بررسی نسخ بر مبنای آیه 106 سوره بقره، آیه تبدیل و آیاتی دیگر
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث ما راجع به نسخ بر مبنای آیه صد و ششم سوره بقره بود. دنباله بحث این است که «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها» تا آخر آیه، این «ما» چه «ما»یی است. چون اختلاف نظر در این «ما» وجود دارد. اصولاً «ما» یا نافیه است یا استفهامیه است یا موصوله صرف است و یا موصوله شرطیه. این چهار معنا را در ادبیات عرب برای «ما» داریم، امّا «ما» «ما»ی ناهیه باشد نداریم. گرچه آن را هم اضافه میکنیم، میگوییم احتمالاً «ما» پنج معنا دارد. گرچه یکی از این پنج معنا قابل قبول نیست که «ما» ناهیه باشد. بله، «لا» ناهیه داریم، «لا تنسخ، لا ننسخ» ولی «ما» ناهیه نداریم، بلکه نافیه داریم.
البتّه در نفیِ ناهیه بودن «ما» بعداً صحبت میکنیم، فعلاً در این چهار احتمال ما سبر و تقسیم دلالی و معنوی داریم. آیا «ما» نافیه است که معنای آیه چنین میشود: ما نسخ نمیکنیم آیهای را یا انساء, مگر اینکه «نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا». نافیه بودن در اینجا قابل قبول است یا نه؟ که خدا آیهای را هرگز نسخ نمیکند یا انساء نمیکند که «نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا». اگر «ما» نافیه باشد، هم از نظر ادب لفظی و هم از نظر معنوی درست نیست. چون «ما»ی نافیه جزم نمیدهد و در اینجا ما دو جزم داریم: یکی «نَنْسَخْ» یکی «نُنْسِها» که این جزم مربوط به «ما» نافیه نمیتواند باشد. این از نظر لفظی، معنوی را بعد عرض میکنیم. پس «ما» در اینجا نافیه نیست.
آیا «ما» فقط موصوله است، نه موصوله شرطیه؟ اگر «ما» فقط موصوله باشد باز هم جزم نمیدهد. سوم: «ما» موصوله شرطیه باشد، در موصوله شرطیه جزم است. «ما نَنْسَخْ» آنچه نسخ میکنیم از آیاتی یا انساء میکنیم «نَأْتِ». سه جزم است: «نَنْسَخْ، نُنْسِها، نَأْتِ». این سه جزم مربوط است به «ما»ی موصوله شرطیه. چون شرط اداتی دارد: «إن، لو، ما، مَن» اینها ادات شرطند احیاناً. درست است که «إن» ممحّض در شرط است، «لو» ممحّض در شرط است، امّا اگر «ما» شرطیه باشد، «ما» ممحّض در شرط نیست. «ما» احیاناً شرطیه است، احیاناً موصوله غیر شرطیه است، احیاناً نافیه است و این چهار احیان در «ما» وجود دارد. ولکن با سبر و تقسیم دلالیِ ادبی و بعد معنوی, این «ما» نمیتواند «ما»ی نافیه باشد اوّلاً, چنانکه عرض کردیم. «ما»ی موصوله صرف هم نمیتواند باشد, برای اینکه «ما»ی موصوله صرف جزم نمیدهد. «ما»ی ناهیه هم عرض کردیم که غلط است، «ما» ناهیه ما نداریم. بلکه «ما»ی استفهامیه، استفهامیه هم نمیتواند باشد؛ چون «ما» استفهامیه هم جزمدهنده نیست. در میان این معانی «ما» فقط «ما» موصوله شرطیه جزمدهنده است. «ما» موصوله شرطیه فقط جزم میدهد. اما استفهامیه و موصوله غیراستفهامی و غیرشرطی جزم نمیدهند.
