جلسه هجدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

الله در ادیان مختلفه (تفسیر آیه‌ی ذاریات)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

جمله اولي که بايد حضور برادران عرض شود، ادعا هم نيست، بلکه ادله دروني مکلفان و بروني شان به حقيقت دلالت بر آن دارد اين است که «و في کلّ شيء له آيةُ» هر حقيقت و هر امر ثابتي دليل يا ادله اي دارد، و نه آن که کل جهان خلقت دليل بر اثباتش باشد.

اما حضرت حق سبحانه و تعالي کلّ جهان دليل است بر وجودش، وحدانيتش، صفاتش، افعالش. البته به شرط بررسي و دقت کامل. ادله دروني: عقل بر مبناي فطرت. ادله بروني: آيات آفاقي .«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (فصلت،53). اين «هِم» در «سَنُريهِم» دو بُعدي است. مسلمانان و کفّار، مومنان و کفّار، و اين ارائه حق سبحانه و تعالي، «آياتِنا» را که اين جمع دليل بر استغراق است، و کلّ جهان آيات حق است، اين آيات را اين حقايق رباني را، اين نشانه ربوبيت را «سَنُريهِم»، فقط آينده معيني نيست بلکه در کل آينده ها چنان است.

جز آن که براي کفار که در عالم تکليف معاند هستند و اصرار دارند بر تکذيب آيات رباني «سَنُريهِم» مربوط به عالم برزخ و عالم قيامت است. اين ها در عالم تکليف انکار مي کنند «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا» (نمل،14) ولکن در روز واپسين که آغازش زندگي برزخي است و بعدش زندگي قيامت است «سنريهم». « فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق،22) حديد تيزبين است. بصرهاي عقلاني بر مبناي فطرت ها و بر مبناي احساسات و حس ها و بر مبناي درک ها، اين بصر ها امکان ديدن حقايق را دارند، منتها بعضي ها از اين بصر استفاده راستاي ديدن ها را نمي کنند. بعضي استفاده راستا و مستقيم ديدن ها را بر بُعد تکامل مراحل ايمان دارند، که اينها موفق هستند.

ولکن گروه ديگري هم هستند که با بصرها إبصار نمي کنند، با چشم هاي عقلاني و فطري نمي نگرند، مگر شهواتشان را، مگر شيطنت ها و انحرافاتشان را. اين چشم هاي نگرنده خداداد را بر هم مي زنند و باز مي کنند، بر هم مي زنند نسبت به نگرش حقايق و نگرش آيات رباني، باز مي کنند و تيز مي کنند و دقيق مي کنند، در ابعاد حيواني و شيطاني و دنیوی. «سنريهم» که مستقبل است و مستقبل نزديک است، اين مستقبل نزديک داراي ابعادي است:

بعد نخست از براي کافران اين است که احياناً همين کافران، مقصران و معاندان، قبل از مرگشان تحول مي يابند و آيات رب را درست مي نگرند و مؤمن مي شوند. دسته دوم کساني هستند که مادام العمر رؤيت آیات رب را عن عنادٍ ندارند. «سنريهم» برای اين ها در برزخ است. به طور مختصر، به طور برزخي و ميانگين، و در قيامت است به طور مفصل. اين ابعاد مربوط به کافران است.

و نسبت به مومنان «سنريهم»؛ البته اين آيه در بُعد کفار ذکر شده است اما انحصار به کفار ندارد. مومنان، هر قدر و هر چند آيات حق را نگريسته اند اين نگرش، نگرش متوقف نيست، بلکه به کاوش آن ها و کوشش آن ها و عنايت هاي متداوم رباني ارائه آيات بر آن ها روز به روز هر زمان بَعد از زماني قبل اضافه مي شود. هر قدر قدم در راه معرفت فراتر نهاده شود، خدا دستگيري بيشتري مي کند. پس اين ارائه آيات در «سنريهم» دو بُعد است: بُعد کفار در دو جهت يا سه جهت. يک جهت در دنيا برای بعضی از کفار و دو جهت در برزخ و قيامت براي کل معاندين که با حالت عناد مي ميرند. و نسبت به مومنان از حالت ايمان هر اندازه طول بکشد چون مامور هستند که مشغول کوشش و کاوش باشند در نگرش مستقيم و صحيح به آيات رب العالمين «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِم» در برون و در درون. ارائه آيات رباني شامل کل مکلفان است از مومنان و غير مومنان در درونشان و در برونشان.

