزا می‌بیند، چون برزخی است.

کسی بگوید در آخرت هم فقط با بدن دنیوی است، آن بدنی که از این بدن محشور می‌شود، آن‌جا فقط با این است، نخیر. چرا؟ برای اینکه مگر بدن برزخی در اعمال زشت و زیبا با این بدن نبوده است، اگر استحقاق ثواب دارد إلی غیر النّهایة این‌ها در جنت است، چه در برزخ و در قیامت، چرا فقط باید در برزخ و قیامت محروم باشد؟

بحث‌ها چه از نظر شکل بحث، جدید است، از نظر مواد بحث مقداری دقت کنید. اگر چنانچه روح انسان فقط در بُعد برزخی در قیامت جزای بدنی ببیند، ظلم است. فقط در بُعد این بدن در قیامت ببیند، پس این چطور؟ ظلم است. زیرا اگر انسان کار خیری انجام داده است، مگر جزای این کار خیر «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[2] نیست؟ حالا که «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» است، چرا وقتی که برزخ تمام شد بدن برزخی کنار رفت و بدن دنیوی فقط آمد. این «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» که نیست. بله، در عالم برزخ ثواب بر بدن برزخی است، بر بدن دنیوی نیست؛ چون بدن دنیوی برای یوم‌الخلود است، یوم قیامة الکبری است، در حالی که این‌جا برزخ است. بنابراین در این احتمالات که روح انسان یوم القیامة الکبری بدون این بدن باشد که ظلم است، فقط با بدن برزخی باشد ظلم است، فقط با بدن دنیوی باشد ظلم است، باید با بدنین باشد. با هر دو بدن، منتها بدن برزخی که بیّن است، اما بدن دنیوی انسان دارای احتمالاتی است که ما باز روی آن بحث می‌کنیم. این یک جهت است.

-‌ [سؤال]

-‌ بدن برزخی در ضمن این بدن دنیوی است، یعنی حرکات خیر و شرّی…

-‌ ملکوتِ این بدن دنیوی است.

-‌ من برای شما مثال می‌زنم، اجزایی که داخل دست انسان است کارهای روی دست را انجام می‌دهد؟ نه، ما با روی دست یا کار خیر انجام می‌دهیم یا روی دست کار شر انجام می‌دهیم، اما وقتی که این دست را می‌سوزانند ظاهر و باطن می‌سوزد، پس نسبت به باطن ظلم است؟ نه، چون با هم حرکت کردند.‌ مثل اینکه پنج نفر با هم یک نفر را بکشند.

-‌ این ظاهر است، باطن که کاری انجام نمی‌دهد.

-‌ مثل این است که پنج نفر یک نفر بکشند، یک نفر را بزنند، اگر پنج نفر یک نفر را زدند، نمی‌شود گفت که یک نفر را بزنید، نه، هر پنج نفر درست است. این‌جا هم شریک هستند، دو نفر شریک به عنوان ابزار هستند. یک شریک ظاهر محسوس است، یک شریکی که ملکوت به آن معنای دیگر نیست، به این معنا بله. ملکوت یعنی همان‌طوری که اجزای داخل جسمانی این دست با اجزای ظاهر در حرکات زشت و زیبا شریک هستند، همان‌طور هم دست برزخی که در کل این دست وارد است با حرکات زشت و زیبای این دست با توجه به روح دارای حرکات است. بنابراین این ناقص است، این نقصان است، نقصان ثواب است، در عقاب هم همین‌طور است. حالا در ثواب مثال می‌زنیم برای اینکه روشن‌تر شود.

اما راجع به بدنی که یوم القیامة الکبری روح باید در آن بدن با اضافه بدن برزخی برود، این‌جا چند احتمال وجود دارد. آن‌که لازمه ظلم است به کنار می‌رود، آن‌که لازمه عقل است قطعاً وجود دارد و آن‌‌که محال است هیچ. در عدل الهی محال است و در عدل عادی محال است و حتی در ظلم هم محال است. نه در ظلم مطلق که انسان بدون هیچ بدن؛ نمی‌شود.

