جلسه سیصد و چهلم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

معاد جسمانی

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ * قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ».[1]

«أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ» سؤال از قدرت مصدر اعلی است که حق سبحانه و تعالی باشد. هنگامی که بدن ما در پنج مرحله گم شد و یا مراحل کمتر در ارض و ارواح ما در چند مرحله گم شد «أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ» خالق چه کسی است؟ خدا. آیا خالق ما را مجدداً خلق می‌کند؟ جواب در این‌جا دو مرحله‌ای است؛ مرحله اولی «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» که تفسیر آن را عرض کردیم. جواب دوم بر حسب قاعده باید این‌طور باشد، «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» چون بحث بر سر این است که چگونه امکان دارد خداوند انسان را بعد «إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» خلق جدید بکند؟ ولکن خداوند می‌فرماید: نه فقط من، بلکه ملک‌الموت، موکل دار الاموات و وزیر دایرة‌الاموات که ملک‌الموت است، او مؤمّر است و مأموریت دارد که این کار را انجام بدهد تا چه برسد به خود خدا. (چون که صد آمد، نود هم پیش ماست) «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ» ملک‌الموت را که من وکالت دادم، قدرت دادم، امر دادم که کل این گمشدگی‌ها در برابر توفّی روح ناچیز است، او قادر است با اینکه قدرت او فرعیه است، علم او، قدرت او، عمل او در توفّیِ «کُمْ» که بحث مراتب «کُمْ» را می‌کنیم، فرعی است تا چه برسد خالق که «لَفي‏ خَلْقٍ» را نسبت به او سؤال کرده است.

 «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» «یُمِیتُکُمْ» نیست، چون «یُمِیتُکُمْ» به نظر می‌رسد که مات و فات مثلاً یا اعم است، بله اعم است. اعمّ است از اینکه موت که حاصل شد بعد حیاةٌ مّائی باشد یا موت، موت مطلق باشد. مگر این‌طور نیست؟ دیگر فرعی در کار نیست. وانگهی چه لزومی دارد که لفظ موت را بفرمایند و با قرینه‌ای معنی خاص موت را که حیاةٌ مّا بعد الموت است را اراده بکنند؟ باید لفظ خود را بیاورند. این‌جا خداوند در جواب «أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ» چه می‌خواهد بیان بفرماید؟ می‌خواهد بفرماید: «ضَلَلْنا» نیست، نه روح گم می‌شود و نه جسد گم می‌شود. روح وجود دارد و حتی از برای ملک‌الموت پیدا است و در قبضه او است و جسد به هر حالی باشد چه در مرحله اولی، ثانیه، ثالثه، رابعه، خامسه هر پنج‌تا، چهارتا، کمتر، هر چه، همه به توفیق ربانی در قبضه علم و قبضه قدرت ملک‌الموت است. بنابراین «يَتَوَفَّاكُمْ» باید باشد.

توفّی اخص از موت است، اصلاً توفّی موت نیست. آیات مقدساتی که لفظ توفّی دارد معنای موت نمی‌دهد «الأخذُ وافیاً». توفّی تفعّل است. «الأخذُ وافیاً» است و این أخذ وافیه هم دارای مراحلی است. یک مرحله اخذ وافیه این است که خداوند انسان را إماته بکند و با این إماته روح به طور وافی اخذ گردد. بدن برزخی به طور وافی أخذ گردد ولی روح باشد. بدن جسمانی به طور وافی أخذ گردد، در علم و قدرت ربانیه محفوظ باشد. این یک معنای توفّی است.

معنی دیگر توفّی این است که روح در جسم خود وجود دارد و هرگز إنفسادی بین روح و جسم حاصل نشده است، بلکه خداوند این موجود بزرگوار مانند عیسی بن مریم (ع) که مورد خطر حتمی قرار گرفته بود، می‌خواستند او را به دار بزنند، تصمیم بر این شد که عیسی (ع) را به دار بزنند، «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ»[2] در این‌جا مرگ نیست. «وَ رافِعُكَ إِلَيَّ» یعنی از این مکان که مکانت سیئه‌ای برای مسیح بن مریم اختلاف کرده‌اند و تصمیم دارند که او را به دار آویزند، از این مکان «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا» الی آخر. و من الدلیل علی ذلک آیه مبارکه سوره نساء است: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً»[3] فنا نشده است. تمام اهل کتاب حداقل آن کسانی که الآن هستند، آن‌هایی که در زمان إماته عیسی (ع) هستند، چند میلیارد اهل کتاب در عالم هستند قبلاً کمتر بودند بعداً بیشتر، تمام اهل کتابی که بالفعل در زمان مسیح و إماته او هستند «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» پس مسیح باید زنده باشد، اصلاً متوفّی است «وَ رافِعُكَ إِلَيَّ». این بحث خاصی است که کردیم و این‌جا اشارتاً عرض کردیم که شاید بعداً هم به مناسبتی بیاید.

