جلسه پنجاه و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

شرح احادیثی در وصف قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

مطالبی است که انسان از دور می‌بیند و می‌شنود، می‌خواند یا برای او نقل می‌کنند؛ ولی روی آن‌ها تأمل ندارد. همین‌طور یا قبول می‌کند و یا تکذیب می‌کند، این غلط است. مخصوصاً در جو قرآن شریف که کتاب الله است و ما باید بالاترین مراعات را نسبت به فهم کتاب الله داشته باشیم.

افراد زیادی هستند که تقصیراً یا قصوراً یا هر دو، با کتاب الله آشنایی ندارند و نه تنها آشنایی ندارند، بلکه بعضی از روایات و اقوال را می‌گیرند و بدون تأمل به قرآن خرده می‌گیرند. خود آن‌ها که به دنبال تفهّم قرآن نمی‌روند، با کسانی هم که با قرآن کار می‌کنند و روی قرآن فکر می‌کنند، معارضه می‌کنند. [می‌گویند:] شما خلاف‌کار هستید. مثل مشرکینی که به موحدین می‌گویند: یعنی چه فقط یک خدا؟ «لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا»[1] شما بر خلاف مشیت خدا کار می‌کنید.

البته این‌ها مشیت تشریعی و تکوینی را خلط کردند. اگر اراده خدا تعلق می‌گرفت که فقط و فقط او را بپرستیم و دیگران را نه، جلوی پرستش بت‌ها را می‌گرفت. حال که نگرفته، پس پرستش بت‌ها مشیت خدا است. پس توحید خروج از اراده خدا است و تالی تلو مشرکین در قضیه الوهیت و در قضیه وحدت عبودیت، برخوردی است که متأسّفانه با قرآن وجود دارد. یا به دنبال معارف قرآنیه نمی‌روند و یا بالاتر؛ اضافه بر آن که نمی‌روند، مانع روندگان این راه هم می‌شوند. می‌گویند: شما گناهکار هستید. بعد روایت می‌خوانند که: «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»[2] یا «لا یفهم القرآن إلّا بنصٍّ عن النّبیّ أو الأئمّة (ع)» یا «یا أبا حنیفة و اللّه إنّک لا تعرف من القرآن حرفاً» و از این قبیل.

یعنی چه؟ ما باید با غیر قرآن، بر قرآن خرده بگیریم؟ این قرآن که هم جملةً و هم تفصیلاً –که آیات آن را مقداری دیروز خواندیم- بیان است، نور است، تبیان است، حجت بالغه است. ما به کلّ آیات که مراجعه می‌کنیم، در مقام تعبیر، دیگر تعبیری ساده‌تر از این نداریم. مطلب عمیق است، منتها سطح مطلب را کسانی که با لغت عربی آشنایی دارند، همه می‌فهمند. اما عمق آن را باید تفکر کرد و دقت کرد.

دیروز مطلب ما به این‌جا رسید که «لمّا قیل للإمام الصّادق (ع) أو قال أبو حنیفة لمّا قال الإمام الصّادق (ع) بما لا تفتی أو بما لا یفتی، قال: بکتاب الله» من به قرآن فتوا می‌دهم. وقتی ابوحینفه گفت: من به قرآن فتوا می‌دهم، حضرت فرموده باشد: «و الله یا أبا حنیفة إنّک لا تعرف من القرآن حرفاً» خودش این را فهمید. اولاً این جمله‌ای که از ابوحنیفه نقل شده است که «أُفتی بکتاب الله» را باید فهمید. ابوحنیفه چه می‌خواهد بگوید؟ آیا ابوحنیفه می‌خواهد بگوید یکی از مصادر اصلیه فقهیه، بلکه درجه اول کتاب الله است که اگر در کتاب الله نصی داریم و ظاهری داریم که همان عبارت است، قبل الاشارة است، قبل اللّطائف است، قبل الحقائق است، عبارت است یا نص است که «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[3] یا «کُتِبَ» یا «فُرِضَ» یا چه؟ من این‌ها را در محور استدلال می‌آورم؟ نمی‌شود امام بگوید ابوحنیفه نمی‌فهمی. بالاخره ابوحنیفه یک قدم در اسلام پیش آمده است، اگر او نفهمد، مشرکین می‌فهمند؟ مشرکین که اصلاً بویی از اسلام نبردند، بلکه با اسلام معاندت دارند و با اسلام مخالفت دارند. کارهای ابولهب و ابوجهل را انجام می‌دهند، ولی اگر به گوش آن‌ها رسید و مقداری فکر کردند. اگر از روی وجدان قضاوت کنند، می‌فهمند که این کلام الله است، این کلام بشر نیست. از کجا می‌فهمند؟ آیا فهم بت‌پرستان، کسانی که لات و عزّی و مناة الثّالثة الأخری می‌پرستند، از فهم ابوحنیفه بیشتر است؟ «هل إنّ حجّة القرآن فی نصّه و فی ظاهره تختصّ بالرّسول و الأئمّة (ع) و سائر النّاس لا یفهمون القرآن فإذاً لیس القرآن حجّةً لا بالغةً و لا غیر بالغة، لیست حجّةً الآیات القرآنی». چنین می‌شود، این خلاف ضرورت است.

پس باید فهمید ابوحنیفه چه گفته و بعد فهمید امام صادق چه جوابی داده است. اما ابوحنیفه صرفاً گفته است: من به قرآن استدلال می‌کنم، به وسیله آیات قرآن فتوا می‌دهم. آن وقت این حرف آن‌قدر غلط باشد و آن‌قدر بد باشد که امام در جواب بفرماید: «و اللّه یا أبا حنیفة إنّک لا تعرف من القرآن حرفاً». باید بفهمیم او چه گفته، تا بفهمیم امام صادق چه فرموده است.