حالا که با بدن برزخی است و با بدن دنیوی هم است، با کدام بدن می‌رود. یک احتمال است که این بدن دنیوی انسان که پنجاه سال در سن تکلیف بوده است و در تمام اعمال زشت و زیبای روح به وسیله بدن در بُعد دو و سه که با هم یکی هستند که بدن برزخی و روح است، بدن برزخی و بدن دنیوی است، تمام این اجزاء با روح انسان محشور گردند. می‌شود قله دماوند، هر انسانی چقدر می‌خورد، چقدر بدل ما یتحلل است، چقدر می‌آید، چقدر می‌رود، چقدر می‌ماند، آن چیزی که می‌ماند هیچ است، آن چیزی که می‌ماند پنجاه یا شصت کیلو، صد کیلو. آن مقداری که می‌آید و می‌رود، وقتی انسان می‌خورد و جزء خون می‌شود و بعد مقداری دفع می‌شود، آن چیزی که دفع می‌شود جزء بدن او شده و دفع شده است؛ منتها یک جزئی از آن که مستمر است، بعد تحلّل پیدا می‌کند یا نه، و یک جزئی است که می‌آید و می‌رود. اگر انسان بخواهد با تمام این اجزاء محشور گردد، هر بدنی چقدر می‌شود؟ نه تنها هر بدنی چقدر می‌شود، بلکه بین ابدان تداخل حاصل می‌شود که شبهه آکل و مأکول در این‌جا بیّن است، تداخل بین ابدان، من از بدن او، از بدن من و… این یک مطلب است.

نقطه مقابل آن این است که نخیر، همان نطفه‌، همان کروموزم، همان اوول که از مرد و زن «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ‏»[3] همان ذره بسیار بسیار ریز ذره‌بینی که مبدأ در رحم است «بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ‏» آمده است و همان با نطفه‌های کمک و با مواد کمک کم‌کم جنین می‌شود، کم‌کم بزرگ می‌شود، ولی اصل اوّلی چیست؟ فقط همان اصل اوّلی احیاء گردد، بقیه نه، این هم نقطه مقابل آن است. این دو در مقابل یکدیگر قرار دارند.

«و بینهما متوسطات» 1- این‌که نه اوّلی است و نه آخری است، بلکه انسان با اجزاء اصلیه بدن خود که در عالم تکلیف بوده است، فقط برای اجزاء اصلی است. اجزاء دیگر و دیگران نه، فرق بین دیگر و دیگران این است که اجزاء دیگران دو بخش است: یک بخش اجزای اصلی ابدان دیگران که به وسیله خوردن داخل بدن انسان می‌شود، این نه، یک بُعد هم اجزاء فرعیه دیگران که در خورد و خوراک داخل بدن انسان می‌شود، این هم نه، این اجزای دیگران است. اجزای دیگر، اجزائی که انسان به وسیله غذا و حیوان خورده است، نه از اجزای اصلی دیگران بوده است و نه از اجزای فرعی دیگران بوده است، بلکه اجزاء دیگر بوده است. از اجزای دیگر بوده است؛ یعنی اصلاً کاری به ابدان دیگران ندارد. این سه.

چهارم این است که اجزای اصلی دیگران نه -در دو بُعد است- و الّا اجزاء اصلی دیگر باشد، اشکالی ندارد. اجزای دیگر، نه اجزای دیگران، اجزای دیگری که جزء بدن انسان شده است منهای اجزای دیگران، اجزاء ابدان دیگران نه اصلاً و نه فرعاً نه، این هم مثل اوّلی می‌شود. یعنی بدن انسان -فرض کنید که دماوند نباشد- یک مقدار کوچک‌تر می‌شود. چون از اجزای دیگران چه اصلاً و چه فرعاً خیلی کم به انسان ملحق می‌شود. این چهارم.

پنجم، احتمالات را عرض می‌کنیم تا اینکه وقتی می‌خواهیم مطلب را تحقیق و تثبیت کنیم، نفی و اثبات کرده باشیم، لا اله الّا الله، ترجیحاً این لا اله الّا الله مطلب از نظر عقلی و عدلی ثابت و روشن به دست بیاید. پنجم این است که اجزاء اصلی بدن خود انسان که در طول تکلیف بوده است وجود دارد و اجزاء فرعی دیگر نیست، اجزاء اصلی بدن‌های دیگران هم نیست، اجزاء فرعی بدن‌های دیگران است.

