پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-تفسیری مختصر از کل سوره ی ناس ۲-بیان اینکه چرا در سوره ناس «برب الناس» آمده وبه جایش «برب العالمین » یا «برب المکلفین الاجمعین» نیامده است. ۳-بیان اینکه منظور از الناس در این سوره و در سوره های دیگر کیست؟

جلسه چهل و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تفسیر سوره ناس

« بِسمِ اللهِ الرَّحمَانِ الرَّحیِمِ »
ألحَمدُ للهِ ربِّ العالَمینَ وصلّی اللّه عَلَی مُحمّدٍ وَعَلَی آلهِ الطّاهِریِن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، «بسم الله الرّحمن الرّحیم * قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الوَسوَاسِ الخَنَّاسِ * الَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ * مِن الجِنَّةِ وَالنَّاسِ»

«قُل أعوذُ بِربِّ النّاس» نکته‌ای که در اینجا باید به آن توجه کنیم؛ این است که چرا در اینجا «ربّ النّاس» گفته شده است؟ و حال این‌که ربّ العالمین، یا ربّ المکلفین و از این قبیل تعبیراتی که کلِّ مربوبینِ عالمِ هستی را شامل می‌شود، به نظر بهتر است.

چرا در «قل أعوذ برب الناس» ربوبیت خاص در مورد «ناس» آمده نه ربوبیت فراگیر مثل «رب العالمین»؟

برای موردِ استعاذه قرار گرفتن؛ آیا ربوبیّتِ شامله (فراگیر و همگانی) مانند قل اعوذ بربّ العالمین یا رب المکلفین اجمعین أقوی (و بهتر) است یا فقط ربّ الناس، گرچه بالاترین مقام و موقعیت در میان مکلفین برای ناس باشد؟

آنچه ما می‌فهمیم؛ در اینجا نسبتِ به ناس دو نوع حساب دارد: یک حساب این است که خداوند فعلاً با ناس صحبت می‌کند؛ گرچه خطابات قرآن متوجه به کلّ مکلفین است؛ اما ناس بالاترین الگو و مهم‌ترین نمونه از مکلفین هستند؛ از این جهت «برب الناس» گفته شده است.

انسان و ناس در قلّه ربوبیت قرار دارند

دوم که مهم‌تر است؛ این است که ربوبیت‌های حضرت حق سبحانه وتعالی، و خالقیت‌هایش و رحمت‌هایش و نعمت‌هایش و محبت‌هایش طبعاً فرق می‌کند. آن خالقیتی که خداوند نسبت به انسان دارد؛ آیا همان خالقیت را در بُعد خارجی، نسبت به سایرین دارد؟ در بُعدِ اصلِ قدرت مساوی است؛ خلقِ هر چیزی در برابرِ قدرت حق یکسان است؛ از نظرِ قدرت حق. اما از نظرِ وضعیتِ خارجی که مخلوق دارد؛ آیا انسان مانند حیوان است؟ حیوان مانند شجر است؟ شجر مانند حجر است؟ این که نیست. درست است که اراده‌ی حق سبحانه وتعالی در ایجاد انسان؛ مشکل‌تر از اراده‌ی خدا در ایجاد حجر نیست؛ چون برای حضرت حق سبحانه وتعالی مشکل واَشکَل (مشکل‌تر) وجود ندارد. کما این‌که در بابِ معاد؛ آیا خلق اول برای خداوند مشکل‌تر است که آغاز خلقت است؛ یا اعاده‌ی خلق که در قیامت است؟ نسبت به قدرتِ محدود خوب خلقِ اولی مشکل‌تر است تا خلق ثانی. اما نسبت به قدرت حق سبحانه وتعالی یکسان است. پس دو نسبت در کار است. ما نسبت به قدرتِ حق، و علمِ حق، و عنایت و اراده حق سبحانه وتعالی بحث نمی‌کنیم؛ بلکه نسبت به مخلوق صحبت می‌کنیم.

ربوبیت‌ها نسبت به همه مخلوقات یکسان نیست

حالا مربوبیت‌هایی که مربوبین در کل عالم مربوبیت دارند آیا با هم یکسان است؟ هم بله هم نه. بله یکسان است چون برای حضرت حق سبحانه وتعالی مشکل و اَشکَل و آسان و آسان‌تر وجود ندارد. اما نسبت به موجوداتِ خارجی طبعاً فرق می‌کند. مثلاً واعظی است که هم در شهر به منبر می‌رود و هم در دِه منبر می‌رود؛ اگر در دِه از او دعوت کردند و گفتند: آقای واعظِ شهری به عنوانِ واعظِ شهری در دِه سخنرانی کنید. آیا ایشان در دِه بلد نیست صحبت کند؟ و فقط در شهر بلد است؟ نخیر؛ ولیکن سخنرانیِ در شهر در میان باسوادها قوی‌تر خواهد بود، پس آن سخنرانی‌ای که در شهر انجام می‌داده باید در ده انجام بدهد.

مثال: حق سبحانه وتعالی نسبت به ناس و نسناس و ملائکه و حیوان و جماد و آسمانی‌ها و زمینی‌ها و دریایی‌ها، ظاهرها و پنهان‌ها؛ نسبت به همه ربوبیت‌هایی دارد؛ اما بالاترین قله‌ی ربوبیتِ حق سبحانه وتعالی در ناس است. نمی‌خواهیم بگوییم که ناس نظیر ندارد؛ که ناس هم نظیر دارد، اما فعلاً بحث در نظیرِ ناس نیست؛ بحث با ناس است و از ناس تراوش می‌کند به نظیرانِ ناس؛ و به طریق اولی به کسانی که در مرحله پایین‌تر از ناس هستند.

