جلسه هشتاد و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خدا شناسی (ماده ی اولیه خلقت)

اثبات خالقیت خداوند در آیاتی از سوره طور

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ما آیاتی را به محضر برادران اشاره می‌کنیم و استدعا داریم که خوب مطالعه بفرمایید تا وقتی ما بحث می‌کنیم هم من یک مقداری یاد بگیرم هم آقایان، تا مشترکاً با هم مطالبی را یاد بگیریم، إن‌شاءالله.

بحث ما در آیات سوره مبارکه طور بود، تتمه‌ای دارد که عرض می‌کنیم، بعد به سوره فصلت، بعد به سوره هود و بعد به سوره ذاریات منتقل می‌شویم. چهار سوره است که در قسمتی از آیاتشان در بحث اثبات وجود حق سبحانه و تعالی محوریت دارند. مرحله اولی، آیات مبارکات سوره طور بود، از 35 به بعد: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» که این را مقداری بحث کردیم، مقادیری که لازم بود و مناسب بود. «أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ‏ََََ»، «أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ» را قبلاً اشاره‌ای کردیم، دوباره مقداری تفصیل بیشتری عرض می‌کنیم. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» مرحله قبلی آن «لَم یَکونوا مَخلوقین» بود، مرحله دوم «خُلِقُوا» است. مرحله دوم که «خُلِقُوا» است، یا «خُلِقُوا» من دون خالق أو «خُلِقُوا» به خالق. «خُلِقُوا» من دون خالق، هم در بُعد خالق و هم در بُعد مخلوقٌ منه، این غلط است، مخلوق خالق می‌خواهد، یا فقط خالق در کائن اول یا هم خالق و هم مخلوقٌ منه در کائنات بعدی.

مرحله سوم که خیر، «مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» خلق نشدند، «لم یُخلِقوا مِن غیرِ شَیءٍ، خُلِقُوا مِنْ شَيْءٍ و أن کان مِن، مِنَ الخالق أو مِنَ المَخلوق مِنه فهنا المقصود کلاهما لأنّ أم خلقوا هو المکلفون من الناس و هم لیسوا من الخلق الأول بل هم تطورات بعد الخلق الأول».

«أَمْ خَلَقُوا» مرحله سوم است. حالا که این مخلوق‌ها خالق می‌خواهند، خالق چیست؟ «أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ»، «أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ» این ماها و من‌هایی که خالق می‌خواهیم، خود‌ها خالق خویشتن‌ها هستیم؟ «أنا خلقت نفسی؟ سواءً کان فی المادّة أم فی الهیئة فقط أم فی المادّة بالهیئة معاً» هر دو بُعد را یا یک بُعد را، من خود خویشتن را آفریده‌ام؟ نمی‌شود. اینجا کون الشیء قبل کونه لازم می‌آید و اشکالات دیگری که آقایان می‌دانند. «أنا خلقت نفسی قبل أن أکون و خالقی بغیر شیءٍ» به حالت قبل برگشت.

این یک جهت، جهت دیگر: «أنا خلقتُ نفسی قبل أن أکون کنتُ ما کنتم إذا کنتُ و خلقی نفسی […] إذا ما کنت فکیف لا یَخلُقُ شیئاً» این برگشت به حالت قبلی می‌شود. «أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ» یا «هُم» شخصی است، خودی است یا «هُم» خودمانی است. خود شخصی این است که «أنا خلقت نفسی» خودمانی این است که دیگران مرا آفریده‌اند، والد، والده، مواد عالم با تطورات گوناگون مرا آفریده‌اند. بالاخره این مطلب است که خالق دارم. اما اگر این‌جا هم کنار رفت، گفت خیر «أنا خَلقتُ نفسی»، «أنا خلقتُ نفسی» بقیه چه؟ آیا تو خود را آفریدی، آسمان‌ها و زمین‌ را هم آفریدی؟ که بالاتر می‌شود. این صعود و نزول است. در تمام این صعودها و نزول‌ها، استخراج احکام فطری و احکام عقلی انسان است، چه بر مبنای درونی عقل و فطرت و چه بر مبنای برونی هم حس، برونی هم عقل و همچنین.

«أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»[1] این کسانی که منکر هستند که خالق غیر خود دارند، ممکن است بالا بروند «أنا خلقت نفسی» این محال سر جای خودش است «و أنا خلقت السماوات و الأرض». «بَلْ لا يُوقِنُونَ‏ََ» قبلاً اشارتاً عرض کردیم «بَلْ لا يُوقِنُونََ» نمی‌خواهند یقین بیاورند. وسیله یقین آوردن به اینکه انسان مخلوق است و خالق او غیر خود است و غیر خودی است، وسیله فراهم است. «نحن غریقون فی خضمّ الآیات البینات الدّالات علی وجود الله تعالی، حیث خلقنا» غرقیم در این دریا. از ماهی کناری خود سؤال می‌کند آب کجا است؟ این‌‌قدر احمق است. اگر انسان به این حد حُمق برسد که خیر، من خود را آفریدم و من آسمان‌ها و زمین را آفریدم. چه کسی می‌تواند این حرف را بزند؟ انسان خود خویشتن را نمی‌تواند نگهدار باشد، نگهبان باشد، نمی‌تواند تمام احوال و عوارض سلبی و ایجابی خود را حافظ باشد، پس چطور خود خویشتن را اضافی بر آن محالات دیگر آفریده است و سماوات و ارض را؟ «أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ» این‌ها نیست، نه «لَم یُخلَقوا» هستند، نه «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ» هستند، نه «خَلَقوا انفسهم» هستند شخصیاً، نه «خَلَقوا أنفسهم» هستند نوعیاً، نه «خَلَقوا» مادّتاً أصلیاً، نه «خَلَقوا» کیفیتاً، نه «خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» این‌ها نیست، هرچه از این‌ها سؤال کنید، این‌ها نیست، یک مرض است «بَلْ لا يُوقِنُونَ‏ََ» نمی‌خواهند یقین بیاورند. حتی به زبان هم این‌ها نمی‌خواهند اقرار کنند که خدایی هست و ما مخلوق هستیم، خالقی هست و ما مخلوق هستیم. پس این‌ها مقصر هستند، گرچه اعتراف نکنند و ابراز نکنند، اگرچه مانند گروهی از مادّیین ادعا کنند که ما با صد و یک دلیل، حالا صد دلیل کجا است و یک دلیل کجا است؟ ما با صد و یک دلیل ثابت می‌کنیم که خدایی نیست.

«أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ» این‌‌جا چون آیات بعدی مطلب دیگری هم دارد برای تقویت این جهت، این را عرض می‌کنیم، بارها اشارتاً عرض کردیم، بعد منتقل می‌شویم به سوره فصلت، بعد سوره هود، مهم‌ترین آیاتی که در بحث خلقت است همین‌هایی است که داریم اشاره می‌کنیم. سوره فصلت آیه 9 تا 12. سوره هود آیه 7 و بعدی مرحله چهارم: سوره ذاریات: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ»[2]‏ََ این آیه را شما در هر تفسیری ببینید، […]

مهم‌ترین آیات قرآن من دون استثناء برای اثبات فقر عمومی کل جهان و غنای عمومی جهان‌دار که حضرت حق سبحانه و تعالی است، این آیه است که متأسفانه ما در تفاسیر ندیدیم که روی آن بحث بشود و در فلسفه‌ها هم که ندیدیم بشود. من به یاد دارم در کوی دانشگاه که ما یک روزی صحبت کردیم. خدا رحمت کند برادر ما آقای مطهری بودند، دیگران بودند، آقای بهشتی بودند، یک نوبت هم برای ما بود که در کوی دانشگاه تهران ما یک صحبت علمی داشته باشیم، دانشجویان مختلف از دانشگاه‌ها جمع می‌شدند. من گفتم علم در پرتو قرآن. نه برعکس، علم در پرتو قرآن، بر مبنای این آیه ذاریات بحث کردیم. بنا بود ما یک جلسه بحث کنیم، ولی دانشجویان جمع شدند، گفتند: هفته دیگر بحث کنیم. چهار جلسه بحث کردیم، ولی جمع شدند. گفتند: شما دکتر فیزیک هستید؟ گفتم: نه. گفتند: دکتر شیمی هستید؟ گفتم: نه. بر محور همین آیه ما دقت می‌کنیم و مطالب بسیار عمیق و رقیق را از آیه ذاریات «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ».

و حال آیات را دنبال می‌کنیم. «أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ * أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ‏َ» و خداوند خزائن خود را که تمام خزائن نزد او است، تمام اصول رحمت‌ها و محورهای رحمت‌ها در دست حق سبحانه و تعالی است. کسی صاحب این رحمت‌ها نیست، نه محمد، نه علی، نه حسن، نه حسین، نه هیچ‌کس، نه هیچ‌کس، نه خدایانی که آن‌ها قائل هستند، نه پیامبرانی که ما قائل هستیم، پیامبرانی که ما قائل هستیم، این‌ها هیچ‌کاره هستند. کسی رفته بود جلوی ضریح حضرت عباس، گفته بود: السلام علیک ای همه چاره‌های خدا! او هیچ‌کاره است.

«أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ * أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ‏َ». «هُم» چه کسانی هستند؟ همه. خزائن ربّ نزد هیچ‌کس نیست. «ربوبیة الرب عنده و عنده خزائن الغیب» خزائن غیب نزد او است. خزائن سماوات، خزائن أرض، خزینه کل شیء نزد او است. «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ»[3] می‌گوید خزائن سماوات و ارض تمام نزد او است به طور منحصر. نزد هیچ طاغوتی و نزد هیچ پیغمبری و هیچ امامی نیست. «أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ‏َ» «لیست عندهم خزائن ربّک، إنما خزائن ربک عنده و لکنه هم المصیطرون علی خزائن الرب».

کسی شاه است، قدرت‌ هم دست او است، ولی وزیر او مسلط بر قدرت او بشود، نمی‌شود. قدرت نزد خود شاه است. حالا امام، قدرت اداره نزد خود امام است، به کسی هم نداده است، ولی فلانی مسلط باشد بر قدرت او، این غلط است، این چند بُعدی غلط است. «أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ‏َ» همه را کنار می‌زند. سیطره بر خود ندارند تا چه رسد سیطره بر خزائن ربّ داشته باشند.

«أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ‏»[4] این‌جا بحث می‌‌خواهیم بکنیم. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ‏ٌ» این‌ها مخلوق نیستند؟ هستند. آیا خالق هستند؟ نیستند، خالق سماوات و ارض هستند؟ نیستند. پس مخلوق‌اند، خالق کیست؟ خالق هست و این‌ها مخلوقش هستند، خالق همه چیز دارد و این مخلوق هیچ ندارد، آیا ارتباط وحی دارند؟ اگر ارتباط وحی دارند، نبی هستند، کاری با آن‌ها نداریم، اما ارتباط وحی ندارند. چطور باید ارتباط وحی داشته باشد؟ این‌جا یک اشاره بسیار بسیار لطیف و عمیقی است به دستگاه‌های گیرنده و فرستنده رادیو و تلویزیون، تحمیل هم نیست، ملاحظه کنید. بارها من حضور برادران به مناسباتی عرض کردم، ولی این‌جا با یک تفصیل بیشتری عرض می‌کنم. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ» آیا برای این‌ها نردبانی است؟ «يَسْتَمِعُونَ فيهِ» چه چیزی را؟ وحی را، پس وحی قابل شنیدن است، وحی صدا دارد، حالا هرطور باشد. بعضی صداها است که به گوش ما می‌رسد، بعضی صداها است که به گوش ما نمی‌رسد، این مورچه‌ها که حرف می‌زنند، صدا ندارند؟ همین‌طور بی‌صدا می‌ایستند؟ اما صدا آن‌قدر خسته است که گوش‌های ما انسان‌ها نمی‌تواند صدای مورچه‌ها را بشنود. صدای امواج است، صدای امواج را… یا مگر هر جسمی را ما می‌بینیم؟ میکروب‌های ریز را ما می‌بینیم؟ خیر. تلسکوپ می‌خواهد، ایکس‌تلسکوپ می‌خواهد، میکروسکوپ می‌خواهد. به این معنا نیست که مادّی و مادّه نیست، مادّه است، اما چشم ما در یک حد فاصل معینی و در یک قدرت معینی دیدنی‌ها را می‌بیند که اگر ما ندیدیم، فرض کنید نیروی جاذبه عمومی را نمی‌شود ببینیم یا ذرات را ندیدیم، نه این است که این‌ها دیدنی نیستند، می‌شود دید، منتها یک دید خاصی لازم دارد.

«قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ‏ََ»[5] این «قالَتْ» چه کار کرد؟ عربی حرف زد؟ عرب شد؟ فارسی حرف زد؟ هندی حرف زد؟ آفریقایی حرف زد؟ نمی‌دانیم. با همان زبان مورچه، مورچه زبان دارد، قول دارد، منتها قول مورچه را ما نمی‌توانیم بفهمیم، به چند جهت: چون لغت او را نمی‌فهمیم، اگر هم ما لغت مورچه را بفهمیم صدای او به گوش ما نمی‌رسد، ما در چند بُعد مشکل داریم.

– [سؤال]

– حالا هرچه، بالاخره هرچه. منظور ما این است که با زبان، با دهان، بالأخره هست، حالا شما با مورچه آشناتر هستید، می‌گویید با بدن حرف می‌زنند. ما هنوز مورچه نشدیم. این «قالَتْ نَمْلَةٌ» از هر دو طرف گیر است: یکی اینکه ما لغت مورچه را نمی‌فهمیم، دیگر اینکه اگر هم لغت مورچه را بفهمیم، صدای او به گوش ما نمی‌رسد، تشکیلات سمعی ما طوری نیست که صدای مورچه را بشنود، ولیکن مورچه صدا دارد، اما صدایی که به ما نمی‌رسد و ما نمی‌توانیم آن را دریافت کنیم.

وحی، وحی‌ای که در ملأ اعلی است، حالا وحی پیغمبر بزرگوار که به او وحی می‌شود و حالا هر چه است، ما توجه نداریم. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينَ‏ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ‏»[6] فکر می‌کنیم صدا دارد، ما تا می‌گوییم صدا، نباید بگوییم این صاد و ضاد و عین و قافی که ما می‌گوییم خیر، یک چیزی است که به قلب اثر می‌کند. وقتی که روح الأمین وحی خدا را به قلب وارد می‌کند، یک طوری وارد می‌کند که ما نمی‌دانیم. قلب ‌طوری توجه می‌کند که ما نمی‌دانیم. مگر ما صداهای غیبی نداریم؟ مگر نه این است که شما نشسته‌اید و یک صداهایی را در مغز ادراک می‌کنید؟ صدا هست یا نه؟ صدای درونی است. ما یک صداهایی برونی داریم و یک صداهای درونی داریم. صداهای برونی را دیگران می‌شنوند، بعضی‌ها نمی‌شوند و صداهای درونی فقط آن کسی که صدا در درون او وارد می‌شود می‌شنود، من که الآن ساکت می‌شوم و یک صدایی در مغز من وارد می‌شود و چیزهایی را من با سمع واقعی می‌شنوم، شما نمی‌شنوید، اما اگر شما یک شمایی باشید مانند نبی، ممکن است او بشنود، کما این‌که صدای مورچه را می‌شنود. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ»…

– باد به گوش سلیمان برساند…

– حالا هر چه برساند، بالأخره آن باد به گوش ما نمی‌تواند برساند. حالا هر چه برساند. این‌جا هم ندارد که باد بود. «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ»[7] اصلاً کاری به باد ندارد. بنابراین وحی هر چه هست، ما که نمی‌دانیم وحی چیست؟ «الوحی أیّاً کان أین ما کان کیف ما کان. الوحی لغویاً رمزٌ بین الله تعالی و بین الموحی إلیه. هذا الوحی الخاص، الوحی له درجات عدّة، مراحل عدّة؛ وحی إلی النمل، وحی للنحل، وحی کذا، وحی الی النبی، وحی إلی النبی تعلیمیٌّ تَربَویٌّ» صحبت غریزه نیست که راجع به زنبورعسل باشد و صحبت جعل یک نیروی فرستنده و گیرنده صدا و سیما نیست که در زمین «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها»[8] باشد که زمین این را نمی‌فهمد، زنبورعسل هم نمی‌فهمد. وحی به مادر موسی نیست که «وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ»[9] که وحی نبوتی نیست […] به ما الهام نمی‌شود. مراحلی می‌شود، مراحلی نمی‌شود. کم می‌شود، زیاد می‌شود. این وحی، وحی رسالتی است. وحی رسالتی صدادار است، صدا که می‌گویم دوباره عرض می‌کنم، وحی رسالتی طوری است که گوش باطن می‌شنود، گوش قلب می‌شنود، گوش درون این صدا را می‌شنود و می‌داند که از طرف خدا است.