و علی ذلک از احتمالات است. کدام درست است؟ کدام غلط است؟ کدام ظلم است؟ کدام محال است؟ کدام عدل است؟ کدام فضل است؟ شبهه آکل و مأکول این‌جا است، شبهه آکل و مأکول که می‌کنند دارای چند بُعد است که این شبهه آکل و مأکول می‌خواهد چه کاری انجام دهد؟ غرض شبهه آکل و مأکول این است که معاد جسمانی را از بین ببرد. از بین بردن معاد جسمانی با وسایل گوناگونی که به خیال استدلال شبهه است یا استبعاد است و یا چه است و یا چه است، که معاد را نمی‌خواهد از بین ببرد، بلکه معاد جسمانی را، جسم برزخی و این‌ها که بحث ندارد.

 معاد جسمانی که با این جسم دنیوی به هر وضعی شده است انسان نمی‌تواند در یوم القیامة الکبری عود پیدا کند، شبهاتی را در این‌جا وارد می‌کنند. یک مرتبه استدلال است، استدلال قابل قبول است روی چشم، روی قلب، نه عرفا، نه فلاسفه، نه منکرین معاد جسمانی که ملیّین ادیان هستند و نه غیر، هیچ شبهه‌ای که رنگ دلیل -حتی رنگ دلیل داشته باشد تا چه رسد که عمق دلیل- که برهان باشد و دلیل باشد، دلیل قابل قبول باشد عقلاً و حساً، اصلاً و ابداً. فقط استبعاد است. قرآن شریف زیاد استبعاد می‌کند: «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ‏»[4] این استدلال کرد. این جواب: «قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ»[5] قبول داری که خداوند این را اول خلق کرد.

خلق اول بدون الگو مهم‌تر است یا خلق دوم که الگو دارد؟! اگر یک مهندسی یک ساختمان خیلی عالی را ساخت، بعد خراب شد دوباره بسازد مهم‌تر است یا اول ساخته است مهم‌تر است؟ اول مهم‌تر است. چرا شما مهم‌تر را قبول دارید، ولی پایین‌تر را قبول ندارید. اگر یک نفر ادعا کرد که من هواپیمایی ساختم که ساعتی هزار کیلومتر می‌رود، بعد بگوید که یکی هم ساختم که هشتصد کیلومتر می‌رود، هشتصد را قبول نمی‌کند، هزار را قبول می‌کند. این «هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ»[6] در قرآن شریف ظاهراً چند جا است، یک جا مسلّم است که این‌ها چه چیزی می‌گویند؟ این‌ها که قبول دارند خداوند این انسان را آفریده است. این انسان را که خداوند به عنوان خلق اول آفریده است، هر فرد فردی از افراد انسان‌ها یک مرتبه خلق شده است، چطور در مرتبه دوم که یوم القیامة الکبری است و آن‌جا مقتضای عدالت از مقتضای خلق اول انسان بالاتر است. خلق اول انسان بر مبنای حکمت است، بر مبنای عدالت است، اما خلق ثانی بر مبنای نتیجه است، بر مبنای عدل است.

ما یک عدل راجح داریم و یک عدل ضروری داریم. اگر خلق اول عدل راجح است که آن هم در اموری ضروری است، اما خلق دوم که یوم القیامة الکبری است این عدل ضروری است، بر مبنای ادله‌ای که ما کلاً در اصل معاد داریم. این استبعاد خلق است.

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ‏» جواب دلیل، دلیل است؛ جواب غیر دلیل چیست؟ «قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها» این هم دلیل است، یعنی با دلیل جواب غیر دلیل را می‌دهد. «قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها» همان کسی که اوّل درست کرد، همان هم دوم را درست می‌کند. «هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» این برای او آسان‌تر است.