در مورد ابوحنیفه از چند حال خارج نیست؛ یا مراد او این بوده که من طبق نصوص و ظواهر مستقره قرآن فتوا می‌دهم و با آن‌جایی که نصوص ندارد و ظواهر مستقره ندارد، کاری ندارم. یک مرتبه این را می‌گوید، این «و اللّه لا تعرف من القرآن حرفاً» اصلاً معنا ندارد. همه کس مأمور هستند در قرآن شریف نظر کنند، قبل از دقت و قبل از تفکر، این‌که «بَيانٌ لِلنَّاسِ»[4] است، مرحله اولی حدّاقل آن است. مرحله اولی «بَيانٌ لِلنَّاسِ» نص قرآن است و ظاهر مستقر قرآن است که این ابین بیان است، انور النّور است و قوی‌‌ترین حجج است و ما از این بیان روشن‌تر حتی در کل کلمات الهیه نداریم تا چه رسد به غیر الهیه. این بر خلاف ضرورت است، شما می‌خواهید خلاف ضرورت را به امام صادق نسبت دهید؟

پس این نمی‌تواند مراد ابوحنیفه باشد. بالاتر از آن، ابوحنیفه مدّعی باشد که نه فقط از نص و ظاهر مستقر، بلکه از اشارات هم می‌فهمم. اشاراتی که بعد از نص و ظاهر مستقر مرحله دوم است. نص را هم بگوییم مستقر، چون گمان می‌شود بعضی آیات نص است، و حال آنکه معنای آیه این‌طور نیست. نص مستقر و ظاهر مستقر از نظر دلالتی به طور مرکّز دلالت دارد. «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» این دیگر بیّن است یا «كُتِبَ عَلَيْكُمُ» ابوحنیفه مدّعی باشد که خیر، من در فتوا به بُعد اول اکتفا نمی‌کنم که «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ»[5] من از عوام بالاتر هستم. ابوحنیفه جزء عوام نبوده است، از خیلی طلبه‌های حوزه‌های ما فاضل‌تر بوده است، اجازه بدهید بگویید از همه آن‌ها در قرآن فاضل‌تر بوده است.

– [سؤال]

– بله، اجازه بدهید عرض کنم ابوحنیفه منهای بعضی از کلّ علمای حوزات اسلام، به کتاب الله عالم‌تر بوده است. پس ایشان عبارت را نمی‌فهمیده؟ هم عرب بوده، هم ملّا بوده، شاگرد امام صادق بوده است. نمی‌خواهم تعریف کنم، ولی انسان باید به حق اعتراف کند. می‌گوید: من اشارات را می‌فهمم. از اشارات آیات می‌فهمم، از جمله اشارات آیات، «من الجملة قوله سبحانه تعالی: «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى‏»[6] ما اکنون در حضور مقدّس امام صادق نشستیم، به جای ابوحنیفه یا هر کس دیگری. و به ما گفته می‌شود –کسی از اصحاب- شما روی چه حسابی می‌گویید انسان با کفش بایستد و نماز بخواند، درست نیست؟

به این آیه استناد می‌کنیم: «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى» این‌جا نص نیست، ظاهر مستقر نیست، اشاره است. چطور؟ مورد، موسی بن عمران در محلّ وحی است و در محلّ وحی موسی بن عمران باید خلع نعلین کند، احترام بیشتر، چون قداست زیادتری دارد و می‌خواهد در این‌جا مقام بالاتری را طی کند، «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ». ظاهر نعلین هم کفش‌ها است، حالا جلد حمار بوده است یا نه، جلد حماری که می‌گویند جلد حمار بوده، «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» دیگر، جلد حمار میّت، حمار غیر میته نبوده است! این ظاهر آن است، تماماً ظاهر است. «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ».

و اما اشاره، می‌گوییم مگر خدا نمی‌فرماید: «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى». «علّة و العلّة أعمٍّ». اشاره است، می‌خواهد وادی وحی بر موسی باشد، وادی وحی بر عیسی باشد، بالاتر؛ وادی وحی بر خاتم النبیّین باشد. می‌خواهد وادی وحی نباشد، وادی صلاة باشد، مگر صلاة وادی مقّدس نیست؟ نفرموده است «إِنَّكَ بِالْوادِ الْأَقدَسِ طُوى»، اگر فرموده بود: «إِنَّكَ بِالْوادِ الْأَقدَسِ طُوى» مرحله بالا است که وحی است. «إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى».

– اگر بگوید اقدس، قدسیت آن نسبی می‌شود، این مقدّس است که مطلق می‌رساند.

– ما هم همین را عرض می‌کنیم، هر مقدّسی را می‌گیرد.

– نه، قدسیت مطلق.

– یک مطلق قدسیت داریم و یک قدسیت مطلقه. اگر قدسیت مطلقه باشد، اقدس می‌شود. اقدس علی الاطلاق قدسیت مطلقه است. ولی مطلق قدسیت «بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ» می‌شود. «إِنَّكَ» […] چرا «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»؟ خدا که می‌گوید «إِنَّكَ» باید بفهمیم، می‌خواهد به ما آهوها بفهماند. «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى» حال ما جای حضرت موسی قرار می‌گیریم. ما می‌خواهیم در وادی صلاة قرار بگیریم. «هل إنمّا للصّلاة وادی المقدّس أو لا و لو لم یکن فی قدسیّته کقدسیّة مکان الوحی علی موسی (ع)» معلوم است، ولی آیا مقدّس است یا خیر؟ «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الیَقِینِ».[7] بالاترین مراحل معراجی مؤمن عبارت از صلاة است که مراحل آن هم بتوفیق الله در دست خود او است. این وادی مقدّس‌ترین وادی است، وحی نیست؛ ولی تالی تلو وحی است. مقدّس است، وقتی وادی مقدّس شد، شما در حرم امام هم نمی‌توانید با کفش داخل شوید، مگر این وادی مقدّس نیست؟ این امام است، تا چه رسد در حریم صلاة و به محضر مقدّس حق سبحانه و تعالی بخواهید برسید.

