پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیاناتی حول شخص (الروح) که در ۴ جای قرآن از او یاد شده است. ۲-توضیحاتی حول شب قدر و نزول قرآن در آن ۳-بیاناتی حول نفس و رابطه ی آن با روح ۴-بیاناتی حول آیه ی «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و لا اوتیتم من العلم الا قلیلا» که برای تجرد روح به آن استدلال می شود. ۵-انتقاد از ۲ تا از ارکان فلسفه (الواحد لا یصدر منه الا الواحد) و(الروح مادی الحدوث و روحانی البقاء)

جلسه چهارصد و سی ام درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

روح

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

تتمّه بحث از روح در مقابل ملائکه که در چهار آیه قرآن ذکر شده است، دو آیه‌ مربوط به دنیا است و دو آیه مربوط به آخرت است. دو آیه مربوط به آخرت «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً»؛[1] آیه دوم: «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في‏ يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ»[2] الی آخر. این مربوط به آخرت است که در آیه اوّل روح قبل از «الْمَلائِكَةُ» است و در آیه دوم روح بعد از «الْمَلائِكَةُ» است و از نظر لغوی و ادبی استفاده می‌شود که این روح غیر از ملائکه است. چون «الْمَلائِكَةُ» جمع محلّی به لام است، دارای دو استغراق است که صددرصد شامل کل ملائکه است اوّلاً و ثانیاً اگر روح از ملائکه باشد اصدق و اقوای مصادیق ملائکه است. بنابراین تکرار روح بی‌معنا خواهد بود، تکرار نص است.

البته در بعضی موارد دلیل داخلی یا دلیل خارجی داریم که ذکر خاص بعد از عام، یا ذکر خاص قبل از عام است، اما آن با دلیل است. وانگهی لفظ روح با لفظ ملائکه فرق دارد، اضافه بر استغراق دو بُعدی ملائکه و مقابله روح با ملائکه. و همچنین راجع به عالم تکلیف. «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»[3] که روح در مقابل ملائکه قرار گرفته است، بنابراین روح غیر از ملائکه است. و در آیه اسراء روح بلامقابل ذکر شده است: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي».[4] و جمعاً چنانکه مکرّراً عرض شد، لفظ روح به عموم ارواح انسان هرگز اطلاق نشده است و در یک آیه به طور ضمنی و به طور اشاره‌ای اطلاق است و کلّاً چه روح الانسان به عنوان مماس، چه روح انسان به عنوان عصمت و چه روح انسان به عنوان وحی و چه روح منفصل که جبرئیل و روح القدس و یا روح الامین احیاناً باشد، تمام، جان‌های مقدس هستند. از جان‌های مقدّسه چه متّصله و چه منفصله تعبیر به روح شده است، اما از جان‌های انسان‌ها، چه جان‌های خیّره باشند و چه جان‌های شرّیره باشند و یا متوسطه، اصلاً کلّاً در قرآن لفظ روح استعمال نشده است.

«رُوحِهِ»،[5] «رُوحي‏»،[6] «رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»،[7] «رُوحِ الْقُدُسِ»[8] یا جبرئیل که لفظ روح نیست، یا اینکه «رُوحُ الْأَمينُ‏» یا «الرُّوحِ»، اصلاً در این موارد بیست و چند گانه‌ای که لفظ روح در قرآن است، مراد انسان نیست. در تفسیر سوره اسراء، آیه 85 که آیه «قُلِ الرُّوحُ» است «نجد الرّوح في سائر القرآن أيّ روح كان تذكر في واحد و عشرين موضعاً يجمعها معنويّاً ما به الحياة على مختلف درجات الحياة و مجالاتها».[9] اینکه قرآن از کلّ انفس انسانیه تعبیر به روح نکرده است به علل لفظیه و علل معنویه مختلفه است. اوّلاً بین روح و نفس که روح با مختلف صیغ خود، چه ارواح متّصله خیّره و چه ارواح منفصله خیّره 21 مرتبه استعمال شده است و لفظ نفس که با صیغ مختلفه 269 مرتبه استعمال شده، بین روح و نفس عموم و خصوص من وجه است. بعضی از انفس روح نیستند و بعضی از ارواح نفس نیستند و بعضی مجمع الامرین هستند، هم روح است، هم نفس است.