یک بُعد استبعاد است. البته در باب وجود صانع و وجود خالق هم همین‌طور است. در باب وجود خالق حتی موحدین به مشکل برخوردند که شما می‌بینید. در باب وجود خالق ادله فطری، عقلی، حسی، علمی و… اثبات کرده است که خالقی هست. اما انسان فکر می‌کند چطور می‌شود یک موجودی که اصلاً اول ندارد، چه کسی آن را درست کرده است، چه بوده است؟ چرا بوده، چرا من نبودم؟ این حرف‌ها؛ این شبهه است. این شبهه‌ها می‌آید و آدم را سردرگم می‌کند. این شبهات که می‌آید، ولو برای قوی‌ترین مغز هم تحیّر ایجاد می‌کند. متحیر است، اما چه کار کند؟ بعضی اوقات به تحیّر اکتفا می‌کند و ملحد می‌شود، بعضی اوقات هم نخیر. چون دلیل فطری و عقلی و حسی و علمی صددرصد است. وقتی که دلیل عقلی صددرصد است، دیگر شبهه و استبعاد و این‌ حرف‌ها کنار می‌رود. و این جز استبعاد چیزی نیست. استبعاد در کسی، مخصوصاً استبعاد قوی مؤثر است و او را منحرف می‌کند که استدلال قوی در کار نباشد. اما از باب «لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ»[7] اگر کسی از نظر استدلال به یقین رسیده است که جهان مبدأیی دارد، بقیه آن شبهه است که حالا مبدأ دارد، این مبدأ که مانند ما نیست، زمان ندارد، مکان ندارد، اول ندارد، آخر ندارد. این چه می‌شود؟ این چه می‌شود که دلیل عقلی نیست، این سردرگمی عقلی است. چون عقل سه حال دارد: یک فوق‌العقل است، یک دون‌العقل است، یک برابر با عقل است. عقل این سه حالت را در نفی اثبات دارد.

برابر با عقل این است که عقل بر آن احاطه دارد، علم بر آن احاطه دارد، کم و زیاد نیست. بعضی مطالب دون‌العقل است، عقل را زمین می‌زند و می‌گوید غلط کردی. سه‌تا یکی است، یکی سه‌تا است و تناقضاتی که در باب تثلیث است.

فوق‌العقل این است که عقل یا قبول دارد یا می‌تواند آن را قبول داشته باشد، ولی نمی‌فهمد. نیروی جاذبه عمومی وجود دارد، چیست؟ حقیقت آن را می‌فهمید؟ ماده وجود دارد، ولی حقیقت ماده چیست؟ ما آن را نمی‌فهمیم. اگر ما علم محیط و علم صددرصد به حقیقت ماده را داشتیم، ما می‌توانستیم خالق ماده شویم؛ چون علم صددرصد مطابق و مساوی با قدرت صددرصد است. بحث‌های گذشته که اشاره کردیم. به عنوان نظیر و مثال عرض کردم. همان‌طور که ادله قاطعه بر وجود مبدأ را شبهه و سردرگمی از بین نمی‌برد، مگر اینکه ادله‌ای نداشته باشید، تازه اگر هم ادله‌ای نداشته باشید سردرگرم می‌شوم که دلیل نمی‌شود.

فرض کنیم هیچ دلیلی بر وجود خالق نبود، بر فرض محال. با اینکه کل کائنات دلیل بر وجود خالق است. اگر هیچ دلیلی بر وجود خالق نبود، صرف اینکه من نمی‌فهمم دلیل بر این است که نیست؟ خیلی چیزها است که من نمی‌فهمم. یک مرتبه می‌فهمم که نیست، بسم الله. چه کسی است که ادعا کند و بتواند بگوید من می‌دانم که عالم مبنایی ندارد، نداریم. فقط ایراد است. «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ»[8] در تمام ابعاد مبدأ و معاد و وحی و نبوت و این حرف‌ها است. فرض کنید ما هیچ ادله عقلی از نظر ایجابی نداریم که خالقی موجود است، مبدأیی موجود است، اما من که نمی‌توانم بفهمم، مگر تو همه چیز را می‌فهمی؟ مگر عقل انسان به تمام کائنات احاطه دارد؟ مگر می‌شود مخصوصاً خالق کائنات به عقل و علم ما محاط باشد تا چه رسد به اینکه ما ادله عقلیه قاطعه و ادله حسیه‌ و علمیه و فطریه داریم که خالقی هست و اگر خالقی نباشد محال است عالم باشد، حالا ما داریم در محال زندگی می‌کنیم؟