ما می‌گوییم اشاره، می‌شود امام صادق به ما بفرمایند: «إنّک لا تعرف من القرآن حرفاً» چگونه فتوای به کتاب می‌دهی؟ اشاره است. ممکن است ابوحنیفه این مقدار بفهمد، البته ممکن است نفهمد. نمی‌خواهیم بگوییم می‌فهمد؛ چون فهم اشارات و لطائف قرآن نیازمند به تقوا است، نه فقط صرفاً علم ادبی و علم لفظی و استنتاج از دلالات لفظیه. این‌ها مرحله دوم است. ابوحنیفه می‌گفت: من فتوا می‌دهم، بعد دوم اشاره است. مگر اشارات مخصوص به انیباء و معصومین است؟ خیر.

سوم: لطائف. لطائف بالاتر از اشارات است؛ چون هر چه تجرید شود، بالاتر می‌رود. نص که تجرید بشود، می‌شود اشاره. بعد البته بحث‌هایی خواهیم داشت. اشاره که تجرید شود، می‌شود لطیفه. لطیفه که تجرید شود، می‌شود حقیقت. تجریدهای روی حساب، همان‌طور که نص یا ظاهر حجت صد درصد و حجت قویه است، تجرید از بعضی از خصوصیات موردی هم باید به حجت قوی باشد. «حجّتان قویتان: الحجّة الأولی النصّ أو الإشارة و الحجّة الثّانیّة تجرید النصّ عن مورد الخاص الأوّل، تجرید الثانی، تجرید الثالث، تجریداتٌ عدّة» این مراحل است.

ابوحنیفه! تو یک حرف از قرآن نمی‌فهمی، نه عبارت، بالاتر نه اشاره، بالاتر نه لطائف. «وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ»[8] حقایق و تأویلات قرآنیه در اختصاص مقام عالی نبوّت است. چرا فرمود انبیاء؟ یک نبی که بیش‌تر نداریم، نبی قرآن یکی است. به دو دلیل: یکی آنکه جناب عیسی (ع) که اکنون در هر جا تشریف دارند، از امّت خاتم النبیّین هستند و تابع شریعت قرآن هستند. ایشان هم حقایق قرآن را می‌فهمند، نبی هستند. دوم؛ کسانی که از عیسی بالاتر هستند و تالی تلو خاتم النبیّین (ص) هستند، ائمه معصومین (ع) و فاطمه زهرا (س) در تقوا، در عصمت، در علم، در معرفت و در عبادت تالی تلو مقام رسالت هستند، این‌ها هم دارند. پس «لِلْأَنْبِيَاءِ» دلیل دارد. انبیاء رسمیین أو مثل الأنبیاء. «لو لا أنا لکنت نبیّاً» ای علی، اگر من نبودم، تو پیغمبر بودی. اگر من نبودم، تا من هستم، دیگر چنین نیست.

– [سؤال]

– خیر، هر معصومی هم به این مقام نمی‌رسد. مگر سایر معصومین مثل حضرت داود یا حضرت آدم می‌توانند حقایقی که پیغمبر ما می‌فهمد، بفهمند؟ خیر، «أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»[9] عیسی که داخل است، چون از اولو العزم است و بالاتر از عیسی، ائمه معصومین (ع) هستند که این‌ها تمام حقایق قرآن را -آن‌هایی که مراد حضرت حق (سبحانه و تعالی) است- می‌فهمند.

– ابوحنیفه لطائف را که نمی‌دانسته؟

– نمی‌خواهیم بگوییم می‌دانسته، آنچه قطعاً نمی‌دانسته چیست؟ اولاً ایشان از خواص نبوده، قبول، از انبیاء هم نبوده، معلوم است، از اولیاء هم نبوده، معلوم است، ولی عبارت را می‌فهمیده است. پس «إنّک لا تعرف حرفاً» چیست؟ «لا تعرف حرفاً من کتاب الله» سه مطلب است: یا «لا تعرف حرفاً»، پله اول: نص و ظاهر را نمی‌فهمیده، نمی‌شود چنین بگوییم. یا «لا تعرف حرفاً» که تأویلات مخصوص انبیاء است، البته نه او می‌فهمد، نه سلمان می‌فهمد، نه ابوذر می‌فهمد، نه من می‌فهمم، ما نمی‌فهمیم. این‌ها مثل حروف مقطّعه قرآنیه در یک بعد و مثل حقایق تأویلیه قرآنیه که در بحث تأویل است –گرچه در تفسیر است، باید مقداری صحبت کنیم- آن هم یک مرحله‌ای است که آن‌قدر از مرحله لفظ دور است و آن‌قدر دور است که استدلال لفظی نه در بعد اشاره و نه در بعد لطائف، نمی‌شود صد درصد آن را به دست آورد.

پس اوّلی، از «إنک لا تعرف من القرآن حرفاً» این مراد نیست، آخری: «و الله یا أبا حنیفة إنّک لا تعرف من القرآن حرفاً» تأویلات؟ بله، نمی‌فهمد. اما دو مورد وسط چطور؟ اشارات، ما می‌گوییم خیر، ایشان از خواص نبوده، البته باید از خواص مرضیّ عند الله باشد، نه خواص شیمیدان و فیزیکدان که ممکن است سگ‌پرست هم باشد. خواصّ در معرفت قرآن، بلکه بالاتر؛ اولیاء در معرفت قرآن. او از عوام در معرفت قرآن بوده، از عوام النّاس در معرفت قرآن بوده، ولو هرچه می‌خواهد عالم باشد. هر چه هم می‌خواهد عالم باشد، ولی از عوام در معرفت قرآن است؛ یعنی بر خلاف نصوص قرآن حرف نمی‌زند و اگر کسانی بر خلاف نصوص قرآن فتوا بدهند، از عوام هم عوام‌تر هستند، از عوام هم پایین‌تر هستند.

