جلسه چهارصد و شصتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تفسیر آیاتی از سوره ذاریات؛ خلق زوجین و خلق مادّه اولیه

تفسیر آیاتی از سوره ذاریات؛ خلق زوجین و خلق مادّه اولیه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ»

هر قدر عمر تحقیقی و تفسیری ما راجع به آیات مبارکات قرآن بیشتر باشد، تنبّه بیشتری برای ما حاصل می‌شود. این‌طور نیست که بنده دوره تفسیر نوشتم و چه کردم و چه کردم و چه کردم، حالت وقفه در معارف قرآن و معانی قرآن حاصل شود. احیاناً، احیاناً بسیار کم اختلاف دارند با آنچه عرض کردم و احیاناً بسیار بسیار زیاد 99 درصد حالت تکاملی است.

در آیه مبارکه ذاریات حالت تکاملی دارد که بخشی را دیروز عرض کردم و بخشی را هم امروز عرض می‌کنم. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ».[1] دیروز مواردی را به عنوان سؤال عرض کردم و قسمت‌هایی را جواب دادم و قسمت‌هایی مانده است. از جمله آنچه مانده است «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»، چرا نفرمود: «كُلَّ شَيْ‏ءٍ»؟ فرمود: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» و حال آنکه زوجین و ازواج در آیات دیگر به عنوان کلیت داریم. «سُبْحانَ الَّذي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها»،[2] هم ازواج است و هم «كُلَّها».

چرا در این‌جا فرمود «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»؟ چند جواب دارد. یکی اینکه اگر می‌فرمود: «كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»، اوّلاً احتمال این‌ بود که «كُلِّ شَيْ‏ءٍ» استثناءپذیر باشد. بعضی‌هایش «زَوْجَيْنِ» باشد و بعضی‌هایش «زَوْجَيْنِ» نباشد. چون کل قابل استثنا است، مگر نص باشد و «كُلِّ شَيْ‏ءٍ» نص نیست و ثانیاً «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»، بحث محوری و اصلی در این آیه زوجیت مادّه اوّلیه است و زوجیت مادّه اوّلیه «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» است، نه «كُلِّ شَيْ‏ءٍ». چون «كُلِّ شَيْ‏ءٍ» «زَوْجَيْنِ» نیست. ثلاثة ازواج، أربعة ازواج، جفت‌های دوتا، سه‌تا، چهارتا، پنج‌تا، بیشتر است، ولکن «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ». هر چیزی را حساب کنید، چه شیء مادّه اوّلیه باشد، مادّه‌های بعدی باشد، از آن‌‌ها «زَوْجَيْنِ» وجود دارد.

ازِ اوّل، ازِ متنی و صلبی است که مادّه اولیه است. از مادّه اوّلیه زوجین خلق کردیم، یعنی خود آن‌ها. و ازهای بعدی موادّ متأخّره‌ای که خداوند از مادّة الأم خلق کرده است که اجزاء الکترونی و پروتونی و پوزیترونی و نوترونی و چیزهای دیگر است، کلّ این‌ها «زَوْجَيْنِ» نیستند، ازواج هستند، «مِن»، یعنی این مادّه اوّلیه که دارای دو حالت است یک حالت مادّه اوّلیه بدون انضمام‌های دیگر، بدون تراکیب دیگر که همان ترکیبِ مادّه اوّلیه است، این‌جا یک «مِن» و «مِن» دیگر تراکیب ثانویه و ثالثیه و تراکیب دیگری که بر مبنای مادّۀ أُم شده است و این زوجین هم در بُعد اوّل است، متنی و هم در بُعد دوم است، باز متنی.

در بُعد اوّل، متنیِ منفرد که فقط زوجین است، «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»؛[3] «كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، «ماء» همان مادّه اوّلیه است، بر مادّه اوّلیه زمانی طولانی گذشت و تراکیب دیگر، عناصری دیگر، وضعیات دیگری خداوند به آن‌ها نداد. همان زوجینِ مادّه اوّلیه بود. و بعداً وقتی خداوند از مادّه اوّلیه که اُمّ مواد تکوین است موادّ دیگر را آفرید، آیا مادّه اوّلیه زوجین از بین رفت یا در متنِ تراکیب است؟ مادّه اوّلیه قبل از اینکه خدا موادّ دیگری از آن خلق کند، خود ترکیب است و مادّه اوّلیه بعد از اینکه تراکیب دیگر، سماء و سماواتی‌ها، ارض و ارضی‌ها، موجودات مرئی و غیر مرئی، روح و غیر روح از آن خلق شد، باز مادّه اوّلیه متنیت دارد. یعنی مادّه اوّلیه از بین نرفت که موادّ دیگری درست شود.

