جلسه هفتصد و نود و یکم درس خارج فقه

مسائل مستحدثه (اجتهاد و تقلید)

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و علی آله الطاهرین

اللهم صل علی محمد و آل محمد

عنوان بحث امسال چنانکه اعلام شده است مسائل مستحدثه فرعیست و به اصطلاح فقهی. مسائل اسلام سه بخش است دو بخش حکمی و یک بخش موضوعی بخش حکمی اول بخش اصلیست یعنی احکامی که به ضرورت دلالت کتاب و سنت و ضرورت نظرات مسلمین کلا اعم از فرق شیعی و فرق سنی ثابت است اختلاف نیست و نمیشود باشد چون بر وفق وزن نص قرآن و نص سنت و ضرورت اسلامی در جمع فلان چیز واجب است نماز واجب است روزه واجب است حج واجب است دروغ حرام است زنا حرام است ادم فروشی حرام است این مسائلی که صددرصد طبق ادله لفظی و ادله عملی و هر دلیلی از ادله اصلی اسلامیه ثابت است چه ایجابا چه سلبا این یک بعد فقه احکامی اسلام است.

بعد دوم فقه احکامی مسائلیست که مختلف فیهاست یا بالفعل در طول قرون اسلامی علمای سنی با شیعه یا سنی با سنی یا شیعه با شیعه اختلاف دارند یا اختلافی در اقوال دیده نمیشود ولکن این اقوالی که شهرت دارن یا اجماع دارن یا اطباق دارن یا ضرورت دارند برخلاف دلیل قرآن یا سنت و یا هردو هست اینم اختلافیست منتهی اختلاف اول اختلاف بین علماست در احکام سلبی و ایجابی واجب و حرام ولی اختلاف دوم بین خدا و علماست یعنی نص قرآن چیزی را تحریم کرده ولی علما تحلیل کردن نص قرآن واجب کرده علما واجب نکردن قبل از اینکه عرض میکنیم علما علمایی که نظرات اونها رو میشناسیم و الا اجماع و اطباق کلی ممکن نیست اصلا امکان ندارد ما دسترسی پیدا کنیم به اقوال کل علما مگر در بعد اول که عرض کردیم در بعد دوم که قرآن چیزی میفرماید و علما چیزی میفرمایند ما هرقدر کوشش و کاوش کنیم برای دستیابی اقوال فقها مجتهدین یه ده درصدیست پونزده درصدی صددرصد نمیتانیم مخصوصا زمانی که کتابت کم بود یا کتابت بود چاپ کم بود یا چاپ بود چاپ نمیشد درصد بسیار بالایی از مجتهدان نظرشون در دسترس ما نیست اینجا عرض میکنیم و حتی اگر هم نظرات کل مجتهدان شیعه و سنی صددرصد در دسترس ما بود و حلال قرآنی رو حرام میدانستن یا حرام قرآنی رو حلال میدونستن حکمی احیانا بر فرض محال برخلاف قرآن میدادن ما قبول نمیکردیم.