مثلاً نفسی که روح نیست یا کلّاً روح نیست یا بعضاً، نفس الله «تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ».[10] این آیه «تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ»، «نَفْسِكَ» نفسِ الله است، نفس الله یعنی روحِ الله؟ جسم دارد تا روح داشته باشد؟ نفس الله یعنی خود. یکی از استعمالات لفظ نفس، خود است و هر موجودی نفس دارد، یعنی خودش. هر موجودی خودش است، غیر خودش نیست. هر موجودی نه معدوم است و نه غیر خودش است، هر موجودی خودش است. بنابراین اطلاق نفس بر ذات خدا می‌شود به عنوان خودش، ولکن اطلاق روح بر ذات خدا هرگز نمی‌شود. و همچنین در بُعد دوم، بر نفس امّاره نفس اطلاق می‌شود، بر نفس لوّامه نفس اطلاق می‌شود، ولکن بر نفس امّاره روح اطلاق نمی‌شود، نفس اطلاق می‌شود. یعنی در یک بُعد نفس هست و روح نیست. نفس امّاره و نفس لوّامه، نفس هست امّا روح نیست، چون استعمال روح در موارد قدسیه و در موارد طیّبه معصومه است.

اصلاً استعمال روح در قرآن شریف در جان معصوم استعمال شده است، جان معصوم متّصل و جان معصوم منفصل. حتی راجع به «نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ»،[11] این روح خاص مستعد عصمت در آدم است، گرچه قبل از رسالت معصوم نبوده، اما مستعد است و شأنیت عصمت دارد. «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»، «لَكُمُ» جمع است، «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ» کما اینکه عرض کردیم این ضمیر به شخص آدم برمی‌گردد و «رُوحِهِ‏» اضافه تشریفی است، یعنی روحی که خداوند در آدم خلق کرد از بهترین ارواح است. کما اینکه روحی که در مسیح خلق کرد از بهترین ارواح است، کما اینکه روح القرآن از بهترین وحی است، کما اینکه روح القدس و روح الامین از بهترین ارواح ملائکی است. پس لفظ روح در ابعاد جان درونی و جان برونی، جان شخصی و جان شخصیتی در بهترین است که بهترین‌ها هم دارای درجاتی هستند.

مادون عصمت متّصل به عصمت، آدم، عصمت علیای خاتم‌النبیین (ص)، «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»، عصمت مادون عصمت علیا که روح القدس که در چند آیه دارد: «وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ».[12] بحث کردیم و تکرار نمی‌کنیم که یکی از امتیازات رسول الله (ص) این است که روح متّصل او و روح منفصل او روح الارواح است. حتی «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»،[13] «نَزَلَ» نزول دفعی است، «نَزَّلَ» که نیست، چون نزول، نزول دفعی است. نزول دفعی قرآن دارای دو مرحله است؛ یک مرحله نزول دفعی قرآن «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» که واسطه ندارد، وحی مجرّد از کل وسائط است. وسیله کلامی، وسیله شجری، وسیله طور، وسیله جبرئیل، وسیله فرشتگان دیگر، اصلاً وجود ندارد.

 – بنابراین این «أَنْشَأْناهُ»[14] روح نیست، به همان نفس است.

– بله، نفس است، چون روح اخص است. نفسی که دارای مقام عصمت است «أَنْشَأْناهُ» عصمتی است، نفسی که مادون عصمت است و لا سیّما شرّیر است «أَنْشَأْناهُ» مقام نفسی است، مقام عصمتی نیست، ابعاد این فرق دارد. آن وقت، این در بُعد انزال دفعی قرآن که انزال معنوی است به طور کلّی «فی لیلةٍ واحدة و دفعةٍ واحدة» دو بُعد است. کما اینکه در بُعد انزال تفصیل الکتاب آن روز عرض کردیم دو بُعد است، تفصیل الکتاب حداقل دو بُعد بر پیغمبر نازل شده است، یک بُعد تفصیل الکتاب که قرآن مفصّل است بدون جبرئیل، یک بُعد با جبرئیل، «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»،[15] این تنزیل تدریجی قرآن را بدون روح القدس و بدون واسطه نفی نمی‌کند. کذلک می‌خواستم امروز مطلبی عرض کنم، این است که نزول دفعی قرآن هم دو بُعد دارد؛ یک نزول دفعی قرآن، «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» که واسطه ندارد و یک نزول دفعی وحی که شب معراج است، «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏»[16] که واسطه ندارد و یک نزول دفعی قرآن و یا غیر قرآن است که واسطه دارد، اما نه از نظر احتیاج به واسطه، «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ»، «نَزَلَ» این نزول دفعی است، نزول تدریجی نیست.