بنابراین «مِنْ كُلِّ زَوْجَيْنِ»، باید «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» باشد، نه «كُلِّ شَيْ‏ءٍ». چون این «مِن» هم در بُعد زمانِ آغازین آفرینش مادّه اوّلیه است تنها و هم در زمان‌های بعدی است که از مادّه اوّلیه مواد دیگر، تراکیب دیگر، عناصر دیگر، ملکول‌های دیگر را خداوند آفرید، پس «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» کلیت دارد. این «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ».

«خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»، چرا «زَوْجَيْنِ»؟ چرا ازواج نیست؟ برای اینکه این «مِن» هم در بُعد اوّل که مادّه اوّلیه تنها است و هم در بُعد دوم که مادّه اوّلیه با تراکیب دیگر است، زوجین اصالت دارد. سه زوج و چهار زوج و پنج زوج و بیشتر این‌ها فرعیت دارند. زیربنا و متن خلقت ثانیه عبارت است از «زَوْجَيْنِ».

خلقت یا خلقت اولی است یا خلقت ثانیه و بعد. خلقت اولی خلقت مادّه اوّلیه است «لا مِن شیء»، نه «مِن شیء» که شیئی نبوده است، نه «مِن لا شیء» که باطل است. خلق مادّه اوّلیه «لا مِن شیء» است. ولکن خلق موادّ متأخّره بعدی از شیء است. آن شیء عبارت از مادّه اوّلیه است و این «زَوْجَيْنِ» هم در مادّه اوّلیه به عنوان متنیِ مستقل محفوظ است بدون تطوّر و هم در موادّ دیگر به عنوان متنیِ تطوّریافته، بنابراین «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»، این یک بحث است. سؤال دیگر، «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».

سؤال: اگر این غایت «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» نبود که در نتیجه «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ»[4] نبود، آیا خدا خلق نمی‌کرد یا خلقِ زوجین نمی‌کرد؟ چند مرحله است دیگر، یا خلق نمی‌کرد یا خلق بسیط می‌کرد یا خلق زوجین می‌کرد. اگر خلق نمی‌کرد، چه ربطی دارد؟ ما در صورتی هستیم که زوجینی خلق شود، اگر زوجین خلق شود، بر مبنای تعمّق و دقّت در ارتباط فقری محض زوجین «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» حاصل می‌‌شود. «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[5] حاصل می‌شود، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»، پس «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» در صورتی که «کُم» در کار باشد. «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» در صورتی که فارّ إلی اللّهی باشد.

بنابراین خلق «كُلِّ شَيْ‏ءٍ» زوجین، لابدّ منه است. وانگهی آیا احتمال این مطلب داده می‌شود که خداوند از هر شیئی زوجین خلق نکند، بلکه از هر شیئی واحد بسیط خلق کند و ضررش این باشد که موجب تذکّر نیست. چون تذکّر فقر إلی الله و تذکّر غنای محض در ماوراء عالم خلقت و فقر محض در عالم خلقت، اگر این تذکّر انحصار به زوجین نداشت، به این معنی بود که ممکن بود خداوند کلّ اشیاء را به صورت بسیط خلق کند، بدون ترکّب، نه مادّه، نه مادّی، بلکه مجرّد از مادّه و مادّی خلق کند. آیا مطلب این است یا این‌ است که نخیر، لابدّ منه این خلق زوجین است و زوجین لابدّ منه خلق است. اصلاً خلق بسیط مستحیل است.

خلق مجرّد عن المادّة دیروز عرض کردیم و قبلاً هم عرض کردیم، خلق موجود مجرّد عن المادّة مستحیل است، کما اینکه مستحیل است خداوند مخلوق باشد. چون مادّه و مادّی نیست، اصولاً نیازمند به مراتب گوناگون آن، به خالق بودن در اثر مادّه و مادّی بودن است. اگر موجود مادّه نباشد و مادّی نباشد و مجرّد از مادّه و مادّیت باشد، این بودنِ آن ملازم با ازلیت و ابدیت و سرمدیت است و حاجتی به ماوراء ندارد که مخلوق باشد. بنابراین مستحیل است، مستحیل است خلق چیزی که مجرّد عن المادّة است. چون مجرّد عن المادّه حاجتی ندارد که خالقیت کند.

کما اینکه خداوند متعال موجودی است که مخلوق نیست، چون مادّه و مادّی نیست. چون حاجت مادّی و حاجت مادّه ندارد، لاحاجت است و موجود است، بنابراین ازلی و ابدی و سرمدی است. بنابراین «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»، این «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» لازمه خلق است، خلق لازمه تذکّر است. نه اینکه «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» اخص باشد، خلق اعم باشد.

