جلسه سیصد و هفتاد و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

عبادت الله

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

إن‌شاءالله این تعطیلی تابستانی تعطیلی کار نبوده است. چنانچه معلوم است، بلکه در مواقع تعطیلی انسان بیشتر می‌تواند کار کند چون مقید به ساعات دروس و مباحثات و مطالعات خاصه‌ای نیست و برکاتی که در تعطیلات است، برای کسانی که توجه به برکات داشته باشند و در درکات علوم ضد اسلامی قرار نگیرند، این روشن است. و امروز که اولین روز تکرار بحث است مربوط به امسال و بحث ما آیات مشکله قرآنیه است.

بحث اول که چند سال طول کشید به زبان عربی و فارسی و یا هر دو. در نجف و در قم و در بیروت و در مکه و در جای دیگر، بحث تسلسلی تفسیر بود که دوره آن تمام شد. هم تدریساً و هم تألیفاً. و بحث دوم که کمتر طول کشید بحث موضوعی بود که توحید و نبوت و معاد در ابعاد گوناگون آن، که هم تألیفاً و هم تدریساً تمام شد. بحث سوم که از امروز به فضل الهی شروع خواهیم کرد، آیات مشکله قرآن است و انسان روی این قرآن هر قدر کار کند حتی روی آیات ساده‌نما، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏» که طبق انظار سطحی، سطحی‌ترین آیات و ساده‌ترین آیات است، آن‌قدر دقت دارد، آن‌قدر باریک‌بینی دارد، آن‌قدر مطلب دارد که همان‌طور که گوینده‌ آن بی‌نهایت است، آن هم بی‌نهایت است. اگر از امیر المؤمنین (ص) روایت است که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏» چقدر معنا دارد، چنین و چنین و چنین «و أنا النّقطة تحت الباء»[1] حساب دارد. این‌ها لغز نیست، این‌ها مبالغه نیست، همان‌طور که خداوند بوحدته کل القوی است، کل العلوم است، کل القدرات است، کل الرحمانیات و الرحیمیات است، کلام خدا هم خدای کلام است. همان‌طور که خدا در هیچ امری از امور ذاتی ربوبیت و الهیت و از امور فردی افعالی نیاز به احدی ندارد، کتاب او هم در تدوین نیازی به کسی ندارد. برخلاف آنچه گفته می‌شود.

ما اصالةالقرآن را قائل هستیم و خداوند هم توفیق می‌دهد بر مبنای دو نور عصمت که ما این کار را ادامه دهیم. نور علیای عصمت که نور عصمت قرآنیه است که ثِقل اکبر است و نور دوم عصمت که نور حی ولیّ امر (عج) است. دل ولیّ امر خون است از اینکه ثِقل اکبر، امام او، رهبر او، مقتدای او، مبدأ او، معاد او، همه چیز او زیر لگدهای فلاسفه اسلام، عرفای اسلام، فقهای اسلام، منطقیین اسلام، ادبای اسلام و اصولیین اسلام، قرار گرفت.

ما با استمداد از روح اعلی قرآن به فضل الهی متصلاً و با استمداد از روح زنده ولیّ امر (عج) که دو بُعد دارند: یک بُعد حیات رسمی تکلیفی و یک بُعد وکالت از رسول (ص) و ائمه معصومین (ع)، ما با توجه به این دو روح و اتکاء به این دو روح که هر دو مبنای آن روح به ربوبیت ربانیه است، تا مقداری که خداوند اراده بفرماید و لطف بفرماید از بحث‌های قرآنی خارج نمی‌شویم. ولو آن صد سالی که ابراهیم در خواب به ما قول داده است، تمام بشود و باز هم خداوند عمر عنایت کند و حال عنایت بفرماید، باز روی قرآن کار می‌کنیم.

این‌طور نیست که من در ظرف چند سال تفسیر الفرقان نوشتم دیگر مطلبی نیست، مطلبی نیست یعنی چه؟ از امام رضا (ع) سؤال شد که شما قرآن را در چند وقت یک‌بار می‌خوانید؟ فرمود: سه روز. عرض کردند: یک روز هم می‌شود، نصف روز هم می‌شود. من یادم می‌آید که به شیخ عربی در مکه دوره قرآن دادیم، گفتم چند وقت می‌خوانید؟ گفت هشت ساعت. خدمت حضرت عرض شد که کمتر هم می‌شود، فرمود: بله، ولکن من روی آیات فکر می‌کنم. چون قرآن ثِقل اکبر است و ثِقل اصغر باید روی ثقل اکبر فکر کند تا مجمع‌الثقلین گردد.