پس از مثلث احکام اسلامی دو ضلعش احکامیست و یک ضلعش که عرض میکنیم موضوعیست. مسائل مستحدثه احکامی بعد دوم است که اختلاف است یا اختلاف بین فقهاس یا اختلاف بین فقها و قرآن است این دو رو یکی حساب میکنیم بنابراین ما در بحثی که داریم در مسائل احکامی اختلافی بین فقها و مهمتر اختلافی بین کتاب الله و فقها داریم یک دو مسائل مستحدثه موضوعی چون احکام قرآن کتابا و سنتا هم استمرار دارد برای کل زمانها و کل زمینه ها و کل مکلفان استمرار دارد و نقصانی دلالی هرگز نسبت به احکام بتی اسلامی و حتی غیر بتی اسلامی وجود ندارد. اصولا مقتضای عمومیت دعوت قرآنی نسبت به کل مکلفان عالم وجود الی یوم القیامه این است که قرآن اولا و سنت ثانیا بیانگر کل احکام باشد ولو احیانا موضوعاتی از موضوعات احکامی از احکام قرآن و سنت در زمان نزول قرآن و حیات رسول الله وجود نداشته باشن مثل قضیه عقد بیمه بیمه اونوقت نبود خیلی از موضوعات هست که بعدا موجود شده و بعدا هم موجود خواهد شد الی یوم القیامه که این موضوعات قبلا نبوده آیا چون این موضوعات قبلا نبوده احکامشم نیست احکامش هست مقتضای کلیت عمومیت خاتمیت غنای صددرصد احکام قرآن و سنت مخصوصا قرآن این است که اگر هم موضوعاتی در گذشته نبوده است تمام موضوعات آینده که حکم بتی ایجابی وجوب سلبی امت و حتی استحباب و مرجوعیت دارد و یا حتی اباهه در قرآن و سنت وجود داشته باشه چنانکه داره. بنابراین ما بحثمون در مسائل اولای غیر مستحدثه نیست مسائلی که ثابت است صددرصد امکان و احتمال اختلاف درش هرگز نیست رو اونا بحث کنیم حاصل پس بحث ما در بعد دوم و بعد سوم است این یه مطلب.

مطلب دیگر آیا فقه که مصطلح است در احکام فرعی شرعی همین است فقه ازنظر لغت عربی یا ازنظر لغت قرآنی به همین معناست که مصطلح است یا نه؟ ما در بیست جا قرآن فقه را با سیق مختلف میابیم حتی در یک جا ازین بیست جا فقه به معنی علم به احکام فرعی شرعی نیامده است فلیتهقوا فی الدین مثلا در آیه صد و بیست و دو سوره انفال که آیش مورد بحث است و بحث مستقلی خواهد داشت که این کل آیات همینطوره و لیتفقهوا فی الدین آیا دین در انحصار احکام فرعیست؟ نخیر اصل دین عقائد است فرع دین احکام است بنابراین اگر لفظ دین مطلق است و مطلقم هست این مطلق فردی قطعی دارد و فردی ملحق به قطعی. فرد قطعی دین اصول دین است پایه های دین است و فرد فرعیش احکام است و الدین شامل هردوست. پس چرا ما فقه را تفقه را فقهات را در انحصار احکام فرعی دین قرار دادیم این اصطلاح برخلاف نص لغت و برخلاف بیست نص قرآنیست.

اصولا فقه یعنی چی؟ ما علم داریم و فقه داریم. علم اعم است از علم به ضروریات و علم به نظریات ضروریات مطالبیست که واضح و آشکار است محتاج به تفکر و چیدن مقدمات هرگز نیست اما فقه خاص است فقه در لغت قرآنی و در لغت عربی کلا بدین معناست که ما مطلبی را که مجهول است بوسیله مقدمات معلومه بدست آوریم هم مطلب مجهول علمیست و هم مقدماتی که ما را به این مطلب مشهور میرساند و معلوم میکند علمیست دو علم است یک علم مقدمه و یک علم ذی المقدمه ذی المقدمه در مسئله عقیدتی یا در مسئله فردی فرعی و حکمی ما نمیدونیم چیست حرام است واجب است راجح است مرجوح است نمیدانیم چیست اینکه نمیدانیم باید کوشش و کاوش کنیم با مقدماتی قطعی و علمی این مجهول را تبدیل به معلوم کنیم پس علم مقدمه علم این فقهات است چه در بعد احکام عقیدتی اصلی و چه در بعد احکام فرعی عملی.