در موت توفّی است. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ»[4] نوم هم توفّی است، موت توفّی است. صعد إلی السماء توفّی است. همه توفّی است. چرا؟ برای اینکه «الأخذُ وافیاً» در تمام آن‌ها محفوظ است، گم نمی‌شود، از بین نمی‌رود. نه ضلال از بین رفتن کل است، و نه ضلال گم شدن از قبضه علم و قدرت و قیومیت رب‌العالمین است.

در این‌جا هم «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» یک مقدار راجع به «کُم» بحث بکنیم که تمام مراحل شبهه آکل و مأکول را که عرض کردیم، مطوی در این «کُم» است. این «کُم» چه چیز را می‌خواهد بگوید؟ جواب آن این است که «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» إخبار، فقط إخبار است. مگر إخبار قرآن را قبول می‌کنند، نه. این إخبار با دلیل است، منتها چهره، چهره لأنّ و إنّ و این حرف‌ها نیست و یکی از روش‌های اختصاصی و ممتاز قرآن شریف در استدلال این است که چهره استدلال چهره فراردهنده نیست. چهره منطقی منطقیین، چهره فلسفی فلسفیین، چهره عرفانی عرفانیین، چهره اصولی اصولیین، فقهی فقهیین، علمی تجریبیین، قرآن شریف اختصاصی نیست. چون قرآن با تمام مکلفین جهان آفرینش، با توجه به دانستن لغت عربی و لغت قرآن صحبت می‌کند، اختصاصی نیست. مثلاً فرض کنید «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏»[5] نجومی‌ها آمدند می‌گویند: البروج، بروج دوازده‌گانه است. نه قرآن که فقط با شما صحبت نکرده است. البرج در لغت عربی یعنی قصر خیلی بلند و زیبا. «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏» قسم به آسمان که دارای کاخ‌های بسیار بلند زیبا است، نه اینکه بروج اثنی‌عشر را شما درست بکنید. این تحمیل رأی بر قرآن است. قرآن که با منجّمین سخن نگفته است. قرآن با همگان سخن گفته است و در تمام ابعادی که مکلفان به آن نیاز دارند، در تمام جریانات عالم تکلیف خداوند سخن گفته است.

در این‌جا «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» این «کُمْ» چیست؟ ما چند تا «کُمْ» داریم. در بعد اوّل که «کُمْ» مشترک روح و جسم. روح و جسم را یتوفّی. وقتی که این روح از جسم جدا شد و موت حاصل گردید، این جدایی روح و جسم را از علم و قدرت رب‌العالمین جدا نمی‌کند. «يَتَوَفَّاكُمْ» این روح و جسم يتوفّی است، محدود است. یأخذ وافیاً همان‌طور که خداوند روح را به جسم «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً»[6] اعطای ذاتی بود کَم نبود، زیاد نبود، اشتباه نبود، جهالت نبود، خلاف حکمت و مصلحت نبود، همان‌طور که دادن این روح به جسم و درست کردن این جسم بر مبنای صحیح حکمت در آفرینش انسان بود که «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ»[7]‏ است، گرفتن آن هم همین‌طور است «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏»[8] لله بودن آن و رجوع الی الله آن به ید قدرت قیومی رب‌العالمین است. بر مبنای ید قدرت قیومی رب‌العالمین نقصان در کار نیست، زیادی نیست و کسری نیست. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» حالا این کُمی که دو جزء دارد، دو بُعد دارد، در مورد جسم آن می‌خواهیم صحبت کنیم. شبهه آکل و مأکول در جسم است. البته در روح هم قضیه مسخ و این حرف‌ها وجود دارد که قبلاً صحبت کردیم، اما در جسم.

«قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ»، سؤال: این «يَتَوَفَّاكُمْ» که خداوند اراده فرمود و عزرائیل را که ملک‌الموت است، نسبت به گروهی و ملائکه اعوان را هم نسبت به گروه‌های دیگر، این «يَتَوَفَّاكُمْ» که به امر الهی است و اراده و قدرت الهیه است، این کُم جسم کدام کُم است؟

1- کُم نقطه اولی. کُم نقطه اولای جسم نطفه است. منی است یا نطفه است. همان دوده و همان کرم که جزء بسیار ریز از منی مرد است و جزء بسیار ریز از منی زن است که «يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ‏»[9]، «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً»[10] مرحله اولای آفرینش انسان «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» است و این «مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» یک مشج آن مشج بین النّطفتین است. منی مرد و منی زن. نطفه زن و نطفه مرد با هم مشج پیدا می‌کند. امشاج، مشج‌های گوناگون در کار است که در جای خود بحث شده است و اگر پیش بیاید باید بشود، اشاره می‌کنیم. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» یعنی همان نطفه‌ای که در مشج اوّل است، همان ذره‌ای که از مرد و با ذره‌ای از زن از صلب مرد و از ترائب زن این دو ذرّه و این دو نطفه با هم ازدواج کردند یا دختر بود و یا پسر، همان را خداوند اخذ می‌کند. بقیه… این کُم، کُم اوّل است.

2- در مقابل کُم دوم، یعنی آن نطفه با تمام عوارضی که بر آن نطفه قرار گرفت، از نطفه مرد در استمرار عمل جنسی و از غذاهای زن و چه و چه در گذشته عالم جنینی و در عالم طفولیت و بلوغ و بزرگ شد و شد و شد و مرد هشتاد سال به اضافه آن نه ماه یا شش ماهی که در رحم مادران است کل این کُم، این هم یک کُم است. این کُم‌تر از کُم اوّل است. این کُمی است که با تمام آنچه را که به این بدن منضم گردیده است، این «يَتَوَفَّاكُمْ».

3-‌ کُم یعنی کُم از زمان تکلیف تا موت. چون کُم از زمان تکلیف تا موت مورد سؤال است و مورد تکلیف است، پس مورد ثواب است و عقاب است. این کُم قبل از تکلیف که تکلیف نیست. این احتمال سوم، کُم در مرحله سوم یعنی آن اجزای بدنیه انسان که از آغاز تکلیف تا هنگام مرگ با روح بوده است اما اجزای دیگر نه، اجزای دیگر سه دیگر داریم؛ دوتای آن‌ها برای دیگران، یکی از آن‌ها دیگر که عرض کردیم. آن اجزای دیگر که مثلّثی را تشکیل می‌دهد که بر بدن انسان اضافه می‌شود، آن‌ها نه. کُم در احتمال سوم اجزای بدنیه اصلی است که مخصوص شما است. در معاد برای دیگر نیست. معاد برای معاد، در معاد هر کسی با بدن خاص خود که مخلوط با بدن‌های دیگران نمی‌شود و یا اگر می‌شود برای او عرضی است و در حالت معاد برگشت می‌شود به بدن اصلی و روح انسان در آن بدن قرار می‌گیرد، هر فرد از افراد مکلفین از این عالم ماده یک بدن خاصی و اجزای اصلیه خاصه‌ای دارند که یا جزء اجزای دیگران نمی‌شود و یا اگر بشود جزء اصلی نمی‌گردد و الی آخر.

-‌ [سؤال]

-‌ حالا داریم احتمالات را عرض می‌کنیم. این مرحله سومی که کُم این باشد و ظاهراً همین است. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ» این بدن، روح در این بدن و در این اجزای اصلیه که در طول تکلیف مورد تکلیف است و عمل است امر و نهی است، «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» کُم در بُعد جسمی این است. این هم احتمال سوم.

احتمال چهارم این است که نه، «يَتَوَفَّاكُمْ» در زمان توفّی. این «يَتَوَفَّاكُمْ» مستقبل است. «تَوَّفَیْنَاکُمْ» که نیست. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» چه وقت «يَتَوَفَّاكُمْ»؟ «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ»[11] «إِذا ضَلَلْنا» چه وقت است؟ وقتی که مرد. بعد از موت. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» در همان هنگام، در آن هنگامی که خداوند می‌میراند در همان هنگام «يَتَوَفَّاكُمْ» احتمال چهارم این است که یعنی انسان در آن حالت که می‌میرد با کل اجزایی که الآن دارد چه اجزای اصلیه آغازین، چه اجزای اصلیه در کل عالم تکلیف، چه اجزای اصلیه دیگران که به این اضافه شده است، چه اجزای فرعیه مهمان که به این اضافه شده است از دیگران، چه اجزای فرعیه غیر دیگران که به این اضافه شده است تمام آن با هم صد کیلو. تمام صد کیلو «يَتَوَفَّاكُمْ». این هم احتمال چهارم.

