«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیِمِ»
ألحَمدُ للهِ ربِّ العالَمینَ وصلّی اللّه عَلَی مُحمّدٍ وَعَلَی آلهِ الطّاهِریِن
اعوذ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم، بسم الله الرّحمن الرحیم، فالنخضع بالقرآن کما للّـه و انه خیر کلام للّـه
ما چطور در عبادت دو بُعدی عمل میکنیم؛ یک بُعد این که نهایت خضوع را در محضر حق سبحانه وتعالی داریم، و بُعد دیگر، این نهایتِ خضوع در انحصار حق سبحانه وتعالی است؛ شریک ندارد، بدیل و وکیل و نظیر ندارد. که اگر ما غیر خدا، دیگری را با او عبادت کنیم، کمتر از این؛ برابرِ او، بیشتر از او، خیلی کمتر از او که ریا باشد، این عبادت باطل است، نه تنها واجب نیست و راجح نیست بلکه حرام است. نمیخواهیم قیاس کنیم، همانطوری که خداوند در معبودیت واحد است و در کلِّ مراحل معبودیت واحد است، کتاب الله هم در کلِّ مراحل دعوتی و علمی و معرفتی و توجیهی و هدایتی واحد است. کما اَنَّ مِن الناسِ النَسناس مَن یُلحِدونَ فی اللهِ فلا یَعبدون الله[؟] اَو یُشرِکونَ بالله وَ یَعبدونَ مَعَهُ غیرَه، اولیائَهُ فی عبادت الله او یُوحِدون الله، چهار دسته هستند؛ آن دستهای که عبادتشان صحیح است کسانی هستند که؛ یُوَحِّدون الله تعالی فی عبادته، لا اِلحاداً ولا اِشراکاً و لا رعائاً کذلک القرآن [؟] الدعوه، قران که نامهی آسمانی است و آخرین نامهی آسمانی است که از خدای واحدِ معبودِ مقصود، برای کلِّ مکلفینِ عالم آمده است، پس باید خضوع در برابرِ آن بالاترین خضوع باشد، کما اینکه خضوع در برابر حق هم، چنین است. اولاً خضوع در کلِّ معارف قرآن باید بالاترین خضوع باشد و ثانیاً برای قرآن شریک قرار ندهیم؛ کتب اربعه وسایل الشیعه و… حتی کلمات رسول الله (صلوات الله علیه وآله)، شریک قرآن نیست. کلمات ائمه شرکت با قرآن ندارد، اینها مبیِّن هستند، اینها موضح هستند، اینها مُفسّرند. تا چه رسد که حوزه یا حوزههایی فقط به غیر قرآن توجه کنند. وهذا الحاد العلمی، هؤلآء الذین یدرسون غیرَ القرآن فقط، و لا یدرسون القرآن، هؤلآء ملحدون علمیاً.
اگر با قرآن غیر قرآن را، 50 درصد این 50 درصد آن، (نه آن در حاشیهی قرآن باشد نه!)؛ اجماعات، شهرتها، روایات و همهی نظرات، اگر50 درصد آن را بخوانند 50 درصد این را، این اشراک است؛ اشراکِ علمی به قرآن است.
اگر قرآن اصل باشد و بعضی وقتها غیر قرآن را هم داخل آن کنیم که بر خلاف قرآن است، این ریا است. پس ما؛ یا ملحد هستیم یا مشرک هستیم یا مرائی هستیم و موحد فقط رسول الله (صلوات الله علیه وآله) و ائمه معصومین و علمایی که محور علمی و اسلامی آنها کلاً قرآن است، [؟]القرآن کما لله و انه خیر کلام الله کل کلام الله خیر، و لکن الخیر؛ علمه [؟] التی لا تساوی و تساما عباره عن القرآن، وقد روی عن الامام الصادق (علیه السلام)، مقداری از این حدیث را بحث کردیم باز هم بحث میکنیم اَنَّه قال: مَن قرأ القرآنَ و لم یخضَع لَه و لم یَرِقَّ علیه و لم [؟] حُزناً او وَجلاً فی سرِّه فقد [؟] بحزنٍ شأن الله و خسر خسراناً مبیناً، در برابر قرآن قرار گرفتن سه رکن دارد، و هر سه رکن در محور قرائت قرآن است کسانی که قرائت قرآن و تلاوت قرآن و ترتیل قرآن ندارند که کلاً از معرکه بیرون هستند اصلاً و آنها حالت الحاد علمیدارند، اما کسانی که قرآن را میخوانند و تفکر میکنند و برای فهم معنای قرآن، قرآن را میخوانند، این سه حالت رکنی را باید داشته باشند. من قرأ القرآن و لم یخضع له را بحث کردیم.
