جلسه صد و هجدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی (توحید خدا در عبودیت)

حرمت مغلظۀ سجده برای غیرخدا

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«ثم نتحدث عن التوحید فی العبودیة بمراحلها باطنیة و ظاهریة و من المراحل الظاهریة السجود و برهمنا علی هذه الحقیقة الناصحة و الناصعة بالفطرة و العقلیة السلیمة الانسانیة بآیاتٍ من الذکر الحکیم بعض الآیات نبحث هذا الیوم و بروایاتٍ نتلوها علیکم ان شاء الله»

«من الآیات فی سورة الجن: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»[1] «أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» حصرٌ و لو أنّ لله یأتی بعد المساجد و لکن «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» حصر من ناحیة العبارة العرفیة المفهوم هکذا» مساجد برای خداست، اختصاص است، از لام اختصاص حصر می‌فهمیم، لام در مساجد لام انتفاع نیست، بلکه لام اختصاص است «فالمساجد خاصة بالله سبحانه و تعالی «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» تأکید ثان اذا نحن دعونا مع الله احداً فی مساجد الله تعالی الخاصة بالله فهذا اشراکٌ بالله سبحانه و تعالی، حیث اشرکنا غیر الله بالله فی المساجد التی تختص بالله سبحانه و تعالی».

و اما از ناحیه ادبی حساب کنیم «المساجد جمعٌ یحلق علی مفرداتٍ ثلاث و من الاختصاصات القرآنیة، أنّ القرآن مختصر و لیس مفصلاً و لو أنّ آیاته البینات هی تفصیل الآیات، تفصیل ما عند الله تعالی بصورة محکمة و تفصیل ما انزل علی رسول الهدی (ص) لیلة القدر بصورة محکمة، و لکنّ الله تعالی احیاناً کثیراً یذکر کلمة واحدة لها معانی عدة و یعنی کل المعانی، من أین نعرف […] کل المعانی؟ أنّه ما فی قرین «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً»[2] اربعة عشر معنی فی اللغة العربیة، کلها معنی، الاختصار و الاحتصار و لیس تفصیلاً و لیس تضییعاً لمّا یرید ربنا سبحانه و تعالی اربعة عشر معنی و لا اخلص المثابة تدل دلالة عربیة معروفة علی هذه المعانی الاربعة عشر فلابد فی الکتاب الذی هو افصح کتاب و ابلغ کتاب و اخصر کتاب ربانی أن یقول «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً»، مرجعاً مستقاً متواتراً اربعة عشر معنی […]» این از اختصاصات قرآنی است، برخلاف آنچه در اصول به طور منجّز می‌فرمایند که استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد جایز نیست، می‌گوییم اگر برای شما جایز نباشد، برای خدا که جایز است و خدا احاطه دارد، احاطه بر کل شیء دارد. بنابراین لفظی را می‌آورد و تمام معانی را که از آن لفظ مراد است، قصد می‌کند. مثلاً «العین» «العین لها حوالی سبعون معنی فی اللغة العربیة لو اراد الله سبحانه و تعالی کل المعانی السبعین لابدّ فی هذه الکتاب الذی هو اخصر و افصح و ابلغ أن یقول العین و لا یردف سبعین لفظاً لسبعین معنی و کذلک هنا «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» لیس هنا قرینة ان المساجد جمع المَسجَد أو مِسجَد أو مَسجِد» معلوم نیست، مساجد هم می‌تواند جمع مَسجَد باشد، هم جمع مِسجَد باشد و هم جمع مَسجِد باشد، پس هر سه مراد است. اگر یکی مراد بود قرینه می‌آورد، برای اینکه مقتضای فصاحت عادیه تا چه رسد به افصح و ابلغ کلام بودن این است که لفظ قالب معنا باشد، لفظ زائد برمعنا نباشد، لفظ کمتر از معنا نباشد، لفظ با معنا تساوی داشته باشد. یعنی درست معنایی را که مقصود است نشان دهد، نه زیادتر نشان دهد و نه کمتر، این زیادتر نشان دادن و کمتر نشان دادن اضلال است، اهمال است، خلاف بلاغت است، خلاف فصاحت است.

