« بِسمِ اللهِ الرَّحمَانِ الرَّحیِمِ »
ألحَمدُ للهِ ربِّ العالَمینَ وصلّی اللّه عَلَی مُحمّدٍ وَعَلَی آلهِ الطّاهِریِن
علت ادامهی بحثمان دربارهی معرفی قرآن بر مبنای خودِ قرآن، مظلومیت عمیق قرآن است نه تنها نزد کفار بلکه نزد مسلمانان از شیعیان، سنّیان، شرعمداران و شرعنداران.
از جمله آیاتی که واضح بودنِ بیانِ قرآن را برای کلِّ مکلفان، تنصیص و تبیین کرده است آیات «فلا أُقسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ، وإنَّهُ لَقَسَمٌ لَو تَعلَمُونَ عَظیمٌ، إنَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ» (واقعه،77) است.
مواقع نجوم دارای ابعادی است: فرودگاههای ستارههای درخشان. چون نجم اخص است از کوکب، و کوکب اعم است از نجم. کوکب هر ستارهای است و لکن نجم ستارهی درخشان است، یا درخشان در چشم ظاهری و یا درخشان در بُعدِ تمدن؛ و چنان که در زمین، تمدنی وجود دارد در نجوم (ستارگان درخشان) هم دو درخشش وجود دارد: یک درخششِ نورِ بصری، یکی هم درخششِ تمدن.
«فَلا أُقسِم»: لا اُقسِم نفیِ قسم است زیرا نجومِ درخشانِ آسمان کجا و قرآن که روشنترین نجمِ درخشانِ آسمان وحی است کجا! به «بِمَواقِعِ النُّجُومِ» یعنی فرودگاههای ستارههای درخشان، در درخششهای گوناگون در صورتی قسم خورده میشود که اثباتِ مادون و یا اثباتِ برابر آن بشود؛ و امّا نجوم قرآنی که درخشانترین وحی ربانی است در طولِ تاریخِ وحی، که جایگاهش قلب محمدی(صلی الله علیه وآله وسلّم) است که قلبش قلب القلوب است، و روحش روح الارواح است، و عقلش عقل العقول است، در این زمینه و در این فرودگاه، قرآن که روشنترین نجمِ وحیانیِ هدایتِ ربانی است؛ فرود آمده. پس «لا أُقسم». آقایانی که «لا» را حذف کردهاند (در ترجمه) توجه به معنا نکردهاند. «لا أقسِم» به معنای لا أقسِم است، و أقسم هم به معنای أقسم است. معنا ندارد که مقصود أقسم باشد و لا اضافه شود. اصلاً «لا»ی زیادی (زائده) ما نداریم. «باء» زیادی (زائده) در خبر لیس داریم، و لکن «لا» زائده در افعال، چه قبل و چه بعد هرگز در ادبِ عربی حتی ادبِ عربیِ جاهلی هم نداریم، تا چه رسد به ادبِ عربیِ قرآنی که بالاترین آدابِ لفظی و معنوی است.
«فلا أقسم»، قسم نمی خورم به فرودگاههای ستارگان، چون ستارگان فرودگاههایی دارند از جمله ستارگانی که به طور محسوس در آسمان سقوطهایی دارند: یا خود ستاره، شرق و غرب و مشرق و مغرب دارد که از مشرق به مغرب میرود و بعکس، یا نیزکهای آسمانی (نیزههای کوچک آسمانی) که شُهُب (شهابها) است که بحثش مفصل است و اینجا جایش نیست.
« وَإنَّهُ لَقَسَمٌ لَو تَعلَمُونَ عَظیم» : من قسم نمی خورم (به فرودگاههای ستارگان درخشان) با اینکه قسم به مواقع نجوم بسیار عظیم است؛ قسم به فرودگاههای ستارگانِ درخشان در ابعاد درخشانیشان بسیار مهم است؛ و چرا مهم است؟ برای این که این مواقع نجوم، فقط مواقعِ نجومِ ظاهری نیست، بلکه هم فرودگاههای ستارگانِ درخشانِ آسمان است و هم فرودگاههای وحیهایی بر انبیاء است. به هیچ کدام قسم نمیخورم با آنکه «وَإنَّهُ لَقَسَمٌ لَو تَعلَمُونَ عَظیم ». این قسمی که اینجا منفی است (قسم نمیخورم) اگر بدانید قسمی است عظیم:
1. عظمت مادی در بُعدِ بصری که نجوم ظاهری و ستارگان درخشان باشد.
