جلسه صد و شانزدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی (توحید خدا در عبودیت)

انحصار طاعت و عبادت به خداوند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

تقریباً به‌طور ریشه‌ای و مفصل و محوری در احدیت و واحدیت و درجات احدیت و واحدیت صحبت کردیم. احدیت حق سبحانه و تعالی نه نسبت به غیر است ذاتاً و نه نسبت به غیر است تحویلاً و تخویلاً. «ربنا سبحانه و تعالی أحدٌ فی کافة شؤون الألوهیة و الربوبیة و هذه الشؤون برمتها لیست لغیر الله لا ذاتیاً و لا تخویلیاً». این 22 مرحله‌ای که ما شمردیم، الآن حساب کنیم، فقط در یکی، آن هم تحویل و تخویل نیست، در طاعت. «ربنا مطاعٌ فی درجة الربوبیة و هذه المطاعیة لیست لغیر الله» این معلوم، اما آیا می‌شود غیر را در راه خدا اطاعت کرد؟ بله، «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»[1] درست است طاعت رسول اصلاً نیست، وکالتاً نیست، بلکه در سبیل احکام ربانیه است که به وسیله وحی باید برسد.

بسیار دقت بفرمایید، چون بحث‌ها بحث‌های بسیار عمیق و ریشه‌ای است. این‌ها درجات توحیدیه‌ای است که ما به تفصیل نوشته‌ایم، یک‌به‌یک حساب می‌کنیم. در این درجات توحیدیه سه احتمال وجود دارد:

احتمال اول: فقط برای خدا؛

احتمال دوم: و برای غیرخدا اصلاً؛

احتمال سوم: و برای غیرخدا توکیلاً.

– [سؤال]

– خیر، برای غیرخدا اصلاً.

1- فقط برای خدا، ازلیت، ابدیت، سرمدیت، تجرد و… فقط برای خدا.

2- غیر خدا هم دارد، فقط خدا ندارد، ولی ذاتاً که «الهان اثنان» یا آلهه. این اله است بتمام معنی الالوهیة، او هم بتمام معنی الالوهیة همین‌طور، از او نگرفته است.

3- اینکه خداوند اعطا فرموده است، از الوهیت خودش به فرد دیگری اعطا کند. احتمال را عرض می‌کنیم. «کأن ربنا سبحانه و تعالی یخلق خالقاً سواه و هذا الخالق سواه یخلق کما یخلق ربنا سبحانه و تعالی تخویلاً و تحویلاً» این‌طور. ولایت تکوینی به غیر بدهد، ولایت تشریعی به غیر بدهد، قدرت بر توفیق به غیر بدهد، قدرت بر غفران به غیر بدهد، قدرت بر جزاء، حساب و عقاب به غیر بدهد. قدرت بر اقامه قیامت کبری به غیر بدهد و… این بُعد سوم است. ما در این سه بعد این محاوری که عرض می‌کنیم بحث می‌کنیم، خوب عنایت بفرمایید.

«توحیده فی ذاته، ذاته أحدیةٌ بتمام معنی الکلمة لا تجزّء فی ذاته اطلاقاً فلیست ذاته مادّةً و لا مادّیةً لأنّ المادّیة و المادّة غیر مجرد» این را بحث کردیم. این دوم ندارد که غیر خدا هم ذات مجرد بجمیع الجهات داشته باشد. سوم هم ندارد که خداوند ایجاد کند ذات مجرد من جمیع الجهات، این هم قابل خلق نیست. دوم: «توحید ذاته فی تجرده» این‌ها یک مقداری شرکت دارند، یک مقداری اختلاف دارند. «توحید ذاته فی تجرده» مرحله اول فقط خدا، مرحله دوم یک مجرد دیگری مانند حق داشته باشیم «کما الله مجرد بحقیقة معنی التجرد کذلک غیر الله و لو واحد کون له تجرد بحقیقة معنی التجرد» ذاتی است. پس اعطایی هم نیست. خداوند یک مجردی را مانند خود خلق کند، یک الهی مانند خود خلق کند. «توحید ذاته فی العدد» خداوند در عدد لایتعدّد است. اگر ما یک لایتعدّد دیگری هم داشته باشیم، تناقض است. لایتعدد دیگر یا ذاتاً یا جعلاً، خداوند یک موجودی را خلق کند که اثنینیت او محال باشد، در هر بُعدی از ابعاد.