 اگر عالم مبدأیی ندارد، خالقی ندارد، پس اصلاً محال است ما باشیم. این ادله عقلی که در کل ابعاد است شبهه را می‌خورد، اگر قبلاً هم ادله‌ای نداشتیم شبهه سر جای خود بود. نمی‌دانیم وجود دارد یا ندارد. اما قطعاً نیست چطور؟ پس شبهه کاربُر نیست، اثباتاً و نفیاً کاری از پیش نمی‌برد. اگر شبهه بود، ولکن ادله مثبته بود، ما نمی‌دانیم خدا چیست، پس نیست غلط است. در باب معاد همین‌طور است.

اگر ما حقیقت معاد را نفهمیدیم چطور می‌شود که این روح بماند، این بدن خاک شود. بعد این بدن خاک شده را جدا کنند، اجزاء اصلی بدن‌های دیگران، اجزاء فرعی بدن‌های دیگران، اجزاء مهمان بدن خود انسان این سه جزء جدا شود. هر جا این بدن بوده است اگر در دریاها، در رودخانه‌ها پخش شده است، دود شده است، این پخش جمع شود، اجزاء اصلی که در عالم تکلیف و در مدت تکلیف است جمع شود. یک جواب دارد: یا خدا را قبول داری یا نداری. اگر نداری که باید از اول خدا را اثبات کرد، چون آدمی که مبدأ برای او ثابت نیست، معاد یعنی چه؟ معاد بر محور مبدأ است، محور اولیه معاد مبدأ است و محور بعدی که معاد را تأکید می‌کنند رسالت است. که اگر مبدأ باشد و وحی نباشد، دیگر چه جزایی است، جزا به اعمالی که خدا نگفته است، وحی نکرده است؟ و اما اگر کسی خالق را قبول دارد و می‌داند که خالق قادر است، آیا معاد محال است؟ محال است. شبهاتی ایجاد کردند تا آن را محال کنند. از حال امکان بیرون برود. اگر معاد امکان دارد، امکان آن مساوی با وجوب آن است، برای اینکه حداقل وجود خدا هم همین‌طور است، اگر وجود خدا امکان دارد امکان مساوی با وجوب و ضرورت است. اگر معاد امکان دارد.

– با توجه به مبدأ صحبت می‌کنید.

-‌ مثال زدم، نگفتم چون مبدأ است، معاد هم هست. گفتم اگر چنانچه انسان مبدأ را قبول ندارد، معاد را هم نمی‌تواند قبول داشته باشد. ولکن اگر مبدأ باشد، معنی دارد که معاد وجود دارد یا ندارد. یا کسی بیاید با دلیل استحاله معاد را ثابت کند. ولی بعضی‌ها خیال کردند و به دیگران القاء کردند که معاد چه در بُعد فلسفی و چه در بُعد اشراک و چه در بُعد چیزهای دیگر استحاله دارد. در بُعد فلسفی که دیروز اشاره کردم. مرحوم ملاصدرا (رض) ایشان می‌گوید روح با صورت هیولایی در کار نیست. عرض می‌کنیم: این حرف خیلی هیولا است! این مطلب دیگری است و اشتباه است.

-‌ صورت به معنای به فعلیت رسیدن خود ماده است، هیولا آن استعداد است.

-‌ این یک معنای آن است، ولی در نظر فلسفی هیولا استعداد نیست.

-‌ بله، به معنای استعداد است. به فعلیت رسیدن ماده، هیولا است.

-‌ اگر این‌طور اصطلاح فرمودند که در اسفار نفرمودند. یعنی در همه فلسفه و در تمام فلاسفه، از هر کدام از بزرگان شما سؤال کنید که معنای هیولای صورت چیست، هیولای صورت معنای ظاهر نیست. یک مرتبه ما یک صورت به عنوان ماهیت داریم که بدون مادّه تحقق دارد. اگر این را هم بگوییم باز هم آن حرف درست نیست، چون ماهیت بدون ماده تحقق ندارد.

-‌ ما می‌گوییم ماده است، این ماده هیولا دارد و صورت.

-‌ خود این ماده که هیولا و صورت دارد، صورت ماده عبارت است از ماهیت ماده و هیولای ماده اصل ماده است.