چون ثقل اکبر منهای اصغر، قرآن منهای معصوم است، ثقل اصغر منهای ثقل اکبر، معصوم به غیر عصمت قرآنی است. رسول الله و ائمه معصومین و صدیقه کبری (س). مجمع‌العصمتین رسول الله است که عقل او، قلب او، فکر او، صدر او، عمل او، اثبات او، سلب او، تمام قرآن است، این مجمع‌الثقلین است. رسول الله که هم محمد بن عبدالله است و هم رسول الله است که مجمع‌الثقلین است، این از ثقل واحد اهم است، ولکن رسول الله به عنوان محمد بن عبدالله معصوم عملی، منهای عصمت قرآنی، که بیشتر از قرآن است. قرآن که عصمت علیای علمی و معرفتی آخرین وحی رب‌العالمین است، اعظم است، اتم است، اکمل است، اطول است، این شش بُعدی که در روایت ثِقلین داریم از رسول الله، از امیرالمؤمنین، از فاطمه، از حسن، از حسین.

– [سؤال]

– بله، از جمله شواهد است. آیه‌ای از سوره شعراء خواندید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‏ لَهُ إِنْ هُوَ»[2] چه کسی؟ آقایان این‌جا گیج شدند. می‌گویند: خداوند در قرآن می‌گوید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ» ما به پیغمبر شعر را تعلیم نکردیم «وَ ما يَنْبَغي‏ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ‏» این «إِنْ» رسول الله است، «إِلاَّ ذِكْرٌ» درست است. «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ»[3] درست است، ولکن «لَذِكْرٌ لَكَ» دو بُعدی است، در صورتی که ثِقلین را در مقابل هم قرار بدهیم، جدای از هم. ولکن وقتی پیغمبر تمام ذکر است، تمام قرآن است، ظاهر قرآن، باطن قرآن، اشارات او، لطایف او، حقائق او، همه بالفعل در رسول الله (ص) جمع است و به طور تبرّج، تکامل و تبلور پیدا می‌کند «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ» قرآن مبین است و قرآن مبیّن است.

با استمداد از روح قرآن و روح رسول الله (ص) و روح اهل بیت محمدیه (ص) ما از هر نظر، قوای بصری، قوای بصیرتی، قوای فکری، قوای صدر، قوای لب، قوای قلب، برگشت آن به قوای فطری، قوای حالی، قوای مالی، هر قوه‌ای را داریم باید در بهر‌ه‌برداری و استنتاج از معارف قرآن شریف استخدام کنیم. تا قیامت هم انسان عمر کند، هر چه فکر کند تسلسل در تدبر است و برکات انسان زیادتر می‌شود.

اولین آیه از آیات مشکله و اشکل قرآن که اشکال نداشت، اشکال از ما است، قرآن مشکلی ندارد، قرآن بیّنات است، نور است، برهان است، عربی مبین است، بالغ است، ما نابالغ هستیم. شخص نابالغ تا بخواهد بالغ را درک کند، این راه مشکل است راه مشکل را خداوند می‌فرماید: آسان است «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ».[4] همه آیات سوره مبارکه حمد به این معنا مشکل است. دقت دارد، فکر دارد، نشیب و فراز دارد، ولکن ما از آیه «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ‏»[5] شروع می‌کنیم. مطالبی در تفسیر ذکر کرده‌ام ولکن آن مطالب را اشاره می‌کنیم، آقایان ملاحظه بفرمایید و مطالبی دیگری هم که با فکر تسلسلی و تبلوری به فضل الهی به دست آمده است، عرض می‌کنیم.

