نتیجه اقامه وجه به دین
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ * مُنيبينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ * مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ * وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ * لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ».[1]
اگر مولای واجب الطاعة امری به عبد کرد، این امر به عبد دارای دو بُعد است: بُعد اوّل بُعد شایستگی زمینه است که اگر عبد نتواند این امر را بفهمد و یا نتواند به این امر عمل کند این امر لغو است. بُعد دوم دو باید است: باید اوّل، باید امر را توجّه کند و بفهمد و بُعد دوم باید عمل کند.
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ»[2] درست است که در نقطه درخشان اولی این امر متوجّه به رسول الله (ص) است، در بُعد شخصیت محمّدیه (ص) که در قلّه علیا است «أَقِمْ» و «وَجْهَكَ» و دین حنیفاً» و «فِطْرَتَ اللَّهِ» و سایر جهاتش در بلندترین قلّه نورانی تکلیفی و معرفتی و طاعتی است، ولکن «مُنيبينَ إِلَيْهِ»[3] اینها را تعمیم میدهد. بنابراین ما مسلمانها که تابع شریعت قرآن هستیم، در دو بُعد روی آیه فطرت باید کار کنیم. بُعد اوّل: آیه را بر حسب استعداد و درک خود و سعی خود و فکر خود و دقت خود بفهمیم. بُعد دوم: عمل کنیم، ولی متأسفانه در کل تفاسیر شیعه و سنّی نسبت به این آیه فطرت و آیه دوم که سوره اعراف است، دقت و توجّهی نشده است. پس دو باید مربوط به ما مکلّفین به شریعت قرآن است. بایدِ اوّل: بفهمیم و بایدِ دوم: عمل کنیم. ما فعلاً در راه فهم این باید هستیم «فَأَقِمْ وَجْهَكَ».
آیا دین «حَنيفاً» فقط اصول دین است یا فروع دین است؟ یا اصول و فروع دین است؟ دین در هر جای قرآن استعمال شده است به معنی طاعت است. البته از قبیل «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»[4] و آیات دیگری که دین را مربوط به قیامت دانسته است آن هم بُعد دوم طاعت است. طاعت دارای دو بُعد است. بُعد اوّل خود طاعت است و بُعد دوم نتیجه واقعی صددرصد طاعت است. بُعدِ اوّل طاعت مربوط به عالم تکلیف است و بُعد دوم طاعت که بُعد نتیجه و جزای صددرصد است و یا درصد کاملتری از دنیا است، مربوط به بعد الموت است که برزخ است درصد و قیامت است صددرصد.
بنابراین دین مطلقا طاعت است و این طاعت در بُعد تکلیف دارای دو بُعد است: طاعت اصلیه و طاعت فرعیه. طاعت اصلیه دین مبدأ طاعت است. مبدأ طاعت اصول دین است. تا انسان خدا را به وحدانیت نشناسد و نبوّت و معاد را نشناسد، زمینهای از برای طاعت نیست. بنابراین طاعت در بُعد تکلیف دارای دو مرحله است: مرحله اصلی و زیربنا که توحید است، که نبوّت است، که معاد است و فروع توحید و نبوّت و معاد. فروع توحید فرع عدل است و سایر فروع حقّه و فروع نبوّت از جمله امامت و خلافت معصومه است و فروع معاد از جمله برزخ است.
این اصول ثلاثه، اصولش و فروعش که سهتا و ششتا است و ششتا و سهتا است، اینها زمینه طاعت است، نه اصل طاعت. اصل طاعت و محور و مرکز طاعت فرق میکند. اصل طاعت یعنی اطاعت کردن مبدأ متعال. اطاعت کردن مبدأ متعال در بُعد توحید و نبوّت و معاد. بنابراین دین دارای سه بُعد است: دین طاعت است، یک مرحله قبلی است و یک مرحله بعدی است و یک مرحله فعلی است. مرحله قبل از طاعت، طاعت واجب، طاعت حرام، طاعت راحج، طاعت مرجوح. مرحله قبل از آن: اصول ثلاثه و یا ستّه دین است. تا اعتقاد به توحید بر مبنای صحیح نباشد و اعتقاد به معاد و نبوّت نباشد، زمینهای از برای طاعت و تسلیم به طاعت نیست.
