«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بسیاری از آیات و یا جزء و یا کل آیات قرآنیه در مباحثی است که چون مورد دقت قرار نگرفته، به طور سطحی به آنها استدلال میشود و همچنین هم روایاتی. از جمله حدیث متواتر ثقلین است که زیاد بر سر زبانها جاری است، اما در این حدیث دقت نشده است. حتی بر خلاف مقصود و مراد به این حدیث استدلال میشود، این است که ما تتمّهای در بیان محتملات این حدیث داریم. «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ»[1] یا «إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ»،[2] «أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ»،[3] «أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ»،[4] «أَتَمُّ مِنَ الْآخَرِ»، «أَطْوَلُ مِنَ الْآخَرِ»،[5] «أَدْوَمُ مِنَ الْآخَرِ» که این پنج تعبیر است، چنانکه عرض کردیم.
در دو بعد راجع به ثقلین بحث شده است. مباحثی که باید طرح کنیم، اولاً «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» آیا کسی که تارک است و مخلّف است ثِقلین را، خود شامل ثقلین است یا احد الثّقلین است یا خارجٌ من الثّقلین است؟ از سه احتمال خارج نیست، روی احتمال بحث میکنیم. «إحتمالات العدّة الرّسول هو الثِّقلان و یترک الثِّقلین بعد وفاته أو هو فاقد الثّقلین و یخلّف و تارک للثّقلین أو هو أحد الثقلین و یخلّف ثقلاً بدیلة و ثقلاً آخر غیر» احتمالات است. احتمال اول این است که خود رسول الله (ص) مجمع الثّقلین است، دارای دو بعد است، پیغمبر بزرگوار نمودار دو نوع وحی است، یکی وحی قرآنی که در اعماق وجود رسول الله (ص) ریشه دوانیده و یکی هم وحی سنتی که در حاشیه وحی قرآنی است.
«إِنِّي مُخَلِّفٌ»، «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» یعنی «تَارِكٌ فِيكُمُ نَفْسِی» خودش را، منتها خودش دو بعدی است؛ یک بعد کتاب الله است که ثقل اکبر است و یک بعد عترت است که ثقل اصغر است. اما اینجا باید معنا کرد، درست است پیغمبر دارای دو بعد است، یک بعد کتاب الله است و یک بعد رسول الله است و کتاب الله ثقل اکبر است و رسول الله ثقل اصغر است، اما «تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» یا «مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» به عنوان اینکه ثقل اکبر را بعد از خود گذاشته و ثقل اصغر را بعد از خود گذاشته است. ثقل اکبر را داشته که گذاشته، اما ثقل اصغر که در رسول الله نبوده است.
پاسخ: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» الثِّقل الأکبر هو کتاب الله، ترک کتاب الله نفسه بلا بدیل، لا بدیل لکتاب الله تعالی أبداً کتاب الله هو الأصیل علی طول الخطّ و اما الثِّقل الأصغر المقصود من ترکه (ص) الثّقل الأصغر هو ترک الرّسالة هنا جهةٌ رسولیّة و جهةٌ رسالیّة، الجهة الرّسولیة خاصّةٌ برسول الهدی (ص) الثّقل الأصغر الأوّل و الجهة الرّسالیة هی استمراریة الرّسالة المحمّدیة (ص) فی المعصومین و هذا بدیل» پس یک اصیل گذاشته و یک بدیل گذاشته است. جهت اصیل ثقل اکبر است که کتاب الله است، همان کتاب الله است، کم ندارد، زیاد ندارد. اما جهت بدیل عبارت از خود رسول الله است، من خود را در میان شما میگذارم، در چهره علی، در چهره حسن و حسین، در چهره فاطمه (س). این عنوان بدیل.
همانطور که خود رسول الله (ص) شامل وحیین است، وحی اصیل کتاب الله و وحی فرع «ما أَراكَ اللَّهُ» است، همانطور هم اصیل را کماکان، بدون کم و زیاد در بین کل مکلفین نهاده است، تا خود او حضور داشت «فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ»[6] حالا بعدیها و اما ثقل اصغر، پیغمبر در یک بعد ثقل اصغر است، این رسول کوچکتر از قرآن است، در آنجایی که قرآن و رسول را جدا حساب میکنیم. و بعداً پیغمبر بزرگوار برای خود خلیفه قرار داد، برای قرآن خلیفه قرار نداد، قرآن خلیفه ندارد، خودش است. «إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ»، «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي»، «أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ، أَعْظَمُ، أَتَمُّ، أَطْوَلُ، أَدْوَمُ».