بینابین احتمالات این احتمالات را عرض می‌کنم، برای این نیست که ما بخواهیم احتمال زیاد بگوییم. بعضی از وقت‌ها انسان مدام احتمال می‌گوید تا اینکه بخواهد طرح او خیلی مهم باشد، بگویند آقا چقدر چیز بلد است، نخیر. ما هیچ چیزی را جز آنچه را خداوند می‌فرماید بلد نیستیم، باید دقت بکنیم تا تجزیه و تحلیل و سبر و تقسیم دلالی و معرفتی و قرآنی بکنیم تا بفهمیم.

«کُم» دیگر این است که نخیر، این بدن اصلی انسان با اجزای فرعیه‌ای که اجزای دیگران نیست، بلکه اجزایی است که گاه مهمان من بودند و رفتند و آمدند. بعد احتمال دیگر خیر، و اجزای فرعیه‌ای از دیگران که جزء اجزای آن‌ها نیست، آن اجزای فرعیه مهمان بشوند و در «يَتَوَفَّاكُمْ» شرکت داشته باشند و الی آخر. کدام یک از این‌ها عدل است و کدام یک از این‌ها ظلم است؟ کدام ظلم صرف است، کدام عدل صرف است؟ آن چیزی که مسلّم این است که یوم القیامة الکبری باید روح، در بخشی از این بدن که در کل زمان تکلیف بوده است، سؤال و جواب و عقاب و این‌ها را داشته باشد. اما اجزای اصلی بدن دیگران در بدن من بیاید؟ پس آن اجزای اصلیه ندارد یا کم دارد، این ظلم است. تداخل نیست، مُعاد فی المَعاد، مُعاد متداخل نیست، کاری نداریم که آن جزء آغازینی که «نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ» است آن هم یک مطلبی است. ولکن خوب اینکه خیلی بیّن‌تر است، بله آن هم هست. نطفه‌ای که خداوند انسان را خلق کرده است در تمام عالم تکلیف در طول مدت تکلیف در کل بدن انسان وجود دارد، اما در عین اصالت بسیار خفیف و کم‌رنگ است. اما اجزایی که پررنگ هستند و فعلیت دارند و مماس هستند در افعالی که انسان می‌کند -افعال زشت و زیبا- اجزای اصلی بدن من و شما و شما است که در طول عالم تکلیف با ما بودند، از ما در حالی که زنده بودیم جدا نشدند. اگر اجزایی داخل بدن ما می‌گردند و جدا می‌گردند، این‌ها اصالتی ندارند. جزا دادن روح به وسیله آن‌ها نیست. گاه است و گاه نیست. اما آن اجزایی که در طول عالم تکلیف با ما مکلفان مانده‌اند، حق و عدالت صحیح این است که حداقل –اکثر آن را نمی‌گوییم- حداقل این است که آن اجزایی که در طول زمان تکلیف هر چند سال بوده است با من بوده‌اند آن اجزا برای هر کسی باید باشند، پس اگر چنانچه این اجزاء تداخل پیدا بکنند، چه می‌شود؟ بعدی بی‌بدن خواهد بود، کم‌بدن خواهد بود. برای اینکه در شبهه آکل و مأکول ولو قلیلاً اتفاق می‌افتد -حالا یا زیاد یا کم کاری نداریم، کلاً هم باشد اشکالی ندارد- در شبهه آکل و مأکول چندتا اگر به هم متصل می‌شود، در نتیجه بدن فلان شخص تبدیل به خاک، تبدیل به آب، تبدیل به گیاه، گیاه به حیوان و گوسفند، گوسفند تبدیل به انسان‌ یا انسان‌ها، یک انسان گوسفند را خورده است یا چند نفر خوردند بالاخره این آقا فعلاً بدن ندارد. این بدن ندارد، این دو بدن دارد. او هم بدن اصلی خود و هم بدن اصلی دیگر به روح متصل بشود که این معاذ الله خداوند جاهل است یا عاجز است یا ظالم است، چون این نیمه جزا است. اگر بنا نیست، جزای روح در بعد اعمال بدنی داده بشود، اصلاً بدن نمی‌خواهد. ولی وقتی که مقتضای عدالت کامل این است که روح اضافه بر جزای بر اعمال روحی خود که مستقیم است، جزای اعمالی که به وسیله جسم هم باشد، پس هر کسی جسم خود، نه من بعضی را دارم و بعضی را ندارم یا شما هیچ جسم ندارید، جسم شما مخلوط با جسم دیگران شده است یا بعضی دارای چند جسم هستند. یک نفر آدم نیروی چند نفر آدم را خورده و بزرگ شده است. مثل یک نفر در توپخانه سابق تهران و میدان امام حالا، این‌قدر این چاق و بزرگ بود، شوخی می‌کردند، مدتی شکم می‌آمد بعد یک سر کوچک پیدا می‌شد. بعضی‌ها این‌قدر بزرگ هستند. این آدمی که این‌قدر خورده و خورده، به اندازه سه، چهار نفر آدم خورده است، سه، چهار نفر آدم بدن ندارند، این آدم بدن دارد.

