جلسه صد و پانزدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی (توحید افعالی «جبر و اختیار»)

میزان دخالت خداوند در اعمال خیر و شر انسان‌ها

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بحث در توحید افعالی لازمه‌اش بحث در «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»[1] است که شمه‌ای از آن را عرض کردیم. در افعالی که از ما حاصل می‌گردد، چه مقدمات فعلی باشند، چه خود فعل که ذی‌المقدمه است، ما چهار تصور داریم، غیر از آن تصویری که دیروز عرض کردم.

یکی اینکه ما هم سبب فعل هستیم و هم فعل از ما صادر می‌شود، یا نه سبب فعل هستیم و نه از ما صادر می‌شود. نسبت به خدا‌ یا هم سبب افعال ماست، هم از او صادر می‌شود یا سبب است، ولی از او صادر نمی‌شود، از ما صادر می‌شود، یا سبب ما هستیم و صدور از اوست. این آخری مورد قبول ما است که کل افعال درونی و برونی که ما انجام می‌دهیم چه تأثیر از اشخاص دیگر باشد در ما، جن و انس و غیر، چه نباشد افعال درونی و برونی که انجام می‌دهیم یا شر است یا غیر شر است که بوجهٍ عام خیر است، ولو مباح باشد. کلاً عقیده ‌ما بر محور مبانی عقلی است و آیاتی از قرآن کریم و روایاتی از سنت،‌ سبب ما هستیم، اما اصدار از او است چه در مقدمات فعلی که مقصود داریم، درونی یا برونی و چه در خود آن فعلی که مقصود از انجام آن فعل ذی‌المقدمه است. بعبارةٍ أخری چه در مقدمات و چه ذی‌المقدمه‌ها. اما اینکه غیر خدا فاعل‌های مکلف که غیر خدا هستند، اینها هم سبب باشند و هم صدور از آنها باشد‌ که خدا هیچ کاره باشد نه در سبب و نه در صدور، این تفویض مطلق است، خدا بیکاره است. و حال آنکه «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»[2] هم خلق از اوست و هم کار خلق از اوست‌ که از جمله کار خلق، کارهای تکلیفی مکلفین است، اعم از خیر و شر.

– [سؤال]

– خلق در مقابل کار است، «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» امر در خلق، چه امر به عنوان مقابل نهی باشد، چه امر فعل باشد، چه امر شیء باشد، هر سه معنا. چه امری که جمعش امور است، چه امری که جمعش اوامر است، در مقابل خلق هرچه هست، شیء، هر شیئی بعد از خلق است، این هم «لَهُ» است.

– [سؤال]

– «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» یعنی آفرینش مواد موجودات و کارهایی که نسبت به آنها است، هر دو شیء هستند دیگر، کما اینکه اینکه آیات شیء که می‌فرماید: «خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[3] این مطلب را تکذیب کرده است.

– «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ».[4]

– این خلق است.

– این الظلمات و النور خلق است یا امر است؟

– خلق است دیگر.

– [سؤال]

– بله، فرع خلق است. در این مربعی که به عنوان احتمال عرض کردیم،‌ احتمال اینکه سبب افعال و صدور افعال صددرصد از غیر خدا باشد، این تفویض است و غلط و در مقابل اینکه سبب افعال و صدور افعال از خداوند باشد صددرصد و فاعل‌های مکلف هرگز نه سببیت دارند و نه افعال از آنها صادر می‌شود، مکلفین هیچ درصدی از سببیت و صدور در افعال ندارند، غیر مکلفین چیز دیگری است. این هم عبارت می‌شود از… همه‌اش با خدا باشد، می‌شود جبر. «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ».

سومی‌ دو بخش دارد: یک بخش قابل قبول است و یک بخش قابل قبول نیست،‌ سوم اینکه بخش بشود سببیت و صادر شدن،‌ اگر بگوییم سبب خدا است و صدور از ما، ما تقدم بر الله داریم و ثانیاً‌ صدور از ما، سبب خدا، ‌خدا سبب خیر است، سبب شر است، ما نتیجه را صادر می‌کنیم. این تقدیم خلق است بر خالق. اشکال اول که بشر یا هر مکلفی، هر مخلوقی بر خالق مقدم است در صدور. علت فقط این بشر است و سبب اوست. او گناه می‌کند، او ثواب می‌کند. این بخش کنار می‌رود. بخش دوم برعکس که ما سبب هستیم و صدور از خالق است. ما سببیت داریم، سببیت در افعال درونی، در افعال برونی.‌ منتها چه سببیتی؟ نه سببیت مستقله،‌ یک مرتبه سببیت مستقله است، در سببیت مستقله صدور هم معلول این سبب است دیگر، اگر سبب علت مستقله باشد و سبب مستقل و صددرصد، اینجا صدور معنا ندارد. اینکه صدور از حق سبحانه و تعالی است، چه در مقدمات افعال که صدور از اوست، اصدار از اوست و چه در ذی‌المقدمات که همچنین، یعنی اصل خالقیت مربوط به اوست،‌ آنچه اسمش خالقیت است و جوهر ایجاد است در مقدمات و غیر مقدمات، از اوست. لکن ما سببیةٌ مّایی داریم، منتها‌ در خیر و شر با هم فرق می‌کند، در خیر سببیت ما بسیار ضعیف است،‌ به طوری که «بِيَدِكَ الْخَيْرُ»[5] تمامش مربوط به اوست. در شر سببیت ما بسیار زیاد است، به طوری که «الشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ»[6] این جزء بحثی است که باید بکنیم.

