جلسه چهارصد و هفتاد و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تفسیر آیه ۴۸ سوره مائده؛ خاتمیت قرآن و رسول

تفسیر آیه 48 سوره مائده؛ خاتمیت قرآن و رسول

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

در سلک بحث از خاتمیت هشت‌گانه قرآن و رسول قرآن، آیه 48 سوره مائده بیانگر علّتی از علل خاتمیت در فرع و علّت و حکمت تعدّد شرایع است در اصل. چون آنگونه که گفته میشود و نوشته میشود علّت تعدّد شرایع را تکامل مکلّفان بیان کردهاند و مثال میزنند به اینکه دانش‌آموز اوّل کلاس اوّل، بعد دوم، بعد… کسی که سواد کلاس ششم یا استعداد کلاس ششم را دارد، کلاس اوّل برای او بی‌معناست. و کسی که استعداد و یا سواد کلاس اوّل را دارد کلاس بالاتر از برای او بی‌مورد است.

روی این اصل اعتراضات زیادی بر این مطلب وارد است. از جمله اعتراضات اصلی و متنی بر این خیال که تعدّد شرایع بر مبنای تکامل است، این است که چون ترقّیات علمی و عقلی بشر و سایر مکلّفان هرگز دچار وقفه نیست، روی این اصل شرایع الهیه هم باید دچار وقفه نباشد. این یک اشکال. یعنی شریعت خاتم اصلاً دارای معنای صحیحی نخواهد بود. زیرا بشر و سایر مکلّفان در زمان نزول قرآن و شریعت قرآن کجا و بشرهای بعد و امروز و فردا و پس‌فردا کجا؟ روی این اصل استمرار یک شریعت به نام شریعت اسلام تا روز قیامت معنایی نخواهد داشت، این اعتراض اوّل.

اعتراض دوم این است که آیا بشرهای زمان نزول قرآن در کلّ و مخصوصاً در منزل و جایگاه نخستینِ وحی که مکّه مکرّمه و مدینه منوّره باشد، در نادانی زبانزد کلّ تاریخ بودند، پس چرا شریعت قرآن و احکام عالیه قرآن در بُعد اصلی و فرعی بر آن بی‌خردان و بی‌سوادان و بی‌شعوران نازل گشت و حال آنکه افلاطونها و ارسطاطالیسها در عمق شریعت موسی (ع) استحقاقشان در تفهّم و پذیرش شریعت اسلام قویتر بوده است.

و از جمله این اشکالات، پاسخ تعدّد شرایع و علّت تعدّد شرایع را آیاتی، از جمله آیه 48 سوره مائده میدهد. أعوذ بالله من الشیطان الرجیم «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في‏ ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ». البته بحث کلّی و جمعی در این آیه وقت زیادی لازم دارد و منظور ما همان بحث خاتمیت و حکمت خاتمیت و حکمت تعدّد شرایع است. لیکن به‌طور اشاره عرض میکنیم. «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ»، «کتاباً» نیست، «قرآناً» نیست، «القرآن» نیست، «الکتاب» است. «الکتاب» که در جایاجای قرآن ذکر شده و مقصود قرآن است، کتاب وحیانی را در انحصار قرآن قرار داده است. «كِتَابًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى»[1] درست است، ولکن این «کتاباً» همان «الکتاب» است. «بحقٍّ» نیست، «بالحقّ» است. «مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ»، تصدیق‌کننده کتابهای قبلی است. اگر بعد از شریعت قرآن، کتابی میبود، بنابراین این امتیاز برای قرآن نبود که «مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ» بلکه «مصدّقا لما بین یدیه و لما خلفه» باید باشد.

– این «من الکتاب»، «الکتاب» کتابهای گذشته است؟

– «من الکتاب» بله، «من الکتاب» کتابهای گذشته است. چون «بَيْنَ يَدَيْهِ» کتابهایی است که قرآن و پیغمبر قرآن مواجهند و روبروی آن کتب هستند.

– شما روز گذشته فرمودید که «الکتاب» هر کجا آمده در قرآن منحصراً همین قرآن مراد است.