پس ببینید در کل این احتمالات، آن احتمالی که مقتضای عدالت رب‌العالمین است، این است که کُم یعنی کُمی که واقعاً کُم است. کُم را تقسیم کنیم، کُم أنت، أنت. «يَتَوَفَّاك» أنت و انت. نه اینکه تو را در او، او را در او، تو هیچ چیزی نداری، اینکه نمی‌شود. چون کُم افراد است. کُم کل افراد مکلفین را شامل است. «يَتَوَفَّاكُمْ» یتوفّاکَ، یتوفّاکَ. هر کسی را که خداوند اخذ می‌کند وافیاً، اخذ وافی اولاً اخذ وافی به عنوان عدل و اخذ وافی به عنوان فضل. ما در اخذ وافی به عنوان عدل بحث می‌کنیم. فضل مطلب دیگری است، نه اینکه از اجساد دیگران اضافه بکنند، ولی اخذ وافی به عنوان عدل این است که این شخص را آن بدنش را که در کل عالم تکلیف با او بوده است و در زشت و زیباها مورد امر روح بوده است و نهی روح بوده است، آن هر کسی برای خودش، او برای او. قاطی نباید بشود. چون اگر مخلوط بشود، این‌جا شبهه آکل و مأکول می‌آید.

إن قلت: خوب ممکن است طور دیگر باشد؟ می‌گوییم وقتی اصل معاد جسمانی به دلیل عقل و به دلیل کتاب و سنّت ثابت است، شما این ثابت را به احتمالاتی می‌برید که غلط است، بلکه قرآن شریف احتمالات غلط شما را به طور کلی در دو بعد یا چند بعد جواب می‌دهد. یک بعد «کُم» هر کس، آن «کَ» مربوط به خودش. کما اینکه روح شما را در بدن دیگری و روح دیگری را در بدن شما نمی‌آورند، کذلک جسم شما برای شما است و جسم من برای من است، جسم او برای او است. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» آیا این محال است که هر فردی از افراد مکلفین بدن اصلی خاصی داشته باشد؟ این کره زمین با این عظمت و با این وسعت آیا از محالات است که انسان‌های مکلف، هر فرد آن‌ها اجزای خاصه اصلیه بدنیه‌ای و سهم خاصی از کل زمین داشته باشند و اگر هم یک موقعی شد که آن‌قدر جمعیت‌های انسان‌ها زیادِ زیاد شد که سرجمع از آغاز خلقت انسان تا انقراض عالم، اگر بدن‌ها را وزن بکنید–روی اگر دارم بحث می‌کنم، قرآن جواب داده است و جواب آن هم اگری است- اگر وزن کنند آن مقادیری از مواد کره زمین را که ممکن است متحول به نطفه گردد و متحول بدن انسان شود و متحول به اجزای اصلی بدن انسان گردد، اگر موازنه شود بین اجزای اصلیه بدن‌های انسان‌های مکلف و اجزایی که از این ارض امکان دارد متحول به این اجزاء اصلیه بشود، اگر اجزای بدن انسان برابر بود که مطلبی نیست، برابر نخواهند بود. چون «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها»[12] ارض هنوز وجود دارد، اثقال دارد و اثقال آن «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»،[13] یکی از اثقال ارض انسان‌ها است، یکی از اثقال ارض مطلوب‌های انسان‌ها که سیم و زر و این حرف‌ها باشد. پس ارض است، ولی برابری نیست.

دوم این است که نخیر، بدن‌های اصلی این انسان‌ها بیشتر از ارض باشد. احتمال است دیگر. کمتر باشد که مطلبی نیست، بدن‌های اصلی انسان‌ها کمتر از آن مقادیری از ارض باشد که تبدیل به بدن اصلی می‌شود –تعبیر را کار نداریم- اجزایی که می‌آید و می‌رود که اجزای فرعی دیگران است که اجزای فرعی دیگران نه، آن اجزای اصلی انسان که در طول عالم تکلیف اجزای اصلی این انسانی که صد کیلوگرم، پنجاه کیلوگرم، دویست کیلوگرم کمتر یا بیشتر، فرض کنید بیست کیلوگرم، سی کیلوگرم اجزای اصلی هر چه وجود دارد، این اجزای اصلی این بدن انسان از این ارض است، برابری که محال است. بیشتر بودن ارض شما می‌گویید احتمال ندارد. می‌گوییم هم برابری محال است، هم بیشتر بودن آن محال‌تر است. کمتر بودن صحیح است. شما می‌گویید: نخیر، ممکن است در موازنه یک وقتی این‌طور برسد دلیل هم نمی‌خواهد، احتمال است. چون استدلال در صورتی بسیار قوی است که احتمالات را هم خفه بکند. نه فقط استدلال اگر استدلال را خفه کرد. نخیر، استدلال در جایی بسیار قوی است که کل احتمالاتی که بر خلاف مؤدّای آن استدلال است را خفه بکند و از بین ببرد.