معنی اعم بودن خلق این است که اگر خلق «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ زَوْجَيْنِ» باشد، «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» است. اگر خلق بسیط باشد، «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» نیست. برای اینکه «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» در غایت اولی، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» در غایت ثانیه حاصل شود، ما زوجین را خلق کردیم. می‌گوییم نخیر، این لابدّ منه است. اصلاً خلق غیر زوجین مستحیل است. چون غیر زوجین غیر مادّه و غیر مادّی است. غیر مادّه و غیر مادّی هم نیازمند به خالق نیست. قدرت خالق بر خلق مانند خود تعلّق نمی‌گیرد. چون مانند خود او است. اگر قدرت خالق بر خلق مانند خودش تعلّق بگیرد، اگر مانند خود او امکان داشت، ولکن خلق مانند خودش امکان نداشت. چون مخلوقیت نیازمند به حاجت و فقر است و فقر به طور کلّی منعزل است از موجودی که مادّه نباشد، مادّی نباشد، چون مادّه و مادّی بودن منبع و منشأ فقر است به مراحل و درجات آن.

بنابراین این‌جا «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» اخص نیست. «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» مناسب است و صد درصد موازی است با «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ». نه اینکه بگوییم «مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا» این دو بُعد دارد: یکی زوجین است و یکی غیر زوجین است. ما زوجین را خلق کردیم، «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» اوّلاً، «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» ثانیاً، می‌گوییم این‌طور نیست. برای اینکه اصلاً خلق غیر زوجین ذاتاً مستحیل است، چون خلق غیر زوجین ذاتاً مستحیل است یا باید خلق شود یا خلق نشود. اگر خلق بشود منحصر به خلق زوجین است. پس خلق زوجین انحصاری است و دو نتیجه مترتّب که «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» نتیجه این مطلب انحصاری است، نه نتیجه این مطلب اوسع است. پس مطلب اوسع نیست، خلق اوسع از «لعلّ» نیست و «لعلّ» اوسع از خلق نیست. این هم یک مطلب، مطلب دیگر این است که اصولاً…

– مراد از زوجین این است که دو فردی که همدیگر را را کامل می‌کنند.

-‌ بحث اصلی ما همین است. حالا زوجین، مطالعات عقلی و علمی و حسّی و فکری ما راجع به غیر الله سه بُعد دارد، تفکّر ما، برخورد ما، دریافت ما، راجع به غیر الله دارای سه بُعد است: یک بُعد استحاله که تصوّر کردن آن مستحیل است، فهمیدن آن مستحیل است. یک بُعد لابّد منه که کاملاً با آن مماس هستیم و یک بُعد بینابین.

عقل یا چیزی را کلّا محال می‌داند یا کلاً دریافت می‌کند یا کلّاً نه محال می‌داند، نه کلّاً دریافت می‌کند، بینابینی است. می‌داند هست، نمی‌داند چیست. مثل خدا، طبق کلّ ادلّه آفاقیه و انفسیه می‌دانیم خدا هست، نمی‌دانیم چیست.

-‌ او مافوق است.

-‌ بله، می‌دانیم کیست و نمی‌دانیم چیست. بنابراین برخورد عقل سه بُعد دارد. در عالم ماوراء و در عالم مادّه. ما در عالم مادّه بحث می‌کنیم. در عالم مادّه برخورد عقل و حس و علم و فکر و قدرت‌های ماوراء الله، سه بُعد دارد. یا بُعد سلب مطلق است یا بُعد ایجاب مطلق است یا بُعد ایجاب بعضی است. بُعد سلب مطلق یعنی ممتنع است. ممتنعات که لا شیء محض هستند و محال است که شیء شوند، این برخورد سلبی کلّی است. یا برخورد ایجابی کلّی است، چیزهایی که عقل، حس، علم، فکر تماماً و صد درصد احاطه پیدا می‌کنند البتّه در مخلوقات، این برخورد ایجابی کلّی است.

گاه برخورد بینهما است. نه ایجابیِ کلّی است، نه سلبی کلّی است مثل، مثلاً از موارد، نیروی جاذبه عمومی را ما برخود میانه داریم، برخورد سلبی کلّی نداریم، برخورد ایجابی کلّی هم نداریم، نه مستحیل است که برخورد سلبی کلّی باشد، نه برخورد ایجابی دارد که هست و می‌دانیم چیست. نخیر، هست، امّا نمی‌دانیم چیست. حالا راجع به مادّه هم همین بحث است. مادّه اوّلیه که حداقل آن ذات بُعدین است و یک بُعد نمی‌تواند باشد. اگر کسی بگوید مادّه یک بُعدی است، یعنی مجرّد. یا باید بگوید مادّه نیست، در تقسیم حاصر یا مادّه نیست یا هست و مرکّب است، بینهما نیست. یعنی مادّه باشد و مرکّب نباشد، این تجرّد است. اصلاً مادّیت یعنی ترکّب، یا ترکّب از دو بُعد فیزیکی، یا ترکّب از دو بُعد هندسی، این اصل کیان مادر اصلی مادّه است.

