بِسمِ اللهِ الرَّحمَانِ الرَّحیِمِ
ألحَمدُ للهِ ربِّ العالَمینَ وصلّی اللّه عَلَی مُحمّدٍ وَعَلَی آلهِ الطّاهِریِن
موضوع بحث، آیهی 49 و 50 سورهی ذاریات است که: «وَ مِن کُلِّ شَیءٍ خَلَقنا زَوجَینِ لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ فَفِرُّوا إلَی اللَّهِ إنّی لَکُم مِّنهُ نَذیرٌ مُّبین»
آیا «کل شیء»، «زوجین» است؟ خیر، «کل شیء» ازواج است. ولو یک مادهی خاص باشد مثلاً قطرهی آب، قطرهی آب ازواج است، چون مرکب از اجزایی است پس «من کل شیء خلقنا زوجین» یعنی چه؟
اگر «من کل شیء خلقنا زوجاً» بود؛ درست نبود. اگر «من کل شی خلقنا ازواج» بود؛ درست بود؛ ولیکن بحث این است که و «من کل شی خلقنا زوجین»، آیا هر چیزی زوجین است؟ بله، مشتمل بر زوجین است. تمام عناصر عالم مشتمل بر مادهی اولیهی آغازین که «زوجین» میباشد هست، اما کلاً زوجین است؟ خیر، پاسخش را «مِن» میدهد:
«و مِن کلّ شیء». اگر فرمودهبود «وکلّ شیءٍ خلقنا زوجین»، این درست نبود. زیرا «کلّ شیء» زوجین نیست. «کل شیء» مرکّب است از ازواج، از مرکبات. مرکبات بُعدِ نخست (ماده) و ابعاد دیگر. که مرکَّبِ بُعدِ نخست همان تَرَکُّبِ مادهی اولیه است ولیکن «مِن کل شیء»: «از هر چیزی».
حالا، «کل شیء» تمام اشیاء مادی عالم و تمام اشیاء مخلوق عالم را شامل میشود. این تمام، اعم است از مادهی اولیه، مادیات، نیروها، ارواح، ملائکه، اجنّه، سماوات و سماواتیان، ارض و ارضیان و کلّ ماسوی الله(غیر خدا). این کل، نص است در کُلیتی که شامل تمامی ممکنات علی الاطلاق است.
حالا، «من کل شیءٍ»: «مِن» تبعیض است، پس «کل شیء»، هر شیئی از اشیاء عالم، هر عنصری، هر الکترونی، هر پروتونی، هر پوزیتونی و هر چیزی: عنصر جزئی، عنصر کلی، عنصرِ ترکیبِ عالی، ترکیبِ متوسط، ترکیب نهایی، همه اینها «مِن»: از «زوجین» هستند.
آیا کل عناصر مشتمل بر «زوجین» هست یا نیست؟ بله. عنصرِ مادهی نخستین خودش زوجین است و عناصر دیگری که از تَرَکُّباتِ مضاعفِ مادهی اولیه خلق شدهاست، باز مشتمل بر زوجین است. این مادرِ کائنات، هم خود به تنهایی در مرحلهی آغازین خلق شدهاست؛ و هم این ماده در اثر ترکّبات (ترکّبات زیاد)، تَبَدُّل پیدا کرده است به مواد دیگر، عناصر دیگر و مادیات دیگر.
بنابرین «مِن» در آیه به معنای بعضیت است. این بعضیت در کل اشیاء است. منتهی این «کل اشیاء» نقطهی اول و مرحلهی آغازینش همان مادهی اولیه است و مرحله بعدیاش کل اشیایی است که از همین مادهی اولیه آفریده شدهاند.
بنابرین این آیه منحصراً مادهی اولیه را بحث میکند. شاید اولین مرحلهای است که به این مطلب توجه میکنیم (جمعاً). این آیه منحصراً زوج را نمیگوید، ازواج را نمیگوید، بلکه زوجین را میگوید. و زوجین عبارت است از مادهی دو بُعدی. مادهی دو بُعدی که تبدیلش به یک بُعد امکان ندارد. این مادهی دو بُعدی در کلّ اشیاء ممکنات، و در کل ماسوی الله موجود است. و مرکز بحث هم همان است. بله موادّ دیگر هم در فرع این بحث هست، یعنی وقتی که فقر کامل را از زوجینِ اولیین نتیجه گرفتیم، به طریق اولی در فرع هم چنین است. مادر که نیازمند است، فرزندان نیازمندترند. اصل که معنی حرفی و نیاز است، فرعها نیازمندتر هستند.
آیه اصل را میگوید: «ومن کل شیء»: از هر چیزی. شما هر چیزی را از ممکنات در نظر بگیرید؛ زوجین دارد. یعنی بعضاش زوجین است. و این بعضی اگر زوجین نباشد؛ زوج نباشد؛ و مادهی فردهی مجرده باشد؛ این ممکن نیست. برای اینکه ماده با مجرد تناقض دارد. ماده و مادی هر اندازه ریز باشد دارای ابعاد هندسی یا دو بُعد هندسی است. یا دارای ابعاد فیزیکی یا دو بُعد فیزیکی است. یا زمان دارد، یا مکان دارد، یا تَرَکُّب دارد. حداقلّش تَرَکُّب (مرکّب بودن) است. که این ترکّب، خود فریادگر فقر است به ماسوی، چون هر کدام از این دو جزءِ مرکب احتیاج به دیگری دارد و هر دو احتیاج به ماوراء دارند. لذا «ومن کلّ شیءٍ خلقنا زوجین».