-‌ ماهیت اهم است. […] ما کاری به ماهیت نداریم.

-‌ این‌ها چه چیزی می‌خواهند بگویند؟ اگر می‌خواهند حرفی بزنند که در کتاب‌های خود نگفتند چه عرض کنیم، اگر می‌خواهیم توجیه کنیم ما که با کسی دعوا نداریم.

-‌ صورت ما به الشیء بالفعل است، چون فعلیت ماده که…

-‌ اگر می‌خواهد بگوید که فقط فعلیت محشور می‌گردد، یعنی وقتی که انسان مرد، بدن انسان بالفعل چه بوده است، آن محشور می‌گردد، قبل از آن چطور؟

– آن بدن که بالفعل است، جنبه استعداد در آن وجود دارد.

-‌ بدن که استعداد فعل ندارد، استعداد فعل برای روح است.

– ماده بدن.

– ماده بدن نه استعداد دارد و نه بالفعل دارد، ماده بدن همیشه مثل آجر است و روح بر آن تابش می‌کند. چون مبادی هم برای آقایان فرق دارد؛ ما اصرار نداریم. اگر قابل توجیه است بسم الله. با صد توجیه درست کنید.

بعد یک شبهه‌ای که به شبهه آکل و مأکول معروف است، آیه محوری این شبهه در سوره مبارکه سجده است، آیه 10 و 11. این شبهه است، اما به چهره دلیل است، اگر ما به وجه‌ عام در آیه دقت کنیم «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ * قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ». باید به این آیه دقت کرد. یک مرتبه است که انسان شبهه آکل و مأکولی که مشتبهین می‌گویند را می‌خواهد با آیه تطبیق دهد، آن درست نیست، برای اینکه قرآن شریف چه استدلالاتی می‌کند، چه اشکالاتی را که ذکر می‌کند و چه شبهاتی را که ذکر می‌کند، این حد ندارد. در مثلث زمان، در گذشته، فعل، آینده هر کس هر چه را بگوید و هر چه را خواهد گفت، بلکه هر چه را هم که ممکن است بگویند که اگر قائل هم در مثلث زمان ندارد، قرآن جواب می‌دهد.

 قرآن جوابگوی تمام مشکلاتی است که در کل ابعاد علمی و عقیدتی و عملی و فکری وجود دارد. ولو بعضی از آن‌ها دقت بیشتری لازم دارد، بعضی دقت کمتری لازم دارد، اما قرآن که روزنامه نیست، کتاب دقت است. بنابراین «وَ قالُوا» مراحلی را دارد. «وَ قالُوا» هر کس، هر کس که راجع به اصل معاد یا معاد جسمانی گیر دارد، هر دو. پس ما «قالُوا» را در معاد جسمانی منحصر نمی‌کنیم.

-‌ جواب جنبه روحانی آن است. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» روح را می‌گیرد.

-‌ نه، «کُم» چه کسی است؟

– «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ».

-‌ می‌فهمم، «کُم» چه کسی است؟

-‌ «کُم» مجموع است، ولی ملک الموت که مجموع را نمی‌گیرد.

-‌ هر دو را می‌گیرد. اینکه می‌گویم بیشتر دقت کنید برای همین است، به تفسیر هم مراجعه کنید، خود من هم مراجعه کردم. «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» این دو قائل دارد، چند قائل دارد؟ دو، به عنوان تقسیم.

1- کسی که کلاً منکر معاد است، این هم می‌گوید ما که در زمین گم شدیم برمی‌گردیم؟ برنمی‌گردیم؛ نه روح و نه جسم، به او کاری نداریم و این را نمی‌شود کاری کرد.

2- کسی که قائل به معاد باشد.