چهارم: «توحید ذاته فی أن لا شبیه له، الله لا شبیه له ذاتیاً. نفرض أنّ غیره کذلک لا شبیه له ذاتیاً أو أنّ غیره بما یخلقه ربه لا شبیه له» خداوند یک موجودی را خلق کند که اصلاً شبیه برای او امکان نداشته باشد. این احدیت است نسبت به شباهت چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال. «توحید ذاته فی اللامحدودیة توحید ذاته فی الأزلیة» منتها ازلیت جعلی نیست. چون بعضی‌ها گمان می‌کنند جعل ممکن است، در عمقش جعل نیست، اصلاً ازلیت جعلی نیست. هر چیزی را خداوند خلق کند، آن قبلاً نبوده و بعد شده. ازلیت جعلی نیست. البته ابدیت جعلی است، منتها ابدیتی که بدون ازلیت است. ابدیتی که با ازلیت است جعلی نیست، ولی ابدیت بدون جعل است. «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[2] «اهل الجنة ربنا یعطیهم عطاء، البقاء فی الجنة غیر مجذوذ، لا نهایة فی الجنة اطلاقاً» این ابدیت جعلی است.

هفتم: «توحید ذاته فی الأبدیة» به این معنا، ابدیت خدا که ابدیت بر محور ازلیت است، برای غیر نه ذاتاً می‌تواند باشد، نه جعلاً. «توحیده فی صفات ذاته» هیچ موجودی را نداریم که صفات ذاتش عین هم باشد، اصلاً صفات ذات ندارند. هیچ موجودی صفات ذات ندارد، تماماً صفات عارض است. فرض کنیم صفات ذاتی در کار باشد یا هر صفاتی، هرگونه صفاتی که تصور کنید، چه ذاتی، چه غیر ذاتی، این‌ها واقعاً تعدد دارند، الفاظش تعدد دارد. بنابراین علم من غیر از حیات من است، حیات من غیر از قدرت من است… و همچنین جعلی است، قابل جعل است که چیزهایی که… «الأمور الذاتیة و الأمور الصفاتیة و الأمور الأفعالیة التی تختص بربنا سبحانه و تعالی لأنه ربنا، لأنه الخالق، لأنه الإله لا یمکن أن یتعدد ذاتیاً و لا یمکن أن تتعدد بالخلق» این امکان در کار نیست.

«توحید صفات ذاته مع ذاته» این هم به تجرد برمی‌گردد. «توحیده فی القدرة» قدرتی که حق سبحانه و تعالی دارد، مختص به خودش است. اولاً بخش‌پذیر نیست که به غیر داده بشود، ثانیاً این قدرت، قدرت مطلقه است و قدرت مطلقه برای وجود مطلق ممکن […] است. هر سه را در اینجا توضیح دادیم.

– همه این‌ها به ضرورت برنمی‌گردد؟

– در تفصیل نه، در اجمال بله. و الا «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» همه را می‌گیرد. تمام این‌ها مقتضی الوهیت است، احد در تمام این مراحل 22گانه و سه بُعدی هست. «توحیده فی الحیاة، حیاته خاصة به و لیست لغیر الله تعالی حیاة ربانیة، ذاتیة و لیست لغیر الله تعالی حیاة کحیاة الله بالتخویل، بالتوفیق» چون اصلاً محال است، اگر حیاتی که ذاتی است خلق کند که دیگر ذاتی نیست.

– [سؤال]

– یک توحیدی در خود صفات داریم، یک توحید صفات با ذات داریم. نه، یکی یکی حساب می‌کنیم. «توحیده فی الخالقیة، هل من خالقٍ غیر الله؟» حقیقتاً خالقی غیر از الله نیست. «توحیده فی التشریع» این را بحث کردیم. «توحیده فی المعبودیة» این بحث امروز ماست. «توحیده فی الإحترام لحدٍّ» باز بحث امروز است. «توحیده فی خالقیة لکل شیء» این را بحث کردیم. «توحیده فی تداخله فی کل الأفعال» این را بحث کردیم. «توحیده فی الحساب و الجزاء» بحث لازمی ندارد، چون [این را] داریم. «توحیده فی التوفیق، توحیده فی الغفران، توحیده فی الهدایة و الإضلال» این‌ها 22 مرحله از مراحل توحید است.

در این مراحل توحید، کل این مراحل در اختصاص حضرت حق سبحانه و تعالی است و خودش قابل انتقال به غیر نیست و قابل تفویض به غیر، مرحله تالیه‌اش فی سبیله باز نیست. «أن یعطی ربنا أزلیة لغیره فی سبیل ازلیته، أن یعطی تجرداً فی سبیل تجرده، أن یعطی…» اعطا در اینجا معنا ندارد. تعدد ذاتی هم معنا ندارد. عبودیت در این مطلب خیلی روشن است، طاعت این‌طور نیست. اینجا سه محور وجود دارد: محور اول: اصلاً تعدد تصور نمی‌شود. اگر الله را درست دقت کنیم چه ذاتی است، بر حسب آنچه می‌توانیم از دور بفهمیم، او اصلاً قابل تعدد نیست تا بحث کنیم دومی باشد یا ذاتاً یا تخویلاً. دوم این است که چرا، امکان تعدد از نظر عقلی هست، اما در بُعد دقت شرعی کتاباً و سنتاً و در بُعد دوم عمقی عقلی، معبودی نیست، چنانکه مطاع، الله مطاع، رسول‌الله مطاع، الأئمة مطاعون. مطاع است و رسول‌الله هم مطاع است، منتها «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» «طاعة الرسول فی سبیل رسالته، فی سبیل التلقی عن الله و الإلقاء من الله و طاعة الرسول هی طاعة الله و لیست طاعة الله طاعة الرسول، إنما طاعة الرسول هی طاعة الله» «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ»[3]