حالا، ما فکر کنیم که آیا در ماده و مادیات هیچ زوجی، یا هیچ جزئی میتوانیم پیدا کنیم که اصلاً مرکب نباشد؟ ماده یعنی مرکّب و مرکّب مساوی با مادّه است. چه مادهی محسوسه باشد، چه مادّی باشد، یا غیر محسوس باشد، عقل باشد، روح باشد، فرشته باشد، جن باشد، هر نیرویی، هر مادهای، هر مادّیی، هرچه باشد کلاً ماسوی الله است و مرکب است.
خوب، حدّ اکثرِ ترکیب ازواج است: «سُبحانَ الَّذی خَلَقَ الأزواجَ کُلَّها» و حدّ اقلِّ ترکیب زوجین است. زوجین دو جفت نیست یک جفت نیست، دیروز عرض کردم که زوج در لغت عربی جفت نیست، بلکه زوج آن است که مانند دارد. حالا یا یک مانند دارد، یا مانندها دارد. کلّ موجودات جهان، کل مواد و مادیات جهان در عناصر گوناگونشان، اینها ازواج هستند. ولیکن این ازواج هر قدر عقبتر برویم به مرحلهی آغازین که میرسد، ماده و مادی حداقلاش چیست؟ دو بُعدی است. مادهی یک بُعدی محال است: این که بعضی آقایان میگویند که مادة المواد، «مادهی فرده» است و «جزء لایتجزّی» است، این «جزء لایتجزّی» را معنی کنیم: آیا جزء لایتجزّی، یعنی جزء ندارد؟ آیا امکان دارد که مادهای حداقل دو جزء نداشته باشد؟ محال است. برای اینکه اگر ماده یک جزء باشد، این جزء یا ماده هست یا ماده نیست. اگر ماده نیست که خارج از بحث ماست؛ اگر این یک جزء مادّه است حدّ هندسی دارد، حدّ فیزیکی دارد، حدّ دارد. این حدّ داشتن دلیل است بر تَرَکُّب و دلیل است بر مادیت.
بنابرین ما مادهی فردهی اولی به این معنا نداریم که این ماده مجرد باشد از ترکب، مجرد باشد از زمان، مجرد باشد از مکان، مجرد باشد از فقر، چنین چیزی نداریم.
میرسیم به «جزئین»، این جزئین را ما نمیتوانیم اشاره کنیم هنوز علم با ترقی و سیر بسیار زیادش، هنوز نتوانسته است این جزئین را دریابد و نخواهد توانست و مما لاتعلمون: «سُبحانَ الَّذی خَلَقَ الأزواجَ کُلَّها مِمّا تُنبِتُ الأرضُ وَمِن أنفُسِهِم ومِمّا لا یَعلَمُون» (یس،36) از «ما لا یعلمون»های مواد عالم، همان مادهی نخستین است که مادر مواد است. اشارهی قرآنی در آیهی 7 سورهی هود است: «وَهُوَ الَّذی خَلَق السَّماواتِ والأرضَ فی سِتَّةِ أیّامٍ وَکانَ عَرشُهُ عَلَی الماء» بناءِ آفرینش آسمانها و زمین بر «ماء» بوده است، «ماء» این آب خوردنی نیست برای این که آسمانها و زمین خودشان مشتمل بر آباند. آیا آیه میگوید آب را از آب خلق کردیم؟!
بنابرین این «ماء» لفظی است که دلالت میکند بر مادهی نخستین که سنگ زیربنای آفرینش آسمانها و زمین است. یعنی این مادهی نخستین را که تعبیری جز «ماء» برای آن مناسب نیست، چون «ماء» تسانخ (سنخیت) اجزا دارد، و مادهی نخستین هم تسانخ اجزاء دارد، لذا لفظ «ماء» در قرآن برای اشاره به مادهی اولیه استعاره شده است. تفصیلش را در تفسیر سورهی مبارکه آمده ملاحظه کنید (در تفسیر الفرقان).
حالا این «ماء»، یا بی اسم، این مادهی نخستین که زیربنا و مادر تحول و آفرینشِ به مواد مضاعف است، به مواد آسمان و زمین است، این مادهی نخستین میخواهیم پروندهاش را ببینیم. پروندهی مادهی نخستین قطعاً ما را دلالت میکند به اینکه خدایی هست. موجودی وراء ماده و مادیت هست ـ اسمش را هرچه میخواهید بگذارید ـ و این موجود واحد است. قدرت، علم و حیات به طور مطلق دارد. البته هر سه یکی است و هر سه هم عین ذات است. دو عین است: عینیت صفات ذات که حیات و علم و قدرت است با هم: «عباراتُنا شَتّی و حُسنُکَ واحدٌ». عبارت سه است ولیکن واقعیت یکی است. این واقعیت در دو بُعد یکی است: یک بُعد: علم و حیات و قدرت که صفات ذاتی حق سبحانه وتعالی هستند؛ با هم وحدت دارند و این هر سهای که واحدند با ذات هم وحدت دارند. «وحدت فی الوحدة» است. نه «وحدت فی الکثرة»، نه «کثرة فی الوحدة»، نه کثرتِ خالص، بلکه از نظر عمقی و واقعی، دو وحدت است: وحدت بین صفات با ذات، و وحدت صفاتِ ذات با ذات.
