مثلث نبوئت، رسالت و نبوّت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
از عناوین قرآنی در مورد خاتمیت رسول اسلام (ص) آیاتی است از دیدگاه رسالت و نبوّت. آیاتی هم جمع کرده است بین رسالت و نبوّت. از آیاتی که جامع بین رسالت و نبوّت است آیه 81 سوره آلعمران است. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَاْ مَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ».[1] مقدمتاً این بحث به طور جزئی شده است که فرق بین نبیء و رسول و نبیّ و امام و ولیّ عزم و رسول اولی العزم چیست؟ اشارتاً عرض میکنیم. اصول نبیء وحیانی داریم و نبیء غیر وحیانی. نبیء وحیانی مورد اشارات رمزی وحیانی ربّانی است که حالت عصمت علمی است. ولی این نبیء وحیانی و نبوئت و خبر وحیانی اعمّ است از خودی و یا خودی و غیری. خودی که مبنای رسالت پخش کردن و تبلیغ وحی به دیگران نباشد. فقط منبئٌ که روایت داریم: «فَنَبِيٌّ مُنْبِئٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهُ»،[2] این روایت در کافی درست تطابق دارد با آنچه که ما از این آیات نبوئت و رسالت و نبوّت استفاده میکنیم.
این نبیء وحیانیِ ربّانی اعمّ است از اینکه رسول هم باشد یا رسول نباشد. بعد از رسالت نبیّ هم باشد یا نباشد. بعد از نبیّ بودن، ولیّ عزم هم باشد یا نباشد. بعد از ولیّ عزم بودن امام و پیشوای کلّ انبیای اولوالعزم باشد یا نباشد. پس از اعمّ مطلق در إخبار وحیانی تعبیر به نبیء میشود. البته با نبیء غیر وحیانی کاری نداریم، هست. نبیء شیطانی، نبیء رحمانی مادون عصمت، مثل إنبائاتی که به انسانهای مؤمن میشود ولی مطلق نیست. إنبائات ایمانی غیر مطلق که به مؤمنین بر حسب درجات ایمانشان میشود، ولی مطلق نیست. ولکن نبیء رسمی که در قرآن به آن اشاره شده است نبوئت و إخبار وحیانی معصوم مطلق است، این نبیء است.
روایت دارد که شخصی به پیغمبر اکرم عرض کرد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نَبِيءَ اللَّهِ» فرمود: «لَسْتُ بِنَبِيءِ اللَّهِ وَ لَكِنِّي نَبِيُّ اللَّهِ».[3] او که گفت نبیء الله، از نظر لغت و از نظر معنا اشتباه کرده بود، پیغمبر فقط نبیء نیست. مثل اینکه به آیت الله بروجردی که مقام اعلای مرجعیت دارد بگویند: ای بزرگوار که امثله خواندی، ای بزرگوار که سیوطی خواندی. درست که نیست. در تعریف و تبیین مقام شخص آن فصل اخیر و مرحله اخیر باید بیان شود. و لذا ما در دابّة الارض میگوییم دابّة الارض معنی ندارد امیرالمؤمنین باشد، غلط است، دابّة الارض حیوان است. درست است در حیوانیت، کلّ انسانها، کلّ معصومین شرکت دارند، ولی وقتی میخواهند صدا بزنند کسی را و اسم ببرند، این اسم فصل اخیر و امتیاز اخیر را میگویند. حالا «يَا نَبِيءَ اللَّهِ» غلط است «لَسْتُ بِنَبِيءِ اللَّهِ وَ لَكِنِّي نَبِيُّ اللَّهِ» این بُعد نبوئت.
بعد از بُعد نبوئت، تبلور نبوئت که وحی خاصّ است به این شخص نبی، مانند لقمان، راجع به لقمان ما از آیات قرآن رسالت او را هرگز به دست نمیآوریم. آیات سوره لقمان دلیل بر وحیانی بودن حرفهای لقمان به فرزندش و دیگران است، ولی لفظ رسالت تا چه رسد نبوّت و پخش کردن دعوت وحیانی هرگز در آیات قرآن وجود ندارد. ما مرحله اولی را که ایشان نبیء بودند، خدا به حضرت لقمان مطالب وحیانی را إنباء میکرد، همان مطالب وحیانی که در شریعت تورات بر موسی اصلاً و بر هارون فرعاً نازل شد، همان مطالب را بدون کم و کاست به لقمان إنباء میکرد، ولکن لقمان مانند سلیمان، مانند داود، مانند اشعیا، مانند ارمیا، مانند حبقوق رسالت نداشت، بلکه نبوئت داشت. البته امکان هم دارد کسی نبیء باشد و رسول نباشد، ولی از بعض رسل مقدّم باشد. کما اینکه سیزده معصوم محمّدی (ص) اینها رسول نیستند، ولکن از کلّ رسل و از کلّ اولوالعزم منهای خاتم النبیین مقدّم هستند، منافات ندارد. ولکن در حدّ موقف وحیانی داریم بحث میکنیم.
