« بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیِمِ »
ألحَمدُ للهِ ربِّ العالَمینَ وصلّی اللّه عَلَی مُحمّدٍ وَعَلَی آلهِ الطّاهِریِن
در دنبالهی بحثِ نسخ، پرسشهایی از قبیل آنچه اینجا مرقوم فرمودهاند هست: 1ـ معیار نصّ و ظاهرِ مستقر و معنای آنها، و چگونگی شناخت عمومات و خاصها، مطلقات و مقیدات چیست؟
تعریف نص چیست؟
نص عبارت است از مدلولِ آیه یا روایت یا هر سخنی که صد در صد است و احتمال درصدی حتی یک درصد در خلاف آن نیست. مثل «إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (بقره،20) و این قدرت، بر هر شیئی دلیل بر فعلیت و تحقق قدرت، بر این مقدور نیست. مثلاً خدا میتواند که باز، را یا حیوانِ دیگری را با هزارها بال بیافریند، ولی بر مبنای حکمت چنین نمیکند. پس قدرت، فوق حکمت است، علم فوق حکمت است.
سؤال: آیا تعلّقِ قدرت کلّیِ صد درصدِ ربّانی، بر جمعِ بین نقیضین و بر محالاتِ ذاتی، (در این آیه) مستثنی نیست؟ جواب: «إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (بقره،20). شیء؛ یا شیءِ ذهنی است، یا شیءِ عقلی است، یا شیء خارجی است. ولی چیزی که هیچ شیئیتی در پذیرش ذهنی و عقلانی و به طریق اولی در پذیرش خارجی ندارد؛ این شیء نیست. اجتماعِ نقیضین شیء نیست، اللهِ غیرِ الله شیء نیست، و همچنین سایر معارضات، اینها شیء نیستند. بنابرین «إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» این مصداقِ اجلای نصّی است که حتی یک در هزارها استثنا ندارد.
تعریف ظاهر مستقر چیست؟
ظاهر؛ یا ظاهرِ بدوی است یا ظاهر بعد از تدقیق و دقت. مثلاً: راجع به انقطاع زن، بعد از طلاقِ ثالث: «فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» (بقره،230). «حتی تنکح» در نظر ظاهری و بدوی و قبل از تأمل کلّ نکاحها را شامل میشود. چه نکاح فقط صیغهی نکاح باشد، چه نکاح با عمل جنسی باشد، هر دو را شامل است. ولیکن از «حَتَّى تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» با دقت میفهمیم که اینجا نکاح فقط لفظ نیست، برای اینکه نکاحُ الزّوج اگر لفظ است که تحصیلِ حاصل است. کسی که با شوهرش ازدواج کند، از نظر لفظی، تحصیلِ حاصل است. بنابرین «حَتَّى تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» دو نکته در آن هست: یکی اینکه «حتی تنکح» این نتیجهی عقد است که همان عمل جنسی است. که اگر با شوهر بعدی عمل جنسی انجام داد، میتواند بعد از طلاق و عدّه به شوهر قبلی برگردد. دوّم چرا نفرمود «حَتَّی یَنکِحها زَوْجاً غَیْرَهُ»، چون میخواسته مردها را در طلاق خیلی خیلی محتاط قرار بدهد؛ که خلاصه اگر این زن را طلاق سوم بدهد، تا همبستر شود با زوج دیگر بعد از آن ممکن است… در اینجا میخواهد تحریکِ احساسات مردها را بکند که خلاصه به آسانی طلاق ندهند.
ظاهر مستقر در قرآن همان جایگاه نصّ را دارد اما در غیر قرآن اینطور نیست
ظاهر مستقر؛ در قرآن تقریباً کانّص است. ظاهر مستقر در قرآن مانند نصّ است؛ در غیر قرآن ممکن است استثنا بخورد. منتها همین ظاهرِ مستقر در قرآن که با روایت فرق دارد، در بُعد سوم، ظاهرِ غیر مستقرِ قاعدهای مثل «احل اللهُ البیع» (بقره،275)، این ظاهری است که فقط استقرارش در ضابطه است. استقرارش در کلِ افرادِ بیع یا بیشتر افرادِ بیع نیست. کل که نیست چون نص نیست. حتی در بیشتر افرادِ بیع هم نیست. برای اینکه عنوانِ قاعده دارد، چون عام یا مطلق؛ یا نصاند یا ظاهرِ مستقر و غیر مستقرند، یا اصلاً ظاهر نیستند.