«المعرفة الأولی أنّ منزل وحی الرسل قلوب النبیین «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ»[10] للقلب أذن و للقلب عین» کما اینکه در آیات و روایات داریم، قلب هم دارای اذن است، منتها اذن قلب که این‌طور نیست. اذن قلب این‌گونه‌ صداها را که نمی‌خواهد دریافت می‌کند، قلب به وسیله اذن دریافت می‌کند. این اذن قلب وحی را دریافت می‌کند، چگونه است؟ ما چه می‌دانیم. ما خیلی چیزها را نمی‌دانیم. ندانسته‌های ما از دانسته‌های ما خیلی بیشتر است طبعاً. پس «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ».

– اگر آن صدا، صدایی باشد که به قلب باشد، دیگر چه ارتباطی به «سُلَّمٌٌٌٌ» دارد؟

– حالا عرض می‌کنم. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ»، «سُلَّمٌٌٌٌ» چیست؟ سلّم باید نردبان چوبی باشد، سابقاً نردبان آهنی باشد، «سُلَّمٌٌٌٌ» آن چیزی است که از روی آن بالا می‌روند. این یکی. یکی از چیزهایی که معنی «سُلَّمٌٌٌٌ»، «سُلَّمٌٌٌٌ» جسمانی ظاهری که از روی آن بالا می‌روند، بالای پشت بام می‌روند، جای دیگر می روند. مگر «سُلَّمٌٌٌٌ» فقط همین است؟ «سلّمٌ یُستَمعُ علیه و سلّمٌ یُستَمعُ فیه». این‌جا دارد: «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ» خدا که بلد است چطور حرف بزند. مثل آن شیخ کوری که کنار شیخ عبدالله بن حمید نشسته بود، گفت: «هل فی القبر یسئلون […] قلت: أنت من الحال فی القبر! أنت من الحال میّت! ثم قال شیخ عبدالله بن حمید: هذا رجلٌ عالم، تسمع أو أخرج».

«أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ» وسیله‌ای دارند که در آن وسیله صداهای وحی ملأ اعلی را بشنوند؟ فاصله این‌جا تا ملأ اعلی یک بُعد، فاصله سمع عادی تا آن‌جا یک بُعد، فاصله سمع قلبی تا آن‌جا بُعد دیگر، ابعادی دیگری در بُعد است و الّا امکان که هست. «ادل دلیل علی امکان شیء وقوعه» مگر سمع قلوب نبیین وحی را نمی‌شنوند؟ چه وحی از نزدیک را، چه وحی از دور را، چه وحی بلاواسطه را. وحی مراحلی دارد.

«الوحی أحیانا لیس فی […] اطلاقاً، إنما لیس بینه و بین الله أحد و الله تعالی یوحی إلی قلب هذا النبی بلا وسیط المنام و لا الشجر و لا جبرئیل و لا کذا و لا کذا و لا کذا» آیه داریم در قرآن، به یاد دارید؟ آیه در قرآن است که مراتب وحی را ذکر می‌کند. سورة الشوری «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ» «أحیاناً أنا یمکن أنسی اسمی و لکن أنا لا أنسی عدد الآیات و لکن ربّنا ینسینا حتّی یعرّفنا أننا لا شیء». لاشیء مطلق. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ‏ٌ»[11] آیه را از اول بخوانید. «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ».

– «إِلاَّ وَحْياً»

– «إِلاَّ وَحْياً» بحث همین‌جا است. خدا می‌خواهد با بشری سخن بگوید. چه سخنی؟ سخن نبوتی، نه سخن الهامی به مادر موسی، نه سخن غریزی به نحل، نه سخن تکوینیِ دستگاه گیرنده و فرستنده صدا و سیما در زمین. خیر، بلکه سخن وحی نبوتی «ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً» این یک، «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» «حجاب نوم، کالوحی فی النوم، حجاب الشجرة کما کلّم ربنا موسی بالشجرة. حجاب جبرئیل وسیط الوحی […] فقوله تعالی «إِلاَّ وَحْياً» وحیاً خالصاً وحیاً لا وسیط بین الموحی إلیه و الموحی إطلاقاً، حتی نفسه»

«بيني و بينك إنّي ينازعني فارفع بفصلك إنّي من البين‏»

