جلسه صد و هفدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی (توحید خدا در عبودیت)

اختصاص سجده به خداوند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«توحید العبودیة بباطنها و ظاهرها تحلیقاً علی المرحلتین بصورة خلیقة». در توحید عبادت سه بحث داریم، بحث اول خود عبادت است و عبادت بطبیعة الحال منحصر به معبود است و معبود هم که فقط الله الواحد القهار است، بنابراین عبادت در اختصاص اوست، به حساب خود لفظ عبادت و معنای تحت اللفظی عادی عبادت.

مرحله دوم مرحله آیات و روایاتی است که عبادت را بالله منحصر می‌کند، چه مظاهر عبادت باشد، سجود، رکوع، طواف و از این قبیل. و چه باطن عبادت باشد، خضوع عقل، قلب، فکر، صدر، سرّ انسان، لُب انسان، تمام مراحل انسان در بالاترین مراحل خضوع و از آن به سجود تعبیر می‌شود. «السجدة لغویاً عبارة عن غایة الخضوع مهما اختلفت مراتب السجدة بالنسبة لمراتب و درجات الساجدین، من الناحیة الظاهریة مثل البعض، السجدة مثل السجدة، سجدة الرسول مثل سجدة فلان و لکن من الناحیة المعرفیة و العلمیة و العقیدیة طبعاً تختلف حسب درجات المعرفة و درجات العبودیة من حیث البعض».

اضافه بر ادله عقلیه، اقتضای دلیل بسیار روشن عقلی این است که بین خالق و مخلوق تسویه نشود. این «الحمد للّه الذي قدّم المفضول على الفاضل» چرند است. تسویه بین غیر متساویین هندستاً غلط است، ریاضیتاً غلط است، مادتاً غلط است، عقلاً غلط است، در همه ابعاد. دو بیشتر از یک است و نمی‌شود گفت دو با یک مساوی است. چقدر فصل است بین حق سبحانه و تعالی و بین مخلوقین «الله تعالی خالق کل شیء و رازق و ازلیٌ و ابدیٌ و مجردٌ و…» نمی‌توانیم بگوییم در کل ابعاد کمال اکمل‌مان غیر است، اصلاً کمال او منقطع النظیر است، غیر، از این کمال حق سبحانه و تعالی بهره ندارد، بهره کمال خلق، کمال خلقی است، کمال حق، کمال خالقی است، این حادث است، آن ازلی است، اصلاً تباین است «باینٌ عن خلقه و خلقه باینٌ عنه». نه در لفظ، بلکه در اصل معنا و تحقق خارجی معنا.

اضافه بر دلیل عقلی، آیاتی در قرآن شریف داریم که عبادت و سجده در انحصار در حق سبحانه و تعالی است. الفرقان، جلد اول، صفحه 298، ما آیاتی را در صفحه 298 یادداشت کردیم، ملاحظه بفرمایید که دلالت این آیات دلالت استغراقی است. «من الآیات التی تدل صریحةً علی هذه المرضی، انحصار العبودیة و السجدة بالله سبحانه و تعالی دون استثناء قوله تعالی فی سورة الأعراف: «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ»[1]» کسانی که نزد پروردگارند «عندیة القرب الزلفی لا عندیة المکان و لا عندیة الزمان و لا عندیة الوجود، بل عندیة الزلفی، لأنه کل شیءٍ عند الله تعالی علماً و قدرةً، قدرته و علمه بالنسبة لکل الاشیاء مثل البعض و لکن من ناحیة الزلفی. : «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ» مثل الملائکة المقربین و مثل انبیائه المرسلین (ص) هم عند ربک، «لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» لا یترکون عبادته إلی عبادة غیره و لا یترکون عبادته و لو لا الی عبادة غیره. «وَ يُسَبِّحُونَهُّ» لا یسبحون غیره. ثم یسجدون له، «له» مقدمةٌ، و تقدم الظرف دلیل علی الحصر من دون کلام» وقتی گفتند «له هذا المال» با «هذا المال له» فرق می‌کند، در مورد دوم ممکن است برای غیر هم باشد، ولی «له هذا المال» انحصار است. در اینجا هم تقدم ظرف دلیل بر حصر است. «فالسجدة بنص هذه الآیة المبارکة خاصة بالله سبحانه و تعالی بکل معانی له کما نبیّن».

– [سؤال]

– این حصر است که ظرف مقدم است، تقدم ظرف دلیل بر حصر است.

نکتب هنا: «أ ترى انه تعالى يمدح الملائكة في اختصاص السجود به ثم يأمرهم ان يسجدوا لآدم»[2] این مدح است «لما ربنا یمدح الملائکة أنهم بس یسجدون بالله تعالی و لا یسجدون لغیره و لو سجدوا لغیره صار هنا تناقض انما یمدح الملائکة فی هذا النص لأنهم فقط یسجدون لله سبحانه و تعالی».