حالا، از جمله ارائه هاي رباني، ارائه قرآني است. چون يا ارائه وحیانی و قرآني است که خلود دارد، درست است تبلور دارد و تکامل دارد به عنوان «سَـ» براي کساني که کوشش و کاوش دارند. بنابرين اين «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا» اين آيات قرآني که ارائه داده شده است بر مبناي بالاترين و کاملترين و آخرين وحي، يک مرحله نيست، هر قدر دقت بيشتر شود، هر قدر بررسي و کوشش و کاوش و دورنگري بيشتر شود در آيات مقدسات قرآن، اين «سنريهم» رو به تزاید است.

و از جمله آيات، آيات خلقت است. نگرش در خلقت « قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ» (یونس،101) هر قدر فراتر با کيهان پيماها، با اکس تلسکوپ ها، با تلسکوپ ها، با رفتن هاي از نزديک، هر قدر به آيات و آفريدگان آسماني و زميني پروردگار، نگرش بيشتري گردد هم اين مورد مأموريت است و هم تزاید است «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاق». پس نخست آيات معصومانه قرآني است، بعداً آیات کُوني است. آيات کوني يا دروني است و یا بروني. آيات دروني که عقل است بر مبناي فطرت و ما بر مبناي دو آيه، اولاً آيه 30 روم و آيه اعراف ثانياً فرض خواهيم کرد.

ولي آيات بروني. در آيات بروني حق، هر قدر هم علم تکامل يابد، تعقل، علم، کوشش، دقت، بررسي، هر قدر زيادتر شود و هر قدر فراتر رود، ارائه رباني نسبت به اثبات مربوط در اصل وجودش، در وحدانيتش، در اسمائش و در افعالش زيادتر خواهد بود. از جمله آيات قرآني که هيچ به آن توجه نشده است و به طور عادي و زودگذر و نظري ظاهري از او گذشته اند، آيه سوره ذاريات است «وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون»

سؤال: تذکرون چرا؟ چه چيز را بايد متذکر بشويم؟ آيا از کلّ شيء که خدا زوجين خلق کرد موجب تذکر چيست؟ «فَفِرُّوا إِلَى اللَّه» تذکر الله، تذکر فرار الی الله، «إنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ» (ذاریات،50). اين نذير ما را از خودمان و از خودي هايمان فرار داده است به سوي الله. چرا فرار؟ اگر کساني قرار داشته باشند در جهان خلقت، و وراء جهان خلقت را ننگرند، اين ها یا مقصر هستند و يا معاند. اما مکلف بر مبناي عقل و فطرت و بر مبناي تزايد و تکامل علم، هر قدر نسبت به مخلوقات عالم نظر کند، فقر اين مخلوقات برایش روشن تر است.

اصولاً ما دو زاويه وجودی داریم. زاويه سومی وجود ندارد. یک: زاويه فقر مطلق؛ دو: زاويه غناي مطلق.

ما هيچ موجودي نداريم که فقر و غنايش مخلوط باشد. عالم امکان کلاً فقر اند و نه فقير. دیروز عرض کردم. معني حرفی هستند، فقر هستند نه فقير. نه «شيء هو الفقير». معني «شيء هو الفقير» اين است که اين شيء نيازي به غير دارد، اما اگر غير نباشد و يا اين غير نيازش را برآورده نکند اين شيء در حال فقر مي ماند. اما اگر آن دیگری به او کمک کند اين فقرش تبديل به غنايي مي شود. اما کل موجودات جهان يکي شان اين طور نيست، همه فقر محض هستند و خدا غنای محض است.

فقر محض يا در حالت وجود است، يا قبل از وجود است. قبل از وجود فقير است، فقر براي ايجاد است. بعد از وجود فقير است فقر براي استمرار وجود و استمرار کمالات وجود است؛ که اگر آني کمتر از آني در نقطه اولاي زماني که کمترين نقطه زمان است، خدا سلب کند توجه استمرار وجودي موجودات را، کلاً مانند قبل نابود خواهند بود.