این که ظاهر نیستند به عنوان قاعده است. مثلاً «احل اللهُ البیع» قاعده است، چرا؟ از کجا میفهمیم؟ چون آیا «البیع»، کلّ بیعها است؟ آیا کلّ بیعها چه مسلمان، چه غیر مسلمان، چه کافر هرچه باشد درست است؟ نخیر. اگر همه آنها بیع است و حلال است که گفتن ندارد و تحصیلِ حاصل است.
بنابرین «احل اللهُ البیع» به عنوانِ یک ضابطه و قاعدهی کلّیِ مجملِ مبهم است، و ما در انتظاریم که قیودی برای حلّیتِ بیع ذکر بشود. پس در نصّ ما انتظار تقیید نداریم و تقیید نمیشود، در ظاهرِ مستقر هم انتظار تقیید نداریم مخصوصاً در قرآن. ولیکن در قاعدهی مجمل و قاعده مطلق و ضابطه، در اینجا قطع داریم که قیودی دارد قطعاً قیودی در کتاب و سنت دارد، باید بگردیم و تا نگشتهایم؛ البته گشتن درست و صحیح؛ و قیود و تخصیص را پیدا نکنیم این ظاهر هیچ حجّت نیست. بله حجّیت این ظاهر که ظاهرِ مستقر خواهد شد، بلکه نصّ خواهد شد، بعد از گشتنِ صحیح در کتاب و سنت است، با ادلّهی قطعیِ کتابی، ادلّهی قطعیِ سنّتی، یا ادلّهی قطعی هر دوگانه، اگر تقییدهایی در آنها داشت؛ بعد از آن تقییدات، میشود ظاهر مستقر و نص.
[ظاهر مستقر را چرا همان نصّ نمیگویم در حالی که حکمشان یکی است؟]
در قرآن نصّ است، و در غیر قرآن نص نیست. در قرآن نص است چون اگر یک مطلبی در قرآن هست که با فکر و دقت بیشتر از 50 درصد است آیا احتمال دارد که کم تر از 50 درصد بشود احتمال ندارد، ولی این احتمال در روایات هست. بنابرین دو نص در قرآن داریم؛ یک نصّ قطعی و یک ظاهر مستقر که آن هم محمول به نصّ قطعی است.
چگونگی شناخت عام و خاص، و مطلق و مُقیّد در قرآن
حالا، چگونگی شناخت عمومات و خاصها. عمومات یا با الفِ استغراق است، یا با کلّ است، یا لفظِ کلّ به اضافهی استغراق است، یا معناش کلّیت دارد. مثلاً اگر به جای «إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» میفرمود: «ان الله قدیرٌ»، کل ندارد، استغراق هم ندارد، ولیکن چون الله است، و قدرت الله نامحدود است و بی انتها و بی قید است؛ بنابرین کل است. منتها اگر کلّ باشد خوب از نظر لفظی هم، بیش از آن میشود.
این عمومات و خاصها و مطلق و مقیّدات سه بُعدی است. هرکدام از این سه بُعد را از قرینهی لفظی و قراینِ معنویِ مماس و قراین معنویِ غیر مماس، در جای خودش میفهمیم. مثلاً؛ راجع به نص در اطلاق؛ «وحرّم الرّبا» (بقره،275) این نص در اطلاق است، چرا؟ برای اینکه ربا چون رباست حرام است. بنابرین بین الولد والوالد وبین الکافر والمسلم، بین الزوج والزوجین کلاً قابل قبول نیست به دو جهت؛ یکی تعارض روایت است و دیگر اگر عرض بر کتاب بشود درمییابیم که این ربا به کلی حرام است.