خود هم کنار می‌رود. «لیس بینه و بین الله احد» «يسئل الامام الصادق (ع) ما تلك الغشية التي تعتري رسول اللّه (ص)؟ قال: ذلك هو الوحي، ذلك إذا لم يكن بينه و بين اللّه أحد».[12] نه به خواب ربط دارد، نه صدای فرشته را بشنود، نه کلمه بشنود، نه جبرئیل بیاید، نه چیزی بیاید، این قمّه وحی است. «قمة الوحی الخاصة برسول الهدی (ص) فقط، لم یوح ربنا سبحانه و تعالی بقمة الوحی إلی أحدٍ من انبیائه إلی محمد (ص) بدلیل هذه الآیة و آیات اخری و أمثالها «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» یعنی وحیاً بلاحجاب» وحی خاص در این‌جا مقابل وحی من وراء الحجاب است. «إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» حجابٍ ملکیٍّ، حجاب نومیٍّ، حجاب کلامیٍّ، حجاب ناریٍّ» این‌ها حجاب هستند دیگر. «أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ» این دو. «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً» ما هستیم. رسول صاحب وحی را خدا می‌فرستد و کلمات وحی را برای ما بیان می‌کند. «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ» یوحی اولاً یوحی ثانیاً، یوحی ثالثاً. یوحی أولاً من دون أیّ حجاب» کما اینکه در لیله قدر این‌طور بود، کما اینکه در لیله معراج این‌طور بود «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏ * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏»[13] وقتی که «أَدْنى‏» شد که دیگر هیچ. ولی وقتی «قابَ قَوْسَيْنِ» است «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏»[14] جبرئیل آنجا نبود، جبرئیل در بین راه فرار کرد. «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتُ»[15] انوار تجلیات معرفتی وحی بال‌ و پر جبرئیلی را می‌سوزاند، اما این انسان خاکی باید به قله کائنات قدم بگذارد، پا بر فرق کائنات بگذارد، در هر بُعدی علو پیدا کند، هم در بُعد جسمانی ظاهری و هم در بَُعد معرفتی. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * … * فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏ * ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏» فؤاد و رؤیت فؤاد در اینجاست. نمی‌خواهیم تفصیل بدهیم، آشنا هستید، الّا اینکه لازم بود این نکات را اشارتاً عرض کنیم. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ».

– [سؤال]

– این بعد است، باید بحث کنیم. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ» این‌هایی که باید خدا را قبول داشته باشند و وحی را طبعاً باید قبول داشته باشند، آیا این«سُلَّمٌٌٌٌ»ی دارند که «يَسْتَمِعُونَ فيهِ»، «علیه» نیست، این «سُلَّمٌٌٌٌ» «یرقی علیه» نیست، این «سُلَّمٌٌٌٌ» «یستمع علیه» نیست، گاهی اوقات «یرقی علیه» است، صحبت گوش کردن نیست، صحبت دیدن است، می‌رود بالای پشت بام می‌بیند. گاه صحبت «یرقی علیه» است برای استماع، بالایی حرف می‌زند، ولی پایینی نمی‌شنود، باید از «سُلَّمٌٌٌٌ» بالا برود. «یرقی علیه و یستمع علیه».

سوم: «سُلَّمٌٌٌٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ» از خود «سُلَّمٌٌٌٌ» می‌شود استماع کرد، دستگاه گیرنده وحی. این دستگاه گیرنده وحی را خداوند به اشخاص دیگر نمی‌دهد، دادنی است، امکان که دارد، اما به اصحاب وحی می‌دهد. «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ» اگر این‌طور است «فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ‏ٍ»[16] شما دستگاه گیرنده وحی دارید که «لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ‏ٍ»[17] آن‌هایی که «دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ‏»[18] که آن‌ها نباید، قابل استماع بود قبلاً می‌شنیدند. مگر قبلاً رسل جن استماع نمی‌کردند، کلمات ملأ أعلی را تسّمع نمی‌کردند؟ می‌کردند و مجاز هم بودند. ولی وقتی وحی آخر آمد، نبوت ختم شد، دیگر «لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏» چه کسانی؟ شیاطین جن؟ نه، شیاطین جن از اول ممنوع بودند. بلکه جنی که صاحب وحی بودند و شایستگی شنیدن وحی داشتند و می‌توانستند رسالت داشته باشند، آن‌ها هم دیگر کنار رفتند. «وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ‏ٍ».

این آیه «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌٌٌٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ» دوبُعدی است. بُعد محوری اولی، اول، عبارت است از «سُلَّمٌٌٌٌ» «یُستمَِعُ فیهِ» که وسیله استذاعه وحی است. استذاعه وحی، گرفتن وحی. اذاعه وحی از طرف خدا است. اذاعه می‌کند وحی را به ملأ أعلی، ملأ أعلی که فرشتگان حق هستند و این فرشتگان حق که اذاعه می‌شود به وسیله ‌آن‌ها، آن وقت استذاعه از این فرشتگان است. پیغمبر بزرگوار ما احتیاجی به این حرف‌ها نداشت، چون وحی بدون حجاب هم بر او می‌شد، با حجاب هم روی مصالحی بود، اما کسانی که در گرفتن وحی و استذاعه وحی محتاج هستند به وسیله استذاعه، این وسیله آن‌ها «سُلَّمٌٌٌٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ» است. پس این امکانِ این مطلب را ثابت کرده است. وقتی امکان دارد «سُلَّمٌٌٌٌ» امکان دیگر، کما اینکه در انبیاء همین‌طور است. امکان دارد «سُلَّمٌٌٌٌ»ی داشته باشند، وسیله‌ای داشته باشند که به وسیله آن وسیله که «سُلَّمٌٌٌٌ» است، استماع کنند کلمات ملأ أعلی را «بالأحراء، بالأولی، بالأقرب، بالإمکان، اختراع، سلالیم الإذاعة و الإستذاعة العادیة» ما بعید نمی‌دانیم که از این‌جا هم استفاده کردند، حالا یا نکردند یا کردند، ولی ما بدبخت هستیم که استفاده نمی‌کنیم.

– [سؤال]

– الآن این رادیویی که جلوی شما است، خود آن «سُلَّمٌٌٌٌ» دارد.