در مقابل فقهات سفاهت است فقاهت علم را علم مجهول را با علم یافتن سفاهت علم مجهول را با ظن یافتن یعنی مقدماتی ظنی باشد روایاتی ظنی با این روایاتی که ظنی الدلاله و ظنی الصدورند یا ظنی دلاله اند یا ظنی الصدورن بالاخره ظنی هستن با این روایات ظنی یا اجماع که ظنیست یا شهرت که ظنیست یا سیعه که ظنیست یا هر دلیل ظنی بخواهیم خودمون را برسانیم به مطلبی علمی ظن مقدمه علم نیست چنانکه علم مقدمه ظن نیست علم مقدمه علم است اگر مقدمات علمی درست انجام شود ظن مقدمه ظن است شک مقدمه شک است احتمال مقدمه احتمال است هرچیز مقدمه صنف خودشه.

بنابراین ما یک فقاهت داریم و یک سفاهت و بیشتر مبتلای به سفاهتیم چون فقاهت یعنی با مقدماتی علمی ذی المقدمه علمی را بدست آوردن حکم خدا که بیان للناس است بلاغ است تبیان است نور است برهان است حجت بالغه است که حکم خدا قطعیست همانطور که خدا قطعیست حکمش نیز قطعیست بنابراین تکلیف میکند رساله میکند همونطور وصول به این عرض میشود که مطالب قطعی باید با وسیله مقدمات قطعی بشد همونطوری که حکم خدا معصوم است وسیله وصول و رسیدن به خدا باید معصوم باشد عقل معصومه حجت معصوم مثلا شهرت معصومه اجماع معصومه حتی اجماع کلی اجماع معصومه صیغه معصومه فقط معصوم کتاب است و سنت قطعیه البته کتاب شرط نداره ولی سنت قطعی بودنش شرط داره اگر صدها روایت نص داشته باشیم بر مطلبی از قرآن این نه سنت است نه قطعی بلکه روایت مجعول است خب حالا

مفصل عرض میکنیم فقه در کل قرآن بیست مرتبه با سیق مختلف ذکر شده سفاهت هم در قرآن شریف عرض میشود که در پونزده ایه ذکر شده سفاهت در پونزده آیه مضموم است و فقه دارای سه بعد است در این آیات بیست گانه یک آیاتی که امر به تفقه و فقاهت میکند ازجمله همین آیه سوره انفال که بحث میکنیم آیاتی که نفی فقاهت از گروهی میکنن لا یفقهون مذمت مذمت میکند کسانی را که لایفقهون یعنی برای بدست آوردن مطالب علمی تفقه نمیکنند یا اصلا دنبال مقدماتی نمیروند یا دنبال مقدمات غیر علمی میرن این سفاهته یا لا یفقهون یا لایکادون یفقهون اولی یا نمیفهمند اصلا یا اگر بخواهند بفهمن با مقدمات علمی نیست با مقدمات ظنیست که این فقه نیست و سفاهته یا لایکادون چه لایفقهون چه لا لایکادون هردو تقصیر است یا قصورا تقصیر است یا تقصیر عرض میشود که صددرصد است.

خب بنابراین ما باید از دامن پاک اسلام ازنظر اصول عقیدتی اسلامی اولا و ازنظر فروع احکام اسلام سفاهت را بزدائیم جهل را سفاهت را ظن را شک را اجماع منقول را اجماع محصل را اطباق را شهرت را صیغه را آنچه را که علمی نیست بزداییم برای اینکه عقلا و کتابا و سنتا غیر علم هرگز حجت نیست ازبرای نمونه در سوره اسرا و لا تقف ما لیس لک به علم شیخ انصاری در رسائل اصرار دارد که ظن حجت است و اگر قرآن مذمت کرده است از ظن این مذمت در اصول عقائد است اگر ایشون آیاتی را ازجمله این آیات سوره اسرا رو میدیدن این فرمایش رو هرگز نمیفرمودن چون قبل از لا تقف ما لیس لک به علم عرض میشود که احکام فرعی که وجوب است واجب است یا حرام است ذکر شده قتل نفس از احکام اصلیه؟ قتل نفس حرام است زنا حرام است عقو حرام است احسان والدین واجب است واجب های اصلی و محرمات اصلی را ذکر فرموده بعد دو جمله یک جمله ولا تقف ما لیس لک به علم بیشتر مربوط به احکام فرعیست ولو احکام اصلیم شامله ولی هم احکام اصلی ذکر شده در آیات قبلی هم احکام فرعی.