– [سؤال]

– صرف جبر فقط نیست، اگر سببیت خدا باشد یا صدور از بنده باشد، این که جبر نیست، الا اینکه خالقیت مربوط به خلق خواهد شد و خلقیت مربوط به خالق، اولاً. ثانیاً اگر خداوند سبب تامه شر باشد، پس این جبر می‌شود دیگر، چون سببیت تام است.

آیات مادری که در اینجا است، چند آیه است، از جمله سوره مبارکه نساء آیه 78 و 79: «أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في‏ بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً * ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً» بحث مفصل در تفسیر هست، مراجعه می‌فرمایید، باز روی آن دقت‌هایی اضافه‌ای می‌کنیم، یا بر محور همان که در تفسیر است.

اینجا گروهی بودند که می‌گفتند: ما خدا را قبول داریم، حالا واحد هم باشد، باشد، البته مشرک بودند. حالا حتی واحد هم باشد قبول داریم،‌ ولکن سبب خیر فقط اوست، هر چه خیر به ما می‌رسد، در هر بُعدی از ابعاد در زندگی ما خیر می‌رسد، آنچه ملائم با طبع و میل ماست، همه‌اش از خداست، ولکن آنچه شر می‌رسد از پیغمبر است،‌ برای اینکه خیر و شر هر دو فعل است یا صدور خیر و شر هر دو از خداست،‌ طبق مصلحت یا نه، صدور خیر و شر هر دو از ماست، این بدتر از شرک و الحاد است یا نه، صدور خیر از خدا است و صدور شر از ماست. این‌ها می‌گویند: «مِنْ عِنْدِكَ» از پیغمبر که به پیغمبر تطیّر می‌کنند، کما اینکه «يَطَّيَّرُوا بِمُوسى‏»[7] راجع به موسی (ع) هم اگر یک وضع خوبی به آنها می‌رسید، می‌گفتند از خداست، اگر وضع بدی می‌رسید می‌گفتند تطیّر از موسی است. وضع بدی که از غیر به من برسد، دو حالت دارد: یک مرتبه غیر من را زده است و مال من را برده، از غیر رسید، بله، یک مرتبه نه، او سر جایش نشسته و کار خودش را می‌کند، آن وقت […] می‌گویید بد از اوست. اگر جدب آمد، اگر بدبختی آمد، اگر طوفان آمد، همین‌طور بی‌جهت می‌گویند از اوست.

حالا این‌ها این‌طور می‌گفتند که اگر خیر به ما برسد از خداست، اگر شر برسد از محمد است. این دو غلط است: یک غلط اصلی است و دیگر غلط تابع اصلی است. غلط اصلی اینکه معنای یزدان و اهریمن چیست؟ معنای یزدان و اهریمن که می‌گفتند: هر چه خیر است از یزدان است که مبدأ خیر است و هر چه شر است از اهریمن است. پس اینها اولاً پیغمبر را اهرمن حساب کردند، ثانیاً خدای دو حساب کردند، ثالثاً معنا ندارد، هر قدر با پیغمبر بد باشید، پیغمبر که کاری با شما ندارد جز از دعوت الی الله،‌ دعوت الی الخیر، بگویید صرف وجود پیغمبر شوم است. از چند جهت این حرف غلط است. ولکن آیه مبارکه قاعده کلی می‌دهد. اصابه یعنی رسیدن،‌ هر فعلی که انسان انجام می‌دهد اثر دارد،‌ فعل بی‌اثر که ما نداریم، فعل خیر اثر خیر، فعل شر اثر شر، مقدمه خیر، اثر خیر که انسان را به خیر برساند، مقدمه شر، اثر شر که انسان را به شر برساند. مقدمه بُعد از خیر که این شر است که انسان را از خیر دور کند،‌ مقدمه بُعد از شر، خیر است که انسان را از شر دور کند. تمام اینها اثر دارد، پس اثرها اصابه است. اصولاً‌ زندگی انسان، زندگیِ اصابه است «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏»[8] این سعی انسان است و فعل انسان است، چه فکر باشد، چه علم باشد، چه عقیده باشد، چه عمل باشد، شخصی باشد، اجتماعی باشد، این کاری که می‌کند، خود این کار ذاتاً خیر نیست، خود این کار مولد خیر است. آن خیری که از کار من مقدمتاً‌ یا ذی‌المقدمه حاصل می‌شود و آن شری که حاصل می‌شود، اصابه است.‌ پس اصابه در اینجا انحصار در این ندارد که کسی من را بکشد، در چاله بیندازد، خودم، خودم را بکشم، خودم خودم را خراب کنم. پس چه درونی باشد سبب خیر و شر،‌ چه برونی باشد سبب خیر و شر، این بالاخره اصابه است. اینها چه می‌گفتند؟ تقسیم‌ می‌کردند، اینها مشاقه بین الله و رسول ایجاد می‌کردند، می‌گفتند هر چه خیر است از طرف خداست، هر چه شر است از طرف توست.