«رسول الله (ص) هو مجمع الثّقلین بما أوحی الله سبحانه و تعالی إلی قلبه المنیر وحیین اثنین، وحی القرآن اصلاً و وحی السنّة فرعاً و محمّدٌ هو القرآن و القرآن هو محمّد و محمّدٌ هو السنّة و السنّة المحمّدیة هی محمّد» به این معنا. یک شخص دو بعدی است، این دو بعد را در میان امت اسلام نهاده است. این احتمال اول بود. احتمال مقابل: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» ثِقلین کتاب الله است، پیغمبر کتاب الله نیست. «وَ عِتْرَتِي» پیغمبر هم عترت نیست، پیغمبر چیزی که نیست، آن دو بعدی که پیغمبر نیست که یک بعد کتاب الله است -نمیخواهیم تصدیق کنیم، احتمال را عرض میکنیم- یک بعد کتاب الله است و یک بعد عترت است، پیغمبر نه عترت خود است و نه کتاب الله است.
ولکن احتمال غلط است، چگونه پیغمبر چیزی را که ندارد «تَارِكٌ فِيكُمُ»؟ ما ترک باید متعلّق به شخص باشد. ارتباط اصلی و یا ارتباط فرعی باید با آن شیء داشته باشد تا ترک کند، «فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ»،[7] یا «نِصْفُ ما تَرَكَ»[8] باید یک چیزی داشته باشد که بگذارد. پس این ثقلین یا به احتمال اول، باید هر دو در رسول الله (ص) باشند تا ترک کند و یا اگر هر دو نیستند، یکی است، آن یکی کدام است؟ رسول الله این ثقل اصغر است، ثقل رسولی است و ثقل اکبر کتاب الله است. «ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ»[9] ثقل اصغر بودند، قرآن نمیدانست. «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ»[10] بود، اما این را نداشت. اول وحی در بعد محمّدی داشت، ادارهکننده وظایف رسول الله (ص) قبل از وحی اصلی قرآن «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً»،[11] «نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ».[12]
پس احتمال دوم را رد میکنیم، تقسیم میکنیم: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» یکی را داشت متعلّق به خود و یکی هم منفصل از خود. آنکه متعلق به خود او است و داشت، عبارت از رسول بودن، رأس الزّاویه ثقل اصغر بود. این رأس الزّاویه ثِقل اصغر، خلیفهای که از خود پایینتر است، قرار میدهد. «و لا ریب أنّ عترة الرّسول (ص) هم علی من هامش الرّسول من ناحیة کونهم من الثّقل الأصغر فللثّقل الأصغر بعدان اثنان و للثّقل الأکبر بعدٌ واحدٌ» بعد واحد همان قرآن است و ثقل اصغر دارای دو بعد است. «بعدان قریبان مع بعضهم البعض و لیس بعیدین» دو بعد است. یکی مخلّف است.
– قبل از رسالت هیچ کدام از این ثقلها را نداشت.
– ثقل اصغر که بود، معنی ثقل اصغر چیست؟ معنای ثقل اصغر این است که این استعداد به اندازهای قوی است که قابل تقبّل ثقل اکبر است و لذا قبل از نزول وحی قرآن «لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ مُنْذُ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَفْضَلَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ سَبِیلَ الْمَكَارِمِ».[13]
– در زمان حیات رسول الله، حضرت امیر ثقل اصغر بودند؟
– خیر.
– با همه اینها ثِقل اصغر است.
– خلافت است، ثقل اصغر بالفعل که با ثقل اکبر بشود نه، بدون ثقل اصغر بله، پیغمبر بزرگوار قبل از نزول قرآن بدون ثقل اکبر، ثقل اصغر بود، با ثقل اکبر، مجمع الثّقلین بود، دو بعدی بود. پس در احتمال دوم یک ثقل که «تَارِکٌ»، نه این است که قرآن خلیفه پیغمبر است، «تارکٌ إمامی» قرآن امام رسول الله بود و امام ائمه بود و هست و خواهد بود. «تارکٌ إمامی» مگر خلیفه باید پایینتر از مستخلف باشد؟ سه حال است: «الخلیفة قد یخلف من هو أقوی من المستخلف عنه أو أدنی منه أو مثل البعض، رسول الله خلیفة المسیح و أقوی منه، أ لیس هکذا؟ رسول الله خلیفة المسیح، خلیفةٌ فی استمراریة الرّسالة و لکن هو یشمل علی رسالة الأقوی من السّید المسیح» منافات ندارد، همسنخ هستند، سنخ، سنخ رسالتی است، ولی اقوی است.