– احتمال دارد که این «لا تعرف من القرآن» معرفت کلّی باشد؟

– آن برای «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» است. و البته «لا تعرف» فقط در لفظ ظاهر نیست، «لا تعرف» لفظ را. همان‌طور که می‌فرمایید به این معنا نفرمود: «لا تعلم»، فرمود: «لا تعرف»، بعد معرفتی است. بعد معرفتی به صرف لفظ نیست، بُعد معرفتی در بَعد است، اشارات است و لطائف است و بالاتر؛ حقائق.

– «لا تفهم» دارد، «لا تعرف» هم دارد؟

– در یک روایت «لا تعرف» دارد و در یک روایت «لا تفهم» آمده است. ما «لا تعرف» را می‌گوییم. «إنّک یا أبا حنیفة لا تفهم حرفاً من القرآن». شاید مراد ابوحنیفه این بوده است که همان‌طور که پیغمبر بزرگوار و ائمه معصومین فتوا به کتاب الله می‌دهند. مرحله اولی، مرحله ثانیه، مرحله ثالثه، مرحله رابعه. بالاخره به کتاب الله فتوا می‌دهند. ما اصلاً سنتی که محور قرآنی نداشته باشد، نداریم. کما اینکه «قَالَ الإِمَامِ الصَّادِقُ (ع): مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ».[10] مطلب خیلی بااهمّیّّت است. هیچ چیزی نیست مگر اینکه در قرآن اصل دارد، ضابطه دارد، ما بی‌مهری می‌کنیم که به سراغ جای دیگری می‌رویم.

پس هر دو نفر یا چند نفر که در مسائلی از دین اختلاف پیدا کنند، اصلی در کتاب الله دارد. «مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ» کدام رجال؟ رجال علم، رجال معرفت، رجال دقت. ارجل الرّجال که انبیاء و معصومین باشند، طبعاً دریافت می‌کنند. «فالإمام الصّادق (ع) إنمّا واجه أبا حنیفة و أشباه أبا حنیفة فی هذه القضیّة الصّادقة القاصعة السّاطعة إنّک لا تفهم أو لا تعرف حرفاً من القرآن یعنی حرفاً لیس للعوام، حرفاً لیس للخواص، حرفاً لیس للأولیاء، حرفاً خاصّاً للأنبیاء، أنت لست بنبیٍّ بل و لست من الأولیاء، بل و لست من الخواص، إنمّا أنت من عوام النّاس، اللّهمّ اجعلنا من العوام لأننّا لا نعرف الحروف السّطحیّة القرآنیّة الترجمة تحت اللفظیّة القرآنیّة، لا نعرف».

این در مورد ابوحنیفه و اما «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» بیّنا «إِنَّمَا يَعْرِفُ لَا إِنَّمَا یَفْهَمُ» «إنّما یعرف، البحث حول المعرفة؛ المعرفة فوق العلم، فوق الفهم، فوق الدّرایة الظّاهریّة» این را دیروز عرض کردیم. و اما دنباله روایت، آن مقداری که مربوط به این‌جا بود، عرض کردم، بقیه الآن «حدیث الإمام الصّادق (ع) فی آداب قرائة القرآن، قرائةً عمیقةً أنیقةً صالحةً خالصةً». «فَإِذَا تَفَرَّغَ نَفْسُهُ مِنَ الْأَسْبَابِ».[11] «الأسباب: المنازعة المزاحمة لتفهّم القرآن و الأسباب المحرّزة للتفهّم جاهلیّاً فی القرآن». «فَإِذَا تَفَرَّغَ نَفْسُهُ مِنَ الْأَسْبَابِ تَجَرَّدَ قَلْبُهُ لِلْقِرَاءَةِ» قلبه قارئٌ؛ لا لسانٌ فقط «وَ لَا يَعْتَرِضُهُ عَارِضٌ فَيَحْرِمَهُ نُورِ الْقُرْآنِ وَ فَوَائِدَهُ».

نور القرآن و فوائد قرآن فقط عبارت نیست. «عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ»[12] ما حقایق را از رسول الله و معصومین می‌گیریم، البته آنچه را که امکان دارد. «فَإِذَا اتَّخَذَ مَجْلِساً خَالِياً وَ اعْتَزَلَ مِنَ الْخَلْقِ بَعْدَ أَنْ أَتَى بِالْخَصْلَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ».[13] «فَإِذَا اتَّخَذَ مَجْلِساً خَالِياً»؛ مجلسی که خالی باشد از آنچه بین من و قرآن حجاب است. «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ»[14] که نمونه‌هایی را عرض کردیم از این شیطنت‌هایی که می‌خواهد بین ما و قرآن حائل قائل شود. «فَإِذَا اتَّخَذَ مَجْلِساً خَالِياً» و إلّا إذا کان مجلس فیه من یفکّر فی القرآن من یشاوره فی التّعرّف إلی مرادات الله تعالی هذا المجلس خالٍ عن المغایر و لکن ملیءٌ بالموافق». «خَالِیاً» به این معنا است.

«فَإِذَا اتَّخَذَ مَجْلِساً خَالِياً وَ اعْتَزَلَ مِنَ الْخَلْقِ بَعْدَ أَنْ أَتَى بِالْخَصْلَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ». «قَلْبٍ خَاشِعٍ وَ بَدَنٍ فَارِغٍ» […] اولیین. «فَإِذَا خَشَعَ لِلَّهِ قَلْبُهُ فَرَّ مِنْهُ الشَّيْطَانُ الرَّجِيمُ فَإِذَا تَفَرَّغَ نَفْسُهُ مِنَ الْأَسْبَابِ تَجَرَّدَ قَلْبُهُ لِلْقِرَاءَةِ». بعد می‌گوید: «فَإِذَا اتَّخَذَ مَجْلِساً خَالِياً وَ اعْتَزَلَ مِنَ الْخَلْقِ بَعْدَ أَنْ أَتَى بِالْخَصْلَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ اسْتَأْنَسَ رُوحُهُ وَ سِرُّهُ بِاللَّهِ». روح انسان و سرّ انسان و گاه لفظ انسان، بصر انسان و سمع انسان با قرآن تماس می‌گیرد و بعد انس می‌گیرد. این مرحله اولی است، گاهی خیر. «وَ قُلْ لَهُمْ في‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً»[15] از طریق چشم، از طریق زبان و از طریق گوش آیات خدا را می‌بینیم، می‌گوییم و می‌شنویم تا بفهمیم، در عقل ما وارد شود و در صدر ما و در قلب ما و در کلّ روح ما وارد شود. در کلّ روح ما؛ در سرّ ما، در خفی اخفای ما، این قرآن در تمام مراحل وجودی ما نقش پیدا کند.

