مثلث لقا؛ الله، رب، یومالآخر
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بعد از «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» و قبل از آن با «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» بحث لقاء الله بود. عرفاء راجع به لقاء الله کتابهایی نوشتهاند و بیاناتی فرمودهاند. اما با نظر مستقیم به آیات لقاء الله و لقاء الرّب و لقاء یوم الآخر که تعدادی میخوانیم و بحث میکنیم و نظر میکنیم، مطلب غنیتر و قویتر است. گاه انسان از نظر عرفان بشری عارف است و یا از نظر فلسفه بشری یا مخلوق فیلسوف است، یا از نظر فقه بشری یا مخلوق فقیه است و یا هر که هست و هر چه هست نظر به قرآن میکند و خواهی نخواهی تحمیلاتی در کار است. اما اگر انسان عالم، هر که باشد و هر چه باشد، چه مصطلحات علوم اصطلاحی را بداند و چه نداند. اگر خود را از همه داناییهای بشری غیر از عقل و تحقیق و تفکر و تدبّر خالی کند و مستقیم به آیات قرآن نگاه کند، اوّلاً و ثانیاً رجحان بر دیگر افکار دارد. اوّلاً مستقیم به مرادات خداوند نزدیک میشود و ثانیاً حد و نهایت در پرتو تفکر در آیات خداوند ندارد.
در قرآن شریف لقاء الله و لقاء الرب و لقاء یوم الآخر، این مثلث را به تعدادی که عرض میکنیم داریم. «لِقاءَ اللَّهِ»، «لِقائِهِ»، «لِقاءَنا» سه صیغه است که در یک معنا است و دارای چند معنا و چند بُعد است. در این سه بُعد «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» و «لِقائِهِ» که هر سه نص آیاتی است، سیزده آیه در سرتاسر قرآن داریم. راجع به لقاء الرب نُه آیه داریم و راجع به لقاء یوم الآخر سیزده آیه داریم. سیزده و سیزده و نه، 26 و 9 میشود 35. 35 مرتبه لام و قاف و الف همزه یا به عنوان مصدری لقاء یا به عنوان اسم فاعل ملاقی یا به عنوان فعل ماضیاً و مضارعاً در جنبه نقطه ربوبیت و اولوهیت و نقطه عبودیت داریم. این لقاء چه در نقطه اولی که «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» و «لِقائِهِ» باشد و چه در نقطه ثانیه که لقاء الرب و «لِقاءَ رَبِّهِ»[1] باشد و چه در نقطه ثالثه که لقاء یوم الآخر باشد، دو بُعد سلب و ایجاب است. یعنی نقش لا إله إلّا الله در هر سه ضلع مثلث لقاء منتقش است. در «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» و «لِقائِهِ» که سیزده آیه داریم ده آیه لا إله است و سه آیه إلّا الله است -که توضیح میدهم- و در لقاء رب که نُه آیه داریم پنج آیه إلّا الله است که اثبات است و چهار آیه سلب است.
در لقاء یوم الآخر همین سلب و ایجاب وجود دارد، بنابراین نقش لا إله إلّا الله در سلب و ایجاب در مثلث لقاء منتقش است. ما اوّلاً در لغت لقاء و بعد در آیات لقاء بحث کنیم، ابعادی که سه بخش آیات لقاء دارد، هر بُعدی را نسبت به خود و نسبت به سایر مراحل لقاء. و لقاء الله هم مبنای عبودیت است، هم مبنای استعانت است، هم مبنای «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» است و هم سایر مبانی که در چند جلسه بر مبنای آیات سوره حمد «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» تا «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» بحث میکنیم.