حالا، میرویم سراغ زوجین: آیا این زوجین فقیر هستند یا غنی؟ این مادهی اولیه که «زوجین» است؛ یا زوجینِ هندسی است ـ که ما عقلمان به آن نمیرسد ـ یا زوجین فیزیکی است ـ باز هم عقلمان به آن نمیرسد ـ یا هم زوجین هندسی و هم فیزیکی بالاخره زوجین است: دو بعد است.
آیا هر یک از این دو بُعد میتواند جزءُ بُعد دیگر باشد؟ آیا امکانِ وجودِ یک جزء، بدونِ جزءِ دیگر هست یا نه؟ نخیر. چون یک جزئی مادّه نیست؛ مادی نیست (ماده حتماً اجزایی دارد). آغازگرِ حقیقتِ ماده بودن و مادی بودن دو بُعد بودن است.
قبل از دو بُعد بودن هیچ نبودهاند. نه اینکه یکی موجود شد و دیگری هم موجود شد؛ نخیر. این دو تا با هم هستند در ایجاد و در انعدام. در ایجاد هر دو با هم به ارادهی خالقیت، خلق شدند و در اعدام با صرفِ نظرِ استمرارِ تکوینی، هر دو با هم معدوم میشوند. هر دو با هم موجود، هر دو با هم معدوم.
سؤال: آیا هر یک از این دو مجرد هستند؟ نخیر. ماده هستند؟ نخیر. مادّی هستند؟ نخیر. نه مجرد هستند کلاً، نه اینکه بالفعل هر یک وجود دارند. اگر هر یک از اینها بخواهد از دیگری جدا باشد؛ اگر جدایی را در نظر بگیریم، قبل از پیوست، قبل از وجودِ پیوستِ هر دو، این از سه حال خارج نیست: یا مجرد است؛ که مجرد غیر ممکن است ماده بشود. یا ماده است؛ که ماده غیر ممکن است مفرد باشد. ماده بالاخره اجوف است و بالاخره حدّ اقلِّ ترکیبِ دو بُعدی را دارد. بنابرین حالت سوم این است که نه مادّه است، نه مادّی است، نه مجرد است، تعبیر میشود که قبل از وجود هیچ چیز نیست. منتهی هیچها فرق دارند، بعضی هیچهای قبل از وجود، اصلاً قابل چیز شدند نیستند مثل اجتماع نقیضین. اجتماع نقیضین قابل تکوین نیستند «لا شیء»ِ محضاند. بعضیها شیء محض هستند (بعد از وجود). بعضیها نه «لا شیء» محض هستند، که محال باشد ایجادشان، نه شیءاند که وجودشان فعلیت داشتهباشد.
بنابرین قبل از این که خدا ایجاد کند مادهی اولیه را «لا شیء» محضِ ممتنع الایجاد نبوده است. شیء فعلی هم نبوده، بلکه میانگینِ بین «لا شیء» محض که ممتنع الایجاد است، و شیء فعلی که ماده و مادّی است. ما از این میانگین چیزی نمی فهمیم و نباید بفهمیم.
چرا؟ برای اینکه فهم حیثیت، و فهمِ حقیقتِ این دو جزء قبل از وجود در ارتباطِ خاصِ علمِ خداست. چیزی که فقط علم خداست و به او آگاه است با علمش ایجاد کرد و با علمش انعدام میکند، این مرحله در اختصاصِ علمِ محیطِ (احاطه مطلق) ربانی است. ما میدانیم هست ولی نمیدانیم چیست. خدا میدانیم هست نمیدانیم چیست. ممکن هم نیست بدانیم چیست. نه میدانیم چیست، نه امکان دارد بدانیم چیست، ولیکن هست.
حالا، حتی ادلّهی عقلیّه مادّیه، دلیل است بر اینکه مادهی اولیه نبوده است، بَعد وجود پیدا کرده، اینکه نبودهاست چه بودهاست؟ هیچ. اینکه وجود پیدا کردهاست ایجاد شدهاست آن چه در علم خداست: «إنَّما أمرُهُ إذا أرادَ شَیئًا أن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُون» (یس،82) این شیء چیست؟ این شیءِ مخاطب، آیا خطابِ لفظی است؟ نخیر، بلکه خطابِ ارادهای است.
یعنی خدا در این مادهی اولیه، که در علمش وجود داشتهاست، این مادهی اولیهای که قبل از ایجاد، معلومِ خدا بودهاست، خدا اراده کرده است: «کُن» یعنی خطابِ تکوینی کرده و «لا من شیء» خلق کردهاست. نه «مِن شیء» است؛ که شیء دیگری نبوده. اگر شیءِ دیگری هست خداست. خدا از شیءِ وجودِ خودش ایجاد نمیکند (مستفاد از «لم یلد ولم یولد»). شیء دیگری هم نبوده، چون «کان الله و لم یکن معه شیء». بنابرین اینجا فقط یک خالق هست و یک مخلوق، و دیگر «مخلوقٌ منه»ی وجود ندارد. خالق از چه خلق کرده؟ «از عدم»؟ عدم چهکاره است. از «موجودی»؟ موجودی هم نبوده. از «درون»؟ «لم یلد». از «برون»؟ در برون هم چیزی نبوده. بنابرین «از» را، سرش را بریدهایم! برای اینکه: «کن فیکون».