نتیجهی خضوع ولم یرق علیه است اگر انسان نسبت به معارف قرآن خضوع داشته باشد، باید بداند؛ این کتابی است که خدا برای فهم فرستاده نه صرفاً برای خواندن. خیلیها در این مرحله گیر هستند، حالا بعد بحث میکنیم آنها میگویند که؛ این قرآن انما القرآن [؟] و غلط هم معنا میکنند و لم یرق علیه و لم [؟] حزناً او ولجدا فی سرک فقد [؟] بحزن شأن الله و خسر خسراناً مبیناً فقاری القرآن یحتاجُ الی ثلاثه اشیاء؛ قلبٍ الخاشع و بدنٍ فارق و موضعِ الخاص. سه بعدی است، هندسهی قرائت قرآن دارای سه ضلع است. یک ضلع درونی و یک ضلع برونیِ متصل و یک ضلع برونی منفصل. الضلع الاول: قلبٍ خاشع، این ضلع اول، ضلع درونی است یعنی قلب خاشع!
و ضلع الثانی: ضلع برونیِ متصل، بدنٍ فارق، یعنی بدن خسته نباشد، نه قلب خسته و گرفتار باشد و نه بدن خسته و گرفتار باشد. کما اینکه در حال نماز اینچنین است. باید بهترین حالات را برای نماز انتخاب کرد، نه اینکه همهی کارها را کردم خستهام و موقع خواب با زحمت و با چرت نماز بخوانم. ذلک [؟]لا یأتون الصلاه الا و هم کسالی، نماز در حال کسالت اهانت است نسبت به مقام مقدس ربوبیت، پس قلبٍ خاشع که ضلع درون است و بدنٍ فارق که ضلع برونیِ متصل است، پس بدن فارق باشد و هر دو جزءِ انسان، از هر چه غیر قرآن است خود را خالی کند و متوجه به قرآن باشد.
وموضعٍ خاص؛ یعنی موقع قرائت یا تدبر در قرآن در جایی باشی که آن مکان خالی باشد از؛ چیزهایی که چشم، گوش، دل، حس، فکر و یا بخشی یا کلِّ انسان را به خود متوجه میکند و انسان از دیدن و شنیدن و فهمیدن آیات وتفکر در آیات، و [؟] استناره به انوار آیات، دور میشود.
لا اله، الاالله موانع باید کنار برود، موانع درونی: دل تماماً متوجه حق باید باشد و موانع برونی: بدن کاملاً باید راحت باشد آنطور که خستگی بدن خستگی روحی نیاورد، اگر قلب ناراحت است ولی بدن انسان راحت است، خستگی داخلی خستگی ظاهری میآورد. و موضعٍ خاص یعنی جایی که خالی باشد از مزاحماتِ تفهمِ در قرآن. موضعٍ خاص و اذا خشع لله قلبُه، فَرَّ مِنه الشیطان الرجیم، الشیطان الداخلیه و الخارجیه الَّذینَهم یَصُبون عن سبیل تفهم القرآن العظیم، واذا تفرَّق نفسُه مِن الاسباب، تجرَّد قلبُه لِلقرائَه، کدام اسباب ؟الاسباب المزاحمه، الاسباب التی [؟] الانسان علی ما فَکَّر او توقد الانسان عن مرادات الله تعالی، اسباب و الا وَتَّقوا الی الوسیله.
ما وسایلی باید داشته باشیم از برای تفهم قرآن، وسیله لغوی، وسیله عقلی، وسیله تفکری، وسیله معرفتی، وسیله تقوی و انواع وسایلی که ما را به مرادات خداوند، در آن ابعاد گوناگونی که دارد؛ علماً و عقیدتاً و تَخلُقاً و عملاً، ما را نزدیک کند. اما اسباب منافی را باید کنار بگذاریم. واذا تَفَرَّق نفسُه مِن الاسباب، تجرَّد قلبُه لِلقرائه، فمَن القلب؟ هنا لیس اللِّسان، القلبُ هو القارئ، ما با زبان قرائت میکنیم اما معنا به مغز ما نمیرود تا چه رسد به صدر ما تا چه رسد به قلب ما. «وَقُلْ لَهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً» (نساء،63) این قرآن رساست. رساست از چشم انسان، از زبان انسان، از عقل انسان، فهم انسان، صدر انسان، تفکر انسان و باید به مرکز فرماندهی کل قوای وجود انسان که قلب است برسد. محور وجود انسان قلب است، قلب باید منور به انوار قرآن بشود، فقط خواندن نیست.