بنابراین با این سبر و تقسیم میفهمیم که «ما» «ما» موصوله شرطیه است «نَنْسَخْ» مجزوم است به فعل، «نُنْسِها» هم عطف به فعل مجزوم است، «نَأْتِ» هم جزاء است که هم فعل شرط, مجزوم است هم جزای شرط. این دقّت و نتیجهای که ما گرفتیم در برابر حرفهایی گوناگونی است که در این آیه زده شده است. از جمله کسانی نفی میکنند کلّاً نسخ را, چنانکه دیروز اشاره کردیم. میگویند اصلاً نسخ حکم در شرایع الهیه نسبت به هم یا در شرع واحد نسبت به خودش وجود ندارد. این آیه میگوید که ما نسخ میکنیم. ما آنچه را نسخ کنیم از آیهای یا انساء کنیم یا بهتر از آن را به جای او میآوریم یا مانند او را. پس این آیه نصّ است در اینکه نسخی وجود دارد. بعضیها هم خیال کردند نسخ محال است، نسخ وجود دارد و این نسخ نسبت به شرعی در مقابل شرع دیگر نسخ است. مثلاً شریعت تورات شریعت صحف را نسخ کند و شریعت انجیل همچنین و شریعت قرآن همچنین، ولکن تناسخ در قلب خود شرایع نیست. این هم یک حرفی است و حال اینکه «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ» اعمّ است از اینکه تناسخ در شرایع بین یکدیگر باشد یا نخیر, در خود هر شرعی تناسخ حکمی باشد. چنانکه آیاتی دیگر تثبیت میکند که نسخ در هر دو بُعد است: هم شرعی نسبت به شرع دیگر، هم شرعی نسبت به خودش.
روی این اصل از این آیه استفاده میکنیم که نسخ آیتی از آیات ربّانی با آیتی دیگر از آیات ربّانی وجود دارد و این آیت هم فرق نمیکند، یا آیت لفظی است یا آیت عینی است که انبیاء باشند یا آیت عینی است که معجزات باشد، همه اینها قابل نسخ است. منتها اگر آیهای حکمی یا آیهای رسالتی یا آیه رسولی نسخ شود یا مانند آن را خداوند میآورد یا بهتر از آن را. چه مانند آن را چه بهتر از آن را, بر مبنای حکمت و بر مبنای ابتلاء و امتحان است.
«أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» پس نسخ ثابت شد. حالا آیاتی دیگر هم از جمله آیه تبدیل, صفحه 278 سوره 16, آیه 101: «وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُواْ إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ * قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ»[1] این آیه دلیل است بر اینکه تبدیلی در آیات وجود دارد. «وَإِذَا بَدَّلْنَا» قرینه است بر اینکه این تبدیل محقّق است، نه مفروض. گاه تبدیل فرض است: اگر چنین کنیم، چنان میشود.
– «إذا» شرطیه است؟
– بله.
– جوابش را از کجا میفهمیم؟
– «قَالُوا» جوابش است. منتها در «إن» و «لو» جواب باید فاء داشته باشد، ولی در غیر «إن» و «لو» فاء لازم ندارد. «إِذَا بَدَّلْنَا قَالُوا». «إذا» زمانیه شرطیه است, فعلش «بَدَّلنا» است و جزائش «قَالُوا». حالا «وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ» مثلاً آیه دوم نجوا به جای آیه اوّل نجوا آمد که در نجوا لازم بود صدقه بدهند و صدقه برطرف شد. یا آیه دوم حدّ زنا که صد ضربه است در مقابل «فَآذُوهُما»[2] آمد. یا آیاتی دیگر که برخواهیم شمرد انشاءالله برای فردا. آیاتی دیگر که احیاناً آیه قبلی را یا کلّاً نسخ کرده یا عمومش را یا اطلاقش را یا خصوصش را یا قیدش را نسخ کرده است، ما در قرآن حتماً داریم. چنانکه در بین شرایع تناسخی احیاناً وجود دارد، در احکام فرعی و نه اصلی، در خود هر شرعی هم احیاناً تناسخی بر مبنای امتحان و آزمایش وجود دارد.
«وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ» آیه چیست؟ آیا حدیث آیه است؟ خیر. آیه مربوط است به جملات قرآنی. جملات قرآنی آیات است، جملات تورات آیات است، جملات انجیل آیات است, مخصوصاً جملات قرآن. چون آیه نشانه است, یا نشانهای است که خودی است یا نشانه منفصل. آیات کتب انبیاء قبل، آن آیات اصلی نشانه ربّانی بودن است به دلیل معجزات. و لذا به آن آیه نمیگوییم. ولکن آیات قرآنی به خودی خود نشانه ربّانی بودن است به دلیل خودش، خودش آیت است. یا آیت است به وسیله یا آیت است بدون وسیله. آیات کتب آسمانی، کتب وحیانی غیر قرآنی نشانه ربّانی بودن است با وسیله معجزات، معجزات تأیید میکند. اگر معجزات موسی و عیسی و ابراهیم نبود، این جملات کتب این انبیاء خودش دلیل بر وحیانی بودن نبود، دلیل قاطع و دلیل محکم نبود. ولکن قرآن خودش آیت است.
بنابراین «إِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ» تبدیل در چه موردی است؟ مورد تبدیل آیه قرآنی است با آیه قرآنی. ولکن آیه قرآنی با سنّ،ت آیه قرآنی با روایت، سنّت پیغمبر یا روایات ائمه یا نظرات عقلانی غیر وحیانی، اینها کلّاً منفی است. پس زمینه نسخ قرآن با قرآن است. یا تورات با قرآن است یا انجیل با قرآن است. امّا قرآن را با غیر قرآن در بعضی آیات نسخ کردن هرگز زمینه ندارد, چنانکه آیاتی بر این مطلب داریم که بعضیهای را ما قبلاً خواندیم که «وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا»[3] عرض کردیم این ضمیر «دُونِهِ» هم به الله برمیگردد، هم به کلمه برمیگردد، به قرآن برمیگردد. یعنی دون الله ملتَحَدی در بُعد الوهیت نیست و دون قرآن هم پناهگاهی هرگز وجود ندارد. آیا اگر سنّت, آیهای از قرآن را نسخ کند، سنّت قرآن است؟ سنّت نسبت به این آیه از پناهگاه بودن وحیانی احکامی کلّاً خارج است. حالا «وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ» «یُنَزِّلُ» چیست؟ «یُنَزِّلُ» کلّ وحی است یا نخیر، آیه است؟ آنچه را خدا نازل کرده است قبلاً و آنچه را بعداً نازل میکند که ناسخ آیه قبلی است «قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ * قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ». «هُ» چیست؟ «هُ» قرآن است دیگر. «هُ» سنّت نیست. بله، سنّت هم وحیانی است، ولی در اینجا وحی اصل و وحی اصلی کلّی مراد است. «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ».
و اما آیاتی که اشاره شد و یادداشت کردید, روی این آیات بحث میکنیم. مثلاً صفحه 296 و 297, آیه 26 و 27, آیه 23 را که قبلاً در بُعد اینکه رسول نمیتواند ناسخ قرآن باشد بحث کردیم، فقط اشاره میکنیم. «مَا لَهُمْ مِّنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا»[4] پیغمبر در حکم الهی شریک نیست. در هیچجا شرکت ندارد. نه شرکت مستقل دارد و نه شرکت مأذون. شرکت مستقل ندارد؛ چون الهی در مقابل اله نیست. شرکت مأذون ندارد که «وَ لَا يُشْرِكُ» خدا هم شریک قرار نمیدهد در حکمش نه تکویناً و نه تشریعاً احدی را. پس پیغمبر شریک در حکم الهی نیست. بعد «وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ» که این را ما قبلاً بحث کردیم و تکرار نمیکنیم.