«فلما نقول المساجد لیست جمعاً للمَسجَد فقط، المصدر المیمی بمعنی السجدة و لیست جمعاً للمِسجَد فقط، اسم آلة و لیست جمعاً للمَسجِد فقط اسم مکان و اسم زمان، اربعة معنی، اذا قلنا هکذا نقول بحجة، حجة لیست فی لجة انما قل هولاء الذین یقولون المساجد بس جمع مَسجَد أو بس جمع مِسجَد أو بس جمع مَسجِد، هذه حجة فی لجة» چون ما در کتابی افصح کتاب است و ابلغ کتاب است بحث می‌کنیم «أن المساجد لله قول الجن فی سورة الجن و لما ینقل ربنا سبحانه و تعالی عن انسانٍ أو جن أو ملک من ملائکته أو شیطان أو کافر أو کذا، ینقل امراً ما مختلفاً فیه أو امراً ما متفقاً علیه و لکن لا یرد علیه، ما ذا یعنی؟ الله یصدق، هذه قضیة کتاب الهدایة» اگر خداوند چیزی را از شیطان نقل کند یا از کافری که قولش را قبول ندارد، نقل کند و رد نکند، این قرآن «هُدىً لِلنَّاسِ»[3] نیست، اضلال است. برای کسانی که می‌خواهند هدایت شوند، این کتاب، اضلال است، هدایت نیست، نه هدایت است نه اضلال در این بُعد. «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» کتبنا فی التفسیر: «المساجد جمع المَسجَد و المِسجَد و المَسجِد: ان تكون على الترتيب مصدراً ميمياً بمعنى السجدة»[4] مصدر میمی به معنای سجده است.

آن چیزی که در این آیه مبارکه مورد اتکای ماست، این است که «المساجد یعنی السجدات، کل سجود لله سبحانه و تعالی» پس لله، لام اختصاص است. «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» «اذا سجدت لمحمد (ص) فقط دعوت مع الله احداً و اشرکت بالله إما اشراکاً رسولیاً أو أنّ هذا محرّمٌ من المحرّمات الغلیظة» «أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ».

در سجده باید صحبت کنیم، آیا فقط سجده نماز است که هفت موضع باید باشد تا صدق کند که این سجده است و خاص خداست؟ که اگر خود را خاک‌مال کردیم، به زمین افتادیم، پیشانی را روی زمین گذاشتیم، دست نگذاشتیم و سینه را گذاشتیم، این سجده نیست؟ این هم سجده است. «السجدة سجدتان سجدة خاصة بالصلاة أن تجعل المواضع السبعة علی الارض الطاهر علی ما یجوز سجود علی و ما إلی ذلک. شروط، هذه لیست شروطٌ لأصل السجدة، شروطٌ لسجدة الصلاة» این سجدۀ خاص است، سجده نماز است. «أما السجدة لغویاً بمعنی غایة الخضوع نهایة الخضوع لو أن الانسان جعل ذقنه علی الارض احتراماً لاحد، هل هذه غایة الخضوع أو لا؟ هذه لیست خضوع. لو أنّ الانسان وضع جبهته علی الارض دون یدیه و کذا، هذه غایة الخضوع أو لا؟» اصل سجده همین است، سجده «غایة التطامن، غایة الخضوع من الناحیة القلبیة، غایة التطامن قلبیاً و من الناحیه الظاهریة غایة التطامن ظاهریاً» تطامن تذلل است، خضوع است، خیلی خاکسار شدن. نهایت خاکسار شدن در مقابل کسی عبارت است از سجده، رکوع کمتر از این است، قیام هم کمتر از این است. ما رکوع را هم بحث خواهیم کرد. پس «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» «الاحتمال الاول المساجد جمع المَسجَد یعنی السجدة، إن قیل لماذا لم یقل و أنّ السجدات لله حتی تکونوا نصاً بالنسبة للسجدة، الجواب: صحیح و لا صحیح، صحیح بالنسبة لهذا المعنی الخاص و لکن ربنا أراد معانی ثلاث، ما أراد معنی واحد» هر سه را اراده کرده است. زمان سجده، مکان سجده، وسیله سجده، حالت سجده، همه را اراده کرده، اگر خداوند همه را اراده نکرده بود، چرا «أَنَّ الْمَساجِدَ» فرمود؟ چرا «أنّ السجدات» نفرمود؟ سجدات نص است در جمع سجده، چرا مساجد فرمود که یک بُعد آن مصدر میمی باشد که به معنی سجده است، جواب همین است که خداوند اراده هر سه، چهار بُعد را کرده، مثل «إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً»[5] که مفسرین اختلاف دارند، یکی متواتراً، متاباً، مستقاً، هر کسی یک چیزی می‌گوید، می‌گوییم همه شما اشتباه می‌کنید، همه آن‌ها مراد است، چون قرینه بر معنای واحد ندارد. در اینجا هم همین‌طور است.