«فانما الخالق هو الذي يحق أن يسجد له دون سواه، فلا تعني «اسْجُدُوا لِآدَمَ» إلّا ما تعنيه «وَ لَهُ يَسْجُدُونَ» بفارق ان هذه مطلق السجود للّه، و تلك هي سجود الشكر حيث «لآدم» و «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ»[3]» این «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَر» نمی‌خواهد فقط دوتا را معیّن کند، چون سَجَده شمس زیاد داشتیم، ساجدین قمر زیاد داشتیم، عابدین شمس و قمر زیاد داشتیم، این خطاب به آنهاست، ولکن مورد نزول که آیه را به خودش تخصیص نمی‌دهد، به دلیل جمله بعدی «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ» «بعد ذلک یامر بالسجود لله لماذا «الَّذِي خَلَقَهُنَّ» فالسجدة خاصة بالخالق، لا یشترک الخالق و المخلوق فی السجدة، اذا کان هنالک اشتراک بین الخالق و المخلوق فی السجدة، فلماذا ینهی عن السجود للشمس و القمر ثم یأمر بالسجود لله. مرحلة ثانیة أو ثالثة: «إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ» «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» فی سورة الحمد، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» حصرٌ، و کل مراحل العبودیة ظاهراً، باطناً، خاصة بالله سبحانه و تعالی، لا یجوز أن نشرک فیها بها احداً اطلاقاً و لو المقربین».

– [سؤال]

– «لا، السجدة بصورة طلیقة لانها غایة الخضوع، لیست الا لمن هو ارفع من غیره بصورة مطلقة» «إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ». و نهی سجده در اینجا نهی «لِـ» نیست. «لا یقول «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ» سجدة العبادة، لا، لا تسجدوا اطلاقاً» به صورت مطلقه نهی سجده است، نه نهی از سجده‌ای که برای عبادت است اولاً. و ثانیاً «کل السجدات عبادة، السجدة غایة الخضوع و لا تعنی غایة الخضوع الا العبادة، تساوی بین غایة الخضوع و السجدة بصورة طلیقة ولو کانت سجدة الحبّ، سجدة الشکر، سجدة العبادة، سجدة الاحترام و ما الی ذلک، نحن نفصل بین هذه المراحل، فصلاً لفظیاً و شیئاً مّا معنویاً و لکن اقوی المعانی عبارة عن غایة الخضوع و السجدة عبارة عن غایة الخضوع سواءٌ أردت أو ما أردت «إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ» الانسان الموحد بالله سبحانه و تعالی لا یجوز له ان یسجد لغیر الله لایّ معنی من معانی السجود» البته اینجا مباحثی هست که عرض می‌کنیم.

در قرآن شریف برای اثبات یک مطلب لزومی ندارد که همه آیات را بحث کنیم، مگر اینکه آیات از نوع «یفسّر بعضها بعضاً» باشد، اگر ما یک آیه را که نص است و یا ظاهر مستقر است استدلال کنیم، دیگر به بقیه استدلال نمی‌کنیم، غیر از روایت است. در روایت یکی و دوتا و سه‌تا اطمینان‌بخش نیست، بلکه باید تواتر یا تضافر باشد. اما در آیات اینگونه نیست. اگر ما فقط یکی از این دو آیه را می‌خواندیم و بحث می‌کردیم کافی بود، این از لحاظ دلالت آیاتی.

آیاتی دیگر «تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ»،[4] «اهل الجحیم هکذا یقولون و الله تعالی یصدّق قولهم، اذا ربنا سبحانه و تعالی ینقل قولاً من اهل الجحیم فی الجحیم او فی الدنیا، ینقل قولاً من الشیطان فی الدنیا او فی الآخرة، ثم لا یرد علیه، یعنی یصدقوا» به این معناست، معنای کتاب هدایت این است. اگر کتاب شما کتاب هدایت است و کتاب اخلاق است و یک مطلب ضد اخلاق از کسی نقل کردید، ولی آن را رد نکردید، یعنی آن ضد اخلاق را قبول دارید. قرآن که کتاب هدایت است، اگر مطلبی را از شیطان و شیطانی‌ها چه در دنیای آن‌ها، چه در آخرت آن‌ها -مخصوصاً در آخرت آن‌ها- نقل بفرماید و رد نکند، یعنی آن مطلب را خداوند قبول دارد، منتها خداوند از شیطان نقل می‌کند بر علیه شیطان، چه در دنیا چه در غیر دنیا. مانند: «وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‏»[5] این را نگفته است. «من اضاعة شیطانیة یوم القیامة الکبری تضاع هذه الکلام، و الله یصدق، یصدق ضد الشیطان و ضد کل الشیطنات و ضد من یشیطنون اتباعاً للشیطان».

در اینجا «تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ» «إن» تأکیدیه است «انَّنا کنا» به این معنا. «إِنْ كُنَّا لیست نافیة» «إِنْ كُنَّا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُمْ». «إِذْ نُسَوِّيكُمْ اثبات دلیل علی أنّ «إن» لیست بالنافیة» «تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ» «مطلق التسویة» خداوند متعال ذاتیات و صفات ذات و صفات فعل دارد، اگر در ذاتیتی از ذاتیات تسویه بشود، چه تسویه ذاتی، چه تسویه اعطایی، تسویه است. دیروز بحث کردیم که یک جهات ذاتی داریم، یک جهات اعطایی داریم. ذاتیات خدا، صفات ذات و صفات فعل اعطایی نیست، اگر در باب اطاعت است، آن هم اعطایی نیست «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»[6] مطلب دیگری است.

«إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ» تسویه می‌کردیم بین شما و معبودین من دون الله و رب العالمین، این تسویه بصورة مطلقة حرام است «لانّها تسویة، تسویة بین غیر المتساویین» این عقلی است «التسویة بین غیر المتساویین خلاف العقل حتی خلاف الحیونات، حتی الحیوان لا یسوّی» یک الاغ نر، دو الاغ ماده، نمی‌گوید آن دوتا یکی است، یکی دوتا است. دوتا دوتا است، یکی هم یکی است. یگ مگس یا حشره بالاخره احساس دارد و می‌فهمد که دوتا با یکی فرق دارد. افضل با فاضل یا فاضل و مفضول را تسویه در هیچ بُعدی از ابعاد…

«رب العالمین افضل من المربوبین فی کل ما للربوبیة و الالوهیة من ذات و صفات ذات و صفات افعال» پس تسویه در هر بُعدی غلط است. این تسویه یا درونی است یا بیرونی، تسویه برونی این است که فلانی هم ازلی است که خدا هم ازلی است. تسویه درونی: آنچه را خداوند دارد، دیگری هم عین همان‌ها را دارد. یکی از تسویه‌ها، تسویه در عبودیت است. «إذا سجدنا لله و سجدنا لغیر الله و الصورة نفس الصورة و السیرة نفس السیرة حتی اذا ما کانت سیرة، الصورة نفس الصورة یعنی سجدنا لغیر الله احتراماً أو عبودیة او شکراً او حباً و ما الی ذلک من راجحات اذا سجدنا لغیر الله و نحن نسجد لله فقد سوّینا برب العالمین غیر الله، سواء کان نبیاً او ملکاً من ملائکة الله او ایّاً کان من المقرَّبین او من المقرِّبین مقرَّباً کان او مقرِّباً» فرقی نمی‌کند. پس «إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ» تمام حقایق خضوع عالی را و تمام حقایق درونی سجده را و تمام جریانات برونی سجده را سلب می‌کند از غیر حق سبحانه و تعالی، پس این ضلال مبین است؟ کسانی که به عتبه امام رضا (ع) می‌افتند و سجده می‌کنند به احترام ایشان، این تسویه به رب العالمین است، نمی‌گوییم آن‌ها مشرک رسمی‌اند، ولی این عمل حرام است، این تسویه به رب العالمین است. در کتاب وافی، باب المعانقة و التقبیل دارد. «واحد من اصحاب الامام صادق (ع) او امام الباقر (ع) تشرّف […] قال اعطنی وجهک اقبّله فاعطاه، جبهتک اعطاه، یدک اعطاه، ثم قال و رجلک قال بقی شیء بقی شیء بقی شیء ثم قال لا یقبّل وجه احد و لا یده الا رسول الله او وصی رسول الله روایة اخری أو من أرید به رسول الله. وصی رسول الله یفسر من أرید، من أرید به رسول الله إرادةً تامة یعنی مقام العصمة بهاتین الروایتین الآیات التی تشیر إلی هذا المعنی نستدل أنه تقبیل ید أحدٍ غیر المعصومین محرّم إلا حبّاً شیء آخر، […] تقبله بهذا شیء آخر و لکن احتراماً هذا اخترامٌ بساحة الرسالة القدسیة و ساحة الأئمة (ع) هذا شیء آخر لفظاً».

پس این «إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ» یک قاعده عامه‌ای دست ما می‌دهد که تسویه به رب العالمین را قصد کنیم یا نکنیم، چون بعضی اعمال قصدی است، بعضی نیست. عمل اگر عمل تسویه و برابری بین خدا و خلق است، در هر مظهری از مظاهر عبودیت که سجود باشد، رکوع باشد، طواف باشد، نذر باشد، قسم باشد، عهد باشد و چیزهایی که مربوط به الله است، اگر غیر او را با او تسویه کنیم حرام است. تشریع باشد؛ اگر بگوییم پیغمبر هم مشرّع است، ولو به اذن الله، این تسویه است، مگر خدا کسی را با خود مساوی قرار می‌دهد؟ که این بحث تسویه قبلاً گذشت.

«بناءً علی ذلک عقلیاً، نقلیاً، کتاباً، سنةً و فی کتاب النبیین کذلک ما سبقت سابقة من آیة توراتیة أو انجیلیة أو ما إلی ذلک أنه تسمح للسجود لغیر الله سبحانه و تعالی» اگر در کل شرایع که ما مطالعه کنیم، در کتاب‌های متن، کتاب‌های غیر متن، اصلاً سجود لغیر الله نداریم. حتی روایات ما. «فی روایاتنا روایات ضعاف، موثقة، صحیحة و حتی مخلقة کثیر و لکن حتی لا نجد و لو روایة مختلقة تسمح بالسجود غیر الله» […] نمی‌شود آن را جعل کنند، چون شرع توحید با این وضع مخالف است. نمی‌توانید یک روایت مختصر پیدا کنید، سند آن شمر باشد، سند آن یزید باشد، معاویه باشد، هر کسی می‌خواهد باشد، از آن‌هایی که منافق هستند. یک روایت نداریم عن فلان، عن فلان، از معصوم یا یکی از اصحاب پیغمبر که سجده لغیر الله. البته به عکس داریم، روایاتی در اینجا آمده، در جلد 29 آمده است.