2. و بالاتر! نجومِ معرفتیِ وحیانی که نجوم وحی باشد. پس به هیچ کدام قسم نمی خورم با اینکه «وَإنَّهُ لَقَسَمٌ لَو تَعلَمُونَ عَظیمٌ » که چی؟ «إنَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ» «هُ» به کلّ قرآن برمی گردد، محققاً این قرآن بسیار واسع الدعوة است، واسع التّفهم است، و وسعت دعوت، وسعت بیان، وسعت تفهم، وسعت هدایت، و وسعت دعوتِ قرآن چیزی است که دلیل خارجی نمی خواهد: آفتاب آمد دلیلِ آفتاب
خورشید خود گواهی است از هر گواهی روشنتر برنورانیتش. همچنین قرآن خود دلیل است بر کرمش، خود دلیل است بر وسعتِ دعوتش، خود دلیل است بر اینکه دلالتش و مدلولش فوقِ کلّ دلالتهای وحیانی در طول تاریخ وحی است: «إنَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ». بنابرین این که قرآن، کریم است نیاز به مواقعِ نجوم ندارد. قرآن، موقعاش و فرودگاهش، قلب محمدی(صلی الله علیه وآله وسلّم) است. قسم برای اثبات این دو معنا لازم نیست، یک معنا: فرودگاه قلب محمدی برای نجم وحیانی قرآن و یکی هم برای خود نجمِ وحیِ قرآنی. برای این فرودگاه و فرود آمده قسمی لازم نیست چون هر دو دلیل بر لیاقت و لباغت وعظمت فوق حد معروف است.
اما قلب محمدی(صلی الله علیه وآله وسلّم) از قالبش، گفتارش، نفیاش و اثباتش پیداست که دارای بالاترین مقام عصمت است و شاهد اعلای این مطلب، خود قرآن است. که قرآنِ محمد و محمدِ قرآن، دو دلیل بارز خودکفایِ خودنما هستند بر این که قرآن بالاترین وحی است که فرود آمده است بر بالاترین فرودگاه که قلب محمدی(صلی الله علیه وآله وسلّم) است.
حالا، «إنَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ»، کَرَم چیست؟ از صفات فعلی خدا، کرم است. چنانکه صفات ذاتی سهگانه خدا عین هم است و عین ذات است، کرم هم که از صفات فعلی حق سبحانه وتعالی است نتیجهی صفات ذات است. یعنی کرَم وسعتِ رحمتِ رحمانی، وسعتِ رحمتِ رحیمیِ حق نسبت به کلّ آفریدگان بر مبنای علم، قدرت و حیات است که این سه در عین وحدتشان با یکدیگر با ذات وحدت دارند.
« إنَّهُ لَقُرآنٌ کَریمٌ فی کِتابٍ مَکنُونٍ، لا یَمَسُّهُ إلاَّ المُطَهَّرُونَ» (واقعه،79) گروهی از شرعمداران قرآن را کتابی بخیل مینگرند: بخیل است در دلالت، بخیل است در مدلول. همان قدر که میگویند قرآن ظنی الدلالة است یعنی بیانگر حقیقت به طور مطمئن نیست. اینان میگویند: قرآن که بیانٌ للناس است، نور است، مبین است، برهان است، حجت بالغه است و کفایت است، این قرآن در عین حال، دلالتِ بر مقاصدِ وحیانی ندارد، که (ما در مقابل میگوییم این عدم دلالت) خودش لئامت و خیانت است، جهل است، ظلم است. و این صفات ناپسند با کریم بودن مخالفت دارد، چون کَرَم، وسعتِ رحمت است، و وسعت عنایت.
قرآن برای کل مکلفان که مکلف هستند به این قرآن شریف، در دلالت، در مدلول، در هدایت، رهبری، در کلّ ابعادِ برونی و درونیِ هدایت، کریم است. اگر قرآن، فهمش در انحصار محمد و معصومان محمدی(صلوات الله علیهم) باشد این کریم نیست. اگر مالی را بیاورند در جایی که فقیران زیاد هستند، و این مال زیاد را در اختصاص گروهی قرار بدهند و بقیه محروم باشند؛ این لئامت است، کرامت نیست. این بی انصافی است، این ظلم است، این تبعیض است.
در این آیه که ذکر شد «إنَّه» یک تأکید، «لـَ» تاکید دیگر و «قرآنٌ کریمٌ» که نتیجتاً در سه بُعد در این که قرآن دارای کرم است تأکید است، چون «کریم» از باب فعیل است؛ و فعیل صفت مشبهه و باز دلیل بر مبالغه است. این قرآن کریم است در دلالت نسبت به کل مکلفان، در مدلول کریم است نسبت به کل مکلفان.