– [سؤال]

– نه شما بروید آن‌جا. در «سُلَّمٌٌٌٌ» صداست که می‌شنوید. نه «علی سُلَّمٌٌٌٌ» در خود «سُلَّمٌٌٌٌ». کسی که فرستنده است. «ارسال، ارسالیة الصور و إرسالیة الکلمات و الأصوات لیست إلّا من سلالیم الإذاعة، إذاً استرسالیة الأصوات و کذلک الصور لیست إلّا بالسلالیم، سلّمٌ هناک و سلّمٌ هنا». دو «سُلَّمٌٌٌٌ» است. یک نردبان فرستنده‌ای است که در جایی دستگاه فرستنده دارند، دستگاه فرستنده صدا و سیما و نزد من هم یک نردبان گیرنده‌ای است که رادیو است، من که داخل رادیو نباید بروم! این سُلّمی نیست که روی آن قرار بگیرید یا داخل آن قرار بگیرید، سُلّمی است که از این طرف فرستنده است و در برابر آن «یُسمِعُ فیه» این‌جا «یستمع فیه» «یُسمِعُ فیه» از آن راه می‌آید، «یُستمعُ فیه» […] «لّما قلت بالشیخ عبدالله بن حمید أنت تقول ما ذا شغلک؟ قلت أنا اشتغل بقرآن […] باللبنان عربی أو عجمی، مسلم ان شاء الله، ما ذا حصلت من قرآن؟ قلت أحصل کل شیء، انتخب آیة کأنها لا تدلّ علی شیء أبداً، هذه الآیة من سورة الطور «أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ» قلت هذه الآیة تدلّ علی سلالیم الإذاعة و الإستذاعة صوریة و صوتیة بصورةٍ هامشیة، لا بصورةٍ متنیة. تحیّر و تقبّل و قال: أنا سبعون سنة أفکّر فی القرآن ما غفّلت إلی هذه اللطائف الّتی أنت تتلطفها و تستفیذ من هذه الآیات البیّنات. ثم أمرنی أن أدرّس فی المسجد الحرام. درّست خمسة عشر لیلة صحیح البخاری و لکن کلّ ما کنت أدرس حدیث من صحیح البخاری. تقول و لکن هذه الحدیث تخالف علی آیة الفلانیة فی سورة الفلانیة […] من ملک خالد و هو شیخ عبدالله بن حمید وقف الدرس شیخنا، وقف الدرس. […] فی المسجد الحرام».

این یک اشاره‌ای است که راجع به آیه «سُلَّمٌٌٌٌ» است، برگردیم. مطلب دیگر این است که «أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ» روی «السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» مقداری تکیه کنیم. اسم‌های مخلوقات خدا چیست؟ مجموع مخلوقات خدا، فقط سماوات و أرض است، هیچ چیز دیگری نیست. «کل الآیات التی تتحدث عن الکائنات الحادثة یقول السماوات و الأرض، السماء و الأرض» «مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»[19] «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما»[20] این چند تعبیر را داشتیم. اگر «السماء و الأرض» است سماء جنس است، ارض هم جنس است. سماء هفت‌تا را می‌گیرد، ارض هم در سوره طلاق «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ». اگر سماوات و الارض است، سماوات از نظر صیغه متعدد است و ارض از نظر جنس متعدد است. اگر «سَبْعَ سَماواتٍ» است، مرحله سوم است. «سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً»[21] فقط هفت‌تا است، هشت‌تا نیست، شش‌تا هم نیست. برخلاف نظریه طنطاوی که می‌گوید: اینکه می‌گویند هفت‌‌تا یعنی زیاد است، ممکن است هفتصد میلیون باشد. هفتصد میلیون یا هفتاد، خیر هفت‌تا است، هفت‌‌تا، نه یکی کمتر نه یکی بیشتر است.

آیاتی که در قرآن شریف سماوات السبع معرفی کرده است در مقام گزارش خلقت جوّ است. آنکه در مقام گزارش خلقت زمین است، نوعاً ارض است و در آیه طلاق: «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» این ارض هم هفت ارض است که از این‌جا ما می‌توانیم این مطلب را بفهمیم که هفت کُره است مشابه با هم. مثل هفت جوّش، در مکلفین، در نباتات، در حیوانات. نمی‌گوییم بیشتر نیست، بیشتر است در غیرمشابه. در ستارگان غیرمشابه با این هفت ارض خداوند حیوانات دارد، نباتات دارد «وَ ما بَثَّ فيهِما مِنْ دابَّةٍ»[22] که بحث آن را ما مکرر عرض کردیم. «الکون کلّه یعبّر عنه بالسماوات و الأرض و لیس وراء السماوات و الأرض شیءٌ مخلوق أبداً. لا نعرف ورائهما طبعاً، کما لا نعرف نفس السماوات و الأرض، معرفة الحقیقی».

این سماوات و ارض گاه «بَيْنَهُما» دارد در بعضی از آیات، گاه «بَيْنَهُما» ندارد. وقتی می‌فرماید سماوات و الأرض انسان خیال می‌کند هفت جو و زمین. بین آنها هم چیزهایی هست، خیال می‌کنند نه، ولی در آیات دیگر «و ما بینهما» آنچه بین سماوات و ارض است «بین الأطباق السبعة السماویة و بین الأرض، بینهما أجواء، بینهما أمواج، بینهما غازات، بینهما أشیاء منتشرة. لیست داخلةً فی الکواکب و لیست داخلة فی الکوکب الأرضی، إنما غریقة فی خضم الأجواء السماویة و الأرضیة».