خوب رو این اصل اگر قرآن ظنی الدلاله است پس به دلیل همین آیه تبعیت از قرآن حرام است اگر قرآن ظنی الدلاله است چنانکه شیخ سلام الله علیه میگوید و پیروان میگوین اگه ظنی الدلاله است پس مراجعه ما حرامه لا تقف ما لیس لک به علم این صغری کبری اینست که لا تقف القرآن مظلوم برای اینکه اولا ثانیا و کل کل ذلک کان سیئه عند ربک مکروها آقایون در لغتم اشتباهو دارن در لغات جملات در بسیاری از جهات اشتباه دارن روی اصل اینکه به قرآن مراجعه صحیح با چشم باز و بی طرف بدون تحمیل بدون انتظارات غلط ندارن. مکروه از احکام خمسه حکم مرجوح را مینامن و حال اینکه به نص قران هر جا در قرآن لفظ کراهت هست حرمت مراده ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم خدا مکروه داشت انگیختن منافقان را و شرکتشون را در جبهه جنگ مکروه نیست مرجوحه این از حرایم غلیظه ایا شرکت منافقین که به ضرر اسلام کار میکنن در جبهه جنگ مسلمان کفار این مکروه مرجوحه یا حرام عادیست حرام خیلی غلیظه یا اینکه فرض کنید که در آیاتی که میگد که خدا مثلا وال و کره علیکم کفرا و الفسوق العصیان خدا کفرو فسقو عصیانو مکروه بنابراین هم کفر مرجوح است حلاله کفر مرجوح است هم فسوق هم عصیان این چه لغتیست که لگد زده به لغت قرآن لفظ مکروه حرمت مغلطه است حرام حرمت عادیست فاحشه حرمتیست عرض شود که منکر حرمتیست هرکدام از این الفاظ معانی خاص خودشو داره برگردیم.

ما مفصلا باید در اولا ادله علمی فقه بحث میکنیم که یا یکیست یا دوتاست یا سه تاست یکیست که قرآن است دوتاست که در حاشیه قرآن سنت است سه تاست در حاشیه هردو عقل است عقل مطلق یا عقل عادی که ثوابش بیشتر از اشتباه است منتهی عقل عادی در پی بردن به معارف قرآن باید برمبنای لغت قرآن اصطلاحات قرآن آیات قرآنی باشد که ان القرآن یفسر بعضه بعضا در عقد بحث خواهیم کرد انشالله.

مثلا فرض کنید که در قرآن شریف میفرماید و اعتصموا بحبل الله جمیعا حبل مفرده دیگه حبله لله نیست کتاب و سنت باشه حبال لله که نیست کتاب و سنت و عقل و اجماع شیعی یا کتاب و سنت و عقل و اجماع و قیاس و استحسان و استصلا سنی چارتای شیعی و هفتای سنی نه چارتای شیعی درسته نه هفتای سنی. یکی حبل الله و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا حالا برمبنای اعتصام به حبل الله که واحد است که قرآن است ما اعتصام به حبل سنت هم در میکنیم اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم اطیعوا الله فی محکم کتابه اطیعوا الرسول در سنت قطعی رسول الله یعنی اونیکه مخالف با قران نیست یا موافق است اگر موافق است کافیه و اگر نه موافق است نه مخالف باید قطعی باشه مثل هیفده رکعت نماز هیفده رکعت بودن فرایض یومیه کتاب نه نفی میکند و نه اثبات میکند ولی قطعیه اطیعوا الرسول مصداقشه اطیعوا الله و اطیعوا اولوا الامر اولوا الامر معصومینن معصومین که رباط عن رسول الله اند رسول الله صلوات الله علیه راوی عن الله است چون این دو راوی معصومن که ائمه از رسول صلوات الله علیه و رسول از الله بنابراین معصومی از معصومی از معصوم اصلی که الله است نقل میکند بنابراین هم وحدت دارد هم کثرت وحدت در کثرت و کثرت در وحدت فلسفی نظرم نیستا در فلسفه وحدت کثرت قبول نداریم وحدت در کثرت در کثرت در وحدت.