آیه مطلب را این‌طور مطرح می‌کند: «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ»[9] چون موت بإذن الله است، در جنگ باشی، در صلح باشی در خانه باشی. «وَ لَوْ کُنْتُمْ فی بُرُوج مُشَیَّدَةٍ» بروج مشیّده مانع از مرگی که به اراده الهی باشد، نیست، چه معلق باشد؛ چه حتمی باشد بروج مشیّده مانع از مرگ البته نیست. اینجا باید بحث کرد، چنانکه در تفسیر، تفصیل دادیم. موت به دست خداست، بگوییم چون موت به دست خداست، پس ما خودمان را به وسایل موت نزدیک کنیم، برویم وسط خیابان بایستیم تا ماشین به ما بخورد، اگر خدا بخواهد می‌میریم، اگر نخواهد نمی‌میریم. می‌گوییم: خیر، سه حالت دارد:

یک مرتبه است که شما نسبت به موت اصلی که عندالله و فی علم الله مقرر است، از آن می‌خواهید فرار کنید. چه می‌دانید چه زمانی است؟ از کجا می‌خواهید فرار کنید. از موت اصلی که اصلاً نمی‌شود فرار کرد، نمی‌شود به آن نزدیک هم شد، نه می‌شود از آن فرار کرد، نه می‌شود به آن نزدیک شد، چون انسان نمی‌داند وقت موت انسان چه زمانی است، چه سبب ظاهری باشد یا نباشد. دوم، مرگ معلق، این اجل معلق،‌ اجعل معلقی که برای انسان هست، نمی‌داند معلق بر چیست؟ ولکن اگر یک چیزی سبب ظاهر است برای مرگ انسان، یکی با چاقو حمله کند، وسط خیابان بایستد تا ماشین بیاید، این سبب ظاهر است برای مرگ، این سبب ظاهر برای مرگ،‌ مرگ معلق است، اما آیا این مرگ معلق مصادف با مرگ حتمی است؟ نمی‌دانم، آیا این سبب مرگ معلق سببیت دارد فعلاً؟ نمی‌دانم. اما ظاهر وظیفه من است، ظاهر وظیفه من این است که از وسایل مرگ فرار کنم، مرض است، هجوم است، هر چه هست، در ظاهر من باید از وسایل مرگ فرار کنم، ولو کان آنچه من از آن فرار می‌کنم، ولو در واقع اجل محتوم باشد، ولو در واقع اجل معلقی باشد که مرا از بین ببرد، ولکن وظیفه من چیست؟ من که عالم به غیب نیست. من باید از اسباب مرگ چه در واقع اصلی است، چه در واقع معلق، من باید از اسباب مرگ فرار کنم، این وظیفه من است که «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»[10]

اما اگر خداوند ما را مأمور کرد به سبب مرگ، گفت: به جهاد برو، ولو کشته شوی. وقتی من مأمور شدم به سبب مرگ،‌ پس این سبب مرگ را که من طرفش رفتم، به امر الهی رفتم. اینکه محذور نیست، آنچه محذور است سبب مرگی است که مأمور نیست، نجات نیست، بلکه سبب مرگی است که محذور است. پس ما در زندگی بین دو سبب مرگ قرار داریم: یا سبب مرگی که محذور است در ظاهر، ولو در واقع همین سبب باشد، ولی در ظاهر محذور است و باید فرار کنیم، چه مرض باشد، چه هجوم باشد، چه زلزله باشد. یک سبب مرگ است که این سبب مرگ است واقعاً، در جنگ رفتن، در مقابل موشک‌ها، این سبب مرگ ظاهری است، کما اینکه وسط خیابان ایستادن سبب مرگ ظاهری است، صددرصد نیست، ممکن است ماشین ما را زیر نکند. در جنگ رفتن سبب ظاهریِ بیشتری است،‌ وسط خیابان ایستادن سبب ظاهری هست، ولی درصد زیادی ندارد،‌ چون وقتی می‌بینند من وسط خیابان هستم، من را زیر نمی‌کنند، ولی در جنگ با دشمن سبب ظاهری قوی‌تر است، در این سبب ظاهریِ قوی‌تر، چون من مأموریت دارم، مطلبی نیست.

اگر من فکر کنم و بگویم: اگر من به جنگ بروم، کشته می‌شوم، در خانه باشم و مخفی باشم، نه، جواب: «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ»، اگر این اجل محتوم است، در جنگ باشد، غیر جنگ باشد، هیچ فرقی نمی‌کند. اگر اجل معلق است، این تعلق در جنگ باشد، در غیر جنگ باشد، فرقی نمی‌کند. پس ما دو بُعدی زندگی می‌کنیم از نظر حفظ حیات،‌ اینجا این را می‌خواهد تعلیم بفرماید که «أَیْنَما تَکُونُوا» شما به حساب اینکه در جنگ آدم کشته می‌شود، از چه فرار می‌کنید؟ از آن مرگی که خدا مقرر کرده است؟‌ چه در خانه، چه در غیر خانه، وانگهی‌ اگر هم اینجا جهاد با سبب حتمی یا سبب معلق، تقارن داشته باشد،‌ شما به امر خدا جهاد را انجام دادید، به امر خدا کشته شدید. اما اگر شما در خانه کشته بشوید بر خلاف امر خدا یا در بروج مشیّده بمیرید، این مرگ در ضد سبیل الله است، در هر دو مرگ است، ولی اوّلی سبیل الله است، دومی ضد سبیل الله است.

«أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في‏ بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ» خیال این‌ها طور دیگری است «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ». «حسنةٌ» در محور آیات مناسب با آیات، اگر بروند جنگ، غالب بشوند و غنیمت بگیرند و فاتح شوند، حسنه است، اما اگر بروند جنگ، زخمی بشوند، مغلوب بشوند، فرار کنند «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ». ولی برمی‌گردیم. آیا فقط حسنه و سیئه مقصود غلبه و مغلوبیت در جنگ است؟ خیر، حسنةٌ مطلق است، سیئةٌ هم مطلق است. آیه یک مورد نزول دارد، بسم الله، این مورد نزول. اما این یک ضابطه کلیه است، کل حسنات و سیئات، کسانی هستند که انحراف دارند، کسانی که اگر جنگ هم نبود، چیزی هم نبود، اگر حسنه‌ای به آن‌ها وارد می‌شد، می‌گفتند: این از خداست. اگر سیئه‌ای وارد می‌شد «يَطَّيَّرُوا بِمُوسى‏» آن آیه هم توسعه این مطلب را تأیید می‌کند. بنابراین این یک حالت وسعتی دارد، هر حسنه‌ای که بر اینها وارد می‌شد، چه مشرک، چه موحدِ زورکی، می‌گفتند این از خداست و اگر سیئه‌ای وارد می‌شد، می‌گفتند این شؤم پیغمبر است. آیه چه می‌فرماید؟ «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» من الله نفرمود، «مِنْ عِنْدِ اللَّهِ». هر حسنه‌ای برسد، صدور از او است، چه مقدمات، چه ذی‌المقدمه و هر سیئه‌ای برسد صدور از اوست، یعنی دُم حسنات و سیئات بند است به اراده خدا، ولو ما سبب باشیم، ما سبب حسنه باشیم، سبب سیئه باشیم،‌ ولی من نمی‌توانم حسنه را صادر بکنم. حالتِ خوب،‌ زندگی خوب، عقل خوب‌،‌ فکر خوب، علم خوب، عمل خوب،‌ سکوت خوب، زندگی خوب،‌ آنچه خوب است عند الله یا آنچه خوب است‌ نزد من. این خوب‌ها را همان کسی که خالق کل شیء است، صدور از اوست، ولو کان صدور بدون حساب که نیست، از ما آدم‌های عادی اگر حسنه‌ای نسبت به کسی صادر می‌شود، بدون حساب است؟ اگر سیئه‌ای حاصل می‌شود، ولو ظلماً، بدون سبب است؟ اگر کسی، کسی را بکشد، سیئه است، ولی بدون سبب است؟

– [سؤال]

– هیچ چیز از پیغمبر نبود، پیغمبر آنجا نشسته بوده، کاری نداشته است. این‌ها در جنگ کشته می‌شوند، پیغمبر کشت؟! اصلاً ربطی به این موضوع ندارد.

– [سؤال]

– مگر به اختیار پیغمبر است؟ مگر پیغمبر اجبار کرد؟ خودشان رفتند.

– این در مقابل خداست.

– بله، پیغمبر که اجبار نکرد. این حسناتی که صادر می‌شود که نتایج اعمال ماست، چه در مقدمات هستیم که ایصال به ذی‌المقدمه است، چه در ذی‌المقدمه هستیم و ذی‌المقدمه را انجام می‌دهیم، مقدمه را ما انجام می‌دهیم، ذی‌المقدمه را ما انجام می‌دهیم، ولکن ما سببیت داریم، سببیت درصد، ‌نه صددرصد. آن که باستحقاقٍ این حسنه از او صادر می‌شود،‌ سیئه باستحقاقٍ از او صادر می‌شود،‌ الله است. این آیه خیلی مطلب را روشن می‌کند، تمام حالات تکلیفی که برای مکلفین هست یا حسنه است یا سیئه است، صدور من الله است، ولی صدور گتره نیست. آدم عادل عادلی را حساب کنید،‌ آیا حسنه و سیئه دیگران صدورِ گتره است؟ آدم ظالم را حساب کنید، اصلاً فعل بدون غایت نمی‌شود، فعل بدون حساب نمی‌شود. اگر کسی، کسی را می‌کشد، سببی دارد، می‌ترسد که او را بکشد، می‌خواهد تنها باشد، می‌خواهد چنین باشد. پس صدور هر حسنه‌ای و صدور هر سیئه‌ای سبب می‌خواهد، خداوند که حسنه را اصدار می‌کند، سبب می‌خواهد، سیئه را اصدار می‌کند، سبب می‌‌خواهد. منتها سببیت در اصدار حسنه اکثریت مطلقه‌اش من الله است،‌ ولی سببیت در اصدار سیئه اکثریت مطلقه‌اش از غیر است. به قدری درصد سببیت حسنه و اصدار حسنه نسبت به خدا بالاست که درصد سببیت حسنه از غیر خدا خیلی کمرنگ است، آن‌قدر کمرنگ است که «الْخَيْرُ فِي يَدَيْكَ»[11] یا «بِيَدِكَ الْخَيْرُ»[12] فقط خیر به دست توست. من را خلق کرد، خیر است، فطرت داد، خیر است،‌ عقل داد، خیر است،‌ جسم داد، خیر است،‌ وسایل داد، خیر است،‌ من فکر می‌کنم در راه حق، خیر است، چه کسی داد؟ خدا، اگر خدا کمک نمی‌کرد، من که فکر در راه حق می‌خواهم بکنم، این من صددرصد نیستم، درصد بالایش از خداست، من کاره هستم، ولی کارۀ در خیر اکثریت مطلقه‌اش الله است. توفیق به خیر داد، خداست، توفیق به بطلان داد، خداست، توفیق توبه داد، خداست، توفیق عمل خیر داد، خداست. سهم من حتی در سببیت، اصدار که هیچ، در اصدار خیر فقط انحصاراً از خداست، ولی در سببیت خیر و استحقاق خیر، خود لفظ استحقاق که بگوییم، لفظ است و الا ما هر قدر خیر انجام بدهیم، از خدا طلب داریم؟ نه، همه از طرف حق است. منتها یک درصد بسیار کمرنگی برای ما اختیار خیر است، که آن درصد بسیار کمرنگی که برای ما در اختیار خیر است به عنوان سبب، اصلاً حساب نمی‌شود و لذا «بِيَدِكَ الْخَيْرُ».