چیزی که در مقابل قرار می‌گیرد دو قسم از آیات قرآن شریف است: یک قسم آیات «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ»[7] آیات متعددی است. «اسْجُدُوا لِآدَمَ» امر است. یکی هم «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»[8] که در مورد ابوین یوسف است. چه کار باید کرد؟ اینجا چند کار باید کرد. یک مرتبه از باب «الآیات یفسر بعضها بعضاً، یقید بعضها بعضاً، یخصص بعضها بعضاً» است، مطلبی نیست، مثلاً «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ»[9] مطلق، «تتقید هذه الآیة المبارکة ب «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ»[10] و ما إلی ذلک من عموماتٍ تخصّص، من ظواهر تبین اکثر، ظواهر ظاهرة تبین حتی تشبه ظواهر مستقرة» ما این‌ها را داریم. «و أما النص» اگر یک نص صددرصدی داریم و استغراق است و ادله معنویه و لفظیه و ادبیه مطلب را صددرصد کرده، ایجاباً یا سلباً، این نه تقیید دارد نه تخصیص دارد، نه ایجاب دارد، مگر نسخ، در قرآن دو، سه نسخ داریم. «نعم، الناسخ ینسخ المنسوخ قرآنیاً باذن الله تعالی هذا شیء آخر و لیس هذا جهلاً، إنما حسب الظروف و المصالح الإسلامیة فی ردح من الزمن أنه کان ینزل القرآن الکریم علی رسول الهدی». ولکن نسخ در چیست؟ در احکامی است که این احکام بالا و پایین نداشته باشد، ولی در احکامی که نیم کیلو بالا و پایین داشته باشد، نسخ نیست. مثلاً: «الآیات التی تدل علی حرمة الظلم، هل یمکن تنسخ؟ لا، ظلم، ظلمٌ، لا ینسخ الظلم، الآیات التی تدل علی وجوب العدل تنسخ؟ لا» ما سه مرحله داریم: نسخ در احکامی احیاناً می‌شود، نسخ در احکامی‌ نمی‌شود، نسخ در تکوینیات که ابداً نمی‌شود. خدا اینجا بفرماید: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ»[11] جای دیگر بگوید نسخ کردیم: «فی أربعة أیام» این دروغ می‌شود. این تکوین است، تشریع نیست. چون نسخ در تکوین یعنی من غلط گفتم، قبلاً گفتم «ستة أیام»، حالا می‌گویم چهار روز.

– آن مربوط به گذشته است؟

– بله، در آینده هم هست.

– تکوین آینده چطور امکان دارد؟

  • مثال: در آینده ما تکوین می‌کنیم بهشتی که دارای هشت طبقه است، بعد بگوید نه، نُه طبقه، این دروغ می‌شود، چه در گذشته، چه در حال و چه در آینده، در تکوین این‌طور است.
  • پس در مورد آیه «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»[12] چطور؟
  • این آیه در مورد تکوین نیست، این آیه نقیض نیست، «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ» در تدبیرات امور است، مثل اینکه موت فلانی تأخیر بیفتد یا جلو بیفتد.
  • – [سؤال]
  • ما تکوینی که دروغ نباشد عرض می‌کنیم، اما در تشریع هم این‌طور است، تشریع گاهی اوقات دروغ است، گاهی اوقات راست است، تکوین هم گاهی اوقات محال است، گاهی اوقات ممکن است.

«مثلاً الله تعالی کوّن الخلق کلّه من المادّة الاولیة التی تسمّی […] إذا وجدنا آیة -علی فرض المحال- لا، کوّن المادّة الأولیة من أمرین اثنین، کوّن الخلائق من أمرین اثنین، من مادّتین […]» غلط است، اینجا تناقض پیش می‌آید. در شریعیات این‌طور است، تشریعیات ما چه واجبات و چه محرمات دو حالت دارند: «واجبات اصلیة لا یمکن ان تنسخ، وجوب العدل، وجوب التوحید، و ما الی ذلک من واجبات اصلیة لا تتغیر و لا تتحول اطلاقاً فی کل شِرَعٍ من القضایا التی قیاساتها معها و کذا محرمات اصلیة، حرمة الزنا، حرمة الظلم، حرمة قتل المؤمن بلا سبب و ما الی ذلک» این دیگر استثنابردار نیست. همچنین در باب سجده که دلیل عقل، دلیل کتاب، دلیل نقل و… مهم‌تر این است که عقل و وجدان انسان این مطلب را قبول دارد که نمی‌شود بین فاضل و افضل یا فاضل و دانی تسویه کرد، این قابل استثنا نیست، مثل اینکه بگوییم دو ضرب در دو می‌شود چهار، الا در قزوین که سه و نیم است! این نمی‌شود و دروغ است یا اینکه بگوییم عدل خوب است، مگر نسبت به فلانی، درست نیست، عدل نسبت به ظالم هم واجب است. اگر شما با مشرکین معاهده کردید «فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ»[13] «معاهدة مع المشرکین و لکن معاهدة کانت اسلامیة، فی زمن المعاهدة کانت الاسلامیة، مع ذلک لا یجوز للمسلم ان ینقض المعاهدة مع المشرکین». قابل نقض نیست، کذلک سجده.