باز همین سوره صفحه 277 آیه 89: «وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَؤُلاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ»، این سوره نحل است، صفحه 277 آیه 89 «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ» کتاب چیست؟ آیا کتاب، کلّ کتابهای وحیانی اخیر است که اوّل قرآن است و بعد سنّت؟ نخیر، «الکتاب» یک کتاب است، قرآن است.
– از «تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ» هم میشود فهمید که…؟
– بله، عرض میکنم. «تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ». کلّ شیء، اگر قرآن در بعضی احکام ناسخی داشته باشد و در قرآن ذکر نشود، این شیء ناسخ ذکر شده؟ همانطور که شیء اصلی آیات در قرآن باید ذکر شود، شیء ناسخ هم باید ذکر شود. و الّا اگر شیء ناسخ، حکم ناسخ در قرآن نباشد, در سنّت باشد, پس کلّ شیء نیست، «لبعض شیء» است. از اشیاء ضروریه حتمیۀ قطعیۀ احکامیه در قرآن که مشمول «لِّكُلِّ شَيْءٍ» است به طریق اولی و به طریق قطعی, شیء ناسخ است. اگر حکمی است که این حکم بر لسان رسول نازل شده در غیر قرآن و در قرآن نیست، حکم منسوخ در قرآن است، امّا حکم ناسخ در قرآن نباشد پس «کلّ شیء» نیست، پس «تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ» هرگز نیست.
از جمله سوره 29 (عنکبوت) آیه 51 صفحه 402: «أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ». قرآن کافی است. آیا با کافی بودن قران سازش دارد که بعضی از احکامی قرآن نسخ شود و در قرآن نباشد؟ آیا منسوخ کافی از ناسخ است؟ آیا حکمی که در قرآن است و نصّ یا ظاهر قرآن بر آن حکم میکند، اگر این حکم نسخ شده باشد به طریق وحی، به طریق وحی غیر قرآنی, باز قرآن کافی است؟ منسوخ کافی از ناسخ نیست. البته ناسخ کافی از منسوخ است، برای اینکه ناسخ نسخ میکند و تبیین میکند که این حکم برطرف شده است، ولی منسوخ کافی از ناسخ نیست. یعنی مثبت کافی از نفیاش نیست، بلکه مثبت کافی از خودش است و اگر چنانچه حکمی از احکام در سنّت باشد و حکمی از احکامِ قرآنی را نسخ کند, این قرآن هرگز کافی نیست. وانگهی این آیه دلالت دارد بر اینکه حداقل ارکان احکام اسلامی نصّاً، ظاهراً و مطلقاً در قرآن ذکر شده و از ارکان احکام اسلامی حکم ناسخ است. چون حکم منسوخ موقّت است، حکم ناسخ دائمی است، چطور حکم موقّت در قرآن ذکر شود، اما حکم دائم که ناسخ است ذکر نشود با اینکه آن رکنتر است. حکم منسوخ ذکر میشود، حکم ناسخ در قرآن ذکر نشود. این هم آیه کفایت.