حالا، تتمّه در سوره قدر نه بوجهٍ واسع که آقایان ملاحظه خواهید کرد، «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» نزول قرآن است، نزول قرآن به وجه دفعی در لیله واحده و واسطه هم ندارد، حتی روح هم واسطه نیست. ملائکه واسطه نیستند، جبرئیل واسطه نیست، الرّوح هم واسطه نیست. چون دو بُعد دارد: یک بُعد «أَنْزَلْناهُ» که مربوط به ماضی است، یک بُعد «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» که در بُعد مستقبل است. در بُعد «أَنْزَلْناهُ» که اوّلین لیله قدر بعد از بعثت رسول الله (ص) باشد «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، دیگر ملائکه و روح و جبرئیل و روح الامین و روح القدس و این‌ها در کار نیست. ولکن «تَنَزَّلُ» هم وحی آغازین آن ممتاز است، هم وحی مستمر به وسیله ملائکه و روح در لیالی قدر إلی آخر القیامة الکبری این امتیاز دارد و در کل قرآن و در کل روایات نزول الرّوح و نزول الملائکة برای وحی رسالتی و یا وحی غیر رسالتی، برای غیر خاتم‌النبیین و محمّدیین اصلاً نداریم، کلّاً نداریم، استغراقاً نداریم. در این‌جا «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةِ الْقَدْرِ» که معلوم، «تَنَزَّلُ»، بعد هم دارد: «تَنَزَّلُ». «تَنَزَّلُ» «تَتَنَزَّلُ» است.

یک آقایی بود نجف آمده بود که از خراسانی‌ها بود و از علما بود و از عالم‌نماها بود، […] «تَنَزَّلُ» چرا؟ فعل ماضی که تا ندارد. گفتم: «تَتَنَزَّلُ» است. اسم او را «تَنَزَّلُ» گذاشتم، آقای «تَنَزَّلُ»! این هم برای رفع خستگی، حضرت آیت الله «تَنَزَّلُ»! «تَنَزَّلُ» تای آن افتاده است. «تَتَنَزَّلُ». «تَتَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»، یعنی «الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» نزول مستمر دارند «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» بعد از لیله اولای قدر. حالا، لیله اولای قدر که پنجاه شب و روز بعد از بعثت رسول الله (ص) است، این تنزیل دفعی قرآن محکم و قرآن مطلق است. «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ»، این 22 شب قدر دیگر که از رسالت 23 ساله رسول الله مانده است، نزول «الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» بر شخص رسول الله در دو بُعد است.

«أَنْزَلْناهُ» نزول «الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» بر شخص رسول الله در یک بُعد خفی بود و آن بُعد انزال روح القرآن است فقط، فقط وحی روح القرآن و مجمل القرآن در لیله قدر «أَنْزَلْناهُ» است. ولکن «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» دو قسمت است، یک قسمت تتمّه زمان حیات رسول الله (ص) که 22 شب قدر دیگر است، در 22 شب قدر دیگر «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ». در شب قدر اوّل «الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» در کار نبود، نزول قرآن به وحی خالص بر رسول الله بود، ولکن در 22 شب قدر دیگر «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ». این تنزّل مستمر در 22 شب آینده و مستقبل، هم شامل قرآن مفصّل است، هم «كُلِّ أَمْرٍ»، «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ». «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» فقط امر وحی مختصر نیست، امر وحی مجمل که مربوط به شب اوّل بود نیست، فقط امر وحی مفصّل نیست، بلکه مثلث امر است. هم مجمل قرآن ممکن است، احتمال است در 23 شب قدر مجمل قرآن 23 مرتبه نازل شده است. از باب ارتباط خاصّی که رسول الله با وحی الله دارد، هم در بُعد مجمل هم در بُعد مفصّل، این امر اوّل.

ولکن این امر اوّل تکرار است و تکرار هر چه بشود نور بیشتر است. ولکن امر دوم، امر دوم تفصیل‌الآیات است، آیات مفصّلاتی در 22 شب قدر دیگر بر پیغمبر نازل شد. کما اینکه در شب و روز، در جنگ و صلح و مکّه و مدینه، حتی خواب و بیدار، آیات مختلف بر پیغمبر نازل می‌شد، ولکن ارکان 22گانه مستقبل دارد. ارکان 22گانه مستقبل در بُعد دومِ «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» امر تفصیل‌الآیات است. سوم: «من کلّ أمرٍ من الأوامر التّشریعیّة»، اوامر تشریعیه که حامل سنّت رسول الله است و در نصّ قرآن و در ظاهر قرآن نیست در 22 شب مستقبل لیله قدر نازل شده است. و همچنین اوامر موضوعیه، اقدار […] مواضع ظروف، نوع، عطیّات الهی، در 22 شب آینده اضافه بر شب اوّل «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ». این مختصر است از روح و مقابل ملائکه و لیله قدر که تفصیل آن به جای خود آن خواهد آمد.