طاعت این‌طور است و چاره‌ای هم جز این نیست، نه اینکه فقط چاره‌ای نیست، بلکه طاعة الرسول عین طاعة الله که نیست، ما دو الله که نداریم، دو مطاع نداریم. بلکه طاعة الرسول لازم است برای اینکه ما بتوانیم خدا را عبادت کنیم. ما می‌دانیم که عبادت خدا طرق خاصه‌ای دارد، سلباً، ایجاباً، لساناً، حالاً، فعالاً، ظاهراً، باطناً. «طاعة الله کما یرضی إنی أرید أن أطاع کما أرید، أن أطاع کما أرضی لا کما ترضی» آن‌گونه که او می‌خواهد. شما می‌خواهید سلام کنید در آلمان این‌طور است، در این‌جا آن‌طور است، در جای دیگر طور دیگری است. اگر می‌خواهید طاعت کنید.

طاعت رسول (ص) نه به عنوان محمد بن عبدالله، هیچ‌کس مورد طاعت برای هیچ عبدی نیست، بلکه چون او نامه‌رسان است، طاعت نامه‌رسان به حساب اینکه رساننده نامه است به وسیله وحی از حضرت حق سبحانه و تعالی. ولکن طاعت رسول عین طاعة الله نیست، در طول آن است. یک مرتبه طاعة الرسول عین طاعة الله است، گاه این، گاه او، گاه هر دو، این مشاقه است. «مشاقةٌ بین الله و رسوله، أم تکون لرسول طاعة و لله طاعة دون ارتباط بعضها ببعض و دون أن تکون طاعة الرسول سبیلاً لطاعة الله» اگر این‌طور باشد، این مشاقه است.

– [سؤال]

– معنا می‌کنیم. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» می‌خواهد بگوید این طاعت استقلال ندارد. شما که می‌گویید پیغمبر که می‌گوید چنین، این را از خدا نقل می‌کند، با واسطه است. چنان نه، چنین بله. در هر بُعدی از ابعادِ بایدها و شایدها و نبایدها و نشایدها، واجبات و محرّمات، «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ»[4] تماماً دستگاه گیرنده وحی است «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏»[5] و دستگاه فرستنده وحی است. گیرنده وحی است به قلبش که محور روح اوست و فرستنده وحی است به تمام مظاهر و به تمام مراحل. پس در طاعت این‌طور است، همان‌طور که خداوند مطاع است، غیرخداوند هم در راه خداوند مطاع است. اما همان‌طور که خداوند معبود است، غیرخدا هم در راه خداوند معبود است؟ نه، معبود فقط خداست.

عبادت در درجه علیا مربوط به حق است، در درجه پایین هم مربوط به حق است. «العبادة لها درجات عدّة، حسب درجات العابدین، رسول الهدی یعبد ربه و أنا أعبد ربی و فلان یعبد و فلان یعبد و لکن عبادات تختلف، حسب درجات المعرفة، حسب درجات الایمان تختلف و لکن کل هذه العبادات تنحو منحی الرب سبحانه و تعالی من دون وسیط» طاعت این‌طور نیست «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» طاعت است، پیروی است، ولی پیروی در راه اوست. اما عبادت کسی در راه او، ازلیت کسی، خالقیت کسی در راه او، تشریع کسی و تکوین کسی در راه او، در راه معنا ندارد. و لذا قرآن شریف کسانی را که می‌گویند «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏»[6] مذمت می‌کند. این دروغ است، ما این‌ها را عبادت می‌کنیم، چون خودمان عرضه نداریم، قدرت نداریم، آن وضعی را نداریم که مستقیماً خدا را عبادت کنیم، کسانی که عابد حق هستند و دارای مقام عظیم در عبودیت حق هستند، آن‌ها را عبادت می‌کنیم «لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» «یقربونا عبودیاً، یقربونا معرفیاً، یقربونا جزاء…» می‌گوید همه این‌ها دروغ است. «بل یقربوکم لا لیقربوه! عبادة غیر الله لا تقرّب إلی الله زلفاً فی أیة مرحلة من المراحل، بل هذه التقرب تبعّد من الله تعالی، هذا اشراکٌ بالله».