حالا این احتمال، باز انتقاد است که اگر اجزای اصلیه بدن‌های انسان‌ها طوری است که برابر با ارض است یا بیشتر از ارض است و حال آنکه ارض است؟ جواب: احتمال اوّل ما چه بود؟ آیا کافی نیست آن نطفه –کما اینکه روایت هم داریم و تا اندازه‌ای هم قابل قبول است در بُعد این احتمال- آیا کافی نیست که آن جزء اصلی که تمام اجزای بعدی انسان فرع آن است و نشأت گرفتن از چیزهای دیگر است که همان نطفه باشد، آن نطفه برای مرد و نطفه برای زن که بسیار ریز هم است، علق است که یک قطره منی یک اقیانوس موّاجی است که میلیون‌ها علق در آن است و یک نطفه زن هم چنین است که بعد این‌ها با هم ازدواج می‌کنند و این مذکّر و مؤنّث می‌شود، تمام. مگر همان در کل بدن نیست. وقتی همان در کل بدن است بعد این مطلب را عرض می‌کنیم: هر فردی از افراد انسان‌ها کوچکترین سهم و کامل‌ترین بخشی را که از بنیه جسمانی این جهان دارند، نطفه است. این نطفه‌ای که از این مرد و از این زن تبدّل پیدا می‌کند، این نطفه فرع بدن مرد و زن است، اصل نیست. نطفه از نطفه نیست. نطفه از خون است و چه است و چه است. هر فردی از افراد انسان‌ها اگر این مطلب بر فرض محال مثلاً بر فرض یک احتمال بسیار ضعیف طوری شد که یوم القیامة الکبری این بنیه زمین و آن جسم ظاهر زمین که قابل تبدّل به اجزای اصلی بدن انسان است، این کمتر بود یا برابر بود یا چه بود، این‌طور، این مقدار کفایت می‌کند که در روایت هم بود «تَبْقَى مُسْتَدِيرَةً»[14] آیات هم به این مطلب اشاره دارد. منتها جریان دو بعدی است. یک بعد جریان نطفه اولی است، یک بعد جریان «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ‏ * قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ»[15] الی آخر.

«كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ»[16] کما چیست؟ کما می‌سازیم، این کما را باید صددرصد بگیرید. نطفه آن هنگام که هنگام آغازین انسان بود، حالت نطفه بود، نعید همان است. دیگر بالاتر از این که نمی‌شود همان است. منتها آن نطفه صلب می‌خواست، رحم می‌خواست، مدت می‌خواست، شیر می‌خواست و چه می‌خواست. نخیر، این آنی است، کما اینکه خداوند آدمِ اوّل را از تراب آفرید، نه رحم دید، نه صلب دید، نه نطفه مرد دید، نه زن بود، نه مدت می‌خواست آناً. منتها دو تا کما در این‌جا است، یک کما «نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ»[17]، «كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ‏»[18]، کما، این کما دو بعد دارد «بَدَأَكُمْ»، یک «بَدَأَكُمْ» اوّل است که انسانِ اوّل که انسان اوّل مدت نمی‌خواهد. یک «بدأناکم» مستمر است که «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ»[19] نطفه است و هر فردی از افراد انسان‌ها آن نطفه اصلیه‌ای که مبدأ آغازین نشوء و ارتقای آن‌ها بوده است، همان را خداوند ایجاد می‌کند. پس ما حرف داریم، طوری نیست که احتمال باشد، ما حرف داریم.

تبیین این مطلب این است: آیا اصل وجودی این انسان‌ها که از پدر و مادر متولد می‌گردند، مگر همان نطفه أمشاج نیست؟ بله. خوب بعد که عمل جنسی مکرر می‌شود، این منی‌ها و نطفه‌های عمل جنسی مکرر چه خواهند کرد؟ رحم را تقویت می‌کند، غذا است از برای نطفه اصلیه و نطفه اصلیه را احاطه می‌کنند، کمک می‌کنند، غذا است، تقویت تقویت، شیر و چه تا جنین متولد می‌شود، بعد شیر است و غذاها است و بعد بزرگ می‌شود، پس این نطفه اوّلی و نفطه آغازین عبارت است از همان «نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ».