حالا به بحث روح برمی‌گردیم. نتیجتاً و خلاصتاً اصلاً لفظ روح در 21 آیه قرآن برای روح کل انسان نیامده است، بلکه نفس است و نفس اطلاقات دارد. اوّلاً نفس در قرآن به شیاطین، به اجنّه، به ملائکه، به حیوانات، نباتات، جمادات، اصلاً استعمال نشده است. البتّه اصلاً استعمال نشده است دلیل نیست که نفس در بُعدی از ابعاد بر آن‌ها اطلاق نشود. مثلاً خود سنگ، خود درخت، «نفس الحجر»، «نفس الشّجر»، «نفس الحیوان»، «نفس الانسان»، «نفس الجن»، «نفس الملائکة»، «نفس الله»، اطلاق می‌شود، یعنی خودش. به عنوان خودِ چیز، هر چیزی باشد، خالق باشد، مخلوق باشد، درجات و مراتب مخلوق باشد، نفس به معنی خود اطلاق می‌شود، نه نفس به معنای آن جزء غیر مرئی وجود.

جزء غیر مرئی وجود سنگ که ادراک است، نفس بر آن به هیچ معنا اطلاق نمی‌شود و همچنین جزء غیر مرئی نبات که نمو است، نفس بر آن اطلاق نمی‌شود و همچنین حیوان و همچنین جن و همچنین ملائکه، مگر نفس به معنای خود. کما اینکه آیه آن را خواندم، چند آیه در قرآن داریم که نفس به معنی خود است. خودِ انسانی، خودِ انسان در بُعد مرئی، خود انسان در بُعد غیر مرئی، خودِ انسان در بُعدین، خودِ خدا، «تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ».[17] حالا، روح با مواصفاتی که دارد یا بدون مواصفه یا مواصفاتی که دارد، مواصفات عصمت علیا است یا عصمت متوسطه و یا عصمت پایین‌تر. اما مواصفات نفس چند نوع است: یا نفس مطمئنّه، «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي‏».[18] این نفس مطمئنّه در بُعد مطمئنّه الی الله، چون دو قسم است؛ یا نفس مطمئنّه «الی الشّهوات و الی الحیاة الدّنیا» است، «وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ»[19] «وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»[20] این نفس مطمئنه «الی الهوی» است.

ولکن نفس مطمئنّه «الی الهدی» و مطمئنّه «الی الله» این نفسی است که حداقل عادل است، بعد به مراتب معصوم است، از این نفس به روح اطلاق می‌شود. روح آدم، روح عیسی، روح انبیاء، ارواح ملائکه، روح القدس، روح متّصل، روح منفصل. ولکن این نفس که گاه توصیف به مطمئنّه می‌شود، نفس در بُعد مطمئنّه تمام نفوس مطمئنّه را شامل است. گاه لوّامه است «وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»،[21] گاه امّاره است «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»،[22] که در دو جهت استفاده می‌شود، یکی اصلاً و اصولاً نفس در بُعد طبیعی خودش امرکننده به سوء است، چون نفسی که یا مطمئنه است یا امّاره است یا لوّامه است نفس مُدرکه انسان است، نفس بدنی انسان که ادراک انسانی ندارد مراد نیست. البته نفس اطلاقات مختلف دارد، گاه بر خود انسان اطلاق می‌شود، گاه بر انسان بجزئَیه اطلاق می‌شود، گاه بر انسان «بِبَدنِهِ» اطلاق می‌شود، گاه بر انسان «بِروحِهِ» اطلاق می‌شود، گاه بر انسان «بِفِطرَتِهِ» اطلاق می‌شود، «بِعَقلِهِ»، «بِلُبِّهِ»، «بِصَدرِهِ»، «بِقَلبِه»، «بِفُؤَادِهِ»، مراتب مختلف است. ولکن روح این‌طور نیست.