ما روی این مطلب ترکیز می‌کنیم «العبادة لله تعالی أحدیةٌ و واحدیةٌ بصورة طلیقة لا تستثنی فی أنه معبود» در طاعت هست، ولی برای خودش را که نمی‌گوید، ولی در عبادت برای خودش است، همه برای خودش است. در طاعت همه برای خودش هست و نیست، همه برای خودش است، چه طاعة الله که برای خودش است، چه طاعةالرسول که به او برمی‌گردد، ولی در عبادت که همه برای خودش است، همه برای خودش است. این‌طور نیست که گاه خدا را عبادت کنیم، گاه محمد را عبادت کنیم به سوی خدا، گاه علی را عبادت کنیم. و لذلک عبادت در دو بُعد درونی و برونی خاص بالله است. «أعبد ربی فی معرفتی، أعبد ربی فی صدری و قلبی، أعبد ربی فی نیّتی، أعبد ربی فی اعتقادی، فی فطرتی و عقلی» این‌ها منحصر است، با تمام مراحل. چون مراتب دارد دیگر، در هر مرحله‌ای از مراحل که «أعبد» هست، مخصوص رب است. در مراحل باطنه، در مراحل ظاهره «أعبد ربی رکوعاً له، أعبد ربی سجوداً له، أعبد ربی طوافاً حول بیته، أعبد ربی نذراً له، أعبد ربی قَسَماً به، أعبد ربی عهداً معه» همه این‌ها برای خداست. من نمی‌توانم به حضرت عباس قسم بخورم، به قرآن بخورم، «لا حلف إلّا بالله» من چرا قسم می‌خورم؟ «أقسم بالله أو اتعاهد مع الله أو أنذر لله، لماذا؟ حتی یحقق ربی ما أدعوه» می‌خواهم، می‌خواهم تکوین است، تکوین از خداست، از غیر خدا نیست. خداوند که می‌خواهد به من فرزند بدهد، مال بدهد، عمر بدهد، چه بدهد، چه ندهد، خوب‌ها را بدهد، بدها را ندهد، این تکوین است، توفیق است سلباً و ایجاباً. این یا به‌طور عادی است که خداوند می‌دهد، گاه نه، من نذر می‌کنم، «نذراً لربی أو أقسم بربی أو کذا» که این کاری که من می‌کنم، من به خدا قسم می‌خورم که نمازشب بخوانم، تعهد می‌کنم یا نذر می‌کنم که این مستحب را انجام می‌دهم، به جای واجب، واجب که نیست، این مستحب را انجام می‌دهم «فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ»[7] من بیشتر به خدا توجه می‌کنم که خداوند عنایت بیشتری به من بفرماید. پس طرف خداست، طرف احدی جز خدا نیست.

– [سؤال]

– قسم می‌خورم که این کار را بکنم، این را می‌گویم. چون قسم دو بُعدی است: یک مرتبه قسم می‌خورم که این کار را نکردم یا کردم، اینجا قسم می‌خورم که این کار را بکنم. مطلب سر این است. من که به خدا قسم می‌خورم که ده شب نمازشب بخوانم، برای چه؟ یک «برای» دارد، برای اینکه خداوند چنین عنایتی بفرماید. این تکوین است. در باب تشریع که قسم معنا ندارد. من به خدا قسم بخورم که خدایا، من چنین می‌کنم که تو نماز شب را هشت رکعت کنی، اینکه در باب تشریع نمی‌شود. کما اینکه در تکوین، در باب توفیق و از این قبیل است.

– […] این‌ها در محاورات معمولی که اشکال ندارد.

– البته این بحثی است که باید از نظر فقهی بکنیم، من نه نقد می‌کنم نه ایجاب، برای اینکه از مطلب خارج می‌شویم. سؤال شما درست است، ولیکن باید در جای خودش بحث کنیم.

– [سؤال]

– شرکٌ مّا، جایز نیست، به عقیده من شرکٌ مّا است. به‌عنوان اصل مطلب که عرض می‌کنم این است و بعد باید بحث کنیم.

– آن قسمی که خود خدا در قرآن می‌خورد…

– این را هم باید بعداً بحث کنیم. بعضی از این‌ها به‌عنوان اصول موضوعه است. «الله تعالی هو المعبود فقط و لکن الطاعة لا» ما در طاعت به آیاتی توجه می‌کنیم. آیات مبارکات قرآن طاعت را در اصل در انحصار حق سبحانه و تعالی قرار داده است، ولکن در اصل، در فرع «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» ولیکن در عبادت این‌طور نیست. البته طاعت غیرالله بقولٍ مطلق حرام است، حتی «أحیاناً الانسان یطیع غیر ربه لا فی سبیل ربه بصورة عامة هذه قد تعتبر عبادة «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ»[8] و الله ما عبدوا إنما أطاعهم کما یطاع الله» از این جهت. بعضی اوقات طاعت در این مرحله ملازم با عبودیت است. فروعی است بین طاعت و عبودیت که عرض می‌کنیم. بعضی اوقات طاعت است، عبودیت نیست، درست باشد، نادرست باشد، طاعت است، ولی عبودیت نیست. انسان از پدر و مادر اطاعت می‌کند، خوب هم هست، عبودیت نیست. انسان از ظالم اطاعت می‌کند، بد هم هست، ولی عبودیت نیست. طاعت است، اما عبودیت نیست. طاعت صالحه باشد، طاعت از رسول‌الله، طاعت از رسول‌الله طاعت مطلقه است، عبودیت نیست، چون در سبیل حق است. ولکن عبودیت این‌طور نیست، عبودیت دیگر فی سبیله ندارد، عبودیت یک مرحله است با تمام درجاتش که در انحصار حق سبحانه و تعالی است. در مظاهر عبودیت که رکوع و سجده است، ما بحث‌هایی داریم که هم عقیدتی است و هم فقهی که رکوع منحصر به خداست، سجود همین‌طور، طواف همین‌طور و غیره، مواردی که خیلی بیّن است، بحث می‌کنیم.