بنابرین، این نکته را آقایون توجّه بفرمائید که اگر حق سبحانه وتعالی می‌فرماید: «قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» و نفرمود «برب العالمین» یا «برب المکلفین» این حساب دارد. می‌خواهد چه بگوید؟ می‌گوید ربوبیت در بالاترین مرحله، و در عالی‌ترین مرحله را، خداوند در سازمانِ ناس مقرر کرده است: ربوبیتِ تکوینی، ربوبیت فطری، ربوبیت فکری، ربوبیت تشریعی، و ربوبیت در تمام مراحل تربیتیِ تکوینی و تشریعی را؛ خداوند نسبت به ناس؛ اکمل از کافّه‌ی موجودات مقرر فرموده است؛ مگر آن موجوداتی که با اشاره‌ی بعضی از آیات مانند ناس‌اند.

پس مراد چیست؟ «قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» اوّلاً خطاب با ناس است، ثانیاً پناهی که ما در اینجا می‌بریم؛ پناهِ به بالاترین ربوبیت حق سبحانه وتعالی می‌بریم برای حفظ انسان‌ها از بی‌تربیتی‌ها. مثلاً فرض کنید که یک پزشک؛ اگر هم پزشکِ انسان است و هم پزشکِ حیوان؛ اگر به او بگوییم نسبت به انسان پزشکی کن؛ به او می‌گوییم پزشک نمی‌گوییم دام‌پزشک. از او می‌خواهیم که آن پزشکی که نسبت به انسان‌ها انجام می‌شود را نسبت به ما انجام بدهد؛ گرچه او پزشکِ حیوان و دام‌پزشک هم هست.

بنی علی ذلک «قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» انما نحن نُأمَر أن نعوذ بربِّ الناس؛ لا رب العالمین؛ ولا رب المکلفین، لأنّ الربوبیتِ الرب سبحانه وتعالی بالنسبة لقبیل الناس؛ بینِ کافّة المکلفین وکافّة العالمین؛ تلک ربوبیة هی فی اعلی درجة ربوبیات الربانیة، وکما فی قول تعالی «فَتَبَارَ‌کَ اللَّـهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون،۱۴) من المعانی فی هذه الآیة المبارکة أنّ لربّنا سبحانه وتعالی خالقیات العدة بنسبة المخلوقات العدة؛ فَتَبَارَ‌کَ اللَّـهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ، احسنُ الخالقیاته إنما حسنت ووجدت فی خلقه بالانسان؛ ولیست خالقیته للحیوان مثل خالقیته للانسان. این بحث اولی است که «قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ».

نکته‌ی دیگری که در اینجا ذکر کردیم و می‌خوانیم، تفسیر الفرقان، جلد۳۰، صفحه ۵۴۵: «قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» انه امرٌ ان یخبر العبد عن نفسه: أنّه یستعیذ ولیست الاستعاذه من مقولة لفظ، بحثنا حتی وصلنا إلی هنا: برب الناس، بمالکهم ومربیهم، المقصود الاول هو المالک المربی و المربی المالک؛ لأنّ الربوبیة لها مرحلتان. ربوبیت دومرحله دارد: یک مرحله‌ی ربوبیتِ در اصل ایجاد است، و یک مرحله ربوبیتِ بعد از مرحله‌ی ایجاد است. پس یک ربوبیت مطلقه داریم یک ربوبیت نسبیه داریم.

ربوبیت مطلقه این است که این تربیت از آغاز تا انجام است. آغاز، ایجادِ این انسان است؛ انسان را ایجاد کرده است ولیکن ایجاد از روی حساب و روی مصلحت عالیه‌ی الهیه «رَبُّنَا الَّذِی أعطَی کُلَّ شَیءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَیٰ» (طه،۵۰) این دو بُعدی است. أعطَی کُلَّ شَیءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدَیٰ، هذه هی الرّبوبیه الطلیقه، قید ندارد، هم «أعطَی کُلَّ شَیءٍ خَلقَهُ»؛ خلق و آفرینش مناسب هر چیزی را به آن داد؛ نه فقط این بلکه «ثُمَّ هَدَی». ثمّ هداه الی ما خُلِق له تکوینیة بصورت العامة و تشریعیة بالنسبة للمتشرعین وهم المکلفون.

در اینجا هم همین‌طور است: این رب النّاس هم ناس بودنِ ناس را ایجاد فرموده است: «خلقه» و هم «هَدَیٰ»، ناس را هدایت کرده است هم از نظر تکوینی الی ما خلقوا لأجْلِه و هم از نظر تشریعی؛ شرایعِ مقدسِ خود را که بالاترین شرایع در عالم وجود است؛ چون شریعت از برای حیوانات هم هست؛ مگه حیوانات شریعت ندارند؟ حیوانات هم شریعت دارند؛ در سوره‌ی انعام داریم که حیوانات هم دارای نظام های شریعتی ـ تشریعی هستند منتها با انسان‌ها بر حسَب اختلاف مراحل وجودی فرق می‌کنند.

«قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» ربوبیة الاولی انَّه خلق الناس ناساً؛ و ربوبیة الثانیه انه هدی الناس الی ما خُلقوا لأجْلِه تکوینیاً و تشریعیاً؛ و رب الناس در اینجا بر آن حسابی که قبلاً عرض کردیم؛ محور است. پس نه رب العالمین و نه رب المکلفین و نه غیر آن.

رب الناس، بمالکهم ومربیهم الذی یعرف ناسَهم ونسناسَهم. ناس دو دسته هستند؛ یک دسته ناس که خیر هستند؛ و یک دسته ناس که شر هستند. آن قبیلی که قبل از این انسانِ موجود بودند از آن‌ها تعبیر به نسناس می‌شود «إنِّی جَاعِلٌ فِی الأرضِ خَلِیفَةً» (بقره،۳۰) خلیفة عن من سلف من الآدمیین الذین هم کانوا نسناس. ناس بودند؛ به صورت انسان بودند؛ از خاک بودند؛ اما شیطنت و شرارت آن‌ها به قدری زیاد بود که خداوند آنها را به طور کلی از بین برد. الذی یعرف ناسهم ونسناسهم یعرف فضائل الاخلاق ورذائلها. خوب، قاعده‌ی رب چیست؟ کسی که مربی است؛ دکتر اگر مرض را بداند و معالجه را نداند این نیمه دکتر است، اگر معالجه را بداند مرض را نداند نیمه دکتر است. اگر دکتر دوا را بداند مضرّ را نداند و بالعکس، فایده ندارد. فالرّبوبیة المطلقة من [..] اثنین؛ بعدٌ ایجابی و بعدٌ سلبی. البُعد الایجابی أن یعرف ویعمل ما یصلح المربوب. اصلاحش کند، آن چیزهایی برایش نافع است؛ اصلاحش کند. البُعد الثانی أن یعلم ما یضر المربوب. در هر دو مرحله؛ و قرآن شریف که کتاب تربیتی است هر دو بُعدی است؛ راه شیطان را نشان داده و راه رحمان را هم‌چنین. اگر فقط راهِ رحمان را نشان می‌داد؛ انسان احیاناً به راه شیطان می‌رفت به خیال این‌که راهِ رحمان است. و اگر راه شیطان را فقط نشان می‌داد؛ انسان راه رحمان را بلد نبود؛ پس هر دو راه را باید نشان بدهد.

فله أن یخرجنا من الظلمات لانه یعرفها؛ الی النّور لانه یعرفُه، یعرف الخیر والشر وکما هدانا الیهما. وعلی المستعیذ، من الـلاتربیتة الی التربیة، أن یستعیذ برب الناس، یعنی موقف ربوبیه الله تعالی بنسبة الناس التی هی اعلی قلل الربوبیّات؛ آن بالاترین مرحله، باید میزان را آن دکترای تربیتی در نظر گرفت یا پروفسورای تربیتی را، ولیعرف الموازین التربویة؛ علمیة وتطبیقیة ولیعرفت الشیطنات کلها، باید همه‌ی شیطانی‌ها را نشان بدهد، ولکی یستطیع الفرار من الظلمات الی النور، تا این ناس که استعاذه به رب الناس می‌کنند؛ در پرتوی این تربیت دو بُعدی حق سبحانه وتعالی بتوانند از ظلمت‌ها به سوی نور بروند فی ظلّ لربوبیة الرّب المعیذ. اننا لا نستعیذ بالانبیاء، الانبیاء لیس الهه من پناه می‌برم به پیغمبر. یعنی چه؟ خود پیغمبر پناه‌گیرنده است؛ بله: «وَلَو أنَّهُم إذ ظَلَمُوا أنفُسَهُم جَاءُوکَ فَاستَغفَرُوا اللَّهَ وَاستَغفَرَ لَهُم الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً» (نساء،۶۴) صحیح است. [..] اما ای پیغمبر ما را ببخش! این صحیح نیست. مسیحی‌ها این کار می‌کنند حتی پیش کشیش‌ها؛ می‌گویند کشیش ما را ببخش! کشیش هم می‌بخشد، گناه‌ها را می‌فروشد و از این حرفها. ولی این لات و الات در میان ما مسلمان‌ها هرگز وجود ندارد.

همان‌طور که عبودیت در انحصار خداست؛ استعاذه هم منحصر به اوست

پس همان‌طور که عبودیت منحصر به حق است؛ استعاذه هم منحصر به حق است. بلکه استعانت هم هم‌چنین. «إیَّاکَ نَعبُدُ وَإیَّاکَ نَستَعِینُ» (حمد،۵) هُو معبود فقط وهو مستعان فقط.

اننا لا نستعیذ بالانبیاء، فهم المستعیذون أیضاً کامثالنا لا معیذون نهتدی کامثالناً، لا معیذون نهتدی بدلالاتهم الرسالیة، به‌عنوان رسول نه به عنوان موسی و عیسی(علیهما السلام). موسی و عیسی به عنوانِ خودشان کاره‌ای نیستند بلکه به عنوان رسول! رسول هم نامه‌رسان است، دخالت هم نمی‌کند. نه این نامه مالِ رسول است؛ یک کلمه اضافه و کم نمی‌کند؛ و نه با اراده او می‌شود کسی مومن بشود: «إنَّکَ لا تَهدِی مَن أحبَبتَ ولکِنَ الله یَهدِی مَن یشاء» (قصص،۲۸) [..]

[سؤال یکی از حضار] برای این‌که کسی که خودش به خداوند پناه ببرد «قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» پس خودش پناه‌دهنده نیست؛ بلکه پناهنده است.