حالا امروز که روز اول بحث است و ما در کل بحوثمون چه فقه استراقی چه اصول استراقی چه فلسفه چه عرفان چه منطق و چه علوم دیگر محورمون در اصل قرآن است و همانطور که خدای متعال در ذات و صفات و افعالش غنی مطلق است و نیاز به حد ندارد کتابش نیز چنین است کتاب الله برحسب آیات نور است قرآن است تبیان است بیان است حجت بالغه است آیا نور کور است حجت لاحجت است بلاغ بی ابلاغ است؟ که ظنی الدلاله باشه ظنی الدلاله بودن قران برخلاف بسیاری از مبانی قطعی اسلامیست اگر قرآن ظنی الدلاله است پس فصاحتش کجاست قران که افصح کلام است و ابلغ کلام است حتی از کتابهای وحیانی قبلی هم افصح و ابلغ است این افصح مطلق و ابلغ مطلق این ظنی الدلاله است در که والقول ان القران ظنی الدلاله قطعی الحماقه این برخلاف اعتراف کل مسلمانهاست سنتا و شیعتا قالیا عالیا مفرطا مفرطا متوسطا قرآن نه ازنظر معرفت بلکه ازنظر لفظی هم دلالی هم وضوح بیانم اوضح افصح و ابلغ کل بیان حتی از تورات و انجیل که اون آیاتی که الهیست از اونهام ابلغ است و افصح است حالا

ما در فقه چنانکه عرض کردیم فقه در آیات قرآن هم جهت ایجابی دارد که ازجمله آیه صد و بیست و دو سوره انفال بحث میکنیم و از جمله جهت مذمه دارد که لایفقهون یفقهون حالا قرآن رو باز کنید سوره انفال آیه صد و بیست و دو و ما کان المومنون لینفروا کافه فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون نفر در کل قرآن در آیات متعدی آمده سوره نه آیه صدو بیست و دو که الان بحث میکنیم همین سوره آیه هشتادو یک همین سوره آیه سی و هشت همین سوره آیه چهل و یک سوره نسا آیه هفتادو یک در دو سوره قرآن لفظ نفر با صیغ فعلی آمده یا فعل ماضی یا فعل مضارع بله نفر در سوره هفتاد و دو ایه هشت و سوره هیجده ایه سی و چاهار و سوره چهل و شیش ایه بیست و نه ولی نفر غیر نفره ارتباط داره البته نفر که اسم است برداشت از نفره یعنی نفر گروه نیست جماعت نیست اون گروه گروه مطلق نیست اون گروه است که به هم ارتباط دارن در اثر ارتباط و پیوستگی و همبستگی قدرت دارن بنابراین در جنگ قدرت است بنابراین و در کل آیاتی که شمردیم یک دو سه چاهار پنج شیش در شش آیه که لفظ نفر به صیغه ماضی و مضارع اومده کلا جنگه مراجعه قرآن بکنید در این ایات کلا جنگه حالا در اینجا آقایون چی گرفتن نفرو نفرو سفر کردن ازنظر تحصیلی و علم اولا سفر لفظش سفره نفر لفظش نفره ضرب ضرب فی الارضم که در سوره نسا راجب مواضع عرض میشود که قصر کیفی مسافر آمده اونجام ضربه و اذا ضربتم فی الارض ضربتم فی الارض سفر نیست اعم از سفره یعنی زدی در زمین زدی در زمین یعنی راه رفتی ولی راه رفتن مشکل راه رفتن مشکل راه رفتن جنگیست چه در خانتون باشه شهرتون باشه بیرون باشه هرچی بنابراین بین سفر عرض میشود که و نفر که جنگ است اون خصوص است کمااینکه بین ضرب و سفر اون خصوصه