سجده «إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»[14] اگر خداپرست هستید، راسته گفته یا دروغ گفته؟ اگر راست گفته که راست گفته، بنابراین «اسْجُدُوا لِآدَمَ» این معنا را نمی‌دهد که ما واقعاً به خود آدم سجده کردیم، خیر، در اینجا حساب‌های مختصی دارد که باید عرض کنیم. اینجا از آن جاهایی است که داریم آیات و روایات و ادله عقولی که انحصار سجده را بالله سبحانه و تعالی اثبات کرد، تخصیص می‌دهیم، تقیید می‌دهیم. قابل تخصیص نیست، قابل تقیید نیست. پس چه باید کرد؟ نهایتاً می‌گوییم این آیات متشابهات هستند «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ» این آیه از متشابهات است. چرا؟

از نظر لغوی بحث کنیم، «سجَد، یسجُدُ فعلٌ لازم و لیس متعدیاً إذا قلنا سجد» «سَجَدَ» فعل لازم است، «قام» فعل لازم است. اما اگر بخواهیم آن را متعدی کنیم «قام به، قام الیه، قام معه، قام علیه» اینها فعل لازم را متعدی می‌کند یا با یکی از حروف جر. «سَجَدَ» فعل لازم است، «سَجَدَهُ» غلط است یا اگر بگوید «سجد به، له، علیه، معه، منه، الیه و حرف الجر احیاناً تعمل […] فقط». «قام به»، بین دیگر معنا نمی‌دهد، «قام به» یعنی «أقام». چون از نظر ادبی کلید فهم است، اگر انسان جهات ادبی را اهمال کند، فهمش ناقص می‌شود. این حروف جرّ دو بُعدی است، بعضی حروف جر هستند که صرفاً برای تعدیه هستند «قام به، مررت بزیدٍ» این «بِـ» نه سببیت است، نه معیت است و نه غیر آن، ولی بعضی اوقات خیر، حرف جر دوکاره است «حرف الجر احیاناً للتعدیه، احیاناً لا، للتعدیة و معنی آخر» و حروف جر غیر از باء معمولاً اینگونه است، مانند: من، عن، علی و… اینها اضافه بر تعدیه که معنایی جز تعدّی ندارد، معنای دیگر اضافه بر آن هم دارند.

  • [سؤال]

– کسی را نیست، علی، بِـ، من، إلی، غیر از این نیست. ما «سجده» نداریم، سجد فعل لازم است. این متعدی است.

– [سؤال]

– ما «نظره» نداریم.

– «نظر إلیه» متعدی با حرف جرّ است.

– برای اینکه معنی دیگری هم غیر از تعدیه دارد، بعضی وقت‌ها حرف جر فقط تعدیه است، بعضی وقت‌ها معنی اضافه هم دارد، در «لِـ و علی» معنی اضافه دارد، مثلاً «قام علی ارض» این صرف تعدیه نیست، بلکه قائم روی آن است، زیر آن نیست یا بغل آن نیست، این معانی اضافه هم دارد.

حال در مورد «سَجَدَ» «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» نفرمود «بِآدَم»، «لِآدَمَ» حساب دارد. اگر «بِآدَم» باشد، این فقط تعدیه است و آدم «مسجودٌ به» است، اما این را نفرمود، بلکه فرمود «لِآدَمَ». ما «اسجدوا علیه» داریم: مسجد، «اسجدوا الیه» داریم قبله، «اسجدوا به» داریم: سبب سجده، «اسجدوا معه» داریم: من با شما سجده کنم. «اسجدوا منه» داریم: سبب سجده، «اسجدوا له» هم داریم. ولی «له» در اینجا چه‌کاره است؟ «له» چند حساب دارد: یکی «اسجدوا له له» یک مرتبه خیر، این دوتا بود، دوتا اینجا […] «اسجد للآدم لله» این یک نوع است، یک مرتبه «اسجد لآدم» لِخود آدم، آیه کدام را می‌گوید؟ آیه فعلاً هیچ‌کدام را نمی‌گوید. «اسجدوا» اگر «اسجدوا لله» بود، این «اسجدوا لله لله» این در حقیقت دو بُعدی است، «اسجدوا لله» برای چه؟ لله. اما «اسجدوا لآدم» لآدم نه، «اسجدوا لآدم، لله».