و بعد از «کریم» هم «فی کتابٍ مکنون»: کتاب یعنی نوشته؛ نوشته یا نوشتهی لفظی است، یا نوشتهی خطی است، یا نوشتهی واقعی است. تمامِ عالم، کتابِ حق تعالی است، نوشتهی لفظی فقط نیست، نوشتهی کتبی فقط نیست، نوشته لفظی و کتبی، دالّ (دلالت کننده) است لفظاً و کتباً بر حقیقتِ خارجیه. پس اکتبِ کُتُب، نوشتهترینِ نوشتگان همان حقائق خارجیه است.
«فی کتابٍ مکنون»: در یک واقعیتی است که آن واقعیت از دستبرد شیاطین، تحریف کنندگان و تبدیل کنندگان محفوظ است. آیا این منّت، برمبنای کرَم قرآن، وسعت دعوت، وسعت دلالت و قطعیت الدلالتِ قرآن نیست؟ هست!
بنابرین این «فی کتابٍ مکنون»، مکنون برای اشخاص خاص نیست. این قرآنِ کریم است، قرآن کریم در نوشتهای واقعیتدار، در واقعیتی تکوینی، به ارادهی رب العالمین، که «إنّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ وَإنّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر،9) محفوظ است. محفوظ است از تصرّف، محفوظ است از تحریف، محفوظ است از هرگونه تغییری که برخلافِ نصوص قرآن، ترکیب قرآن و ترتیب قرآن است. این مختصری توضیح در این آیه بود.
[ببخشید کریم بودنش اینست که دلالتاش روشن است؟]
همهاش! مدلول با دلالتش روشن است. اگر دلالتش روشن نباشد کریم نیست لئیم است. اگر کسی شما را راهنمایی ظنی، یا شکی یا احتمالی میکند راهنماست؟ گمراه کننده است. شما را گیج کرده است. برای اینکه کسی که شما را به راه راست و مستقیم راهنمایی میکند این کرَم است. کرَم در مقابل لئامت است : لئامت در بُعدِ دلالت، مادونِ یقین است، مادونِ یقین لئامت است؛ منتهی الاَمّ احتمال است، بعدش شک است، بعدش ظنّ است. ظن و شک و احتمال دلالت نیست بلکه ضلالت است. دلالتِ عقلانی، مخصوصاً وحیانی، مخصوصاً وحیانیِ قرآنی که آخرین پیامِ رب است منظورش اینست که نص باشد، حتی ظواهر مستقرش هم نص است.
[پس این «مکنون» چیه؟]
«مکنون» یعنی محفوظ است از هر دستبردی، از کل دستبردها. این کتاب محفوظ است بنابر این آیا خدا که میفرماید این کتاب مکنون است و به قدرت ربانی این کتاب از کل دستبردها محفوظ است، کی میتواند دستبرد به قرآن بزند؟ آیا قدرتی فوق قدرت خدا هست؟ اگر قدرتی فوق قدرت ربانی هست، دستبرد میزند. ولکن چون تمام قدرتها تحت الشعاعاند، خاضعاند و ذلیل هستند، قدرت ربانی به این تعلق گرفت که همان طور که این را بر قلب محمدی(صلی الله علیه وآله وسلّم) فرستاده است؛ این کتاب را در کل مراحل حفظ میکند.
هر قدر تغییر دهندگان، تحویل دهندگان و تحریف کنندگان، کوشش و کاوش جدّی کنند (نمیتوانند آن را از حفاظت ربانی بیرون بیاورند). بله! در معانی انحراف ممکن است، ولیکن در الفاظی که معصومانه دلالت بر معانی مراد دارد، در این الفاظ، در ترکیبات، حتی در اعرابات، در نقطهها هرگز قدرت تحریف ندارند.
[اصلاً مگر «مکنون» به معنای پوشیده نیست؟]
محفوظ، ریشه «کنن» به معنای حفظ است. محفوظ به معنای پوشیده یعنی: یا پوشیدهای که قابل تصرف و دستبرد است، یا پوشیدهی غیر قابل تصرف است. مکنون اخصّ از محفوظ است. ممکن است چیزی محفوظ باشد ولیکن حفظش جوری باشد که ممکن است در او تصرف بشود، ولیکن «مکنون» یعنی «فی کین» است. یعنی محفوظ است و غیر قابل دستبرد و غیر قابل تصرف است.
[یکی از حاضران: خود قرآن گفته است که «لا یمسُّهُ الّا المطهَّرون» یعنی فقط مطهرون میتوانند بفهمند …]
رسید است (مدرک تحویل است)، چون «لا یَمَسُّهُ إلاَّ المُطَهَّرُون»، این بحث را قبلاً عرض کردیم الان هم بحث میکنیم.