پس مرحله اوّل قبل از طاعت است که اصول ثلاثه است. مرحله دوم خود طاعت است که در عالم تکلیف است. مرحله سوم ملکوت و نتیجه طاعت است که از برزخ شروع میشود و تا قیامت إلی غیر النّهایة یا إلی النّهایة از برای اهل جهنم.
بنابراین دین را منحصر کردن به اصول دین یا منحصر کردن به فروع دین یا منحصر کردن به جزاء غلط است. دین به معنای طاعت است. بنابراین «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» این کدام است؟ آیا ما مأمور هستیم به دین سوم و به جزاء اقامه وجه کنیم؟ نخیر. عالم جزاء هنوز نیامده است، بله، فهم جزاء درست است. فهم اینکه جزاء چگونه است و چه وقت است، این جزء تکلیف دین است. اما توجّه به حقیقت جزاء کردن اوّلاً از برای ما در عالم تکلیف میسور نیست و ثانیاً وقت آن در عالم تکلیف نیست.
بنابراین «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» دین در دو بُعد است. یک بُعد اصلی که اصول دین است و یک بُعد فرعی که فروع دین است و غلط است که گفته شود دین فقط توحید است و نبوّت است و معاد است. توحید طاعت نیست، نبوّت طاعت نیست، معاد طاعت نیست. این سه اصل زمینه طاعت است. اگر این زمینهها نباشد، اصلاً طاعت مفهوم ندارد، معنا ندارد، واقعیت و تحقّق ندارد. بنابراین «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» دین در عالم تکلیف است.
دینِ در عالم تکلیف کدام است؟ دینِ حنیف اسلام در عالم تکلیف مسلمانها که دینی است که صددرصد است، قطع است، علم است، خطا ندارد، اشتباه ندارد، اضافه ندارد، کم ندارد، قرآن است. قرآن است و روایت نیست، قرآن است و شهرت نیست، قرآن است و سیره نیست، قرآن است و اجماع منقول نیست، قرآن است و اجماع محصّل نیست، قرآن است و اطباق نیست، قرآن است و عقل مدخول نیست، عقل غیر مطلق نیست، قرآن است قیاس نیست، قرآن است استحسان نیست، قرآن است استصلاح نیست، فقط قرآن است. قرآن است در بُعد اوّل و سنّت است در بُعد دوم.
بنابراین وجهی را که ما واجب است به دین «حَنيفاً» توجّه کنیم، اوّل باید شناخت و دین «حَنيفاً» را هم باید شناخت و این وظیفه کل است. منتها هر کس به اندازه استعداد خود، به اندازه قدرت خود، به اندازه توان خود. هر قدر توان دارید، قدرت دارید، فکر دارید، میتوانید سعی بکنید، اوّل باید «وَجْهَكَ» را بشناسید، اقامه را بشناسید، دین «حَنيفاً» را بشناسید، حنافت دین را بشناسید، حنافت وجه و حنافت عقل و حنافت فطرت که وجه است بشناسید.
روی این اصل است که اگر بحثها تکرار میشود، چون موضوع بحث که آیه فطرت است بسیار دقیق است. دقیقترین و رقیقترین و جای تفکّر زیادتر در کلّ آیات قرآن از جمله این آیه فطرت است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ»، «وَجْهَكَ» که بارها عرض کردیم «کَ» عقل است، «وَجه» فطرت است، عقل با حالت حنافت که حالت حنافتِ عقل، لُب است، حالت قبل از حنافت، جنافت است. عقل مدخول است، عقل مشوب است، عقل انسانی که مشوب باشد لیاقت اقامه ندارد. انسانی که خود معروفی را ترک کرده است، لیاقت امر به آن را ندارد. انسانی که منکری را عمل میکند لیاقت به نهی آن را ندارد. عقلی که مدخول است، عقلی که مشوب است، لیاقت اقامه را ندارد، خودش قائم نیست تا چه رسد مأمور به قائم شود.