ما راجع به زوجين اولاً مقداري صحبت داريم، بعد در اين آيه فکر کنيم. در کتاب «حوار» بحث مفصل کرده ايم و در تفسير هم چند صفحه راجع به آن بحث کرده ایم. حالا، زوجين، زوج يعني چه؟ زوج يعني جفت. آیا جفت عربي است يا جفت فارسي؟ اصلاً زوج در قرآن و در لغت عربي به معني دو نيست، بلکه اثنين دو است. زوج جفت است، و جفت يک است. يک موجود که مشابه داشته باشد، اين يک، زوج است، آن يک، هم زوج است، و دوتایی زوجان هستند. اين طور نيست که زوج به معني دو باشد، نخیر. زوج يک است. يک، با صفت همسان داشتن. اگر موجودي واحد، هرگز همساني ندارد کلاً، نه در درون، نه در برون، نه نزديک، نه دور، که اين موجود منحصراً الله سبحانه و تعالي است، اين زوج نيست، نه زوجين است و نه زوج.

زوجين و زوج منحصر است به مخلوقات «من کل شيء». اين «کلّ شيءٍ» کليت اشياء را چه روحاني، چه جسماني، چه پيدا، چه ناپيدا، چه روح، چه جسم، چه نيرو، چه قوه جاذبه، همه اشياء را شامل است. و این «خلقنا» از جمله ادله اي است بر خلاف فلاسفه که مي گويند: عالم خلق داریم و عالم امر داريم، روح از عالم امر است و ماده و ماديات از عالم خلق هستند. نخیر! «من کل شيء».

آيا روح شيء است يا شي نيست؟ اگر لاشيء است اين سخن نيز لاشيء است. و اگر شيء است بلکه شيءْتر است، روح انسان موقعیت وجودی اشبيشتر است يا جسم انسان؟ روح نباتي يا نبات؟ روح حيوان يا حيوان؟ بنابرين شيءتر است. روی اين اصل «خلقنا»، اگر خلق در انحصار ماديات است، پس کل ارواح هم ماديت هستند. اجنه، ارواح، فرشتگان، عقل، آن چه ناپيداست چه حسّاس باشد و چه حساس نباشد شيء است.

حالا، زوجين، زوجين دو چيز است، زوج يک چيز است. اگر کسی بگوید زوج، این يک فرد است نسبت به فرد ديگر؛ يعني فردي همسان، زوج است. مثلاً: مرد زوج است، زن هم به تعبير قرآن زوج است. مثلاً: در آيه سوره نساء «وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا»، زوجتها نیست. اين زوجه به تعبير فارسي، در تعبیر عربی زوج است، جفت است. چون جفت بودن لفظش مذکر است. معنايش هم مذکر است، چون مشابه است. بنابرين «وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» يعني خدا از اين نفس واحده «هو الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ» اين نفس واحده، انسان اول از نسل آخرين است. بعد «خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا» زوجتها نیست. از اين انسان اول که مرد است جفتش را آفريد، پس زوج دو نيست، بلکه زوج مشابه است. زوجين دو مشابه است. اگر دو موجودند يکي مشابه ديگري است، طبعاً ديگري مشابه او است، پس زوج است.

و اما اگر از يک موجود ما صحبت می کنيم که اين موجود مشابه دارد، اين يک، زوج است. آن يکي هم زوج است. دو تا زوجان هستند. چون دو تشابه است. يکي مشابه ديگري است، يک زوج است. دومي مشابه اولي است يک زوج است، ولي دوتايي دو زوج هستند: زوجين اثنين. پس زوج دو تا نيست زوج مشابه است. و اين زوجيت به معناي ترکيب کلي در کل موجودات جهان است.