مَسّ دو نوع است: یک مسّ ایجابی است و یک مسّ سلبی. مسّ سلبی نسبت به قرآن که تغییردادن و تحریف کردن است، چون «کتاب» به طور مطلق در همهی زمانها و در همهی مکانها «مکنون» و «کریم» و واسع الدعوة است، کسی قدرتِ مسّ سلبیِ قرآن را ندارد. «لا یمسه» : این مسّ ایجابی است.
مسِّ سلبی هم کسی نمیتواند نسبت به قرآن بکند، که سلب کند قرآن را، بعضاً، کلاً، دلالتاً، لفظاً، معناً ولیکن مسّ در این آیه مسّ ایجابی است: «لایمسُّه الا المطهرون» چون قرآن طاهرترین طاهرها است، منوَّرترین انوارِ وحیِ ربانی است؛ مسّ و رسیدن به آن ممکن نیست مگر به وسیله طهارت. چون قرآن معدن نور است و معدنِ طهارت است از همه انوار، انور است و از همه وحیهای پاک، پاک تر است و مطهرتر است بنابرین گرایش ایجابی قرآن با پاکی است «لا یَمَسُّهُ إلاَّ المُطَهَّرُون ».
منتهی این مسّ یا مسّ جسمانی است با جسم، با دید، با شنیدن، با گفتن. این مسها ممکن نیست مگر انسان مطهَّر بشود. اگر لفظ مطهَّر نباشد مسِّ به معنا نیست. اگر دید و چشم انسان پاک نباشد، نظرِ انسان خالی از شبائب تحمیلی نباشد، خالی از پیش فرضهای غلط و پیش فرضهای مطلق نباشد، مسّ نمی کند. حقائق قرآن را حتی در سطح عادی و در سطح قشری نمیتوانند مس کنند، دریافت کنند و بیابند مگر مطهَّر باشند، چه لغتاً، لفظاً، فصاحتاً، بلاغتاً ادباً، چه ظاهری چه باطنی. امّا کسی که با لغت مُعوَج، فکر معوَج، مقدمه معوج، فلسفه موج، منطق معوج، عرفان معوج با قرآن برخورد کند این مسِّ با حقائق قرآن ندارد.
مسّ ظاهری: مثلاً دست مالیدن به قرآن. بدن را با الفاظ قرآن، بدن را با خط قرآن مس کردن «لا یَمَسُّهُ إلاَّ المُطَهَّرُونَ» مطهَّر: هم نجس نباشند و هم خبیث نباشند و هم مُحدِث نباشد. چون شخصِ محدِث مطهر نیست، شخصی که بی وضو و بی غسل است مطهر نیست، شخصی که متنجس است مطهر نیست، بنابراین هر سه بُعد باید سلب بشود. جایز نیست دست زدن و یا جسم را به جسم قرآن زدن، به خط قرآن زدن مگر اینکه مطهَّر باشد از نظر حَدَث، نَجَس، خَبَث.
و همچنین گوش کردن به قرآن (مس شنوایی)، مس بینایی، مس گویایی، این مسّها در صورتی ایجابی است و به معارف قرآن رسیده میشود که چشم پاک باشد، چشمِ پاک، گوش پاک، زبان پاک. چشم پاک میبیند قرآن را آن گونه که قرآن دلالت دارد. گوش پاک میشنود آن گونه که قرآن میخواهد؛ چشم پاک گوش پاک، زبان پاک.
ممکن است کفار قرآن را بخوانند ولی با این خواندن دریافت درستی ندارند. اگر دریافت درستی داشته باشند مؤمن میشوند بنابراین کسانی که قرآن میخوانند و دریافت درستی ندارند اینها از نظر لفظی، از نظر صوتی، از نظر کتبی اینها چشم شان، گوششان، زبانشان پاک نیست.
و در عوامل معنوی: مسّ معنوی، مسّ معنوی به ظاهر قرآن، باطن قرآن، اشاراتش، لطائفش تا چه رسد به حقائقش، هر بُعدی از ابعادش طهارت مخصوص خودش میخواهد. منتهی: این مطهران دارای درجاتی هستند: «المطهرون» درجهی علیای معصومانهی فوق عصمتهایش، مطهَّرونِ محمد و محمدی(صلی الله علیه وآله وسلّم) است. بنابرین «المطهرون»، تمام طهارتهای ظاهری، باطنی، فکری، عقلی را شامل است و دارای درجات و مراتبی است. اعلای مراتب طهارت در بُعدِ عصمت علیای محمدی(صلی الله علیه وآله وسلّم) است که مسّ به کل حقایق و معارف قرآن دارند.