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ» «نعبد» یا از عبادت است، یا از عبودت است، یا از عبدیت است. در تفسیر دارم یا از عبادت است یا از عبودت است، حالا عرض می‌کنم و یا از عبدیت است. سه بُعد است: یا از عبادت است، عبادت لفظی، عبادت فکری، عبادت عملی، عبادت درونی، عبادت برونی، عبادت. عبادت البته با اختیار دیگر، چون بدون اختیار که عبادت نیست. یا از عبادت است. یا از عبودت است، که مقام بالاتر از عبادت است آن هم از عبادت است، ولی مقام آن بالاتر است، مثل فضل، مثل احسان و عدل. عدل واجب است، احسان بالاتر از عدل است. عبادت، یا عبادت است که کل عبادات توحیدی را علی مراتبها شامل می‌شود. پله دوم عبودت است عبادت برّاق، عبادت روشن، عبادت شایسته که برای مخلِصین است در نقطه اولی و برای مخلَصین است در نقطه ثانیه و از برای مخلَصین هم مراتب دارد. «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»[6] عبادت رسول الله داریم، عبادت موسی و عیسی و ابراهیم و این‌ها داریم و عبادت سلمان و ابوذر داریم. این‌ها در مرحله عبودت هستند.

مرحله سوم عبدیت است. در عبادت و عبودت، شعور لازم است، معرفت لازم است، اراده لازم است، اراده نفی و اثبات لازم است، با مراتبی که در عبادت است و در عبودت است. اما عبدیت، عبد. ابوجهل و ابولهب که کافر هستند عبد هستند، عبادت ندارند، عبودت ندارند، ولی واقعاً عبد هستند. یعنی چه؟ یعنی در مقابل اراده خدا سلباً، اراده خدا ایجاباً قدرت مقاومت دارند؟ خود شیطان که در رأس تمام شیطنت‌های جن و انس است، آیا در مقابل اراده خدا که در مرتبه دوم «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً»[7] مرتبه اول فقط امر بود، حیات تشریعی. ولی مرحله اول را شیطان زیر بار نرفت، آدم وحوا زیر بار رفتند، ولی شیطان زیر بار نرفت.

مرحله دوم: «اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً»[8] الی آخر. این امر تشریع بود در بُعد دوم، ولی تشریع با تکوین اراده الهی. وقتی که اراده تکوینی الهی در سلب یا ایجاب مقرر شد، دیگر هیچ کسی نمی‌تواند مقاومت کند. مقاومت در مقابل اراده تشریعی خداوند، بله، چون تکلیف است، ولکن در مقابل اراده تکوینی خدا نمی‌تواند مقاومت بکند. مثلاً از باب نمونه، نمرود و نمرودیان و کسان و ناکسان او اراده کردند که ابراهیم را به آتش بکشند، آتش هم شعله‌ور شد، به تعبیر قرآن «فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ»[9] جحیم شد ولی «يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ»[10] این اراده است. این حکایت از اراده است. تمام ما سوی الله اراده کنند مطلبی انجام بشود، خداوند اشاره کند نشود، نمی‌شود. تمام ما سوی الله اراده کنند مطلبی نشود، خداوند اراده کند بشود، می‌شود.

موسی (ع)، فرعون چه دسته‌ای و عده زیادی را کشت، از کهنه و سحره شنیده بود موسی خواهد آمد، نشد. همین موسی در خانه فرعون، در دامن فرعون، در دامن زن موحده فرعون تربیت شد. بنابراین این‌جا ما توجه به فرمایشات امیر المؤمنین (ع) می‌کنیم که: «لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ‏»[11] اگر راه، راه روشنی است راه هدایت است، راه الله است، راه رب است، همه عالم فحش بدهند، بد بگویند، مزخرف بگویند، بگویند. زندگی دو زندگی است؛ یک زندگی انسان عارف بالله است، یک زندگی انسان خارف است، یک زندگی، زندگی مصلحت واقعی است، یک زندگی مصلحت جیب و دست و پا و شهریه و سهم امام و دست‌بوسی و رساله است. اگر زندگی، زندگی الله باشد همه را کنار بگذارید، فقط هو در کار باشد. همه و همه أنانیات و إنیات، فقط هو باشد. تکاثرها کنار برود. این‌گونه زندگی بهشت است. «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ»[12] فقط تکاثر مال نیست، چیزی که انسان را از خدا دور کند، ولو خواندن قرآن باشد، ولو نماز باشد، ولو روزه باشد، تفسیر باشد، تحقیق فقهی باشد، تکاثر است. من کسی هستم که از تو بیشتر بلد هستم، ولی از تو بیشتر بلد بودن که خدا را فراموش دهد، این تکاثر است. «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرِ»[13] امام معصوم می‌فرماید: ابوحنیفه چیزی نمی‌فهمد، علم از ما است، این تکاثر نیست، این واقعیت دارد. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» یا از عبادت، یا از عبودت، یا از عبدیت. این یک بحث.