برخوردی که ما عمیقاً باید داشته باشیم و احیاناً در بعضی موارد گیج‌کننده است، برخورد با احد جزئینِ مادّه اوّلیه است. بلکه پایین‌تر از آن، برخورد با جزئین مادّه اوّلیه است. ما مواد ثانویه و ثالثیه و این‌ها را، همه را برخورد حسّی محیط داریم. اگر برخورد عقلی محیط نداریم، برخورد علمی محیط نداریم، چیزهایی از عقل ما مخفی است، چیزهایی از علم ما مخفی است، امّا برخورد حسّی محیط داریم. از نظر بُعد فیزیکی وزن و از نظر بُعد هندسی اضلاع و از انظار خواصّی که هست، احیاناً برخورد کلّی است، احیاناً برخورد بعضی است. امّا راجع به جزئین که «لا ثالث لهما» در مادّه اوّلیه و عمیق‌تر آن و مشکل‌تر آن راجع به احد الجزئین می‌خواهیم موشکافی کنیم و درون‌یابی کنیم. ببینیم می‌توانیم یا نه.

اوّل راجع به جزئین، آیا این جزئین مجرّد است؟ نه، آیا مادّه است؟ بله، آیا مادّی است؟ در بُعدی بله و در بُعدی نه. اوّل مادّه و مادّی را یک توضیح می‌دهم، غیر از آنچه قبلاً عرض کردم. مادّه آن است که محسوس است و ملموس است. یا محسوس و ملموس به حس است یا محسوس و مُدرَک به عقل و علم است. خود آن، خود آن عقلاً، خود آن علما، خود با خصوصیات آن عقلاً و علماً و یا حسّاً. حالا مادّی، مادّی یا سابقه است و یا لاحقه است، مادّه در میان آن. مادّه در میان، مادّی قبل، مادّی بعد. مادّی بعد را من قبلاً عرض کردم. مثلاً نیروی جاذبه عمومی که برخاسته از مادّه است، این مادّی است. عقل و علم و روح و سایر خصوصیات غیرمحسوس و غیرملموس که برخاسته از مادّه است، این‌ها چه هستند؟ این‌ها مادّی هستند. بنابراین عقل، علم، فکر، قلب، فؤاد، روح، نیروی جاذبه عمومی، تمام آنچه را غیر ملموس است و غیر محسوس است، امّا معلوم است، امّا معقول است، امّا دریافت داریم، ولکن غیر ملموس است حسّاً و غیر محسوس است حسّاً، از تمام این‌ها تعبیر به مادّی می‌کنیم، چون برخاسته از مادّه است.

سؤال: مادّه اصلی که هیچ‌گاه مادّی نیست کدام است؟ آیا مادّه‌ای داریم که هیچ وقت مادّی نباشد؟ مادّه‌ای که هیچ وقت مادّی نباشد، مادّی که هیچ وقت مادّه نباشد. در وسط، مادّی کلّی و مادّه کلّی. حالا مادّه کلّی که هیچ وقت مادّی نباشد چیست؟ اجسام، مادّی نیست، مادّه است دیگر، مادّی نیست. یعنی برخاسته از محسوس است، خود آن محسوس است. چون برخاسته از محسوس، نامحسوس و ناملموسی که برخاسته از محسوس است، این یک بُعد از مادّی است. این موادّ بعد از مادّة الأمّ و مادّة الاولی، این موادّ بعدی مادّه هستند و مادّی نیستند، چون مملوس هستند و محسوس هستند، مادّه‌ای که مادّی نیست.

امّا مادّی که مادّه نیست. مادّی که مادّه نیست قبل دارد و بعد دارد. مادّه‌ای که مادّی نیست، بعد روح است. روح بدن نمی‌شود. نیروی جاذبه عمومی است، روح است، عقل است، فکر است، آنچه غیر محسوس است، چه مانند روح و عقل عاقل باشد، چه غیر عاقل باشد مانند نیروی جاذبه عمومی، این‌ها مادّی هستند و مادّه نیستند. این‌ها برخاسته از مادّه هستند و برخاستگی آن‌ها از مادّه محفوظ است. مگر علم بتواند نیروی جاذبه عمومی را برگشت بدهد. روح را برگشت بدهد، عقل را برگشت بدهد. مگر، ولکن در وضع موجود کونی و کیانی خود، این‌ها مادّی هستند و مادّه نیستند. این راجع به بعد. راجع به قبل، راجع به قبل ما در درون مادّه اوّلیه می‌خواهیم تفتیش کنیم. آیا مادّه اوّلیه که ذات آن جزئین است، احد الجزئین آن در حال وجود چه حالی دارد؟ این خیلی عمیق است. این مادّه اوّلیه که دارای جزئین است ما یک جزئین و احد الجزئین قبل الوجود داریم که ممکن است. منتها امکان آن فرق دارد. ببینید جزئین قبل الوجود امکانِ وجودی و مصلحت وجودی داشته‌‌اند که خدا وجود داده است. امّا جزء واحد قبل از وجود، امکان وجودی منفرداً دارد؟ نخیر، چون جزء واحد از جزئین امکان مادّیت ندارد، امکان مادّه بودن ندارد. چون اوّلین مرز آغازین امکان مادّه بودن، جزئین با هم است، بنابراین کما اینکه عدم وجود نمی‌شود، کذلک احد الجزئین قابل وجود یافتن بمفرده نیست، چون بمفرده مادّه نیست و مادّی هم از مادّه برخاسته است. یا مولّد مادّه است یا متولّد از مادّه است. این‌جا عمیق‌ترین بحث فلسفی است که در این آیه داریم و اعمق اعماق بحوث فلسفیه در همین آیه متنی است که باید روی آن فکر کنیم.