«اسْتَأْنَسَ رُوحُهُ وَ سِرُّهُ» چون روح مراحل ظاهری دارد و مراحل باطنی دارد. مراحل باطنی روح که به قلب و فؤاد انسان برسد، «الفؤاد قلبٌ یتفأدّ بالنّور و النّور معرفة الله تعالی، معرفة مرادات الله تعالی بکتابه». «اسْتَأْنَسَ رُوحُهُ وَ سِرُّهُ» ما چه زمانی قرآن را این‌چنین قرائت کردیم؟ چند مرتبه قرآن را این‌چنین قرائت کردیم؟ «اسْتَأْنَسَ رُوحُهُ وَ سِرُّهُ بِاللَّهِ وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ مُخَاطَبَاتِ اللَّهِ عِبَادَهُ الصَّالِحِينَ وَ عَلِمَ لُطْفَهُ بِهِمْ وَ مَقَامَ اخْتِصَاصِهِ لَهُمْ بِقَبُولِ كَرَامَاتِهِ وَ بَدَائِعِ إِشَارَاتِهِ» انسان از نظر جسمی یا شهوی عاشق یک شخصی است، زیبا است، علاقه‌مند شده؛ ولو اشتباه کرده است. یک کسی علاقه‌مند شده، اگر علاقه‌مند شد، راه طی می‌کند، پول خرج می‌کند، زحمت می‌کشد. او را نوازش می‌کند، با او حرف می‌زند. حال با او که حرف می‌زند، سر خود را برگرداند یا به جای دیگری برود، چنین نیست.

«إذا کنّا نحن من أهل الله سبحانه تعالی و نرید أن یخاطبنا ربُنّا و نخاطب ربَنّا بما ذا بکلامه هو لا بکلامنا هم» آن‌گونه که تو می‌خواهی، من با تو صحبت ‌کنم. آن‌گونه که تو صحبت می‌کنی، من بشنوم. اصلاً واسطه نمی‌خواهم، بلاواسطه و تکویناً در محضر حق هستیم و بلاواسطه کلام حق را بخوانیم، بشنویم و ببینیم که در محضر حق سبحانه تعالی این بالاترین حظّ معرفتی است و بالاترین حظّ روحی برای یک انسان است.

«فَإذَا شَرِبَ كَأْساً مِنْ هَذَا الْمَشْرَبِ» مشرب روح، شرب روح غیر از شرب جسم است. مشرب روح، غذای روح. «فَإذا شَرِبَ كَأْساً مِنْ هَذَا الْمَشْرَبِ فَحِینَئِذٍ لَا يَخْتَارُ عَلَى ذَلِكَ الْحَالِ حَالًا» وقت شما ضایع می‌شود؟! تفسیر قرآن چیست؟! طلبه، روضه‌خوان، تفسیر قرآن چیست؟ این الحاد و شرک است. شما بهترین وقت، بهترین فکر و بهترین مکان و بهترین حال را برای بهترین محبوب و مرغوب خود انتخاب می‌کنید. ای منِ دیوانه، ای همه دیوانه‌هایی که به قرآن توجّه ندارید و اگر کسی توجّه کند، می‌گویید وقت تو تلف شد. شما چه می‌گویید؟ ما چه می‌گوییم؟

«فَإذَا شَرِبَ كَأْساً مِنْ هَذَا الْمَشْرَبِ» این مقدّمات لازم است تا ما در مرحله سرازیری عمق و در مرحله سوم تفسیر، مقداری بیشتر آگاه و متوجّه باشیم. این نوارهایی که ضبط می‌شود، بعداً ان‌شاءالله شنیده خواهد شد. «فَإذا شَرِبَ كَأْساً مِنْ هَذَا الْمَشْرَبِ فَحِینَئِذٍ لَا يَخْتَارُ عَلَى ذَلِكَ الْحَالِ حَالًا وَ عَلَى ذَلِكَ الْوَقْتِ وَقْتاً بَلْ يُؤْثِرُهُ عَلَى كُلِّ طَاعَةٍ وَ عِبَادَةٍ». طاعت؛ طاعت علمی، طاعت عقیدتی، طاعت اخلاقی. عبادت؛ عبادت درونی، عبادت برونی. «الطّاعة ثمّ العبادة، العبادة متأخرةٌ عن الطّاعة، الطّاعة هی الإتّباع و من مخلّفات الإتّباع العبادة».

«بَلْ يُؤْثِرُهُ عَلَى كُلِّ طَاعَةٍ وَ عِبَادَةٍ لِأَنَّ فِيهِ الْمُنَاجَاةَ مَعَ الرَّبِّ بِلَا وَاسِطَةٍ» واسطه ندارد، بدون واسطه است. «فَانْظُرْ كَيْفَ تَقْرَأُ كِتَابَ رَبِّكَ وَ مَنْشُورَ وَلَايَتِكَ» کتاب رب، منشور ولایة الله است. خدا خواسته است ما را خدایی کند، ما را از خودخواهی، خودراهی و خودبینی بیرون بیاورد و ما را خداخواه و خداشناس و خداراه کند. با چه وسیله‌ای؟ با وسیله بزرگ‌ترین رسالت خود که رسالت قرآن است؛ به وسیله بزرگ‌ترین معلّمین بشر که خاتم النّبیّین (ص) است.