کسی که خود نمیتواند بایستد دیگری را بلند کند؟ کسی که خود توان کاری ندارد، به دیگری توان کار بدهد؟ «أَقِم» دو توان لازم دارد: یکی قیام، اضافه بر قیام قائم کردن. بنابراین عقل باید قیام داشته باشد، دو قیام است: قیام اوّل که حنافتِ خودش است. این تبدیل به لُب بشود. «إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»[5] کسانی که دارای لُب عقل هستند و عقل خالص هستند، عقل آنها قائم است. منتها عقل قائم نباید اکتفای به قیام کند، بلکه «أَقِمْ» اقامه کند. اقامه کند اعقل از خود را، اعصم از خود را، الطف از خود را و اقوم از خود را. الطف و اقوم و اعصم از عقل انسان فطرت انسان است، «فَأَقِمْ».
- [سؤال]
- بحث کردیم، بله. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» ای عقل با تحصیل لُب و با برطرف کردن پردهها از چهره نورانی خودت و با کنار زدن نفس امّاره بالسّوء چه نفس عقلانی و چه نفس حیوانی بدنی شهوانی این امر اوّل است. ولکن در امر اوّل نوعاً ماندهاند. اوّلین قدمی که در امر «أَقِمْ» باید برداشت این است که عقل قائم باشد، قائم بودن عقل به این است که تمام آنچه خلاف عقل است، مانع تعقّل است، حجاب از دید عقل است برطرف شود. هم شهوات درونی آن و هم شهوات برونی آن.
شهوات درونی عقل شهوات عقلانی است. شهوات برونی عقل شهوات حیوانی و جسمانی است. این بُعد اوّل است. بُعد دوم: «وَجْهَكَ» را از خود آیه دانستیم که وجه الوجوه انسان است که فطرت انسان است، منتها این عقل اضافه بر قیام خودش و اضافه بر اقامه فطرت، باید فطرت را نیز حنیف کند. خود را حنیف کند، فطرت را بشناسد، فطرت را حنیف کند، فطرت خود خویشتن را حنیف نمیکند. عامل و فاعل در کشور وجودِ روحانیِ درّاک انسان عبارت از عقل است. عقل کارگر است، کاربرد است، ساعی است، کادح است و یکهتاز است در انجام اوامر ربّانیه. درست است فطرت زیربنا است، وجه انسانیت است، اما وجه انسانیت مأموریت ندارد خود را حنیف کند. عقل مأمور است که این وجه را حنیف کند.
پس «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» این وجه، دو وجه است. اضافه بر احتمالات دیگر دو وجه از نظر متن معنوی وجه وجود دارد. وجه درونی انسان که فطرت است و وجه برونی انسان مکلّف به شریعت قرآن، قرآن است. این وجه را به آن وجه. عقل با لُب شدنش، حنیف شدنش، حنیف شدن فطرت وجه فطرت را توجه به وجه قرآن بدهد، چون دین حنیفاً قرآن است.
این توجّه کردن عقل با زیربنای فطرت به «لِلدِّينِ حَنيفاً» توجّه از دور نیست، توجّه از نزدیک است. این تکلیف فقط منحصر به مجتهدین و آیاتالله عظام نیست. حمّالها، بقّالها، عطارها، کنّاسها، زارعها، تاجرها، همه و همه هر کدام بنابر استعداد خودشان مأموریت دارند که این اقامه وجه «لِلدِّينِ» را بکنند.
اگر اقامه وجه «إلی الدین» بود، فاصله بود، اشکال داشت که عرض کردیم، ولکن اقامه وجه «لِلدِّينِ» است به طور مماس. به طور مماس عقل بر مبنای فطرت با وجه حنافت به قرآن نظر کند. نظر کردن «لِلدِّينِ حَنيفاً» که قرآن است، که اصول دین است، که فروع دین است، که عالم تکلیف است، بیانگر برزخ است، بیانگر معاد است، بیانگر آنچه را که انسان مکلّف موظّف است، هست، این باید نظر مماس به قرآن داشته باشد.