اما در شر چطور؟ در شر به عکس است، خداوند برای شر خلق نکرده،‌ برای شر هل نمی‌دهد، فطرت به شر دعوت نمی‌کند، عقل همچنین و… پس کسی که شرّیر است، باید خیلی قرص در شر فکر کند.

– «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[13]

– الهام است،‌ ولکن الهام الفجور با الهام التقوی فرق می‌کند، الهام التقوی درصدش بسیار بسیار بالاتر است. این آیه، این را معنی می‌کند. «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا» فجور را می‌فهمد، تقوا را هم می‌فهمد، اما سببیت تقوا در ما بیشتر است یا حق؟ در حق درصدش خیلی خیلی بالا است، در ما کم است. اما سببیت فجور در ما بیشتر است یا حق؟ در حق هیچ نیست، در حق فقط اختیار است.

یک بُعد اصدارِ شر است که فقط مربوط به حق است،‌ بعُد دوم اصدار نیست، سببیت است. این سبب است در حصول نتیجه، اگر خداوند کمک نباشد، البته تعبیر کمک هم تعبیر مناسبی نیست.‌ اگر خداوند مدخلیتی نداشته باشد در این مقدمات، پس مقدمات تفویض مطلق است، اما سببیتی دارد در این مقدمات، ولی این سببیت مثل همان اصدار خیر و اصدار شر است. در اصدار شر اگر خداوند اذن تکوینی بدهد، این شر حاصل نمی‌شود. در مقدمات هم آخرین مرحله است که خداوند اذن می‌دهد، یعنی ما –معاذالله- در شر آنچه می‌‌توانیم و آنچه می‌خواهیم و آنچه قدرت داریم انجام بدهیم، اما نه مقدمیت آن و نه ذی‌المقدمیت آن بدون اذن حق سبحانه و تعالی نیست،‌ ولی اذن حق سبحانه و تعالی در اصدار اصالت دارد. ولکن در مقدمات شر که اصدارش از طریق سبحانه و تعالی است، در این مقدمات خیلی کمرنگ است، گرچه اصالت اذنی دارد، اما در بُعد شر ایجاد کردن خیلی کم است، خدا شر ایجاد نمی‌کند.

پس بنابراین حل این مطلب که «الْخَيْرُ فِي يَدَيْكَ وَ الشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ» اصلاً‌ به طرف او نیست،‌ این شرّیر است که اصدار می‌کند تا جایی که اگر خداوند اذن ایجاد شر ندهد،‌ مکلف در ترک شر مجبور است و این خلاف عدل است، پس شر نیست، مگر عدل شر است؟ اگر خداوند جزاء می‌دهد ظالم را در جهنم، این شر است؟ بله، برای او شر است، ولکن در بُعد حاکمیت عادلانه حق این خیر است که اگر این را ترک کند، این ترک شر خواهد بود.

  • [سؤال]
  • – «عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[14]
  • – […] بعضی وقت‌ها مصیبتی به آن‌ها می‌رسید، فکر می‌کردند شر است […]
  • بله. «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» این درست، «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ» این غلط.
  • – [سؤال]

– من الله سبب است، من در مقابل عند قرار گرفته است. «عِند» ممحض است در اصدار، ولی من اعم است از اصدار و سبب. «مِنکَ» سبب، «مِنکَ» اصدار سبب، هیچ‌کدام که نمی‌شود باشد، ولی «عند» می‌شود باشد، و لاسیما «عند» در مقابل «من». این جریان که حاصل شد، […] اگر عند در مقابل مِن نبود، احیاناً مطالبی بود، ولکن چون مِن در مقابل عند است، دو آیه پشت سر هم است، این مِن نسبت به خیر هم من الله است، هم من عند الله، خیر و شر، منّا شر است، ولکن من عند الله. پس اصدار خیر و شر هر دو من الله است، ولکن سببیت منّا. منتها در سببیت شر، منّا آن‌قدر زیاد است که من الله حساب نمی‌شود. در سببیت خیر، از خدا به قدری زیاد است که هم «منه» و هم «من عندک».

«وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً» سخنی که غبارهایی که برعقول و افکار این‌هاست، برطرف می‌کند و با حجت است و با بیان است، اینها به فهم آن نزدیک می‌شوند، یعلمون نیست،‌ یفقهون است. چون فقه عبارت است از «توسل بحاضر للوصول إلی غائب» معنای فقه این است،‌ یعنی انسان یک چیزهای حاضر و روشن را فراهم کند تا چیزی که غایب است بفهمد. اینها نزدیک به این مرحله هم نیستند که مطالبی را گوش کنند و ترتیب بدهند که حقیقت را بفهمند،‌ نه اینکه این کار را نمی‌کنند. گاه نمی‌کند و نزدیک است به اینکه بکند، گاه نزدیک به این مطلب هم نیستند. بعد توجیه «ما أَصابَكَ»‌[15] «کَ» اعم است از خود مخاطب که رسول الله است و کل خلائق که اینها دارای تکلیف هستند. «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَة فَمِنَ اللَّهِ». هم من عندالله، هم من الله، چون آنچه خیر است از اوست، درصد خیر در ما خیلی کم است، ولو مکلفین.

«وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» از خودت است «وَ أَرْسَلْناکَ» الی آخر. سؤال: «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» مراد از سیئه چیست؟ دو معنا دارد: یک سیئه چیزی است که واقعاً بد است، عند الله هم بد است، عندالله بد است، عندنا هم به تبعیت الله بد است، «سَيِّئَةٍ». انسان به سر کسی ضربه می‌زند، او را می‌زنند، کسی را کشت، او را می‌کشند.‌ مال کسی را بُرد، او را می‌زنند. کار بدی کرد، در مقابل بد می‌آید.‌ یا خلق این بد را جواب می‌دهد یا خدا این بد را جواب می‌دهد، ولی «من نفسک» است. این بخش روشن است. ولکن اگر امام حسین را می‌کشند، این سیئه است یا حسنه است؟ سیئه است دیگر! کشتن امام اگر حسنه باشد، پس آن کشنده کار بدی نکرده است، کشتن امام سیئه است،‌ اذیت کردن پیغمبر سیئه است، بر خلاف اهل حق قیام کردن و اذیت کردن مالی و جانی اینها سیئه است. در اینجا باید چه کرد؟ «من نفسک» است؟ ‌یعنی خود پیغمبر سبب است که به او ظلم کنند؟ او ظلم نکرده، خود او سبب است که او را مسخره کنند و اذیت کنند؟ او کاری نکرده است، خود امام حسین سبب است که این کارها را [با او] بکنند؟ او کاری نکرده است. این دو جواب دارد:‌ یک جواب این است که عمق مطلب عندالله حسنه است، ولو آن شخص سیئه انجام داده باشد.

– [سؤال]

– در بُعد عمیق‌ترش. کشته شدن که به اختیار امام حسین نیست، کشته شدن، کشنده را حساب نمی‌کنیم،‌ فعل کشنده دو بُعد دارد: یک فعل که او می‌کشد ظلماً و عناداً‌ که‌ خیلی بد است، ولکن بالمئال، بالنتیجه برای امام حسین چیست؟ برای امام حسین نه عند الله بد است، نه عند الشریعة،‌ بلکه همین شهادت حسین را حسین می‌کند.‌ این کشته می‌شود حسنه است، سیئه نیست.‌ این یک بُعد است، بُعد دوم این است که خیر، بالاخره بُعد فاعلیت قاتل سیئه است یا نه؟ این بُعد فاعلیت قاتل که امام حسین را کشته است، در بُعد اول سیئه است یا نه؟ چطور «من نفسک»؟ جواب:‌ «من نفسک» دو بُعد دارد: یکی «من نفسک» یعنی خود شما، اگر خود شما… خود امام حسین که ظلمی نکرده است یا نه، «من نفسک» در مقابل من الله است، یعنی خدا در اینجا سیئه‌ای به شما توجه نکرده است، شما و شماها، «من نفسک» یعنی نفس شما و نفس شماها،‌ چطور؟ کسی به انسان ظلم می‌کند بدون جهت، باز «من نفسک» است […] که در حقیقت «من نفسک» را توسعه می‌دهد، این کاف «من نفسک» در مقابل الله است. وقتی من الله نبود، در اینجا من غیره است،‌ وقتی من غیره بود، إما باستحقاقٍ است أو بغیر استحقاقٍ است.‌ اگر باستحقاقٍ است، پس «من نفسک» است. شما به این شخص ظلم کردید، به شما ظلم می‌کنند، پس از خودش است و به خودش برمی‌گردد. از ماست که بر0 ماست. یا نه، این شخص ظلم نکرده است، بلکه عرض کرده، به جرم عرض و به جرم دعوت إلی الله او را اذیت می‌کنند، باز «من نفسک» است. چرا؟ برای اینکه اگر کسی این کار را کرده، خدا که نیست، غیر خداست، ولو برای این خیر است. کما اینکه قتل امام حسین خیر است، قتل قاتل شر است، قتل قاتل شر من نفسه است. قتل امام حسین در بُعد دوم حسینی خیر است، ولکن در بُعد اول «من نفسک» است. پس «من نفسک» در اینجا توسعه پیدا می‌کند، کما اینکه آیات دیگر شاهد بر این مطلب است. یک مقداری از عبارت را توجه بفرماید.

آیه اوّلی که بعد از آیه مورد بحث نقل کردیم، این است: «يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ‏ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ»[16] ما امری نداریم، یعنی امر بر موت و حیات و این‌ها. «يُخْفُونَ فِي أَنفُسِهِم مَّا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا»[17] اگر ما امری داشتیم و دست ما بود، جنگ نمی‌رفتیم و آنجا کشته نمی‌شدیم. البته «مَّا قُتِلْنَا» به این معنی نیست که خودشان کشته شدند، نه، جمعی رفتند، عده‌ای از آنها کشته شدند که «نا» را به خودشان نسبت دادند، به این جهت است. «قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في‏ بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في‏ صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في‏ قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»[18]

«إنه لا يقدر الإنسان- أياً كان- أن يفر من الموت كأصل»[19] کفرع بله، «أما الأجل المحتوم فلا فرار عنه إطلاقاً» انسان گمان می‌کند دارد فرار می‌کند، ولی هر جا برود، عزرائیل به دنبال او می‌آید. «و أما الأجل المعلق على المعلوم أو المحتمل فعليه أن يفر منه حفاظا على أصل الأجل» اجلی که ماشین انسان را زیر بگیرد، او را می‌کشد، اگر داخل دریا برود و شنا بلد نباشد، می‌میرد،‌ این معلوم است.‌ محتمل این است که اگر من بی‌احتیاطی کنم و بروم وسط خیابان، احتمال دارد ماشین به من بزند، این را هم باید تردید کرد. این را مطالعه بفرمایید، تا صفحه 190‌: «ذلك «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ» تفريقا بين اللّه و رسوله كشيمة الكافرين: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ»[20] تفریق مراحلی دارد، یکی این است. کارهای خوب از خداست، کارهای بد از ما.