همچنین قرآن، «تَارِكٌ فِيكُمُ» قرآن را، «مُخَلِّفٌ فِيكُمُ» قرآن را، «تَارِكٌ» به عنوان خلیفه، «مُخَلِّفٌ» به عنوان خلیفه، ولی خلیفه اقوی از نبی است. این قرآن اقوی از رسول است، نه از جهت شامل ثقلین بودن، از جهت رسول بودن، این دو را در مقابل هم بگیریم. «إِنِّی مُخَلِّفٌ أَو إِنِّی تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» جمعبندی مطلب این است که آنچه را پیغمبر داشت، گذاشت، نه آنچه را نداشت، آنچه را داشت کتاب الله بود که امام رسول الله است و خود رسول بود که در بعد دوم، استمرار رسالت خود را در دوازده امام (ع) به عنوان ولایت شرعیه کلّیه و در فاطمه صدیقه زهرا (س) به عنوان عصمت و تقوی و معرفت نهاده است که تمام اینها مستند هستند. اگر الآن زهرا (س) بود، از چه کسی تقلید میکردید؟ همه مجتهدین از زهرا تقلید میکردند. رجولت شرط است، حرف بیربطی است. تمام مجتهدین، شیخ انصاریها، شیخ طوسیها، همه، اجتهاد میداند، از ایشان باید تقلید کنند. نمیخواهیم بگوییم قضیه امامت و ولایت است.
بحث دوم: «إِنِّی تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ أَو مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ» یعنی «ترکت کلّی و خلّفت کلّی، بفقدانی لا تفقدون الثّقلین» جسم رفت، روح باقی است. «جسم رسول الله و بدنه متوفّی، مرتحل و لکن روح الرّسول (ص) من النّاحیة الأعلی فی القرآن موجود» قرآن، کتاب الله «من ناحیة الثّقل الأصغر إستمراریة رسالته فی الأئمّة (ع) من بعده» این بحث اول بود. بحث دوم، این ثقلین که در حدیث متواتر ثقلین معرّفی شدند: «وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[14] روی چه حسابی است؟ به حساب عصمت هر دو است، باید هر دو معصوم باشند، هم ثقل اکبر معصوم باشد و هم ثقل اصغر معصوم باشد «و لکن هنا سؤال قد یکونان معصومان و لکن مفترقان فی شرعة الله تعالی موسی (ع) و محمّدٌ (ص) هما رسولان من أولی العزم من الرّسل و لکن مفترقان فی بعض الأحکام» مگر چنین نیست؟ مگر شریعت موسی و شریعت محمّد در هر جهت توافق دارند؟ خیر، با اینکه هر دو معصوم هستند. این سؤال بود.
پاسخ: «قد یکونان معصومان مختلفی الدّور فی شرعة الله تعالی و قد یکونان معصومان متفّقی الدّور فی شرعة الله تعالی و هذا هو البحث». «إِنِّی تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ»، «فِيكُمُ» یعنی کسانی که مکلف هستند به این شریعت اخیره إلی یوم الدّین. کسانی که به این شریعت اخیره إلی یوم الدّین مکلف هستند، باید این ثقلین معصومین متوافقه فی کل الجهات باشند، «لا یشذّ أحدهما عن الآخر و لا الآخر عنهم و لا فی شیءٍ واحد […]» این معنی «إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا» است، «إِنِّی تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»، «حَتَّى يَرِدَا» چیست؟ میخواهد بگوید آنجا «يَفْتَرِقَا»؟ خیر، آنجا دیگر جای حاکمیت قرآن و عترت نیست، آنجا جای جزا است. «يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» جای جزا است، چرا؟ برای اینکه قبل «يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» عالم تکلیف است. عدّهای وارد بزرخ شدند، ولکن کسانی که هنوز زنده هستند، در عالم تکلیف هستند. کسانی که در عالم تکلیف هستند، دو ثقل در اینجا محوریت دارد: کتاب الله و عترت رسول الله (ص).
در این ثقلین «وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»، «لَنْ يَفْتَرِقَا القرآن عن العترة و لا العترة عن القرآن، لا یختلفان و لا یتخالفان و لا یتفاوتان، بل یتفاوضان و یتّفقان فی کلّ شیءٍ فی کلّ الأدوار التّکلیفیّة لکّافة المکلّفین منذ بزوغ رسالة المحمّدی إلی یوم الدّین» به این معنی است.
– دلالت عصمت ائمه هم هست؟
– بله. مطلب دیگر که در ضمن عرض کردم و ایشان اشاره فرمودند، غیر ممکن است دو چیز صد درصد با هم متفّق باشند، مگر اینکه هر دو معصوم باشند، اگر هر دو معصوم نیستند، اختلاف دارند، چون احاطه علمی کلی نیست. اگر یکی معصوم است و دیگری معصوم نیست، باز اختلاف دارند، مگر علماء اختلاف ندارند؟ مگر خود علماء با معصومین اختلاف ندارند؟ معصومین که یکسان حرف میزنند، پس چرا علماء یکسان حرف نمیزنند؟ «اختلاف العلماء عن المعصومین بین اختلاف القاصر و اختلاف المقصّر، أقل شیء اختلاف القاصر، المهم أنّ الاختلاف موجود. فقوله (ع): «وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا»، «لَنْ يَفْتَرِقَا» أبداً فی أیّة مرحلةٍ من مراحلة الشرعة الرّبّانیة علی طول الخطّ «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ». دلیل بر این است که همانطور که کتاب الله معصوم است و نه تنها رسول الله که رأس الزّاویه عترت است، معصوم است، بلکه استمرار رسالت رسول الله (ص) که ائمه هستند نیز، معصوم هستند. پس به برادران سنّی عرض میکنیم: ما سه معصوم داریم، دو معصوم نداریم، یک معصوم کتاب الله است و یک معصوم رسول الله است و یک معصوم عترت رسول الله است. اگر عترت رسول الله معصوم نبودند، «إِنِّي تَارِكٌ» غلط بود.