و نیز آیه 17 سوره شوری: «وَکَذَلِکَ أوحَینا إلَیکَ قُرآناً عَرَبیاً لِتُنذِرَ أُمَّ القُرَی وَمَن حَولَها». قرآنِ عربی یعنی قرآن روشن. عربی یعنی واضح. اصلاً لغت عربی هم عربی است چون واضحترینِ لغات، لغت عربی است. چگونه واضحی است که در دلالتش گنگ است؟ ظنّی است؟ شکی است؟ احتمالی است؟ چنانکه در آیهی دیگر «إنّا أنزَلناهُ حُکماً عَرَبیاً» (ابراهیم،37)، حکم عربی یعنی چه؟ یعنی حکم قرآن فقط برای عربها است؟ نخیر. «حکماً عربیاً» یعنی «حکماً واضحاً لا تعقیدَ فیه»: نه در معنا گِره، گیر و ابهام است و نه در دلالت لفظی. دالّ و مدلولش روشن است، روشن است بر مبنای فطرتها، عقلهای شایسته، علمهای شایسته، و روشنگری نمیخواهد چون خودش روشن است. فقط با عقل روشن بر مبنای فطرتِ روشن و علمِ روشن میتوان روشنیهای قرآن را دریافت کرد.
«لِتُنذِرَ أُمَّ القُرَی وَمَن حَولَها» القری که جمع محلّی باللام است؛ یعنی کل مجتمعات. کل مجتمعاتِ مکلفین که کلّ مکلفین زمین و آسمان از جن و انس باشند، مشمول «القری» است. «اُمّ» آن کجاست؟ «ام القری» مکّه مکرمه است. مکّه مکرمه، محور تکلیفی کلّ مکلفان است در زمین و زمینها و در آسمان و آسمانها و در کُراتی که مکلفانی انسانی و یا غیر انسانی در آنها وجود دارد.
خوب، «لِتُنذِر»: برای انذار. انذار مرحلهی اولی است و تبشیر مرحلهی ثانی. انذار به قرآن با چیست؟ با خودِ قرآن است. نه اینکه پیغمبر بیانی فوق قرآن داشته باشد که آیاتِ ظنّی قرآن را با بیان خودش قطعی کند!!.
« وَتُنذِرَ یَومَ الجَمعِ لا رَیبَ فیه» (شورا،7)، ما داریم عبور میکنیم اگر بخواهیم بیشتر (در آیات) دقت کنیم، قبلاً بحث کردیم و وقت زیادتر میگیرد. از جمله آیه صد و چهار سورهی انعام «قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم فَمَن أبصَرَ فَلِنَفسِهِ وَ مَن عَمی فَعَلَیها وَما أنا عَلَیکُم بِحَفیظٍ»: گروهی چشم باز میکنند و با چشمهای باز به نفع خودشان دریافت قرآنی دارند. و گروهی خود را کور میکنند. کسانی که میگویند قرآن ظنی الدلالة است؛ خود را کور کردهاند. اگر چشمِ عقل را بر مبنای دلالات روشن قرآنی باز کنند، میشود «قد جاءکم بصائر من ربکم» : بصائر هم (جمع) بَصَر است و هم (جمع) بصیرت است. بَصَر، دیدبانِ بصیرت را میبیند و بصیرت مورد نظرِ بَصَر است.
پس با بَصَرها، با بصیرتها، با بصرهای ظاهری، با بصیرتهای عقلانی و فطری و علمی، با بصیرتهای لغت قرآنی، فصاحت و بلاغت قرآنی میشود از قرآن، کمالِ استفاده را کرد «فَمَن أبصَرَ فَلِنَفسِه». حالا، «کُم» در آیه چه کسانی هستند؟ آیا «کُم»، فقط رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) است؟ «کُم» فقط ائمه(علیه السلام) هستند؟ خیر. «کُم» کلِّ مکلفین است. این قرآن برای کل مکلفین بصیرتها است، دیدگاهها است: دیدگاهای وحیانی فوقانی، دیدگاههای رحیمی در عالی ترین مراحل است. «فَمَن أبصَرَ فَلِنَفسِه» کسی که إبصار کند با دیدبانهای معصومانه، با دیدهای صحیح بنگرد به این بصائر «فَلِنَفسِهِ، ومَن عَمی فَعَلَیها». کما اینکه «فعلی حوزاتنا» شده است.