مخاطب یعنی همان وجودِ علمیِ مادهی اولیه است در علمِ خدا، آنچه در علمِ خدا مادهی اولیه است و صورتِ علمی دارد؛ آن را خدا با اراده ایجاد فرمود. چه بوده؟ هیچ. چه شده؟ نمیدانیم. فقط اینکه نبودهاست و شده! همین «نبودهاست و شده» این برای ما مسلم است. برای اینکه اگر نبودهاست و نشده، که عالم نیست! اگر بودهاست و شده که تحصیل حاصل است. پس «نبودهاست و شده».
«کان الله و لم یکن معه شی» خدا کینونتِ ازلی داشتهاست در فوقِ زمان، و کینونت ابدی دارد، در بعد از انقضاء زمان، و در زمان هم خدا زمانی نیست، خدا عمر ندارد، قرین زمان نیست، فوق زمان است، زمان بر او حاکم نیست، و زمان بر او قرین نیست، بلکه فوق زمان است، فوق مکان است، فوق زمانیات، فوق مکانیات است. و اینکه چه هست؟ ما نمیدانیم. در هر صورت ما میدانیم که «موجودٌ لا کالموجودات، عالمٌ لا کالعُلماء، قادرٌ لا کالقدیرین، سمیعٌ لا کالسّامعین». تناقض است بین وجودِ حق، صفاتِ حق، افعالِ حق، با وجود و صفات و افعال غیر حق.
سؤال: یا کلاً وجودِ عالَم محال است، یا موجود است. اگر محال است که پس ما چه هستیم که داریم صحبت می کنیم؟ پس وجود داریم. این عالم که وجود دارد؛ وجودِ آغازینش را اکنون میتوانیم نظر کنیم، ما در آغاز نبودهایم که خدا خلق کرد و مادهی اولیه را به وجود آورد. ولی همین الان میتوانیم حُکم کنیم که مرحلهی کوچکِ بسیار ریزِ نخستین گامِ مادّه، دو بُعدی است. یک بُعد محال است، سه بُعد هم آیه میگوید که «ومن کلّ شیءٍ خلقنا زوجَین» دو بُعد در تَرَکُّب. و چنان که جمع از دو شروع میشود به بالا، دو بُعد در ترکّب کافی است و اصلِ ماهیتِ حقیقیِ عقلیِ علمیِ واقعیِ مادّه؛ ترکب است. و آغازگرِ ترکّب، گامِ دو بُعدی است.
خوب، ما در مورد این دو بُعد باید فکر کنیم: آیا این دو بُعد مستغنی بالذاتاند؟ دو تا مستغنی هستند یا یکی مستغنی است؟ دو تا مرکّب از «یک» و «یک» است. آیا هر یک بدون دیگری میشود موجود باشد؟ نخیر. چون نه مادّه است، نه مادّی است، نه مجرد. این یک و آن یک، این دو که حداقلِ وجودِ مادّی است؛ هر یک بدون دیگری نمیتواند وجود داشتهباشد، بنابرین هر یک فقیر است؛ کلاً فقیر است. مثلاً ممکن است از اجتماع دو نفر فقیر که هیچ ندارند پول در بیاید؟ از اجتماعِ دو ناتوانیِ کلّی توان در بیاید؟ از اجتماع دو عدم، وجود در بیاید؟
حالا، این دو که «زوجین» هستند؛ هر کدام فقرِ کلّیاند. به دلیل اشارهی عقلی بعید. هر یک از این دو بُعد که چه هستند ما نمیدانیم؛ هر یک از این دو بُعد منفصل از دیگری، اصلاً نیست. هم اولی هم دومی، هم دومی، هم اولی.
بنابرین نیستی و فقرِ ذاتی و فقرِ کلی، مُدغم است در وجود هر دو. بنابرین ایجاد این دو با هم است، و انعدام این دو هم با هم است. یعنی این طور نیست که خدا یکی را اول به وجود آورد، بعد دومی را! این محال است. ایجادِ یکی از دو بُعد محال است. چرا؟ چون نه مادّه است، نه مادّی است، نه مجرّد. بله، موجودی است که امکان ایجادِ منضمّاش هست (یعنی ایجادش با ضمیمه شدنش به چیزی دیگر)؛ گاه امکانِ ایجاد نیست، نه منضمّ نه غیر منضمّ مانند محالات ذاتی.
محالات ذاتیه، امکانِ ایجادشان، نه منضمّاً با چیز دیگری، و نه غیر منضمّ محال است. موجودی هست که امکان وجود دارد منضمّاً: نطفه با علقه با چه با چه. به هر صورت این است که (یک بُعد) امکان ایجاد دارد و ندارد: ندارد مفرداً، دارد منضمّاً. این زوجین که مادهی اولیهی حدّ اقلّ ترکیبِ دوتایی است، این امکانِ ایجاد داشتهاست که موجود شده. امکانِ ایجادِ منضمّ، امکان اعدام هم منضمّ. همان طوری که منضمّاً ایجاد شد، چه طوری شد؟ نمیدانیم. همان طور هم وقتی که خدا ارادهاش را از استمرارِ وجودِ این ماده اولیه بردارد، مادهی اولیهای که از بین رفت کلاً نمرد، همانطوری که قبل از ایجاد هیچ نبود؛ بعد از ایجاد هم اگر انصرافِ ارادهی استمراریِ حق، نسبت به آن نباشد؛ این انعدام کلی است. قبلاً معدوم کلّی بود؛ بعداً هم معدوم کلّی خواهد بود، و این وجود، فقط با ارادهی حق که آن وجود علمیِ دوگانهی مادهی اولیه را تکوین کرده، وجود خارجی پیدا کرده است.