لقاء: لقاء مصدر باب مفاعله است، «لاقی، یُلاقی، ملاقاةً و لقاءً»، بنابراین بین طرفین است. منتها فعلی که بین الطرفین است یا طرفین فاعل هستند، باب تفاعل است، «تَضارَبَ زیدٌ و عمروٌ»، «تَعارَفَ زیدٌ و عمروٌ»، «تقاضی زیدٌ و عمروٌ». یا هر دو فاعل هستند، ولی باب مفاعله نیست، یعنی فاعلیت آنها یکسان نیست، فاعلیت آنها یک زمان نیست. در باب تفاعل فاعلیت یک زمان است، «تضارب زیدٌ و عمروٌ». اگر هم قبل و بعدی دارد همزمانی در باب تفاعل مراد است. اما در باب مفاعله که هر دو فاعل هستند یکی قبلاً فاعل است و دیگری بعداً فاعل است. پس لقاء همان ملاقات است، «لاقی، یُلاقی، ملاقاةً و لقاءً». مصدر مختصر آن لقاء است و مصدر مفصّل آن ملاقات است.
این ملاقات بین دو نقطه است، دو فرد است، دو شخص است، دو فکر است، دو علم است، دو مرحله است. دوئیت حداقل در باب ملاقات و لقاء است. دو طرف آیات «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» و «لِقائِهِ» به چه معنا است؟ دو طرف آیات لقاء الرب به چه معنا است؟ دو طرف آیات لقاء یوم الآخر به چه معنا است؟ مثلاً «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»، آیه 110، سوره کهف: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً». «لِقاءَ رَبِّهِ» چیست؟ رب فاعل است یا «مَنْ كانَ يَرْجُوا» فاعل است یا هر دو فاعل هستند؟ هر دو فاعل هستند، چون لقاء ملاقات است و ملاقات بین طرفین است، یعنی لقاء خدا… البته صیغه مجرّد آن «لَقَی، یَلقَی، لُقِیَ». «لَقَی زیدٌ عمراً»، «یَلقَی زیدٌ عمراً» «لُقِیَ»، این مجرّدش است که مفرد است، فاعل دارد و مفعول دارد.
اما ملاقات و لقاء دو فاعل مترکّب دارد که یکی مقدّم است و دیگری مؤخّر است. «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» یا «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ»[2] یا آیات دیگر که «لقاء الله» و لقاء الرب تا لقاء یوم الآخر است، آیا ملاقی اوّل الله است یا ملاقی اوّل عبد است؟ اوّلیت در لقاء، اوّلیت در برخورد، لقاء به هر معنا باشد. البته آن معنایی که با «لقاء الله» و لقاء الرب مناسب است بحث خواهیم کرد، ولکن اصولاً دو شیء، دو کس، دو هر چیز که با هم برخورد دارند، یا برخورد جسمانی دارند یا برخورد روحانی دارند یا برخورد دوگانه دارند و یا برخوردهای دیگر. برخورد این حجاب را از بین بردن و بیحجاب یکدیگر را نگریستن و دریافتن. لقاء یافتن است، یافتن گمشده، آنچه و آنکه گمشده است، اگر گمشده را بیابد این لقاء است و لقاء دارای مراتب و مراحلی است، چنانکه اشاره کردیم و تفصیلاً عرض میکنیم.
«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» یا «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» و آیات دیگر «لِقاءَنا» و «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَ رَبِّهِ» و تعدادی که عرض میکنیم، این آیات میرساند که ملاقی چه کسی است. آیا در «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَ رَبِّهِ» مضاف الیه فاعل است؟ یا مضاف الیه مفعول است؟ «لقاءُ الله» یعنی اوّل خدا لقاء دارد، بعد عبد لقاء دارد؟ یا اوّل عبد لقاء دارد بعد خدا لقاء دارد؟ دیگر یا سومی نیست. لقاء یکسان در کار نیست، همانطور که خالق و مخلوق در هیچ بُعدی از ابعاد ذاتی و صفات ذاتی و صفات فعلی یکسان نیستند، در لقاء هم یکسان نیستند، این از نظر معنوی. از نظر صیغ لفظی باب مفاعله است و در باب مفاعله چنانکه عرض شد اوّل یکی فاعل است و دوم دیگری فاعل است. در باب برخورد کردن، یافتن، رفع حجاب، تماس گرفتن، علماً، قدرتاً، جسماً، روحاً، واقعاً، فطرتاً، عقلاً، لبّاً، صدراً، قلباً، فؤاداً، بر مکلّفین و بر غیر مکلّفین واقعاً، برخورد اوّل با چه کسی است؟ برخورد اوّل با خالق است یا برخورد اوّل با مخلوق است؟ با خالق است. برای اینکه «هو الأوّل بلا اوّل»، قبل از اینکه خلق کند موجود بود و لقاء علمی نسبت به ما داشت. علم نسبت به آینده، نسبت به گذشته، نسبت به شیء دیگر. بنابراین لقاء علمی و لقاء قدرتی، لقاء ربوبیتی در کلّ مراحل ربوبیت داشت. بعد از اینکه خلق را خلق کرد، لقاء کونی با خلق دارد یا نه؟ هم بله و هم نه. این خلق را که ایجاد کرد، مادّه اوّلیه، «لا من شیء» و مواد دیگر و ارواح را از مادّه اوّلیه، آیا لقاء کونی با اینها دارد؟ یعنی کون رب و کون خلق اتّصال به هم دارند؟ اتّصال ندارند. برای اینکه کون خلق زمانی است، این زمانی نیست، کون خلق مکانی است این مکانی نیست، کون خلق فقری است این فقیر نیست، کون خلق خَلقی است این خلقی نیست. بنابراین در کون و در حدوث هیچ لقائی نیست بلکه تباین است. حقیقت وجود حق و حقیقت وجود خلق لقائی نه از طرف خالق دارند و نه از طرف مخلوق. نه خالق میشود مخلوق گردد و متّصل به او شود، زماناً، مکاناً، کوناً، کیاناً و نه مخلوق میتواند در هر بُعدی از ابعاد به خالق متّصل شود. بنابراین لقاء کوناً در اصل وجود، لقاء حضور علمی نه، حضور قدرتی نه، حضور نعمتی نه، حضور ذاتی. لقاء حضور ذاتِ الله با ذات مخلوق که بلاحجاب متّصل باشند، در ابعادی ولو معرفتی نیست، تا چه رسد در بُعد کونی. این لقاء اوّل که نسبت به خالق مسلوب است، چون منافات با خالقیت دارد و نسبت به خلق هم مسلوب است، چون منافات با مخلوق بودن و حادث بودن دارد.
اما لقاءهای دیگر، لقاء علمی اوّل با خدا است، اوّل خدا عالم به خلق است، بعد خلق عالم به خدا است. لقاء قدرتی، اوّل خدا به خلق قادر است که خلق به وجود خود قادر است. لقاء نعمتی، اوّل خدا منعم است که خلق نسبت به همجنس خود منعم است؟ پس تمام لقاءها منهای لقاء کونی، لقاء علمی، لقاء معرفتی، لقاء قدرتی، لقاء نعمتی را ما طلب نمیکنیم، وجود دارد، لقاء تکوینی، به عنوان تکوین و لقاء کونی، لقاء تکوینی با تکوین حق موجود است، مطلوب نیست، طلب نمیشود. لقاء علمی، علم حق را چه بخواهیم چه نخواهیم علم حق ملاقی با کائن است. لقاء قدرت کائن است ما چه بخواهیم چه نخواهیم. پس «مَنْ كانَ يَرْجُوا» شامل این لقاء نیست. شامل لقاء کونی نیست چون لقاء کونی هم از طرف حق مسلوب است و هم از طرف خلق. شامل لقاء علمیِ حق، قدرتیِ حق، رحمت رحمانیِ حق نیست […] رحمت رحمانی حق نیست برای اینکه اینها قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق موجود است و مورد سؤال نیست.
پس آن لقائی که ما طلب میکنیم لقاء سوم است، لقائی که ما طلب میکنیم اوّل خدا است و بعد ما یا اوّل ما خدا بعد نیست، اوّل خدا است بعد ما که قابل فهم است، آن مرحله سوم و زاویه سوم مثلث لقاء است. زاویه اوّل مثلث لقاء که طرفینی است مسلوب است که لقاء کونی باشد. مثل اینکه این دست به این دفتر چسبیده، دست دست است، دفتر دفتر است، نه دست دفتر است، نه دفتر دست است، ولکن فاصله مکانی ندارند، فاصله زمانی ندارند. این فاصله زمانی از بین رفتن و فاصله مکانی از بین رفتن بین کون رب و کون خلق هرگز متصوّر نیست.