بنابرین ببینید؛ واذا تفرَّق نفسُه مِن الاسباب، تجرَّد قلبُه لِلقرائَه. قرائت برای “قلب” است، این زبان وسیله است که “قلب” متذکر بشود، گوش وسیله است، چشم وسیله است، دیدنِ چشم که آیات قرآن را میبینید، وسیله است که به قلب برسد و شنیدن گوش وسیله است که صدا به قلب برسد و خواندن زبان وسیله است که به قلب برسد. این تلفنِ گوش و گوینده و فرستندهی زبان و بینندهی چشم؛ این سه عضو گیرندهی الفاظ و اصوات و عبارات قرآنند که به قلب برسد، محور آنجاست.
واذا تفرَّق نفسُه مِن الاسباب، تجرَّد قلبُه لِلقرائَه فلا یعترِضُه عارضٌ فَیَحرُمَهُ نورَ القرآن و فوائدَه، اینجا باید مقداری مکث کرد. از این گونه عرایض ما زیاد کردهایم، ولیکن ظاهراً آخرین مرحلهای است که ما با قرآن شریف تماس داریم، حالا 10 سال یا20 سال یا30 سال، کمتر یا بیشتر، ظاهراً در سرازیری عمر جریان چنین است.
باید در این عبارت عظیمه توقف کنیم که امام صادق (علیه السلام) راجع به ادب و ترتیب قرائت قرآن فرمودهاند که؛ واذا تفرَّق نفسُه مِن الاسباب، تجرَّد قلبُه لِلقرائَه فلا یعترِضُه عارضٌ فَیَحرُمَهُ نورَ القرآن و فوائدَه، عوارض چیه؟ من الناس النسناس من [؟] قول المشرکین [؟] (صلوات الله علیه) قائلین قالوا؛ «قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ» (هود،91) [؟]! من تو رانمیفهمم این یکی ازعذرهاست. لغات الرِسالَه ابیَنُ اللُّغات، مگر اینطور نیست؟ همانطور که معجزات رسالات باید گیج و گنگ نباشد، گیج و گم نکند، مبهم نباشد، مجمل نباشد، مبین باشد، در بالاترین درجاتِ بیان باشد؛ رسول خدا که فرستادهی خداست هم، عملش، زبانش، کتابش، بیانش، احکامش، نباید گیج کننده باشد، نباید مجمل باشد، نباید ظنی الدلاله باشد، نباید شک الدلاله باشد، باید قطعی الدلاله باشد، فوق [؟].
قطعی الدلاله مراحلی دارد، بَیِّنُ الدلاله مراحلی دارد. [؟]من الموانع التی تَصُدُ بَینَ المُکلَّفین و بین [؟]منشور ولایت الله تعالی القرآن العظیم اَنَّنا لا نفهم، لا نفهم! من تمسک میکنم به روایت: انَّما یعرف القرآن من خوطِبَ بِه نقول کما [؟] زیاده.
اولاً انَّما یَعرِفُ القرآن من خوطب بِهِ اذا عارف القرآن [؟]، چطور شده آقای مرجع تقلیدِ فصیحِ بلیغِ زبان دارِ ساده بیانِ روشن بیان، دارد حرف میزند، بعد دارند میگویند که؛ یکی از کسانی که احتمالاً نوکر بعضی از نوکرهای ایشان هست نقل کرده است که آقا لالند. آقا حرف بلد نیستند بزنند. آقا حرفشون ظنی الدلاله است قبوله! وقتی که آقا کلاً بیانش روشن است و خودش هم میگوید که بیانِ من روشنترین بیان است، کسی که احتمالاً رفیق است با نوکری از نوکرهای آقا، میگوید: آقا لال است! غلط کردهاست که میگوید لال است. حالا روایتٌ مِن الروایات التی لا نَعرِف اَنَّها من الرُّوات، ناقلین عن العِلم او، لا؟ تقول: اِنَّما یعرف القرآن من خوطب به لو کان [؟]ان القرآن لا یفهمه الّا رسول الله (صلوات الله علیه وآله) و الائمه من بعدِه. اگر این روایت این معنا را داشت قبول کنیم؟ قرآن که میگوید: «نورٌ تبیانٌ لِکُلِ شی، بیانٌ لِلنّاس» در آیات خاص است و قرآن شریف در کل آیات هم در بالاترین قلهی روشن بیانی است. اینکه بله فلانی عن فلان عن فلان نقل کرده است از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: قرآن را هیچ کس نمیفهمد یعنی معاذ الله خدا اشتباه کرده!؟ خدا که گفته همه میفهمید. کسی که لغات عربی را بداند؛ مَن اَفهم العربی فقط افهم تَفهُم القرآن العظیم کل[؟] تفکر و تدبر ازیاد تفهم و معرفه. این چه بلایی است که ما به دست شیطانِ استعمار وحماقت خودمان، به آن مبتلا شدهایم؟