اما در طاعت، طاعت محظوره داریم، طاعت محذوره داریم، طاعت محذوره یا مطلقه است یا غیرمطلقه است، «الطاعة المحذورة المطلقة لرسول الهدی، الطاعة المحذورة غیر المطلقة للفقهاء» شما از این آقا تقلید می‌کنید، آیا مطلق است؟ اگر او اشتباه کرد، حتی اگر در نیت بگویید: چون هرچه می‌گوید خدا گفته است، اطاعت می‌کنم. این غلط است، خیر، چون راهی ندارید و لذا اگر به جایی رسیدید که دیدید بر خلاف کتاب فتوا داد، بر خلاف سنت فتوا داد، در آن جهت از او تقلید نمی‌کنید، اگر هم مقصر است، اصلاً در هیچ مسئله‌ای از او تقلید نخواهید کرد.

پس طاعت دارای مراحلی است که خوب است، بد است، خوبش مطلقه است، غیرمطلقه است، بدش مطلقه است، غیرمطلقه است. و طاعت در معصیت خدا و طاعت در آنچه خداوند امر نفرموده و بالاتر، نهی کرده، مطلقاً حرام است. «إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ»[9] اشراک است، چرا؟ اشراک در عبودیت است، چرا؟ چون طاعت شیطان به‌طور مطلق، هرچه می‌گوید بله، ایحاء می‌کند دیگر، هرچه شیطان گفت بله، چه شیطان انس، چه شیطان جن، یعنی چه؟ یعنی یا این الله است یا رسول‌الله است. اگر به حساب الله است که طاعت در اصل است، اشراک بالله است. اگر طاعت به عنوان رسول‌الله است که به‌عنوان فرع کلی عن الله است، این هم دروغ است. چون اشراک مراحلی دارد، «اشراک بالله فی الوهیته، اشراک بالله فی إرساله» اشراک در ارسال. اینکه لا إله إلّا الله در کل ابعاد است، نه در ذات خدا، نه در صفات خدا، نه در ارسال خدا، در هیچ‌کدام. پس شرک فقط در عقیده اشراکی عبودیت یا عقیده اشراکی خالقیت نیست، بلکه در مطاعیت، مطاعیت در انحصار حق است، اگر این مطاعیت را برای غیرحق در راه باطل قرار بدهید، چه مطلقاً، چه بعضاً، باز اشراک بالله است. این مشاقه است، یعنی «جعلت لغیر الله تعالی طاعةً فی معصیة الله أو طاعةً فیما لم یأمر بالله أو طاعة فیما سکت الله عنه» این مرحله نازله است. یا «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ» که خواندیم.

اما در باب طاعت. «و الطاعة هی من فروع العبادة» طاعت، طاعت واقعی از فروع عبادت است، منتها بعضی اوقات به حد عبادت می‌رسد، بعضی اوقات نه. «و لکنهما تختلفان فی امورٍ عدة و هی مذکورة بصیغها المختلفة مائة و ستة و عشرین مرة» طاعت 126 مرتبه در قرآن شریف ذکر شده است. «فقد تذکر فقط طاعة الله» «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» که محور اوست. «يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا»[10] «يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ»[11] «إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً»[12] «مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ».[13] در این آیات، ما شش آیه داریم که فقط طاعت الله و رسول با هم ذکر شده، ولکن «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ»[14] در دو جمله بیان شده، روی چه حسابی؟ در شش جای قرآن شریف «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» جدا شده، طاعةالله اصل است و طاعةالرسول رسالتاً و فرع است.

در جاهای دیگر «أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»[15] این «أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» را «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» معنا می‌کند. «القرآن يفسر بعضه بعضاً و ينطق بعضه على بعض»[16] ««أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» تخیّل إلی الانسان أنه طاعة الله مثل الطاعة الرسول، طاعة الرسول مثل طاعة الله و لکن «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» أطیعوا الله لأن الله الأصل و أطیعوا الرسول رسالةً». و اما آیاتی که سلب می‌کند.

– [سؤال]

– «أطیعوا الرسالة» که تشریع رسالت نیست، اگر رسول مشرّع باشد که الله است.

– خوب همین رسول را هم نمی‌گفت.