پناه‌دهنده باید ربوبیت داشته باشد

انما نستعیذ برب الناس؛ ربّ الرّسل والمرسل الیهم. ثم قد تکون الاستعاذة ناقصة غیر ناجحة، إذا لم یکن المعیذ ملکا قدیرا، فربّ ربّ یحاول الإعاذة؛ اگر ربوبیت را به طور مطلق بگیریم؛ فربّ ربّ یحاول الإعاذة ولکنه لا یملکها، یک کسی هست که مربی شخص دیگری است؛ ولیکن قدرتش به تربیت او نمی‌رسد چون منازعه‌اش زیاد است؛ یا قدرت تربیتی او محدود است و او احتیاج به بالاتر دارد. پس هم در بُعد تربیتیِ ایجابی، و هم در بُعدِ تربیتیِ سلبی؛ چون قدرتش آن مقدار نیست، بنابرین کافی نیست باید در مرحله بالاتر ملک باشد.

پناه‌دهنده، یک مرحله بالاتر، باید مَلِکیت داشته باشد

«قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * ملِک النّاس» ولیکن الربوبیه حتی الربوبیة الطلیقة لا تکفی، یمکن ربوبیة طلیقة فی المرحلة الولی فی المرحلة الثانیه ولکن لا یحیط هذا الربّ قدرةً وقوّةً وقیّومیةً حتی حتی یسلط علی کافّة سلبیّات والایجابیّات؛ حتما باید این رب ناس دارای قدرت مَلِکی هم باشد؛ که به حسابِ قدرت ملکی خودش، هیچ قدرتی در مقابل او نتواند استقامت کند، نه شیطان، نه بچه‌های شیطان، هیچ شیطنتی وهیچ شیطانی، در مقابل قدرت او که می‌خواهد اعاذه کند؛ نباشد. ولذا می‌گوییم «ملِک ناس».

الذی یملک «الجِنّة والنّاس»، و یملک الخیر و الشر، و لکنه لیس منه شر، إنما یدفع عنه إلی الخیر، فالمحاولات التربویة لا تکفی إعاذة من الشرور واقعیا مهما کانت قویة. تربیت‌هایی که از غیر خداوند حاصل می‌شود؛ چه تربیت علمی؛ چه تربیتِ عقیدتی، تربیت اخلاقی، تربیت بدنی، فردی و اجتماعی، این تربیت‌ها چون محدود است؛ اگر منتهی به اراده حق سبحانه وتعالی نشود؛ این تربیت‌ها به جایی نخواهد رسید و یا ناقص خواهد بود، یا احیاناً به ضرر مبدل می‌شود اگر لا تربیت قوی‌تر از این باشد، پس ملک الناس در اینجا لازم است.

فقد تتطلب قوة للدفع و لتطبیق شریعة اللّه و دحر الشیاطین، فشریعة اللّه لیست شریعة علم و أحکام فحسب، فقط این نیست که! علم، حکم. إنها شریعة القدرة و الطاقة الجبارة أیضا، إنها نظام و تطبیق، فالنظام بحاجة إلی تطبیق، و التطبیق فاشل ما لم تکن سلطة. عده‌ای زیادی خیال می‌کنند شریعت فقط احکام دانستن است؛ آن هم فقط احکام حیض و نفاس و غسل و وضو این حرف‌ها! شریعت؛ تمامِ رموز ترقی دادن و تقویتِ زندگی را دارد، از قضا این اراده الهی است که ارتباط بین بحث‌مان باشد؛ در بحث حج ما همین مطلب را با یک وضعِ وسیع‌تری خواهیم داشت که شریعت ما را مأمور می‌کند از تمام نیروهای درونی و برونی برای سلوک سبیل الله استفاده کنیم.

بنابرین در اینجا که ملک الناس است عنوانِ قدرت است یقول ربنا سبحانه وتعالی [..] «وَأعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة» (انفال۶۰) حالا این «وَمِن رِّ‌بَاطِ الْخَیْلِ» (اسب‌های جنگی) این یک نمونه‌ای است اصل «مِن قوة» است. مِن کافة القوّات الداخلیه والخارجیه والفردیة والاجتماعیة؛ القوّات الفطریة والعقلیةِ والفکریة والقوّات الجسدانیة والمالیة والقوّات العلمیة تمامِ قوّه‌هابی که دارید و اگر ندارید تحصیل کنید واعدو لهم. چون نسناس إعداد دارند، لشکرکشی دارند، در تمام ابعادِ زندگی‌ساز به حساب شیطان، و زندگی‌سوز به حسابِ زندگی انسان، دو صف است در مقابل هم: صف انسان (صف ناس) و صف نسناس.

چون صف نسناس ترتیباتی دارند إعداد قوا می‌کنند؛ ترتیب قوا می‌کنند؛ لذا ما باید مکافهه (کفایت) داشته باشیم؛ تا بتوانیم غالب شویم و آن‌ها را بتوانیم فلج کنیم و در سلوک فی سبیل الله، رستگار و فالح باشیم.