حالا، قرآن شريف سه تعبير دارد از زوج: يکي زوج، يکي زوجين، يکي ازواج. زوج و زوجين و ازواج: يک مشابه زوج، دو مشابه زوجين، چند مشابه ازواج. مثلاً: در سوره ياسين «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَايَعْلَمُون» يا در سوره صافات «اُحْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إلَى صِرَاطِ الْجَحِيم» براي اين که مطلب رقيق تر بشود و همه اش عمیق نباشد و خسته نشويم يک جمله عرض مي کنم اين جا. نظرم هست که مرحوم آقاي کاشاني آيت الله بزرگوار «رضوان الله تعالي عليه» برايشان از مشرکان يک نامه اي آمد. در اين نامه سوالاتي بود. از جمله سؤال در آيه 22 سوره صافات « اُحْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُون» سؤال اين بود که «الَّذِينَ ظَلَمُوا» کساني که ظالم هستند اهل جهنم هستند، ازواج چکاره اند؟ اگر کسي شوهرش ظالم است و خودش عادل، مثل زن فرعون. فرعون در بدترين مراحل ظلم و کفر، ولکن آسيه بنت مزاحم، در بالاترين مراتب ايمان بود. آیا «الَّذِينَ ظَلَمُوا» فرعون را شامل است يا نه؟ بله. «اُحْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأزْوَاجَهُم»، پس همان گونه که فرعون جهنمي است آسيه بنت بنت مزاحم هم بايد جهنمي باشد. و حال آنکه، آسيه بنت مزاحم، در حدّ مريم است به طوري در حد مريم است که قبل از مريم در قرآن ذکر شده.

بنابرین «الَّذِينَ ظَلَمُوا» اگر مردي ظالمي است و زنش غير ظالم است، اگر زن ظالمي است و شوهرش غير ظالم، چرا هردو جهنمی باشند؟ پاسخ: ازواجهم به معني شوهر و زنان نيست. چون جهنمي ها دو بُعد هستند يک بُعد اصیل، يک بُعد تابع. گاه فرعون است گاه فرعونيان. فرعون «من الَّذِينَ ظَلَمُوا» است، ازواجهم هم فرعونيان هستند. پس زوج یعنی مشابه. مشابه يا ذاتي است، يا صفاتي است، يا شغلي است، يا دروني است، يا بروني است، بروني دور است، بروني نزديک است. اصلاً خود ماده زوج است. چون حداقل دو مشابه با يکديگر ماده اولين را تشکيل مي دهد.

[سؤال: ]

بله، همين طور است. پس زوج يعني قرین. منتها قرين يا در ايمان است، يا در کفر است، يا در مشابهت شغلي است، مشابهت وجودي، یا مماثلت ازدواجی است. پس انحصار ندارد زوج به زن يا مرد، همسر زن، همسر شوهر، انحصار زوج بودن نیست. «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأزْوَاجَ كُلَّهَا» در همه چيز ازواج است دروني و بروني. ما اینطور جواب دادیم که «اُحْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأزْوَاجَهُم» کساني که پايه گذار ظلم هستند و امثالشان، مشابهانشان، اتباعشان و از اين قبيل.

حالا، در آيه سوره ياسين «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأرْضُ وَمِنْ أنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُون»، آيا ما کل ازواج را ذاتاً مي شناسيم؟ صفاتاً مي شناسيم. از نظر حرکات و فعاليت ها احیاناً مي شناسيم، ولکن آيا ذوات کل ازواج را مي شناسيم؟ خير. سه قسم کرده است اين جا. در اين سه قسم «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْض» «ما تنبت الارض»، کوه «تنبت الارض» است، درختان «تنبت الارض» است، حيوانات «تنبت الارض» است، انسان «تنبت الارض» است، جنيان «تنبت الارض» است. منتها همه را يکسان در مما «تنب الارض» قرار داده و ذکر انسان، ذکر خاص بر آنهاست. چون انسان اشرف موجودات است و مخاطب اصلي در قرآن هم انسان است از این جهت سه بُعدی ذکر کرده: « سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا» یک: «مِمَّا تُنبِتُ الْأرْض» چه جماداتش، چه نباتاتش، چه حيواناتش.

دو: «وَمِنْ أَنفُسِهِم» أنفسهم يا کل مکلفان است يا محور تکليف که انسان است. اگر محوریت تکليف انسان است اين عدم ذکر جنيان و حتي فرشتگان دليل بر اين نيست که اين ها ازواج نيستند براي اين که «ومن کل شيء خلقنا زوجين» ملائکه شیء هستند، روح شيء است، انسان شي است، جن هم شي است. انسان از لحاظ اين که اشرف موجودات است از نظر شأني کلاً، و از نظر فعلي بعضاً، اين است که به طور خاص انسان آمده.