حالا و ما کان المومنون لینفروا کافه به طور اجمالی عرض میکنم تا بعد سوالا رو عرض میکنم شما جوابشو بدید ما کانوا مومنون نمیگد که نباید یا نمیشود نمیشود کل مومنان برای جنگ بسیج گردند بله بعضی وقتا هست حتی عجوزها عاجزها پیرها نخیر ماکانوا به حساب ایمان هرگز نبوده است یعنی نیست لم یکن نیست ماکان است ماکان نفی استقرار کل زمانهاست اصلا ماکان الله لیضرکم لیضرکم علی انتم علیه هیچ وقت این ماکان نفی استقراقیست و نفی استعصالیست که کلا از اصل حالا در وضع عادی حداقل در وضع عادی کل مومنان نباید برن جنگ پس شهر کی بمونه پس کی تعلیم و تعلم کنه پس کی تفقیه و تفقه کنه پس شهرو کی اداره کنه زنا رو کی اداره کنه وانگهی اگر زن و مرد که همه مومنن همه برن جنگ پس کی بمونه بله بسیج مطلبیست در بسیج عمومی عذر هرگز در کار نیست برای کسایی که نمیتونن راه برن ولکن در وضع عادی و ما کان المومنون لینفروا کافه درسته این کیمونت نوعا ازبرای مومنین نیست یا اگرم هست شایستگی ندارد که کل مومنین برن ازبرای جنگ کافه هم به معنی کفایت نیست کفافه چون نه چون جنگ ازبرای کفه جنگ مسلمونها با کفار به عنوان دفاعه برای کفه اذیت اونها جلوگیری از هجوم اونها اذیت اونها آدمکشی اونها پس کافه به معنای تمام نیست ولکن فوق التمامه چون در صورتی مومنین لازم است جنگ کنن که هجوم از طرف کفار باشه اگه هجوم نشه جنگ های اسلامی جنگ ابداعی نیست و اگر هجوم شد مقداری باید جنگ کنن که دفع خطر کفار بشود اما رفع خطر شده بازم میگیرن اذیت میکنن بکشن

حالا کافه رو در اینجا عرض میکنیم و ماکان المومنون لینفروا کافه فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه پس چرا در جنگهای معمولی از هر جمعیتی گروهی نفر نمیکنن از هر جمعیتی گروهی که شایستگی دارن گروهی که شایستگی دارن و بایستگی دارن در جنگهای عادی چون مردم دو دستن یه کسانی که پیرن ناتوانن معذورن بله در بسیج عمومی باید برن یه دسته هم قوین جوانن کسانی که پیرند و ناتوانند و یا توانی دارن ولی در عین حال پیرند و سخت هست براشون جنگ اینا بمونن کسانی برن یک یک از فلولا نفر من کل فرق طائفه گروهی طائفه از یک دو و سه بالاتر طائف گردنده کسی که میگردد و گردش جنگی میکند از یک تا دو سه و بالا از هر گروهی جمعی افرادی که شایستگی دارن توان بیشتری دارن قدرت زیادتری دارن چرا اینها برن