حالا، این نفس که در این آیه «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» با آیات دیگر که متعدّد است، «إِنَّ النَّفْسَ» نفس کلّاً «لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» است. چطور؟ آیا نفس به معنای فطرت امّارۀ بالسّوء است؟ خیر. آیا نفس به معنای روح ممتاز امّاره بالسّوء است؟ خیر. بلکه نفس انسانی به عنوان انسانی در اکثریت مطلقه یا به عکس شامله، «لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي». پس از این‌جا ذاتیت نفس را در بُعد شمولی استفاده می‌کنیم. یک ذاتیت نفس در بُعد خصوصی است، عصمت، عدالت، فطرت، زهد. یک وجه نفس در بُعد عمومی است، ذاتیت نفس در بُعد عمومی «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي». این بحث‌های ما صورتاً لفظی است، اما حقّاً معنوی است. به اصل مطلب برمی‌گردیم.

این نفس انسان در آن‌جایی که مراد از نفس انسان جزء غیر مرئی انسان است در ابعاد و درجات و مراتب گوناگون آن داریم بحث می‌کنیم، نفس جسم نیست. این را چند روز قبل عرض کردم، اینکه قرآن از انسان در کل ابعاد آن، جمعی یا فردی، تعبیر به نفس می‌کند، چرا؟ برای اینکه می‌خواهد بگوید روح جسم است، جسم روح است، روح و جسم هر دو با هم هستند. چون روح و جسم، یعنی جزء مرئی و جزء لا مرئی انسان هر دو در یک بُعد هستند، از یک اصل هستند، از یک محور هستند، همان‌طور که به روح نفس اطلاق می‌شود، به جسم هم نفس اطلاق می‌شود. همان‌طور که به جسم نفس اطلاق می‌شود به عقل هم، به فطرت هم، به همه. نفس در بُعد چه چیزی؟ در بُعد آن جزئی که دارای ادراک است. جزء دارای ادراک یا بالفعل دارای ادراک است که روح و روحیات انسان است، یا بالشأن دارای ادراک است که بدن است، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ».[23] خلق آخر که عبارةٌ أخرای از نفس مدرکه انسان است یا روح مُدرِک انسان است، این «خَلْقاً آخَرَ» است.

حالا، ما قبل از اینکه طرح بحث و جمع بحث و اقیانوس ادلّه‌ای که داریم در مادی بودن روح بحث کنیم، راجع به آیه دوم روح بحث می‌کنیم که روح مطلق و روح بدون قید است. یک آیه آن که «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» است که آن روح، روح عظیم الملائکه است و غیر ملائکه است و یک روح در آیه 85 سوره اسراء است «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي». آیه 85، صفحه 290، نوعاً به این آیه استدلال می‌کنند. از زمان مرحوم آقای شاه‌آبادی (رض) که در 56، 57 سال پیش باشد و تاکنون. به این آیه استدلال می‌کنند در اینکه روح مجرد است، روح غیر مادی است و مراد روح انسانی است. و حال اینکه عرض کردیم و تفصیلاً عرض خواهیم کرد که روح در این‌جا روح انسان مراد نیست مگر ضمناً. ببینید قبل آن چیست؟ آیه 82: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ». عبارت باید مربوط باشد، آیات باید مربوط باشد. این نامربوط است که مراد قبلاً قرآن است، بعداً قرآن است وسط روح انسانی است، روح انسان به طور کلّی. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»، بعد دو آیه، بعد «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ»، بر اثر قرآن اوّلاً.

ثانیاً آیه بعدی: «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً * إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيراً * قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً * وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ في‏ هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى‏ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً»،[24] پس بحث، بحث قرآنی است. حالا، این «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» یک بُعد خصوصی دارد و یک بُعد عمومی دارد. بُعد خصوصی روح، روح الارواح است به طور مطلق در کل ذوات الارواح متّصل و منفصل عالم که روح القرآن است، روح القرآن، روح الارواح است.

این‌ها متحیّر بودند، کسانی که آیات قرآن را می‌شنیدند و دقّت می‌کردند و می‌فهمیدند و حتی از نظر بُعد لفظی دریافت می‌کردند، متحیّر بودند که این کار خود پیغمبر است؟ عقل پیغمبر علو پیدا کرده است، این مطالبی که هیچ اختلافی در آن نیست و حتی از نظر لفظی بی‌نظیر است، تا چه رسد از نظر معنوی، عقل پیغمبر مقتضی است؟ کار پیغمبر است؟ کار شخصی است یا کار شور است؟ کار شور حضوری است؟ کار شور کتابی است؟ کار فردی است؟ بالاخره کار خلقی است یا نه؟ «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ». «سَئَلوکَ» نیست.