قالوا یا شعیب همان اطفاری که آنها در آوردند را ما در میآوریم. «قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا» (هود،91) حرف ما را نمیفهمند، چون بر محور قرآن است، چون قرآن را نمیفهمند!. قرآن برای من و تو[؟]، تو هم ضعیفی، خودت کمی، افراد هم کم داری، ما خاک پای شهدا هم نیستیم ولی همینه دیگه. ولو لا[؟]، ما رحم هم نداریم، لستُ علینا بعزیز، عظمت هم نزد ما ندارد، بنابرین اگر ما را بکشند و تکه تکه کنند و نابود کنند که چرا بر محور قرآنی که دیگران میگویند ما آنرا نمیفهمیم، شما دارید تمام علوم اسلامیرا بیان میکنید، مهم نیست. نمیفهمیم!! و حال اینکه قرآن شریف در آن قسمتی که از اصول استنباط من یادداشت کردم در اصل پانزدهم، صفحه 49 “نصوص الکتاب و ظواهره” یک نمونه مختصری است از کل آیات قرآنی که نوشته؛ قرآن بیان است، واضح است، توضیح است، خودش روشن است و روشن کننده است، از جمله آیات: «قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً» (نساء،174) مَن هُم کُم؟ المکلفین کلهم، الذین یعرفون لغه القرآن و الذین یعرفون علیهم من یتعرف قد جاءکم برهان من ربکم، من ربکم رب عالِم، رب عادل، رب دانا، رب افصح، رب ابلغ از طرف این رب، برهان آمده است آنوقت میگویید این قرآن ظنی الدلاله است و ظاهرش حجت نیست، آیا قران برهان نیست؟ «قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً» (نساء،174) مبانٌ و مبین، یعنی قران، تمام خفیات امور را تبیین میکند «هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ» (آل عمران،138) قرآناً عربیاً یعنی واضحاً، عربی یعنی واضحاً، لا لغةالعربیه فقط، لا! واضحاً علی واضح «قُرآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» (زمر،28)، اگر قرآن در بیان عوج داشت پس تقوی از کجا بیا؟ اگردستور العملِ پزشکِ معالج مجمل باشد، دیگر به او پزشک نمیگویند، پزشک باید واضح بفهمد و واضح بفهماند که چه چیزهایی برای تو بد یا خوب است. حالا قرآن شریف، “قرآن العربیاً” که منشور ولایت رب است، و برای تربیت ما آمده را نمیفهمیم و فقط پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) میفهمند که مرحوم شدند، پس ما هیچ تکلیفی نداریم اصلاً! و روایات متناقضه که در دست ماست البته همهی اینها منهای تعبیراتی که خاص به پیغمبر است، ما در تعبیرات خاصِّ به رسول الله و ائمه شکی نداریم. ما نصوص ظواهر را میگوییم، ما این آیاتی را میگوییم که بوسیلهی اینها مشرک باید هدایت بشود، هر چه پرست باید خدا پرست بشود، ما درباره این بحث میکنیم.
«قُرآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» (زمر،28) آیا ظنی الدلاله بودن قرآن عوج نیست؟ بلکه اعوج من کل عوج فی مقام هدایت است کذلک؛ «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ» (نحل89) عجیبه! این قرآنی که خودش را نتواند بیان کند آیا میتواند دیگری را بیان میکند؟ تبیان لکل شی دخلانیاً و برانیاً، تبیان میکند، تبیان، تِفعال است یعنی بیانِ بسیار واقعی و بیانِ بسیار عالی است، هم خود را بیان میکند هم سایر مجهولات را بیان میکند.
القرآن مُفسِّر بعضُهُ بعضاً [؟]تبیان لنفسه غیررا هم تفسیر میکند، تمام ظلمات را هم تفسیر میکند: «لیخرجهم من الظلمات الی النور» و «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسلِمین» (نحل89)
«وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ» (بقره،99) آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ؛ آقایان لطفاً خیلی عنایت بفرمائید، ما کاری به کسی نداریم داریم قرآن معنا میکنیم، مگر قرآن معنا کردن اشکال دارد؟ «وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ» بعضُ الآیات، غیر بینات بعضُ الآیات، بینات. ولیکن آیاتُ الله کلهم بینات. چون در مقام هدایت است «وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُونَ» (بقره،99) وَمَا یَکْفُرُ بِهَا یعنی و ما یکفُرُ بِالآیات.
ثم، ما یکفر بالآیاتٍ بینات، فالذین یقولون انَّ الآیاتِ القرآن، غیرِ البینات هولاء هُمُ الفاسُقون. هر کسی میخواهد باشد. آیت الله العظمی باشد، کبری باشد، صغری باشد. کسانی که میگویند آیاتِ قرآن، بینات نیست بعضیها که اصلاً میگویند آیات قرآن نیست، این کفر در اصل است، اصل را از بیخ منکر هستند. اما بعضی میگویند آیات هست ولیکن بینات نیست اینها فاسقند.