بنابرین، یا عالَم نباید باشد اصلاً، یا اگر هست؛ ضرورتِ وجودِ عالم، که مادرِ نخستیناش مادهی اولیه است، این مادهی اولیه از اعماقِ وجود اظهارِ فقر میکند. نمیگوید من فقیرم؛ بلکه «فقر» است.
گاهی چیزی فقیر است، ممکن است به او چیزی ندهند و بمیرد، میمیرد وقتی هم مرد بالاخره هست. گاهی هم میگوییم «فقر» است: فقر، معنیِ حرفی است. یک معنی فعلی داریم، یک معنی اسمی. معنی اسمی وجودی دارد، معنی فعلی وجودی دارد، ولی معنی حرفی مانند «إلی»، اگر «إلی» متعَلَّق نداشته باشد اصلاً معنا ندارد. «إلی» در صورتی معنا دارد که تعلق به اسمی، یا به فعلی داشته باشد. وجودِ موادِ عالم که مهماش مادهی اولیه است؛ ذاتش تعلُّقِ بالله است. قبل از وجود تعلق نبوده، خدا بودهاست و متعلَّق بالله نبوده. بعد از این که اراده کرد و تکوین کرد؛ تعلّق هست. مادامی که این تعلّق بالله هست؛ این وجود عارضی هم وجود دارد. بنابرین عدم وجودِ الله در ماسوای عالم، از محالاتِ مادّیهی عقلیّه و علمی است.
تکرار: «ومِن کلّ شی خلقنا زوجین» آیا این زوجین مخلوق هستند یا مخلوق نیستند؟ اگر مخلوقاند نیاز به خالق دارند؟ یا ندارند؟ مخلوقاند زیرا نیاز دارند. زیرا از درونِ ذات، فریادِ نیازِ به ماوراء دارند.
مثال: فرض کنید که با طنابی یک سنگی را به طاق بستهاید. مادامی که پیوندِ به طاق است این سنگ هست. ولی آن آنی که آن را باز کنید سنگ افتادهاست. نمیتواند آنی بماند. یا فرض کنید نورِ خورشید. نور خورشید که از روزنه میافتد این نور متصل به خورشید است. (البته اینها مثال است). وقتی که ما روزنه را بگیریم؛ آیا بعد از گرفتن روزنه این نور مقداری هست بعد کَم میشود؟ کم رنگ میشود؟ نخیر. وقتی که جلوی این نور را گرفتیم (روزنه را گرفتیم) کلاً نور از بین رفتهاست. پس وجودِ این نور، با إشعاعِ خورشید است. انعدام نور با جلوگیری از اشعاع خورشید است. همینطور وجوداتِ عالم، کلاً، صد در صد، بدون استثناء، وجودشان از اشعاع ربّانی است. منتها اشعاع از درون نیست، خورشید شعاع از درون میدهد، اما خدا شعاع نه از درون میدهد، و نه از برون میدهد، بلکه خالق است در مقابل مخلوق، خالقِ منه نیست، مخلوقِ منه نیست، مثال خورشیدی فقط برای اشعاع است، برای اتصال و انقضاء است.
بنابرین خودِ وجودِ موجودات که منتهی هستند به مادهی اولیه، دلیل قاطعی است که ورائش وجودی است که زوجین نیست. ما یک زوجین داریم یک غیر زوج. غیر زوج یعنی موجودی که منفردِ احدِ حقیقی است در بُعدِ ذاتی و صفاتِ ذاتی و افعال. اگر موجودی منفرد و واحدِ حقیقی در کار نباشد؛ وجود عالم محال است. چرا که اگر خورشید نباشد ضوئش نیست (نورش نیست). اگر در تفسیر (الفرقان) مطالعه کرده باشید، ما تفصیل بیشتری دادیم ولیکن این نکته را ما در تفسیر ذکر نکردیم که آیه «ومن کل شیء» این فقط اجزاءِ اولیه و ماده نخستین و مادهی مرکّبه را میگوید.
باز سؤال میکنیم: این دو جزء در حال وجود، ماده و مادّی هستند؟ بله. قبل از وجود نه ماده هستند و نه مادی؟ بله. قبل از وجود محال است ایجادشان؟ در یک بُعد بله در یک بعد خیر.
محال است ایجادِ هر یک جزء بدون جزءِ دیگر به عنوان مادّه و مادی، چون مرکب نیست. مادّه و مادّی ذاتش تَرَکُّب است. بنابرین اگر این مرکب را با هم ایجاد شود؛ موجود میشود، و اما اگر جزئی قبل از دیگری بخواهد ایجاد شود؛ محال است ایجاد جزئی مادّی که «لا ماده» است چون یک جزء «لا ماده» است.