– إنبائی که به اینها میشد با الهام فرق میکند؟
– فرق میکند. برای اینکه الهام اعمّ است از انباء احکامی و انباء غیر احکامی. ولکن انباء وحیانی احکامی مقابل و قسم اعظم از انباء وحیانی غیر احکامی است. مثلاً «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ»[4] این نزول فرشتگان بر «الذین آمنوا» که انبیاء از نبی نیستند، رسل نیستند، نزول اینها نزول موضوعی است. ارشادات موضوعی است اوّلاً یا تبیین أحکامی است که احیاناً مشهود است. ولکن تشریع انباء تشریعی باشد یا انباء نخستینِ احکامی باشد، نخیر.
بنابراین فرق الهام با وحی این است، وحی رسالتی را عرض میکنیم. وحی رسالتی یعنی در محور، وحی احکامی است، ولکن انباء و الهام اعمّ است از اینکه وحی احکامی باشد یا وحی غیر احکامی باشد. در قرآن شریف درست است که به تمام اینها لفظ وحی صدق میکند، انزال، وحی، مثلاً «وَ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى»،[5] «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ»،[6] «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا»،[7] ولکن وحی رسالتی جامع است بین وحی احکامی و وحی موضوعاتی. ولکن نسبت به غیر رسل حتی نسبت به ائمه (ع) وحی احکامی هرگز وجود ندارد، برای اینکه وحی احکامی محوری مربوط به خاتم النبیین است، بلکه وحی غیر احکامی است، موضوعاتی است، توفیقات علمی است، توفیقات معرفتی است که در بُعد عصمت کامله و عصمت علیا است.
– این همان الهام شد دیگر، فرقی با الهام ندارد.
– بله، الهام است، منتها….
– مواردی که هست، خود الهام بخشی از آن است، یکی هم خود ایتاء حکمت است. یکی هم بحث الهام است و یکی هم وحی. وحی هم خودش انواع و اقسامی دارد، وحیای که به قوم موسی شد با وحیهای دیگر فرق میکند. ولی یکی هم «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ»،[8] این مراحلی است یا اینها همدیگر را کمک میکنند؟
– «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ» در روایتی و «یضعه الله» در روایت دیگر. «يَقْذِفُهُ اللَّهُ تَعَالَى فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ».[9] این علم مراحلی دارد: علم رسالتی است، علم مادون رسالتی است، علم عصمت غیر رسالتی است، علم مادون عصمت است، تمام اینها علم است. منتها «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»،[10] از جمله این آیات متعدّد داریم. اگر انسان تقوای علمی و معرفتی و عملی پیشه گیرد نتیجهاش این است که «يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا» بیّنات برای او روشنتر میشود، یعنی از گمراهیها و از تاریکیها حتی در احکام و در موضوعات، این مادون عصمت بیرون میآید.
روی این اصل اوّلی که ملائکه «نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا». بعضی موارد من احساس کردم یا شما هم احساس کردید، انسان به دنبال مطلبی میگردد، مشکل است، ولی آناً مطلب اشراق میشود. این اشراق آنی مطلب از باب «نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ»، «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ» یعنی فکر برونی است. چون فکر درونی معصوم نیست، خطا میکند، این فکر درونی غیر معصوم بر مبنای تقوا که «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» زمینه پیدا میکند برای الهامات غیبی فرشتگان که به امر خدا بر انسان الهام میکنند. البته این موضعی و موضوعی است و خاصّ نیست.