– سائل کیست؟ یهودی‌ها هستند یا مسیحی‌ها؟

-‌ سائل یهودی‌ها هستند، سائل مسلمان‌ها هستند، سائل مسیحی‌ها هستند، منتها این‌جا تعبیر به «سَئَلوک» نکرده، چرا؟ برای اینکه استمرار است. یعنی مستمر است این سؤال از «کَ» که رسول الله است در بُعد حمل رسالت الهی، تا چه زمانی؟ إلی یوم الدین. پس هر سؤالی از هر سائلی مطرح شود راجع به روح، مخصوصاً روح القرآن یا ارواح دیگر، این سؤال هست و جواب هم تمام جواب‌ها را ذکر کرده است. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ»، سؤال می‌کنند تو را از روح که این‌جا محور اصلی روح القرآن است. حالا، از روح القرآن که سؤال می‌کنند، جواب: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»، «مِن شی‌ء ربی»؟

-‌ اهل کتاب وقتی که سؤال می‌کنند […] ممکن است همان روح القدسی باشد که به مسیحیت نسبت می‌دهند.

-‌ روح القدس که مرئی نبود، نه مرئی بود نه مسموع. آن روحی که مسموع است، از آن سؤال می‌کنند، از چیزی که مرئی نیست سؤال نمی‌کنند. از آن روحی که مسموع است و پیغمبر شب و روز می‌خواند و مردم باید بشنوند، از آن روح سؤال می‌کنند.

بحث راجع به روح یک بُعد خصوصی آن روح القرآن است به جای خود. ولکن بُعد عمومی، الروح در این‌جا مطلق است، هم روح منفصل و متّصل قرآنی را شامل است، هم روح متّصل و منفصل سایر وحی‌ها را، تورات و انجیل و صحف ابراهیم و نوح و انبیاء را شامل است، هم ارواح منفصله حاملین وحی را شامل است. چه حاملین وحی روح الملائکه باشد که عظیم الملائکه است، چه جبرئیل باشد، چه «من دونَه» باشد. چه روح الایمان باشد، چه روح الانسان باشد، چه روح الحیوان باشد، چه روح النبات باشد، چه روح الجماد باشد. در تعبیر مطلق روح که مراد جان است، یعنی احساس، یعنی ادراک. درست است لفظ روح در غیر روح ممتاز در قرآن استعمال نشده است، ولکن اطلاق لفظ روح که در معنا «ما به الحیاة» است و قدم اوّل حیات و زنده بودن ادراک است، در جماد هم هست. بنابراین این سؤال مطرح است که در دو بُعد، یک بُعد از چه چیز روح سؤال می‌کنند؟ دوم: از کدام روح سؤال می‌کنند؟

از کدام سؤال می‌کنند؟ روح الارواح باشد، روح القدس باشد، روح الانسان باشد، روح العقل باشد، روح الایمان باشد، هر روحی از ارواح، هر حیاتی از حیات‌ها سؤال می‌کنند. از کجا؟ «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»، مخلوق خدا است. این شعوری که جمادات دارند که «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»،[25] این شعور از خود جماد است؟ از خدا است؟ این شعورها و مراتب متتابعه و متواتره شعورها از ادنی به اعلی که کل جهان هستی و کل ممکنات را شامل است، همه آن‌ها «مِنْ أَمْرِ رَبِّي». «أَمْرِ رَبِّي» هم برخلاف آنچه فلاسفه می‌گویند «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» برای مجرّدات نیست، یعنی «مِن فعل ربّی» و فعل رب دو فعل است. فعل رب در عالم خلقت دو فعل است؛ یک فعل که ذات حق است، اراده حق است، انشاء حق است، یک فعل، مفعول رب است.

مثلاً فعلی که انسان انجام می‌دهد، فعلی که انسان انجام می‌دهد و صنعتی که می‌سازد، یکبُعد آن فعل خود انسان است، یک بُعد مفعول، مفعول هم فعل است، فعل هم فعل است. حالا، «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» از اراده رب است، ولکن روح از اراده رب است، یعنی اراده رب که از ذات رب است، که مادّه نیست، که مادی نیست، آیا این روح بعضی از آن است؟ خیر. ولکن اراده رب که به تکوین روح یا جسم یا هر چه تعلّق می‌گیرد، مفعول اراده رب چیست؟ «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» است. پس «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» دو بُعد دارد؛ یکی «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» که مادّه نیست، مادی نیست، ذات حق است، اراده رب است که روح از آن است، چون «لَمْ يَلِدْ». چون روح مولود از ذات اراده، ذات علم، ذات حیات، ذات قدرت، ذات حق سبحانه و تعالی نیست. بُعد دوم این است که مفعول اراده حق است، مفعول اراده حق و مفعول انشاء حق روح است. بنابراین این کجا تا آن‌جا که می‌گویند عالم دو عالم است، عالم مجرّدات و عالم مادّیات.