[یکی از اینها مجرد نیست چون طبعاً نمیشود، اما این که به تنهایی مادّه نباشد یک مقداری توضیح بدهید. اینکه به تنهایی اینها مجرد نیستند اما به تنهایی نمیتوانند ماده باشند یعنی چه؟]
غیر مرکّب مجرد است، اصلا مادّه یعنی تَرَکُّب. مادهی بی ترکّب در بُعد ابعاد هندسی و در بُعد ابعاد فیزیکی محال است. اصلاً ماده یعنی مرکب. چون ماده، صد در صد مساوی با ترکب است، و ترکب، صد در صد مساوی ماده است، بنابرین یک جزء مادّه نیست؛ مادّی نیست؛ مرکّب نیست، پس چیست؟ آیا مجرد است؟ مجرد که غیر خدا نیست. آیا خدا خود را ایجاد کرده؟ این را قبلا بحث کردیم. مجرد از مادّه و مادیات، واحد است، غنیّ بالذّات است، مخلوق نیست، خالق است، قبل از خالقیت هم خالق بوده، خالق شأنی بوده…
بنابرین این دو جز را اگر با هم حساب کنیم قابل ایجاد است، قبل از ایجاد چه بوده؟ هیچ بوده. مثل کل عالم که هیچ بوده، وقتی که ایجاد شد چیز شد. ولی چیز شدن مادّی با ترکّب است. با حالتِ ترکّب ایجاد شد و با حالت ترکّب هم انعدام پیدا میکند. اما اگر «یکی» را بگویید، «یکی» را ایجاد کرد؟ میگوییم نه. «یکی» یا مرکب است یا غیر مرکب، اگر مرکب است پس یکی نیست، چون ما گفتیم مادّهی دو بُعدی؛ حدّ اقلِّ ترکب و حدّ اقلِّ مادیت دو بُعدی است. اگر حداقل را نداشته باشد؛ مادّی که نیست، مجرد هم که نیست، نه ماده است و نه مادّی و مجرد هم نیست.
سه بُعد است:
1ـ این یک فرد قابل ایجاد به تنهایی نیست: این درست است.
2ـ این یک فرد قابل ایجاد است و آن هم به صورت ماده: گفتیم که ماده مرکب است پس این ماده نیست.
3ـ این یک فرد قابل ایجاد است به صورت مجرد: مجرد که گفتیم قابل ایجاد نیست. مجرَّد موجِد (ایجاد کننده) است و موجَد (ایجاد شده) نیست.
بنابرین در این سه بُعد، این بُعد قابل قبول است که این دو جزء با هم ایجاد شدند، با هم منعدم میشوند. حالا، این دو با هم ایجاد میشوند آیا احتیاج در کار است؟ بله. دور مصرَّح چیه؟ دور مصرَّح این است که دو چیز با هم پیوند هستند و از پایین یا از بالا به جایی وصل نیستند. این در اینکه با آن پیوند شود محتاج به آن است و آن هم محتاج به این. اگر سببی (برای پیوند) در کار نباشد این دور مصرَّح است.
حال اگر این دو ماده که فقیر الذّاتند این ذاتش فقیر است و آن هم ذاتش فقیر است، آیا این یک که فقیر است، فقر به دیگر جزء دارد؟ و دیگر جزء هم فقر به این جزء؟ این دور مصرّح است. آیا فقیر الذات با ضمیمهی فقیر الذّات، غنیّ الذّات میشود؟ اگر شما بینهایت صفر را جمع کنید یک میشود؟ اگر بر فرض بینهایت فقیر را جمع کنید صنّار (واحد پول قدیمی کم ارزش) پول دارند؟ این دو تا که این جزء فقیر الذّات است و هیچ غنایی وجود ندارد. چون غنای وجودی در صورتی است که مجرد باشد که مجرد نیست. ماده هم که فقیر الذّات است. این جزء که فقیر الذّات است، عین این جزء آن جزء دیگر هم فقیر الذّات است. این دو جز که صد در صد فقیر الذّاتند اگر ماورائشان غنیای نباشد که نخست آنها را ایجاد کرده و سپس استمرار وجود داده باشد، پس محال است وجود آنها. پس یا وجودِ عالم محال است، یا اگر عالم هست آفرینندهای برای این عالم هست: «وَ مِن کُلِّ شَیءٍ خَلَقنا زَوجَینِ لَعَلَّکُم تَذَکَّرُون، ففرّوا إلی الله» (ذاریات،50).
این «خلق زوجین» چند جهت دارد: یک جهت ذاتی، یک جهت تذکری. جهت ذاتی این است که اصلاً غیر زوجین قابل خلق نیست، این جهت ذاتی. جهت تذکری این است: کسانی که عاقلاند و شعور دارند، و این توجه را در مادّه می کنند، متذکّر میشوند که قطعاً جمع دو فقیر بالذّاتِ صد در صد، غنی آور نیست. پس این دو فقرِ ذاتی، دو غنایِ ذاتی میخواهد: 1ـ غنای ذاتی برونی که ایجاد کند 2ـ غنای ذاتی برونی که استمرار دهد. غنایِ ایجادی و غنایِ استمراری، این دو فقر را متعلَّق بالله و معنی حرفی می کند (یعنی حتماً متعلَّق می خواهند تا وجود داشته باشند).
