جلسه چهارصد و پنجاه و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تفسیر سوره توحید

تفسیر سوره توحید

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».

چنانکه دیروز مفصّلاً عرض کردیم صمد به معنای «الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ»[1] است. «الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ» دو نفی دارد و در مقابل دو اثبات. نفی اوّل، نفی مادّه بودن و مادّی بودن حق سبحانه و تعالی است، چون هر مادّه و مادّی دارای جوف است. بُعد دوم که خدا لامادّه و لامادّی است، در لامادّه و لامادّی بودن هم جوف ندارد. به این معنا که جوف داشتن دو جوف است، یک جوف مادّی است و یک جوف لامادّی است. یا به عبارت دیگر جوف مادّی دو جوف است، جوف لامادّی یک جوف است. جوف مادّی دو جوف است: یک جوف این است که خلائی در مادّه باشد و یک جوف این است که خلائی در کمالات مادّه باشد. مادّه هم جوف دارد از نظر مادّه بودن و مادّی بودن، هم از نظر کمالات خلأ دارد، یعنی مادّه و مادّی نیست که از نظر کمالات مطلق باشد. پس از برای مادّه و مادّی دو جوف است؛ یک جوف واقعیِ مادّی و یک جوف کمالی. حق سبحانه و تعالی «اللَّهُ الصَّمَدُ» است، «لَا جَوْفَ لَهُ» است، هم در دو بُعد مادّی و هم در یک بُعد لامادّی.

در دو بُعد مادّی اوّلاً مادّه و مادّی نیست که جوف داشته باشد و ثانیاً اگر هم بر فرض محال، مادّه و مادّی باشد، جوف ندارد، یعنی نقص کمالی ندارد. در بُعد دوم، خدا که مجرّد است و تعبیر مجرّد درست نیست، خدا که لامادّه و لامادّی است، ماورای مادّه و ماورای مادّیت است، جوف مادّه و مادّی ندارد، چون ماورای مادّه و مادّی است. و جوف کمالی هم ندارد، یعنی از نظر کمال نقصان ندارد. پس «لَا جَوْفَ لَهُ» در سه بُعد از خداوند مادّیت را و نقص در کمالات را سلب می‌کند. روایات و لغات هم بر این مبنا است، مثلاً

«التوحيد عن باقر العلوم (ع) عَن أَبِيهِ عَن جَدِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) أَنَّهُ قَالَ الصَّمَدُ الَّذِي لَا جَوْفَ لَهُ»،[2] هر سه بُعد است. «وَ الصَّمَدُ الَّذِي لَا يَنَامُ وَ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ». تمام خواص ربوبیت و الوهیت در خدا ثابت است و تمام خواص مربوبیت و مخلوقیت از خدا منفی است با لفظ «اللَّهُ الصَّمَدُ».

-‌ [سؤال]

-‌ آن وقت معنی لغوی آن سه بُعد است: یک بُعد محوری است که «لَا جَوْفَ لَهُ» است که شامل تمام «لَا جَوْفَ لَهُ» مادّه نیست و غنی مطلق است، معدود مطلق است، ازلی مطلق است، سرمدی مطلق است، در کلّ جهات مطلق است. «و فی المجمع قال سأل رجل عليّاً (ع) عن تفسير هذه السورة فقال قل هو الله أحد بلا تأويل عدد الصّمد بلا تبعيض بدد»،[3] «الصّمد بلا تبعيض بدد» بسیار جمله لطیفی است، همه جملات لطیف است، جملاتی که وارد از وحی است لطیف است. «الصّمد بلا تبعيض بدد».

