بحثی در خلقت انسان و مادّه اولیه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
فعلاً مناسب است که ما حساب اصلی این جریان تجرّد و مادّیت را بحث کنیم. این بحث بسیار مفصّل است، عریق است، جهانشمول است که ما مجرّداتی داریم. از نظر عقلی و قرآن و سنّت این مطلب ثابت است که تجرّد در انحصار حقّ سبحانه و تعالی است و سایر خلائق مادّی و یا مادّه هستند. «الشیء امّا مادّیٌّ نعنی المادّة و المادّی مع بعض أو لیس مادّیاً و لا وسیط بینهما خلقاً بین المادّة و اللامادّة هذا مستحیل». وقتی که ما معنای مادّه را در چهره ظاهر فهمیدیم که مادّه عبارت است از موجودی که حدّاقل ترکبٌ مّائی دارد که تغیر و زمان و چه و اینها عوارض است. ترکب مّائی دارد. پس تجرّد در مادّه معنا ندارد؛ چون تجرّد از ترکب است و ترکب، ترکب فیزیکی است، اگر هم هندسی است باز یکی است. «النّقطة الاولی فی بحثنا حول خلق الله سبحانه و تعالی برمّته أنّ الله سبحانه و تعالی هو المجرّد اللّامحدود اللانهایی لا زمان لا مکان اللاتغیر اللاترکب اللاکذا اللاکذا، کلّ اللائیات الخاصّة فی القضیة» طرف الوهیت است. و خداوند «لم یلد» است، خلق کرده است خلق اوّل را لا من شیء، نه من لا شیء، نه من شیء، بلکه لا من شیء. والد نیست، بلکه خالقٌ بالاراده. « إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[1]
آیا میشود موجود مخلوقی مجرّد از مادّه به تمام معنی الکلمه باشد؟ برزخ که معنا ندارد «لا معنی للبرزخ بین المادّة و اللامادّة کائن لا مادّیٌّ و لا مجرّد. هذه سلب للنّقیضین ایجاب النّقیضین مستحیل، سلب النّقیضین کذلک مستحیل کائن لا مادّی و لا مجرّد، لأنّ الکینونة بصورة منحصرة ثنوی الوجود الکینونة امّا کینونة مادّیة أو کینونة مجرّدة عن المادّیات بصورة طلیقة، لا وسیط بینهما». همانطور که یا معدوم یا موجود، چیزی که نه موجود باشد نه معدوم، هم موجود باشد هم معدوم یا جمع بین نقیضین است یا ارتفاع نقیضین است. این تقسیم، تقسیم منحصر است. همچنین هم در میان موجودات حدّاقل بر حسب تصوّر امکان، تصور محال که نیست، تصوّر امکان موجود بقولٍ مطلق را عرض میکنیم، خالق و مخلوق، «الموجود إمّا مادّیٌّ أو مجرّد عن المادّة نفس کون الشیء مّا مادّیاً فی أیّة مرحلةٍ من المراحل المادّیة دلیل الحدوث لأنّ المادّیة هی الافتقار هی التّرکب هی الزّمان هی التّغیر هی الکذا. اصل حاجة المادّة الی الخالق اصل الافتقار الذّاتی و اصل اللاحاجة فی المجرّد اصل الغنی الذّاتی» مقابل هم هستند. کائنی که مجرّد است از مادّه و مادّیت، نه زمان و نه مکان و نه خصوصیات مادّه و مادّیت در او نیست، پس در او فقری نیست، نیاز از چه حساب است؟ فقر نیست. وقتی فقر نیست، چرا نیازی به خالق داشته باشد؟
«لمّا ننظر الی الادلّة العقلیة و الادلّة القرآنیة و الادلّة الرّوائیة نعرف امرین اثنین امراً ایجابیاً و امراً سلبیاً. الامر الایجابی أنّ المجرّد بصورة طلیقة هو الله سبحانه و تعالی لا الغیر و الامر السّلبی أن لا مجرّد فی الخلق، لا مجرّد غیر الله» این دو مطلب را ما عقلاً و کتاباً و سنتاً میفهمیم. عقلاً که مقادیری در حوار بحث کردیم و همچنین در تفسیر در این آیه ماء و در آیه ذاریات و در جاهای دیگر، عقلاً وقتی انسان برخورد کند با یک موجود مجرّد بتمام معنی الکلمة، به تمام معنی معنا ندارد، برزخ که نمیشود، هم مجرّد و هم مادّی که جمع نمیشود. موجودی که مجرّد عن المادّة است پس مجرّد عن الحاجة است. حدوث معنا ندارد. حدوث برای موجودی است که افتقار دارد و افتقار جز در مادّه و در مادّیات تصوّر ندارد. کاری به تصوّرات دیگران ما نداریم، ما با هم صحبت میکنیم.