امکان ایجاد این جزئین، هر دو جزء با هم قبل از وجود بود و حکمت ایجاد آن‌ها بود و لذا تعهّد پیدا کرد، یعنی خداوند «لا مِن شیءٍ» جزئین را ایجاد کرد. ولکن همان «لا مِن شیء»، احد الجزئین را می‌شود خداوند ایجاد کند؟ محال است. برای اینکه احد الجزئین مستحیل است وجود داشته باشد. وجود خارجیِ خلقیِ مجزّا از جزء دیگر یعنی بلاترکّب، چون احد الجزئین بلاترکّب است. جزئین است که ترکّب اوّلیه را دارد. ولکن جزء واحد ترکّب اوّلیه را ندارد.

-‌ [سؤال]

-‌ بر محالات نه، قدرت خدا به محال تعلّق نمی‌گیرد. نه چون قدرت خدا ضعیف است، چون محال، محال است. می‌شود خداوند مانند خود خلق کند؟ نمی‌شود. نشدن نه از نظر ضعف قدرت الهی است، از نظر اینکه محال، محال است. چون اگر خداوند محال را خلق کند محال نبوده است. اگر محال را خلق نکند، مثلاً می‌شود هم خدا باشد هم نباشد؟ قدرت خداوند سابق بر این است که باشد و نباشد؟!

– [سؤال]

– توجّه کنید، حالا از بحث دور نشویم. ما می‌خواهیم در دو بُعد این مادّه اوّلیه فکر کنیم. یک بُعد خود مادّه اوّلیه که زوجین است و اعمق آن و ادقّ آن «كُلَّ وَاحِدٍ مِنَ الزَّوْجَيْنَ». این زوجین و کلّ واحد من الزوجین یک حالت قبلی دارد، یک حالت فعلی دارد و یک حالت بعد الفعل دارد. حالت قبلی: قبل از اینکه خداوند جهان را بیافریند. حالت بعدی: بعد از اینکه زوجین را آفریده است و کاری نکرده است. حالت بعد البعد این است که از زوجین کلّ اشیاء را آفرید که «خَلَقَ اللَّهُ الْأَشْيَاءَ» از مادّه اوّلیه «مِن شیء» و مادّه اوّلیه «خَلَقَ لا مِن شیء». «مِن لا شیء» نیست، بلکه خلق منحصر به «لا مِن شیء» است که فهم آن خیلی مشکل است، شما نمی‌فهمید و «مِن شیء». «مِن شیء» را می‌فهمید. این را از آن درست کردن، چیزی را از چیزی درست کردن. در بُعد ضعیف آن برای خلق است و در بُعد قوی آن برای خالق است. امّا «مِن لا شیء»، «لا شیء» چیست که «مِن» باشد؟

بنابراین مادّه اوّلیه بجزئیه که آفریده شده است «لا مِن شیءٍ» است، ولکن موادّ بعدی چیست؟ «مِن شیء» است. شیئی که مادّه اوّلیه است این شیء را تطوّر داد، تحوّل داد، جزئین را اجزاء کرد، اجزاء و تراکیب و عناصر و… این‌ها اضافه شد. بنابراین این جزئین سه حال دارد. حال قبل الوجود، حال بعد الوجودِ دست‌نخورده، حال بعد الوجودِ تراکیب‌شده.