انما یعرف القرآن[؟] غلط معنا کردند که حالا معنا خواهیم کرد وما یکفر بها الا الفاسقون؛ الفاسقونَ عن المعرفه الله، عن توحید الله، عن عبادة الله، المتخلفون عن کتاب الله، اینها همه فاسق اند، چه یهودی باشند، مسیحی باشند، سنی باشند، شیعه باشند، منی باشند، عربی باشند، عالم باشند آیت الله باشند، هر چی میخواهند باشند.
میفرماید؛ وما یکفر بها الا الفاسقون.
کفر هم دو بعدی است؛ یا کفر به آیات است یا کفر به بینات. چرا آیات ؟چون وصف این[؟] مشرک بلکه بالاتر دلیل بر [؟] است اَکرِم زید العالم، زید غیر عالم نه ! بلکه زید عالم. و لقد انزلنا الیک آیات بینات و ما یکفر بها یعنی بالآیات بینات اما[؟] آیات و اما بکونها البینات. آیات را قبول دارد ولی«قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ» (هود،91) [؟] «قد جاءکم من الله نور و کتاب» (مائده،15) ببین چطوری خدا ما را آهو فهم میکند! و استعمار میخواهد جلوی این را بگیرد استعمارمی گوید: نه نرو، ابوجهل میگوید: نه نرو، سراغ این محمد نرو این محمد دیوانه است نرو. ابولهب جلوی مردم را میگیرد، چون اگر بروند هدایت میشوند.
همینطور مدتی بود که در مسجدالحرام هم میگفتند نروید سراغ این شیخ، والّا از دانشگاهها بیرونتون میکنیم چرا؟ چون فهمیدهاند که ما داعی قرآن هستیم، در محور صحیح قرآن هستیم به این علت میگفتند نرویدپای این درس، کبری میشوید.
کسانی که قدرت علمیندارند که در مقابل علمِ وحی مجابه[؟] علمیکنند میگویند؛ نرو. میگویند آنجایی که معرفت قرآنی هست نرو، آنجایی که محمد هست نرو، محمد رسول دیوانه است!!. «قَدْ جَاءَكُمْ مِنْ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ» (مائده،15) اینها میگویند؛ قد جاءکم من الله کورٌ نمیگویند نورٌ!
«قَدْ جَاءَكُمْ مِنْ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ (15) يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنْ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (مائده،16) ولقد جئناهم بکتاب در کتابِ اصول استنباط که حدود دویست و چند صفحه است بیش از پانصد آیه درآن [؟] در اصول استنباط، اما شما در اصولهای هزاران صفحهای بگردید ببینید چند تا آیه دارد و آن چند آیه هم به کجاش اعتماد کردهاند؟ : این مجمل است، این اجماع برخلافش است، این را علما قبول نکردندو…. «وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ» (اعراف،52) قران میگوید؛ فصلناه اما آنها میگویند: نخیر. قران میفرماید؛ باز بیان کردیم و روشن بیان کردیم و بیِّن است، اما اینها میگویند: نخیر.
«وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ»(اعراف،52) یعنی کورکورانه نبوده فصَّلنَا علی علم علی علم ربانی و رحمه ربانیه فصلنا هذا الکتاب الذی هو آخر کلام الله تعالی. بازهم لا نفهم کثیرً مما تقول ظنی دلاله است ولقد جئناهم بکتاب فصلنا علی علم هدی و رحمه لقوم یؤمنون. و لکن لقوم لا یومنون؛ ضلال و زحمه لقوم لا یؤمنون. زحمت حوزه است که دروس قرآنی عمق پیدا کند؛ مثل قوم لایؤمنون.
«وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ» (اعراف،170) هذا بصائر للناس: ای چشم دارها! ای کورها این قران چشمتان را باز میکند قلبتان را و عقلتان رو فکرتان را فهمتان را و همهی بستهها و همهی ظلمات را همهی تاریکیها را برطرف میکند «هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَهُدًی وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (اعراف ،203) «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ» (یونس،57) تصور کنید واعظ بالا منبر رفته و موعظه میکند اما به زبان چینی حرف میزند. آیا این موعظه فایدهای خواهد داشت؟ موعظه برای مفید بودن باید؛ قلب را بگیرد، باید صددرصد مورد فهم باشد حتی 200 درصد، یعنی از عبارت، بیشتر از آنچه که امکان دارد بفهمم. چرا؟ برای اینکه در مورد هدایت من است. پزشک که در مقام هدایت جسم است باید واضح بیان باشد، در مقابلش هدایتِ روح است که در اینصورت باید بیانش اوضح باشد.
«هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (اعراف ،203) [؟] «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُم»ْ، یا ایها الناس کیست؟ آیا فقط رسول الله است؟ بقیه ناس نیستند؟ قد جاءتکم موعظه من ربکم و شفاءٌ لما فی صدور این سینهها مریض است، این قلبها مریض است، اینهایی که سنگ است جلوی تفهم معارف قرآن میاندازند، «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ» (یونس،57) [؟] خذوا ما آتیناکم بقوه ما چیکار کردیم؟ زیر پا گذاشتیم. خذوا ما آتیناکم، بله راجع به تورات است ولی قرآن که مهمتر از تورات است «خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (اعراف،171) خدایا تو که طوری حرف میزنی که نمیشود آنرا فهمید و فقط موسی باید بفهمد.
آیات را پشت سر هم میگویم؛ «الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»، «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (یوسف،2) «وَكَذَلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً» (ابراهیم،37) «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» (اسراء،9) «وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً» (اسراء،41) «وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَنَذِيراً» (کهف،105) «فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ» (مریم،97) عجیب است! یسرناه بلسانک، لسان پیامبر عربی است! عربیِ آسان! مطالب، عمیق است، «فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً» (مریم،97) قوم لُد اینقدر نفهمند که حاضر نیستند زیر بار بروند ولی عربی بلدند. پیغمبر که انذار به قرآن میکند چهکار میکند؟ میگوید: آیا مرا به پیغمبری قبول دارید ؟ میگویند: نه، وقتی که میگویند نه که دیگرهیچ!
اما آیات را که میخواند اگر این آیات، بیِّنَت الدّلالات نباشند، اگر محتاج به بیان رسول باشد، خوب اینها رسول را که قبول ندارند، اگر خود آیات بیِّنَت الدّلالات نباشند و اگر در بالاترین قلهی فصاحت و بلاغت نباشد که حتی از طریق فصاحت نمیتواند آنها را جلب کند چه برسد از طریق معنا. ولی قرآن از طریق افصح بودن و ابلغ بودنِ لفظی، تا چه رسد از نظر معنا، مشرکین را که عربی بلد نیستند را هدایت میکند آنوقت ما را نمیتواند هدایت کند؟ باز ظنی الدّلاله است؟ «فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً» (مریم،97) و نحن اَلَدُّ مِن القوم اللُّد؛ نفهم تر از آن نفهمها ما هستیم که میگوییم قرآن را نمیشود فهمید.
«أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (عنکبوت،51) «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الأَلْبَابِ» (ص،29) «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» (قمر،32). در سورهی قمر چهار مرتبه این آیه ذکر شده قران میگوید؛ و لقد یسرنا القرآن ما میگوییم؛ نخیر [؟] «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ» (قمر،32) «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ» (اعلی،14) بالهزل یعنی چیه؟ من دارم با شما حرف میزنم که بفهمید اما طوری میگویم که نفهمید!!. آیا این شوخی نیست ؟
قرآن میگوید؛ «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ» تمام بستهها رو باز میکند تمام پیوستها را که گنگ است و مجمل است را تمام باز میکند «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنْ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ» (بقره،159) ناس کیست؟ خدا دارد حرف میزند؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنْ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمْ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمْ اللاَّعِنُونَ» یکتمون چیست؟ یک وقت منظور یکتمون آیات هست فقط و آن آیات، آیاتِ خدا نیست؟ یک وقت هم آیاتِ خدا هست وما قربونش هم میرویم قرآن است و معتقدیم؛ «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه،79) ولی میگوییم بیِّنات نیست!
فقد کتموا کون الآیات القرآنیه البینات کسانی که میگویند، آیاتِ قرآن را نمیشود فهمید، و قران بیِّن نیست قرآن میفرماید؛ «أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمْ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمْ اللاَّعِنُونَ» تمام لعنت کنندههای عالم او را لعنت میکنند، اللهم العنهُم جمیعاً «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ» (انسان،50) به همین مقدار اکتفا میکنیم حالا برگردیم
-[؟]
– میخواهم معنا کنم
-[؟]
نقل میکنند که یعرف القرآن [؟] ما میگوییم اولاً و ثانیاً؛ یا این روایت و مانند این روایات نصاند بر اینکه نمیشود قرآن را همه بفهمند، حتی کسانی که لغات عربی میدانند و آداب عربی را [؟] کردند نمیتوانند بفهمند، اگر گفتند نصّ است مورد قبول نیست چون با خدا دعوا دارد، خدا میگوید من بیان کردم، تبیان کردم، تفسیر کردم، نور است، مبین است، اما اینها میگویند: نه. ما هم میگوییم این روایات را قبول نداریم، آقا روایت را بفهم بعد برای مردم بگو.