– آنها رسول الله را هم معصوم نمیدانند.
– آنهایی که معصوم میدانند. مطلب همگانی است، عدّه زیادی معصوم میدانند. اگر هم احیاناً کسانی معصوم ندانند، در بیان شریعت معصوم میدانند، ولی در عمل مطلب دیگری است. بنابراین از نتایجی که ما از حدیث متواتر ثقلین میگیریم، این است که این کتاب الله و عترت رسول الله هر دو معصوم هستند و هر دو معصوم در یک زمان هستند، در یک دور هستند، نه مثل موسی و ابراهیم، نه مثل موسی و خاتم النّبیین، خیر، آنها اختلاف به حساب وحی است. «فالنّتیجة: أنّه لا اختلاف بین کتاب الله و عترة رسول الله أو بعبارةٍ أخری و السّنّة رسول الله و کما فی حدیث المتواتر: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي، كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي» حامل السنّة هم العترة، جماعات عدّة یحملون سنّة رسول الله و لکن لیس معصومین بل أحیاناً مأثومین» ابوهریره خیلی نقل کرده، اما دروغ هم گفته است، اشتباه هم کرده است. عترت هستند، علی است، حسن است، حسین است، ائمه (ع) است، زهرا است، اینها هستند که اگر چیزی را از رسول الله (ص) نقل کردهاند، عین نقل رسول الله عن الله است، ذرّهای بالا و پایین نیست، نه قصور است، نه تقصیر است، نه اشتباه است، نه تقیه است، اینها نیست.
و اگر ائمه معصومین (ع) تقیههایی دارند که زیاد هم نیست و خیلی کم است، به حساب مراجعه به کتاب الله است و لذا ما الآن تقیه نمیکنیم، چرا؟ چون کتاب الله محور نیست. چرا ما تقیه کنیم؟ چرا ما در فتوا تقیه کنیم؟ برای اینکه مردم به کتاب الله مراجعه میکنند، ولی نمیکنند. و اما ائمه (ع) به شیعه و مسلمین یاد داده بودند که مرجع کتاب الله است و ما هم گونهگون حرف میزنیم، بعضی وقتها برای حفظ جان خود، برای حفظ اهم بالفعل مطالبی بر خلاف واقع میگوییم. به احتمال اینکه شما به کتاب الله مراجعه میکنید.
«وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» پس اگر ما افتراق دیدیم، چه میفهمیم؟ «إذا رأینا افتراقاً بین حدیثٍ و آیةٍ قرآنیة ما ذا نحکم؟ نقول هذا الحدیث کذب أو لا، حدیث ثقلین کذب؟ لا، بل هذا الحدیث الّذی یفترق کتاب الله هذا کذب، کتاب الله کذب؟ لا» کتاب الله که اصل مسلّم صد درصد در کل ادوار تکلیف است إلی یوم الدّین برای مکلفین که قابل تکذیب نیست. بنابراین «هنا تفترق السنّة عن الحدیث، أحداثٌ و أحداثٌ حائلة حصلت فی ما روی عن رسول الله (ص) کأصل و عن أئمّة أهل البیت (ع) کفرع» ابتلائاتی که روایات دارد، قرآن ندارد. ولی وضع ما جریان را به عکس کرده است، در مورد روایات بارها عرض کردم، روایت؛ جعل، روایت؛ تقطیع، روایت؛ تقیه، روایت؛ منسوخ، روایت؛ نقل به معنا، روایت؛ معنی آن را نفهمیدیم، قرآن چنین نیست، قرآن «هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ»،[15] «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»[16] ابین بیان، اوضح واضحات از نظر تعبیری و دلالتی قرآن شریف است.
بنابراین اگر ما اختلافی بین قرآن و حدیث دیدیم، نباید قرآن را برای یک حدیث خراب کنیم، این حدیث خراب است، این حدیث جعل است، یا اینکه به معنای آن توجه نمیکنید یا قابل تأویل است، یا قابل تأویل هم نیست، صریحاً بر خلاف ظاهر کتاب الله است یا بر خلاف نص کتاب الله است. از چند حال خارج نیست، «الحدیث إمّا نخالفٌ للنّصّ المستقر بالکتاب الله أو الظّاهر المستقرّ بالکتاب الله أو لا یوافق لا ظاهراً مستقرّاً و لا نصّاً مستقراً» موافقت ندارد، قبول نمیکنیم. فقط در صورتی قبول میکنیم که یا موافق نصّ مستقر باشد، مستقر که میگوییم یعنی نصّی که فکر کرده باشیم، دقت کرده باشیم و مطلب را از خود قرآن استخراج کرده باشیم. یا موافق نصّ مستقر کتاب الله است یا موافق ظاهر مستقر کتاب الله است. و محور کتاب الله است.