لقاء دوم که لقاء علمی است و لقاء معرفتی است و لقاء رحمت رحمانیه است که شامل تمام کائنات است، این هم قابل تقاضا و التماس نیست. لقاء سوم: لقاء سوم از ناحیه خدا است؟ خیر، خدا ملاقی است. خدا در بُعد دومِ لقاء و در بُعد سوم لقاء ملاقی است، در بُعد دوم لقاء که علم او و قدرت او به کلّ شیء محیط است، «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ».[3]
یار نزدیکتر از من به من است وین عجبتر که من از وی دورم
از منِ من به من نزدیکتر است، از فکر من، از عقل من، از همه چیز من به من نزدیکتر است و آگاهتر است و قادرتر است، بلکه تَر معنا ندارد، اصلاً او قادر است و او عالم است و من هیچ هستم. در این بُعد لقاء… بنابراین آن لقائی که خداوند از ما میخواهد، در آیاتی سلباً توبیخ میکند و تندید میکند کسانی که رجاء لقاء الله ندارند، در ده آیه. رجاء لقاء الرب ندارند در چند آیه، رجاء لقاء یوم الآخر ندارند در چند آیه. سلباً که تندید میکند، تندید و توبیخ میکند راجع به لقائی که مطلوب است و انجام نشده و در سیزده آیه «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» و «لِقائِهِ» که در سه آیه آن طلب شده است «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» یا اینکه «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ»، این لقائی که مورد رجاء است و با رجاء علمی و فکری و با رجاء عملی انسان باید واصل به این لقاء شود که این مطلوب است، این بُعد سوم است. پس لقاء از چه کسی است؟ لقاء از ما است؟
لقاء از خدا بعد از لقاء از ما طلب میشود، یعنی چه؟ «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ»،[4] لقاء است. اگر با ذکر لفظی و ذکر معرفتی و ذکر عملی، الله را متذکر بودیم، هر قدر بیشتر، خدا هم ما را متذکر است. خدا از نظر رحمانیت کلّاً متذکر است، از نظر رحیمیت. «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ» یعنی شما من را یاد میکنید من هم شما را به یاد میآورم که عملاً موقف رحیمیت نسبت به شما باشد. همچنین آیات دیگر. بنابراین لقایی که از طرف رب خواهد بود دارای یک بُعد است و یا دارای دو بُعد است که هر دو بُعد هم یک بُعد است. مطلب بسیار ظریف است دقت کنید. دارای یک بُعد است، لقاء رحمت رحیمیه حق با ما در صورتی است که قدم به سوی رب برداریم، لقاء معرفتی، لقاء علمی، لقاء عملی. هر قدر برخورد معرفتی و علمی و عملی و عبودیتی و یقینی ما نسبت به حق بیشتر باشد «أَذْكُرْكُمْ»، لقاء رحمت رحمانیه حق نسبت به ما بیشتر است. این در یک بُعد. بُعد دیگر: لقاء رحمت رحمانی حق نسبت به نطفه رسولالله (ص)، مرحله جنینی او، مرحله ولادت، مراحل تا قبل از چهل سال، تقاضا بود؟ تقاضا نبود. این لقاء رحمت رحمانیه نه مطلوب از پیغمبر بود، چون پیغمبر نبود، اگر هم بود در رحم بود یا در سه سالگی بود یا در چند سالگی بود.
لقاء رحمت رحیمیه حق نسبت به رسولالله که زمینه نزول وحی را، زمینه رسالت را، زمینه نبوّت را، زمینه امامت بر کلّ انبیاء را و بر کل مقرّبین و کروبیّین را ایجاد کرد، این لقاء رحمت رحیمیه حق بود، چون زمینه آن بود. پس لقاء رحمت رحیمیه حق هم اینجا نیست، لقاء رحمت رحیمیه حق نسبت به بُعد عصمت با درجات آن در زمینهای است که خدا میداند این چه خواهد شد و چه خواهد کرد، تا لقاء مسجّل رحمت رحیمیه حق در بُعد عصمت علمی وحی و در بُعد عصمت عملی نسبت به خاتمالنبیین و سایر انبیاء «علی درجاتهم» حاصل شود.