«الصَّمَدُ» که «لَا جَوْفَ لَهُ» است، «لَا جَوْفَ لَهُ» در بُعد اوّل و در بُعد دوم و در بُعد سوم اگر جوفی باشد، بَدَد است. بدد یعنی نابود شدن، پوسیده شدن و فانی شدن، یعنی حدوث. در بُعد اوّل «لَا جَوْفَ لَهُ» یعنی مادّه نیست و مادّی نیست. اگر مادّه و مادّی باشد، زایل است، حادث است، رو به بدد است و تغیّر است و تبدیل است. دوم، اگر هم بر فرض محال مادّه و مادّی جوف داشته باشد، خداوند بر فرض محال که مادّه و مادّی است، جوف معنوی و کمالاتی ندارد، چون جوف کمالات داشتن بدد است. موجودی که از نظر کمالات مطلق نیست، نقصان دارد، کمبود دارد، محدود است، حادث است و مبتلای به بدد -بدد از تبدید است- و نابود شدن است.

بُعد سوم: خدا که لامادّه و لامادّی است جوف کمالی ندارد، پس در هر سه بُعد بدد است. اگر مادّه و مادّی باشد دو جوف دارد، اگر لامادّه و لامادّی باشد و جوفِ نقصان کمالی داشته باشد، این هم بدد است. کلمه اخیره در این آیه، اگر بر فرض محال خداوند مادّه و مادّیِ صاحب جوف بود، بدد بود، چه جوف مادّی و چه جوف کمالی. خدا که لامادّه و لامادّی است، ماورای مادّه و مادّی است، جوف دوم هم که جوف کمالی باشد ندارد. بنابراین از «السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ»،[4] «الغنی»، «المعبود»، «الازلی»، «الابدی»، تمام اسماء ذات و اسماء صفات حق در این‌جا ثابت است و نفی آن منفی است. دیروز عرض کردیم که «اللَّهُ الصَّمَدُ»، نه «اللهُ صمدٌ»، «اللَّهُ الصَّمَدُ».

«لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ»، اصولاً قرآن در کلّ معارف یا در بیشتر معارف یا حداقل در بعضی از معارف با علما دعوا دارد. مثلاً سوره توحید با فلاسفه اختلاف دارد، اختلاف زیاد دارد، سرتاسر سوره توحید با فلاسفه عقلیّین مسلمین اختلاف دارد. چطور؟ این‌ها می‌گویند که «الواحد لا يصدر منه إلّا واحد»،[5] این یک مبنا از مبانی اصلی فلسفه است. این‌ها می‌گویند: «الفاقد للشّیء لا یعطی الشّیء»، موجودی که فاقد ذات چیزی است، نمی‌تواند ذات آن چیز را اعطاء کند و ایجاد کند. بر این مبنا می‌گویند: خداوند که عالم را خلق کرد یا عقل اوّل را خلق کرد، نسبت به خلق اوّل والد است. البتّه این تعبیر را ندارند، ولی به این معنی است. چطور؟ برای اینکه اگر خداوند در ذات خود، در درون ذات خود، واجد عقل اوّل یا واجد کلّ کون نبود، نمی‌توانست عقل اوّل را تولید کند و یا نمی‌توانست کون را تولید کند، چه قائل به حرف فلاسفه باشیم که می‌گویند «الواحد لا یصدر منه الّا الواحد». بنابراین خدا که لامادّه و لامادّی است، از او مادّه و مادّی صادر نمی‌شود، بلکه عقل اوّل که لامادّه و لامادّی است، صادر اوّل است.