«فَانْظُرْ كَيْفَ تَقْرَأُ كِتَابَ رَبِّكَ وَ مَنْشُورَ وَلَايَتِكَ وَ كَيْفَ تُجِيبُ أَوَامِرَهُ وَ نَوَاهِيَهُ وَ كَيْفَ تَتَمَثَّلُ حُدُودَهُ فَإِنَّهُ كِتَابٌ عَزِيزٌ «لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»[16]». باز روایت بخوانید که نمی‌شود قرآن را فهمید. «قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراكَ فينا ضَعيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيزٍ».[17]

«فَرَتِّلْهُ تَرْتِيلًا». «قیل لرسول الهدی (ص) ما ذا یعنی ربّنا سبحانه تعالی بقوله: «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً»[18] سؤال فی مورده، لأنّنا لا نعرف من القرآن إلّا حروفه لا حدوده، إلّا ألفاظه لا مرادات الله تعالی و لذلک «فَرَتِّلْهُ تَرْتِيلًا» نحن نرتّب التّرتیل لفظیّاً «وَ لاَ الضَّالِّينَ» صحیحٌ و لکن نقف الحدّ التّرتیل اللّفظیّ و لکن رسول الهدی یجیب بغیر هذه الجواب» «ما ذا یعنی ربّنا سبحانه تعالی بقوله تعالی: «فَرَتِّلْهُ تَرْتِيلًا» قَالَ: حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ».[19]

آرام آرام روی قرآن فکر کنید و بخوانید، ببینید، بشنوید و توجّه کنید. چطور روی «تأمّل» کفایه چندین ساعت وقت صرف می‌کنید و نهایتاً معلوم می‌شود هر دو اشتباه کردید؟ اما قرآن را همین‌طور سرسری می‌خوانید و عبور می‌کنید، چرا؟ «قیل لإمام الرّضا (ع) أنت تقرأ کلّ القرآن فی ثلاثة أیّام و لما ذا فی إمکانه أن تقرأ القرآن فی نصف الیوم؟ قال: أفکّر فی آیاته أتدبّر فی آیاته». «معصومٌ یفکّر فی معصوم الأعلی منه و هو إمامه، نعم». «قَالَ رَسُولُ الْهُدَی (ص): «فَرَتِّلْهُ تَرْتِيلًا» یعنی «حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ»؛ قلوبکم و قلوب الآخرین و کما یقول ربّنا سبحانه تعالی: «وَ قُلْ لَهُمْ في‏ أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغاً»[20] و أنفس عبارةٌ عن القلوب الّتی تتحوّل إلی أفئدة، أفئدة النّور، خروجاً عن أفئدة النّار إلی أفئدة النّور». «فَرَتِّلْهُ تَرْتِيلًا».

«فَانْظُرْ كَيْفَ تَقْرَأُ كِتَابَ رَبِّكَ وَ مَنْشُورَ وَلَايَتِكَ وَ كَيْفَ تُجِيبُ أَوَامِرَهُ وَ نَوَاهِيَهُ وَ كَيْفَ تَتَمَثَّلُ حُدُودَهُ فَإِنَّهُ كِتَابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ فَرَتِّلْهُ تَرْتِيلًا وَ قِفْ عِنْدَ وَعْدِهِ وَ وَعِيدِهِ». به شخصی گفتند: چه کار می‌کنی؟ گفت: نماز می‌خوانم. گفتند: از گناه چه خبری داری؟ گفت: مگر می‌شود گناه کرد؟ مگر می‌شود انسان خود را در محضر حق ببیند و خود را نعمت حق ببیند و با نعمت حق و با حول و قوّه‌ای که حق به او عنایت فرموده، گناه کند. مگر می‌شود؟ من چنین شخصی را دیدم؛ البته خود ما چنین نیستیم. معصوم هم نبود.

عبارت را در این‌جا ملاحظه بفرمایید: «قِفْ عِنْدَ وَعْدِهِ وَ وَعِيدِهِ» می‌شود به این آسانی قرآن خواند؟ این خواندن برای دانستن، برای تفکر کردن، برای معتقد شدن، برای متخلّق شدن، برای عمل کردن است، این خواندن به این دلایل است و اگرنه اصلاً نخوان. «وَ تَفَكَّرْ فِي أَمْثَالِهِ وَ مَوَاعِظِهِ» «نحن لمّا نتفکّر فی أمثاله و مواعظه و نتفکّر، نستفیذ احکاماً عالیّة، احکاماً فقهیّة، فلسفیّة، عرفانیّة، علمیّة، معرفیّة، خلقیّة». ما از امثال، مثل‌ها و حکایت‌های قرآن می‌فهمیم. قرآن کتاب احکام نیست.

«رأیتم فی التلفزة مرّات عدّة مکتوب کبیر خطّ بیّن القرآن لیس کتاب الأحکام، کیف تقول القرآن لیس کتاب الأحکام؟ القرآن کتاب القصص، کتاب الخربطات، کتاب الخلافات، کتاب النّقل بس؟ قرآن کلّه حکم، کلّه مواعظ، کلّه برهان، کلّه حکمة، کلّه عرفان، کلّه منطق، کلّه فقه، کلّه سیاسة، کلّه اجتماعیات» همه چیز، بحث بعدی ما همین است. آیا قرآن شریف فقط در احکام بحث می‌کند؟ بکنید و نکنید و بروید و نروید و بخورید و نخورید و بیایید و نیایید؟ آیا مطلب چنین است؟ یا قرآن شریف با کلّ سماوات و ارضین، با کلّ علوم و معارف کار دارد؟ حق سبحانه و تعالی تمام گفتنی‌ها در این کتاب آخرین و وحی اخیر، بیان فرموده است.