بحث ما در لقائی است که مطلوب از ما است که هستیم، ما مکلّفین که هستیم، لقائی که مطلوب از ما است تا در نتیجه این لقاء، لقاء الله حاصل شود که در تمام ابعاد است؛ یعنی طلب رحمت رحیمیه حق را در کل ابعاد لقاء که ما میخواهیم مشروط به لقاء قبل است. کما اینکه عبادةالرّب به معرفةالرب مشروط است، «و لو کان» معرفةالرب عبادتآور است، عبادةالرب معرفتآور است با درجاتی که با این دو بال مکلّفین «علی درجاتهم» پرواز میکنند و سلوک الی الله دارند. «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» و «لِقائِهِ»، لقاء الرب، در ابعادی که بحث خواهیم کرد، «لقاء الله» به چه معنا است، لقاء الرب به چه معنا است. در ابعادی که بعداً بحث خواهیم کرد اگر خداوند توفیق عنایت بفرماید و فکر زیادتر و شعور زیادتر و معرفت بیشتری در این بحث که از اهمّ ابحاث قرآنی است به همه ما عنایت بفرماید.
این لقاء اوّل از طرف ما مطلوب است. از طرف ما مطلوب است، در بُعد کونی به معنای اوّل نه، آیا در بعد وجودی برای ما مطلوب است؟ یعنی مطلوب از طرف ما است که خود را در وجود به خدا نزدیک کنیم؟ در وجود خواهی نخواهی به خدا نزدیک هستیم، بلکه خدا در وجود از ما به ما نزدیکتر است. در فطرت چطور؟ در فطرت خدا لا إله إلّا الله را نقش کرده است. لا إله إِلّا الله که در فطرت ما منتقش است، بر حسب دو آیه فطرت و آیات دیگر. آیه 30 سوره روم و آیه سوره اعراف: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»[5] بنابراین قدم اوّل که هیچ، قدم اوّل که ما از خدا طلب کنیم که ما را کوناً به او نزدیک کند که علم او، فطرت او، رحمت او به ما نزدیک شود. بُعد دوم لقاء فطری است، اوّلین مرحله آگاهی لقاء مکلّف و مخصوصاً انسان لقاء فطری است. آیا این مطلوب است؟ مطلوب از حق است که به ما معرفت فطری عنایت بفرماید، بله، مطلوب از رب است که ما در بُعد آگاهی فطری و در بُعد نقطه درخشان اولی که معرفت فطری است قدم برمیداریم، از خدا بخواهیم که درخشش بیشتری به فطرت عنایت کند.
ما بر مبنای «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»،[6] قدم اوّل را از مرحله فطرت برمیداریم، برای شناخت رب، این قدم اوّل از ما است، قدمی است که خدا عنایت کرده، خاص ندارد، آنکه خاص دارد فطرت را روشنتر کند. آن حجبی که، آن موانعی که، آن ظلماتی که بین فطرت ما و معرفت صحیح حق است و عبادت و لقاء صحیح حق است، آنها باید در قدم اوّل باید باشد. اگر قدم اوّل نباشد چیزی نیست، اگر خواست فطری آگاهانه ما نباشد که خدا مجانی ما را عالم به خودش نمیکند. نقطه اولی خواست فطری آگاهانه ما است، کما اینکه در بُعد عبادت «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»، ما عبادتی که میکنیم، عبادت بعد از معرفةٌ مّا است که مقتضی نقطه اولای عبادت است، ولو عبادت لفظی و صوری. «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ» و اینکه این عبادت را خوب انجام بده و کارهای دیگر را خوب انجام بده، «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»، مطالبی که تا اندازهای عرض شد. بنابراین بُعد سوم و قدم سوم، در قدم اوّل طلب نیست، در قدم دوم طلب نیست، طلب لقاء نیست، در قدم سوم طلب لقاء است. «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»، لقائی که با منوّرتر شدن فطرت و بیحجابتر شدن فطرت حاصل میشود این مطلوب از ما است.