پس وقتی قرآن شریف از کل کائنات تعبیر می‌کند، تعبیر می‌کند به «السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و احیاناً «ما بَيْنَهُما». سؤال: این سؤال از این‌جا پیش آمد که این خلقت موجود دارای دو بُعد است: بُعد اول آن، اصل خلقِ اول چگونه بوده است؟ چه وضعی بوده است؟ ما خلق اول داریم. بُعد دوم آن تطوراتی که در خلق اول موجود شده است و این آیات هم دارد. آیاتی در قرآن شریف دلالت بر این دو مرحله‌ای خلق دارد. که مرحله اولای خلق، خلق چیزی است به نام ماء مثلاً و خلق بعدی -البته فاصله هم دارند- بعد از تفجر و بعد از انسجام. چون در حال تفجّر که ما دخان هم ما داریم. آیات فصلت را می‌خوانیم. بعد از تفجّر و بعد از انسجام، سماواتی است که این سماوات سابقه مادر دارد. مادر دارند. این سماوات زاییده شده از آن مادر است که این‌جا یک مادری است از برای کون هست، یک امّی است، محوری است برای کون «المادّة الأولیة مع ماء أو غیر ماء، المادة الأولیة، ثم الله تعالی طوّر المادّة الأولیة، فجّر المادّة الأوّلیة أو أیّ عملٍ کان. فصعد الدخان أحد السماوات فی تطوّرات العدّة و الأرض کذلک فی تطوّرات العدّة».

پس این‌جا ما یک قدمی می‌زنیم در آیات سوره فصلت «الآیة التاسعة الی الثانی عشر من سورة فصلت راجع بصورة مفصلة، نتحدث بصورة مختصرة حالیاً» «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في‏ يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ * وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في‏ أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ * ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ * فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في‏ يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ‏»[23] مفصل نمی‌خواهیم بحث کنیم، مفصل آن را در تفسیر مراجعه بفرمایید. آن مقداری که در قدم دوم می‌خواهیم برداریم. در قدم دوم، چرا این قدم دوم را می‌خواهیم برداریم؟ برگردیم به آیات طور. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ‏ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ»[24] «قد یقال نحن تطوراتنا مخلوقة، تطوراتنا شجریةً، حیوانیةً، انسانیةً، جنّیةً، سماویةً، أرضیةً، تطوراتنا مخلوقة و لکن […] المطوّر لعل المطوّر و المادّة الأولیة و قد یقولون، المادّیین یقولون: المادّة الأولیة أزلیاً، کما تقولون أنتم الإلهیون الله تعالی أزلیٌّ».

پس این‌ها این دو مطلب را قبول دارند. یک خمیرمایه داریم که در این خمیرمایه تطوراتی حاصل شد، شد سماوات و ارض و چه و این حرف‌ها. بحث در این خمیرمایه خواهیم داشت که آیا این خمیرمایه ازلیت دارد یا نه؟ این مربوط است به آیات ذاریات. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[25] الی آخر. این بحث بعدی است. اما روی این پایه می‌خواهیم صحبت کنیم که این سماوات و ارض که سابقه دارند، اولاً سابقه سماوات و ارض چیست؟ اسم آن را هر چه می‌خواهید بگذارید. یک مادّه‌ای است که در این مادّه تطورات حاصل شده است –به هر طریقی- که شده است سماوات و ارض. ولی سؤال بعد این است که آیا این مادّه‌ای که محور و اصل و مادر این تطورات موالید سماوات و ارض است، آیا خود خویشتن را تطور داده است یا یک موجودی که هم خارج است از کیفیت کائنات و هم خارج است از مادّه اصلی کائنات، نه مادّه است و نه مادّی است که «و هو الله تعالی شأنه» که او تطور داده است. حالا در این دو مرحله آیات فصلت را بحث می‌کنیم. آیات فصلت چه می‌گوید؟ یکی از مطالبی که می‌گوید این است که این ارض و سماوات هم نبوده است. دخان هم نبوده است. دخان آمد. چیز دیگر در مقابل دخان که هر دو زاییده یک مادر هستند، آمدند. دخان را خداوند سماء کرد و سماوات، و آن چیز دیگر را ارض کرد و حالا جنس ارض و ارضین.

پس این‌جا سه مطلب در کار است: دو مطلب را در سوره فصلت می‌فهمیم. «السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» قبل از «السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» راجع به سماء داشت: «وَ هِيَ دُخانٌ». «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ»[26] دخان، دود سیگار را که فقط نمی‌گویند. «الدخان المستصحب مع اللهیب» اصل معنی دخان این است. «المستصحب مع اللهیب» یعنی آن چیزی که از انفجار بیرون می‌آید. اگر انفجار کُنده هیزم است، این دود است، اگر انفجار آتش عادیِ زغال است، این دود است، ولیکن انفجار اتمی چه؟ انفجار فوق اتمی چه؟ انفجار فوق فوق اتمی چه؟ انفجار مادّه اولیه چه؟ از انفجار مادّه اولیه یک تفجّر ایجاد می‌شود، از انفجار ذرات مانند اکسیژن و هیدروژن یک چیز درست می‌شود. خورشید ما منفجر است، گازی که در خورشید است، یک سانتیمتر گاز خورشید سنگین‌تر است از هزاران کیلوگرم آهن. گاز است، گاز است و به این دخان می‌گویند. و این مراحل را هم در ستارگان و هم بیشتر در تفسیر مراجعه بفرمایید.