این نصّ در اطلاق است، یا ظاهرِ در اطلاق است؛ یعنی نمیدانیم قیدی دارد یا ندارد، ممکن است قید داشته باشد. برای اینکه مطمئن شویم و نص در اطلاق بشود، باید جستجو کنیم، اگر قیدی پیدا کردیم، تقیید میشود، اگر پیدا نکردیم میشود نص در اطلاق یا نص در عموم.
و اما ضابطه؛ جایی است که مطمئن هستیم (قید دارد). پس بُعد اول این است که میدانیم مُقیّد و مُخصّص ندارد. بُعد دوم ظاهر در اطلاق است و ظاهر در عموم است و ظاهراً مقیّد و مخصّص ندارد ولی احتمال دارد. احتمال دارد که مقیّد یا مخصّصی درکار باشد و برای زوالِ این احتمال و برای اینکه این عام و مطلق صد درصد بشوند، میگردیم. اگر از ادلّهی کتاب و سنت چیزی پیدا نکردیم، آنگاه منقلب میشود به نصّ در عموم یا نصّ در اطلاق.
[در سنت هم میشود گشت؟] برخلاف ظاهر قرآن نخیر!
اما بُعد سوم این است که بدون ریب و بدون شک، قطع داریم که این عام؛ مخصّص دارد، این مطلق؛ مقیّد دارد، پس این جا گشتن حتمی است، و قبل از گشتن نه به عموم میتوانیم استناد کنیم و نه به مطلق. یعنی حجّیت در ضابطیتِ عموم، و ضابطیت اطلاق دارد، ولی حجیت در دلالت هرگز ندارد.
[در این مورد به روایت هم میتوانیم مراجعه بکنیم برای قید؟]
بله. برای اینکه قیود مطمئناً هست، و این قیود در کتاب و سنت است. اگر در سنت هم باشد و قطعی هم باشد، این مخالف با اطلاقِ عموم نیست، چون این اطلاقِ عموم نه نصّ است و نه ظاهرِ مستقر. وقتی که نه نصّ است و نه ظاهر مستقر؛ مثل «احل الله البیع» اگر قطعاً ما دلیلی از سنّت داشتیم که مثلاً فلان شرط را دارد، و در کتاب نباشد، این را قبول میکنیم. چرا؟ برای اینکه مخالفِ این اطلاق و مخالفِ عمومِ قرآن نیست، و مخالفِ ضابطهی اطلاق و مخالف ضابطهی عموم هم هرگز نیست. ولیکن اگر بر خلاف ظاهر مستقرّ قرآن باشد؛ از کتاب قبول میکنیم ولی از روایت هرگز قبول نمیکنیم. «إذا جاءكم عني حديث، فاعرضوه على كتاب الله، فما وافق كتاب الله فاقبلوه، وما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
مثالی از مراحل عبارت و اشاره و لطیفه و حقایق در قرآن در آیه «لا یمسّه الا المطهرون»
خوب، یک نمونه از هر یک از عبارت و اشارت و لطائف و حقایق؛ مثلاً در «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه،79)، در عبارت منظور طهارت جسمانی است، خیلی عامیانهاش طهارت از حدث است، قویترش طهارت از خبائث است، به اضافهی ماقبل. البته آقایان، طهارتِ از خبیث را نمیگویند؛ و حال اینکه آیا کسی که کثیف است طاهر است؟ طهارت دو بُعد است؛ یا طهارت از حدث است یا طهارت از خبائث است. یک بُعد سطحی است یک بُعدش عمیقتر است. بُعد سطحیاش طهارتِ از حدث است، و بُعد عمیقتر طهارتِ از خبائث است.