«و بین المجرّد و المادّی تناقض التّباین أو تباین التناقض، لا تلد المادّیة و المادّة من المجرّد و لا المجرّد من المادّی و المادّة» ولادت بینهما نیست. «و لا الخلق لا ولادة و لا الخلق لا خالقیةً و لا خالقیةً منه». خالقیت مجرّد نسبت به مادّه محرز است، در این که شکی نیست. امّا مادّه مجرّد را خلق کند یا خالق مجرّد را از مادّه خلق کند که کلّ شیءٍ ماء بود، خداوند از ماء که مادّه است هم مادّیات را خلق کند که مخلوقٌ منه است، هم مجرّدات که گفته میشود، ارواح و اینها. «لا تخلق المادّة من اللامادّة مخلوقاً منه و لا المادّة من اللامادّة للتباین التّناقض بینهما» این میشود مناقض، محورِ تحوّلِ مناقض باشد، چون خلق تحوّل است، مادّه اوّلیه را خداوند تحوّل میدهد میشود اسب، میشود آسمان، میشود زمین، میشود فلان. خمیرمایه یکی است، هیئت فرق میکند. امّا اگر چنانکه اینگونه نباشد، امکان ندارد که خالق که معلوم است مجرّد بقول مطلق است، خالق یک مجرّدی غیر از خودش خلق کرده باشد -محالاتش را کاری نداریم- و از این مجرّد که خلق کرده است مادّه خلق کند. «خلق المادّة من مجرّد خلقه أو خلق المجرّد من مادّة خلقها» این دو با هم تناقض و تباین و یا تباین تناقض دارند. «نظراً الی الروحانیات الارواح بتعبیرٍ آخر المجرّدات نقول ما ذا یُعنی من جمع المجرّد، مجرّدات؟ هل المراد من المجرّدات المجرّدات الحقیقیة و الطّاقات المادّیة؟ هذا غلطٌ فی التعبیر» مثلاً نیروی جاذبه عمومی، صوت، نور، اینها مادّه که مشتپرکن باشد و چنین نیستند، ولی مادّیاند، نیرویی است که برخاسته و منبثق از مادّه است. «و لا فرق بین المادّة و المادّی الّا إنبثاقاً و تجمّعاً» این انگشتر من الآن مادّه است، امّا اگر این را با قدرت علمی باز کنم، باز کنم، باز کنم، دیگر قابل رؤیت نیست. وزن هم نمیتوانیم بکنیم، تبدیل به نیرو میشود، نیرو تبدیل به مادّه، بشر هم بتواند یا نتواند، مادّه تبدیل به نیرو پس مادّه و نیرو و نیرو و مادّه هر دو مجرّد نیستند. منتها این مجرّد نبودن یا مادّه است که محسوس است و ملموس است، یا منبثق از مادّه است که این نیروی مادّه است. «الطّاقة منبثقة متولّدة من المادّة و کذلک بالعکس احیاناً المادّة تتولّد من الطّاقة» اگر ما تمام هواهای فرض کنید که صد کیلومتر مکعّب جمع کنیم به اندازه این زیرزمین بشود، که این مادّه منبثقه متفرّقه را جمع کردیم، آن حالت انتشار که موجب عدم رؤیت بود، موجب سبکی بود، موجب چه بود، برطرف شد و جمع شد. و اگر خود این زیرزمین را، خود این تیر را باز کنیم، باز کنیم، باز کنیم، چند صد متر مکعّب بشود، دیگر قابل رؤیت نیست، قابل عبور است، ما نمیتوانیم وزن کنیم. مقادیری از این مطالب را آقایان توجّه دارید، به عنوان این مطلبی که میخواهم بهطور اصالت بحث کنیم که تکلیف ما با فلاسفه و عرفاء و غیر و غیر روشن بشود، بدون اینکه ما بگوییم چه کسی چه گفته، چه کسی چه نگفته، مرادش چیست، مرادش چه نیست، ما داریم با هم صحبت میکنیم.
«فی النّظر العقلی و القرآنی و الحدیثی بصورة ثابتة مطلقةٍ ناصة مائة بالمائة لا مجرّد الا الله فالخلق کلّه بین مادّی و مادّة، مادّة و طاقة، طاقة و مادة» از نظر قرآنی خداوند هیچ تصریحی و هیچ ظهوری و هیچ اشارهای در هیچ آیهای، در هیچ کلمهای ندارد که غیر خدا مجرّدی باشد، نداریم. بلکه به عکس، کلّ آیاتی که مثلاً راجع به خلق انسان که اشرف مخلوقات است بحث میکند «من تراب، من طین، من نطفة» اشارتاً آیات را توجّه بفرمایید. سوره 16 (نحل) آیه 4: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ» نطفه که روح انسانی که ندارد، ما کاری به روح حیوانی نداریم، «نطفة لیس لها روحاً انسانی طبعاً «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[2] فی المرحلة الاخیرة الجنینیة انشأناه خلقاً آخر».
– [سؤال]
– کاری به آن نداریم فعلاً، ما در روح انسانی داریم بحث میکنیم «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ» سؤال: اگر یک چیزی از دو چیز مرکب است، یکی اهمّ است یکی مهم، یکی محوری است و دیگری حاشیه است. اگر ترکیبکننده این چیز و درستکننده این چیز بخواهد گزارش بدهد از درست کردنش، میشود فقط آن جزء کوچکتر را بگوید؟ آن جزئی که در حاشیه است، جزء بزرگتر را نگوید؟ اگر یک انگشتری را از مخلوط طلا و برنز درست کردند و طلایش بیشتر است، قیمتش زیادتر است، اهمّیتش بیشتر است، اگر سؤال کردند از چه درست کردید؟ میشود گفت از برنز؟ اگر بگوید از طلا مطلبی است، باز هم درست نیست، ولکن این «از» میخواهد این مادّه ترکیبی را بیان کند، میشود مادّه ترکیبی آن جزء اهمّ را بگذارد کنار و جزء مهمّ را بگوید و همیشه هم اینطور بگوید؟ یک داروسازی که دارو میسازد، دارویی که همگانی است، همه به آن نیازمندند، این دارو دارای دو جزء است یک جزئش بسیار مهم است، رکنی است، اصالت دارد، جان این دارو و اثر این دارو برای این است، ولکن یک جزء فرعی و حاشیهای است که اگر این حاشیه نباشد، آن بالاخره خودش، خودش است. آیا میشود این داروساز در گزارش ترکیب شیمایی این دارو صد درصد این جزء کوچک را بگوید؟
– اگر آغازش این باشد…
– آغاز و انجام فرق نمیکند.