«فَفِرُّوا الی الله»: این انفصال نیست، فرار است. کسانی که «وَرَضوا بِالحَياةِ الدُّنيا وَاطمَأنّوا بِها» (یونس،7) به زندگی دنیا موادّ دنیا، خودهاشان و دیگران اعتماد دارند؛ بدانند که آنچه بدان اعتماد دارند فقر محض است. اعتماد و احتیاج و نیاز و اتّکال و ارتکان و توکل بر فقر محض، جنون محض است: «ففروا الله»، فرار إلی الله، از خود، از خودیها، از دیگران، از کلّ جهان باید فرار إلی الله کرد. فرار دون قرار. برای اینکه یا انسان متعلق است به مادّه و تنها به مادّیات فکر میکند. این تعلّق، تعلّق فقیر محض است به فقیر محض. احتیاجِ صفر است به صفر. و اگر این صفرها قرینِ یک قرار نگیرند (مانند 100000 که اگر آن 1 نباشد همه آن صفرها هیچ ارزشی ندارند) هرگز عدد نخواهند شد: «ففروا الی الله». این جا بحثِ فلسفی هست، بحثِ عرفانی هست و در هر دو عمق قرآنی هست: «إنّی لکم منه نذیر مبین» (ذاریات،50) من شما را از خدا میهراسانم. دوری از خدا، انکار خدا، الحادِ نسبت به خدا، اشراکِ نسبت به خدا، توحیدِ غلط، تمام اینها غلط است. برای اینکه ورای این عالم غنای محض است، قدرت محض، حیات محض و وحدت محض است که تمام برکات و الطافی که به این فقرای بالله ذاتی میشود از ناحیهی اوست : «فَفِرُّوا إلَی اللَّهِ إنّی لَکُم مِّنهُ نَذیرٌ مُّبینٌ».
این مقدار بحث عمیق بود و بعد و بعداً که باید بیشتر بحث بشود إن شاء الله، اگر زنده ماندیم آقایان مطالعه بفرمایید هم در کتاب «حوارٌ بین الهیین والمادیین» اگر داشته باشید و هم در تفسیر (الفرقان) و هم در مطالبی دیگر. والسلام علیکم و رحمة الله برکاته.
[یکی از حضار: حاج آقا! فرمودید که هر موجودی بعضاش دو بُعدی است…]
ببینید. این مادّهی نخستین در کلّ مواد هست. مادهی نخستین تَرَکُّب و تعدادش، مواد دیگر را به وجود می آورد. مثلاً میگویند که 106 تا عنصر ما داریم نه دروغ است بیشتر داریم. این تعدادی است که علم به آن رسیدهاست. و الّا این مواد عالم تمام از زوجین، از مادّهی اولیهای که دو جزئش صد در صد مشابه هستند قرار گرفته. بنابرین وقتی ثابت شد که این مادهی اولیه که مادرِ آغازینِ جهان است این فقرِ ذاتی إلی الله است بنابرین…
[یعنی این ماده در بقیه موجودات هم هست؟]
بقیه موجودات ترکیبی از این مادهی اولیهاند. مثلاً فرض کنید که ترکیبی از صفر: اگر دو صفر داریم این دو صفر را زیاد بکنیم یک میلیون، یک میلیارد، بینهایت آیا بینهایت صفر ارزش دارد؟ نخیر. بنابرین این ترکّب کلّ مواد و مادیات عالم از مادهی اولیه است. یعنی غیر از مادهی اولیه چیزی نیست، این مادهی اولیه است که با فاصلهی کم و زیاد، تعداد کم و زیاد و … این گوناگونی را ایجاد میکند. پس گوناگونی عناصر در نتیجهی این نیست که مادهی اولیه چندسان میشود، نه. مادهی اولیه یکسان است. این مادهی اولیه یکسان است که حداقل دارای دو جزء است این مادهی اولیه مضاعف شده است، فاصله، کم فاصله، زیاد فاصله، تعداد زیاد شود یا کم؛ با تعداد زیاد فلان عنصر با تعداد کم فلان عنصر به وجود آمده.
مثلاً عصای موسی همان اژدهاست منتهی تَبَدُّلِ اجزاءِ این عصا به گوشت و روح در عصا دمیده شدن به خاطر این است که این مواد با اشکال گوناگون، فواصل گوناگون، با قدرت فوق العاده به هم منضمّ گردد. علم ثابت کرده است که تمام اجزای عالم برگشت میکند به یک سنخ و این یک سنخ در بعد آغازین «زوجین» است. این مادهی نخستین به چهرههای عناصر گوناگون درآمده بنابرین چهرهها عارضی است. مادهی اولیه، اولین عارض است و قبلش نبوده. این مادهی اولیه که اولین عارض است، این اولین عارض هر جا برود خودش هست. آیا مادهی اولیه در کاغذ نیست؟ در کتاب نیست؟ در زمین نیست؟ در آب نیست؟ تمام آبها، تمام سنگها، تمام نباتات، تمام موجودات، مواد و مادیات و ارواح، تمام ترکیب شده از مادهی اولیهاند. بنابرین این مادّهی اولیه در تمام اینها تکرار شده بنابرین وقتی مادهی اولیه ذاتاً فقر إلی الله شد؛ بنابرین تمام مواد به طور اعلی و به طور اولی فقر الی اللهاند.