– اگر نمی‌گفت، پس ما سنت را باید کنار بگذاریم.

– [سؤال]

– حساب دارد. تکرار یعنی او محور است و این فرع است.

– [سؤال]

– اگر تکرار نشود، مطلب چندان بیّن نخواهد بود. برای من و شما مثلاً بیّن است، برای برادران بیّن است، برای همه بیّن نیست. ولی اینجا می‌خواهد به همه بفهماند، اینکه فرمود «أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» قاطی نیست، «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ». و اما آن شش آیه، سوره 33 (احزاب)، آیه 66: «يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ». دوم: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»[17] رسول و اولی‌الامر یک جا هستند، چون هر دو، اوّلی به‌عنوان رسالت است، دومی به‌عنوان اخذ از رسول است. ولکن الله جداست، «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ» دو بحث شد. چون اولی‌الامر فرع است. «ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً»[18]

سوم: «وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا»[19] «یعنی و احذروا مخالفة الله فی محکم کتابه؟ و احذروا مخالفة الرسول فی سنته الثابة» بین الله و رسول جدایی نیست. در لفظ هست، در معنا نیست. و یک جهت معنوی که ممکن است جدایی فرض شود این است که «أَطيعُوا اللَّهَ» چطور؟ قرآن، ما که خدا را نمی‌بینیم و وحی هم نمی‌شود. «أَطيعُوا الرَّسُولَ» در سنت، ولکن رسول در سنت رسول است، کما اینکه در کتاب هم رسول است. پس سنتی که از رسول است، به‌عنوان رسالت عن الله است.

چهارم: «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» سورة النور، الآیة الرابعة و خمسون. پنجم: «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ»[20] «إذا ترکتم طاعة الله و ترکتم طاعة الرسول، مهما أطعتم غیرهما وفیراً کثیراً أو قلیلاً فقد أبطلتم أعمالکم، لأن الأعمال العبادیة للمکلف لابد أن تصدر مما برید ربنا سبحانه و تعالی أو یبیّنه الرسول». «وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ» نه اینکه اعمالی که می‌کنید، باطل می‌کنید، نه، اصلاً خود این اعمالی که بر محور طاعةالله نیست و بر محور طاعةالرسول نیست، باطل است. السادس: «وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ» السورة رابعة و ستون (تغابن) الآیة الثانی عشر. آیات دیگر «أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»، «أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ».

پس در میان این 22 مرحله از مراحل احدیت و واحدیت حق سبحانه و تعالی، یکی که می‌تواند مقداری این طرف برود، آن هم نه خودش، فقط طاعت است، اطاعة الرسول، آن هم فرعاً، اما عبادة الرسول نه اصلاً، نه فرعاً. ازلیة الرسول نه اصلاً، نه فرعاً. لامحدودیة الرسول، موفقیة الرسول، مکوّنیة الرسول، مشرّعیة الرسول، خالقیة الرسول، این‌ها خصوصیات ربوبیت است و در طاعت هم خداوند طاعت مخصوص به خود را به رسول منتقل نکرد، همان‌طور که من مطاع هستم، رسول هم مطاع است، نه، «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا»[21] برای رسول است، برای خدا نیست. طاعةالرسول به‌عنوان رسالت و پای‌بند به اصل رسالت است که در میان این 22تا هست.

اما در باب عبادت هیچ اشاره‌ای، تصریح که معلوم است، هیچ تصریحی، هیچ اشاره‌ای، هیچ نمونه و نشانه‌ای از برای عبادت غیر الله وجود ندارد، بلکه آیات مقدسات قرآن در تعبیرهای گوناگون عبادت را در انحصار حق قرار داده، هم در امور باطنی و هم در امور ظاهری که اگر انسان در راه حق، عبادت غیرحق کند، این باطل است. چون عبادت در هر مرحله‌ای از مراحلش مخصوص است به ذات حضرت حق سبحانه و تعالی.

این عبادت مراحلی باطنی دارد و مراحلی ظاهری. آیاتی که بر این مطلب دلالت می‌کند، در چهل و چند سال پیش که در تفسیر مرحوم استاد بزرگوارمان آقای طباطبایی (رض) شرکت داشتیم، یکی از بحث‌هایی که با ایشان داشتیم، راجع به «اسْجُدُوا لِآدَمَ»[22] بود، ایشان اصرار داشتند که چون به دستور خداست، این سجده لِآدم بوده و به امر خدا آدم مسجود واقع شده است. من به ایشان عرض می‌کردم که ««اسْجُدُوا لِـ» این «لِـ» مراحلی دارد، هم در خود این «لِـ» که در آیات «اسْجُدُوا لِآدَمَ» است و هم آیات دیگری که نص است و یا عموم به‌طور استغراق است در بُعد ایجاب یا عموم به‌طور استغراق است در بُعد سلب که ایجاب فقط سجود لله است و در بُعد سلب از برای غیر الله اصلاً سجود نداریم. البته ایشان هم در تفسیرشان نهایتاً به‌طور احتمال فرمودند: ولو کان بهتر است که انسان این‌طور فکر کند که سجود لآدم به معنای این نبوده است که آدم مسجود باشد. معلوم است که آدم نه احتراماً، نه عبودیتاً، نه شکراً مسجود نیست.