«و أن المساجد لله جمع المَسجَد مصدراً میمیاً تدل هذه الآیة بصورة قویة جداً علی اختصاص السجدة بالله سبحانه و تعالی مهما کانت شاکلتها» سجدۀ خاص نماز باشد، سجده‌ای که در مقابل بزرگان می کر‌دند، الآن ژاپنی‌ها هم همین‌طور هستند، آنها رکوع می‌کنند، سجده هم می‌کنند. این سجده نماز که نیست، رکوع نماز هم که نیست، کاملاً خم می‌شوند و رکوع می‌کنند، ولو به حد رکوع نماز نیست. سجده می‌کنند، این شرایطی که در سجده نماز هست، در اینجا نیست.

– [سؤال]

– سجده است دیگر.

– [سؤال]

– این قلبی شد. نهایت خضوع ظاهری به خاک افتادن است، اگر شما قلباً قصد نهایت خضوع کنید و رکوع کنید، رکوع شما نهایة الخضوع نیست، قلب شما نهایة الخضوع است، ما در مظاهر بحث می‌کنیم.

«للسجدة مظاهر بیّنة و بطون غیر بیّنة، علی الانسان الموحد أن یخضع لله سبحانه و تعالی فی فطرته و عقلیته و قلبه و لبّه و نیته و ما إلی ذلک» این مرحله از خضوع را قلباً برای پیغمبر بکنیم، غلط است. در آن بحث نکردیم، بلکه بحث ما در مظاهر غایة الخضوع است.

  • بنابراین اگر عقیده و اعتقاد او بر آن کار نباشد که…
  • اشراک عقیدتی است. فعلاً جدا می‌کنیم، گاهی اوقات هر دو با هم است، یک مرتبه قلبی است، ظاهری نیست، یک مرتبه ظاهری است، قلبی است، یک مرتبه هر دو با هم است، یک مرتبه هم هیچ‌کدام نیست. ما الآن در سجده‌ای که به حساب عبودیت است، بحث می‌کنیم. «السجدة یعنی غایة الخضوع إمّا بحساب العبودیة أو الاحترام أو الحب أو الشکر أو الاخترام، استهزاء» این‌ها را دیروز عرض کردیم، ما سجده به حساب عبودیت را عرض می‌کنیم. «السجدة بحساب العبودیة خاصة بالله لا ریب فیه، کذلک بحساب الاحترام، کذلک بحساب الحب، کذلک بحساب الشکر، لماذا یلحّق المراحل التالیة بعد السجدة عبودیةً؟ لأنّ المحرّم السجدة لغیر الله مهما کانت بشرطیة العبودیة فاشراک أو بنیة الاحترام، بنیة الشکر، هذا محرّم مغلّظ» کسی که به عتبه امام رضا (ع) می‌افتد، اینکه نمی‌خواهد امام رضا (ع) را عبادت کند، این به عنوان احترام است، ولی این احترام تسویه به رب العالمین است. «تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ»[6] مرحله بالای آن شرک و بت‌پرستی است و مرحله پایین آن هم اشراک، چون اشراک حدود ده مرحله دارد که عرض می‌کنیم. مرتبه بالای آن شرک رسمی است، مرتبه پایین‌تر نزدیک به شرک است. بعضی گناهان است که نزدیک به شرک است.