– یعنی آغاز و پایان.
– هم آغاز را میگوید، هم وسط را میگوید، هم پایان. در تمام مراحل، در تمام مراحل گزارش ترکب این انسان من منی، من تراب، مردن این انسان، زنده شدن این انسان، در تمام مراحل همهاش «من تراب، من طین، من نطفة، من تراب، من طین، من نطفة» آیه را توجّه کنید، من و شما و شماها از مغز خودمان حرفهای دیگران را باید بیرون بیاوریم تا بتوانیم زودتر بفهمیم. «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ»، من نطفه، «اصل انسانیة الانسان بماذا بالروح الانسانی لا بالحالة الجسدانی لا بالجسد، خلق الانسان من نطفة و لابدّ أن تکون نطفة مخلوقاً منها الانسان بجزئیه روحاً و جسماً، کما یقول فی آیة المومنون: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر»».
– نشأه اوّل از مادّه است، اینکه میگویند نطفه روح…
– «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ» نشئه دوم میشود، نشئه دوم هم از جسم است، نطفه جسم است.
– اینکه میگویند روح انسانی از نطفه است، نه اینکه نطفه حامل روح انسانی باشد، استعداد […] فقدان است، عدم ملکه است.
– این را شما میگویید، ولی آیه این را نمیگوید. آیه دوم «وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ»[3] خدا چون خیلی عوام اس،ت عوامی حرف میزند، ما هم عوام هستیم، میخواهیم حرفهای خدای عوامی را بفهمیم. کما اینکه مشهور است که میگویند این تفسیر چیست که میخوانید؟ این که درس نیست! خدا عوام است، درس نخوانده است. این رژیم حوزه است، در کل حوزه. قبل از همه مصطلحاتی که خود اصطلاحیون نفهمیدند چه گفتند «وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ» خداوند در مقام گزارش خلقت «یعرض عرض الخلقة الانسان من ماذا، ممّا لم یقل من ماءٍٍ و غیر» و حال اینکه اگر روح انسان از غیر ماء آفریده شده، مخلوقٌ منه انسان جسمش از ماء است، ماء نطفه، اگر روحش از ماء نباشد، از چیز دیگر باشد یا «از» نداشته باشد، «من ماء» در اینجا غلط است. چون این جزء اهمّ را کنار گذاشته و جزء مهم را ذکر کرده است.
– اینها مسئله آغاز است.
– فهمیدم چه میفرمایید. آغاز خلقت انسان را داریم میگوییم، آغاز خلقت انسان از چیست؟ از ماء است، کدام انسان؟ این انسان، این انسان را خداوند از ماء آفرید، اگر بعد از ماء و غیر از ماء چیز دیگر بود، این مطلب اصلاً غلط بود. یک دوایی را حساب کنید که این دوا پنج سال طول کشیده، ولی دو جزء دارد، اوّل یک جزء تا چهار سال و نیم، نیم سال هم یک جزء. آن جزء مهمتر که نیم سال طول کشیده اصلاً هیچ وقت در گزارش نگوید.
– آیات گفته است.
– هیچجایی نگفته است.
– در نشئه اول و نشئه دوم گفته است.
– در تمام نشئات نگفته است.
– [سؤال]
– جسم انسان، مرده جسم انسان است، خود انسان که نیست. اصلاً اصلِ انسانیتِ انسان به روح انسان است. «اصل انسانیة الانسان و کیان انسانیة الانسان بروح الانسان، فالانسان مرکبٌّ من جزئین و اصل انسانیته بروحه» «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً»[4] این بشر از آب است، آغاز از آب است. حالا دارد با ما صحبت میکند. این انسان را که الآن دارد حرف میزند «فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ»[5] این انسان را از آب آفریدیم، ازِ دوم ندارد، از اوّل تا آخر یک از دارد که «من ماء» است. این ماء تربیت شد، تربیت شد، تربیت شد، بعد «فَکسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» همان را دارد میگوید. همین بدن را «خَلْقاً آخَرَ». و همچنین «خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ»،[6] «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ»،[7] «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طيناً»[8] خود انسان، انسان اوّل، آدم. «لم یقل خلقته من طین، لا، خلقت طینا،ً حال کونه طیناً خلقته یعنی غیّرته، غیّرته فانتقل من النّاحیة الجسدانیة الی النّاحیة الانسانیة الرّوحیة» چیز دیگری جز طین اینجا در کار نبوده است. یا اینکه «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ»،[9] «خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ»،[10] «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ»،[11] «مِنْها خَلَقْناكُمْ»،[12] «إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ»،[13] «خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ»[14] آیاتی که خلقت انسان را نسبت به مرحله آغازینِ انسان، آغاز کردیم انسان را از تراب، ولکن جسم این انسان را آغاز کردیم از تراب یا جسم و روحش را؟ منتها آغاز جسم با آغاز روح فرق دارد. اگر هم جسم و هم روح است که آغاز جسم اوّل تراب، بعد چه و چه، بعد روح اضافه شد؟ پس دو آغاز دارد: یک آغاز جسمی دارد «من تراب» است، یک آغاز روحی دارد. اگر آغاز روحی «من تراب» نباشد، چرا در هیچ آیهای از آیات حتّی اشارهای به حالت آغازینِ روحیِ انسان نکرده، بلکه مجموع انسان، مجموعه کلّی انسان «من تراب» آفریده شده است. و آیاتی هم که توضیح میدهد، تازه میگوید «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ».