فرموده: انما یعرف القرآن من خوط [؟]به نفرمود: یفهم، یعرف با یفهم فرق میکند، هنا یعرف و هناک یفهم وهناک یعلم «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً» (نمل،14) کفار را میگوید، کفاری که قوم لُدند و جحدوا بها و ستیقنتها انفسهم یعنی یقین کردند که این آیات، آیاتِ قرآن است، ولیکن قبول نکردند، مومن نشدند، اینها عرفوا[؟] اما معرفت مطلب دیگری است، معرفت این است که در عمق قبول قرار بگیرید. معرفت یعنی قلب را بگیرد و در عمق قبول قرار بگیرد، شیطان هم اعلم علماست از نظر اصطلاح، اعلم العلماءِ اصول و الفقه و الفلسفه، و همه را بلد است. عرفان دارد اما آیا معرفت هم دارد؟ بله شیطان علم دارد معرفت ندارد؟ در اصول کافی هست عن الامام الصادق (علیه السلام) : رُبَّ عالمٍ قَتَلهُ جَهلُه که اولینش شیطان است، عالم هست، اصطلاحات را میداند، یضربن را بلداست، همه را میداند، حتی اجتهاد میکند، اما قَتَلهُ جَهلَه معرفت ندارد. پس فرق است بین معرفت و علم. کسی هست که درس اصلاً نخوانده مثل پیر پالان دوز که در مشهد بود، درس نخوانده بود اما معرفت داشت. البته کسانی هم هستند که هم معرفت دارند هم علم؛ رسول الله و ائمه اطهار(علیه السلام) مجمع المعرفه و العلم هستند. کسانی هم هستند که معرفت دارند، اما علم اصطلاحی ندارند، کسانی هم هستند که علم اصطلاحی دارند اما معرفت ندارند.
انما یعرف القرآن، لا یفهم القرآن، لا یعلم القرآن پس معنی را بفهم بعد برای مردم بگو که: انما یعلم القرآن من خاطب به[؟] قرآن را فقط کسی که مخاطب است. ثانیاً مخاطب در قرآن کیست؟ رسول الله مخاطب، متقین مخاطب، کفار مخاطب، ملحدین مخاطب، مشرکین مخاطب، کل مکلفین مخاطب، یا ایها الناس چیست؟ «وَالْعَصْرِ (1) إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ» این خطابهایی که قرآن دارد یا ایها الناس! ناس فقط رسول الله و ائمه هستند؟
بعضی وقتها خطاب دارد «وَقُلْ لَهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً» (نساء،63) در جاهایی هم که خطاب به پیغمبر بزرگوار است «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً» (احزاب،21) فقط خطاباتی اختصاص به پیغمبر دارد که حکمش برای او باشد. پیغمبر رسول است رسول اگر به وجه شخصی مخاطب است باز رسول است، اگر به وجه نوعی مخاطب است باز رسول است. اگر در وجه سوم مخاطب است که «وَمِنْ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً» (اسراء،79) بله این اختصاص به آن حضرت دارد «لا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً» ( احزاب،52) پیغمبر تا همین جا بس است، چند تا زن گرفتهای، اگر همهی آنها هم بمیرند، همه راهم طلاق بدهی، یک زن حق نداری بگیری، این مخصوص پیغمبر است.
پس هر جایی به انما یعرف القرآن من خوطب به برسید استدلال غلط است. اولاً فرموده یعرف و نفرموده: یفهم و یعلم، یفهم و یعلم برای همه لازم است که بزرگترین حجتی که رسالت رسول را ثابت میکند، الوهیت الله را ثابت میکند، تمام دینیات را اصلاً و فرعاً ثابت میکند، همین قرآن است. مگر ما حجتی غیر از قرآن داریم؟ مگر غیر از این است که مشرکین و ملحدین بوسیلهی قرآن مسلمان میشدند بعد پیغمبر را قبول میکردند؟ این انما یعرف است ثانیاً من خوطب[؟] به، پس من خوطب به فقط پیغمبر نیست بلکه مخاطب زیاد دارد. در بُعد معرفتی انما یعرف القرآن یعنی معرفت حسابی پیدا کند نه اینکه فقط بفهمد و قبول نکند، که این معرفت نیست بلکه بی معرفتی است. یعرف یعنی؛ بفهمد، قبول کند، تعقل کند عمل کند. مراحل اربعه من المعارف القرآنیه انما یعرف القرآن من خوطب به.