و از جمله سوره مائده آیه سوم: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی» این دین که «الیوم» کامل شد در بُعد عقائدی بوده است، در بُعد احکامی هم بوده است. فقط در بُعد استمرار اصول ثلاثه و استمرار اسلام که در جای خود مفصّل بحث کردیم که استمرار خلافت باشد، نبوده است. بنابراین آیا اگر حکمی از قرآن نسخ شود و این ناسخ در قرآن نباشد، این کمال دین است؟ کمال دین در بُعد احکام این است که هم ناسخ و هم منسوخ در قرآن باشد. امّا منسوخ باشد و ناسخ نباشد، این ناقص نیست؟ اگر منسوخ در قرآن است و ناسخ نیست، این اکمال دین نیست. اکمال دین این است که این دینی که خلود دارد، ابدیت دارد، دست کم احکام ابدی ذکر شود. و از جمله احکام ابدی قرآن، احکامی است که ناسخ را بیان میکند. حکم ناسخ حکم دیگری را نسخ کرده و به جای آن که موقّت است، این را میگویند ابدی. چطور میشود حکم ابدی که ناسخ است در قرآن نباشد؟
و از جمله صفحه 481 آیه 41, سوره 41 (فصلت): «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ» از آیات عدم تحریف قرآن است و از آیات خاتمیت قرآن است و همچنین از آیاتی است که قرآن منسوخ به غیر قرآن نیست. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ»، ذکر کدام است؟ قرآن است دیگر، برای اینکه قبلاً هم از قرآن به ذکر نام برده شده است. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ»، این کتاب قرآن است. «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»،[5] باطل نمیآید. در جای خودش بحث شده است. یعنی آنچه ابطال کند قرآن را یا کلّاً یا بعضاً، در زمان نزول قرآن یا بعد از نزول قرآن نمیآید. بنابراین اگر حکمی از احکام قرآن به وسیله سنّت در زمان حیات رسول یا به وسیله ائمه در وفات رسول نسخ شود «قد أتاه الباطل»، چون هم «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» از آن سلب شده است هم «مِنْ خَلْفِهِ». «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» یعنی کلّ کتب آسمانی قبلی نفی نمیکند وحیانی بودن قرآن را و نفی نمیکند احکام قرآن را، بلکه تثبیت میکند با بشاراتی که انبیاء نسبت به نزول قرآن دارند.
– هر باطلی ابطالکننده نمیتواند باشد، اینجا ابطال مراد است یا…؟
– ابطال. مبطل گاه تحقّق پیدا میکند و باطل ایجاد میکند گاه نه. نمیگوید «لا یأتیه المبطل» مبطل میآید. مبطل: فلان کس طرف را میکشد یا میخواهد بکشد. میخواهد بکشد اعمّ است از اینکه بکشد یا نکشد. «لا یأتیه المبطل» اگر بود دروغ بود، برای اینکه مبطل وجود دارد. یهود و نصارا و غیر و غیر میخواهند ابطال کنند، نمیتوانند. ولکن باطل اخصّ از مبطل است. یعنی مبطلی که تحقّق پیدا کند و باطل کند قرآن را نمیآید، نه از قبل و نه از بعد.
– مراد از باطل، مطلق باطل است یا بطلان جزئی است؟
– هر باطلی، چیزی که زوال دهد ولو یک آیه قرآن را، اگر یک آیه قرآن را زوال دهد، چه زوال حقّ و چه زوال ناحقّ. زوال حقّ این است که ناسخ شود. بنابراین آنچه ابطال کند، ابطال کلّی کند که قرآن را کلّاً از بین ببرد، نمیآید، بعضاً از بین ببرد، نمیآید، بعضاً نسخ کند، این هم ابطال باطل است. برای اینکه حکم ناسخ آیا ابطال میکند حکم منسوخ را یا نه؟ حقّی ابطال حقّی، گاه باطلی ابطال حقّ است، گاه حقّی ابطال باطل است، گاه حقّی ابطال حقّ است. حکم ناسخ حقّ است، حکم منسوخ هم حقّ است. اگر حقّی، حقّی را ابطال بکند، این ناسخ است. حالا در اینجا «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ» کلّ باطلها را میگیرد. چه باطلی که ناحقّ باشد و قرآن را ابطال کند، چه باطلی که حقّ باشد. باطل حقّ حکم ناسخ است. حکمی که در سنّت پیغمبر بیاید و در قرآن نباشد، این حکم بخواهد قرآن را ابطال کند که بطلان در قرآن ایجاد کند، این هم نمیآید.
– مثلاً حکم عامّی است و سنّت میآید قسمتی از آن را برمیدارد، این باطل بعض میشود دیگر.