– این به چه برمیگردد؟ «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً»[15] و در آخر میگوید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» این انسان «خَلْقاً آخَرَ».
– این را قبلاً صحبت کردیم، خود این انسان را، خود این عینک را کردیم این خاکستر، از خارج که چیزی نیاوردیم.
– [سؤال]
– این تحوّلات است دیگر، در این تحوّلات آخرین تحوّل این است که «أنشأناه» همانطور که طین نطفه شد، نطفه علقه شد، علقه مضغه شد، بعد «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» شد، این هیکل انسانی خودش را «أنشأناه»، «أنشأنا له» نیست.
– «انشأنا الانسان» درباره انسان صحبت میکند. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً»، آخر میگوید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ».
– چرا خلط میکنید؟ این انسانی که الآن هست، اوّل طین بود.
– درباره انسان صحبت میکند، محور انسان است.
– آن وقتی که طین بود انسان بود؟
– به اعتبار ما یئول دیگر.
– به اعتبار ما یئول، فعل هر دو را میگوییم. این انسان طین بود، طین، دیگر حالا انسان است. اوّل طین بود، بعد نطفه شد، علقه شد، مضغه شد، «فَکسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» شد، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» انسان، انسان چیست؟ همهاش از طین بالا آمد، دیگر هیچ چیزی در آن نیست.
امّا آیات «کُنْ فَیَکُونُ». «إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»[16] این «کُنْ فَیَکُونُ» دو نوع است: 1- اراده میکند خلق شیئی را من شیءٍ، 2- اراده میکند خلق شیئی را لا من شیء. خلق شیء لا من شیء خلق اوّل است که… «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»،[17] «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ». آیاتی هم هست که محور آن آیات همین آیه مورد بحث ماست که کلّ عالم عبارت بود از ماء و از ماء کلّ سماوات و ارض را خلق کرده که این بحث اصلی ماست که یک مقداری حاشیه رفتیم برای اینکه مطلب یک مقداری از کتاب باشد. در کلّ آیات و در کلّ روایات یک اشاره به این نیست که تجرّدی غیر از خدا هست.
– پس آن «فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ»[18] چه میشود؟
– حالا بحث میکنیم. در کلّ آیات و در کلّ روایات، حتّی یک اشاره به این مطلب نیست که مجرّدی در خلقت وجود دارد، یک اشاره. یک مجرّد در خلقت ولو با یک اشاره، نه در آیات و نه در روایات اصلاً وجود ندارد. گذشته از مرحله عقلی و مرحله کتابی، در مرحله سنّتی هم که وارد میشویم، مطلب چنین است. روایتش را میخوانیم، صفحه 201 سوره هود: «يروى عن خليفته الإمام علي (ع) قوله: «أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلَا رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا وَ لَا حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا أَحَالَ الْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ [لَاءَمَ] لَأَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا ثُمَّ أَنْشَأَ»[19]»[20] این را بعد خودتان مطالعه کنید. بعد حدیث دوم وسط صفحه 202: «وَ كَانَ مِنِ اقْتِدَارِ جَبَرُوتِهِ وَ بَدِيعِ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ أَنْ جَعَلَ مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ الْمُتَرَاكِمِ الْمُتَقَاصِفِ يَبَساً جَامِداً»[21] همان معنی که آیه میفرماید: «وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»[22] این «السّماوات و الارض» مخلوق من الماء هستندف مگر کسی که ماء را طور دیگری معنا کند. ماء که مادّه اوّلیه است و مادّه است و ترکب دارد، مخلوقٌ منه کلّ سماوات و سماواتیان و ارض و ارضیان از این است. مادّه دیگری در کار نبوده، همانطور که در خلقت نسل انسان فقط یک فرد یا دو فرد در کار است، سه و چهار ما نداریم. کما اینکه ما اینجا بحث داریم با گروهی از برادران، مخصوصاً کسانی که به روایت خیلی چسبیدهاند و یک قسمتی را که آیا خلقت انسان از آدم و حواست یا حوری و جنّی هم در کار بوده؟ «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً»[23] همه برگشت به دو میکند، دو برگشت به یک میکند. اینجا هم همینطور است. تمام خلایق آسمانی و زمینی آنچه را شما مجرّدات بگویید غیر مجرّدات بگویید، هر چه میخواهید بگویید، در لفظ آزادید، تمام برگشت به ماء است. آیا ماء مخلوقٌ منه مجرّد است؟ «المادّة یخلق منها المجرّد عن المادّة کما المجرّد هل یخلق منه المادّة، هذا خلق النقیض من النقیض».