ثم إذا واجهتنا القوة المعاندة، یأتی دور الاستعاذة بـ: «ملک الناس». این‌طور نیست که ما تنبلی کنیم و همین‌طور بنشینیم و بگوییم که خدا دین خودش را حفظ می‌کند! خدا که متدیّن نیست! خدا نه نماز می‌خواند، نه روزه می‌گیرد، نه جنگ می‌کند، خدا دین را برای ما فرستاده است. «تخلقوا باخلاق الله» این نیست که اخلاق خود خدا را داشته باشیم! ما که خدا نمی‌توانیم باشیم. بلکه باید اخلاقی را که خدا برای ما مقرر کرده است؛ ما باید آن راه را برویم تا این‌که در سبیل معرفة الله کامل بشویم.

پس مرحله اولی این است که ما با تمام قوای برونی و درونی که داریم و یا می‌توانیم داشته باشیم؛ جدّیت کنیم تا تکامل پیدا کنیم. منتها ما کال و ناقص هستیم. در این نقصان‌ها در این مواجه‌هایی که قدرت ما کمتر است و قدرت دشمن بیشتر است، اما ما در راه خدا داریم قدم برمی‌داریم؛ اینجا ما استعاذه کنیم. بنابرین «فَاتَّخِذهُ وَکِیلاً»(مزمل،۹) این معنا را می‌دهد؛ استعاذه برب الناس این است، اللهم وفقنی این است. معنای آن تنبل‌پروری نیست، در اسلام تنبل‌پروری وجود ندارد، بلکه تمام قوا را باید بسیج کرد، منتها با بسیجِ تمام قوا باید از خدا خواست که خدایا به من توفیق بده که به مقصود برسم. چون نیروهای شر زیادترند و نیروهای خیر کمتر.

ثم إذا واجهتنا القوة المعاندة، یأتی دور الاستعاذة بـ: «ملک الناس». الملک الرب، فلتجابه الطاقات المعاندة بالملکیة العادلة.

«إلـٰه النّاس» این مرحله سوم. ممکن است رب ناس باشد، ملک ناس هم باشد، ملِکیّت دارد اما ملِکیت هم می‌تواند محدود باشد؛ کما این‌که ربوبیّت می‌تواند محدود باشد؛ چون نفرموده که نامحدود: رب ناس. تا اینجا که لفظ الله را نیاورده است: رب ناس، و همان‌طوری که ربوبیت می‌تواند محدود باشد، و با ملک ناس کامل می‌شود، که به آن قدرت داده می‌شود، ولی فقط حالت تربیتی، بعداً در قدم دوّم، حالت قدرت کافی نیست.

پناه‌دهنده در مرحله بالاتر باید الوهیت داشته باشد

ممکن است قدرت باشد اما ظالم باشد، قدرت باشد اما محدود باشد. لذا «اله الناس» که اقدر القدرات واقوم القوّات والقیومیات خاصّة بهذا الاله، فإذاً «قُل أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إلَهِ النَّاسِ» یعنی اعوذ بالله، بنابرین مرحله اخیر و قدم سوم، اله الناس است، پس در استعاذه باید توجه به این سه جهت بکنیم؛ هم «رب» است، بصورت مطلقه، هم «ملِک» است، هم «اله» است.

رب تربیت است، ملِک قدرت، و اله فوق کل مراحل تربیتی و قدرتی و لانهایت ازلاً و ابداً، که ثانی ندارد و کسی هم نیست که در مواجه با او قرار بگیرد، پس «اله لناس».

وفی آخر المطاف نعطف بأنفسنا وبهم إلی الإله: طوعا وکرها، فهو أول المطاف «بِرَبِّ النَّاسِ»، هو الاول والآخر والظاهر والباطن، نفرّ منک الیک، من عذابک الی رحمتک، من غضبک الی لطفک، وفی آخر المطاف نعطف بأنفسنا وبهم إلی الإله: طوعا وکرها، فهو أول المطاف «بِرَبِّ النَّاسِ»، وهو آخر المطاف «إِلهِ النَّاسِ» وقد تجب فی الوسط السیطرة الملکیة لحمل النسناس إلی سیرة الناس، ولکی یعقلوا أخیرا ویضطروا للخضوع أمام: «مَلِکِ النَّاسِ».

پناه‌بردن به «رب الناس» شامل کسانی که کمتر و پایین تر از انسان هم هستند؛ می‌شود

هنا لک تمت الاستعاذة، وتوفرت شروطها: استعاذة ومستعاذا به، ولیکن الإنسان هو الموضوع، موضوع این احکام انسان است منتها موضوع ضعیف نیست؛ بلکه بالاترین قلّه‌ی موضوعیت در زمینه استعاذه مربوط به انسان است و بقیه کسانی که مانند او هستند که کم هستند مثل او هستند، و کسانی که پایین‌تر از او هستند که خوب به طریق اولی قدرت استعاذه دارند.

ولیکن الإنسان هو الموضوع، ویحمل علیه وفی هامشه سائر المکلفین من الجنة وسواهم، ولا یختص الناس بإنسان الأرض، کی گفته که ناس فقط انسانِ زمین است؟ إنه یعمّه و سواه من إنسان الکون، فی الکرات المعمورة.