ما در حال قبل الوجود بحث می‌کنیم. در حال قبل الوجود، آیا جزئین قابل ایجادِ «لا مِن شیء» هستند؟ بله، شده‌اند دیگر. این جزئین که مادّه اوّلیه است، مادّه اوّلیه را که زوجین است، خداوند لا من شیءٍ خلق کرد؟ امّا آیا احد الجزئین مجزّا قابل خلقت است؟ احد الجزئین هر چه هست که ما نمی‌فهمیم، ولکن لابدّ منه است. چون ترکّب ملازم با جزء داشتن است دیگر و اقلّ جزء داشتن هم دو جزء است، یا دو جزء فیزیکی یا دو جزء هندسی. جزئین قبل الوجود، امکان ایجاد داشتند و مصلحت داشتند و ایجاد شد. ولکن احد الجزئین چطور؟ نخیر، ایجاد احد الجزئین محال است. احد الجزئین نه مجرّد است، نه مادّه است، نه مادّی.

احد الجزئین مجرّد نیست؛ چون حالت آماده‌باشِ برای مادّه شدن است. مادّه نیست؛ چون مرکّب نیست. مادّی نیست؛ چون برخاسته از مادّه نیست، پس هیچ نیست. «لا شیء» مطلق که مستحیل است، مانند اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین و از این قبیل‌ها این است که خداوند احد جزئین را منفصلاً از یکدیگر ایجاد کند، ولو با فاصله زمانیِ خیلی کم. اگر با فاصله زمانی که واحد زمانی است، روبه‌رو باشد، نه واحد زمانی نقطه ثانیه، واحد زمانی روبه‌رو باشد که قبلاً […] این هم محال است. یعنی به طور استقلال، وجود یافتن احد الجزئین بدون اینکه در حال وجود، ضمیمه با جزء دیگر باشد، این مستحیل است، برای اینکه مادّه نیست، مادّی نیست، مجرّد نیست، هیچ هم که قابل ایجاد نیست، امّا جزئین چرا. جزئین قابل ایجاد است و حکمت ایجاد به جزئین تعلّق گرفته است و ایجاد شده است. پس جزء با جزئین فرق دارد.

سؤال: این احد الجزئین چیست؟ احد الجزئین کائن، نه احد الجزئین قبل الوجود. چون احد الجزئین قبل الوجود تصوّر آن هم نمی‌شود تا چه رسد امکان وجود، ولکن احد الجزئین بعد الوجود. فرض کنید این دو انگشت من، در تصوّر ملموس این مادّه اوّلیه است. حالا جزئین که با هم موجود شده‌اند و با هم معدوم خواهند شد، امّا انفکاک جزئین از هم انفکاک از وجود است. کما اینکه در بٌعد اوّلِ ایجاد، ایجاد احد الجزئین محال بود، همچنین بعد از اینکه خدا جزئین را خلق کرد، انفکاک دادن آن با بقاء جزئین محال است. یعنی ایجاد جزء واحد منفصلاً و اعدام جزئین که جزئین منفصلاً بماند، هر دو محال است. هم ایجاد احد الجزئین محال است، چون مجرّد نیست، مادّه نیست، مادّی نیست و در این راه فقر ذاتی است، هم استمرار احد الجزئین. هم در بُعد ایجاد احد الجزئین مبتلا به استحاله ذاتیه هستیم، هم اگر بخواهد جزئین را تفکیک کند، در آن حدّ اخیر ترکّب کردن بخواهد این‌ها را از هم جدا کند. از هم جدا باشد و این دو جزء از هم جدا بمانند، محال است. ابتدای آن محال است و استمرار آن هم محال است. چون هیچ مقوله‌ای از مقالات نیستند. ولکن حالا که موجود هستند چطور؟ حالا که جزئین موجود هستند، ما راجع به خود جزئین بحث کنیم، مرکّب جزئین چیست؟ مادّه است؟ بله، ولی مادّه ملموس نیست. مادّی است؟ بله، هم مادّی است و هم مادّه است. نسبت به تراکیب بعدی مادّه است. مادّی است چون ترکیب‌شده از دو جزء است. این ترکیب‌شده از دو جزء سابقه دارد و لاحقه دارد. نسبت به لاحقه‌‌اش مادّه است، چون موادّ دیگر را خداوند از این مرکّب خلق کرده است. پس روی این حساب مادّه است. مادّی است به حساب اینکه با ترکیب جزئین خلق کرده است. عجله نکنید، برای اینکه مطلب بسیار عمیق است و قبلاً هم برای شما نگفته بودیم و حالا داریم می‌گوییم و داریم فکر می‌کنیم.

این جزئین آیا مادّه است یا مادّی است؟ این هم به یک بیان مادّه است و هم مادّی است به بیان دیگر. مادّه است که فهم آن بهتر است، مادّه است که مادّه کلّ تراکیب و عناصر بعدی است. پس مادّه است، ولی مادّه ملموس است. مادّی است، مادّی است که این ترکیب، ترکیب‌شده از جزئین است. ولو جزئین با هم خلق شدند، ولی با هم خلق شدن جزئین، با هم خلق شدن جزئین است. پس جزئین مرکب با هم خلق شده‌اند از چه؟ از جزئین. جزئین مرکّب، نه از جزئین منفصل، جزئین منفصلین نه قبل از خلقت، نه بعد از خلقت حساب ندارد.