کسانی که در باب قرآن کوردلی میکنند، و قرآن را قطعی نمی دانند «فعلیها»! بنابرین ما هر چه در قرآن تفکرِ بیشتر بکنیم، تدبر شایستهتری در قرآن بکنیم، به خدا نزدیکتر و از حوزه دورتر میشویم. هر قدر پیشروی کنیم در تفکراتِ صحیح و عمیقِ قرآنی، در راستای دلالتهای قرآنی، در راستای تفسیرِ استفساریِ قرآنی، به خدا نزدیکتر و از حوزههای علمیه دورتر میشویم. و هر قدر در ظنّیتِ دلالتِ قرآن، در روایات متعارضه، اجماعات، شهرتها، اطباقات و حتی ضرورتهایی که مبنای قرآنی ندارد توجه کنیم، به حوزهها نزدیکتر و از خدا دورتر میشویم. امیدواریم به خدا نزدیک و از حوزهها دور بشویم یا حوزهها به قرآن نزدیک شوند. إن شاء الله.
« قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم فَمَن أبصَرَ فَلِنَفسِهِ ومَن عَمی فَعَلَیها وَما أنا عَلَیکُم بِحَفیظٍ»: پیغمبر حفیظِ نیست از نظر تکوینی، نسبت به کسانی که با اختیار و از روی نادانی، چشمها و بصیرتها را میبندند و با کوردلی، یا با قرآن برخورد ندارند، یا برخوردِ تنگ دارند: «وَما أنا عَلَیکُم بِحَفیظٍ»
بعد آیه 57 سورهی یونس : «یا أیُّها النّاسُ قَد جاءَتکُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّکُم وَشِفاءٌ لِما فی الصُّدُورِ وَهُدًی وَرَحمَةٌ لِلمُؤمِنینَ»: ناس چه کسانی هستند؟ فقط محمد و محمدین(صلی الله علیه وآله وسلّم) هستند؟ اگر مراد رسول بود لفظ آیه «یا ایها الرسول» میبود. یا اگر رسول و رسولیین و معصومین بود «یا ایها المعصومون» میبود، «یا ایها المصطفَون» بود. «ناس» کل مکلفین هستند.
« قَد جاءَتکُم مَوعِظَةٌ» اگر قرآن ظنی است چه موعظهای است؟ اگر موعظه خیلی هم قطعی باشد باز مردمان چندان زیر بارش نمی روند، تا چه رسد که ظنی باشند. «قَد جاءَتکُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّکُم» مقتضای ربوبیت و رحیمیت حق سبحانه وتعالی این است که این موعظه بیانگر وعظها، بیانگر پندها، بیانگر راهها به طریق اعلا و به طریق اولی و به طریق أبیَن باشند.
« وَشِفاءٌ لِما فی الصُّدُورِ» آیا ظنّ شفاء است؟ ظن خودش مرض است، ظن و شک و احتمال مرض است، شفاء در یقینِ وحیانیست. در علمِ قطعیِ وحیانی، شفاء است «وهدی ورحمه للمومنین».
همچنین آیهی 1 سورهی ابراهیم: «کِتابٌ أنزَلناهُ إلَیکَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِن الظُّلُماتِ إلَی النُّور» از ظلماتِ احتمال، جهلها، شکها وظنها که «إنَّ الظنَّ لایغنی من الحق شیئا» از کل ظلمات، از کوتاهیها، کم بینیها، تاریکیها، انحرافات، شکوک و ظنون «الی النور» خارج کردن. «ظلمات» جمع است: شک ظلمت است، احتمال ظلمت است، ظنّ ظلمت است، و نور واحد است. ظلمات چند تا است ولیکن نور واحد است.
«بِإذنِ رَبِّهِم إلَی صِراطِ العَزیزِ الحَمید»: «لتخرج» کی؟ «کِتابٌ أنزَلناه إلیک لتخرج» به چی؟ آیا «لتخرج» خودت به عنوان محمد بودن(صلی الله علیه وآله وسلّم)؟ نخیر! «لِتُخرِج» به وسیلهی این کتاب، به وسیلهی نورافکن (قرآن)، این نور افکنی که عالیترین و روشنترین نور افکنِ وحی است، مردم را از کلّ ظلمتها، انحرافات، تاریکیها به نور دعوت کنی؛ بنابرین «لتخرج» نه این است که خود پیغمبر قرآن را بیان میکند، که اگر پیامبر بیان نکند قرآن بیان للناس نباشد.
آیه 52 سورهی ابراهیم: «هَذا بَلاغٌ لِلنّاسِ»: هذا بلاغ للناس نه بلاءٌ للناس، چون غیرِ یقین و غیرِ علم بلاء است «هَذا بَلاغٌ لِلنّاسِ» برای کلِّ ناس «ولینذَرُوا بِهِ وَ لیعلَمُوا أنَّما هُوَ إلَهٌ واحِدٌ وَ لیذَّکَّرَ أُولُوا الألبابِ».