در آسمان‌ها هم انسان‌هایی هم‌سطح انسانِ زمینی هست

که بارها عرض کردیم که «وَمِن آیَاتِهِ خَلقُ السَّمَوَاتِ وَالأرضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِن دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَی جَمعِهِم إذَا یَشَاءُ قَدِیرٌ» (شوری،۲۹). از این آیه استفاده می‌کنیم که جنبندگانِ عاقلِ انسانی هستند ـ حالا چهره هرچه می‌خواهد باشد ـ که در کُرات دیگر هم هستند «وَمِن آیَاتِهِ خَلقُ السَّمَوَاتِ وَالأرضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِن دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَی جَمعِهِم إذَا یَشَاءُ قَدِیر»­ اول اینکه «بَثَّ فِیهِمَا مِن دَابَّة» یعنی جنبنده در آسمان هم هست. هنوز علم بشر به این نرسیده که در آسمان‌ها و کُراتِ دیگر جنبنده هست؛ فقط تخمیناً دریافته‌اند که آبی یا گیاهی هست؛ ولی هنوز به مرحله بعدی که جنبنده هست؛ دست نیافته‌اند. بعد می‌فرماید «وَهُوَ عَلَی جَمعِهِم» که این «ـهِم» راجع به ذَوی‌العقول است. وَهُوَ عَلَی جَمعِ الدواب العاقلة کما فی الارض فی السماء قدیر. حالا این‌که کدام زرنگ‌تر هستند؟ انسان زمین زودتر می‌تواند انسان آسمانی را ببیند؟ را نمی‌دانیم.

ما لفظ انسان را می‌گوییم، انسان به این هیکل را نمی‌خواهیم بگوییم، مکلّفی که در این حدّ از قدرتِ عقلی است. مکلّفی که در این حدّ از تربیت ربانی و قدرت عقلی است؛ این انسان است. ملائکه پایین‌تر از این هستند؛ جن و همه موجودات هم پایین‌تر هستند. ولیکن در آسمان‌ها معلوم هست که انسان است ولی این‌ها چه هستند؟ خدا در آیه دیگر می‌فرماید: «وَفَضَّلنَاهُم عَلَی کَثِیرٍ مِمَّن خَلَقنَا تَفضِیلاً» (اسراء،۷۰) خداوند انسان را بر کثیری از مخلوقین تفضیل داده‌است. پس قلیلی هست که انسان بر او تفضیل ندارد. وهذا القلیل لم یفَضل الانسانُ علیه ولا هو علی الانسان، از اینجا می‌فهمیم که موجوداتی هستند که خوب در کُره زمین که نیستند؛ موجوداتی هستند برحسَب آن آیه؛ که در آسمان و بعضی کُرات می‌باشند؛ که نه انسان مفضّل بر آن‌هاست نه آن‌ها مفضل بر انسان هستند.

انسانِ زمین و نظیرهای او در آسمان، برترین مخلوقات خدایند

و بعد «لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ فِی أحسَنِ تَقوِیمٍ» (تین،۴)، القرآن یفسر بعضُه بعضَها؛ پس انسان در بالاترین تقویم خلقتی در بُعد تکوینی و در بُعد تشریعی قرار دارد که قلّه است؛ این قله نظیر دارد؟ بله نظیر دارد؛ اما بالاتر ندارد. بنابرین اینجا که فرمود «الناس»؛ این ناس بالاترین مرحله تکمیلی و کمالی در ممکنات عاقل مکلف است، و فقط این انسانِ ارض نیست بلکه انسان سماء هم هست.

سؤال: آیا این ناس شامل آن انسان‌هایی که قبلاً آفریده شده‌اند و به تعبیری نسناس خوانده می‌شوند هم می‌شود؟ بله؛ چرا نباشد. آن‌ها هم ناس هستند؛ شمر هم ناس است؛ ابولهب هم ناس است؛ منتها این ناس‌ها ناسیت خود را در بُعد کمالی از دست داده‌اند و به اسفل سافلین خود را رسانده‌اند، بحث در بنیّه خلقت است. بنیه خلقتی جسمانی و بنیه خلقتی فطری و عقلانی بسیار بسیار زیاد است و لذا «ولَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ فِی أحسَنِ تَقوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدنَاهُ أسفَلَ سَافِلِینَ» این قدر به حساب اختیار انسان است، که از ناسیّت خود را به نسناسیّت می‌رساند.

فاختصاص الناس هنا بالذکر لیس إلّا لأنهم من أفضل المکلفین، افضل مطلق نه، چون نظیر دارد، فلا یخرج الجن عنهم، إنما یخرج النسناس من الجنة و الناس الذین یستعاذ منهم، هؤلاء الذین یفقدون التربیة الإلهیة کأن اللّه لیس ربهم، و إنما هو الشیطان، کما سئل الإمام الحسن(علیه السّلام) عن الناس، این در مجلس امیرالمومنین(علیه السلام) بود، حضرت تشریف داشتند امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) بودند؛ عده‌ای بودند فواحد سئل الامام المیرالمومنین(علیه السلام) مَن هُم الناس؟ وجّه امیرالمومنین(علیه السلام) الخطاب الی الامام حسن(علیه السلام)، قال اجب یا حسن، قال أنا أتخجل من حضورک أن اجیب، قال لا بأس؛ قال «نحن الناس وشیعتنا اشباه الناس وسایر ناس نسناس».

«نحن الناس» یعنی انسان واقعی ما اهل بیت هستیم. «وشیعتنا»، این نه آن لفظی است که داریم، بلکه یعنی الذین یتابعوننا علمیاً عملیاً معرفیاً خلُقیاً… «وشیعتنا اشباه الناس» یعنی شبیه مردم، «وسایر الناس نسناس» سایر الناس لا ناس ولا اشباه الناس.