– اگر «من» نباشد، در اینجا «من» است، «من» تبعیض است. ولیکن «الکتاب» کلّی، کلّ قرآن است. اگر چنانچه قرآن خاتم کتب آسمانی نبود، امتیاز مصدّق بودن قرآن در بُعد رسالت حقّانی قرآنی تنها به این نبود که کتابهای وحیانی قبل را تصدیق کند، بلکه کلّ کتابها را چه قبل و چه بعد. پس بعد از قرآن کتابی نخواهد آمد. «وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ»، هیمنه قرآن بر کتابهای وحیانی قبلی چند بُعدی است: بُعد اوّل هیمنه احسن و اولی و ابقی و اقوم و اقیَم است. که آنچه آن کتابها دارند قرآن دارد با اضافهای که رمز خلود است. دوم: آنچه در کتب آسمانی قبلی اضافه شده است یا از آنها کم شده است، این هیمنه سلب و ایجاب را متعهّد است. ایجاب و تثبیت آنچه بوده است و حذف شده و سلب آنچه نبوده است و اضافه شده. این هیمنه مانند تصدیق باز دلیل است بر خاتمیت قرآن. اگر قرآن خاتم نبود، هیمنه هم بر کتب قبلی بود و هم بر کتب بعدی. اضافه بر جهات دیگر که قبلاً عرض کردیم.

«فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ»، «ما أَنزَلَ اللَّهُ» چیست؟ آیا «ما أَنزَلَ اللَّهُ» کلّ کتب آسمانی است؟ نمیشود. برای اینکه پنج کتب آسمانی در ابعادی با هم تناسخ و اختلاف دارند. بر مبنای تناسخ و اختلاف، پس پیغمبر بزرگوار بخواهد حکم کند «بینهم» بین اهل کتاب به کلّ احکام صحف نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و قرآن که این محال است. پس «ما أنزل الله» «أنزل الله» اخیر است در جهاتی چند، این یک جهت بود که عرض کردم. جهت دیگر اینکه پیغمبر که میخواهد بین اهل کتاب حکم کند، آیا صحیح است حکم کند بین اهل کتاب به حکم توراتی که احیاناً بر خلاف قرآن است، حکم انجیلی، حکم صحف ابراهیم، حکم صحف نوح که همه بر خلاف قرآن است، این حکم به غیر «ما انزل الله» است. همان‌طور که پیغمبر بزرگوار خود شخصاً مأمور است که از قرآن تبعیت کند که احیاناً نسخهایی نسبت به سایر کتب آسمانی دارد، همان‌طور هم نسبت به دیگران. دیگران را با حجت بیّنه اسلامیه وادار کند مسلمان شوند و اگر مسلمان هم نشدند، به عنوان قاضی، قاضیِ محمّدی اسلامی است نه قاضی عیسوی انجیلی، نه قاضی موسوی توراتی، نه قاضی ابراهیمی صحفی و نه قاضی نوحی صحف نوح.

«وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ» این «اهواء» اعمّ است از اهواء شیطانی اهل کتاب یا اهواء وحیانی. ترک اهواء شیطانی که محرز است و ترک اهواء وحیانی هم در این بُعد است که آنچه را اینها در بُعد شریعت تورات و انجیل و سایر کتب قبول دارند و قرآن احیاناً بر خلاف آنهاست، اینها اهواء آنهاست. درست است وحی خداست، ولکن اگر وحی ربّانی که در شرایع قبل بوده، با وحی قرآنی نسخ شد، آن وحیها دیگر از اهواء خواهد بود. یعنی بقای بر حکم قبل از قرآن که قرآن آن را نسخ کرده، این درست است در زمان خود و در زمینه خود وحی مورد تصدیق بوده و مورد قبول بوده، ولکن الآن که نسخ شده است، جزء اهواء حساب میشود. کما اینکه بقای بر شرایع قبلی با آمدن شریعت اسلام اهواء است، ولو قبل از آمدن شریعت اسلام از اهواء نبود، همچنین از اهواء است.