[سؤال: شما فرمودید که ما کیفیت و چگونگی ترکیب ماده اولیه را هرگز درک نخواهیم کرد حالا بقیهی مواد از کجا آمده اند؟]
بقیهی مواد از انضمامها، با فواصل با تعداد مادهی اولیه. ببیند «خلق السماوات و الارض فی ستة ایام و کان عرشه علی الماء» (هود،7)، این مادهی اولیه را تبدیل کرد با تعداد بیشتر، انفصالات، اتصالات، فواصل زیاد، فواصل کم، با وزنهای مختلف عناصر مختلف به وجود آورد. بنابرین کل عناصر گوناگون ترکیبی از مادهی اولیه است. مادهی اولیه یک ماده آغازین و مادهی نخستین است.
[سؤال: یک مادهی اولیه بوده است یا هزاران مادهی اولیه؟]
ما که نمیگوییم یک مادهی اولیه بود، این ماده هر قدر است این ماده جرمش به اندازهی کل آسمانها و زمین بوده، جرم مادههای اولیه به اندازهی کل آسمان و زمین بوده.
[اینطور که بینهایت جزء میشود نه دو جزء. اگر قرار است کلّ آسمانها و زمین را شامل شود که دو جزء نیست.]
بینهایت جزء که محال است. ببینید مثلاً ما گِل درست میکنیم از این گل خشت و آجر و دیوار و طاق درست میکنیم. به اندازهی گِل ما درست کردیم. اینها هر دو هم اندازه هستند (مقدار گِل با مقدار چیزهایی که از گِل درست کردیم). منتهی هر دو از نظر مادّه هم اندازه هستند، ولی از نظر هیئت (و شکل و ظاهر) فرق دارند.
حالا، مادهی اولیهی جهان که دو جزء است، نه دو جزء مفرده، بلکه دو جزء، دو جزء (همین طور تعداد زیاد به صورت دو جزءهای زیاد). این دو جزءِ اینها و ترکب ثنائی ماده، به اندازهی کلّ آسمانها و زمین است. منتها قبل از این که آسمان و زمین خلق شود، این مادّه یکسان بوده است. این مادهی یکسان که از نظر مقدار مادّه، از نظر مادّه بودن به اندازهی کل جهان است تبدُّل یافته است بخشی به آسمان و آسمانیها، و بخشی به زمین و زمینیها. درست است؟
حالا، این تبدل نه کم کرده است مادهی اولیه را، نه زیاد کرده است. ولیکن آیا میشود مادهی اولیه بینهایت باشد؟ اصلاً این را بحث نکردیم، مثلاً بعضیها میگویند که مادّه فرده و «جزء لا یتجزّی» است. میگوییم «جزء لایتجزّی» محال است. در یک بُعد: اگر این جزء اصلاً جزء ندارد، آیا مادهی اولیه اصلا جزء ندارد؟ اینطور که مجرد است و این غلط است. پس جزء دارد. آیا جزء دارد و ما نمیتوانیم آن را تجزیه کنیم؟ بله. این درست است. مادهی اولیهی که حداقل مرکّب از دو جزء است، قدرت غیر خالق محال است که به او تعلق بگیرد.
بله، قدرت خالق به او تعلق میگیرد و این دو جزء را از هم جدا میکند معدوم میشود. همانطور که ایجادش به قدرت لایتناهی است انعدام آن هم به قدرت لانهایت است. منتهی ایجادش حالت ایجادی است حالت وجودی است، و اعدامش حالت انصرافی.
یعنی خدا همان طوری که ایجاد کرد مادهی اولیه را با قدرت، اگر این قدرت را انصراف دهد این دو جزء از هم جدا و در حال جدایی منعدم هستند. یعنی انعدام دو جزء با جدایی دو جزء با هم همسان است. نه این که اول جدا میشوند بعد معدوم یا اول معدوم بعد جدا شوند. (در واقع هر دو با هم است). این بحثی است که در کتاب داریم. بلکه همان طور که وجودشان دوئیست (دوتاییست) انعدامشان هم دوئیست (دوتاییست).
منتهی اگر بگوییم که این مادهی اولیه جزء ندارد، که مجرد است. این غلط. اگر جزء دارد و این اجزاء با هم نهایت ندارند؛ معنیاش این است که ما محدود را ضمیمه میکنیم به محدود، نامحدود میشود! آیا ممکن است محدود نامحدود شود؟
فرض کن بینهایت صفر، بینهایت صفر، صفر است، عدد نمیشود. بنابرین هر قدر شما حساب کنید که بینهایت، نهایتاش با بینهایتش یکسان است. برای اینکه هیچ تبدّلی اینها پیدا نمیکنند.
بینهایت در مجرد درست است، مجرد یعنی بینهایت، بیحد است نه آغاز دارد و نه انجام. ولیکن مادّه محدود است حداقل به حدّ هندسی یا فیزیکی. این حدّ هندسی یا فیزیکی که دارد آن را از بینهایت خارج میکند. آیا اجزاء بینهایت میشود محدود باشند؟ این تناقض است. این جزء که شما میگویید بینهایت است، این جزءِ بینهایت، آیا بینهایت که «لا محدود» است در محدود جمع میشود؟ این جمع متناقضین است.
این بحث را إن شاء الله جلسات بعد دنبال می کنیم.