«لام» در اینجا چند احتمال دارد که عرض می‌کنیم، چون نهایتاً آیه متشابهه است. این آیه متشابهه را با آیات محکمات و ادله محکمات معنا می‌کنیم. «لام للانتفاء» اما «اسجدوا لله» برای انتفاء نیست، مگر خدا از سجده ما منتفع است؟ تعدیه است، ولیکن اگر گفتند «اسجدوا لله» آیا الله از سجده ما منتفع است؟ بلکه لام اختصاص است، «اسجدوا لله» یعنی سجده مربوط به الله است خاصاً، دوم: عبادتاً، سوم: کرامتاً، چهارم: احتراماً، پنجم: محبتاً. همه اختصاصی است. «اسجدوا لله» این لام اختصاص است، لام اختصاص، عبادتاً، کرامتاً، احتراماً و شکراً، تمام آنچه که نسبت به الله ممکن است، ما باید سجده را انجام بدهیم.

بعضی اوقات «نسجد لله لأنّه الله» البته این عبادة المخلصین است. یک مرتبه «نعبد الله خوفاً من ناره، نعبد الله شوقاً الی جنته، نعبد الله، نسجد لله شکراً لله» از این قبیل. آن اخلص مراحل خلوص سجده «نسجد لله لله، نعبد لله لانه الله، نصلّی لله لانه الله» ولو به فرمایش امیرالمؤمنین اگر مرا برای عبادتم به نار ببری، من نار را می‌پسندم به حساب عبادت، بر جنتِ بی‌حسابِ عبادت. صحبت ترس از نار و شوق جنت نیست، ولی به حساب «لَو» است. این «اسجدوا لآدم» را معنا کنید، لام اختصاص است؟ خاصاً لآدم؟ اگر سجده خاص آدم است، پس برای خدا سجده نکنید. «اذا تعنی لام هنا الاختصاص لآدم، اسجدوا آدم لآدم اختصاصاً، یعنی نحن نوحّد فی الاشراک» کما اینکه مشرکین موحد در اشراک‌اند. مشرک خدا را کنار می‌گذارد و شمس را عبادت می‌کند. این مشرک در بُعد واقعی است، ولی در مرحله ظاهری «موحد فی الاشراک، یعنی لا یعبد الله فقط و لا یعبد الله مع غیره، بل یعبد غیر الله فقط» پس اگر «اسجدوا لآدم»، این لام برای اختصاص باشد، غلط است، به حساب آدم. البته «اسجدوا لآدم لله» مطلب دیگری شد، ولی «اسجدوا لآدم» اگر لام برای اختصاص باشد، چند اشکال دارد. یک اشکال با آن ادله‌ای که می‌گوید سجده منحصر به خداست [منافات دارد،] دوم: اگر هم منحصر به خدا نباشد، پس مشترک بین خدا و خلق است، پس چرا «اسجدوا لآدم» اختصاص؟ این غلط است.

«اسجدوا لآدم عبادةً» سجده عبادت خاص بالله است، «اسجدوا لآدم شکراً» منعم فقط خداست، «اسجدوا لآدم احتراماً، احترام السجدة خاصٌ بالله». «إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ» فعل او را می‌گیرد. «اسجدوا لآدم حبّاً» حبی که سجده می‌آورد فقط برای الله است، پس تمام مراحل. لام اختصاص است. «لا الاختصاص، لآدم اختصاصاً، لآدم عبادةً، لآدم شکراً، لآدم حبّاً، لآدم احتراماً، کلها مسلوبة عن آدم» پس یکی باقی می‌ماند. «اسجدوا لآدم» لام، لام انتفاع است، یعنی برای منفعت آدم سجده کنید، اگر سجده کنید، آدم منفعت می‌برد. چه کسی را؟ خدا را. «کما یقال سجدت لله لولدی، لماذا سجدت؟ لولدی، ولد مسجود له اختصاصاً نفسه حبّاً، احتراماً، عبودیة و ما الی ذلک؟ لا، ولد لیس موردا للسجدة اطلاقاً، لیس ظرفاً للسجدة اطلاقاً، لا علیه و لا الیه و لا منه و لا فیه» نعمتی است که خداوند به این انسان داده است. «انعم ربی علیّ ولداً بعد عشرین سنة، ما کان یولد لی؟ ولد، انعم علیّ، فاسجد، لمن؟ لله، لمن؟ لولدی، اسجد لله لانه رزقنی ولداً فاللام هنا بالنسبة للولد لیس لام الاختصاص و لا کذا و لا کذا، هذه الخمسة، بل السادس، لام: الانتفاع، انتفعت من ربی عن رزقنی ولداً و ینتفع ولدی أن اسجد لربی سبحانه و تعالی لما رزقنی هذا الولد» این لام در حقیقت لام انتفاع می‌شود، نه اختصاص است، نه عبودیت است.