بحث در این بود که اوّل نبوئت است، بعد رسالت است، بعد نبوّت. البته انظار زیادی و روایات زیادی بر خلاف این جریان است. و انظار کمی و روایات کمی بر محور نصوصی قرآنی مخالف با این مطلب است. اکثریت با اقلیت مقابل هم هستند، ولکن این اقلّیت در بُعد قرآنی و در بُعد لغوی و در بُعد روایتی که در اقلیت است میرساند که رسالت ادون از نبوّت است. نبوّت ترقّی و تبلور رسالت است. گروهی هستند که نبوّت را با نبوئت اشتباه میکنند. آن روایت زیادی هم که دارد که رسول مهمتر از نبی است، مراد از نبی نبیّ نیست، نبیء است. بله، نبیء کمتر است، رسول بیشتر است، نبیّ از نَبْوَ است، نبیء از نبأ است، نبأ با نَبَوْ فرق دارد. نَبْأَ با نَبْوَ فرق دارد، نَبْأَ خبر است، نَبوَ ارتفاع و تبلور است.
منتها رسل مختلفند، رسل بعضیها دارای نبوَ و امتیازند، بعضیها به طور مطلقند. آن رسلی که مرتفعند مثل مجتهدین، مجتهدین همه مجتهد هستند، ولی مجتهدی که مرجع تقلید است حقّاً، این هم مجتهد است، ولکن ارتفاعی در مرحله اجتهاد دارد. همینطور رسل الهی. رسل الهی زیادند، ولکن در میان رسل تعدادی هستند که حالت ارتفاع و حالت ارتقائی در رسالت در بُعد برونی رسالت مردمی و در بُعد درونی تکامل معرفتی و عملی دارند. از جمله آیاتی که دلالت بر این مطلب میکنند این است…
– از همین آیه استفاده میشود که به نبیین کتاب و حکمت داده شده است.
– از همین آیات بله، این از جمله آیاتی است که میخوانم، آیات دیگر را شاهد میآورم که این آیه از نظر دلالتی تکامل دارد، ولی تکامل بیشتری پیدا کند. مثلاً فرض کنید که در سوره اعراف آیه 157: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ» ببینید اوّل رسول است، بعد نبی است. آیا اکمل اوّل است یا اکمل دوم میآید؟ ممکن است بگویند که این آقای بزرگوار امثله خوانده است مجتهد است یا مجتهد است امثله خوانده است. امثله خوانده را قبلاً میگویند، سیاست خطوه خطوه است، گام به گام است. اوّل کم را میگویند بعد زیاد. آدمی است مؤمن، معصوم، از همه معصومین بالاتر. از پایین به بالاست. نه اینکه بگوییم آدمی است معصوم نماز هم میخواند، آدمی است معصوم، روزه هم میگیرد، آدمی است معصوم، مؤمن هم هست. این «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ» رسالت قبل از نبوّت است، یعنی ادنای از نبوّت است. رسولی که نبیّ است. یعنی رسولی که حالت ارتفاع دارد. حالت نَبوَت و تبلور دارد در میان رسل. در ادامه همین آیه است: «فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيّ».[11] دوم سوره حجّ آیه 52 «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ»، رسول قبل از نبیّ است. و همچنین در سوره مریم آیه 54 راجع به موسی (ع) «وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيّاً» و راجع به اسماعیل باز «رَسُولًا نَّبِيّاً».[12] پس رسول قبل از نبیّ است در این چهار آیه. راجع به خاتم النبیین (ص) در دو آیه، راجع به موسی در یک آیه و راجع به اسماعیل بن ابراهیم در یک آیه.
پس هم از نظر آیات قرآن و هم از نظر لغوی النبیّ مطلق است، النبیّ یعنی مرتفع. اگر مرتفع و دارای فضیلت در بین رسل باشد، این نبیّ فوقِ رسول است. ولکن اگر مرتفع در میان مادون عصمت باشد، فلان عالم لغوی نبیّ است، یعنی مرتفع است تبلوریافته است در میان لغویین. این نبیّ وحیانی و نبیّ رسالتی است. بحث ما در رسول وحیانی است و نبیّ وحیانی. نبیّ وحیانی فوق رسول ربّانی است. و از جمله ادلّه این است که شما در کلّ قرآن بگردید، رسول در قرآن دهها برابر نبیّ ذکر شده است. دوم: آنجایی که کتاب ذکر شده کتاب برای نبیّ ذکر شده از جمله همین آیه است، ولی برای رسول کتاب ذکر نشده است. هر رسولی صاحب کتاب نیست، ولکن هر نبیّای صاحب کتاب است.