سه: «وَمِمَّا لَا يَعْلَمُون». «لايعلمون» چيست؟ اگر «لايعلمون» اين است که ازواجي که مجهول بوده است در زمان نزول آیه، آنوقت باید «مما لن تعلموا» بوده باشد. پس «مما لا تعلمون» یعنی به طور مستمِر تا پايان، نخواهيد دانست. پس ازواجي هست که دست علم بشر، ترقي سریع بشر، در عقل و علم، در کوشش و کاوش، که ذرات اتمي را، الکتروني را، پروتوني را، نوتروني را، پوزيتوني را و اجزاي زياد اتم را مي تواند ببيند و بداند، ولکن بعضي از ازواج و بعضي از آن ها هستن که «مما لايعلمون»؛ اصلاً ممکن نيست. چرا؟ براي اين که علم به ملکوت ماده، علم به زوجيت اصلي ماده، که ماده در قدم آغازينش، که مادة المواد است، مرکّب است، حالت تَرَکُّب، واقعیت ترکُّب، کيفيت ترکّب، مادة المواد را هيچ کس نمي داند. پيغمبر هم نمي داند. چون دانستن صد در صد مساوي است با قدرت. علم صد در صد مساوي است با قدرت، پس بخشي را از دور مي بيند، که ما تفکرات زياد در سي چهل سال بخشي از آن را از دور با ذره بين عقل و علم مي نگريم.

خوب، بنابرين سرجمع مطلب: قرآن يا زوج دارد، يا زوجین دارد، يا ازواج. حالا آيا زوج کليت دارد؟ بله. ازواج کليت دارد؟ بله. زوجين کليت دارد؟ بله. هيچ موجودي نداريم که زوج نباشد يعني نظير نداشته باشد. هر موجودي دست کم نظير مادّه، نظیر مادّی دارد. نظیرها و مشابهان هر فردی از موجودات، يا مشابه ذاتي هستند، ماده با ماده، مادي با مادي، مشابه دروني، مشابه بروني. يا مشابه بروني هستند در اصل ماده و مادی بودن، يا مشابه بروني هستند در کيفيت، در حالت، در وصف، در شغل.

پس کل جهان چون مشابه یکدیگرند، بنابرين همه زوج هستند، همه ازواج هستند. ازواج هستند چون تعداد زياد دارند، زوج هستند نسبت به هر فردي. هر فردي زوج دارد، دروني، بروني. مجموعه ازواج هستند ولي زوجين چيست؟ زوج معلوم، ازواج معلوم. زوج: هر فردي از افراد موجودات مشابه دارند. ازواج مشابهاتي بين ذوات موجودات هست چه مشابه ذاتي، چه صفاتي، چه شغلي، ولکن زوجين چيست؟ حد اقلّ کيان ماده و مادی زوجين است. يا زوجين فيزيکي، يا زوجين هندسي، يا هر دو. «و من کلّ شي» چون اشياء مراحل دارد. شيء ماده نخستين، شيء ماده بعدي سماوات ارضين، شيء ماده بعدي هفت آسمان، شيء ماده بعدي انجم، شيء مواد بعدي خلايق.

بنابرين در اين تسلسل وجودي خلايق، مبدأ نخستينش ماده اوليه است، که ماده اوليه «خُلِقَت لا من شي»، نه من شيء است، نه من لاشيء است، عرض کرده ايم قبلاً. من شيء نيست چون شیئی وجود نداشته آن هنگامي که خدا ماده اولیه را آفرید. آن موقع چه بود؟ خدا خودش بود. خدا از درون ذات برون نداده، بیرون ذات هم موجودي ديگر وجود نداشته که از آن موجود ماده اولیه را بیافریند. بنابرين خلقت المادة الاولیة، من لا شيء غلط است، لا شيء خودش چيست که شيء از آن درست شود؟ از هر شیئي، شیئي درست نمي شود، چه برسد به از لا شیء. در این مثلث لاشيء منعدم است. از من شيء؟ شیئي وجود نداشته است. نه شیئي درون ذات، که «لم یلد» است. و نه شیئي بیرون ذات که چيزي هرگز جز خدا نبوده. پس «خُلِقَت لا من شيء». خالقٌ و مخلوق. دیگر مخلوقٌ مِنه نداريم.