– [سؤال]

– بعضی از آن‌ها این کار را می‌کردند. «وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» که «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ» خدا گفته، «نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» خدا نگفته است. […] منافق که معلوم است. «وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا» اینها مؤمنین نیستند، این‌ها منافقین‌اند. «وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً»[21] «ذلك! و جعلاً للرسول عدلاً للّه و كأنه إله الشر وجاه اللّه إله الخير؟ و ليس‏ الرسول إلا حامل الخير برسالته الربانية» در شر، نه در تشریع، نه در تکوین «و ليس مكوّناً لخير أو شر كما ليس مشرّعاً، فإنما هو بشر يوحى إليه بكل خير»[22] بقیه را هم آقایان مراجعه بفرمایید.

اینجا آیات دیگری هم در این باب هست، از جمله سوره مبارکه صافات «قالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ»[23]

– این «ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ»[24] چطور؟

– آن هم هست، البته آن خاص است، ما داریم عام را می‌گوییم. «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ» از خود تفسیر می‌خوانیم، چون یک روایاتی است که از اینجا نقل می‌کنیم. «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ» این توبیخ بت‌پرستانی است که منحوتات خودشان را عبادت می‌کردند، بت‌هایی را می‌ساختند از سنگ یا از چوب یا هر چیزی و این را عبادت می‌کردند. خدا می‌فرماید: «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ» معبود باید مقدم بر عابد باشد و افضل از عابد باشد، چطور شد؟ «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ» آنچه را خودتان را می‌تراشید و می‌سازید، اگر او شعوری می‌داشت، او باید شما را عبادت کند، چون او مخلوق شما است و شما خالق او هستید. چون شما خالق او هستید، اگر بنا بود غیر خداوند معبود واقع شود، بنابراین باید او شما را عبادت کند. «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ» این «وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ» این واو حالیه است. و خداوند هم شما را خلق کرده است و هم «مَا تَعْمَلُونَ» در اینجا نفرمود «و الله خلقکم و عملکم»،‌ چون نمی‌خواهد عمل را بگوید مخلوق است «وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ» نمی‌خواهد، مهم نیست «وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ» خداوند شما را خلق کرد و آنچه شما عمل می‌کنید. این «ما» دو احتمال دارد: یکی مای موصوله باشد، یعنی: «و الذی تعملون»،‌ یکی مای موصوفه باشد «و عملکم». اگر مای موصوله باشد «و الله خلقکم و عملکم» می‌شود، خود عمل را خداوند خلق کرده است. اگر مای موصوله باشد، یعنی: «و الذی تعملون». «و الذی تعملون» یعنی آن چیزی را که روی آن کار می‌کنید و نَحت می‌کنید.

محور مطلب در اینجا چیست؟ محور مطلب آن «الذی» است، آن چوب و سنگی را که شما می‌تراشید و عبادت می‌کنید، آن سنگ را خدا خلق کرده است، شما را هم خدا خلق کرده است. خلق سومی در اینجا هست، خلق سوم عمل شماست. این عمل شما هم مخلوق است، بنابراین شما مخلوق المخلوق را عبادت می‌کنید، اما خالق الخالق را عبادت نمی‌کنید. خداوند شما و این چوب‌ها و سنگ‌ها را، همه را خلق کرده است، شما خالق الخالق را که خالق شماست و خالق این مادّه‌ای است که درست می‌کنید و خالق این عمل است که بحث بعدی است، این را کنار می‌گذارید «وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ». ‌ولی در فرع این جریان، آیا «مَا تَعْمَلُونَ» در معنی مصدریت -عمل است دیگر- شیء هست یا نه؟ بله، «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[25] اینجا را می‌گیرد یا نه؟ بله، بنابراین همان‌طور که خلق مستقل در مادّه «مَا تَعْمَلُونَ» هست، خلق غیر مستقل هم در خود عمل هست. ‌خلق مستقل چوب و سنگ و غیره، خداوند مستقلاً‌ این‌ها را خلق کرده است و اما این نحتی که انجام می‌شود و می‌سازند این چوب یا سنگ را به صورت بت و عبادت می‌کنند، خود این نحت هم عملی است منحصر به شما. البته این فرع قضیه است، این عمل هم، اگر خداوند به شما اراده ندهد و خداوند اذن ندهد و تنفیذ نکند، این عمل حاصل نمی‌شود و یک روایت هم اینجا داریم که در تفسیر مراجعه می‌فرمایید. «و الله خلقکم و ما تصنعون بصنعکم» هر دو، در پاورقی ذکر کردیم. «وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ» یعنی آن مادّه‌ای که شما درست می‌کنید و همچنین صنع شما. البته این روایت تأیید آن چیزی است که ما می‌فهمی، ولکن محور جریان در اینجا خود این مادّه‌ای است که شما درست می‌کنید و نحت می‌کنید و در حاشیه‌اش عمل،‌ پس خداوند در عمل هم دخالت دارد، البته در اصدار عمل. در اصدار این عمل که عمل شر است دخالت دارد، منتها نصیب شر در شرّیر درصدش بسیار بسیار زیاد است،‌ به‌طوری که نسبت به شرّیر داده می‌شود و نصیب خیر در خیّر خیلی خیلی کم است به‌طوری که خیر به‌طور مطلق به خدای متعال نسبت داده می‌شود.