این «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» دو قسمت دارد؛ یک قسمت از ارواح مختلفه عالم حقیقتاً اطلاق می‌شود یا مجازاً؟ قسمت دوم: روح هر روحی است، روح هر روحی است، از روح جماد تا روح القدس تا روح القرآن، آیا این مجرد است؟ مادی است یا مادی نیست؟ این سؤال، هر روحی هست. مادی است یا مادی نیست؟ ازلی است یا ازلی نیست؟ مخلوق است یا مخلوق نیست؟ فعل خلق است یا فعل خلق نیست؟ در تمام ارواح. «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» هم جواب از سؤال در کل ارواح است که «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» است، فعل رب است، خلق رب است، «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[26] و این شی‌ء است. بنابراین امر مجرّد نیست، امر غیر مادی نیست، شی‌‌ء است، «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ». و هم […] که آیا این ارواحی را که خداوند… این ارواحی که ما مشاهده می‌کنیم این‌ها مجرّد است؟ خیر، «مِن أَمْرِ رَبِّي». امر رب مجرد نیست، امر رب مادّه است یا مادی است. امر رب در بُعد مفعول نه در بُعد فاعلی، امر رب و اراده رب و انشاء رب در بُعد فاعلی خیر، در بُعد حاصل امر، در بُعد حاصل فعل، مفعول است و این مفعول مجرّد نیست، غیر مادی نیست.

بنابراین از مادی بودن و غیر مادی بودن هر روحی سؤال بشود «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» است، مفعول رب است. مفعول رب مادّه یا مادی است و غیر مادی نیست، چون غیر مادی منحصر به رب است. از ازلیت و حدوث «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» امر رب حادث است. امر رب که خداوند چیزی را انشاء می‌کند، موجود کند، هر چیزی باشد، این امر رب حادث است، پس «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي». متکلّمین راجع به حدوث و قِدَم قرآن بحث می‌کنند، آیا قرآن حادث است یا قرآن حادث نیست، «ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ».[27] «مِن مُحدَثٍ»، این محدَث در این آیه شامل کل وحی‌ها و کل […] وحی‌ها است. بنابراین قرآن ازلی است یا ازلی نیست، می‌گوییم قرآن مخلوق است. همه چیز غیر خدا مخلوق است، منتها مخلوق در بُعد اعلی، در بُعد ادنی، در بُعد اوسط، فرق نمی‌کند. حالا، «ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ». ببینید، این ذکر رب محدث است، قرآن هم که ذکر رب است محدث است. بنابراین این بحث که در کلام می‌کنند چیست که آیات قرآن حادث است یا قدیم است؟ کلام خدا -علم کلام را کلام می‌گویند به همین جهت است- کلام خدا حادث است یا قدیم است؟

آیا کلام خدا، وحی خدا را می‌گویید؟ وحی خدا محدث است. البته وحی خدا قبل از وحی خدا در بُعد علم خدا قدیم است، قبل از اینکه خدا تورات را، قرآن را، انجیل را، صحف را، این‌ها را وحی کند، در علم خدا قدیم است، چون علم خدا قدیم است. ولکن وقتی که این علم را در بُعد تورات و انجیل و قرآن اظهار کرد این اظهار او قدیم نیست، اظهار او محدَث است و اظهار او حادث است. حالا، بنابراین «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ»، آیا مادی یا غیر مادی است؟ مادی است، چون امر رب است. آیا حادث است یا ازلی؟ حادث است، چون امر رب همه حادث است. آیا از خود است یا از رب است؟ از رب است. برای اینکه از خود، هیچ چیزی، چیزی را به وجود نمی‌آورد.

بنابراین این آیه مبارکه برخلاف آنچه گمان می‌شود که این آیه مربوط به روح انسان است و کل را جواب نداده، خیر. هم مربوط به کل ارواح است که در عمق و بُعد اوّل و زیربنای آن روح القرآن است و هم جواب از کل داده است. «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» کار خدا است، کار خدا حادث است، کار خدا است، ازلی نیست، کار خدا است، مادی است، همه کار خدا است. بنابراین جواب از کل سؤالاتی که شده است و خواهد شد و امکان دارد بشود، از کل ارواح در کل ابعاد در این آیه مبارکه هست. این مختصری از آیه.