این نبیّ که حالت ارتفاع در بُعد رسالت وحیانی دارد، این چه از اولوالعزم باشد چه از غیر اولوالعزم باشد صاحب کتاب است. از جمله همین آیه مورد بحث ما «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ»، آیا کلّ 124 هزار پیغمبر صاحب کتاب هستند؟ نخیر. ما در نهایت 113 کتاب داریم، 124 هزار کجا 113 کجا! اگر کلّ رسل صاحب کتاب بودند «و اذ اخذ الله میثاق الرسل» بود، «مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ» است. پس انبیاء به این ادلهای که عرض کردیم –البته یکی هم کافی است، یک دلیل قرآنی کافی است- انبیاء متبلورین در بُعد رسالت وحی هستند در میان کلّ رسل.
– حضرت هارون هم کتاب داشته؟
– حضرت هارون بله، کتاب حضرت هارون کتاب موسی بوده و کتاب دیگری هم تلو موسی بوده است.
– او هم نبیّ است؟
– بله، منتها این نبوّتها دو نوع است، یعنی چند نوع است: یک نبوّت است که دارای کتاب مستقل بعد از کتاب ولیّ عزم است، یک مرتبه نخیر، همانطور که تورات بر موسی نازل شد، همان تورات هم بر هارون نازل شد. چون همان توراتی که بر موسی نازل شد بر هارون نازل شد، بنابراین وحدت کتاب منافات با تعدّد وحی ندارد.
– در یک زمان دو پیامبر صاحب کتاب امکان دارد؟
– صاحب یک کتاب، منتها اصل موسی بود و فرع هارون. حتی در بعضی روایات است که این دو را واحد حساب کرده است. «رسولاً» برای موسی و هارون هر دوست. بنابراین اینطور که ایشان سؤال کردند، جواب این است یا نبیّای که غیر ولیّ عزم است صاحب کتاب مستقل است، مثل کتاب سلیمان، مزامیر سلیمان، زبور داود یا اینکه نخیر، مماسّ است با ولیّ عزم. یا رسول مماسّ است با ولی عزم یا نبیء مماسّ است یا نبی مماسّ است. حضرت ابراهیم طبق آیات متعدّد قرآنی نبیّ بود فوق رسالت، کما اینکه موسی نبیّ بود فوق رسالت. منتها نبوّت موسی نبوّت ولایت عزم بود، محور بود و در حاشیهاش نبوّت هارون. همانطور که به موسی وحی شد اوّلاً، ثانیاً هم وحی تورات بر هارون شد.
«وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ» الف و لام «النَّبِيِّيْنَ» الف و لام استغراق است دیگر. ما چند بُعد در این آیه بحث داریم: یکی «النَّبِيِّيْنَ» کل رسل بالا و بافضیلت در میان رسل اینجا مجموع هستند. بنابراین تمام پیامبران بسیار بزرگِ بسیار بالا و والا مشمول «النَّبِيِّيْنَ» هستند. روی این اصل «ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ» دلیل است بر اینکه این رسول نبیّ آخر است و رسول آخر است. هم نبیء آخر است، هم رسول آخر است، هم نبیّ آخر است، هم ولیّ عزم آخر است بر حسب آیات متعددهای که از جمله همین آیه است.
و اما بحثهای محوری که داریم. «وَ إِذْ» سؤال: چه زمانی؟ اینکه خدا اخذ کرد میثاق نبیین را، آیا میثاق نبیین میثاق فاعلی است یا میثاق مفعولی است؟ یعنی خدا میثاق بر نبیین گرفت یا نبیین بر خودشان با خدا میثاق گرفتند یا هر دو؟ این یک بحث است. دوم: اینکه خدا اخذ این میثاق را گرفت که بعد خواهد آمد که «ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ» ایمان آوردن به او و نصرت به او، آیا اخذ میثاق در یک زمان بوده است یا در زمانهای گوناگون بوده است؟ آیا اخذ میثاق فقط بر فطرت انسانی بوده یا بر فطرت نبوئتی بوده یا بر فطرت رسالتی بوده یا بر فطرت نبوّتی بوده؟
این بحث مربوط به این است که آیا این نبیین یک جا بودهاند تا در یک زمان اخذ میثاق به آنها بشود؟ نبودند، نبیین پشت سر هم بودند. در طول تاریخ تکلیف انسان اخیر از آدم تا خاتم، نبیینشان که از نوح شروع میشود، بعد انبیای غیر اولوالعزم، بعد ابراهیم، بعد انبیای غیر اولوالعزم، بعد موسی، بعد عیسی، بعد خاتم النبیین، در طول این مدّت، در طول این زمان «إِذ» شاملش است. «إِذْ أَخَذَ اللَّهُ» این «إذ» واحد زمانی نیست، بلکه در هر نبوتی، زمان هر نبوتی و زمان اعطاء کتاب و حکمت هر نبیای این اخذ میثاق شده است. امّا اینکه در روایت دارد که قبل از خلقت انبیاء ارواح آنها بوده یا خاتم النبیین (ص) قبل از خلقت و ولادت ظاهریاش بوده است. «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ»[13] به این هم استدلال میشود، من نبیّ بودم و حال آنکه آدم «بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ» بوده است.