– سه معنا را در یک آیه دارد.

– بله، در یک آیه است.

– یعنی تنها عبادت و خلوص و بندگی ما برای تو است.

– این یک بُعد است، عبادت. حالا بُعد دوم را عرض می‌کنم. عبادت، عبودت که بالاتر است، عبادت راقیه است و عبدیت. در عبادت و عبودت اختیار و شعور است، ولکن در عبدیت اختیار و شعور نیست. عبدیت، عبد یعنی ذُلّ تکوینی در برابر رب دارد، عبد در بُعد عبادت و عبد در بُعد عبودیت اضافه بر ذُل تکوینی، ذُلّ اختیاری هم دارد. به اختیار او، به فکر او، به علم او، به عمل او، به طور اختیار یا عبادت عادی می‌کند یا عبادت عبودت می‌کند که عبادت راقیه باشد که تمام مخلِصین و مخلَصین را شامل می‌شود.

اما عبدیت چیست؟ «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً»[14] این عبادت نیست، عبودت نیست، این عبدیت است. منتها، در عبدیت، یا عبادت است یا نیست، یا عبودت است یا نیست، در عبدیتی که نه عبادت است و نه عبودت، یعنی از نظر تکوین در برابر حق اراده نمی‌تواند داشته باشد. ابوجهل‌ها، ابولهب‌ها، نمرودها و این دیگران، کسانی که ضال هستند و مضل هستند از گروه جن و انس و غیر و غیر، این‌ها که ملحد هستند، این‌ها که مشرک هستند، عبادت ندارند، عبودت ندارند، ولی عبد هستند. «إِنْ كُلُّ مَنْ» ابوجهل مَن است یا نه؟ مَن، مَن اشاره نیست، ولی من یعنی کس است. کسانی که در سماوات ارض هستند که «أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ»؛[15]‏ «أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ»؛[16]‏ «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ»؛[17]‏ «أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ».[18]‏ این اکثریت که کافر هستند، شعور آن‌ها کامل نیست و عقل آن‌ها کامل نیست. این‌ها عبد نیستند، عبد در بُعد عبادت نیستند، عبد در بُعد عبودت نیستند، عبد در بُعد عبدیت هستند؛ یعنی خضوع تکوینی، خواهی ندارد. خواهی نخواهی. اراده خدا که چنین بشود، می‌شود، ولو همه عالم نخواهند. اراده خدا که چنین نشود نمی‌شود، ولو همه عالم بخواهند. پس این سه بُعد، این یک تقسیم.

تقسیم دوم: «نَعبُدُ» یا انشاء است یا إخبار. این هم حرف جدیدی است که عرض می‌کنیم. «نَعبُدُ» مگر ما فعلی نداریم که حامل انشاء باشد؟ مثلاً «الزَّاني‏ لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ»[19] این انشاء است و آکد از إخبار است، ولی به صیغه إخبار بیان شده است. پس به صیغه إخبار می‌شود غرض انشاء را ذکر کرد. انشاء یک صیغه خاص دارد؛ امر، نهی. إخبار صیغه خاص معنوی دارد، نه لفظی، انشاء صیغه خاص لفظی و معنوی دارد؛ امر، نهی «إفعل، لا تفعل»، إفعل و لا تفعل اخبار نیست. ولکن اخبار صیغه خاص معنوی دارد که فقط خبر است، انشاء نیست «جاء زیدٌ» ولکن یک صغیه معنوی دارد که آکد از انشاء است. مثلاً «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ»[20] خداوند به شیطان امر کرد «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ» امر می‌کند، این امر چیست؟

– تکوینی است؟

– خیر. این امر، تشریع است. ولکن این امر نص است در انشاء، اخبار نیست. ولکن بعضی وقت‌ها فعل ماضی است، فعل مضارع است، از نظر صیغه فعلی و ظاهری انشاء نیست ولکن آکد است در انشاء.