[سوال یکی حضار] قبول است؛ منتها ناس دو بُعدی است. قبلاً عرض کردم؛ ببینید رب الناس یعنی ربّ انسان به حساب این‌که انسان در بالاترین بُعد خلقتی است. ولی این انسان که در بالاترین بُعد خلقتی است؛ باید به بالاترین مرحله تربیتی پناه ببرد. از چه؟ از این اسفل سافلین. ولی همین ناس اگر خود را در اسفل سافلین انداخت باید از او پناه بُرد! همین ناس، که دو مرحله‌ای است «مِن شَرِّ الوَسوَاسِ الخَنَّاسِ * الَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ * مِن الجِنَّةِ وَالنَّاس» این صفات سه‌گانه‌ای است که باید از آن‌ها پناه بُرد. و سه صفت هم برای کسی که باید از شر آن شیطنت‌ها و وسوسه‌ها به او پناه برد: «بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إلَهِ النَّاسِ»

وسواس و خنّاس

اول وسواس: وسوسه می‌کند، وسوسه‌ی با اراده، وسوسه‌ی با فکر، باعلم، با نوشتن، با اشاره، با عمل، با وعده. وسوسه یعنی حق را خلاف حق نشان می‌دهد و باطل را حق نشان می‌دهد. کما این‌که امیرالمومنین(صلوات الله علیه) درآن خطبه شریف فرمودند که: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یُخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یَتَوَلَّی عَلَیْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لُبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَی‏» (نهج البلاغة، خطبه۵۰) مردم به طبع انسانیت خودشان دنبال باطل که نمی‌روند، ولی کسانی هستند که باطل و حق را قاطی می‌کنند، باطل را به صورت حق، و حق را به صورت باطل جلوه می‌دهند، و لذا مردم را فراری می‌دهند.

حوزه‌های علمیه ما به دلیل وجود وسواس‌های خناس از قرآن دور مانده‌اند!

و چرا حوزه‌های ما از قرآن دورند؟ برای این‌که این حق را بصورت باطل جلوه داده‌اند؛ و می‌گویند: «نمی‌شود قرآن را فهمید؛ نروید گمراه می‌شوید؛ یتبوّأ مقعده من النّار»!! به این روش؛ از این حقّی که همه قبول دارند؛ می‌گویند این راه باطل است؛ قرآن را فقط پیغمبر و ائمه فقط می‌فهمند؛ با این خلط کردن حق و باطل؛ که خودش یک علمی می‌خواهد؛ یک شیطنتی می‌خواهد؛ به این‌جا رسانده‌اند!

و باید از این فرار کرد؛ و بهترین فرار این است که ما تربیت علمی و تربیت اخلاقی و معرفتی داشته باشیم تا این مانع باشد از این‌که اشتباهاً حق را به چهره باطل و یا باطل را به چهره حق ببینیم.

صفات ثلاث للمستعاذ منه، علی عدد الثلاث للمستعاذ به: ثلاث وجاه‏ ثلاث، وکما أن جنود العقل والجهل تساوی بعضها البعض عَددا وعُددا، عَددِ هر دو هفتاد و پنج اما عُدد یعنی نیرو و یکسان نیستند، خمسة و سبعین بخمسة و سبعین، کذلک هنا، إلا فی العُدد فهما، برای این‌که عُدد یعنی نیروها، نیروهای جنود عقل قوی‌تر هستند چون به تأیید رب هستند، اما نیروهای جنود جهل ضعیف‌ترند چون به تأیید شیطان هستند.

محل وسوسه در سینه (صدر) است

لأن اللّه تعالی لا ینهزم فی المعرکة، طالما عباده ینهزمون لو لم یستعیذوا به کما یؤمرون، و إذا لم یخرجوا من طاعة الشیطان إلی طاعته. هنا تطلق الصفة أولا: «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» ثم حدود العمل و مجاله: «الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ» صدر جای وسوسه است؛ عقل که جای وسوسه نیست، فکر همچنین قلب هم‌چنین؛ صدر است که جای وسوسه است؛ آنچه که از عقل به صدر رسید هنوز شُل است به مرحله کمال قلبی نرسیده است؛ آنجا جای وسوسه است.

«من الجنّة» شامل همه عوامل وسوسه کننده مخفی است و منحصر به جن نیست

ثم العامل المحاول فی التضلیل: «مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ»، جِن عوامل خفی هستند و ناس عوامل جَلی. این‌طور نیست که «الْجِنَّة» فقط همین جنّ معروف باشد؛ تمام عوامل خفی «الْجِنَّة» هستند، و تمام عوامل ظاهر «الناس» هستند. پس بنابرین عوامل گمراه‌کننده‌ی وسوسه‌کننده چه سِر باشند چه ظاهر باشند، از این‌ها باید به خداوند پناه برد.

فبالصفات تعرف الذوات، فذات الشریر، الحیادیة، لا یحب دحرها، إنما لصفاتها المعادیة المتعدیة: الوسواس. «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ»: إن المضلل لا یأتیک کمضلل لتعرفه فتحذره فیخیب سعیه، إنما یأتیک کمدلل، فیوسوس فی صدرک الذی فیه قلبک، قلب در صدر است، می‌خواهد به قلب نزدیک شود، «وَلَـٰکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (حج،۴۶) قلب‌ها در سینه‌ها هستند، در ابرها که نیستند، شیطان می‌رود نزدیک. نزدیک به محور فرماندهی کل قوای انسان که قلب انسان است؛ آنجا وسوسه می‌کند.