 اگر این معانی را دارد که دارد، پس ما اینجا با آیه سجده «لآدم» و سجده «لیوسف» آیات دیگر را نسخ نمی‌کنیم، اصلاً نمی‌شود نسخ کرد. اگر ما این احتمال را هم نداشتیم، باید ساکت می‌شدیم. «إمّا نحن نعرف هذه الاحتمالات لغویاً، نقول هذه الآیات تأمر لسجود آدم متشابهة، متشابهة یفسرها بالآیات التی تختص السجود برمته بکل مظاهره و بواطنه بالله تعالی و إما أنّ لا، لا نقدر أن نفسّر هذه الآیة المتشابهة أو لا نعرف احتمالاتها، نسکت» «اسْكُتُوا عَمَّا سَكَتَ اللَّهُ»[15] آنچه که خداوند درباره آن ساکت است یا خدا ساکت نیست، من نمی‌فهمم، من اینجا مطلبی نمی‌گویم. مگر لازم است هرچه از ما سؤال کنند، جواب بدهیم؟ مگر ما علم مطلق هستیم؟ اگر می‌توانستیم جواب بدهیم، بگذریم از کسانی که کفایه خواندند و تا کسی از آیه سؤال می‌کند، سریع جواب می‌دهند. شما کفایه خواندی، کفایه را جواب بده! به آیه چه کار داری؟ مثل اینکه از مهندس ساختمان مسئله پزشکی سؤال کنیم. آن مهندس ساختمان، ساختمان بلد است، پزشکی بلد نیست. کسی که پزشک معده است، به چشم چه کار دارد؟ چشم را کور می‌کند، داروهای معده را برای چشم می‌دهد و کور می‌کند.

شمایی که اختصاص‌تان در غیرقرآن است، در قرآنی که از امام رضا (ع) سؤال کردند شما سه روز می‌خوانید و حال آنکه یک‌روزه می‌شود خواند. حضرت فرمودند: در آیات تأمل می‌کنم، در آیات دقت می‌کنم. شما این‌قدر قرآن را رذل و پست قرار دادید که تمام عمرتان در کفایه و مکاسب و این‌ها می‌گذرد، بعد می‌آیید آیه را معنا می‌کنید. یک آیه مطابق میل خودتان و طبق فتاوای خودتان و شهرت خودتان معنا می‌کنید.

این معانی متعدده در «لآدم» هست، اضافه هم دارد. ممکن کسی به دیگری سجده کند استهدائاً. «سجد له استهداءً، قام له استهداءً» این ممکن است. کل ابعاد سجده برای غیر خدا حرام است، مگر یکی که بعضی اوقات حلال است، بعضی اوقات حرام است و یکی دیگر که همیشه حلال است. آن یکی که بعضی اوقات حلال است و بعضی اوقات حرام است لغیر الله سجده اهانت است. کسی که مستحق اهانت است، اهانت است، کسی که مستحق نیست خوب است. اینجا حلال است؟ خیر، اما سجدۀ لله […] که اصلاً معنا ندارد.

و آنکه حلال است مطلقاً «اسجدوا لآدم، لام للانتفاع» که شکراً است. «اسجد لآدم سجدة لله» سجده برای الله است، لام اختصاص است، لام عبودیت است، لام احترام است، هر چه هست، همه عبودیت است، ولکن چه باعث شد که من الله را سجده کنم؟ آدم را فرستاد، آدم معلّم الملائکه است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ».[16]