-‌ [سؤال]

-‌ می‌خواهیم بگوییم کمک می‌کند، نمی‌خواهیم بگوییم لازم است همیشه باشد.

-‌ بالاخره نطفه هم از غذاها درست می‌شود، از غذایی که می‌خورد نطفه می‌شود.

-‌ بله، حرف شما درست است.

– یعنی در واقع از همان ابزار.

– از اصل آن یا از فرع آن؟‌ جواب این است که هر فردی از افراد انسان یک بدن خاصی دارند، منتها این بدن خاصی که این انسان دارد، از فرع آن انسان درست شده است؟ خوب فرع او اصل این است، چه آکل و مأکولی؟ فرع او که اصل این است، فرع او نخواهد شد.

-‌ اجزاء اصلیه چطور؟

-‌ اصل او هم نخواهد شد. اجزای اصلیه انسان دو بُعدی است. یک بُعد «نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ».

-‌ کل بدن انسان خاک می‌شود و قابل جذب است.

-‌ همه این‌ها را می‌فهمم، ولکن این کل بدن انسان که خاک می‌شود و قابل جذب است، دو بخش است؛ یک بخش اوّلی آن بخش خاص اخص به او است که همان نطفه امشاج است. بخش دوم آن است که در کل زمان تکلیف با او بوده است.

-‌ همان اصلی برای دیگران قابل جذب است یا نه؟

-‌ قابل جذب برای دیگران است، ولی اصل نخواهد شد. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه به مقتضای عدل و دلالات قطعیه معاد جسمانی باید هر فردی بدن خاصی داشته باشد. اینکه باید هر فردی بدن خاصی داشته باشد، شما بخواهید بالدلیل نقض کنید، نقض نمی‌شود. اگر توانستیم نقض بکنیم تمام نطفه‌های انسان‌ها اصلی برای دیگران خواهند شد یا فرع ملازم با دیگران که با بدن آن‌ها محشور می‌شود. آن چیزی که مسلّم و ثابت است این است که -ما با چیزی که مسلّم و ثابت است نمی‌توانیم با احتمال از بین ببریم- آن که مسلّم و ثابت است عقلاً و بر مبنای دلالات کتاب و سنّت و عقلاً و چه این است که هر فردی چنانچه روح خودش برای خودش، بدن خاصی از برای روح خاص خود باید داشته باشد. این بدن خاص «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» گم بشود «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ»، قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» یعنی ما اخذ می‌کنیم وافیاً. یعنی آن نطفه‌ای که یا اجزای خاصه بدنی که برای شما است، غذا شود، دوا شود، گیاه شود، حیوان گردد هر چه هرچه است که هر کجا برود، در هر زمان، در هر مکان، در هر وضعی این محفوظ است برای شما عند الله تعالی. متقضای عدل این است که این یوم القیامة الکبری «وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ»[20] به این معنا است.

معنی آن این است که فقط بدن در این قبر بود و در این‌جا «بُعْثِرَتْ» نخیر، قبر یعنی مخفی‌گاه بعد از مرگ انسان. در این مخفی‌گاه اگر جای واحدی است، زیر زمینی است، در آتش، در آب، هر جا متفرق هستیم، هر چه هر کسی شده است، خداوند جمع می‌کند. مثل فرض کنید مغناطیس. مغناطیس که می‌گذارید، آهن‌ربا را می‌گذارید و می‌خواهید یک آهنی را، یک سوزن‌هایی را جمع بکنید، با دست جمع کردن مشکل است و باید بگردید تا جمع شود، با آن بدون گشتن جمع می‌شود. با اراده قیومه خود بر مبنای علم محیط که حتی «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ».