یوسوس إلی صدرک و یجتازه إلی قلبک، فیملک زمامک فی أمورک کلها لو انک فتحت له باب صدرک فقلبک فالوسواس قد یتخفی فی الجانب الخفی من کیان الإنسان، کالنفس الأمارة بالسوء: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَنَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (ق،۱۶) و کالشیطان «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما» (الأعراف،۲۰) فالنفس و الشیطان یتخفیان فی صدر الإنسان الذی هذا الفتحة الاصلیة إلی قلبه. أو أنه جلی فی ذاته خفی فی وسواسه، کما الإنسان الشیطان کذلک: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» خفیة او جلیة.

شما در کتاب (تفسیر الفرقان) تا آخر سوره را ملاحظه بفرمایید. حالا نکاتی که باید در آخر بحث و ختام بحث رسمی تفسیر عرض کنیم و از فردا به یاری خدا به تفسیر موضوعی آیاتِ مشکله می‌پردازیم. و مهمّ مطلب این است که ختام امر در این بُعد نسبی، سوره ناس است، و ما باید تمام زندگی خود را در دو حالت به طور مستمر و مترکِّز داشته باشیم: یک حالت فاعلیت برمبنای قابلیّتی که خداوند به ما عنایت فرموده‌است؛ به راهنمایی حق و به دلالات انبیاء حق و به توفیقات ربّانی، از کل نیروهای خودمان کمک بگیریم و چون کُون هستی درتمام مراحل باید استعاذه کنیم «بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الوَسوَاسِ الخَنَّاسِ».

خناس

این وسواس‌ها بعضی غیر خناس هستند و بعضی‌ها خناس هستند. کسی که می‌خواهد وسوسه کند نمی‌گوید من‌آمده‌ام که وسوسه کنم؛ بلکه چهره‌ی عالی و خوبی نشان می‌دهد، ابوجهل است اما ریش می‌گذارد عمامه می‌گذارد تاج می‌گذارد عرق‌چین می‌گذارد، در واقع ابوجهل است و می‌خواهد گمراه کند، اما به چهره منافقانه‌ای خود را بروز می‌دهد تا بتواند در شما تاثیر بگذارد. نمی‌شود که یک شخصی بگوید من شیطان هستم؛ من منحرف هستم و به حرف من گوش بده! نخیر؛ چون طبع انسان متوجّه به حق است و دور از باطل است ولو هر انسانی باشد؛ اگر خیلی هم خراب باشد به حساب وسواسِ خناس است.

ولی این وسواس‌ها دو جور هستند: یک وسواسی که وسوسه می‌کند ولی چون شما قوی هستی؛ با یک بار یا دو بار وسوسه نمی‌تواند در شما اثر کند، بنابرین فرار می‌کند. ولی یک وسواس خناس است که شما را رها نمی‌کند مثل مگس! مگس می‌نشیند روی زمین باز می‌آید؛ می‌نشیند باز می‌رود. مثل بعضی از آدم‌های سمج که ول نمی‌کنند یکی رفته بود یک جایی مدام در می‌زد و در را باز نمی‌کردند و این هِی در را می‌کوفت؛ بعد از بالای پشت بام یک لنگه گیوه پرت کردند توی سرش، او رفت لنگه گیوه را فروخت و پولش را گذاشت جیبش؛ گفتند چی شد؟ گفت بلاخره به مقصد رسیدم! حالا وسواس خناس این است الوسواس الخناس یوسوس ولکن یوسوس یرجع ویرجع ویرجع حتی یصل إلی مُنیّته؛ حتی یعمل عمله؛

و ما وسواس خناس این‌طوری هم داریم؛ کسانی داریم که حوزه‌های اسلامی را از قرآن دور می‌کنند ولی وسواس خناس هستند؛ مدام وسوسه؛ هِی وسوسه؛ با ریش، با عمامه، با نوشتن و… با این تز که به قرآن نزدیک نشوید چون آنرا نمی‌فهمید شمر می‌شوید؛ یزید می‌شوید؛ ابولهب می‌شوید. این‌ها وسواس خناس هستند؛ وِل هم نمی‌کنند؛ شهریه قطع می‌کنیم؛ بیرون می‌کنیم؛ فحش می‌دهیم؛ جاهل هستید؛ سواد ندارید؛ طلبه نیستید؛ این بدترین وسواس خناس است.

«مِن الوسواس الخناس»، خناس این است که شدیداً رفت و برگشت دارد، مدام می‌رود و می‌آید تا بمیرد، و تا این مگس را نکشی رفت و آمد دارد، و تا آن آخرین نفس ادامه می‌دهد. برای این‌که از دل شما؛ از صدر شما؛ از قلب شما نور هدایت را دور کند. «مِن شَرِّ الوَسوَاسِ الخَنَّاسِ * الَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ» نه «فی عقولهم» که آنجا عقل است. نه «فی قلوبهم» که دستش نمی‌رسد. بلکه در این وسط قرار می‌گیرد، وقتی در این وسط قرار گرفت چون قلب هم نزدیک اوست، در اینجا می‌تواند تاثیر کند «الَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ * مِن الجِنَّةِ وَالنَّاسِ».

اللهم انا نستعیذ بک مِن شَرِّ الوَسوَاسِ الخَنَّاسِ، الَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ، مِن الجِنَّةِ وَالنَّاسِ، اللهم اشرح صدورنا بنور العلم والایمان ومعارف القرآن العظیم ووفقنا لما تحبه وترضاه وجنّبنا عما لا تحبّه ولا ترضاه

والسلام علیکم و رحمه الله