– حدیث دیگر، آخر صفحه «کان کلّ شیءٍ ماء».
– اینجا ماء البحر چیست؟
– این ماء البحر از فرزندان ماء اصلیه است.
– [سؤال]
– ما چون دو بحر داریم، یک بحر اوّلی است که همان ماء اوّلی است، یک بحار بعدی است که آن خلق بعدی است. این تعبیر بحر میکنیم به حساب این است. یعنی خداوند مادّهای را که از آن مادّه، تمام آسمان و زمین را آفرید، این ماء را تعبیر به بحر میکند و درست هم هست.
– [سؤال]
– داریم بحث میکنیم فعلاً ببینیم چه میشود. علامات و ادلّه قویه قرآنی بر این مطلب که مراد از این ماء، ماء بعدی نباشد، خیلی است، یک مقداری را عرض کردیم، بقیه را هم در روایت میخوانیم. «كان كل شيء ماء و كان عرشه على الماء فأمر اللّه عز ذكره الماء فاضطرم»[24] انتشار اوّل، این ماء به امر تکوینی خداوند مضطرم ستقیم شد که انفجار پیدا کرد. «فاضطرم ناراً» آب خوردنی که آتش نمیشود، آبی که ما میخوریم بخار میشود و بالا میرود. آتش نمیشود، آن هم آتشی که از آن دخان که دخان «المستصحب مع اللهیب» که گازهای مخلوق منه آسمانها باشد.
– «وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ»،[25] «وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ».[26]
– «سُجِّرَتْ» آتش نیست که داغ بشود و… « فاضطرم نارا فأمر اللّه النار فخمدت» آتش خاموش شد. «فارتفع من خمودها دخان فخلق اللّه عزّ و جلّ السماوات من ذلك الدخان و خلق الأرض من الماء» ببینید السماوات که قبل از خلق انجم است. تازه بعد از خلق سماوات و بعد از خلق انجم، بعداً آب و سبزه و نمیدانم حیوان و انسان و جنّ و ملک و اینها را آفریده، اینها مراحلی بعدی است. «ذلك، و كما بدأ خلقه من الماء حيث «كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» فقد يعيد عرشه على الماء» این برای بعد است. «ذلك، فلا دور للهرطقة الحمقاء أنّ الكائنات هي قديمة زمنية» این را نمیخوانیم، قبلاً بحث کردیم. میرویم صفحه بعدی. وسط صفحه: « هو الأول قبل كل أول و الآخر بعد كل آخر» پس این ازلی است، اوّل ندارد و ابدی است، آخر ندارد. ازلیت ذاتی و ابدیت هم ذاتی «الدال على وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه على أزليته».
این خلق چیست؟ اگر این خلق مجرّد است که خلق نیست، مجرّد چرا خلق بشود؟ پس این خلق مجرّد نیست که خلق شده، پس دلیل بر احتیاج به خلق همیشگی است قبل الخلق و بعد الخلق و قبل الوجود و بعد الوجود و بعد الفناء، این ترکبش و سایر آثار و سایر لوازم دلیل است بر اینکه […] «و بمحدث خلقه على أزليته».
– [سؤال]
– بحث میکنیم. «و بمحدث خلقه علی أزلیته» بعد: «لم يخلق الأشياء من أصول أزلية»[27] «لا اصول ازلیةٍ ربّانیة لأنّه لم یلد و لا اصول ازلیة خلقیة لأنّه لا اصل ازلیاً مخلوقة» این مخلوق نیست. «و لا اصل ازلیة غیر مخلوق» خدای ازلی یک موجود ازلی دیگر را برداشته، عوضش کرده، شده عالم، اصلاً آن ازلی نیست، آن هم محتاج است، آن هم مخلوق است، آن هم متغیر است، قابل تغیر است. «و لا من أوائل أبدية»[28] اوائل ابدی نیست، اینجا اصول ازلی با اوائل ابدی فرقش این است: «لم یخلق الاشیاء من اصول ازلیة» همان ازلیتی که خدا دارد، خدای ازلی یک موجود ازلی دیگر را که خلق نکرده، آن را بردارد و با آن عالم را درست کند. این غلط است. دوم: «و لا من أوائل أبدية» موجود دیگری را که ابداً خلق کرده است که این ابدیت ذاتی، ازلیت ذاتی میشود. «و لا من أوائل أبدية» موجوداتی که ابدیت دارند و حدّ ندارند، نه آغاز دارند، نه آخر دارند، از اینها خلق کنیم. این حری است که بعضی از فلاسفه خیال میکنند که هیچگاه نبوده است که عالم نباشد، این تأخّر رتبی دارد و همیشه عالم بوده است. این عالمی که همیشه بوده، از آن مادّه اوّلیۀ لااوّلیۀ ابدیه به قول اینها بقیه را خلق کرده است. این جواب آن را میدهد. «و لا من أوائل أبدية، بل خلق ما خلق فأقام حده و صوّر ما صوّر فأحسن صورته» این تکههایی است که ما از خطب جمع کردیم. «سبق الأوقات كونه» قبل از وقت، چون خدا وقتی نیست. «و العدم وجوده» ولی ما نه، ما نبودیم بعد شدیم. «و الابتداء أزله» ابتداء دو ابتداء است، ابتداء ازلی است، ابتداء غیر ازلی است «و الابتداء أزله» یعنی ابتدای غیر ازلی را خداوند ابتداء است.