و اما اشاره؛ «مطهرون» مربوط به روح است، آیا طهارتِ روحی مهمتر است یا طهارتِ جسمی؟ روحی. برای اینکه روح اقوای از جسم است. وقتی که در مسّ قرآن، طهارت جسمانی شرط است، یعنی در مسّ بدنِ انسان به قرآن که طهارت جسمی و عدم نجاست و عدم خباثت؛ شرط است، آیا روح مهمتر است یا جسم؟ آیا «المطهرون» فقط جسم است؟ فقط روح است؟ نخیر، هم جسم است هم روح است. بنابرین بُعدِ روحی اشاره است. یعنی طهارتِ فکری، طهارتِ بینش، طهارتِ دانش و طهارتِ نظری. که اگر کسی با تحمیل بخواهد وارد قرآن بشود؛ این طهارت برای مسّ قرآن ندارد. مسِّ مماسِ صحیحِ با قرآن، در بُعدِ اشارتی این است که شما لغت را بدانید، و بدون تحمیل آیات را با آیات معنی کنید. بنابرین این اشاره است که روح انسان بایستی از نظر فطری غبار نداشته باشد، از نظر عقلی سالم و آزاد باشد، از نظر علمی سالم باشد، تحمیل نکند، و آیات را با آیات معنا کند.
و اما لطیفه؛ «المطهرون» بُعدِ اعلای طهارت از نظر روحی، برای چه کسانی است؟ معصومین(علیهم السلام). و این لطیفه است. لطیفه را در دسته سوم قرار میدهند.
و اما حقایق؛ مطلبی است که خارج از عبارت و اشاره و لطیفه است. «المطهرون» در آیهی تطهیر که مربوط به معصومین است، و ما معنای عصمت را، آن هم عصمت علیا را درست دریافت نمیکنیم، و از خصوصِ آیه، از لفظِ آیه، چندان مستفاد نیستیم. بلکه این مسِّ تکلیفیِ قرآنی است، برای کل مکلفین که در این سه بُعد است و بُعد چهارم اینکه مس تکلیفی مکلفین هرگز نیست.
[معیار شناخت ناسخ و منسوخ را هم بفرمایید]
عرض کردهایم که اصولاً بین ناسخ و منسوخ تعارض است؛ یا تعارضِ تبایُنِ کلّی است، یا تَباین جزئی است، یا تعارض عام و خاص است، یا تعارض مطلق و مُقیّد است. یا عام؛ ناسخِ خاصّ است، یا خاص؛ ناسخِ عام است، یا مطلق؛ ناسخِ مُقیّد است، یا مقیّد؛ ناسخِ مطلق است. این بر حسَبِ آیاتی است که قبلاً نازل شده، و آیاتی که بعد نازل شده. آیاتِ قبل در این چند بُعد طبعاً منسوخ است، و آیاتی که بعد نازل شده ناسخ است.
و این قبل و بعد در سُوَر قرآن بیّن است. مثلاً آیاتی که در سورهی مائده است آیاتِ ناسخ است، مگر آیه «النفس بالنفس»(مائده،45)، چون نقل از تورات میکند بنابرین قبل از قرآن است؛ ولیکن احکامِ دیگری که در مائده است؛ اگر در بُعدی از ابعادِ چندگانهی مذکور، با بعضی از احکام در سایرِ سُوَر مخالف باشد؛ این آیات ناسخ است. بنابرین اولاً ناسخ و منسوخ در قرآن خیلی کم است؛ [..] ثانیاً این کم کاملاً بَیّن است و بیشتر از پنج، ششتا نیست.
[در مورد تَقدم وتَأخُر بفرمایید، چون در خودِ آیات و سورهها معیار خاصی نداریم که تشخیص بدهیم واقعاً این سوره مقدم بوده یا موخر؟]
چون اصولاً ناسخ و منسوخ فقط پنج یا ششتا بیشتر نیست، و آن هم بیِّن است که کدام مقدّم است و کدام مؤخر (لذا مشکل ایجاد نمیشود). مثلاً سورهی مائده مؤخّر است کلاً، لذا «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنْ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنْ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ» (مائده، 5) این آیه، نسخ میکند آیهی سورهی نور را که «الزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً» (نور،3). در این آیه، ازدواج دو زناکار را جایز میداند؛ ولیکن در آیهی مائده میفرماید نخیر، حتی نکاحِ همسان، بین زناکاران درست نیست. چون سورهی نور قبل از مائده است (پس آیه مائده ناسخ است). لذا سورههایی که کلاً مدنی است، در این سورهها احیاناً آیاتِ ناسخ هست نسبت به سورههایی که کلاً مکّی است؛ که یک نمونهاش را عرض کردیم.