نمیشود این زرد و سرخهایی محور باشد که با طلا مختلط هستند، محور باید محک باشد، محک محور است، کتاب الله محور است. ما چگونه به این حوزهها و این مردم بفهمانیم که مسلمان هستند و بدتر از هر غیر مسلمانی هستند که هر حدیث ضعیفی را بر قرآن شریف مقدّم میدارند. و جای تکرار نیست و نباید بیشتر بحث کنیم، چون همه برادران با مفاهیم اصیل قرآنی در بعد اصطدام و احتکاک حدیث با قرآن شریف، آشنا هستند. «و لا نقبل حدیثاً إلّا ما وافق کتاب الله تعالی أو لم یوافقه و لم یخالفه مثل رکعات صلاة العشر و صلاة الیومیة» این مطلب را خیلی کم داریم و در موارد دیگر «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً».[17]
حدیث عرض مطلب را بیان میکند، به جلد اول مراجعه کنید. حدیث العرض. آیات عرض و احادیث عرض، اگر آیات عرض نداشتیم، احادیث عرض هم نداشتیم، عرض سر جای خود بود. اگر مرجع تقلید نفرماید و شاگردان هم از او نقل نکنند که آنچه بر خلاف فرمایش ایشان بود، قبول نکنید، باز هم ما قبول نمیکردیم، چون او مرجع تقلید است، او ادّعا میکند من مستخدم او بودم. «فلو لا آیات العرض علی کتاب الله و أحادیث العرض المتواترة علی کتاب الله تعالی لکنّا نقول ما نقوله حالیاً» باید بر محور و مصدر عرض بشود، آنچه را که با مصدر موافقت ندارد و یا بدتر؛ مخالفت دارد، «نعرضه عرض الحائط» یا اینکه «یتردد فیه» نمیدانیم گفتند یا نگفتند، چون «لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» بنابراین ما قبول نمیکنیم، ولکن این «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ» یا اینکه آنچه از پیغمبر بزرگوار نقل شد، حضرت در آن خطبه منا فرمودند، «قام خطیباً فی منی و قال: قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُرُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فَمَا جَاءَكُمْ مِن حَدِیثٍ يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ مِن حَدِیثٍ يُخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ»[18] و روایات دیگر.
«ما جاءکم من حدیثٍ من برٍّ أو فاجرٍ فأعرضوه علی کتاب الله» صحبت اینکه راوی قوی است و ضعیف است و موثّق است و حسن است، این حرفها فایدهای ندارد، رجال اصلاً فایدهای ندارد، شاید نساء برای بچّه درست کردن فایده داشته باشد، ولی رجال اصلاً فایدهای ندارد. احادیثی که شما در نظر میگیرید موافق است، شمر بن ذی الجوشن نقل کند، قبول میکنیم. نه چون شمر گفته، چون خدا گفته است. مخالف است، اگر صد سلمان با هم قسم حضرت عبّاس بخورند، رو به قبله بایستند و قسم بخورند، میگوییم شما اشتباه فرمودید، چون شما معصوم نیستید، اگر هم معصوم باشید، معصومی هستید که پایینتر از قرآن هستید. بر فرض محال اگر در حضور معصوم امام صادق (ع) بودیم و مطلبی بر خلاف «حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[19] میفرمودند، میگفتیم شما امام صادق نیستید، شما جعفر بن محمّد الصّادق نیستید، ما اشتباه کردیم. به قرآن نمیشود گفت شما تورات هستید، قرآن، قرآن است. ولی شما امام صادق نیستید، برای اینکه محال است امام صادق بر خلاف قرآن بگوید. وقتی خود رسول الله «إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ»[20] اصل کیان رسول و کیان رسالت اتّباع ما یوحی إلیّ است که «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً»[21] مطلب این است.
این هم احادیث عرض به صورت اجمال و به صورت اختصار، آقایان به جلد اول تفسیر مراجعه بفرمایید. راجع به تحریف هم بحثی نداریم، بحث صیانت قرآن از تحریف، راجع به هیچ کتابی این بحث را نکردند، راجع به قرآن بحث کردند. آیا تا به حال دیدید استاد مکاسب بحث کند: آیا این مکاسب تحریف شده است یا خیر؟ این کار را نمیکند. امثله تحریف شده است یا خیر؟ این کار را نمیکند. به کتاب قرآن که رسیدند، شیطنت آنها گل کرده است. راجع به اینکه ظاهر کلمات مجانین حجّت است یا خیر، بحث نمیکنند، راجع به قرآن بحث میکنند که ظاهر آن حجّت است یا خیر. راجع به کلمات دیگران، ولو سفیهان، ابلهها و دیوانهها بحث نمیکنند که آیا ظنّی الدّلالة است یا قطعی، قرآن ظنّی الدلّالة است یا قطعی است!؟ تمام اهانتها را به کتاب الله میکنند، تمام حماقتها را که ابوجهلها و ابولهبها هم نمیتوانستند بکنند، این ابوجهلها و ابولهبهای ریش و عمامهدار میکنند، سنّی باشد، شیعه باشد، هر چه باشد، بر خلاف کتاب الله میکنند.