– [سؤال]

– بله، مثلاً همان که «الزَّاني‏ لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ» و گاهی اوقات چون استعمال لفظ در اکثر از معنا برای خدا جایز است، بلکه واجب است، برای اینکه بلاغت کلام و ابلغ بودن و فصاحت کلام و ابصر بودن مقتضای این‌ است که مختصر بگوید، مفصل اراده کند. با یک اشاره مطالبی را فهماند و این برای خدا جایز است، امکان دارد و از نظر بلاغت و فصاحت واجب است. همان‌طور که آقایان نمونه‌های آن را می‌دانید. «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً»[21] چهارده معنا دارد. مفسرین اختلاف کردند. یکی می‌گوید: «مثابةً؛ متاباً» یکی می‌گوید «مستقًی» یکی می‌گوید… ولی این‌طور نیست. تمام آقایان مراجعه کنند. به جای «مرجعاً»، «متاباً»، «مستقًی»، «مجتمعاً» فرمود: «مَثابَةً» چرا؟ یعنی خدا خواسته ما را گنگ کند؟ یعنی لفظی که برای آن چهارده معنا است، یک معنا اراده کرده است و یک لفظ گفته است. این‌که خلاف فصاحت است. خیر، هر چهارده معنا مراد است، هر چهارده معنا در این‌جا مراد است. مثل قُرء که دو معنا دارد.

در این‌جا هم همین‌طور است. در این‌جا مگر فعلی که انشاء نیست، فعلی که صیغه انشاء نیست، مگر قابل نیست که در معنای انشاء استعمال کنیم؟ بلکه اگر فعلی که انشاء نیست، در معنای انشاء استعمال کنیم، آکد است، مثل همین «الزَّاني‏ لا يَنْكِحُ». در این‌جا «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» از نظر سازمان صیغه إخبار است. ولکن‌چطور می‌شود اراده انشاء بشود؟ می‌شود بشود یا نمی‌شود بشود؟ اگر نمی‌شود بشود، مطلبی است، ولی اگر می‌شود کما اینکه شده است، در قرآن شده است که استعمال لفظ در اکثر از معنا بشود. استعمال «نَعْبُدُ» که فعل است هم در إخبار و هم در انشاء. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» یعنی باید خدا را عبادت کنیم، از آن بایدهای خیلی غلیظ، نه باید عادی. «أُعبُد» باید عادی است. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» یعنی ما عبادت می‌کنیم، این تحقق دارد. پس «فَلنَعبُد، ایاک فَلنَعبُد» یک معنا است که انشاء است، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» که اخبار است.

– پس می‌شود گفت «حُرِّمَ» دو معنا دارد؛ هم حرام و هم…

– نه دیگر، آن تناقض در معنا است. چون «حُرِّمَ» اگر هم حرام اراده کند و هم مرجوحیت، تناقض است. تناقض نیست؟ معانی که با هم متلائم است. امر به عبادت و اخبار به عبادت متلائم است، دست همدیگر را می‌گیرد. یعنی عبادتی که ما می‌کنیم، فقط خبر نیست، هم امر است، هم خبر.

– [سؤال]

– متناقض نیست، هر دو قُرء است. متناقض چیست؟ هر دو جمع هستند. منتها یک جمع خون حیض است، یک جمع رحم است برای طهارت. هر دو جمع هستند.

– معنای این را بفرمایید.

– حالا عرض می‌کنم. تقسیم را اول عرض کنم، بعد می‌گویم. مطلب سوم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» چرا جمع است؟ قسمتی در تفسیر عرض کردم، حالا هم عرض می‌کنم، ولیکن برای قسمت‌های بعدی که حدود ده جهت دارد. نمی‌خواهم به ده برسم که «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ»،[22] ولی یازده باشد، نُه باشد، هشت باشد.

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ» اولاً «إِيَّاكَ» مقدمه برای حصر است. عبادت در انحصار تو است. عبادت، عبودت، عبدیت، همه در انحصار تو است. کسی می‌خواهد عبادت بکند، در هر مراتبی منحصر به تو است. عبودت که خالص عبادت است، برای مخلص و مخلِصین منحصر به تو است. و معبودیت که عبدیت می‌آورد. عبدیت جهان و معبود به تو باز انحصاری است، هم معبودیت تو انحصاری است، هم عبدیت جهان بدون اراده و یا با اراده این هم انحصاری است. «نَعْبُدُ» چرا؟ «نَعْبُدُ» گاه انسان است که مفرد است، جمع استفاده می‌کند برای احترام. ما چنین می‌گوییم. ما شاهنشاه… ما. می‌خواهد بگوید من تنها نیستم، مثل گروه هستم، مثل «إِنَّ إِبْراهيمَ» به عکس البته «إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً»[23] این درست بود واقعاً امت بود، منتها یا امت رحمانی است یا امت شیطانی است. شاه امت شیطانی بود؛ ما چنین بودیم!