این دخان، این دخان نه سماء است، نه ارض است، نه مادّه اولیه است، بلکه بینابین است. مادّه اولیه که در آیه 7 سوره هود است: «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» ماء که دخان نیست، ماء دخان نیست، ما دخان‌های مختلفی داریم. سماوات و ارض هم ابعاد مختلف دارد. دخان مراحل گوناگون دارد، ماء همان مادّه اولیه است که سوره هود از آن به ماء تعبیر می‌کند. پس بنابراین این‌جا سه مرحله است. مرحله اولی «الماء» نه این آب، این آب خوردنی نه، چیزی که به آن می‌گویند ماء. مرحله دوم کاری سر این ماء آمد که دخان از آن تصاعد کرد. دخان هم کنده هیزم و این حرف‌ها که نیست، گازهایی که مناسب است با آن انفجار. مرحله سوم، خلقت سماء و سماوات است که مجدد این آیات را در نظر بگیریم. «قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ الْأَرْضَ في‏ يَوْمَيْنِ» این ارض، این ارض و ارضین دیگر. «وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ» بعد ترتیبات ارض «وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في‏ أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلينَ * ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» یک انفجاری شده است که دخان آمده است. ته‌مانده این انفجار ارض است، روایت هم همین را می‌گوید و بالا‌مانده آن که بالاتر از ارض است، این سماء است. «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ» واو حالیه است «وَ هِيَ دُخانٌ» بعد چه؟ «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا». «وَ هِيَ دُخانٌ» «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ». این «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ» یعنی سماء، سماء نبود، سماء دخان است. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ * فَقَضاهُنَّ» آیه را بخوانید.

– «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في‏ يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ‏»

– «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ». «فَقالَ لَها» را شما نخواندید، گفتم «فَقَضاهُنَّ» بعد است. «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ * فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ» یعنی «فَقالَ للسّماء» سماء در چه حالت؟ سماء در حالی که دخان است، سماء که نیست، این سماء مرحله اولی دارد که حالت دخانی است، مرحله ثانیه دارد که آن را هفت قسمت کردند. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ» این‌جا «ائْتِيا» امر تکوینی است هم به دخان که تعبیر سماء از آن شده است و هم به ارض. آن مادّه انفجاری، آن چیزی که حاصل انفجار است دو بخش شد: یک بخش آن ارض و ارضیات و یک بخش آن هم سماء و سماویات. قبل از اینکه ارض حالت تکوینی به خود بگیرد و قبل از اینکه سماء حالت تکوینی به خود بگیرد و سماء بشود سماوات، این‌جا قوله فعله، یک امر تکوینی فرمود، مرحله ثانیه. «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ * فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا» با شما کار دارم. صحبت لفظ هم که نیست. «طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ * فَقَضاهُنَّ» «هُنَّ» چه کسی است؟ «هُنَّ» «سَبْعَ سَماواتٍ» است دیگر. «سَبْعَ سَماواتٍ» چیست؟ «سَبْعَ سَماواتٍ» کل أجواء است و کواکب. مگر زمین از کواکب نیست؟ چرا، پس قضا دو بُعدی است. یک بُعد قضای دخان سماوی است که «سَبْعَ سَماواتٍ»، یک بُعد قضای زبد ارضی است که سبع ارضی بر حسب آیه طلاق. پس هفت شدن زمین با تنظیم آن، تنظیم تکوینی است، و هفت شدن آسمان با تنظیم تکوینی آن، این مرحله دوم است. «في‏ يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» که ما از این آیه درمی‌آوریم که برخلاف آن‌جایی که بر محور حرف بوفون و لاپلاس و کانت آلمانی مثل طنطاوی‌ها گفتند که فرضیات را بر قرآن تحمیل می‌کنند، ما به عکس می‌گوییم، که نه اینکه خورشید مادر زمین است خیر، بلکه زمین، این زمین ما قبل از خورشید و خورشیدها و ستارگان و ماه‌ها آفریده شده است. چرا؟ «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً» هنوز سماوات نشده است. «أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ * فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في‏ يَوْمَيْنِ» تازه جا دارد درست می‌شود، هفت‌‌تا درست شد. «وَ أَوْحى‏ في‏ كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ» آنکه نزدیک ما است دارد حرف می‌زند. «السَّماءَ الدُّنْيا» این سماء نزدیک‌تر است، نه سماء دنیا که مقابل آخرت است. سماء الدنیا که نفرمود، «وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا» یعنی السماء إلی الله. نزدیک‌ترین أجواء خارج زمین، نسبت به زمین را «زَیَّنَّا بِمصابیحَ» تمام ستارگانی که با چشمان مجهز و غیر مجهز دیده می‌شود بلکه با تلسکوپ‌ها و اکسپرسکوپ‌ها دیده می‌شود، حال و آینده تمام سماء دنیا است.

– [سؤال]

– فعلاً صحبت از سماء دنیاست.


[1]. طور، آیه 36.

[2]. ذاریات، آیات 49 و 50.

[3]. انعام، آیه 59.

[4]. طور، آیه 38.

[5]. نمل، آیه 18.

[6]. شعراء، آیات 193 و 194.

[7]. نمل، آیه 16.

[8]. زلزله، آیه 5.

[9]. قصص، آیه 7.

[10]. شعراء، آیات 193 و 194.

[11]. شوری، آیه 51.

[12]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏19، ص 46؛ التوحيد (للصدوق)، ص 115 (با تفاوت).

[13]. نجم، آیات 8 و 9.

[14]. همان، آیه 10.

[15]. مناقب آل أبی‌طالب (لابن شهرآشوب)، ج ‏1، ص 179.

[16]. طور، آیه 38.

[17]. صافات، آیه 8.

[18]. همان، آیه 9.

[19]. طلاق، آیه 12.

[20]. مائده، آیه 17.

[21]. ملک، آیه 3.

[22]. شوری، آیه 29.

[23]. فصلت، آیات 9 تا 12.

[24]. طور، آیات 35 و 36.

[25]. ذاریات، آیات 50 و 51.

[26]. فصلت، آیه 11.