آقایون کلا اصولیین و فقها اینجا یه خطای فاحش فرمودن میگن لیتفقهوا این تفقه مربوط است به نافرین این جنگجویانی که بخشی از مسلمونها هستن این جنگجویانی که جوانها هستن این جنگ نه جنگ جوان جسمی هستن و جوان روحی هستن ازنظر روحی چندان تفهم عرض میشود که اسلامی ندارن و ازنظر جسمی قوی هستن این جوانان تفقه کنن سربازان در جبهه جنگ تفقه کنن تا برگردن به اون شیخ مردها یاد بدن اقایون اینطور معنی کردن این ازنظر لفظی ادب لفظی ادب معنوی و واقعی درست نیست لیتفقهوا همون باقی مانده ها هستن باقی مانده ها که معذورند یا توان زیاد ندارن بالاخره پیرند و عاقلند اینها هستن که دین را فهمیده ان و بیشتر میفهمند در غیاب این جنگجویان لیتفقهوا فی الدین حالا بعد فردا عرض خواهیم کرد که ازنظر ادبی و ازنظر معنوی چرا. لیتفقهوا فی الدین برای اینکه تفقه کنند در دین لیفقهوا نیست لیتفقهواست

یه فقه داریم یک تفقه داریم فقه به طور عادی کوشش و کاوش کردن با مقدماتی علمی معلوماتی مطالبی مشهور را معلوم کردن تفقه یعنی کوشش زیاد کردن تمام نیروهای فکری و شعور و دقت خود را و در به کار بستن تا آنچه از دین ازنظر عقائد و احکام فرعی مجهول است بدست بیارن بدست اوردن دوبعدیست. یک بعد برای خودشون یه بعد و لینذروا قومهم اذا رجعوا کی رجوع میکند اونی که مونده رجوع میکند یا اونیکه رفتن اونیکه رفتن وقتی برگشتن خب این تفقه در دین نکردن چون رفتن جنگ چون رفتن و لذا جنگ کردن اوناییکه زنده برگشتن چون تفقه در دین نکردن برای اینکه استمرار داشته باشه تقواداری انچه را که ماندگان تفقه کردن لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون.

این آیه ازنظر ادب لفظی در چند جهت و ازنظر ادب معنوی در چند جهت نفر را نمیتونیم در این آیه معنی سفر بگیریم نفر کوچ کردن برای جنگه و تفقه در دین برای نفرکنندگان و کوچ کنندگان در جنگ نیست بلکه برای باقی ماندگان است و ما کانوا مومنون کافه فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم در جهاتی کم به این ایه متاسفانه استدلال شده یا با قرآن آقایون کاری ندارن یا کار دارن تحمیله تحمیل کردن به این آیه مطالبی که اصلا این آیه ازنظر دلالت احتمال اون مطالب رو هم نمیده ازنظر فقاهت ازنظر اصول ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون در این آیه مفصل بحث خواهیم کرد و بحث های مقدمات دیگر اینست که اصولا ادله فقه احکامی ما که فی الدین اعم است از فقه اصلی احکامی ادله فقه احکامی ما برای کیست و چیست؟

برای کیست؟ برای مکلفان است مکلفان چه سفیه باشن چه سفیه نباشن برای مجانین نیست بدیهی این سوال پیش میاد آیا مجنون هیچ تکلیف ندارد هیچ؟ حتی حیوان تکلیف دارد عقل یا عقل مطلق کامل است یا عقل غیر مطلق است یا عقل سفیهانه است یا عقل جنون آمیز است یا عقل حیوانیست. ما پنج مرحله عقل داریم همه هم تکلیفه تمام تکلیفه ما از ایه سوره انعام و آیاتی دیگر استفاده میکنیم که کل جانداران مکلفن حتی مورچه مکلفه منتهی تکالیف فرق داره هرکس عقلش بیشتر تکلیفش زیادتر حتی مجنون هم تکلیف و مایی نه کل تکلیف کل تکلیف مربوط است به عاقلان کمترش عاقلان سفیه کمترکمترش عرض میشود که مجنون هایی که مقداری عقل دارن و کمتر کم حیوانات مثلا من دابه فی الارض سوره انعام و ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم امثال در چی؟ در جسم در جسم شکل ما نیستن که مورچه شکل ادمه در امت بودن در اجتماع و احکام اجتماعی مانند شما هستن ما فرطنا فی الکتاب من شی ثم الی ربهم یحشرون پس حشر مخصوص انسانها نیست هر جانداری حشر باشه حتی مورچه در روایت داره خیلی لطیفه که مثلا الاغی رو حشر میکنن و این الاغ رو سوار ادمی میکنن که در دنیا این آدم سوار الاغ بود و ایستاده بود الاغ برای راه رفتنه برای ایستادن نیست چرا رو الاغ نشستی همینطور نشستی نگاه کردی این این الاغ به سوار آدم میشه اون مدتی که آدم سوار الاغ بیخود بیخود نشسته حشر میشه