باید از نظر عقل درونی و عقول برونی کنجکاوی فطری بکنیم تا به مرحله معرفت بیشتر و بیشتر برسیم. این نقطه سوم است که نقطه اوّل طلب است. نقطه دوم طلب لقاء عقلی است، عقل از فطرت میگیرد، کما اینکه عقل از حس میگیرد. نقطه چهارم لقاء لبّی است. نقطه پنجم لقاء صدر است، نقطه ششم لقاء قلب است، نقطه هفتم لقاء فؤاد است، «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى * أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى».[7] فؤاد دو فؤاد است، فؤاد همان قلب است، یا قلب ناری است یا قلب نوری. «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة»،[8] افئده ناری. قلبی که تمام نار است، تمام ظلمت است، تمام حجاب است، «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ». در مقابل آن قلبی است که متفئد به نور است، قلبی است که تمام نور است، هیچ ظلمتی در قلب وجود ندارد، نه ظلمت غیری و نه ظلمت خودی. ظلمت غیری که حجب نور و ظلمت بین او و بین الرّب زوال پیدا کرده است و حجب خودی هم که به مقام تدلّی رسیده است، «ثُمَّ دَنا»،[9] حجب ظلمت و حجب نور برطرف شود، «فَتَدَلَّى»، حجاب خودی هم برطرف شود که تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.
بنابراین مراحل مطلوب لقاء الله لقاء فطری است در نقطه ثانیه که تحصیلِ نورانیت بیشتر است. بعداً لقاء عقلی است که از فطرت متزوّد است در بُعدی و متزوّد است از شریعت در بُعد دیگر. بعداً لقاء لبّی است که عقل خالص، لبّ و بعداً لقاء صدر است که اخلص و بعداً لقاء قلب است که اخلص. بعداً لقاء فؤاد است. در هر مرتبهای از مراتب لقاء درونی، لقاء برونی ایجاد میشود. همانطور که لقاء درونی فطری تحصیل عبودیت میکند، لقاء برونی فطری، رکوع منحصر به خدا است، سجود منحصر به خدا است، عبادت منحصر به خدا است، عبادات منحصر به خدا است. تمام اعمال به نیت حق، نه فقط عبادت، تمام اعمال عبادت میشود، تمام اعمال حالت وجوب به خود میگیرد. دیگر مباح نیست، معلوم است محرّم نیست، مرجوح نیست. بنابراین از درون به برون میزند، از برون به درون کمک میکند و از درون به برون. هر قدر عبادت ظاهری بیشتر معرفت باطنی زیادتر، هر قدر معرفت باطنی زیادتر عبادت ظاهری بیشتر. ظاهر و باطن در ترقّی و تعالی سالک الی الله در سبیل معرفةالله و در سبیل سیر الی الله و لقاءالله به هم کمک میکنند.
«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ». در این آیه مقداری بحث میکنیم، بعد آیات دیگر. «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» لقاء رب مهمتر است یا لقاء الله مهمتر است؟ لقاء الرّب در پنج آیه از این نه آیه است، «لِقاءَ اللَّهِ» در سه آیه از سیزده آیه است، لقاء الله اعم است. «لقاء الله لأنّه الله» ولکن «لقاء الرّب لأنّه الرّب»، ولکن «لقاء یوم الآخر لأنّه یوم الآخر». گرچه لقاء یوم الآخر سه بُعد دارد، لقاء احرار است که از برای طمع در جنّت و خوف نار نیست که اقوی اللقاء است. لقاء تجّار است که از برای خوف از نار نیست، طمع در جنّت است. لقاء عبید است که از برای خوف نار است. در این مثلث همه لقاء یوم الآخر است. در عالم تکلیف هم یا لقاء الله است که لقاء الأحرار است، «أَعْبُدُ اللَّهَ»،[10] «اعرف الله»، «أَطيعُوا اللَّهَ»،[11] «أُفنی نفسی فی الله لأنّه الله»، اینطور باید گفت. رحمانیت که مستلزم اولوهیت خلقی است، ولکن رحیمیت؛ رحیمیت باشد یا نباشد، جنّت باشد یا نباشد، نار باشد یا نباشد، غنا باشد یا نباشد، دستبوسی باشد یا نباشد، مال باشد یا نباشد، بلکه در نباشدها نمره بیشتر است، در باشدها نمره کمتر است.