«وَ تَفَكَّرْ فِي أَمْثَالِهِ وَ مَوَاعِظِهِ وَ احْذَرْ أَنْ تَقَعَ مِنْ إِقَامَتِكَ حُرُوفَهُ فِي إِضَاعَةِ حُدُودِهِ». یکی از برادرانی که اهل تجوید است، مدّتی در مسجد امام رضا در جلسه تفسیر شرکت می‌کرد، روزهای آخر دیگر نیامد. در بین راه من را دید و گفت: ما فعلاً داریم تجوید خود را درست می‌کنیم. گفتم: برو تجویدت را درست کن تا بمیری! «و هذه شیطنةٌ مدروسة و عزل القرآن و عضل القرآن عنّا و عزلنا عن القرآن و عضلنا عن القرآن و إذا صار لنا ممارسة، بس ممارسة لفظیّة» این شیطنت است، شیطان می‌گوید: همین‌جا بایست، بالاتر نرو. فقظ این الفاظ است، غ و ص و ق و… یا در تلویزیون قرآن می‌خواند و ادای عبد الباسط را درمی‌آورد. «یَطْهَرْنَ، یَطَّهَرْنَ…» این کارها چیست؟ چرا قرآن را تحریف می‌کنید؟ چرا نص کتاب الله را که قرائت متواتره صحیحه در کتاب الله است، تغییر می‌دهید؟ چرا چنین می‌کنید؟ یا با قرآن کار نمی‌کنید یا بازی درمی‌آورید.

روایاتی راجع به قرآن شریف از رسول الله (ص) است که در صفحه 12 آمده است، «الصحیف اثنی عشر، ثانی عشر، مجلد الأوّل» «اصول الکافی، أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) إِلَی قَوْلِهِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِنَّهُ هُدًى مِنَ الضَّلَالَةِ»[21] پیغمبر هیچ‌گاه برای سنت خود این حرف‌ها را نزد، سنت مادون است، تحت الشّعاع است. وقتی مردم امام را نشناسند، می‌خواهند مأموم را بشناسند؟ سنت مأموم است، قرآن امام است. امام را معرّفی می‌کند. رسول الله (ص) در تمام طول عمر از سنت خود تعریف نکرد، مگر بر محور قرآن. «إِنَّهُ هُدًى مِنَ الضَّلَالَةِ وَ تِبْيَانٌ مِنَ الْعَمى‏ وَ اسْتِقَالَةٌ مِنَ الْعَثْرَةِ وَ نُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ وَ ضِيَاءٌ مِنَ الْأَحْدَاثِ» احداث، مسائل مستحدثه، جواب کلّ مسائل مستحدثه در قرآن شریف داده شده است. «وَ ضِيَاءٌ مِنَ الْأَحْدَاثِ»؛ «أحداث سیاسیّة، أحداث فقهیّة، أحداث فلسفیّة، کلّ الأحداث» قرآن با کلّ مکلّفین در طول تاریخ زندگی الی یوم القیامة سخن گفته است، قرآن کم نگذاشته است.

«وَ عِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ رُشْدٌ مِنَ الْغَوَايَةِ وَ بَيَانٌ مِنَ الْفِتَنِ وَ بَلَاغٌ مِنَ الدُّنْيَا إِلَى الْآخِرَةِ» اصلاً چیزی که در دنیا نیازمند باشد و نگفته باشد، در قرآن وجود ندارد. «وَ فِيهِ كَمَالُ دِينِكُمْ وَ مَا عَدَلَ أَحَدٌ عَنِ الْقُرْآنِ إِلَّا إِلَى النَّارِ». «ما ذا یُعنی بهذا العدول؟ عدولاً علمیّاً، عدولاً معرفیّاً، حقیقیّاً، خلقیّاً، تطبیقیّاً و حوزاتنا کلّها عادل عن القرآن، کذب العادلون بالله و ضلّوا ضلالاً بعیداً و خسرواً خسراناً مبیناً». زندگی ما نار است، نور نیست. نور محض، از کلام الله محض است.

«خطبة الثانیة عن رسول الهدی (ص)، راویها أبو عبد الله جعفر بن محمّد (ص) عن أبیه عن آبائه قال قال رسول الله (ص): «فإذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم»[22]  اخباری‌ها، فرق، اصولی‌ها، فرق، مجتهدین مختلف، فرق. «فإذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم فعليكم بالقرآن». چیز دیگری نفرمود، «فعلیکم بکتاب و سنّتی» سنت هست؛ اما سنت در حاشیه است.

«فعليكم بالقرآن فإنّه شافعٌ مشفّعٌ و ماحلٌ مصدّقٌ» «ماحل یعنی مجادل، مجادلٌ مصدّقٌ؛ أحیاناً مجادلٌ مکذّب، کاذب» جدال می‌کند؛ جدال غلط است. قرآن فنّ جدل را به ما آموخته است. «جادِلْهُمْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ»[23] بهترین و بالاترین قلّه معرفتی را در بحث و استدلال به ما نشان می‌دهد که اگر شخصی بخواهد حق را قبول کند، می‌فهمد و قبول می‌کند. چون هم از نظر تعبیر روشن‌ترین بیان و تعبیر است و هم از نظر معبّرٌ عنه که عمق معنای مراد باشد.

«من جعله أمامه قاده إلى الجنّة»[24] معنی «أمامه» واضح است. أمامه و إمامه هر دو درست است. «من جعله أمامه (إمامه) قاده إلى الجنّة و من جعله خلفه ساقه إلى النّار و هو الدّليل يدلّ على خير سبيل و هو كتابٌ فيه تفصيلٌ و بيانٌ و تحصيلٌ». عدّه‌ای می‌گویند: خیر، ظنّی الدلالة است. «و هو الفصل و ليس بالهزل ظاهره أنيق و باطنه عميق» سهل ممتنع است. «ظاهره أنيق» خیلی رسا و روشن و بیان بسیار عالی که در خود سطح بیانی ظاهر، حتی در موسیقی تعبیر. «القرآن فی ألفاظه حتّی فی موسیقیة التّعبیر فضلاً عن اللّغة و الأدب و الفصاحة و البلاغة فوق کافّة الغَناء لا بشریّاً فقط و لا خلقیّاً فقط بل و إلهیّاً کذلک».