اگر کسی قائل به معاد باشد، معاد روحانی است، جسم انسان که در زمین گم شد. قاطی شد، این طرف رفت، آن طرف رفت؛ یکی از ابعاد آن آکل و مأکول است، جسم انسان که خاک شد و بعد درخت رویید، بعد حیوانی خورد و بعد حیوان حلال‌گوشت را انسانی خورد، پس اجزاء بدن آن مرده جزئی از اجزاء بدن این انسان خواهد شد. چه کاری باید انجام داد؟ از چند حال خارج نیست: یا بگوییم هر دو معاد دارند یا هیچ کدام ندارند یا یکی دارد و دیگری ندارد. معاد جسمانی از سه حال خارج نیست. یا بگوییم این دو را که فرض می‌کنیم، یک نفر آدمی که مرده است و قسمتی از بدن او داخل بدن این انسان شد و هر دو بنا است که با بدن کامل محشور گردند –بدن غیر کامل که بعث نمی‌شود، هر کس با بدن خاص خود- هر دو قرار است محشور شوند، اگر هر دو محشور گردند، قسمتی از آن به بدن این رفته است و هر دو کلاً محشور می‌شوند. اگر یکی محشور شود و دیگری نشود، فرض می‌کنیم این آدمی که بدن او خاک شده است و بعد گیاه شده است و بعد حیوان شده است کل بدن خاک شده و گیاه شده‌ و حیوان شده، کل بدن داخل بدن دیگری شده است. خود او بدن ندارد. مثال زدیم که خیلی روشن بشود.

این آدمی که بدن ندارد، پس بعضی از مکلفان معاد جسمانی نمی‌توانند داشته باشند، چون بدن ندارند و بعضی دیگر بدن دارند. حالا هر دو محشور می‌شوند یا هیچ کدام یا یکی می‌شود و یکی نمی‌شود.

اگر بگوییم هر دو با بدن محشور می‌شوند، بدن یکی رفت. اگر بگویید که یکی محشور می‌شود و دیگری محشور نمی‌شود، این ظلم است. آن کسی که بدن او را خوردند، محشور نشود و آن کسی که بدن او حاضر است او محشور شود، این ظلم است. پس منظور این است که هیچ کدام محشور نخواهند شد.

 من نمی‌خواهم بگویم استدلالی که این‌ها می‌گویند درست است، ما داریم این استدلال را تبلور می‌کنیم، یعنی ما دلیل را آنچه گفته‌اند و آنچه می‌شود گفت و آنچه خواهند گفت یا نخواهند گفت، به عنوان دلیل ذکر می‌کنیم که بعداً وقتی خراب شد نه فقط حرف مشتبهین آکل و مأکول قبلی خراب شود. کل کسانی که راجع به معاد جسمانی انسان، یوم‌المعاد شبهه دارند یا به خیال دلیل، تمام حرف‌ها رد شده باشد. قرآن کتاب یوم که نیست، کتاب کل ایام است و آنچه را امکان دارد گفته شود ولو گفته‌اند، اصلاً نگویند. این هم یک بُعد است.

«وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ» خلق اول که شد. خلق اول که شد، خاکی بود و نطفه‌ای بود، معیّن و بیّن بود و خدا این را خلق کرد. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[9] ولی بعداً که هم روح گم شد و هم بدن گم شد. آن کسی که منکر معادین است، می‌گوید هم روح گم شد و هم بدن گم شد. آن کسی که می‌گوید روح درگیر نمی‌شود، روح داخل غذا نمی‌شود. ولکن این بدن که گم شد و احیاناً داخل ابدان دیگران شد، بنابراین از این سه احتمال خارج نیست، احتمال صحیح که بر آن اعتراض و اشکالی وارد نیست، این است که هیچ کدام از مکلفین بدن ندارند. «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ».[10] جواب این است که این دلیل نیست «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ». بعضی خیال می‌کنند که این عبارت اصلاً برای چیست، بلافاصله جواب داده است: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ». می‌خواهد بفرماید این دلیل نیست، این‌ها مشکل دارند؛ چون اصل قیامت را منکر هستند، چون اصل قیامت را منکر هستند یا قیامت بدن را منکر هستند.

-‌ این‌جا می‌فرماید: «أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» در همین هنگامی که ما در زمین گم هستیم، در همین هنگام «لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ» هستیم؟ یعنی خلق جدید برزخی هستیم؟

-‌ آن‌که بحث نیست. آن خلق جدید نیست. خلق جدید یعنی چه؟

– از عبارت آیه این‌طور برمی‌آید، یعنی با بدن جدید است.