نظر مماس یعنی همه عینکها را برداشتن، همه دوربینها، نزدیکبینها، عینکها، وسائطی که حنیف نیستند، همانطور که عقل باید خود حنیف باشد، بر مبنای فطرت که باید حنیف باشد، چیز غیر حنیف واسطه نباشد، «إلی الدّین» نیست، «لِلدِّينِ» است. فلانیها میگویند، شهرت میگوید، فلسفه بشری میگوید، عرفان میگوید، منطق میگوید، شهرت میگوید، اجماع منقول میگوید، اجماع محصّل میگوید، سیره میگوید، ضرورت میگوید، روایت میگوید، قیاس میگوید، استحسان میگوید، استصلاح میگوید تمام این دربهای غیر معصوم باید شکسته شود. اقامه وجه «لِلدِّينِ» معصوم به سوی معصوم با نظر معصوم که خطا بسیار بسیار کمرنگ میشود. و لا سیما «أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ».[6]
سؤال: این جریان که شما میگویید حتی برای علما سخت است تا چه رسد از برای غیر علما. جواب: برای علما در صورتی سخت است که راههای دیگر را پیموده باشند، مأنوس به راههای دیگر شده باشند، اوقات و افکار و نظرات و زمانهای خود را مصرف عینکهای سبز و سرخ و سیاه دیگر کرده باشند. در رجال عمری، در معرفة الرجال عمری و در اصول عمری مصرف کرده باشند. اما اگر از غشاوات و از عینکها و از دیدهبانهای غلط و از دیدهبانهای غیر حنیف خالی باشند، این راه آسان است، برای علما آسانتر، برای غیر علما آسان.
برای علما که تخصّص علمی دارند «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» علم قطعی هم کمک است. علم قطعی و تخصّصی راجع به توجّه به قرآن کمک است. از برای غیر علما که نمیتوانند از نظر لغت و یا از نظر معنا اقامه وجه کنند «لِلدِّينِ حَنيفاً»، «للقرآن حنیفاً» تقلید صددرصد صحیح. اگر کسی میتواند کاری را خودش انجام بدهد باید با توان خودش انجام بدهد. اگر نمیتواند با توان دیگری که توان او درست است و توان او مرضی ربالعالمین است انجام بدهد.
روی این اصل تقریباً کل اجتهادها و کل تقلیدها غلط است. برای اینکه قرآن در میان نیست. تقیّد کرده بودم که سلب را رها کنم، ولی سلب را رها کردن غلط است. «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» کل اجتهادات، کل تقلیدها، کل فلسفهها، عرفانها، منطقها، اجماعها، شهرتها، سیرهها، اطلاقها، ضرورتها، قیاسها، استحسانها، استصلاحها، تمام اِسها غلط است، چون نه «وَجْهَكَ» است، نه «لِلدِّينِ حَنيفاً» است، نه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» است، نه «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» است، نه «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» است، بلکه «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[7] است.
«أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» قصوراً یا تقصیراً بیراهه رفتن است یا قصوراً یا تقصیراً یا قصور عن تقصیر و یا تقصیر عن قصور. هنوز ما به یک آیه قرآن عمل نکردیم. به این آیه قرآن که آیه محوری است و آیه اصلی است که سلوک إلی الله را نشان میدهد، مسلمان هستیم، ناطق به شهادتین هستیم، معتقد به شهادتین هستیم، مصلّی هستیم، صائم هستیم، حاج هستیم، مجاهد هستیم، آمر هستیم، ناهی هستیم، عالم هستیم، حجّة الاسلام هستیم، ولکن به این آیه عمل نکردیم.
«وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» نمیدانم این تندید است «لا يَعْلَمُ» دو «لا يَعْلَمُ» است؛ یک «لا يَعْلَمُ» است که نمیداند و نمیتواند بداند، این تکلیف ندارد. ما علم مطلق نداریم «لا يَعْلَمُ» است، در بُعد علم مطلق «لا يَعْلَمُ» است، ولی این تکلیف دارد؟ نخیر «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» یعنی آنچه را باید بدانند، نمیدانند. آنچه را باید بدانند چیست؟ آنچه را باید بدانند و نمیدانند و دنبال دانستن آن نمیروند و دنبال چیز دیگر میروند، چیست؟ «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» فطرت مغفول است. عقلی که لُب شود مغفول است. «الدِّينِ حَنيفاً» مغفول است؛ چون وجه دین ما قطعاً قرآن است، وجه دوم دین ما سنّت است، وجه دین ما غیر از قرآن در بُعد اوّل و غیر سنّت در بُعد دوم نیست.