از این‌ها چند سؤال می‌کنیم: یکی اینکه مگر خدا والد است؟ اگر خدا والد است، کما اینکه علّت‌ها همه والد هستند، علل حوادث تمام والد هستند. آتش که سبب گرما است، دارای گرما است و گرمابخش است. یخ که سبب سرما است، دارای سرما است و سرمابخش است. امّا خداوند در ذات خود و در صفات ذات خود واجد مخلوقات نیست، چه عقل اوّل به خیال شما مجرّد و چه سایر موجودات. چون واجد نیست، والد نیست؟ والد نیست، واجد نیست؟ این‌ها بر مبنای علّیت می‌گویند: چون علّت هر معلولی باید واجد ذات معلول باشد، تا آن معلول را ایجاد کند. می‌گوییم خدا علّت نیست، خدا خالق است. بله، علّتی که لاشعور است و لاادراک است و لااراده است، به طور اتوماتیک آتش داغ می‌کند و یخ سرد می‌کند، البتّه آنچه را دارد به طور اتوماتیک و ناخودآگاه ایجاد می‌کند. ولکن خداوند که عالم است، مرید است، قادر است، مختار است، با اراده خود، با اختیار خود، با علم خود، با قدرت خود «لا من شیء» اشیاء را ایجاد می‌کند، این قاعده در مورد او جاری نیست که فاقد شیء نمی‌تواند شیء را ایجاد بکند، این اوّلاً.

ثانیاً، یک مرتبه موجودی فاقد ذات شیء است، یک مرتبه فوق این، فاقد قدرتِ بر ایجادِ ذات شیء است. ما می‌گوییم خداوند در ذات خود، در درون ذاتش، در ذاتش، مخلوقات را وجود نداده است، اگر وجود مخلوقات در ذات خدا باشد این والد است، خالق نیست، علّت است، ولکن واجد قدرتِ بر ایجادِ مخلوقات است، این کافی است دیگر. واجد در درون ذات، واجد اشیاء نیست، ولکن واجد قدرت «علی کلّ شیء» است؛ یعنی واجد است قدرتی را که ایجاد می‌کند شیء اوّل را «لا من شیء». چون خلق سه نوع است: دو نوع آن صحیح است و یک نوع آن غلط است. خلق «من لا شیء» غلط است، چون «لا شی‏ء» چیزی نیست که مصدر باشد. ما یک خالق می‌خواهیم، یک مخلوق می‌خواهیم، یک مخلوقٌ منه. خالق و مخلوق و مخلوقٌ منه در بعد از خلق اوّل است. در خلق اوّل فقط خالق است و مخلوق. مادّه اوّلیه و خلق اوّل را که خدا آفرید، از کجا آفرید؟ از درون ذات آفرید؟ والد نیست. از برون ذات آفرید؟ برون چیزی نبود، از «لا شی‏ء» آفرید، «لا شی‏ء» چیزی نیست. پس چیست؟ ازی در کار نیست. این‌جا سر از را باید برید، باید گفت: خالق و مخلوق. مخلوقٌ منه ندارد، بلکه «خَلَقَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ».[6]

«لا من شیءٍ» یک بُعد است، «من شیءٍ» یک بعد است، «من لا شیء» یک بُعد است. در این سه بُعد «من لا شیء» غلط است، چون «لا شیء» مصدر نیست. هر شیئی نمی‌تواند مصدر خلق چیزی باشد تا چه برسد به «لا شیء». پس «من لا شیء» غلط است، «من شیء» هم غلط است، چون شیء ذات که نیست، شیء برون ذات هم نیست. بلکه «لا من شیء» است، یعنی مثلّث تبدیل به مثنی بشود: خالق و مخلوق. «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ»،[7] شیء دیگری غیر از شیء ذات حق سبحانه و تعالی و صفات ذات نبوده است. حالا، این خداوند که شیء اوّل و مادّه اوّلیۀ کون را خلق کرد، نه «من لا شیء» است که کلّاً محال است، نه «من شیء» است که شیء درون ذات غلط است، والد می‌شود و شیء برون ذات هم وجود ندارد، بلکه «لا من شیء» است. به صرف اراده «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ‏»،[8] این در بُعد اوّل.

در بُعد دوم «و خلق الأشیاء» از شیء اوّل،‌ این‌جا چیست؟ خالق و مخلوق و مخلوقٌ منه. خالق همان خالق است، مخلوق انسان‌ها، حیوانات، جمادات، نباتات و اشجار. مخلوقٌ منه همان مادّه اوّلیه است که «لا من شیءٍ» خلق کرده است. پس در بُعد اوّلِ خلقت، خالق است و مخلوق است و مخلوقٌ منه نیست. نه منه ذاتی است، نه منه درون ذاتی است، نه منه برون ذاتی است و در خلق‌های بعد، خالق «من شیءٍ» خلق کرده است که آن شیء همان مادّه اوّلیه است.