اگر انسان غنایی داشته باشد «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى».[12] انسانی که از نظر مالی، از نظر علمی، از نظر حالی، از نظر قدرت، از نظر وجودی فقیر است کمتر احساس استغناء میکند، کمتر در امتحان مردود میشود. اما انسانی که غنای مالی، غنای عقلی، غنای علمی، غنای قدرتی، غنا دارد، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى». «رَآهُ اسْتَغْنى»، «رَآهُ اسْتَغْنى» انسان که با چشم سر و یا با چشم سِرّ ببیند که مستغنی گردیده است، استغنای از خلایق دیگر را به حساب استغناء عن الله میآورد. برگردیم، بحث محوری ما در بُعد اوّل «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» و «لِقائِهِ» است که در ده آیه سلب است، تندید است و توبیخ است و تکذیب است، نسبت به کسانی که «لا يَرْجُونَ لِقاءَنا» هستند، «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا»،[13] زیان کردند کسانی که حتی امید لقاء ما را ندارند. نه لقاء ندارند، امید لقاء ندارند.
در سلب و ایجاب آنچه مطلوب است، در سلبش تندید و تکذیب است و در ایجاب آن تعریف. چون سلب مقدّم بر ایجاب است، اوّل بحث سلب را میکنیم بعد بحث ایجاب. از جمله آیات دهگانه کسانی که رجاء «لِقاءَنا» و «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقائِهِ» ندارند، «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ»، «قَدْ خَسَرَ» چیست؟ لقاء چیست؟ تکذیب چه لقائی؟ تکذیب لقاء که عبد، مکلّف، لقاء فاعلی خود را، «لِقاءَنا» یعنی «لقاءهم إیّانا» لقاء فاعلی خود را که مورد تکلیف است تکذیب کردند، «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ» «بِلِقَاءِنا»، «بِلِقَائِهِ» که هر سه صیغه در قرآن شریف وجود دارد و صیغه دیگری هم به عنوان صفت مشبهه و صفت فاعل وجود دارد.
«کَذَّبوا» چه چیزی را و لقاء چه چیزی را؟ دو بخش دارد: «کذّبوا بفطرتهم»، اگر فطرت درخشان بود و محجوب نبود، اینها لقاء خدا را تکذیب نمیکردند. «کَذَّبُوا بمراحل»، در هر مرحلهای، «کَذَّبوا» در مرحله فطری در نقطه فطری دوم. مرحله عقلی، مرحله فطری، مراحل دیگر. این در بُعد ملاقی که علّت تکذیب «بِلِقاءِ اللَّهِ» و «بلِقَاءِنا» و «لِقَائِهِ» و لقاء رب، علّت خود آنها هستند، تقصیر است، قصور نیست، اگر قصور بود تکلیف نبود، تقصیر است. مقصّر است که فطرت خود را و فکر خود را و عقل خود را به کار نینداخت و مبتلا به تکذیب «بِلِقاءِ اللَّهِ» شد. این در بُعد سالکی که مقصّر است.
در بُعد مسلوکٌ الیه که ملاقا الله است، لقاءِ چه؟ یا لقاء اصل وجود الله است یا لقاء توحید الله است یا لقاء معرفت الله است یا لقاء بعث رسالت الله است یا لقاء یوم الآخر الله است، پنج لقاء است. کسانی هستند که اصلاً منکر وجود خدا هستند، «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ». اصلاً اصل خدا را منکر است، کسی که اصل خدا را منکر است، آنقدر فطرت را کور کرده و آنقدر فطرت را نابینا کرده است که مختصر درخششی که با آن درخشش اصل وجود اله را حتی بدون معرفت مییابد نیافته است. اصلاً بین او و بین اصل وجود حق فاصله است، ظلمات است. ظلمات ناری است، ظلمات نوری نیست. این بُعد اوّل تکذیب را دارد که لقاء اصل وجود حق است. اگر شما اصلِ وجود چیزی را منکر هستید لقاء ندارید، دریافت ندارید. آیا دریافت دارید، ظنّاً، حتی شکاً، حتی احتمالاً وقتی چیزی وجود ندارد؟ اینکه منکر اصل وجود آن هستید شما ملاقی هستید؟ خیر. این بُعد اوّل ظلمانی «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ». الله در بُعد اصلی.