حالت نماز، حالت محو شدن است، حالت فنا شدن است، حالت ذُل است، حالت انکسار است. ما، من آن زیاد بشود، باید ما بشود. «أَعبُُدُ» زیاد است، باید رفت گم شد. در نماز، در خود نهان و در خدا پیدا. از همه کسان و ناکسان گم شدن و از خود و خودی‌ها و إنیت‌ها و انانیت‌ها، خودرأیی‌ها، خودبینی‌ها، خودخواهی‌ها، از أنا باید به طور کلی منفصل شد و فقط خدا را مشاهده کرد که:

از آن دیدن که غفلت حاصلش بود               دلش در چشم و چشمش در دلش بود

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ» خدایا، حوصله بده، قدرت بده. […] همّام غش کرد و رفت. نه، خدایا وقت آن نیست. سی سال وقت دارم.

«بيني و بينك انّي ينازعني              فارفع بلطفك اني من البين‏»[24]

مقصود «نَعْبُدُ» برای احترام نیست، جای احترام نیست، جای خود شکستن است، جای ساختن است. استاد اخلاقی داشتیم. اسم او را نمی‌برم. یک مردی بود که از باطن‌ها خبر می‌داد. یک روز یکی از آیت‌الله‌زاده‌های معروف که حافظ قرآن هم بود و با هم در تهران در قرآن هم‌مباحثه بودیم، او هم از نظر حفظ قرآن و من از نظر… یک روز گفتم: چنین شخصی است. گفت: می‌شود او را دید؟ آقا خیلی(؟؟ 26:32) باشخصیت بود و معمم بود. گفتم: می‌شود. گفت: در غیر موقع درس می‌خواهم بروم. چون شخصیت او از آن‌هایی نبود که در موقع درس بیاید، گفت در غیر موقع درس بیایم. گفتم: باشد. رفتیم در خانه او، در زدیم گفتیم: آقا هستند؟ آقا بدون لباس آمد جلوی در و گفت: چه‌کار دارید؟ گفتم: آقا، می‌‌خواهیم با شما ملاقات کنیم. گفت: من حالا وقت ندارم. آقا، شکسته شد، خورد شد. بعد که آقا در را بست، گفتم: ببین چه رفتاری دارد؟ خواست تو را خُرد کند. باید ساختمانی که نادرست است خُرد شود، بعد از سر ساخته شود.

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ» بعد از مراحل «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ * الْحَمْدُ» حالت غیاب است «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏». «کَ» در کار نیست، غیاب هستیم دیگر. چون قبل از نماز ما غیب هستیم و غیب هستیم از محضر رب. کارها، شغل‌ها، درس‌ها، فکرها، به طور عادی غیب هستیم، تا مرحله حضور مقدمات، مقدمات غیاب او که به حضور می‌رساند.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ‏ * الرَّحْمنِ الرَّحيمِ *‏ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏» تمام شد. صفات ذاتی و صفات فعلی و ربوبیت حق که ذکر شد «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» این‌جا که رسیدیم با گردن‌کلفتی ما، ما چه کسی است؟ من؟ من هم غلط است. اگر چنانچه بدون لفظ می‌شد، بدون لفظ به سراغ معبود می‌رفتیم، ولیکن باید با لفظ برویم، با لفظ که حاکی از معنا است و در درون کاملاً به حسب مراتب و درجات معنوی است. پس این کنار رفت. «نَعْبُدُ» خودم را احترام کنم، من شخصیتی هستم.