بنابراین «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ»، نه زاییده است، چه زاییدن عادی و چه زاییدن غیر عادی. یعنی آنچه را خلق کرده است از ذات خود جدا نکرده است، از ذات او که مجرد است و لامادّه و لامادّی است، از ذات جدا نکرده است، بلکه مادّه اوّلیّه را «لا من شیءٍ» خلق کرده است و موادّ دیگر را از شیء مادّه اوّلیه به اطوار گوناگون خلق کرده است که استمرار دارد. امّا آقایان چه می‌گویند؟ آقایان چند حرف دارند. از ارکان فلسفه اسلامیه آقایان فلاسفه عقلیّین اسلامی –غیر اسلامی که معلوم است- این است که اوّلاً فاقد شیئی نمی‌تواند خالق آن شیء باشد، می‌گوییم این در علل بلاشعور معنی دارد. ولکن خداوند قبل از خلق اشیاء، واجد ذوات اشیاء نیست، واجد قدرت بر خلق اشیاء است و این کافی است. تازه با «لَمْ يَلِدْ» مخالف است. برای اینکه این‌ها می‌گویند: چون «الواحد لا یصدر منه إلّا واحد»، خداوند وحدت حقیقی من جمیع الجهات دارد، از او صادر نمی‌شود، خلق نمی‌کند و نمی‌تواند بکند مگر واحد. می‌گوییم این، اوّلاً حصر اراده خدا است، ثانیاً این صدور اگر صدور ولادتی باشد، احیاناً درست است، امّا اگر صدور خلقی باشد، خلق «لا من شیء» باشد یا خلق «من شیء» خارج ذات باشد، این لزومی ندارد که واجد باشد.

مثلاً در وضع عادی خود ما، بنّا بنایی را ایجاد می‌کند، آیا بنا در ذات او است و ایجاد می‌کند؟ خیر. اشیائی را به هم منضم می‌کند، متّصل می‌کند، این مادّه را به هیکل خاص و ترکیب خاص درمی‌آورد، ایجاد می‌کند. بنابراین لزومی ندارد، حتّی علّت، لاشعور هم همین‌طور است، حالا باشعور، حتّی علّت اشیاء لازم نیست که آن شیء در درون ذات باشد، بله، واجد قدرت بر متّصل کردن آجرها و چوب‌ها و سیمان‌ها و خاک‌ها است. بنابراین در هر بُعدی از ابعاد نسبت به الله که علّت نیست، غلط است، حتّی اگر الله علّت هم بود، این علّت، علّت مختاره است. حتّی اگر علّت غیر مختاره هم بود، از علّت غیر مختاره فقط یک شیء حاصل نمی‌شود.

مثلاً برق، هم از آن هم گرمی حاصل می‌شود و هم سردی. هم ایجاد حرارت می‌کند و هم ایجاد برودت. بنابراین در کلّ ابعاد این حرف غلط است. هم این حرف که «الواحد لا یصدر منه إلّا واحد» و هم این حرف که «فاقد للشیء لا یعطی الشّیء» و همین این علّت که اشیاء قدیم زمانی هستند و حادث ذاتی، همه آن‌ها. عجیب است که عقلیون و استادهای عقل که فلاسفه باشند بی‌عقلی را به جایی رساندند که دیوانه‌ها هم این حرف را قبول ندارند، چون جمع بین نقیضین جایز است؟ اگر عالَم زماناً قدیم است، چطور ذاتاً حادث است؟ اگر ذاتاً حادث است، چطور زماناً قدیم است؟ قِدَم با حدوث جمع می‌شود. هر سه و هر چهار مبانی فلسفه و ارکان و زیربنای فلسفه غلط است.