ما اینجا چند بخش را یادداشت کردیم که مثلاً راجع به ضلالت و هدایت، شما کل آیات ضلالت و هدایت را ملاحظه کنید، چند قسم است، بعضی «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[26]‌ به خدا نسبت داده است. بعضی ضلالت را به شیطان نسبت می‌دهد، هدایت را به هداة الی الله و انبیاء نسبت می‌دهد،‌ بعضی وقت‌ها ضلالت به هوای نفس نسبت داده می‌شود و هدایت به فطرت و عقل نسبت داده می‌شود، تمام اینها هست و تناقض هم ندارد،‌ چرا؟ برای اینکه مثلاً‌ اگر شیطان اضلال می‌کند، اگر اذن الهی نباشد، اضلال نمی‌شود، اگر پیغمبر اهداء می‌کند، این اهداء دلالت است، اگر اذن الهی نباشد ایصال الی المطلوب نمی‌شود و لذا «إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ»[27] پس در همه کارها دخالت دارد، در ضلالت دخالت، در هدایت دخالت دارد. منتها ضلالت دو نوع است: یک مرتبه کسی دنبال هدایت نمی‌رود، تعمدی هم در ترک هدایت ندارد و تعمدی هم در ضلالت ندارد، بالفعل چیست؟ ضال است، آیا آدمی که ضال است از نظر فکری و عقیدتی، خدا دخالت دارد یا ندارد؟ ندارد، فعل نیست. یک مرتبه بالاتر، یک کسی ضلالت دارد و دنبال ضلالت می‌رود علماً و اراداً و بر خلاف هدایت کار می‌کند، اینجا اضافه می‌شود، یعنی اینجا سبب دوبله از طرف حق ایجاد می‌شود. «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا»[28]این کافرهایی که معاند هستند در سبیل کفر و علی خلاف الحق، بُعد اول معلوم است، بُعد اول که در کل ضال‌ها هست که معاند و غیر معاند معلوم است، اینجا بُعد ثانی است، اصلاً خداوند هُل می‌دهد به طرف ضلالت، «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[29] بنابراین آیات هدایت و اضلال هم بوجهٍ عام دلالت می‌کند بر اینکه ایصال الی الضلالة و ایصال إلی الهدایة در بُعد تکوینی از نظر توفیق منحصراً مربوط به حق است، از نظر اسباب، اسباب صددرصد در مهتدین و ضالین نیست، بلکه خداوند تأثیر اذنی و تأثیر تکوینی دارد، منتها گتره نیست، اگر کسی را هدایت می‌کند، بی‌حساب نیست، اگر کسی را اضلال می‌کند، باز بی‌حساب نیست. این باب ضلالت و هدایت.

– [سؤال]

– البته آن یک بُعد خاص و یک بُعد عام دارد. «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ»[30] اگر ما مشیت داریم، یک مرتبه است که چون خدا مشیت داشته، ما داریم، این غلط است. یک مرتبه نه، شما یک چیزی را می‌خواهید، ولی سبب صددرصد خواست شما نیست، شما خیری را می‌خواهید، ولی سبب صددرصد تحقق خیر خدا نیست، اگر خدا بخواهد مشیت تنفیذی و تکوینی حق به این مشیت شما تعلق بگیرد، مشیت شما…

– [سؤال]

– صددرصد نیست. ولیکن این شیئی که خداوند خالق آن است…

– [سؤال]

– مشیت هست، بله. از آنِ اوست، او دخالت درصدی در این حصول دارد. همین‌قدر که دخالت درصدی دارد، بنابراین خدا در کارهای عالم بیکار نیست. این مقدار زیادی انسان را راحت می‌کند که اگر شما فعالیت زیادی در سبیل خیر کردید، دیگر از نبی و ائمه بالاتر؟ به تمام وجود در سبیل خیر فعالیت کردید، ولی فلان ابولهب مسلمان نشد. اراده الهی در کار است، ولی اراده الهی گتره نیست. ابولهبی که خداوند… «أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَميعاً»[31] مشیت خداوند به هدایت ابولهب‌ها تعلق نمی‌گیرد، چرا؟ برای اینکه این‌ها در راه نیستند. «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». آیات متعدده‌ای هست که «فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ»[32] تو گمان می‌کنی که می‌توانی این‌ها را به راه برسانی، خیر، اگر هدایت الهی و ارشاد الهی نباشد…


[1]. التوحید (للصدوق)، ص 206.

[2]. اعراف، آیه 54.

[3]. انعام، آیه 102.

[4]. همان، آیه 1.

[5]. آل‌عمران، آیه 26.

[6]. الكافی، ج ‏3، ص 310.

[7]. اعراف، آیه 131.

[8]. نجم، آیه 39.

[9]. نساء، آیه 78.

[10]. بقره، آیه 195.

[11]. الكافی، ج ‏3، ص 310.

[12]. آل‌عمران، آیه 26.

[13]. شمس،‌ آیه 8.

[14]. بقره، آیه 216.

[15]. نساء، آیه 79.

[16]. آل‌عمران،‌ آیه 154.

[17]. همان.

[18]. همان.

[19]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج‏7، ص 188.

[20]. نساء، آیه 150.

[21]. همان، آیه 151.

[22]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج‏7، ص 191.

[23]. صافات،‌ آیات‌ 95 و 96.

[24]. انفال، آیه 17.

[25]. زمر، آیه 62.

[26]. نحل، آیه 93.

[27]. قصص، آیه 56.

[28]. مریم، آیه 83.

[29]. صف، آیه 5.

[30]. تکویر، آیه 29.

[31]. رعد، آیه 31.

[32]. مائده، آیه 68.