ما راجع به فلاسفه مقداری بحث داشتیم و داریم و جلسه بعد راجع به آیات سی و چندگانه‌ای که دلالت بر مادی بودن روح دارد. آقایان فلاسفه در روح یا نفس انسانی به تعبیر صحیح چند نظر دارند. یک نظر این است که از اوّل تا آخر لامادی است، از اوّل که خداوند روح را خلق کرد و تا آخر که می‌میرد، در نشئه تکلیف و در نشئه برزخ و در نشئه قیامت، لامادی است و لامادی است که به اراده حق و به امر حق خلق می‌شود به آن بیانی که دارند. می‌گویند «الواحد لا يصدر منه إلّا واحد». از ارکان چهار، پنج‌‌گانه فلسفه است، «الواحد لا یصدر منه إلّا واحد»، این اشکال زیاد دارد. خدا که واحد به جمیع الجهات است، صادر نمی‌شود از او مگر واحد، واحد هم لامادی است، بنابراین خدا لامادی خلق می‌کند. اگر خدا لامادی خلق می‌کند، پس موادّ عالم، مادی‌های عالم، مادّه‌های عالم را بالاخره چه کسی خلق کرده است؟ اگر عقل اوّل را بر عقل دوم، عقل دوم بر عقل سوم، بالاخره این موجودات مادّه و مادی را چه کسی خلق کرده است؟ باید مادّه و مادی خلق کند. پس «لَا خَالِقَ إِلَّا اللَّهُ»،[28] «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ»،[29] «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»، همه دروغ است. مبانی چهارگانه و پنج‌گانه فلسفه برخلاف عقل است و برخلاف علم است و برخلاف نصوص قرآن است و برخلاف نصوص سنّت است کلّاً.

مقدار معتدل آن که قضیه روح سه بُعد دارد، حرف ملّاصدرا است که مادّی الحدوث است و روحانی البقاء است. اگر مراد از روحانی غیر مادی است که به تعبیر ملّاصدرا مجرّد است، این‌جا چند تناقض به وجود می‌آید. اگر روح در حال حدوث از بدن خلق شده است که مادی الحدوث است، بعد چطور شد که از مادیات کنار رفت؟ مادی و لامادی متناقض است، آیا مادی که روح مادی الحدوث است، از مادیت دست برداشت، یعنی لباس مادیت را از او کندند و عمق غیر مادی است؟ مگر مرکّب بود؟ مگر روح بدن داشت که مادی است و غیر بدن داشت که غیر مادی است؟ یا روح را که مادی بود اعدام کردند، انسان مُرد، بعد روح غیر مادی ایجاد شد؟ این هم دروغ است. انتقال روح مادی به روح غیر مادی هم به عنوان إفناء غلط است، هم به عنوان تبدّل غلط است. و این از خرافات لامعقول فلسفه است که از صدر المتألهین که اعقل عقلای فلاسفه اسلام و غیر اسلام است صادر شده است. «و قس علی ذلک فعلل و تفعلل». بقیه بحث إن‌شاء‌الله برای فردا.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. نبأ، آیه 38.

[2]. معارج، آیه 4.

[3]. قدر، آیه 4.

[4]. اسراء، آیه 85.

[5]. سجده، آیه 9.

[6]. حجر، آیه 29.

[7]. شوری، آیه 52.

[8]. بقره، آیه 87.

[9]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 17، ص 315.

[10]. مائده، آیه 116.

[11]. سجده، آیه 9.

[12]. بقره، آیه 87.

[13]. شعراء، آیات 193 تا 195.

[14]. مؤمنون، آیه 14.

[15]. نحل، آیه 102.

[16]. نجم، آیه 10.

[17]. مائده، آیه 116.

[18]. فجر، آیات 22 تا 24.

[19]. اعراف، آیه 176.

[20]. کهف، آیه 28.

[21]. قیامت، آیه 2.

[22]. یوسف، آیه 53.

[23]. مؤمنون، آیه 14.

[24]. اسراء، آیات 86 تا 89.

[25]. اسراء، آیه 44.

[26]. زمر، آیه 62.

[27]. أنبیاء، آیه 2.

[28]. التوحید (للصدوق)، ص 239.

[29]. فاطر، آیه 3.