ما فقط به آیات قرآن استدلال نمی‌کنیم که از الله است و به روایات رسول الله که از رسول الله است، نه، اصلاً به کار شیطان هم استدلال می‌کنیم، چرا شیطان سجده نکرد؟ «أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ»[17] پس شیطان فهمید سجده چیست. «الشیطان عرف کما فی سورة یوسف، بالنسبة لیوسف یتهمون اتهامات عدة و لکن نحن من مسبع الجهات حتی من کلمات الشیطان الرجیم، من کلمات العزیز، من کلمات کذا، نستفیض انّ ساحة یوسف بریئة من هذه التهم الوقحة، هنا کذلک نستفیض من فهم الشیطان، من فهم الملائکة، نص القرآن فی کلمات الرسول شیء آخر، الائمة شیء آخر، نص العقل شیء آخر، ولکن نستفیض من مواجهة الشیطان بالسنبة لهذه السجدة» «أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ» نه «سوّیت برب العالمین». این «سوّیت به» نیست اگر این سجده، سجده تسویه‌ای بود، اگر این سجده، سجده‌ای بود که «مسجود بالله» است، شیطان به آن استدلال می‌کرد. شیطان که نمی‌آید خودش را بی‌خود به چاه بیندازد، شیطان مثل قضیه «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[18] ملائکه فهمیدند این خلیفه است یا نه؟ آن‌ها مخاطب بودند، پس فهمیدند. چه فهمیدند؟ اگر خلیفة الله فهمیده بودند که دیگر اعتراض نمی‌کردند «لو ان الملائکة افتهموا من معنی الخلیفة من قوله تعالی «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» انّ المقصود خلیفة الله، یخلف الله، لو فهموا هذا لما کانوا یقولون «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»؟» […] این ادنای مراتب است که خدا بر فرض محال گفت این جاشین من است، آنها محال قبول کنند. پس چه فهمیدند؟ فهمیدند «خلیفة یعنی من یخلف مَن سلف مِن النسناس المنقرضین الذی کانوا یسفکون دماء و یفسدون کذا و کذا و آدم خلیفة عنهم، هم انقرضوا و الله تعالی خلق آدم الاول و هو یخلق من انقرض» اینجا هم همین‌طور، اینجا شیطان چه فهمید؟ اگر شیطان فهمیده بود که این سجده، سجده عبودیت است، سجده تسویه است، سجده احترام است، اگر فهمیده بود، می‌گفت: «أرایت هذا الذی سوّیت بینه و بینه» دوتا خدا شد. این را نگفت، گفت: «أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ» سجدۀ تکریم است، یعنی مقصود از این سجده این است که ملائکه بدانید که آدم افضل از شماست، نه اینکه با خدا مساوی است. بحث تسویه به رب العالمین نیست، اگر این بود که هم ملائکه اعتراض می‌کردند، هم ابلیس اعتراض می‌کرد، همه اعتراض می‌کردند. اگر این‌طور باشد، اصلاً ملائکه باید اعتراض کنند، البته بر فرض محال. «علی فرض المحال لو کان المعنی من قوله «اسْجُدُوا لِآدَمَ» التسویة برب العالمین فی السجدة لکان الملائکة یعترضون اکثر مما اعترضوا تسائلوا الملائکة» «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»[19] چرا این را گفتند؟ دست پایین گفتند، اگر سجده‌ای که ملائکه مأمور بودند برای آدم سجده کنند، سجده عبودیت بود، آنکه احق و اولی بود که هم ملائکه اعتراض کنند، هم شیطان! ولی هم ملائکه نگفتند، هم شیطان، پس هم ملائکه فهمیدند این سجده، سجده عبودیت نیست و هم شیطان. ما به هر دری می‌زنیم مطلب همین است، عقل این را می‌گوید، حس این را می‌گوید، نص قرآن این‌طور می‌گوید، روایت این‌طور می‌گوید، ملائکه این‌طور می‌گویند، آدم این‌طور می‌گوید، شیطان این‌طور می‌گوید و همه این‌طور می‌گویند. بنده به عنوان مفسر بگویم: بله، اینجا استثنا شده است! «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» یعنی آدم مستثنی است، اینجا مسجود له است، در یکی از آن پنج مرحله که همه‌اش عبودیت است، خیر، «اسْجُدُوا لِآدَمَ» برای خاطر آدم، «لِـ» خاطر آدم، که این سجده شکر باشد. «و هکذا الامر فی سجدة ابوی الیوسف لیوسف» «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» «و خرّوا له سجّداً لله» دو لام در کار است، آن‌ها وقتی که یوسف را دیدند، بعد از اینکه مأیوس شده بودند که یوسف زنده است یا نه و اگر زنده است کجاست، حالا که زنده است «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ»[20] بر خلاف روایتی که می‌گوید خیر، یوسف آنجا ایستاد و پدر و مادر پایین بودند، و لذا از نسل یوسف انیباء نیامدند، از نسل دیگران آمدند. تهمت‌های زیادی به یوسف (ع) زدند.

– [سؤال]

– روایتی می‌گوید چرا پیامبر از نسل یوسف نیامد؟ چون یوسف اهانت کرد به پدر و مادرش، دروغ می‌گوید، یوسف احترام کرد. «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ» بعد «وَ خَرُّوا لَهُ» یعنی برای خاطر او، آیا یعقوب افضل بود یا یوسف؟ مگر افضل به مفضول سجده می‌کند؟ مگر لازم است افضل، مفضول را بر خود مقدم بدارد؟ اینکه در کل ابعاد معرفتی و حتی حسی حرام است. پس چند اشکال دارد. «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» «لا معنی لخرّوا له سجدا أنه خرّوا له سجّدا کما یسجد لله اولاً، ثانیاً، ثالثاً، رابعاً، خامساً کما بیّن، لا» برای خاطر استفاده یوسف، برای خاطر کرامتی که خداوند مقرر کرد که یوسف زنده ماند «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً».

«فنتیجة البحث فی هذین الیومین أنّ السجدة بباطنها و بظاهرها خاصة بربنا سبحانه و تعالی لا یسجد لاحد غیر الله و اذا سجدت لاحدٍ غیر الله ان کان عبودیة، شرک» کسی می‌رود و امام رضا (ع) را زیارت می‌کند، برای عبادت که سجده نمی‌کند «إن کان احتراماً فحرام، إن کان عبودیة فالشرک، حبّاً حرام، اکراماً حرام، شکراً للامام الرضا حرام» برای اینکه «تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ»[21]

«و للبحث تتمات فرعیة باذن الله تعالی حول البحوث الفرعیة تبحث حولها باذن الله تعالی غداً».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. اعراف، آیه 206.

[2]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏1، ص 299.

[3]. فصلت، آیه 38.

[4]. شعراء، آیات 97 و 98.

[5]. ابراهیم، آیه 22.

[6]. نساء، آیه 80.

[7]. بقره، آیه 34.

[8]. یوسف، آیه 100.

[9]. بقره، آیه 275.

[10]. نساء، آیه 29.

[11]. اعراف، آیه 54.

[12]. رعد، آیه 39.

[13]. توبه، آیه 7.

[14]. فصلت، آیه 37.

[15]. عوالی اللئالی، ج ‏3، ص 166.

[16]. بقره، آیه 31.

[17]. اسراء، آیه 62.

[18]. بقره، آیه 30.

[19]. همان.

[20]. یوسف، آیه 100.

[21]. شعراء، آیات 97 و 98.