««هو أيّن الأين، كان و لا أين، و هو كيّف الكيف، كان و لا كيف» «و أنت الجبار القدوس الذي لم تزل أزلياً دائماً في الغيوب وحدك، ليس فيها غيرك، و لم يكن لها سواك» «كنت قبل كل شيء و كوّنت كل شيء و ابتدعت كل شيء» «المشية من صفات الأفعال فمن زعم أن اللّه لم يزل مريداً شائياً فليس بموحد»»[29] «شاء فخلق الخلق الاوّل» مشیت ازلیت دارد، مشیت صفت فعل است. «الحمد لله الذي كان قبل أن يكون كان» اصلاً لفظ کان نمیشد گفت. از آغاز نمیشود گفت که خداوند بوده است که کان «کان الله» بوده و «کان» دیگری نبوده که این «کان» رتبی باشد، زمانی باشد، مجرّد باشد، مادّی باشد، هر چه میخواهد باشد.
– اینکه میفرماید: «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ»[30]…
– به همین معناست دیگر، «لم یوجد لوصفه کان» خداوند «کان» ندارد، «کان الله جاهلاً ثم علم، کان الله صغیراً ثمّ کبر» «کان» ندارد، چون «کان» زمانی برای خدا نیست، «کان» ازلی هست. «لمّا تستعمل کان فی ربّنا سبحانه و تعالی فی ذاته و افعال و صفات ذاته فکان مجرّد عن الزّمان» امّا «کان الله خلق المادّة الاوّلیة ثمّ خلق الانسان» این «کان» زمانی است، منتها زمان عارض بر خدا نیست، عارض بر خلق است. «لم یتغیر بانغیار المخلوقین» ««كان إذ لم يكن شيء و لم ينطق فيه ناطق فكان إذ لا كان» «الحمد للّه الذي كان في أزليته وحدانياً»» حدیث بعد: «اعلم»… اینهایی که ما میخوانیم برای اینکه مقداری در قلب ما بیشتر روشن بشود و واضح بشود که صد درصد احادیث و خطبی که ما در موضوع خلقت جهان داریم، یک اشاره به این مطلب ندارد که جهان ازلیت دارد و یک اشاره به این معنا ندارد که مجرّدی غیر از الله وجود دارد، بلکه درست نقیض این مطلب در احادیث ماست.
– احادیث دیگر هم داریم غیر از اینها…
– همه را دیدم، یک حدیث هم نداریم.
– «الرُّوحَانِيَّةُ اللَّطِيفَةُ».[31]
– یعنی چه «الرُّوحَانِيَّةُ اللَّطِيفَةُ»؟
– [سؤال]
– خیر، در روایت دارد: «الرّوح من الرّیح». «الرّوح من الرّیح, شیء خفیف» جسم نیست.
– آن درک میشود، این روایت میگوید ما نمیتوانیم درک بکنیم.
– مگر شما نیروی جاذبه عمومی را درک میکنید؟
– درک میکنیم دیگر.
– صبّحکم الله بالخیر! مگر شما هر مادّیای باشد درک میکنید؟
– […] از خواص مادّه است.
– «اعلم علمك اللّه الخير أن اللّه تبارك و تعالى قديم و القدم صفة دلت العاقل على أنه لا شيء قبله، و لا شيء معه في ديمومته»[32] دیمومت دلیل سرمدیت است، الازلیة و الابدیة. «فقد بان لنا بإقرار العامة معجزة الصفة أنه لا شيء قبل اللّه و لا شيء مع اللّه في بقاءه، و بطل قول من زعم أنه كان قبله أو كان معه شيء» قبل که نیست، «و ذلك أنه لو كان معه شيء في بقاءه لم يجز أن يكون خالقاً له» اگر با اوست، چرا خلقش کرده؟ پس نبوده و شده. «لأنه لم يزل معه فكيف يكون خالقا لمن لم يزل معه» معلوم میشود ائمّه هم گرفتار این فلاسفه بودند آن وقتها. «و لو كان قبله شيء كان الأول ذلك الشيء لا هذا، و كان الأوّل أولى بأن يكون خالقاً للثاني» بعد روایتی است که عنوانش «أوّل ما خلق الله» است، روایاتی ما در اینجا داریم که عرض میکنیم. «جِئْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ لَمْ أَجِدْ أَحَداً يُفَسِّرُهَا لِي وَ قَدْ سَأَلْتُ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ مِنَ النَّاسِ فَقَالَ كُلُّ صِنْفٍ غَيْرَ مَا قَالَهُ الْآخَرُ قَالَ (ع) وَ مَا ذَلِكَ فَقَالَ أَسْأَلُكَ مَا أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ خَلْقِهِ فَإِنَّ بَعْضَ مَنْ سَأَلْتُهُ قَالَ الْقُدْرَةُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الْعِلْمُ وَ قَالَ بَعْضُهُمُ الرُّوحُ»[33] کما اینکه روایات مختلف است.. «فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) مَا قَالُوا شَيْئاً» اینها ناقص گفتند، اگر هم درست باشد بعضی ناقص است. «ً أُخْبِرُكَ أَنَّ اللَّهَ عَلَا ذِكْرُهُ كَانَ وَ لَا شَيْءَ غَيْرُهُ عَزِيزاً وَ لَا عِزَّ كَانَ قَبْلَ عِزِّهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ كَانَ خَالِقاً وَ لَا مَخْلُوقَ فَأَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَهُ مِنْ خَلْقِهِ الشَّيْءُ الَّذِي جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ».