– [سؤال]

– چون اشراک مراحلی دارد، مثلاً در سوره مبارکه یوسف می‌فرماید: «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[23] مثلاً مرائی مشرک است، ولی این مشرک نیست، چون مراحلی دارد، همان‌طور که ایمان مراحلی دارد.

– [سؤال]

– با نیت.

– [سؤال]

– می‌خواهید قیاس بفرمایید؟

– بحث این است که باید برای خدا باشد، نه اینکه به بت هم سجده کردید، برای خداست.

– این غلط است. اینجا احتمالاتی وجود دارد، «اسْجُدُوا لِآدَمَ» این «لِـ» چه‌کاره است؟ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» این «لِـ» چه‌کاره است؟ یک مرتبه «لِـ» به عنوان معبود است، مسجودٌ لهِ معبود، عبادت که منحصر به الله است. یک مرتبه «لِـ» به‌عنوان شکر است، آدم را شکر کنید، چون چنین کرده است. برای شکر هیچ‌کس را به غیر خدا نمی‌شود شکر کرد. یک مرتبه برای احترام است، آدم را احترام کنید که سجده کنید. اینجا این سه احتمال وجود دارد: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» لکونه معبوداً لکم، «اسْجُدُوا لِآدَمَ» لکونه مشکوراً عندکم. من بسیاری از این احتمالات را ذکر کردم، در تفسیر مراجعه کنید، سوره بقره، آیات مربوط به سجده آدم. سوم: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» احتراماً له. چهارم: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» حبّاً إیّاه. کسی که به فرزندش سجده می‌کند، به همسرش، «حبّاً إیّاه». پنجم: «اسْجُدُوا لِآدَمَ» «لا الأول، لا الثانی، لا الثالث و لا الرابع، بل المسجود، طاعة مسجود عبادة، مسجود شکراً، مسجود احتراماً، مسجود حباً، هو الله تعالی، إنما الآدم هی وسیلة» مثل اینکه خداوند بعد از بیست سال فرزندی به انسان می‌دهد، بعد سجده می‌کند. می‌گوید: «سجدت لولدی» «ل» اینجا چه‌کاره است؟

– «لأجله».

– «لأجله» غایت است. ما یک غایت داریم، یک بدایت. بدایت مربوط به حق است، البته بدایت به دنبال غایت هم مربوط به حق است، ولی چرا من الله را سجده کردم عبودیتاً؟ «لولدی»، چرا سجده کردم شکراً؟ او داد، من شکر می‌کنم، چرا سجده کردم احتراماً؟ او داد، احترام می‌کنم. احترامِ او که نیست، مگر اینکه کسی که زاییده، خودش خالق بوده است؟ چرا من سجده می‌کنم حباً؟ الله است، مسجود له الله است، عبودیتاً، شکراً، احتراماً، در تمام مراحل الله است. پس در «اسْجُدُوا لِآدَمَ» حداقل این چهار احتمال وجود دارد. اگر آیه‌ای دارای احتمالاتی هست، حداقل بگوییم متشابه است، به محکمات ارجاع می‌کنیم و محکمات آیات مقدسات قرآن، با محکمات ادله عقول این مطلب را ثابت می‌کند که سجده و همچنین رکوع که قبل از سجده است، این‌ها در اختصاص الله است، برای غیر الله سجده کردن به‌طور کلی حرام است.

پس ما خدا را سجده می‌کنیم، برای اینکه به ما ملائکه، آدم را داد که معلم ما باشد، مسجود له آدم نیست. پس این پنجمی است، نه آدم را احترام کردیم، نه حبّ آدم است، نه شکر آدم است، نه عبادت آدم است. البته سجدۀ لله تماماً عبادت لله است، سجده لله عبادتاً باشد در نماز، شکراً که نیست، عبادتاً است. سجده لله شکراً باشد، عبادت است، احتراماً باشد، عبادت است، حباً باشد، عبادت است. ما داریم بحث می‌کنیم، برای اینکه نسبت به غیر الله اگر تصوراتی هست، اینجا معلوم بشود.

– آیه این را نفی می‌کند که وقتی ابلیس سجده نمی‌کند، می‌خواهد بگوید سجده برای آدم است، نه به خاطر…

– آن را ابلیس گفت، ولی بی‌خود گفت، خدا چیز دیگری می‌گوید.

– می‌گوید من به این خاطر به آدم سجده نمی‌کنم که […]

– باز هم منافاتی ندارد.