مخلوقٌ مِنه چه ضمير مِن به وجودی برگردد، چه به عدمي برگردد. عدم که جاي خودش را دارد، وجود هم که عرض شد. بنابرين ماده اوليه «خلقت لامن شيء»

حالا، آيا «من کل شيء» شامل آن هست يا نه؟ بله. آيا شيء الاشياء، شیئي که خداوند اشياء بعدي جهان را از آسمان و آسمانيان، و زمين و زمينيان را از آن آفرید شيء نيست؟ پدر، کَس است و پدرش کَس نيست! آن کسي که ولادت داده است، آن کسي که والد است، کَس تر است، مقدم است. بنابرين شيء الاشياء در عالم ماده، که گام نخستين وجودي است که «خلقت لامن شيء» ماده اوليه است. منتها براي پيدا کردن ماده اوليه هر قدر کوشش کنيم، کاوش کنيم، مي دانيم هست، نمي دانيم چيست. بلاتشبيه، خدا مي دانيم با ادله قطعيه، فطريه و عقليه، و آیات آفاقی و انفسی، هست اما نمي دانيم چيست. در موجودات هم ما مي دانيم که ماده اوليه هست، برای اين که اگر ماده اوليه نباشد اصلاً عالم نيست. بالاخره اين عالم يک عالم نخست دارد، اين عالم نخست که قبلاً هيچ عالم نبوه است فقط خدا بوده، اين ماده اوليه قطعاً هست به ادله، وليکن چیست؟ نمي توانيم بدانيم. هر قدر بشر کاوش کند، هر قدر ترقي علمي کند، هر قدر تعالي علمي کند، همه انيشتين گردند، همه بزرگان علم فيزيک و غير فیزیک گردند، نمي توانند ماده اوليه را دریابند که چیست. بلکه ماده بعدی را مي بينيم، ما مواد را مي بينيم، مي شنويم، لمس مي کنيم، مواد بعدي، وليکن حقيقت شان چيست؟ آيا حقيقت اوليه کاغذ می دانیم چیه؟ کاغذ را مي بينيم. آيا حقيقت اوليه مواد چيست؟ نه. وليکن ما نه حقيقت فعلي اش را مي دانیم، نه حقيقت اوليه اش که ماده نخستین باشد.

بنابرین «و من کل شيء» مِن در اين جا چيست؟ مِن تبعیض است. تبعیضِ استغراقی است. يعني هيچ شيء از اشياء نيست، مگر آن که از او زوجين آفريدیم.

حالا ازِ اول چيست؟ از های بعدی مواد دیگر است. تمام زوجين است. حد اقل ماده، دو بودن است. ماده فرده نداريم، ماده فرد به این معناست که، ماده اي که جزء لایتجزّی است. علمای ماده می گویند که ماده برگشت می کند به ماده آغازین که جزء لایتجزّی است. ما سؤال مي کنيم. آيا جزء لایتجزّی مادي، اجزايي دارد يا ندارد؟

اين جزئي که مي گوييد لايتجزّی، جزء فرد که المادة الفرد است، و مادة المواد است، و ماده نخستين است، اين اجزا دارد يا ندارد؟ اگر اجزا ندارد ماده نيست. مادّه ترکّب هندسي و فيزيکي حداقل از دو بُعد دارد. يا دو بُعد هندسي يا بُعد فيزيکي. چه ماده باشد و چه مادي باشد. اگر بُعد هندسي را کلاً برداريد از ماده و مادي، بُعدهای دیگر را برداریم، اصلاً معدوم است. اعدام شده. وجود ماده و مادي مستلزم است با ترکُّب. منتها اجزاء را که ما نمي دانيم ندانستن حقيقت اجزاء دليل بر نبودن نيست. براي اين که اگر اين ماده فرده، ماده نخستين جهان، که مبداء آفرينش جهان و جهانیان است، اگر اين ماده، ماده فرده است، فرد حقيقي که اجزا ندارد، اين فرد حقيقي که اصلاً داراي اجزا نيست، اين ماده و مادي نيست، اين خدا است. «قل هو الله احد…» تا آخر سوره.