«ظاهره أنيق و باطنه عميق» ظاهر آن ظاهرترین تعبیرات و باطن آن عمیق‌ترین باطن‌ها است. منتها ظاهری که انسان را به آن باطن می‌رساند، بعضی ظاهرها به باطن نمی‌رسد. «له نجومٌ» یا «تخومٌ و على نجومه نجوم»، «و علی تخومه تخومٌ» نجوم آمده، تخوم هم آمده است. تخوم یعنی بطن‌ها و بطن‌ها، «لبطنه بطنٌ و لبطنه بطنٌ» همین‌طور تسلسل خواطر در محور دلالت اولیه لفظیه که نص باشد یا ظاهر مستقر باشد.

«لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه فيه مصابيح الهدى و منار الحكمة و دليل المعرفة لمن عرف الصفّة». «لمن عرف الصفّة» یعنی صفة الله و صفة کتاب الله. هیچ کس الله و کتاب الله را نشناخته است. این کتاب روضه‌خوان‌ها است. به آقای خویی گفته بودند: این کتاب روضه‌خوان‌ها است. «فليجل جالٍ بصره» «بصر الظّاهر؟ لا، بصر الباصرة و بصر البصیرة، بصر الفطرة و العقلیّة، بصر التّفکیر و الدّقّة لأنّ القرآن «هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ»[25]». این بینش‌ها و بینش‌گری‌ها در قرآن شریف است. تماماً بینش است، کور نمی‌کند؛ کورها را شفا می‌دهد و بینا می‌کند.

«فليجل جالٍ بصره و ليبلغ الصفة نظره»[26] یا «و لیبلّغ الصفة نظره»، «و لیبلّغ» صحیح است که دو مفهوم دارد. «و لیبلّغ الصفة نظره» یعنی «صفة الله مؤلّفاً للقرآن، صفة القرآن» باید بداند کتاب چه کسی است، بداند این کتاب چیست و برای چیست. «ينج من عطبٍ و يتخلّص من نشبٍ». «ينج من عطبٍ»؛ از ناراحتی و خستگی نجات پیدا می‌کند. «و يتخلّص من نشبٍ»؛ «النّشب هو ما لا مخلص له، الأفکار الإضال الّتی لا مخلص عنها؛ تأمّل، فیه تردّد، لا مخلص له». «و يتخلّص من نشبٍ» قرآن مخلص است. در بحث فقهی ما آمده است، بنده این نوشته آقای خویی را مطالعه کردم، ایشان در باب حج پنج جلد کتاب دارند. ایشان که از نظر سنتی اعلم علمای موجود هستند و گفته‌های متقدمین و متأخرین را دارند. انسان وحشت می‌کند فرمایشات ایشان را می‌بیند، چرا؟ برای اینکه متخلّص از نشب نیست، محور قرآنی ندارد. ملاحظه خواهید فرمود که محور قرآنی نیست.

«و يتخلّص من نشبٍ؛ النّشب ما لا مَخلص عنه» آن تردّد، مشکل و اشتباه، آن ندانستن و آن تضادّ و تناقضی که در روایات و اقوال است که مَخلص ندارد. «يتخلّص من نشبٍ فإنّ التّفكّر حياة قلب البصير» منتها فکر در راه. اگر شما در راهی که نمی‌دانید به کجا می‌رود، سریع حرکت کنید، چه فایده‌ای دارد؟ «السّائر علی غیر بصیرةٍ لا یزیده سرعة السّیر إلّا بُعداً عن الطّریق». در «تأمّل» تفکر کنید، بعد چه می‌شود؟ خود صاحب تأمل نفهمیده چه گفته است. اما در چیزی تفکر کنید که می‌خواهد راه را به شما نشان دهد، مادّه و اصل را نشان دهد که فکر کنید و فکر کنید، بالا بروید تا به مطلب برسید.

«فإنّ التّفكّر حياة قلب البصير كما يمشي المستنير في الظّلمات بالنّور فعليكم بحسن التخلّص و قلّة التربّص». «بحسن التخلّص» می‌خواهید تخلّص از جهل پیدا کنید، با جهل و با مبدأ جهل می‌خواهید تخلّص از جهل پیدا کنید؟ خیر، با مبدأ نور و علم که قرآن است از هر جهلی تخلّص پیدا می‌کنیم. «و قلّة التربّص» زیاد خود را معطّل نکنید. پنجاه سال خواندم، مجتهد شدم یا خیر؟ پنج سال بخوان، پنج سال روی قرآن فکر کن، از نظر تقوای ظاهر و تقوای باطن. و شما می‌توانید از بسیاری ظلمات نجات پیدا کنید.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. انعام، آیه 48.

[2]. الكافی، ج ‏8، ص 312.

[3]. نور، آیه 3.

[4]. آل عمران، آیه 138.

[5]. بحار الأنوار، ج ‏75، ص 278.

[6]. طه، آیه 12.

[7]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏13، ص 130.

[8]. بحار الأنوار، ج ‏75، ص 278.

[9]. احقاف، آیه 35.

[10]. الكافی، ج ‏1، ص 60.

[11]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 15؛ مصباح الشریعة، ص 28.

[12]. بحار الأنوار، ج ‏75، ص 278.

[13]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 15؛ مصباح الشریعة، ص 28.

[14]. نحل، آیه 98.

[15]. نساء، آیه 63.

[16]. فصلت، آیه 42.

[17]. هود، آیه 91.

[18]. مزمل، آیه 4.

[19]. «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا قَالَ … حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ» (بحار الأنوار، ج ‏89، ص، 215).

[20]. نساء، آیه 63.

[21]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 12.

[22]. همان، ص 13.

[23]. نحل، آیه 125.

[24]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 13.

[25]. جاثیه، آیه 20.

[26]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 13.