بنابراین وجوه دیگری که از برای پیدا کردن دین تراشیدند، عینکها و دیدها و وجهها و چشمها و راهها و مقدّمات دیگری که از برای پیدا کردن اصل دین و از برای پیدا کردن فرع دین به دست آوردند تماماً و کلاً غلط است، فقط یک وجه است و آن وجه عقلی که بر مبنای فطرت لُب شده است «لِلدِّينِ حَنيفاً».
تا آیه «مُنيبينَ إِلَيْهِ»[8] رسیدیم. ببینید «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» خداوند چه وجهی را دستور داده است که اقامه کنیم به وجه وجیهاً؟ آن وجهی که از وجه بودن نمیافتد. وجهی که احیاناً از وجه بودن میافتد به درد نمیخورد. چشمی که احیاناً نابینا میشود به درد نمیخورد، چشمی که کمسو میشود به درد نمیخورد. سمعی که احیاناً کر میشود یا شنوایی آن کم میشود به درد نمیخورد، حسی که مطلق نیست به درد نمیخورد، علمی که مطلق نیست به درد نمیخورد، آنچه وجه وجیه انسان مکلّف است، در کل عالم تکلیف «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» تغییرپذیر است، تبدیلپذیر نیست. تبدیلپذیر نیست، نه اینکه شما نمیتوانید تبدیل کنید، نخیر. در بُعد توان و ناتوان تبدیلپذیر نیست. در بُعد توان که خدا میتواند فطرت انسان را بردارد و بدلش چیزهایی بگذارد، «لا تَبْديلَ» إخبار است، انشاء نیست.
اخبار در دو بُعد است: «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» خلق الله «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» است با آن تفاصیلی که عرض کردیم، این «لا تَبْديلَ» است، خاطرجمع باشید. اگر به این اصل توجّه کنید، با این وجه فطرت که قرآن که وجه دین است و دین «حَنيفاً» است درست دقّت کنید، خطاپذیر نیست، اگر خطایی است بسیار کمرنگ است، این کمرنگ هم به وسیله «أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» از بین میرود.
بنابراین هر وجهی از وجوه را به دین توجّه دهیم، مطلق نیست، همانطور که دین «حَنيفاً» مطلق است، آنچه را خدا باید و شاید و راجح است به کلّ مکلّفین بگوید إلی یوم الدّین در این کتاب که دین «حَنيفاً» است که گفته است. بنابراین برای توجّه کردن به این دین «حَنيفاً» باید وجه حنیف باشد، وجهی که تبدیل به غیر وجه نشود، تغییرپذیر است، ولکن تبدیلپذیر نیست.
«لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» چون خلق الله است، البته همه خلائق خلق الله هستند، ولی خلق الله داریم تا خلق الله. خلقالله داریم که خلق الله میتوانند آن را عوض کنند و خلقاللّهی داریم که خلقالله نمیتوانند آن را عوض کنند. خلقاللّهی که مخلوقات نمیتوانند آن را تبدیل کنند فطرت است. همه چیز را احیاناً میتوانند تبدیل کنند به جز فطرت.
«لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» یعنی این اقامه، این وجه، این دین «حَنيفاً»، این «فِطْرَتَ اللَّهِ» که «لا تَبْديلَ» است، این دین قیّم است. قیّم از قیام، قیّم از قوام، قیّم از قیمت، قیمت برای این دین است. قوام و پایداری برای این دین است، قیام برای این دین است، غیر این قیام قیمت ندارد، قوام ندارد، قیام ندارد، غایب است، بیارزش است، ارزش ندارد. بنابراین آن دینی که از نظر قیام و قوام و قیمت، قیّم است این است که به این دستور عمل کنیم «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ … وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». بعد «مُنيبينَ إِلَيْهِ» در حال انابه إلی الله باید اقامه وجه کرد. «وَ اتَّقُوهُ» که ایجاب قبل از سلب است. ایجاب إلّا الله است، «مُنيبينَ إِلَيْهِ» است، در راه انجام دستور «فَأَقِمْ وَجْهَكَ»، «وَ اتَّقُوهُ» جهت سلبی است. به سوی او بروید و از سوی غیر او بپرهیزید. «وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ» بُعد اوّل عملی طاعت و بُعد اوّل عملی دین «أَقيمُوا الصَّلاةَ» است، «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» یعنی چه؟
سؤال: آدمی که قرآن را قبول دارد، قرآن را مطالعه میکند، قرآن را وجه اوّل دین میداند «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» یعنی چه؟ خیلی عجیب است. مثل اینکه میگویند شما نماز را «أَقِمِ الصَّلاةَ» نماز را به پا دار و مشرک نشو. مشرک به چه معنا است؟ مشرک یعنی بتپرست است، غلط است. بتپرستی تا نماز خواندن فواصل زیادی دارد. پس «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» بتپرستی نیست.
«وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» یعنی این راه واحدِ متینِ قویمِ قیّمی را که ما به شما مسلمانها نشان دادیم، این راه را بروید، این راه اختلافات شما را از بین میبرد، کم میکند، کمرنگ میکند، سالک إلی الله، سلوک إلی الله مستقیم خواهد بود «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» یعنی شریک در این راه قرار ندهید. برای اقامه وجه، برای اقامه وجه فطرت و عقل شریک قرار ندهید. شریک شهرت، شریک اجماع، شریک ضرورت، شریک قیاس، شریک استحسان، شریک فسلفه بشری، منطق بشری، عرفان بشری، شریکهایی که مخلوق هستند، مطلق نیستند، شریک قرار ندهید، اگر شریک قرار دهید اختلاف میشود.
«وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» چطور؟ «مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ» یهودیها که در عین موحد بودن و در عین اهل ملت تورات بودن، ممسک و مستمسک خود را فرق قائل شدند و مستمسکهای گوناگون گرفتند، هر کسی به یک مستمسکی، به یک وجهی، به یک طریقی به تورات توجّه کرد، با توجّهات گوناگون، اینها «فَرَّقُوا دينَهُمْ»[9] چند فرقه شدند.
این چند فرقه شدن یهود، اینها را مشرکین کرده است. چند فرقه شدن نصارا، اینها را مشرکین کرده است، نه مشرکین بتپرست. مشرک یعنی شریک قرار دادن از برای راه قویم مستقیم «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» مگر میشود بتپرست نشویم؟ کسی که خداپرست است، در بُعد خداپرستی اگر هم نمازش حال نداشته باشد بتپرست نیست، گاوپرست نیست، خورشیدپرست نیست، انسانپرست نیست، خداپرست است. منتها خداپرستی مراحلی دارد، درجاتی دارد، میگوید که در آن درجه درست شایسته خداپسند خداپرستی قرار بدهی از نظر معرفت اصول و از نظر معرفت سلوک. «وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ» چه کسانی؟ «مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ» دین آنها، دین تورات را، دین انجیل را، دین اسلام را، دین ابراهیم را، دین نوح را «فَرَّقُوا» نه «لا دینَ»؛ نه اینکه «تَرَکُوا دِینَهُم». یهودی اصلاً ترک دین تورات را نکرده است که به طور اصل منکر دین تورات باشد. همچنین نصرانی، همچنین مسلمان، ولکن «فَرَّقُوا دينَهُمْ».
دین خدا دین واحد است، هر دینی در زمان خود دین واحد است و لا سیّما دین اسلام. دین اسلام دین واحد است، طاعت واحده است، اصول واحده است، فروع واحده است، عبادت واحده است، راه واحده است. «مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ» چرا «فَرَّقُوا دينَهُمْ»؟ سنّیها، شیعهها، سنّیها اختلافات، شیعهها اختلافات، علویها اختلافات و… علی اللّهی اختلافات. این اختلافاتی که صدها اختلاف در میان مسلمانها از نظر آراء اصلی، آراء فرعی، آراء فلسفی، منطقی، عرفانی، آراء فقهی ایجاد شده است، این تمام بر اثر این است که به این آیه عمل نشده است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» نشده است.