«لِكُلٍّ جَعَلْنَا»، «کُلٍّ» چه کسانی هستند؟ «کُلٍّ» قبلاً هم اشاره شد که «کُلٍّ» یعنی «کلٍّ من الأمم» امم اصلی کتابی در شرایع پنج‌گانه منشعب از دین پنج امت هستند. اینجا «مِنْکُمْ» علی وجه القضایا الحقیقیة است. نه قضایا الخارجیه موجود، نه قضایا الحقیقیه موجود تا یوم الدین، بلکه قضایا الحقیقیه در مثلّث زمان. یعنی در مثلّث زمان تکلیف از آغاز خلقت آدم تا زمان پیغمبر اسلام و از زمان پیغمبر اسلام تا رستاخیز در این مثلّث «کُمْ» مراد هستند. زیرا اگر «مِنْکُمْ» فقط مکلّفان موجود زمان پیغمبر باشند، چند شرعه و منهاج است؟ یک شرعه است. یک شرعه است و یک منهاج است که شرعة الاسلام و منهاج الاسلام است. اما شرایع قبلی که منسوخ گشته، ولو در قلیلی از احکام. و اگر مراد از «مِنْکُمْ» موجودین زمان پیغمبرند، بنابراین بعد از پیغمبر اکرم دیگران، مکلّفان دیگر محکوم به حکم شریعت نیستند. بنابراین «مِنْکُمْ» مثلّث زمان را شامل است. یعنی کلّ مکلّفان از آدم تا خاتم تا انقراض جهان، تمام مخاطب در «مِنْکُمْ» هستند.

منتها این خطاب علی وجه القضایا الحقیقیة مطلق است. چون ما سه نوع خطاب داریم: یک خطاب مخاطب موجود است، قضیه واقعیه است. یک خطاب این است که علی وجه القضایا الحقیقیه نسبیه است. یعنی هم مخاطبین موجود را شامل است، هم مخاطبینی که بعداً متولّد خواهند شد. سوم: علی وجه القضایا الحقیقیه، ولی مطلقه است؛ یعنی قبل و حال و زمان بعد را شامل است. اینجا «مِنْکُمْ» مثلّث زمان تکلیف را شامل است. چرا؟ برای اینکه «شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا» بر حسب آیه سوره شوری که «شَرَعَ لَكُمْ مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ»[2] تا آخر. پنج شریعت از برای پنج امت و این پنج امت هرکدام زمان خود. عرض کردیم که این پنج شریعت متداخل نیستند که هر پنج شریعت در هر زمانی حاکم باشند، این تناقض است. بلکه هر شریعتی زمان خودش، شریعت بعد و بعد و بعد و شریعت اسلام در آخرین مرحله. بنابراین «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا»، «کُمْ» اهل پنج شریعت را شامل است که اولش شریعت نوح باشد و آخرش شریعت اسلام.

«شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا» فرق بین شریعت و منهاج چیست؟ شرعت همان «شَرَعَ لَكُمْ مِّنَ الدِّينِ» است، یعنی جویبارهای و نهری از اقیانوس دین ربّانی که واحد است، از این اقیانوسِ آب شیرینِ رحمت و هدایت الهی که هدایت ربّانی است، در پنج زمان محوری پنج راه باز کرده است، هر راهی در هر زمانی به‌طور متواصل و متّصل شامل کلّ مکلّفان است. «شِرْعَةً». منهاج چیست؟ منهاج اگر شرعت تنها بود، منهاج نبود، شرعت شامل منهاج هم بود. که «الظرف و المجرور اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا» یا حج و عمره، حج وقتی که با عمره ذکر شود، مراد از عمره غیر از حج است، مراد از حج غیر از عمره است. با اینکه با هم شرکت دارند. ولکن اگر حج مستقل ذکر شود، عمره را شامل است. «کذلک شرعة»، شرعه که شریعت است، راهی است راهوار از دین مطلق الهی که واحد است و طاعة الله مراد است در عالم تکلیف، اگر شرعه تنها بود هم کتاب شریعت را، هم تبیین فهم کتاب شریعت را، هم سنت رسول شریعت را، هر سه را شامل بود. ولکن «مِنْهَاجاً» در مقابل «شِرْعَةً» تبیین میکند که شرعت همان شریعت کتابی است. شریعت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و خاتم النبیّین بر مبنای نخستین مرحله کتاب وحی. آیا نزول کتاب وحی کافی است؟ نخیر، «وَ مِنْهاجاً»، منهاج پرتوافکن، پرتویی که این شرعت را تفهیم کند. صرف اینکه کتابی برای شما بفرستند کافی نیست. بلکه راه تفهّم این کتاب، راه فهمیدن و یادگیری این کتاب را هم بایستی یاد بدهند.