وانگهی ما حرف زیاد داریم، قبلاً عرض کردیم و حالا اشاره می‌کنیم. مثلاً فرض کنید اگر واحد حقیقی «لا یصدر منه إلّا واحد» بنابراین باید از خدا فقط عقل اوّل صادر شود. عقل اوّل مادّی است یا مجرّد است؟ اوّلاً مجرد را معنا ندارد. ثانیاً، اگر هم عقل اوّل مانند الله مجرد است، خوب، بعدی را چه کسی خلق کرده است؟ تمام عالم مادّه و مادّی بلاخالق خواهند بود. آیا عالم مادّه و مادّی را علّتی که مادّه و مادّی است و مادّه و مادّی را در درون دارد، خلق کرده است؟ پس همه مادّی هستند. اگر علّت خلق عالم، لامادّه و لامادّی است بنابراین طبق قاعده‌ای که می‌گویید «الواحد لا یصدر الّا واحد» بنابراین صدور کلّ عالم مادّه و مادّیات بلاخالق است.

‌- [سؤال]

-‌ یک واحد است؟ یعنی تمام عالم مادّی است؟ اگر یک واحد است، تمام عالم مادّی است، پس خدا مادّی است. اگر تمام عالم ماورای مادّه است، تمام عالم ماورای مادّه است. اگر بخشی، یک قسمت از عالم که خالق است ماورای مادّه است و قسمت دوم از عالم مادّه و مادّی است. اگر انکار ماورای مادّه دارند که حساب آن‌ها پاک است و اگر می‌گویند اصلاً تمام عالم ماوراء مادّه است، باز هم حساب آن‌ها پاک است، خلاف حس است، خلاف عقل است.

-‌ مخلوقات، خود هستی، غیر از خدا.

-‌ چه کسی خالق آن‌ها است؟

-‌ عقل دهم.

-‌ عقل دهم. عقل اوّل بر عقل دوم راند، عقل دوم بر عقل سوم راند، راند، رانندگی تمامِ تمام. آیا عقل دهم مادّه و مادّی است یا غیر مادّه و مادّی است؟ چه عقل اوّل، دوم، سوم، دهم، اگر مادّه و مادّی هستند، چه کسی آن‌ها را خلق کرده است؟ برای اینکه «الواحد لا یصدر منه إلّا واحد» یعنی از خدا صادر نمی‌شود مگر مجرّد، اگر مادّه و مادّی هستند. اگر مادّه و مادّی نیستند، پس عالم را چه کسی خلق کرده است؟ عالم بلاخالق است. بالاخره عالم یا بلاخالق است یا خالق و مخلوق تمام مادّی هستند، یا خالق و مخلوق تمام مجردّ هستند. این‌ها حرف‌ها که این‌ها می‌زنند یعنی چه؟

-‌ [سؤال]

-‌ هر سه‌تا، هر چهارتا، هر ده‌تا غلط است. این را بارها عرض کردیم، اشاره می‌کنیم. «لَمْ يَلِدْ»، در روایت دارد، «لَمْ يَلِدْ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ كَثِيفٌ وَ لَا لَطِيفٌ».[9]‏ ببینید اشیاء که مولود هستند: یا محسوس هستند یا غیر محسوس هستند، اینکه مولود است و حادث است یا «بأحد حواس» محسوس است یا غیرمحسوس است. آنچه مولود است که محسوس است و یا غیرمحسوس است، این‌ها مولود حق نیستند، چون «لَمْ يَلِدْ»، بلکه خالق است. خالق است «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ» در بُعد اوّل خلقت که مادّه اوّلیه است و خالق است «مِنْ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ» از آن مادّه اوّلیه‌‌ای که خلق کرده است. بالاخره از درونِ ذات نیست، چون والد نیست، چون مادّی نیست، چون مادّه نیست، چون علّت نیست، خالق باشعور و بااراده و بااختیار است. خلق اوّل هم از برون ذات نیست، چون ذات است و برونی وجود ندارد، بلکه خلق اوّل «لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ» است و خلق‌های دیگر «من شیءٍ خَلَقَه اوّلاً».