– آن را عرض میکنیم. ابطال نسخ است، چه نسخ کلّی مناقض باشد، چه نسخ عموم باشد، چه نسخ خصوص باشد، چه نسخ اطلاق باشد، چه نسخ تقیید، همه نسخ است. در نسخ بودن یکی بیشتر است، یکی کمتر است. یعنی آن حکمی که قبلاً بوده است یا کلّاً بردارد یا بعضاً بردارد، بعض را کلّ کند، کلّ را بعض کند، کلّ را تخصیص بدهد، خاصّ را تعمیم بدهد، مطلق را تقیید کند، مقیّد را اطلاق بکند، تمام دست زدن است. یعنی دست به آیات قرآن اصلاً نمیخورد. نه در بُعد تبیین که دیروز عرض کردم هفت مرحله است. سنّت کلّاً تبیینکننده قرآن نیست؛ چون قرآن «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[6] است. این تبیین دو بُعد است: یا تبیین اصلی است یا تبیین ابین است. تبیین اصلی به این معناست که مثلاً آیهای خِفاء دارد و خفائش در قرآن حل نشده، سنّت بیاید تبیین کند. این غلط است. یا آیهای خفاء ندارد، ولکن مقداری بیان بیشتر لازم دارد، بیان بیشتر را سنّت کند که سنّت نسبت به قرآن ابین باشد. این هم نیست، این هم نسخ است. هم تبیین خفی نسخ است، هم تبیین ابین نسخ است، هم ازاله حکم نسخ است کلّاً، هم ازاله عموم نسخ است، هم ازاله اطلاق نسخ است، هم ازاله خاص نسخ است، هم ازاله مقیّد نسخ است. این هفت مرتبه همگی نسخ است، منتها دارای مراتبی است، این هفت مرتبه به طور کلّی نسبت به قرآن از غیر قرآن کلّاً نسخ است.
– ازاله در همه موارد که ازاله صدق نمیکند، از جمله فرض کنید بیان اصل نماز در قرآن است، این تبیین رکعات ازاله نیست.
–
ما که عرض نکردیم ازاله است. نسخ این است که منسوخ باشد تا ناسخ باشد، اما اگر
منسوخ نباشد چه؟ اگر در قرآن، در قرآن رکعات که نیست، رکعات نه منفی است نه مثبت،
بنابراین سنّت قطعیه که میگوید هفده رکعت است، این اصلاً ناسخ نیست. این مبیّن
حکم الهی است، در قرآن نه نفی است و نه اثبات. بحث ما کجاست؟ بحث ما این است که در
قرآن یا نصّی یا ظاهری داشته باشیم که این نصّ یا ظاهر را در بُعدی از ابعاد هفتگانه
نسخ کند. مخصوصاً این پنج بُعدی که عرض میکنیم. مطلق است، حکمی به گونه مطلق ذکر
شده و قبل از عمل هم تقیید نشده، اگر بعد از عمل این حکمِ مطلق، به قرآن تقیید
کرد، قابل قبول است؛ چون قرآن، قرآن است. ولکن اگر بعد از رحلت پیغمبر اکرم یا بعد
از نزول کلّ قرآن، اگر بعد از نزول کلّ قرآن که دیگر قرآن نیست، روایتی بیاید و
بخواهد این اطلاق را تقیید کند، این تقیید کردن اطلاق نسخ است. یک تقیید صرف است،
یکی نسخ است. چرا نسخ است؟ برای اینکه این حکم مطلق به گونهای مطلق عمل شده است،
حتّی نسبت به آن قیدی که داده میشود، عمل شده است، پس این قیدی که میگوید: الّا فلان
فرض، این الّا قبلاً عمل شده، میگوید حالا عمل نشود. پس این نسخ است. این نسخ
اطلاق است. نسخ اطلاق، نسخ عموم، نسخ خصوص که خصوص را عموم کند، نسخ مقیّد که…
[1]. نحل، آیات 101 و 102.
[2]. نساء، آیه 16.
[3]. کهف، آیه 27.
[4]. همان، آیه 26.
[5]. فصلت، آیه 42.
[6]. آلعمران، آیه 138.