و این راه دو راه است: یک راه درونی و یک راه برونی. مثلاً شرعت قرآن راه درونی دارد؛ یعنی هم آیات مفصّلات قرآن نازل شده است و ترتیبش هم نازل است و هم منهاج است. یعنی «القرآن یفسّر بعضه بعضاً»[3] منهاج فهمیدن قرآن که نهج است، طریق است، یکی اصل است یکی طریق است. اصل مقصد شرعت است، طریق فهمیدن شرعت را از خود شرعت ما میفهمیم. از خود قرآن، قرآن را میفهمیم که «الآیات یفسّر بعضه بعضاً و ینطق بعضه علی بعض» این شرعه و این منهاج متّصل. منهاج منفصل دو بُعد دارد: یکی عمل رسول صاحب کتاب، یکی سنّت قطعی آن حضرت. این سنّت قطعیه هم دارای دو بُعد است: یک سنّت قطعیهای است که در کتاب شریعت نه نفی شده و نه اثبات شده است.

– عمل جزء سنت است؟

– بله، عمل جزء سنت است، اگر عمل در مقابل سنت است، با عملِ جزء سنت فرق دارد. عمل جزء سنت است. شرعت، اصل شریعت است و منهاج راهنمای به شریعت. راهنمای به شریعت، اوّل رسول است. با بیان رسول خود کتاب شریعت است که مثلاً قرآن که تبیین میکند قرآن خود قرآن را و بعد عمل رسول که سنت عملی است، بیان رسول که سنت قولی است و بیان رسول که سنت قولی است دارای دو جهت است: یک جهت وحی سنّتی که در قرآن نه سلب شده است و نه ایجاب. دوم: تبیین آنچه را دیگران منحرف هستند. مثلاً «يَا زُرَارَةُ … لِمَكَانِ‏ الْبَاءِ»،[4] اگر امام هم نمیفرمود، ما دقّت در باء میکردیم میفهمیدیم باء برای تبعیض است نه از برای تعدیه. برای اینکه «وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ»[5] مسح متعدّی به نفس است، پس باء برای چیست؟ برای تبعیض است، نه از برای تعدیه. بنابراین این بیان معصومانه محمّدی (ص) و محمّدیین (ص) که معصومیناند، این بیان حجت برابر حجت است، حجتی است که حجت را تبیین میکند. یعنی کسانی که روی تفهّم قرآن تقصیر دارند، تحمیل دارند، با قرآن ضدّ قرآن استدلال میکنند، برای جلوگیری از آنها پیغمبر و ائمه (ع) با لفظ قرآن، با لغت قرآن، فصاحت قرآن، بلاغت قرآن، آیات قرآن تبیین میکنند که مراد چیست.

پس شرعت اصل شریعت است و منهاج راهنمای معصومانه به شریعت. راهنمای معصومانه چه شخص نبی، چه سنت نبی، سنت عملی، سنت قولی، سنت تبیینی برای ما که چنانکه کراراً عرض کردیم، هیچ کس مفسّر قرآن من عند نفسه نیست، بلکه مستفسر هستند. منتها مستفسر یا معصوم است یا غیر معصوم. مستفسران غیر معصوم که احیاناً مبتلا به تحمیلاتی بر قرآن هستند، با قرآن بر ضدّ قرآن مطلبی را استدلال میکنند، برای جلوگیری از خرابکاری آنها و انحراف آنها منهاج معصوم رسالتی و رسولی در کار است.