بُعد اول: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» من خود را در خدا گم کنم، نمی‌خواهم بگویم اعبد، می‌خواهم خودم را گم کنم. مثل اینکه در طواف، در طواف که در گرداب طواف قرار می‌گیرد لگد می‌شود، هُل داده می‌شود. هر کس می‌خواهد باشد، در گرداب طواف است باید گم شد. باید در گرداب طواف گم شد تا پیدا کرد. باید پنهان شد، باید ناچیز شد، باید به حد اعلای ذُل رسید، تا اینکه انسان حساب نکند. در سعی صفا و مروه از مستحبات مؤکده هروله است؛ مثل شتر دویدن. یعنی چه؟ مثل شتر؟ چرا؟ یکی از نخست‌وزیران سابق یک دفعه داشت سعی می‌کرد، گفتم هروله کن، گفت: چرا؟ گفتم هروله کن نخست‌وزیری بیفتد، مقام بیفتد و زیر پا برود، نه فقط اساف و نائله و بت‌هایی که آن‌جا بود باید زیر پا باشد، آن‌ها دفن هستند. خیر، شخصیت، علم، مقام، همه زیر پا برود، هیچ بشود. هیچ شو تا به چیزی برسی. باید که مُحرم شوی تا مَحرم شوی. مُحرم شوی، خودت پوک هستی، واقعاً پوک کنی. نه اینکه من چنین کتابی نوشتم، حق و باطل، همه را لخت لخت.

پس «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» نقطه اولای جمع در «نَعبُدُ» این است که خدایا من چه کسی هستم که بگویم «أعبُدُ»؟ من در بین جمع هستم، این نقطه اولی. نقطه ثانیه: مگر من فقط در نماز خدا را عبادت می‌کنم؟ جماعتی در کار است، یکی از ادله وجوب جماعت «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» است. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» اعبد بگویید باطل است. شما دارید نماز می‌‌خوانید چرا «نَعْبُدُ»؟ اگر اعبد بگویید باطل است. «نَعْبُدُ»، چرا؟ یکی از ابعاد آن وجوب جماعت است. من و گروهی نماز می‌خوانیم، یا امام هستند یا مأموم هستند. این نکته دوم. سوم: برای اینکه دروغ نگوییم. خدایا، ما فقط تو را می‌پرستیم در عبادت و در عبودت. این‌طور است؟ مال‌پرست، حال‌پرست، مقام‌پرست، تاجرپرست، حاج‌آقاپرست، کربلایی‌پرست، بت‌پرست، پرست، پرست، دروغ است. ما خود را داخل عابدین واقعی می‌کنیم، محمد و محمدیین (ص)، این سه بُعد «نَعبُدُ». انسان‌هایی که می‌شناسیم.

چهارم: مگر ما انسان‌ها فقط خدا را عبادت می‌کنیم؟ فرشتگان هم هستند، این چهار، مگر ما و فرشتگان هستیم، جن هم هست، پنجم: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ» مگر فقط ما انسان‌ها و جن و ملائکه فقط هستیم؟ خیر، «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى‏ جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَديرٌ»[25] «هُم» بارها عرض کردم ذوی‌العقول است و جمع ذوی‌العقولی در آسمان‌ها هستند که ما نمی‌شناسیم، منتها نه از ما بالاتر هستند و نه از ما پایین‌تر. چون «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تقویمٍ»،[26] «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً»[27] «عَلى‏ كَثيرٍ». قلیل چیست؟ قلیل همان‌هایی هستند که آیه اشاره کرد. این فرق می‌کند. همین؟ خیر. حیوانات عبادت نمی‌کنند؟ «وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ»[28] این شش. فقط همین‌ها؟ خیر. نباتات، نباتات عابد هستند. فقط نباتات؟ جمادات. کل کائنات.