و اصل مطلب این است که «توافق أمرین اثنین الشّیطنة الإستعماریة الإستحماریة و حمرنة المسلمین» هر دو با هم، وقتی درب خانه بسته است، دزد نمیتواند داخل شود، درب خانه را باز بگذارند، اتاقها را باز بگذارند، دزد وارد میشود و دزدی میکند. تو بیشتر از دزد مقصر هستی، چون درها باز بوده و دزد آمده، اینجا هم همینطور است، استعمار از ابتدا فهمید که خطرناکترین چیزی که از شهوات اینها، حیونتهای اینها و انحرافات اینها جلوگیری میکند، قرآن است و لذا از اول و از زمان پیغمبر شروع کردند. چرا از زمان پیغمبر؟ «قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُرُ» چرا زمان خود پیغمبر؟ از ابوهریرهها و همینها، از یهود و نصاری و از شیعه مرتضی علی و شیعه عمر درست کردند و جعل احادیث و جعل و جعل که کتاب الله را محو کنند و لذا عمر مدّتی مجبور شد، نمیخواهیم بگوییم کار درستی بود یا نه، عمر گفت اصلاً حدیث را قبول نداریم، از یک بعد بد نبود. از بس روی «حدّث فلان عن فلان» مانور میدادند، معنعن شده بودند، کتاب الله کنار رفت.
از زمان خود رسول الله (ص) میخواستند کتاب الله کنار برود، ولی بالاخره آن را کنار هم گذاشتند. متن کتاب الله از نظر معنا و از نظر معرفت و از نظر علوم کنار رفت، فقط لفظ آن باقی ماند. آن هم دست گدایان «يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ» ده شاهی بده! روی این حساب است که ما باید تمام بناها را خراب کنیم، تمام بناهای علمی که محور قرآنی ندارد، بنای فلسفه، بنای عرفان، بنای منطق، بنای ادبیات، بنای فقه، بنای اصول، تمام بناهایی که محور قرآنی ندارد و محور حدیثی دارد و محور خیالی دارد و محور «قال فلان» دارد، تمام اینها باید از ریشه به طور کلی خراب شود. تمام این استخرهای پر از لجن باید خالی شود و آب زلال مجدّداً وارد آن شود.
ما باید دین خود را بر امام زمانهای خود عرض کنیم، امام زمانهای ما قرآن است. دین خود رسول الله به معرض کتاب الله بود و به حساب کتاب الله «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»[22] ما جان رسول الله را در میان خود نابود کردیم، پیغمبر را در میان حوزههای خود اعدام کردیم، مگر اعدام پیغمبر چیست؟ اصل شخصیت رسول الله قرآن بود، ما قرآن را در میان خود نابود کردیم. مثل اینکه پیغمبر حضور داشته باشد و ما به همه اعتنا کنیم، به جز پیغمبر، به هر کسی اقتضا کنیم، به جز پیغمبر، حرف هر کسی را قبول کنیم به جز حرف پیغمبر، پیغمبر فقط برای تظاهر است. «وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»[23] و یقول فی آیةٍ أخری: «إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ»[24] صغری، کبری قرآنیة و النّتیجة: کلّ الحوزات العلمی الإسلامی ملعونة الله و الرّسول» برای اینکه رسول مهجور است، قرآن که مهجور است، رسول هم مهجور است. «إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً».