– [سؤال]
– بالفعل مخلوقی وجود ندارد، […] بالفعل که مخلوقی نبوده است.
– [سؤال]
– خالق شأناً، ولکن بالفعل نه، خالق شأناً… قدرت خالقیت که سه صفت است که حیات است و علم است و قدرت، این بود، ولی خلق نکرد. «فَأَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَهُ مِنْ خَلْقِهِ الشَّيْءُ الَّذِي جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ» کما اینکه از آیه همین مطلب درمیآید. این «جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ» هر چه هست، از اوست. اگر در این چیزها در سماوات و ارض، مجرّد عن المادّة است، پس مجرّد عن المادّة هم مخلوق از ماء است، نمیشود. مجرّد عن المادّة نمیشود، به عکس بگوییم باز محالش کمتر است که مادّه را از مجرّد عن المادّة خلق کرد، محالش کمتر است، ولی مجرّد عن المادّة که نیازمند نیست، از مادّه که از او نیاز است، این را خلق کند. «قَالَ السَّائِلُ فَالشَّيْءُ خَلَقَهُ مِنْ شَيْءٍ» این مکرّر من عرض میکنم که ما سه احتمال داریم: خلق من شیء، خلق لا من شیء، خلق من لا شیء، اینجاست: «فَالشَّيْءُ خَلَقَهُ مِنْ شَيْءٍ أَوْ مِنْ لَا شَيْءٍ» این شیء اوّل، کائن اول را چه کار کرده؟ «فَقَالَ (ع) خَلَقَ الشَّيْءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهُ» قبل الخلق «وَ لَوْ خَلَقَ الشَّيْءَ مِنْ شَيْءٍ إِذاً لَمْ يَكُنْ لَهُ انْقِطَاعٌ أَبَداً» پس ازلیت مخلوق، ازلیت با مخلوقیت تناقض دارد. «وَ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ إِذاً وَ مَعَهُ شَيْءٌ وَ لَكِنْ كَانَ اللَّهُ وَ لَا شَيْءَ مَعَهُ فَخَلَقَ الشَّيْءَ الَّذِي جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاءُ» چنانکه آیه میگوید، «جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ» ارواح مقدّسه، عقول و… تمام از ماء است و همین بهترین دلیل اوّل است بر اینکه اینها متولّد از مادّهاند، باید مادّه باشند، ولو مادّه رغیقه. بفهمیم یا نفهمیم، هر چه میخواهد باشد.
– اشیاء شامل ملائکه هم میشود؟
– همه را شامل است.
– [سؤال]
– همین دیگر، از شوخیهایی است که میگویند. آخر صفحه 207: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» همان که آیه میگوید. «حِينَ لَا شَمْسٌ تُضِيءُ وَ لَا قَمَرٌ يَسْرِي وَ لَا بَحْرٌ يَجْرِي وَ لَا رِيَاحٌ تَذْرِي وَ لَا سَمَاءٌ مَبْنِيَّةٌ وَ لَا أَرْضٌ مَدْحِيَّةٌ وَ لَا لَيْلٌ يُجِنُّ وَ لَا نَهَارٌ يُكِنُّ وَ لَا عَيْنٌ تَنْبُعُ وَ لَا صَوْتٌ يُسْمَعُ» عاقل بالاخره صوت دارد، یا صوت درونی یا عمومی. «وَ لَا جَبَلٌ مَرْسِيٌّ وَ لَا سَحَابٌ مُنْشَأٌ وَ لَا إِنْسٌ مَبْرُوٌّ» اصلاً هیچ انسی نبوده است. «وَ لَا جِنٌّ مَذْرُوٌّ وَ لَا مَلَكٌ كَرِيمٌ وَ لَا شَيْطَانٌ رَجِيمٌ وَ لَا ظِلٌّ مَمْدُودٌ وَ لَا شَيْءٌ مَعْدُودٌ»[34] هیچ چیزی نبودهف فقط ماء، همه را از ماء خلق کرده است. حدیث دیگر: «عن رسول الله (ص): إن اللّه عزّ و جلّ لمّا خلق الماء فجعل عرشه عليه قبل أن يخلق السماوات و الأرض و ذلك قوله «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» يعني و كان عرشه على الماء قبل أن يخلق السماوات و الأرض، فأرسل اللّه الرياح» که کیفیت خلقت اشیاءاست. حدیث بعد: «كان كل شيء ماء و كان عرشه على الماء فأمر اللّه تعالى الماء فاضطرم ناراً فخمدت» که این بحث بعدی است و مراجعه خواهید فرمود.