[بلاغ یعنی چه؟]
یعنی رسا، این رسا است. آیا ظنّ رسا است؟ ظن، شک، احتمال رسانندهی حق است؟ رسانندهی حق به اهل حق و به مکلفین چیست؟ یقین است. یقین یعنی هیچ خللی، هیچ احتمالی که خلاف نص یا ظاهر باشد در او وجود ندارد.
همچنین سورهی کهف آیهی 1: «الحَمدُ لِلَّهِ الَّذی أنزَلَ عَلَی عَبدِهِ الکِتابَ وَلَم یَجعَل لَهُ عِوَجاً» آیا غیر یقین عِوَج نیست؟ یقین است که صراط مستقیم است، مادون یقین عوج است چه احتمال، چه شک، چه ظن.
«قیماً»، قیّم هم به معنای قائم است، هم به معنای قیمت، هم به معنای پایدار. سه بُعدی است. هم بهادار است، آیا ظن بهادار است؟ قائم است آیا ظن قائم و پابرجاست؟ «قَیِّماً لینذِرَ بَأساً شَدیداً مِن لَدُنهُ ویُبَشِّرَ المُؤمِنینَ الَّذینَ یَعمَلُونَ الصّالِحاتِ أنَّ لَهُم أجراً حَسَناً» (کهف،2)
[معنای سوم فرمودید چیه؟ بهادار و قائم؟]
بله، قائم، بهادار و پایدار؛ آیا ظنّ بهادار است؟ احتمال و شک بهادار است؟ قائم است؟ مقیم است؟ دارای استقامت است؟
همچنین آیه شریفه 27 سورهی کهف «واتلُ ما أُوحی إلَیکَ مِن کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلتَحَداً » که دیروز بحث کردیم.
و همچنین آیه 9 سورهی اسراء «إنَّ هَذا القُرآنَ یَهدی لِلَّتی هی أقوَمُ» اقوم مطلق است. اقوم از قیمت است، از قیام است، هر سه بُعد در «اقوم» جمع است بنابراین این قرآن یهدی «للتی»، للتی چی؟ راهی که بایدها، نبایدها، عقلانی، علمی، فطری، درونی، بیرونی، کلِّ راههای به سوی حق، «لطّرق التی»، کل راههای به سوی حق، این راهها «هی اقوم»؛ اقومِ مطلق است. یعنی از کل وحیها پابرجاتر است، قیمتدارتر است، قائمتر است. آیا همین اقومِ مطلق، ظنی است؟! اگر اقومِ مطلق ظنی است، بنابراین قطعی چیست؟
سوره فرقان آیهی 1: «تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلَی عَبدِهِ لیکُونَ لِلعالَمینَ نَذیراً» فرقان فقط قرآن است، تورات فرقان نیست، تورات کتاب است. تورات، انجیل، سایرکتابهای آسمانی فرقان نیستند. فرقان فارِق (جدا کننده) بین حق و باطل است یعنی مَحَک است، نور است، دلالت مستقیم است بنابرین این قرآن اگر ظنّی باشد فرقان نیست. پس قطعیتِ دلالت قرآن، آن قطعیتی که فوق کل بیّنات رُسُل است فوق کل بینات کل موجودات است بنابراین این فرقان است و لکن سایر کتب وحیانی کتاب هستند و فرقان نیستند.
[یعنی بین حق و باطل جدا نمیانداختند که مشخص کنند حق چیه؟ باطل چیه؟ کتابهای قبلی؟]
حق و باطل دو جور است. یکی حق و باطل تعبدی است، و یکی حق و باطل دلیلی است. بین حق و باطل تعبّدی فرق میگذارند ولیکن بین حقّانیت وحی و غیر وحی نه. مثلاً فرض کنید که انبیاء اگر فقط کتاب آسمانی داشتند و معجزه نداشتند، کتابشان کافی بود؟ آیا تورات به خودی خود معجزهی ربّانیِ پیغمبر بودنِ موسی بود؟ نخیر.
[نمی خواهیم بگویم معجزه بود ولی بیان حقائق در آنها بود که فرقان بین حق و باطل باشند]
بله، ولی فرقان مطلق نیست. قرآن فرقان مطلق است در چند بُعد: 1- فرقان است یعنی تثبیت میکند که معجزهی ربانی است! 2- جدا میکند حق را از باطل. حق را از باطل، حقایقی که در کتب آسمانی قبلی بود و مخلوط شده (با باطلها) تبین میکند. حقایقی که در مثلث زمان به قوّه مطلق است از باطل کنار میگذارد.