– عرض می‌کنم. «خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ»[24] چه می‌خواهد بگوید؟

– [سؤال]

– بله، «لِمَ» گفتیم این «لِـ» در اینجا چهار احتمال دارد. «خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» این «خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ» چه می‌خواهد بگوید؟ می‌خواهد بگوید من اشرف هستم، آدم غیر اشرف است. من که اشرف هستم، پس خدایا، چرا من تو را سجده کنم، برای کسی که من از او اشرف هستم، این برای من فایده‌ای ندارد. چرا خدا گفت سجده کن؟ برای اینکه او معلم ملائکه است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»[25]

– [سؤال]

– به خاطر این آدم که از من پایین‌تر است، من تو را سجده نمی‌کنم. یعنی ایشان در مقابل خدا ایستاد و در مقابل حکم خدا قیاس کرد. و چرا ابلیس طرد شد؟ برای ترک سجده؟ نه، شعر گفتند که شیطان که یک سجده نکرد… نه، این حرف‌ها نیست. او تکبراً علی الله سجده نکرد. خدایا، برای این کاری که تو می‌گویی او معلم ما است، خیر، قبول ندارم معلم ماست، چون اصل من بهتر از اوست. و من قبول ندارم معلم ماست، تو را سجده نمی‌کنم برای این جریانی که گفتی. و اما آیاتی که راجع به سجود است.

– مگر شیطان قبلاً به خدا سجده نکرده بود؟

– بله، اینجا می‌گوید سجده کن برای خاطر معلمی که به شما دادم. برای خاطر این معلمی که به شما دادم، سجده کن. ما آیاتی در قرآن شریف داریم که تفسیرش را فردا عرض می‌کنیم، آیاتی که سجده را حصر می‌کند لله. اگر بخواهم بخوانم باید همه شما سجده کنید. سجده نکنید برای خورشید و نه ماه، بلکه سجده کنید برای کسی که آن‌ها را خلق کرده است، اگر او را می‌پرستید. پس سجده برای پرستش است.

– منظور از سجده در این آیه عمل سجده است؟

– ظاهرش که این است، باطنش هم یک سجده باطنی است. خضوع باطنی در اعلی درجه سجده است، خضوع ظاهری در اعلی درجه به خاک افتادن است. این آیات را بعداً می‌خوانیم. سجده نکنید برای خورشید و ماه، بلکه سجده کنید برای خدا که آن‌ها را آفریده، اگر او را می‌پرستید. پس سجده در بُعد پرستش است، سجده از مظاهر خاصه پرستش است. آیا معبود غیر از الله هست تا سجده به غیر الله به‌عنوان معبود بشود؟ به‌عنوان معبود نیست و عوامل دیگر همچنین. و هیچ اشاره‌ای در قرآن شریف نیست، مگر دو بُعد است که باید روی آن‌ها بحث بشود و به سوره بقره در جزء اول الفرقان مراجعه بفرمایید، فردا بحث کنیم. دو بُعد است:

1- راجع به آدم «إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ» «آیاتٌ عدة، «اسْجُدُوا لِآدَمَ» أ لیس هذه الآیة المبارکة تخصص الآیات التی تعمم و تختص السجود بالله؟».

2- «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»[26] پدر و مادر یوسف در برابر یوسف «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً». این «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» همین است، ما هر معنایی که اینجا می‌کنیم، همان‌جا هم می‌کنیم. نهایت این است که چند احتمال در این «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» وجود دارد و ما آیات متشابهات را باید به محکمات ارجاع کنیم، اگر نتوانستیم معنی کنیم. اگر توانستیم معنا کنیم که محتاج به ارجاع نباشد، بسم الله، اگر نتوانستیم معنا کنیم و فکر ما در معنا کردن کند بود، «لا بدّ علینا أن نرجع الآیات المتشابهة فی جواز السجود لغیر الله تعالی کما لآدم، نرجعها إلی الآیات الناصة الخاصة التی تختص السجود بالله تعالی و کذلک باب الرکوع و للبحث تفصیلٌ باذن الله تعالی یأتی».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ».


[1]. نساء، آیه 80.

[2]. هود، آیه 108.

[3]. حاقه، آیات 44 تا 46.

[4]. آل‌عمران، آیه 144.

[5]. نجم، آیات 3 و 4.

[6]. زمر، آیه 3.

[7]. بقره، آیه 152.

[8]. توبه، آیه 31.

[9]. انعام، آیه 121.

[10]. نور، آیه 47.

[11]. احزاب، آیه 66.

[12]. حجرات، آیه 14.

[13]. نساء، آیه 13.

[14]. همان، آیه 59.

[15]. آل‌عمران، آیه 32.

[16]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج‏ 1، ص 17.

[17]. نساء، آیه 59.

[18]. همان.

[19]. مائده، آیه 92.

[20]. محمد، آیه 33.

[21]. حاقه، آیه 44.

[22]. بقره، آیه 34.

[23]. یوسف، آیه 106.

[24]. اعراف، آیه 12.

[25]. بقره، آیه 31.

[26]. یوسف، آیه 100.