ما به این مقدار از مقدّمات قرآنی اکتفا میکنیم. و راه این است، با اینکه پنجاه سال است این ناچیز در کتاب الله دقت میکنم و فکر میکنم، بحث میکنم و مینویسم، مباحثه میکنم، مع ذلک همیشه نیازمند به کتاب الله هستیم و علی طول الخط باید فکر کنیم. این بحث سومی است که ما در تفسیر قرآن مشغول هستیم، ولو عدد شما کم است، اما نیروی معرفتی و ایمانی شما بسیار زیاد است، هر کدام از شما میتوانید به یک منطقهای موج قرآنی بدهید و لون قرآنی بدهید. بحثهایی که ما شروع میکنیم، اینگونه است. محور اوّلی معرفت چیست؟ چون قرآن بنیاد معرفت و کانون معرفت و اسّ و اساس معرفت و شناخت حقایق اصلیه ربانیه است، بنیاد معرفت کجا است؟ باید در خودمان بیابیم،
«بَیْنِی وَ بَیْنِکَ إِنِّی یُنَازِعُنِی فَارْفَْع بِلُطْفِكَ إِنِّي مِنَ الْبَيْنِ»
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. باید این حجاب را برطرف کرد، آنچه ما در درون داریم و این معصوم است و خداوند این مقام عصمت را در درون ما مقرر فرموده است که بر محور این مقام معصوم درونی، آخرین وحی الهی را که قرآن است، دریافت کنیم و این منشور ولایةالله را مطالعه کنیم و دقت کنیم، عبارت از فطرت است. فطرت نقطه اولی درخشان وجودی همه انسانها و عموم مکلفین است. قرآن شریف با دو بیان راجع به فطرت صحبت کرده است، یک بیان صریح در دو آیه، «آیتان قرآنیتان تتحدّثان عن الفطرة: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»[25] فی سورة الرّوم بلفظة الفطرة و فی آیةٍ أخری فی سورة أعراف، یقول ربّنا سبحانه و تعالی: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا».[26]
متأسفانه در هر دو آیه هم بحث نشده است. به تفاسیر مراجعه کنید، آیه ذر را چه کردند و آیه فطرت را چه کردند و چه نکردند. در آیه ذر تا کجا رفتند که هیچ بیمعرفتی نمیتواند قبول کند، تا چه رسد بامعرفت. در آیه ذر، میگویند عالمی است، این عالم قبل از وجود انسان است، قبل از اینکه نطفه بشود، خداوند با این انسان قبل از وجود او صحبت کرده است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى» از همه اعتراف گرفته است. «أخذ الإعتراف بربوبیته الوحیدة من کلّ النّاس قبل ولادهم نقول من یذکر و لا أحد» شما یک نفر پیدا کنید، اگر چیزی قبل از ولادت ما باشد، «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»، همه این «أَنْ تَقُولُوا»ها غلط است، برای اینکه شما نگویید ما غافل بودیم، همه این را میدانند. هیچ کس نمیداند، یک نفر نمیداند، حتی معصومین (ع) هم در یکجا نفرمودند ما به یاد داریم قبل از ولادت خدا به ما گفت: من هستم؟ گفتم: بله. چنین چیزی نداریم. چیزی که یک نفر از مکلفین به یاد ندارند، «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا» این حرفها چیست؟ اصلاً مطلب دیگری است.
«آیتان بارزتان بیّنتان قرآنیّتان تدلّاننا علی أصل الفطرة الّتی فطر الله تعالی النّاس علیها، للإنسان میّزات عدّة، من أمیز المیّزات الإنسانیة بین کافّة الخلیقة بمکلّفین و سواهم «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» شما در دو آیه خوب مطالعه بفرمایید، در تفاسیر دیگر ملاحظه بفرمایید. ولی در تفسیر الفرقان ما مفصّلتر از همه بحث کردیم، نه مفصّل همینطوری و روایات فریقین را هم در پاورقی ذکر کردیم، هم جلد روم، آیه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» که در حدود سی صفحه در آنجا بحث شده است و هم آیه ذر.
من در آیه فطرت درس استاد بزرگوار مرحوم آقای شاهآبادی را به یاد دارم، در اصل استاد آقای خمینی هم بود و در آیه ذر بحث استاد علّامه بزرگوار در 45 سال پیش را به یاد دارم، در منزلی از منازل قم هفت، هشت نفر بودند. من به هر دو ایراد دارم، ولی برای هر دو احترام قائل هستم که روی این آیات بحث میکردند. مرحوم آقای شاهآبادی حدود یک سال روی آیه فطرت بحث میکرد، هفتهای سه شب در مسجد جامع تهران منبر میرفتند و بحث معرفتی داشتند و نقطه انطلاق ما در تفسیر هم ایشان بود و واقعاً از ایشان تشکر میکنیم، اما معنای تشکر این نیست که هر چه فرمودند، قبول داریم. در باب فطرت مطالبی داشتند و ما از ایشان مطالبی استفاده کردیم و مقدار زیادی در راه بودند. اما مرحوم علّامه بزرگوار که در آیه ذر صحبت میکردند، متأسّفانه ایشان به عالم ذر قائل بودند، اصلاً عالم ذر یعنی چه؟
علّامه طباطبایی که در آیه ذر بحث میکردند -در تفسیر هم دارند- یک عالمی قبل از عالم وجود برای انسان قائل شدند که این عالم ذر است. ما آیتاً و روایتاً این مطلب را از این دو آیه مبارکه استفاده میکنیم که ذر «أصل وجود الإنسان و أصل کیان الإنسان نفسیّاً و روحیّاً و معرفیّاً عبارةٌ عن الفطرة الّتی فطر الله تعالی النّاس علیها» بحث اول در آیه فطرت است که حدود سی صفحه -ولو مختصر هم هست- ما در سوره روم بحث کردیم. و این دو آیه با هم هماهنگ هستند و هر کدام جهتی از جهات فطرت را بحث میکنند، آیه دوم هم آیه ذر است.