بنابراین فرقانِ مطلق در بُعد اصلی و در بُعد فرعی که هم معجزه است، هم کتاب است، هم حُکم است هم رسالت است قرآن است؛ ولیکن کتب آسمانی دیگر بدون دیدن معجزات مطلبی را ثابت نمی کند؛ اول باید ثابت شود که این کتاب رسالت وحی است بعد از ثابت شدنِ رسالتِ وحی آن وقت تعبداً تورات آنچه از بایدها و نبایدها بگوید قابل قبول است؛ ولیکن اگر موسی معجزه نداشت تورات چکار میکرد؟ اگر عیسی معجزه نداشت، انجیل چکار میکرد؟ عیسی با معجزهاش ثابت کرد که حرفش درست است. موسی با معجزهاش ثابت کرد که حرفش درست است. اگر ثابت نشود که حرفشان صحیح است، درست بودن تورات و انجیل به خودی خود درست نبود. بله، بعد که تثبیت شد که وحی است در مقابل وحی باید تعبد کرد. تعبد: آنچه در تورات است درست است چون موسی درست میگوید.
ولیکن این جریان در رابطه با خاتم النبیین اینطور نیست. خاتم النبین(صلی الله علیه وآله وسلّم) دلیل قاطع برنبوتش و رسالتش و وحیانی بودن قرآنش، خودِ قرآن است. پس قرآن فرقان است و هیچ کتابی در قرآن به نام فرقان نیامده است فقط خود قرآن آمده است.
[مگر خداوند کریم نیست؟ لفظ عبرانی هم به بهترین بیان و بلاغ بیاید!؟]
ولی معجزه نیست.
[چرا؟ شما میفرمایید معجزه نیست؛ نمی شود همان کتب هم در فصاحت و بلاغت در اوج باشند؟ چرا نشود؟]
شکی نیست. ولیکن در چه اوجی؟ آیا در فصاحت و بلاغت در اوجی است که معجزه است؟ نخیر، در اوج هست ولی معجزه نیست. نخواسته خدا کتابهای قبلی معجزه باشد برای جهاتی چند که قبلاً عرض کردیم.
[آیه 48 سورهی انبیاء میگوید : «وَ لَقَد آتَینا مُوسَی وَهارُونَ الفُرقان»]
در آیه فرقان چیست؟
[فرقان تورات است دیگر و در ادامه میگوید «وضیاءً وذِکراً»]
نخیر! تورات فرقان نیست برای اینکه در اعطاء و ایتاء رب العالمین به موسی و هارون و عیسی کتاب با فرقان جداست. مثل «وَإِذ آتَينا موسَى الكِتابَ والفُرقان» (بقره،53) کتاب با فرقان در آیات مربوطش جداست بعد بررسی میکنیم ولیکن قرآن هم کتاب است هم فرقان است.
[آخر چه شد؟ تورات بالاخره بین حق و باطل جدایی میاندازد.]
ولی معجزه هست؟ نیست.
[ولی فرقان اصلا به معنای معجزه نیست.]
فرقان فارقِ بینِ فعل بشر (و فعل رب) است، فعلِ خلقی است و فعلِ ربانی. مهمترین فرق، فارق بودن بین فعل رب، از فعل خلق است. (متمایز کردن فعل رب از فعل خلق). آیا قرآن خودش دلیل است بر این که فعل رب است و وحیانی است یا نه؟ بله. ولی تورات و انجیل اینطور نیست. تورات بعد از تثبیتِ اینکه موسی درست گفته، انجیل بعد از تثبیتِ این که عیسی درست گفته، بعد از این تثبیت، فارقِ بین حق و باطل است. پس فارق بودن بین حق و باطل در کتب انبیاء قبلی، فارقِ اصلیِ معجزهای نیست فارقِ فرعیِ تعبدی است. (پس تورات و انجیل فارق تعبّدی هستند اما فقط) فرقان مطلق قرآن است که هم در بُعد اول و هم در ابعاد دیگر فارق است.
[بحثی که هست اکثر این آیات میگوید که قرآن را به سوی تو نازل کردیم تا تو انذار کنی تا تو خارج کنی.]
با چی؟ با قرآن.
[با قرآن! منتهی خود مردم نمی توانند انذار بشوند اگر تو نباشی.]
خیر، اگر پیغمبر نبود وحی هم نبود دیگر، (:وحی و قرآن همراه با پیامبر میآید نه بدون او)، ما نورافکن به تو دادیم تا روشن کنی! (:قرآن حکم آن نور افکن را دارد که ابتدا در دست پیغمبر قرار گرفته و عالم را روشن کرده و اینطور نیست که این نور افکن بدون پیامبر نورافکن نباشد!).