روی این اصل «ومن کل شیء خلقنا زوجین» اين زوجينِ در بُعد ماده نخستين است که، دو بُعد دارد. سه بُعد نيست، و يک بُعد نيست. برای اینکه اگر، مرکّب نباشد ولو ترکّب دستِ کمِ زوجین اگر نباشد، در آن صورت ماده نيست.

مجردات. آيا «من کلّ شیء خلقنا» خلقنا مجردات را؟ مجرد خالق است. مجرد مطلق مخلوق نيست. در اين مقداري آقايان بيشتر فکر کنيد، آن چه را که نوشتم در تفسير مراجعه بفرماييد، و در کتاب «حوار» هم که اینجا نداریم، توجه کنيد، من هم باز دقت مي کنم، باز بیشتر. اين که کمتر شد وقت بحث امروز ما ولي بحث بسيار بسيار عميق است و بايد روي آن فکر کنيم.

والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته


[سؤال: مِن که در آیه هست پس همه چیز را شامل نمی شود]

«من کل شيء»، هر چیز در عالم «مِن» دارد. ببينيد مثلاً موجوداتی که ازواج هستند. هزاران ازواج، «مِن» ماده اولیه اش است. کل شيءٍ، زوجين نيست، کل شيءٍ، ازواج است. کل شيءٍ مشابهات زياد دارد، بنابرين مشابه دویی، من کلّ شيء، مطلب خيلي عميق است، یعنی از هر موجودی از موجودات عالم، چه هزاران، چه صدها، چه ملیونها، مشابه داشته باشند، «من زوجین» یعنی ماده اوليه اش را در نظر بگيريم زوجین است. بله «سبحان الذی خلق الازواج کلها» ازواج هست، زوج هست، اين زوج هم فرد نيست، زوج مشابه است. «ازواج کلها»، کل موجودات عالم، ازواج هستند. ما زوجِ فرد نداريم، بلکه «مِن کل شيء» از کل موجودات جهان چه ماده اوليه باشد، چه مواد بعدی، زوجين دارد. خود ماده اوليه زوجین اصلي اش است، مواد بعدي زوجین اصلي اش است، پس اصل کل موجودات جهان زوجين هستند.

[پس اولین چیزی که خلق شده زوج بوده]

بله این بحث بعدی است. اولین ماده که خلق شده حالا آيا اين زوجين امکان دارد مستقل باشند؟ يا فقر محض هستند؟ که این بحث بعدی است. حالا، پس «من کل شيء» نفرمود «کل شيء»، «کل شيء خلقنا زوجین» دروغ است، چون کلّ شیء ازواج است. ازواج درونی است. ازواج بیرونی است.

پس اقلّ ترکُّب دو بعدی است. بیشترش هزارها، ملیونها، پس اقلّ کائنات که زوجين است، مرکب است. و خودِ ترکُّب که بحث خواهیم کرد، خودِ اصل ترکّب ذاتي است یعنی ماده منهای ترکّب معدوم است. پس قدم نخستين وجود ماده، وجود زوجين است. يک فرد تنها وجود ندارد. دو فرد با هم موجود مي شوند، و با هم معنا می شوند. و جواب آن حرف که می گویند جزء لايتجزی؛ می گوییم که لایتجزّی دو بُعد دارد. یک: يعني هيچ قدرتي نمی تواند آن را تجزيه کند. آن جزء نخستين ماده که مادة المواد است، هيچ قدرتي غير الهي نمی تواند آن را تجزيه اش کند، بله اله همان طور که وجود داده است، همانطور هم تجزیه می کند. منتهي تجزيه زوجين مساوي است با انعدام. کما اینکه ايجاد زوجين با هم است، تجزيه هم با هم است. ايجاد با هم هست «لا من شيء» و اعدام با هم است يعني صرف نظر از استمرار وجود.

بحث بسیار عمیق است و بسیار مهم است و سابقه هم ندارد اصلاً. در قرآن سابقه دارد ولی در بین ما سابقه ندارد و باید بحث کنیم ان شاء الله.