برای اینکه مقدّمات بیشتر برای ما روشن شود، امتیازهای درونی که داریم، البتّه روح بوجهٍ عام، ولی روح بوجهٍ عام مثل یک مملکتی است، مملکت تهران دارد، قم دارد، جاهای مختلف دارد، دانشگاه دارد، بازار دارد، اداره دارد. روح انسان هم چنین است. «روح الإنسان مکتمل و مشتمل علی نقطةٍ أولی برّاقة و رائقة جدّاً و هی النقطة الأساس و نقطة الأساسیة لإنسانیة الإنسان عبارةٌ عن الفطرة و بعد ذلک العقل و بعد ذلک الصّدر و بعد ذلک القلب و بعد ذلک الفؤاد و اللّبّ عوانٌ بین ذلک، لبّ العقل و لبّ الصّدر و لبّ القلب و لبّ الفؤاد المتفئد بنور المعرفة الرّبّانیة عبارةٌ عن لبّ رسول الله (ص)» اینها مراتبی دارد.
منتها اگر ما بخواهیم ما در این چند شهر عشق و چند شهر معرفت قدم برداریم، نقطه اولی و نقطه اخیره فطرت است. این عجیب است، فطرت هم نقطه اولی است، قدم اول و هم قدم آخر. وقتی ما بخواهیم در معارف اسلامی وارد شویم، قدم اول قرآن است، قدم آخر هم قرآن است. این شهر عشق است، شهر معرفت است، شهر دانش است، شهر دید است، شهر شناخت است به تمام معنی الکلمه. از اول قرآن است، در آخر قرآن است. اگر حوزه علمیه اسلامی بخواهد تشکیل شود، اول قرآن است، وسط قرآن است، آخر قرآن است، محور قرآن است، صادر قرآن است، مصدر قرآن است. فطرت هم همینطور است.
«و للّه تعالی کتابان معصومان طلیقان علی طول الخطّ لکافّة المکلّفین إلی یوم الدّین کتاب الفطرة و کتاب الشّرعة» کتاب فطرت «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» و کتاب الشّرعة القرآن. قرآن نقشی کامل و مفصّل و بیانگر بر منطق بالاترین وحی از فطرت است و فطرت زمینهای است «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» چیست؟ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». در تفسیر در جلد روم است که ما در آیه فطرت بحث خواهیم کرد، آنچه را که قبلاً نوشتهایم و در تفسیر است و اگر اضافاتی باشد، ما میتوانیم تفهّم کنیم و بفهمیم بر مبنای قدم اول در تفسیر قرآن.
اگر ما بخواهیم معارف ربانیه را از روی فطرت بیرنگ و فطرت سالم، بدون مختل کردن افکار، بدون رنگ زدن به عینکهای خود، صاف و روشن مرادات حق سبحانه و تعالی را بفهمیم، باید با فطرت سلیمه انسانیه وارد شویم. «وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ».[27] اگر از صراط مستقیم وارد شویم، راه شوسهتر و کوتاهتر و رساتر است و به مقصد بهتر میرسیم و معطّلی ندارد که انسان مدام به این طرف و آن طرف بزند، این حرفها نیست. به یاری خداوند ما با مطالعه بیشتر، مخصوصاً در اوقاتی که برای نماز شب بلند میشوید، مقادیری در مطالعه قرآن شریف مصرف کنید، بهترین اوقات خود را برای حفظ قرآن و مطالعه قرآن شریف صرف کنید.
امروز متعلّق به زینب کبری (س) است. یک شعله درخشان از عترت طاهره محمّدیه (ص) است و ما برای ولادت ایشان و مثل ایشان جشن میگیریم، برای وفات و شهادت ایشان و مثل ایشان عزادار هستیم، اما ما در یک بعد دیگر باید همیشه عزادار باشیم؛ چون ارواح آنها در ما نیست، محورهای آنها در ما نیست، مقاصد آنها که منشور ولایة الله است که قرآن است، در ما نیست. بنابراین ما امّتی هستیم که همیشه باید برای خود عزا بگیریم که چرا ما این انوار قدسی الهیه را خاموش کردیم؟
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. الإحتجاج، ج 1، ص 149؛ جامع أحادیث الشیعة، ج 31، ص 68.
[2]. الأمالی(للصدوق)، ص 523؛ بحار الأنوار، ج 5، ص 68.
[3]. بحار الأنوار، ج 23، ص 136، باب 7.
[4]. كمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 238.
[5]. الخصال، ج 1، ص 65.
[8]. همان، آیه 12.
[11]. همان.
[13]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 23، ص 82؛ نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 300 (با اندک تفاوت).
[14]. الأمالی(للصدوق)، ص 523.
[18]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 10، ص 146.