– خلق جدید یعنی در برزخ هیچ چیزی ایجاد نشد. یعنی با إماته یک چیزی رفت، چیزی ایجاد نشد، این‌‌جا خلق جدید نیست.

-‌ [سؤال]

-‌ نخیر، «أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ» برای اینکه در برزخ خلق جدید نیست، بلکه استمرار حیات دنیوی است.

– [سؤال]

-‌ نه اثبات است نه نفی است.

-‌ در خلق جدید هستیم.

-‌ نه، «في‏ خَلْقٍ جَديدٍ» به این معنا: یک مرتبه است که خداوند ما را مجدداً خلق می‌کند، یک مرتبه است که نه عبارت قوی‌تر می‌شود، ما غرق هستیم و حتمیت دارد، یعنی قابل فرار نیست. مثلاً «هُم فی ضلالٍ»، «هُم عَلی ضلالٍ»، «هُم إلی ضلالٍ»، «هُم فی ضلالٍ» یعنی غرق در ضلال. وقتی ما مردیم، ما همان موقع که زنده بودیم و کلاً در حیات بودیم، آیا زمانی که ما مردیم چه در برزخ و چه در قیامت در حیات خواهیم بود؟

-‌ در قیامت ادامه دارد «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» اما قبل از آن «لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ» […]

-‌ ثمّ بیان است، اجازه بدهید به آیه برسیم ببینیم چه می‌شود، ما در ابتدای نقطه اولی هستیم. در نقطه اولی کل احتمالات و استدلالات و شبهاتی که در انکار معادین، در انکار معاد روح و جسم، در انکار معاد جسم، کل خیالاتی که وجود دارد، در «أَ إِذا ضَلَلْنا» پاسخ داده می‌شود. یکی از آن شبهه آکل و مأکول است که معروف است.

می‌فرماید که اشکال اصلی این است که «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ». ما دو لقاء داریم: یک لقاء برزخی داریم، یک لقاء اخروی داریم؛ لقاء اخروی دو بُعدی است، یک لقاء روح داریم، یک لقاء با بدن داریم. بعضی هر سه لقاء را منکر هستند، بعضی، بعضی را قبول دارند و بعضی را قبول ندارند. پس سر جمع انکار لقاءٌ مّا با رب دارند و مقتضای ربوبیت عادله این است که لقاء مستمر باشد. و لا سیّما یوم القیامة الکبری اگر لقاء حساب و جزای کامل که «الْجَزاءَ الْأَوْفى‏»[11] است باید چه شود؟ باید روح با بدن برزخی و آن اجزاء بدن اصلی انسان که در طول تکلیف بوده است، باید باشد.

شما آقایان الفرقان را مطالعه بفرمایید و در آیه فکر بفرمایید، این شبهه تا کجا می‌تواند قابل قبول باشد یا اصلاً قابل قبول نیست. اصلاً درصد این شبهه چقدر است؟ این جمله را عرض می‌کنم که آیا در میان هزاران فرد که می‌میرند، چند نفر از آن‌ها این‌طور خیال می‌کنند؟ من خیال می‌کنم که هیچ کس. اگر خیال هم کنند باز اشکالی وارد نمی‌شود. من خیال می‌کنم اصلاً درصد ندارد، چون قبرستان‌ها اولاً مزرعه نیست، گاو و گوسفند داخل قبرستان نمی‌روند که آدم بخورند، درختی آن‌جا نیست، اگر هم بهشت زهرا درخت دارد، درخت‌های بهشت زهرا را به گاو و گوسفند نمی‌دهند که بخورند. این اولاً.

-‌ [سؤال]

-‌ می‌دانم. این اولاً. در وضع معمول درصدی ندارد یا خیلی کم است، آن درصد کم هم جواب دارد. شما در هر دو بُعد آن دقت بفرمایید.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. نجم، آیات 40 و 41.

[2]. هود، آیه 108.

[3]. طارق، آیه 7.

[4]. یس، آیه 78.

[5]. همان، آیه 79.

[6]. روم، آیه 27.

[7]. الكافی، ج ‏3، ص 352.

[8]. نساء، آیه 157.

[9]. مؤمنون، آیه‌ 14.

[10]. سجده، آیه 10.

[11]. نجم، آیه 41.