محور بحث ما همه این مطالب است، ولکن آنچه منظور داشتیم این است که آیا تعدّد شرایع بر چه مبناست؟ «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً»،[6] «لَو» برای استحاله است. اگر بر فرض محال در حکمت؛ چون محال دارای دو بُعد است: یک محال اصلی ذاتی و یک محال فرعی در حکمت. برای خدا ذاتاً محال نبود که همه امتهای مکلّف را در طول تاریخ و عرض جغرافی از آغاز آفرینش آدم تا رستاخیز تابع یک شریعت کند، محال نبود. ولکن در بُعد حکمت محال است؛ یعنی چون خدا با ارسال شریعت میخواهد مکلّفان را امتحان کند و این امتحان دارای چند بُعد است.

بنابراین «وَلَوْ شَاءَ» اگر بر فرض محال امتحان ربّانی نسبت به مکلّفان نبود «لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً»، این «جَعَلَكُمْ» دارای دو بُعد است: یک جعل اجباری تکوینی است و یک جعل تشریعی. جعل تشریعی این است که همه را تابع یک شریعت میکرد. ولی حکمت این بود که همه را تابع یک شریعت نکند، هر شریعت زمانی، بعد شریعت بعد زمانی، شریعت بعد زمانی که این تنقّل از شریعت به شریعتی برای کسانی که زنده هستند در دو شریعت یا سه شریعت، این ابتلاء و امتحان است. دیگر «لَجَعَلَكُمْ» همه را اجباراً تابع این شریعت میکرد. پس «جَعَلَکُمْ» دو بُعد است: یک بُعدِ جعل، جعل تشریعی است؛ بُعد دوم، جعل تکوینی است و این «لَجَعَلَكُمْ» هر دو را شامل است. اگر خدا بر فرض محال بر خلاف حکمت اراده میکرد، همه امتهای مکلّف را در طول زمان و عرض زمین تابع یک شریعت از نظر تشریعی میکرد و افزون بر این، مجبورشان میکرد که از این یک شریعت تبعیت کنند.

«وَلَكِنْ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ»، چرا خدا این دو جعل را نکرد؟ برای اینکه اگر این دو جعل را نمیکرد امتحانی هم در کار نبود. اگر در جعل تشریعی، شریعت واحده از اوّل و تا آخر قرار میداد، امتحانی هم در کار نبود. آن امتحان شایستهای که منظور حقّ سبحانه و تعالی است از نظر حکمت ربّانی، آن امتحان شایسته در کار نبود. اگر هم خدا جعل شریعت واحده میکرد از برای مکلّفین، ولکن اجبارشان میکرد بر تبعیت شریعت، باز امتحان در کار نبود.

پس اینکه جعل شریعت واحده نشده است در بُعد تشریعی و در بُعد تکوینی، وحدت شریعت در بُعد تشریع و وحدت شریعت در بُعد تکوین اجباری نشد، برای اینکه امتحان در کار است. «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ». اصل شریعت امتحان است. هر شریعتی که احیاناً تناسخی در احکام آن است، این هم امتحانی درونی است. امتحان اوّل: امتحان در اصل شریعت، امتحان دوم: امتحان در تناسخهایی که در درون هر شریعت است. امتحان سوم: تبدّل شریعت نوح به شریعت ابراهیم، موسی، عیسی، محمّدی. بنابراین تمام در این مثلّث از نظر امتحان است. مثلاً شما یک نوکری دارید و به این نوکر امر میکنید که صبحها فلان ساعت دو عدد نان بگیر. چند سال طول کشید، این هم عادت کرد، خود عادت کردن به تکلیفی ولو زحمت دارد، خود عادت این زحمت را کم میکند. چون عادت میکند و آنچه اوّل باعث زحمت بود، بی‌زحمت خواهد شد. ولکن اگر بعداً به این خادمتان بگویید که به جای صبح‌ها ساعت فلان، نصف شب ساعت فلان برو، او تمنّع میکند، نوعاً زیر بار نمیرود، چون بر خلاف عادتش است. چون درست است اوّل اطاعت میکرد، ولی اطاعت در نقطه نخستین بود. اطاعت در نقطه دوم که از عادت مستمرّش به عادت دیگری محوّل بشود، این خودش امتحانی است. اگر از امتحان دم درآمد این تسلیم است، «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ».[7]