این آیات کل بحث داره تماما ما اشاره کردیم تا اینکه از فردا انشالله اگه زنده موندیم اولا بحث این آیه میکنیم و ثانیا تکلیف و ابعاد تکلیف و ثالثا عرض میشود که تکلیف به فقه علمی داریم یا فقه ظنی ما داریم و تکلیف فقه علمی مصدرش چیست؟ مصدرش کتاب است کتاب و سنت است و دیگر هیچ عقل عقل مطلق و عقل سفیهه هم راه است برای دریافت راه برای دریافت احکام بر مبنای کتاب و سنت نه عقل مجرد نه عقل تعقل کند جعل کند این بحث مفصل بنابراین کتاب و سنت است دیگه نه اجماع است نه شهرت است نه اطباق است و نه ضرورت است ضرورت کلی امکان نداره اگرم امکان داشت ضرورت کلی عرض کردم ضرورت کلی کل فقهای اسلام اگر بود برخلاف کتاب قابل قبول نبود بنابراین ما توسلمون به قرآن این قرآن که از کل کتابهای اسمانی و زمینی در نزد ما شرع مداران مظلومترین کتاب است.

والسلام علیکم

اینو عرض کردم اگر ما اجماع کلی داشتیم بحث بحث منفصل اگر اجماع کلی داشته باشیم یا سنت قطعیه برمطلبی که قران نه اثبات کرد نه نفی حجیت داره ولکن در سنت حرف نیست در اجماع حرفه برای اینکه کتاب و سنت تمام احکام را صددرصد بیان کرده پس حکمی نیست که مجبور بشه تا اجماع بشیم اجماع اگرم کلی باشد کاره ای نیست چرا؟ میخواد کشف کند از واجب یا حرامی یا حکمی دیگر که قرآن و سنت نگفته قرآن و سنت کل احکام که حجت بالغه معنی حجت بالغه چیه معنی حجت بالغه بیان للناس و آیات دیگر که ندارد اینست که قرآن و سنت کل احکام را حتی راجحان و مرجوحا رو بنابراین اجماع کاره ای نیست اجماع هیچ کارس. نفی دو بعدی یکی لا یفقهوا یکی لایکادون یفقهون یکی تفقه نمیکند یکی اصلا نزدیک به تفقه نیست اولی مظلومه دومی مظلومتره یعنی میتواند تفقه کند ولی نزدیک به تفقهم نیست بعضی تفقه نمیکنن ولی نزدیکه اصلا اصلا خودشون نزدیک به تفقه نمیذاره اینو بحث میکنیم مفصل ایشالله

جعل استناد به طور کلی برخلاف قران درست نیست ولکن میگیم فقه احکامی میگیم فقه احکامی درسته فقه احکامی هم در کل ابعاد سلب و ایجابش قران و سنت دلالت داره احتیاجی احتیاجی به جعل ما نیست اصلا اصلا ما جاعل نیستیم نخیر چرا جعل کنیم جعل استناد ازجمله اینست که لفظ کراهت را آقایون مرجوح گرفتن هرجا در قرآن حدیث این مرجوحه در قرآن و حدیث هردو عرض میشود که مقلد است بله بله مگر قرینه قطعی داشته باشه ولی در قرآن هم اصلش نص است هم قرینه قطعیش برای اینکه قران مقلد است

والسلام علیکم و رحمت الله

اللهم صل علی محمد و آل محمد