– [سؤال]
– چرا، حالا عرض میکنم، تمام متولد است. تمام جهان خلقت اعمّ از مرئیات، غیر مرئیات، محسوسات و غیر محسوسات، تمام عالم مادّه و عالم مادّیاتاند و اینطور نیست که موجود مادّی حتما قابل حسّ باشد. آقایان فلاسفه در کل کتب فلسفی که مرقوم فرمودهاند، اینها براهینی به تعبیر خودشان از برای اثبات تجرّد روح آوردهاند، ولی یک برهان وجود ندارد، تمامش مثال است و خیالات است. یک دانه برهان من پیدا نکردم در طول پنجاه سال که با این افکار من آشنایی دارم سلباً بیشتر و ایجاباً کمتر، یک دانه برهان از برای اثبات اینکه ارواح مجرّدند. […] مثلاً یادم است مرحوم آقای شاهآبادی (رض) منبر عرفانی که میرفت، میفرمود که این دست، این طرفش از آن طرف خبر ندارد. این طرف از آن طرف خبر ندارد. بنابراین این مادّۀ صرف است و خبر که برای روح است ندارد، امّا روح خبر دارد. جواب: چه کسی گفته است این طرف از آن طرف خبر ندارد؟ «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[35] شاید داشته باشد، ما خبر نداریم. این اوّلاً، ثانیاً: شما اگر ثابت کردید…
– اگر خبر داشت که…
– دست به من چه ارتباطی دارد؟ دست غیر از من است، روح من غیر از دست است. این اوّلاً، ثانیاً: اینکه شما میگویید حتماً باید علم و ادراک و قدرت برای مجرّد باشد، این حرف را شما از کجا آوردید؟ خود علم هم مادّی است، بشری البتّه، علم بشری و قدرت بشری و حیات بشریه و عقل بشری و قلب بشری و تمام این مراحل، اینها انبثاقات مادّیه است و منتها طاقه و نیرو، این نیرو، نیروی مادّی است و اگر ما نیروی مجرّد بگوییم که خدا نیرو دارد، یعنی چه؟ خدا نیرو دارد مراد مشیت است؟ مشیت که صفت فعل است و اگر خلق را میگویید، این خلق دارای دو بُعد است که ما میتوانیم بشناسیم که بُعد اوّل مادّه بودن است و بُعد دوم نیرو است. و تمام نیروهای درّاک و غیر درّاک، عاقل و غیر عاقل، عالم و غیر عالم و همه و همه و همه، اینها نیروهایی هستند که از مادّه منبثقاند، منتها مگر مادّه باید در تمام مراحل یکسان باشد؟ مادّه میپوسد، طلا، پوسیدن طلا خیلی کمتر است. و روح انسان از طلا طلاتر است. اینکه دارم عرض میکنم این مراحلی است که آقایان طی کردند از نظر مثال که اگر…
– مادّه شعور هم دارد.
– بله، شعور که دارد.
– یعنی از این جهت که مادّه است، شعور دارد؟
– بله.
– پس باید همه مواد شعور داشته باشد.
– همه مواد شعور دارند «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».
– نه، این شعور خاصِ ما که داریم.
– این شعور ما نه.
– پس چیز دیگری است، غیر از مادّه است، یعنی از آن جهت که مادّه است که شعور دارد؟
– از آن جهت که مخلوق است، شعور دارد.
– شما فرمودید مخلوقیتش هم مادّتیش است.
– از آن جهت که شعور دارد مادّه است و از آن جهت که مادّه دارد، شعور دارد. چون شعور، شعور مادّی است، غیر از شعور مجرّد است. شعور مجرّد که مخلوق است، شعور مادّی با مادّه مخلوق است.
یک
مرتبه یک مطلبی را زیاد گفتند و زیاد نوشتند و زیاد مثل زدند، آدم میگردد برای آن
دلیل پیدا کند. یک مرتبه زورش میرسد دلیل پیدا کند، ما زورمان نمیرسد. آنهایی که
زورشان میرسد دلیل پیدا کنند، به قرآن که میرسند، مثلاً آیه سوره مبارکه
اسراء «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»[36]
میگویند این از عالم امر است، عالم امر هم عالم مجرّدات
است و حال آنکه قرآن غیر این را میگوید، روایات هم غیر این را میگوید. بارها عرض
کردم، هم لغت غیر این را میگوید، هم قرآن غیر این را میگوید. «کلّ شیء مخلوق» چه
آنکه شما میگویید مجرّد است، چه آنکه مادّه است، مخلوق است. مخلوقٌ منه آن هم
مادّه اولی است و در بُعد اوّل و دوم و سوم و چندم یک بُعد کافی است. استحالههایی
است که آقایان غمض عین میکنند و توجّه نمیکنند و مع ذلک… مثلاً فرض کنید یکی
از مطالبی که قرآن تصریح میکند «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[37]
یا «وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ»[38]
این بدن ما که از نظر فیزیکی و هندسی ابعاد دارد، این این بدن که دارای ابعاد است،
چطور میشود روح که مجرّد است و دارای ابعاد…
[19]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 40.
[20]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 201.
[21]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 328؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 202.
[24]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 202؛ الكافی، ج 8، ص 95 (با اندک تفاوت).
[27]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 204.
[28]. همان.
[29]. همان.
[30]. الفصول المهمة، ج 1، ص 154.
[31]. توحید المفضل، ص 180.
[32]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 205.
[33]. همان؛ التوحید (للصدوق)، ص 67 (با اندک تفاوت).
[34]. إقبال الأعمال، ج 1، ص 373.
[36]. همان، آیه 85.