بنابراین این هم نسبت به تراکیب بعدی مادّه است، هم نسبت به احد الجزئین مادّی است. ولکن احد الجزئین چیست؟ احد الجزئین این‌جا باریک‌ترین مراتب است. احد الجزئین در حال وجود چیست؟ این دو انگشت من که مادّه اولای ذات جزئین است، احد الجزئین در حال وجود چیست؟ مادّه است؟ مادّی است؟ مجرّد است؟ معدوم است؟ کدام؟

اگر معدوم باشد، ضمیمه معدوم با معدوم وجود درست نمی‌کند. اگر مجرّد باشد، خلق مجرّد محال است. وانگهی ضمیمه مجرّد به مجرد در صورت امکان، مادّه ایجاد نمی‌کند. اگر مادّه است، وضع آغازین مادّه همان ترکیب است. اگر مادّی است، باید برخاسته از جای دیگر باشد. از کجا برخاسته است؟ احد الجزئین از کجا برخاسته است؟ از موجود دیگر؟ نخیر، «لا مِن شیء»، احد الجزئین با جزء دیگر و جزء دیگر با جزء اوّل برخاسته از اراده خدا است «لا مِن شیءٍ»، پس برخاسته از مادّه و مادّی دیگری نیست. پس احد الجزئین چیست؟

ما تا اندازه‌ای جزئین را دریافت کرده‌ایم که جزئین هم نسبت به لواحق، مادّه است، هم مادّی است نسبت به جزئینِ به تنهایی نگاه کردن. امّا احد الجزئین، این جزء و این جزء؛ این جزء که نه عرض دارد، نه طول دارد، نه عمق دارد به تنهایی، نه وجود دارد، بدون ضمیمه و این جزء هم که نه عرض دارد، نه طول دارد، نه عمق دارد، نه وجود دارد به تنهایی، حالا در حالت ضمیمه. در حالی که منضم هستند، از احد الجزئین سؤال می‌کنیم، این جزء با این جزء، این جزء با این جزء فرقی نمی‌کند. سؤال نسبت به هر دو است، آیا مجرّد است؟ نخیر، آیا معدوم است؟ معدوم که وجود ندارد. آیا مادّه است که مادّه ابعاد دارد. این ابعاد ندارد، کلُّ واحدٍ ابعاد ندارد، مجموع، زوجین است که بُعد دارد. پس نه مادّه است، نه مادّی است، نه مجرّد است، نه معدوم است. چیست؟ این‌جا وقفه می‌کنیم. وقفه نه به این معنا است که نیست، بلکه هست و ما نمی‌دانیم. کما اینکه خداوند هست، ما نمی‌دانیم کیست، نمی‌دانیم چیست. مسلّم است که خداوند خالق است در بُعد معرفت خلقت، مسلّم است که مادّه مخلوق است و مسلّم است که مادّة المواد جزئین است و مسلّم است که جزئین مرکّب است و مسلّم است که کلُّ واحدٍ مرکّب نیست و مسلّم است کلُّ واحدٍ مجرّد نیست، معدوم نیست، مرکّب نیست، مادّه نیست و مادّی نیست. ولکن فقط آنچه ما نمی‌توانیم بفهمیم این است که چطور خداوند این مادّة المواد را «لا مِن شیءٍ» خلق کرده است. یعنی چه؟ معنی خلق «لا مِن شیءٍ» یعنی خالق و مخلوق؛ مخلوقٌ منه ندارد، نه از درون، برون داده است و نه از برون، برون داده است. از درون، برون نداده است؛ چون خدا درون ندارد. مادّه نیست، جفت ندارد، صمد است و از برون، برون نداده است، چون برونی وجود نداشته است. در مثلّث وجهات، وجهه درونی آن است که «لَمْ يَلِدْ»، از درون، مادّه را درست کند. از برون هم نیست، چون برونی در کار نیست. چون بحث در خلقت آغازین است. پس بنابراین «لا مِن شیءٍ»، کما اینکه در حدیثی از امام باقر (ع) است که اشیاء سه بُعد دارند، یا «مِن شیء» است، یا «لا مِن شیء» است، یا «مِن شیء» است. «مِن لا شیء» غلط است، «مِن شیء» صحیح است، «لا مِن شیء» هم صحیح است. «لا مِن شیء» مادّه اوّلیه است که خالق و مخلوق و مخلوقٌ منه ندارد و «مِن شیء» موادّ بعدی است.