-‌ [سؤال]

-‌ جواب دادم. جزء فرعی دیگری است و این جزء فرعی دیگری از او منفصل شده است، این لا بدّ این است: از اجزای فرعیه‌ای که از انسان منفصل می‌شود و با او نباید محشور گردد -نباید است- این جزء فرعیه این انسان است که اصلِ او است. کما اینکه خود این انسان هم که نطفه او جزء فرعی است، از کسی دیگر اصل این است. پس این فرع‌ها که تبدیل به اصل‌ها شده است این اصل‌ها دیگر به حالت فرعی قبل و به حالت اصلی قبل برنمی‌گردد. نه به حالت اصلی قبلی برنمی‌گردد که نطفه‌ای که پسر را درست کرده است، دختر را درست کرده است برگردد و جزء نطفه شما بشود، یعنی جزء بدن اصلی شما نمی‌شود. جزء بدن فرعی شما هم که با او جزا و عقاب داشته باشید نمی‌شود. چون مقتضای عدل این است که هر روحی واحد، دارای بدن خاص داشته باشد که تداخل نداشته «فأین التّداخل»، شبهه آکل و مأکول کجا است. اصلاً ریشه ندارد، اصل ندارد و بساط معادی که قرآن شریف باز کرده است و به ما تفهیم کرده است، اگر ما این را درست دریافت بکنیم، تمام شبهات به کنار می‌رود. علّت بزرگ شبهات این است که ما دریافت نمی‌کنیم. مثلاً اگر که المُعاد فی المَعاد، «إعادة المعدوم ممّا امتنعا»[21] مثلاً می‌گویند. اگر ممتنع معدوم شد، پس مُعاد فی المَعاد معدوم نیست، آن جای خود را می‌گیرد، کار نداریم، معاد که این نیست. مُعاد فی المَعاد چیست؟ مُعاد فی المَعاد عود الروح است إلی بدن خاک. مُعاد فی المَعاد عود نطفه است به وضع انسانی. بالاتر، مُعاد فی المَعاد اجزای اصلیه بدن است که بدن می‌شود و روح در او داخل می‌شود. مُعاد فی المَعاد این است که صورت بدنیه انسان که در دنیا بود، نظیر آن صورت بدنی خدا خلق می‌کند، نه اصل آن را. مُعاد فی المَعاد اصل آن صورتی است که –صورت که از بین رفت- و لذا عرض می‌شود که «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ»[22] قرآن دارد. «نبدلّکم أمثالکم»

-‌ «نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ».

-‌ می‌دانم، من دارم معنا می‌کنم. «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ» این‌جا «نُبَدِّلَ» دو مفعول می‌گیرد. یک مفعول «کُم» است، یک مفعول «أَمْثالَكُمْ» است. «علی أن نبدّلکم أمثالکم»، «کُم» در این‌جا چیست؟ «کُم» در بعد جسمی است. یعنی این جسمی که خاک شده است، این جسم خاکی «کُم» است. این «کُم» را «أمثالکم» یعنی صورت انسانی که داریم. صورت و شکل ظاهری انسان که قبلاً از بین رفت، مانند و مثل آن صورت را به این جسم می‌دهیم و مجاز چه کسی است؟ کسی که عقاب و ثواب بر آن بار می‌شود صورت است یا خود جسم است؟ اگر روح انسان بر بدن او که این بدن خشت است، گل است، اگر فرض کنید خداوند این بدن را که خاک است، روح را در همان بدن قرار بدهد و آن بدن به واسطه روح زنده می‌شود، اگر جزا و ثواب و این‌ها روی این بدن قرار بگیرد، روح احساس نمی‌کند؟ بله، ولی اکمل آن چیست؟ اکمل آن این است که «عَلى‏ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ ْ وَ نُنْشِئَكُمْ في‏ ما لا تَعْلَمُونَ»‏ که دانه به دانه این آیات بحث با دقت دارد. تمام آیاتی که مربوط است به خلق مرّةً ثانیة در کل ابعادی که ما فکر می‌کنیم و احتمال می‌دهیم یا احتمال نمی‌دهیم، در کل این ابعاد آیات وارد است. إن‌شاءالله غور می‌کنیم و بیشتر دقت می‌کنیم و بیشتر می‌فهمیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. سجده، آیات 10 و 11.

[2]. آل‌عمران، آیه 55.

[3]. نساء، آیه 159.

[4]. زمر، آیه 42.

[5]. بروج، آیه 1.

[6]. مؤمنون، آیه 14.

[7]. تین، آیه 4.

[8]. بقره، آیه 156.

[9]. طارق، آیه 7.

[10]. انسان، آیه 2.

[11]. سجده، آیه 10.

[12]. زلزله، آیات 1 و 2.

[13]. حج، آیه 73.

[14]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏28، ص 91.

[15]. یس، آیات 78 و 79.

[16]. انبیا،، آیه 104.

[17]. انسان، آیه 2.

[18]. اعراف، آیه 29.

[19]. انسان، آیه 2.

[20]. انفطار، آیه 4.

[21]. شرح المنظومة، ج ‏2، ص 194.

[22]. واقعه، آیه 61.