همچنین خدای متعال هم که شریعت نوح را قرار داد، بعد از مدّتی شریعت ابراهیم را. کسانی که تابع شریعت نوح بودند، به شریعت نوح عادت کردند. خود این شریعت نوح امتحان بود. اگر تناسخی در شریعت نوح بود امتحان بود. ولکن امتحان سوم، تبدّل این شریعت و تبدّل این ولایت عزم به ولیّ عزم بعدی که ابراهیم است و شریعت صحفی ابراهیم، خود این هم امتحان دوم است. بنابراین البتّه ممتحن دو نوع است: یک مرتبه ممتحن امتحان میکند برای اینکه خود بفهمد، یک مرتبه نخیر، برای اینکه طرف را ترقّی بدهد. امتحانات ربّانی برای ترقّی دادن ممتحنین و مکلّفین است، نه برای اینکه خود بفهمد. چون «بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ»،[8] خدا «بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ» است. بنابراین این تبدّل شرایع در پنج بُعد برای امتحان است، امتحان اوّل، دوم، سوم و همین‌طور امتحان است. و الّا آیا احکام اصلی و احکام فرعی که خدا مقرّر کرده است، تقبّل اینها از برای اصل تکلیف مشکل است؟ حتّی کسانی که در ادنی مراحل عقل هستند، ادنای تکلیف را در اصول دین و در فروع دین دارند. در اصول دین ادنی خدا یکی است، پیغمبر فلانی است، معاد هست. درست است این درجاتی دارد، تبلوراتی دارد، ولکن تکلیف مطلقِ کلّیِ همگانی از برای مکلّفین کدام است؟ همان مرحله اولی است، همان‌قدر که قبول داشته باشد خدا واحد است، پیغمبر فلانی است، کتاب فلان کتاب است، معاد چنین است. از نظر احکام چطور؟ آیا از نظر احکام باید تعقّل قوی افلاطونی داشت تا حکم فلسفی فهمیده شود؟ نخیر، چه درجه افلاطونی فهم، درجه ارسطاطالیسی فهم، چه فلان حمّال، تکلیف درجه اوّل و تکلیف آغازین اوّلی برای کلّ مکلّفین است.

بنابراین همین شریعت اسلام در بُعد احکام عقلانی، احکام علمی، احکام عملی، درست است درجات دارد، مراحل دارد، تبلورات دارد، ولکن مکلّفین به صورت عمومی مکلّف به چه هستند؟ «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِ‏ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ».[9] بنابراین اینکه در دو بُعد خدا شریعت واحده را تکوین نکرد، در بُعد تشریع و در بُعد اجبار همه برای امتحان است. بنابراین این حرف به‌طور کلّی زائل میشود که چون برای ترقّیات متتالی است و متدرّجه است. بنابراین شریعتی بعد از شریعت می‌آید. میگویند اگر این‌طور است، بنابراین مردم این زمان ما و زمان بعد باید شریعت دیگری داشته باشند. بنابراین پرونده این خیال و احتمال که در نوشتهها و گفتهها است، کلّاً بسته میشود و قابل قبول نیست.

«وَلَكِنْ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ»، استباق خیرات هم دارای دو بُعد است: استباق درونی و استباق برونی. استباق درونی در خیراتی که در هر شریعتی است از هم پیشی بجویید. یعنی به آن بُعد اوّل اکتفا نکنید، پیشی در ترقّیات علمی، معرفتی، تدبّرات، برداشتها، این یک استباق. استباق درونی، کسی که در زمانش شریعت تورات بوده استف انجیل آمد «استَبِقُوا» با هم تسابق کنید، پیشی گیرید در شریعت بعدی که اکمل است از قبلی یا امتحان است نسبت به قبلی. یا اکمل است یا برابر است یا امتحان است. پس استباق خیرات، کلّ مکلّفان مأموریت دارند که استباق خیرات کنند، هم درونی و هم برونی. «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ».[10]

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ».


[1]. احقاف، آیه 30.

[2]. شوری، آیه 13.

[3]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏30، ص 5.

[4]. الکافی، ج 3، ص 30.

[5]. مائده، آیه 6.

[6]. همان، آیه 48.

[7]. آل‌عمران، آیه 19.

[8]. بقره، آیه 29.

[9]. بحار الأنوار، ج 75، ص 278.

[10]. مائده، آیه 48.