این «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» دو بُعد را منفی می‌کند: اوّلاً، خداوند والد نیست و خداوند مولود نیست. والد در کلّ ابعاد و مولود در کلّ ابعاد. مثلاً از جمله مولودها، مادّیین می‌گویند خدایی که شما الهیین می‌گویید، مولود خیال است، مولود ترس است، مولود تخمین است. نه، مولود تخمین نیست، نه مولود خیال و تخمین و ظن است و نه مولود اشیاء دیگر است. اگر مولود خیال و تخمین و ظن باشد، یعنی خدا اصلاً نیست. اگر خدا هست و مولود است، پس والد خدا است. باید والد خدا باشد و مولود، معلولِ خدا باشد. پس «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» یعنی «لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ كَثِيفٌ وَ لَا لَطِيفٌ‏».

-‌ [سؤال]

-‌ برای اینکه حرف‌های فلاسفه را کنار بگذارید، حرف‌های مادّیین، حرف‌های مشرکین، فلاسفۀ موحدّین و مادّیین و مشرکین همه کنار برود. «لَمْ يَلِدْ» چون هم مشرکین، هم مادّیین، هم فلاسفه الهی می‌گویند: «وَلَدَ» یعنی زایید. تفصیل این در تفسیر وجود دارد و ما دیگر تکرار نمی‌کنیم. «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»، «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» دو بحث دارد: یک بحث لفظی دارد، یک بحث معنوی. بحث لفظی «كُفُواً» چهار حالت خوانده می‌شود: «كُفُواً»، «کُفْوَاً»، «کُفُؤاً»، «کُفْؤًا». هر چهار حالت در لغت یک معنا دارد.

-‌ بعضی «کُفُوّاً» می‌گویند.

-‌ آن که غلط است، اصلاً «کُفُوّاً» نیست.

-‌ گفتند.

-‌ گفتند، ولی در لغت نیست. آنچه آن چیزی که در لغت است: «كُفُواً»، «کُفْوَاً»، «کُفُؤًا»، «کُفْؤًا». دیگر «کُفُوّاً» در کار نیست، در لغت عربی که وجود ندارد، در فارسی ممکن است باشد. در فارسی هم نیست. ایشان «کُفُوّاً» می‌گویند، چنین چیزی نداریم.

-‌ [سؤال]

-‌ در لغت عربی چهار حالت است، هر چهار حالت یک معنا می‌دهد، ولکن آیا ما حق داریم که به غیر از «كُفُواً» بخوانیم؟ چون به غیر از «كُفُواً» قرآن نیست. ما باید سوره توحید بخوانیم، سوره توحید در قرآن «كُفُواً» دارد، بنابراین «كُفْواً»، «کُفْؤاً»، «کُفُؤاً» نماز را باطل می‌کند. این از نظر لفظی.

از نظر معنوی «لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً» نتیجه کلّ سوره توحید است. نتیجه هو، الله، احد، «اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ»، بنابراین نتیجه «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»، همتا ندارد. چون همتا باید همتای ذاتی باشد یا همتای خلقی باشد. اگر همتای ذاتی باشد که خود «هو» جوابگو است. «هو»ی مطلق، وجود مطلق که حد ندارد و مرزی ندارد، تعدّدپذیر نیست. پس کفوی از نظر عقلی و از نظر علمی هم ندارد، مرفوض است.