علی اللّهی بعضیها مسلمان هستند، بعضیها مسلمان نیستند. آن علی اللّهی که مسلمان هستند، مثل یهودیهایی که «قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ»[10] مثل مسیحیهایی که «قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ»[11] موحّد است، ولکن موحّد غلط است. موحّد صحیح داریم، موحّد غلط داریم. «مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» بنابراین تکلیف بسیار بسیار سنگین است، شوخی نباید گرفت، ساده نباید گرفت. تکلیف بسیار سنگین است. خدا وجه خارجی دین را مقرّر کرده است که قرآن است، وجه معصوم مطلق حنیف توجّه به دین را مقرّر کرده است که در زمان نبی و در زمان ائمّه (ص) معلوم است و در زمان غیبت کبری که چند سال طول میکشد، شاید هزارها سال طول بکشد، ما بتوانیم راه مستقیم حق را مستقیم برویم، اگر خطا کنیم بسیار کمرنگ است، نه فاصله آنقدر باشد که این دسته آن دسته را تکفیر و این دسته آن دسته را… و هیچ کدام تمسّک اصلی به کتاب الله ندارند. یعنی «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً»[12] در میان ملّت اسلام عمل نشده است، هر کسی یک حبل الله دارد. یک کسی حبل عمری میگیرد، حبل ابوبکری میگیرد، حبل ابوحنیفهای میگیرد، حبل شیعی میگیرد، حبلهای علوی هم حبال است، حبلهای سنّی هم حبال است، حبال و حبال که حیل و مکاره و اختلافات و ضلالت در آن زیاد است.
باز به آیه برمیگردیم «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» این دین قیّم است؟ این دینی که در اصل آن خلاف عقل مطرح است و در احکام آن خلاف حس، خلاف فطرت، خلاف وجدان، خلاف علم مطرح است، این دین قیّم است؟ کجا قیّم است؟ این دینی که دیروز عرض کردم در آمریکا بخشهایی از بحار الانوار را به زبان انگلیسی ترجمه کردند، شبها مینشینند تفریح میکنند میخندند، اسلام ما را مسخره میکنند و این مسخره کردن اسلام تقصیر ما آیاتالله است، ما ثقات است، ما علمای اعلام است که به فروع متناقض پرداختیم. فروعی که به سند نگاه میکنیم، به متن نگاه نمیکنیم. متن را عرض بر کتاب نمیکنیم و بر حسب فرموده امیرالمؤمنین (ع): «وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ»[13] هیچ متاعی پستتر، زمینخوردهتر، کتکخوردهتر و ناچیزتر از کتاب نیست. اگر «قال الله» بگوییم، دیگر روضهخوان نیستیم.
یادم است یکی از مراجع موجود -هر کس هست- به نجف آمده بود، به بازدید ما آمده بود. گفت: شما چه میکنید؟ گفتم: روی قرآن کار میکنم. گفت: قاری قرآن هستید؟ گفتم: بله. شما قاری تورات هستید، قاری انجیل هستید. شما نه قاری قرآن هستید، نه قاری تورات هستید، نه قاری انجیل هستید، قاری مزخرفات هستید. درس منحصر به فرد تفسیر قرآن و فقه قرآن و اصول فلسفه قرآنی که در نجف بود، فرمود: شما قاری قرآن هستید. یعنی میخواهد بر سر قرآن بزند. «وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ» در کل علوم حوزوی، در کل علوم اسلامی پستتر، ناچیزتر، دورافتادهتر، ناقصتر، پوچتر، خالیتر، ناچیزتر از قرآن وجود ندارد.
بحثی که میخواستم امروز عرض کنم برای فردا محوّل شد، امروز مقدّمه بود، لازم بود که نتیجه این اقامه وجه به دین چیست؟ نتیجه اقامه وجه به دین، نتیجه صورت تکلیفی دارد و نتیجه سیرت معنوی. نتیجه صورت تکلیفی را امروز عرض کردم و نتیجه سیرت معنوی را إنشاءالله فردا حضور برادران عرض خواهیم کرد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. روم، آیات 30 تا 34.
[2]. همان، آیه 30.
[3]. همان، آیه 31.
[4]. فاتحه، آیه 4.
[5]. رعد، آیه 19؛ زمر، آیه 9.
[6]. شوری، آیه 38.
[7]. روم، آیه 30.
[8]. همان، آیه 31.
[9]. روم، آیه 32.
[10]. توبه، آیه 30.
[11]. همان.
[12]. آلعمران، آیه 103.
[13]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 204.