در پاسخ این تقدّمهای ذاتی و تقدّمهای وجودی آیات قرآنی نصّ است و شاهد است بر اینکه نبوده است. یعنی انبیاء نه ارواحشان، نه اجسادشان، نه ارواح و اجسادشان قبل از ولادت آنها هرگز نبوده است. بله، اشباه بوده. اشباه غیر از ذوات است. ذات روح نبوده، ذات جسم نبوده. شبه و نمایشی پیش از آفرینش جسم و روح اینها بوده است. و امّا «كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ» چه میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید که در علم خدا چنین بوده یا در واقع خارجی چنین بوده یا در واقع مقامی در اخذ میثاق چنین بوده؟ اگر مراد این است که نزد خدا چنین بوده، «وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ» چرا؟ «کنت نبیّاً ازلیّاً»، علم خدا ازلی است. اگر نبوت رسول الله در «کنت نبیّاً» مربوط به علم الهی است، علم الهی از زمان آدم نیست. علم الهی ازلیت دارد. پس این علم الهی نیست. آیا در وجود که آدم «بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّينِ» بوده، پیغمبر نبیّ بوده؟ اگر پیغمبر آن وقت بوده و نبی بوده، دو اشکال وارد است: اوّلاً نبوده است، ثانیاً اگر بوده است پس بقیه نبوتها چیست؟ رسالت آدم چیست، رسالت نوح چیست، رسالتهای دیگر چیست؟ پس بُعد سوم است، «کنت نبیّاً» یعنی اخذ میثاق نبوّت و ایمان و نصرت در همان وقت شده است. به دلیل «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ».
پس توجیه و تبیین این روایت و اینگونه روایات این است که این اخذ میثاق قبل از اینکه پیغمبر بزرگوار خلق شود، روحش و جسمش، در مقام رسالت و در مقام نبوّتش بهگونهای عالی بوده است که تمام انبیاء از امّت او محسوب بودند، تمام انبیاء تحت الشعاع او بودند. چگونه؟ «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ» این اخذ میثاق چه زمانی شد؟ اخذ میثاق قبل از «لَمَا آتَيْتُكُمْ» شد یا در این زمان شد؟ اخذ «لَمَا» یعنی در این زمان. در این زمانی که به شما کتاب رسالتی، کتاب وحیانی و حکمت وحیانی دادم، در این زمان، در همان زمان به طور مقارن اخذ این میثاق شد. کتاب و حکمت مشروط بود. دادن این کتاب موسی، دادن کتاب عیسی، دادن کتاب نوح و ابراهیم، دادن کتاب سلیمان و اینها، دادن کتابهای اصلیِ ولایت عزم و فرعیِ نبوّتی، دادن این کتابها مشروط بود که «ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ». خود «ثُمَّ جاءَكُمْ» باز دلیل دیگر است بر اینکه این رسولِ «مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ» «ثُمّ» است، یعنی پس از کلّ نبیین آمده است. اگر قبل بوده «ثُمَّ جاءَكُمْ» یعنی چه؟ ادله زیاد است، ادله عقلانی، ادله آیتی، ادله دیگر است که این رسول در بُعد روحی و جسمی و در بُعد نبوّتی بعد از همه آمده است. با اینکه زماناً بعد از همه آمده، اما از نظر مقام و از نظر موقعیت بر اینها تفاوق دارد.
«ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ» چون مجیء رسالت است، مجیء نبوّت نیست. رسول است که در بُعد رساندن احکام خدا رسول است. ولی در بُعد شخصی نبیّ است و در بُعد فرستادگی رسول است. در بُعد فرستادگی تمام کسانی که عامل رساندن وحیاند رسول هستند. منتها این رسول گاهی نبیّ هم هست، گاه نبیّ نیست. در اینجا هم رسول است هم نبیّ. رسولی است که فوق النبیین است. چرا؟ برای اینکه «ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ».
بنابراین اخذ میثاق خدا بر نبیین شده است. در آن سه احتمالی که دادیم یک احتمال درست است. میثاقی است که خدا بر نبیین گرفته، نه نبیین برای خود نسبت به خدا گرفتند، نه هر دو. برای اینکه «ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ»، «لَتُؤْمِنُنَّ» چیست؟ «لَتُؤْمِنُنَّ» مادّه میثاق است. ماده میثاق «لَتُؤْمِنُنَّ» و «لَتَنْصُرُنَّهُ» از کیست؟ از خداست. بنابراین میثاق النبیین، این نبیین مفعول است. میثاق حامل فاعل است. یعنی خدا میثاق را بر عهده نبیین گرفت. نه نبیین بر عهده خودشان نسبت به خدا گرفتند و نه هر دو. «لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ»، این «ثُمَّ جَاءكُمْ» دلیل است بر خاتمیت این رسول در بُعد رسالت و در بُعد نبوّت. در بُعد رسالت که معلوم است، آخرین رسول است. «ثُمَّ جَاءكُمْ» چون این نبیّین هم نبیء بودند، هم رسول بودند، هم نبی بودند. این رسولی که بعد از نبیء و رسول و نبیّ آمده، بنابراین این رسول آخر رسل است. یعنی رسالت وحی به خاتم النبیین ختم پیدا میکند. اگر رسالت به خاتم النبیین ختم پیدا نکند این «ثُمَّ جَاءكُمْ» غلط است.
«ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ» تا آخر. در اینجا سؤال میشود، همان سؤالی که شما کردید. چرا «ثُمَّ جَاءَکُم نَبِیٌّ» نیست؟ چون اوّلاً «جَاءَکُم» رسالت است، ثانیاً این «رسولٌ» رسول عادی نیست، رسول فوق النبیین است. اگر رسول فوق النبیّین نبود، «ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ» معنا ندارد. و این مجیء رسالتی فوق النبیّین محمّدی (ص) به چه معناست؟ آیا پس از اینکه نبوّت انبیاء تمام شد و وفات کردند، رسول بر اینها میآید؟ عالم تکلیف که نیست، رسول برای عالم تکلیف میآید، بعد از عالم تکلیف که نمیآید. بنابراین «ثُمَّ جَاءكُمْ» به چه معناست؟ این را فکر کنید تا فردا.
«مُّصَدِّقٌ
لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» بُعد اوّل خاتمیت و تقدّم رسالت خاتم النبیین
«رسولٌ»، بُعد دوم: «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» در کلّ قرآن ایمان فقط بالله است اما
«بالربسل» نیست. «آمن معه» است، «فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ»[14]
«آمن له» است، «آمن به» در انحصار خداست اوّلاً و در انحصار رسول الله است ثانیاً.
هیچ پیغمبری مأمور نشده است که به پیغمبر دیگر ایمان بیاورد، «آمن معه لوط»، «فَآمَنَ
لَهُ لُوطٌ». و هیچ مؤمنی هم مامور نشده است که به پیغمبری ولو ادنای پیغمبر باشد
ایمان بیاورد. بلکه در اینجا دو امتیاز است: یکی «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» با دو تأکید،
باید حتماً ایمان بیاورید به این رسول…
[1]. آل عمران، آیه 81.
[2]. الإختصاص، ص 22.
[3]. معانی الأخبار، ص 114.
[4]. فصلت، آیات 30 و 31.
[5]. اعراف، آیه 117.
[6]. نحل، آیه 68.
[7]. زلزله، آیه 5.
[8]. مصباح الشریعة، ص 14.
[9]. منیة المرید، ص 167.
[10]. انفال، آیه 29.
[11]. اعراف، آیه 158.
[12]. مریم، آیه 54.
[13]. مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج 1، ص 214.
[14]. عنکبوت، آیه 26.