و امّا «كُفُواً أَحَدٌ» همتایی که خداوند ایجاد کند. اگر خداوند آلهه‌ای را ایجاد کند، نه اینکه اتّخاذ کند. همتا سه بُعد دارد: یک همتایی که بدون اتّخاذ و بدون مخلوق بودن، همتای خدا است که محال است و عرض کردیم. یک همتایی است که خداوند ایجاد کند، آیا قدرت خداوند تعلّق می‌گیرد بر اینکه خدایی همانند خود ایجاد کند؟ خیر. برای اینکه محال است. چیزی که ذاتاً محال است، قدرت به آن تعلّق نمی‌گیرد. چون هر چه را خداوند خلق کند، مخلوق است و خدا خالق است. آیا مماثلت بین خالق و مخلوق وجود دارد؟ خیر. بین خالق و مخلوق تباین کلّی است. چطور می‌شود قدرت خالق اصلی اوّلی که الله است، به ایجاد مانند خود در کلّ جهات تعلّق بگیرد؟ این از چند جهت محال است: یکی این مخلوق است و اگر هم قدرت بر فرض محال تعلّق بگیرد که یک الهی را مانند خود خلق کند و با اینکه مخلوق است مخلوق نباشد، اشکال دوم می‌آید. اگر بر فرض محال قدرت خداوند تعلّق بگیرد و یک الهی مانند خود در خالقیت خلق کند که هم خالق است و هم مخلوق، هم مخلوق است هم خالق، یا خیر، خالقی خلق کند که مخلوق است، مخلوقیت او بعد از خلق از بین برود، اشکال دوم پیش می‌آید. اشکال دوم تعدّد است، تعدّد مقتضی محدودیت است و محدودیت در کار نیست.

سوم: کفوّ اتّخاذی، یعنی کسی را همتای خود اتّخاذ کند. اتّخاذ همتای خود همان‌طور که خدا اله است و رب است و در کلّ جهات مطلق است، کسی را از بندگان اتّخاذ کند. از بندگانی که اله نیستند، رب نیستند، مربوب هستند، از این بندگان اتّخاذ تکوینی کند یا اتّخاذ تشریعی کند که مانند خود او باشد، این محال است، در چند بُعد. یک بُعد این است که نمی‌شود خدا الوهیت را به کسی بدهد، الوهیت دادنی نیست، الوهیت که به ذات واحد احد مربوط است، این انتقالی نیست، احداثی نیست که احداث کند، خلق کند. بنابراین محالٌ فی محال فی محال.

بنابراین سرجمع سوره توحید با آنچه اجمالاً عرض کردیم و تفصیلاً در سوره توحید نوشتیم و یاداشت کردیم، سوره توحید کامل‌ترین سوره‌ای است در دو جهت: یکی گزارش از توحید حقیقی حق و یکی هم استدلال. منتها گزارش زیربنا است، استدلال روبنا است و این گزارش زیربنای سوره توحید و استدلال روبنای سوره توحید که در روایت دارد ربع قرآن یا ثلث قرآن است، در آیات مفصّلاتی که بیان‌گر زیربنای اصل محرّک توحید است و روبنای استدلال توحید است، ذکر شده است.

-‌ [سؤال]

-‌ به آن‌جا نمی‌رسد، اصلاً قدرت به این تعلّق نمی‌گیرد، محال است. برای اینکه هر چه خلق کند مخلوق است. خداوند خالق است و مخلوق نیست. خداوند که خالق است و مخلوق نیست، یک خدایی خلق کند که او هم خالق باشد، مخلوق نباشد، مخلوق است دیگر، خلق شد. اشکالات یکی، دوتا نیست. ما یکی را اشتباه می‌کنیم. اشکالات زیاد است، یعنی خسن و خسین هر سه دختران معاویه هستند.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. التوحید (للصدوق)، ص 90.

[2]. همان؛ الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏30، ص 519.

[3]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏30، ص 519؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج ‏10، ص 862.

[4]. الكافی، ج ‏1، ص 123.

[5]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏9، ص 79.

[6]. علل الشرائع، ج ‏2، ص 607.

[7]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج ‏1، ص 154.

[8]. یس، آیه 82.

[9]. التوحید (للصدوق)، ص 91 (با تفاوت).