البته از این زمره ما زیاد داریم. این احد الجزئین در حال کون نه مادّه است، نه مادّی است، نه معدوم است، نه مجرّد است، امّا وقتی خداوند ایجاد کرد، جزئین را با هم ایجاد کرد. احد الجزئین قابل ایجاد نیستند. وقتی اعدام می‌کند، اعدام می‌کند و انفصال آن مساوی با اعدام است، اعدام مساوی با انفصال است، نه اینکه یک جزء را اعدام کند و یک جزء بماند. یا دو جزء را از هم جدا کند و دو جزء مجزّا بماند. چون اگر دو جزء مجزا بمانند، مرکّب نیستند. مرکّب که نباشند مادّه نیستند، مادّی نیستند، پس معدوم هستند، پس در حقیقت اعدام است. ما نظایر را که در نظر بگیریم می‌فهمیم که عقل در برخورد میانگین خود که نه نفی می‌کند کلّاً که مستحیل است. نه ایجاب می‌کند کلاً که وجود مطلق است، در میانگین آن مطالبی است که می‌داند هست، نمی‌داند چیست. خدا هست، نمی‌دانم چیست، روح هست، نمی‌دانم چیست، مادّه اوّلیه هست، نمی‌دانم چیست. احد الجزئین که اعمق اعماق است، هست، نمی‌داند چیست. ولکن هستی مربوطه، ولکن این هستی مرتبطه در بُعد فلسفی به جای خود و در بُعد عرفانی «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»‏َ، یعنی تذکّر متذکّرها و تعقّل متعقّل‌ها و عاقل‌ها در بُعد مزدوج بودن عالم خلقت چیزی لابدّ منه است. برای اینکه ما سؤال می‌کنیم. آیا این جزئین که هر دو وجود دارند، منضم هستند و بدون انضمام هیچ کدام وجود ندارند، آیا کلّ واحدٍ به تنهایی می‌تواند باشد؟ نخیر، یا هر دو هستند یا هر دو نیستند.

آیا کلُّ واحدٍ احتیاج به ضمیمه دیگری دارد و دیگری ضمیمه به اوّلی دارد در بُعد وجودی و ایجادی؟ خوب بله، اگر ثالثی در کار نباشد که نباید معدوم شود؛ چون این دور مَعی می‌شود. ما یا دور ذاتی داریم و یا دور مَعی. مثلاً این دست با این دست به هم پیوند دارند، اگر این این بخواهد این‌طور بماند، این باید باشد. اگر سومی در کار نباشد که پایه و مایه دست نباشد، این بُعد مَعی است و دور مَعی است و مستحیل است.

بنابراین اگر این صد درصد در وجود خود به این افتقار دارد، نه، این جزء صد درصد در وجود خود و در تکوین خود و در بقاء خود، احتیاج به معیت او دارد و آن هم صد درصد به این احتیاج دارد. پس هر دو صد درصد حاجت هستند، هر دو صد درصد فقر هستند. وقتی که هر دو صد درصد فقر هستند در بُعد دوئیت، بنابراین غنی‌ای در کار باشد. اگر غنی‌ای در ماوراء نباشد، این دو نیستند. نه یک هست، نه دو، نه هیچ. بنابراین «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» که عالم وجود کلّاً فقر است، کلّاً صفر است، کلّاً محو است، کلّا ارتباط است. اگر ارتباط عالم خلقت به خالق نباشد مبد‏ئاً و متوسطاً و اخیراً، اصلاً عالم خلقتی وجود ندارد. «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُو‏نَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[6] باید فرار کرد، نه آرام‌آرام.

گاهی اوقات انسان از مسیری آرام‌آرام دور می‌شود، گاه از مطلبی فرار می‌کند، گاه ذات او فرار است، اصلاً وجود ما وجود فرار است. وجود ما در عمق فلسفی اوّلاً و در عمق معرفتی ثانیاً دائم الفرار إلی الله باید باشد. چرا؟ برای اینکه اگر در عمق کلّ وجودات عالم و کلّ موجودات عالم فکر کنیم و دقّت کنیم، به جهت غنا و به جهت اثباتی برخورد نمی‌کنیم، بلکه به جهت سلبی. ولکن این جهات سلبیه، چطور جزئین سلبیّین منفصلین توأماً خلق شده‌اند؟ چطور خلق شده‌اند، می‌گوییم «لا مِن شیء» است، نه «مِن لا شیء» است که غلط است و نه «مِن شیء» است که مبدأ خلقت است. البتّه ما اصول مطالب را دیروز و امروز عرض کردیم، ولکن تتمّه‌ای هم دارد و تتمّه‌هایی که هم به فرمایش آقایان گوش دهیم و هم عرایض دیگری را إن‌شاءالله عرض کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. ذاریات، آیه 49.

[2]. یس، آیه 36.

[3]. هود، آیه 7.

[4]. ذاریات، آیه 50.

[5]. همان، آیه 49.

[6]. ذاریات، آیات 49 و 50.