پس «نَعبُدُ» کل کائنات است. فقط عبادت رب در عبادت و عبودت نیست، همه عبادات می‌کنند. منتها این همه، یا به اختیار انسانی و جنی و ملائکی و مانند انسان، که انسان آن و مانند انسان در آسمان، در بُعد اعلی هستند بر حسب مراتب آن‌ها، یا در بُعد پایین‌تر حیوان، اختیار است، یا در بُعد پایین‌تر نباتات، یا در بُعد پایین‌تر جمادات، همه اختیار دارند، ولی اختیار فرق دارد. اختیار فرق دارد، تشخیص فرق دارد، تمیز فرق دارد، درجات عبادت فرق دارد، نه اینکه آن‌ها «إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» جای آن این‌جا است، «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ»[29] تو تنها نیستی که نماز شب می‌خوانی، تو تنها نیستی که نماز می‌خوانی، همه کائنات این را اعتراف می‌کنند «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» ای خدا، من، ما، ماها، انسان‌ها، اجنه، جن، ملائکه، انسان‌های دیگر، حیوانات، نباتات، جمادات همه عبادت می‌کنند. منتها همه در عبادت شرکت ندارند، همه در عبودت شرکت ندارند، همه در عبدیت شرکت دارند. اگر کل این مراتب هفت، هشت‌گانه کائنات اراده نداشتند، شعور نداشتند، فکر نداشتند، هیچ چیزی نداشتند یا داشتند و همه کافر بودند، در این دو بُعد عبدیت است یا نه؟ آیا در برابر اراده رب خاضع هستند یا نه؟ ابولهب و ابوجهل و نمرود و این‌ها که کافر هستند، آیا روح آن‌ها، جسم ‌آن‌ها در غیر بُعد اختیار، این مقام عبدیت در محضر حق و نسبت به اراده حق دارد یا نه؟

پس بنابراین، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» دروغ نیست، اگر «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» فقط از عبادت و از عبودت بود، نسبت به کفار دروغ بود. البته نسبت به سنگ‌ریزه‌ها درست بود. نسبت به جمادات درست بود، نباتات درست بود، حیوانات درست بود، ولی نسبت به کفار جن، ملائکه کفار ندارند، نسبت به کفار جن، کفار آن انسان‌هایی که مثلاً بالا هستند و نسبت به کفار انس دروغ بود. در حالی که نه، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» همه. پس این همه در دو بُعد آن همگانی نیست، در یک بُعد آن همگانی است. در یک بُعد وسعت دارد، عبادت. در بُعد دیگر وسعت آن کمتر است، عبودت؛ عبادت خالص. در بُعد دیگر وسعت آن همگانی و جهان‌شمول است که عبدیت است.

پس «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» اگر بفهمیم چه می‌گوییم، اصلاً ما شب و ‌روز باید در انتظار نماز باشیم. مثل اینکه فرض کنید که می‌گویند آقای فلان. همه چیز درست است. رسول الله (ص)، رسول الله (ص) از ما وعده گرفتند در فلان ساعت خدمت او برسیم، همان ساعت می‌رویم؟ چند روز، چند ماه، چند هفته، مقدمات، لفظ خود را، لباس خود را درست کنیم برویم خدمت رسول الله. پس «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ»[30] پس چرا ما از نماز فرار می‌کنیم؟ نماز که می‌خوانیم، می‌گوییم که رفع خستگی شد. نماز کار مشکلی است. چون ما در سه رکن نماز، یک رکن آن را هم بلد نیستیم. من چه کسی هستم؟ او کیست؟ نمی‌دانم، چه کار می‌کنیم؟ نمی‌دانم. ما رکن‌های ظاهری نماز را داریم، تکبیرة الاحرام است، رکوع است، سجود است، این‌ها را داریم، ارکان فقه ظاهری را داریم، ولی ما ارکان فقه معنوی نماز را نداریم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. مسند الامام علی، ج1،‌ ص288و290.

[2]. یس، آیه 69.

[3]. زخرف، آیه 44.

[4]. قمر، آیه 17.

[5]. فاتحه، آیه 5.

[6]. بقره، آیه 253.

[7]. همان، آیه 38.

[8]. همان.

[9]. صافات، آیه 97.

[10]. انبیاء، آیه 69.

[11]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 319.

[12]. تکاثر، آیه 1.

[13]. همان، آیه 2.

[14]. مریم، آیه 93.

[15]. توبه، آیه 8.

[16]. نحل، آیه 83.

[17]. مائده، آیه 103.

[18]. یونس، آیه 60.

[19]. نور، آیه 3.

[20]. اسراء، آیه 64.

[21]. بقره، آیه 125.

[22]. بقره، آیه 196.

[23]. نحل، آیه 120.

[24]. الوافی، ج ‏1، ص 103.

[25]. شوری، آیه 29.

[26]. تین، آیه 4.

[27]. اسراء، آیه 70.

[28]. نور، آیه 41.

[29]. اسراء، آیه 44.

[30]. تکویر، آیه 26.