بُعد دوم. بعد اول الحاد بود، تکذیب بود. دوم مشرک: کسانی که خدا را قائل هستند و از برای او شرکاء قائل هستند، «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ». بُعد دوم خسران این است که آنها نیافتهاند خدا واحد است. بُعد سوم: یافتند خدایی هست، یافتند خدا واحد است، این یک معرفت است. من با اشخاصی بحث کردم که اهل علم بودند، اهل معرفت بودند، اهل دانش بودند، اهل چه و چه بودند، ولی منکر بود که بشود خدا را شناخت. خدا کجا و ما کجا؟ این حرف زده میشود، اصلاً ما کجا… ما صفرِ صفرِ هیچِ هیچ هستیم، خدا همه چیز است. خدا هست، واحد است، مگر میشود شناخت؟ امر به شناخت خدا امر به محال است. حتی قرآن را میگفت نمیشود کلام خدا باشد، خدا اصلاً… ما اصلاً لایق هستیم خدا با ما حرف بزند؟ از بزرگان بود. حتی علامه طباطبایی از او در المیزان مطلب نقل میکند، انتقاد نمیکنم، شخصی که من با او بحث کردم اینقدر بزرگ بود. آنقدر خدا بزرگ است که با بندههای خود صحبت کند؟ قرآن حرف او باشد؟ بندگان او مأمور به معرفت او باشند؟ مأمور به عبادت او باشند؟ معرفت آنها جهالت است، عبادت آنها جهالت است و همه چیز.
بنابراین این مرحله سوم بود. «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ». خسران فطرت است، خسران عقل است، خسران فکر است، خسران دریافت است آن که را میدانید احد است و واحد است میگویید شناخت او محال است. البته شناخت خدا در بُعدی محال است و در بُعدی با درجاتی ممکن است. شناخت خدا که خدا هم طلب نمیکند و نمیشود طلب شود و امکان ندارد، شناخت خدا در مثلث ابعاد است. ما محیط باشیم او را کاملاً بشناسیم، ما برابر باشیم، برابر، برابر را بشناسد، ما پایینتر باشیم بالای سر خود را بشناسیم؟ در هر سه ضلع مثلث معرفت حقیقی کلّ مکلّفین عاجز هستند، چه بالا قرار بگیرد، خدا پایین، با نظر عقلی نسبت به او بشناسد، غلط، یعنی محیطتر از خدا باشد. چه برابر باشد به طور مساوی. گاه انسان از بالا میبیند، او پایین است، گاه برابر میبیند، مساوی، گاه از پایین میبیند. هر سه شناخت است، هر سه شناخت ذاتی است، یک شناخت ذاتی قویتر از ذات، یک شناخت ذاتی برابر با ذات، یک شناخت ذاتی پایینتر از ذات، هر سه محال است، این سه بُعد محال است. اما شناخت ممکن، شناخت ممکن در بُعد سلبی فقط و نه در بُعد ایجابی، بله، بُعد ایجابی «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ».[14] در بُعد سلبی مقداری بحث کردیم. بنابراین این آیات دهگانه که تکذیب میکند کسانی که «خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ»، «لِقَاءِنا»، لقاء یوم الآخر، این مقداری از بُعد سلبی تا بُعد ایجابی. ما در سلب لنگ هستیم تا چه رسد در ایجاب.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. کهف، آیه 110.
[2]. عنکبوت، آیه 5.
[3]. ق، آیه 16.
[4]. بقره، آیه 152.
[5]. اعراف، آیه 172.
[6]. روم، آیه 30.
[7]. نجم، آیات 11 و 12.
[8]. همزه، آیه 7.
[9]. نجم، آیه 8.
[10]. یونس، آیه 104.
[11]. آلعمران، آیه 32.
[12]. علق، آیات 6 و 7.
[13]. «قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ»: انعام، آیه 31.
[14]. صافات، آیه 40.