یا راجع به ابوحنیفه روایت نقل میکنند که؛ ابوحنیفه مطلبی گفت و امام صادق(علیه السلام) فرمودند: یا ابوحنیفه لا تفهم من القرآن حرفاً. یک حرف از قرآن نمیتوانی بفهمی. آقا شما که این روایت را نقل میکنی بفهم که منظور روایت چیست و چه میخواهد بگوید؟ انت لا تفهم من القرآن حرفاً، منظور از حرف چیست؟ آیا مراد از حرف، حروف مقطعه است؟ آیا منظورشان الف لام میم، الف لام میم را، الف لام میم صاد است؟ ولی منظور ازحرفاً اینها نیست، البته حروف مقطعه حرف است، یاسین والقرآن الحکیم حرف است، آیات و کلمات حرف هستند، متشابهات و محکمات حرف هستند، همه حرف هستند. اصلاً کلمات، از حروف تشکیل شده است، کما اینکه آیات از کلمات تشکیل شده و سُوَر از آیات تشکیل شده. پس مراد از حرفاً، حروف مقطعه نبوده چون اصلاً بحث، سرِ حروف مقطعه نبوده، چون ابوحنیفه فتوای مخالف فلان آیه از قران داده و امام به ایشان فرمودند که: لا تعرف من القرآن حرفاً. لا تفهم من القرآن حرفاً پس اشکال اول و سؤال اول که میگویند؛ منظور از حرفاً حروف مقطعه است میگوییم نخیر نمیتواند اینگونه باشد.
یا بعضی میگویند؛ حرفاً همین حروف هجاء قرآنی است حروف هجاء قرآنی 28 حرف است این 28 حرف را نمیفهمد. یعنی ابوحنیفه معنای الف را نمیدانسته و شاید فکر میکرده الف ممکن است لام باشد؟ این را که دیوانهها، سفها و بچهها هم میدانند تا چه رسد به ابو حنیفه. پس منظور از حرف چیست؟
حرفاً و معنا برثاً حرف و شعر طرفُه و جانِبُه و من الناس من یَعبد الله علی حرفٍ و مِن اصابَه خیرٌ اطمَئَنَّ بِه و مِن اصابَتهُ فتنهٌ اِنقلبَ علی وجهِه. حرفٌ یعنی: جانبٌ من جوانب عبودیه، حالا؛ قرآن جوانبی دارد جانب نص و ظاهر، جانب رمز، جانب لطیفه، جانب حقائق، چهار جانب دارد. لِلقرآن جوانب اربع کما یروی الامام الحسین (علیه السلام) عن علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) [؟]تفسیر بحسنی انما عباره ان القرآن علی [؟]
اّنَّ کتابَ الله علی اربعةِ اشیاء: علی العباره والاشاره والطائف والحقائق، حروف اربعة یعنی جوانب اربعة. حرف در جانب کلام است، این که «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه،79) این چند جانب دارد علی العباره یعنی معنای تحت اللفظی، والاشاره یعنی بالاتر از لفظ، والطائف یعنی بالاتر از اشاره، والحقائق یعنی بالاتر از لطائف. والعبارةُ لِلعَوام، اللهم اجعلنا من العوام، واقعاً همینطوراست. عوامِ مسلمان، کسی است که؛ کل ترجمه تحت اللفظی قرآن را بداند. عربها هم نمیدانند چه برسد به عجمها!
متاسفانه عربها هم کل ترجمه تحت اللفظی قرآن را نمیدانند، آنقدر قرآن را از ما دور کردهاند. انک کتاب الله علی الاربعة الاشیاء العباره والاشاره والطائف والحقائق. والعبارة للعوام والاشاره للخواص والطائف للاولیاء. تا اینجا که حرفی نیست، انبیاء که اینجا نیستند ما هم عبارت را هم اشارت را هم لطائف را خوب میفهمیم دیگه! عبارت را از لفظ، اشارت را از معنای اول، لطائف را از معنای دوم، و اما بَعد والحقائق للانبیاء. انبیاء مثل؛ رسول الله (صلوات الله علیه وآله) و نبیای که تابع رسول الله است مثل حضرت عیسی بن مریم، و ائمه(علیه السلام) هم که در همان بعد معرفتی و عصمتی هستند این بزرگواران حقایق را میفهمند یعنی تأویلات را میفهمند. یعنی اضافه بر حالت لفظی تأویلات را نیز اشراف دارند. آن حقائقی که در قرآن شریف، اختصاص دارد به معصومین، از جمله حروف مقطعه (الفاظش) از جمله آن مطالبی که قرآن شریف لفظاً و اشارةً و لطیفتاً، اصلاً نفرموده است امّا حکم را خداوند در قرآن بیان کرده اما مصدرش را بیان نکرده، مصدرش را به رسول بیان میکند که رسول بتواند صاحب سنت باشد.
تتمههای دیگری هم دارد که انشاءالله عرض خواهیم کرد. اللهم اشرح صدورَنا بنور العلمِ و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفِّقنا لما تُحِبُّ و ترضی و جنبنا ان لا تحبُّ و لا ترضی والسلام علیکم و رحمه الله.