«و أن المساجد لله بالمعنی الاول، المعنی الثانی المساجد جمع المَسجِد، اسم زمانٍ و اسم مکانٍ، کما أنه یأتی مَسجَد بمعنی اسم المکان أیضاً و اسم الزمان قلیلاً و لکن مَسجِد اکثر شیء یستعمل فی اسم المکان، و أن المساجد یعنی أمکنة السجود» امکنة السجود دو نوع است: یک مکانی است که بر آن سجده می‌کنید، پیشانی می‌گذارید، این برای خداست. به زمین سجده کردن فقط برای خداست. چون مکان‌ها فرق می‌کند، مکان عالی، مکان دانی، مکان ارضی، پیشانی به مکان ارضی گذاشتن […] مکان السجده است، اگر بخواهی سجده کنید لله است، اگر بخواهی خاک بردارید، بنایی کنید، این مطلب دیگری است. پس شما بر این پست‌ترین مواضعی که زمین است، پیشانی می‌نهید یا چانه می‌نهید یا سینه می‌نهید که غایة الخضوع است، صدق غایة الخضوع است، این فقط لله است. اما اگر برای غیر الله باشد «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»[7] عبودیتاً اشراک، احتراماً، شکراً، حبّاً، از محرّمات مغلظه است، این یک معنای مسجِد.

دوم: «المواضع السبعة للسجدة مساجد» مکان‌هایی است که این مکان‌ها برای سجده صلاة است، پیشانی، دو کف دست، دو زانو، دو انگشت. این سجده برای خداست، جمع شدنش در این حال برای خداست، برای غیرخدا سجده صلاة نمی‌شود کرد. «أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» البته تأویل هم دارد که ما در مورد آن تأویل بحث نمی‌کنیم.

سوم: مساجد اسم زمان باشد. مساجد جمع مَسجِد، اسم زمان است، «ازمنة السجدة لله، السجدة لیست خاصة بالصلاة، فی الصلاة و فی غیر الصلاة، ولکن نتبحث حول الصلاة. اذا رفع المؤذن الاذان، الله الاکبر فی الظهر، فی العصر، فی المغرب، فی العشاء، فی الصبح» فی وقت نماز. اگر عذری ندارید، برای چه در وقت نماز کار دیگری می‌کنید؟ «الاوقات الصلاة خاصة بالله تعالی و لا سیما الاوقات المضیّقة، نعم، بدایة الوقت هکذا» مؤذن وقتی که اذان گفت «الله أکبر» «أَجيبُوا داعِيَ اللَّهِ»[8] چرا نشستید بحث مکاسب می‌کنید؟ چرا نشستید صحبت می‌کنید؟ چرا نشستید قرآن می‌خوانید؟ چرا نشستید حدیث می‌خوانید، چرا دارید وعظ می‌کنید؟ در تهران سی یا چهل سال پیش که منبر می‌رفتم، وسط منبر وقتی به ساعت نگاه کردم، دیدم که وقت نماز عشا دارد می‌گذرد، چون مغرب را خوانده بودم. گفتم برادران، خواهران، وقت نماز است، من دیگر صحبت نمی‌کنم. صاحبخانه گفت اعتراض کرد، گفتم نماز است! نماز را نمی‌شود ترک کرد، مگر می‌شود نماز را برای دیگران ترک کرد؟ یا مهمانی برای انسان می‌آید، می‌گوید: اجازه می‌دهید نماز بخوانم؟ اجازه یعنی چه؟! وقت نماز است، بلند شو و نمازت را بخوان، می‌خواهد امام باشد، اقتدا کن، می‌خواهد مأموم باشد، مقتدا باش.

«و أنّ المساجد لله، مَسجِد اسم زمان» زمانی که این زمان را خداوند مقرر کرده است از برای عبادت او، این زمان برای خداست، در این زمان اشراک غلط است. امروز دعوت خدا را اجابت می‌کنیم، فردا دعوت خانم را، پس‌فردا دعوت برادر را. «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» این در بُعدی اشراک است رسماً و در بُعد دیگری اشراک نیست، بلکه حرمت مغلظه است. «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» و یکی از استدلالاتی که امام نهم فرموده‌اند همین‌جاست «الامام التاسع محمد بن علی الجواد (ع) أمام یحیی بن اکرم و أمام المأمون، استدل بهذه الآیة القدسیة علی حرمة قطع الیدین من خوف» «أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» منتها این هم مکان سجده است، هم معنی سوم است. مِسجَد.

– [سؤال]

– آن استثناء است، ولی قاعده این است، ضابطه این است. از این ضابطه بیرون رفتن با نص است، با نص بیرون می‌رویم. معنی سوم مساجد، مِسجَد است، مِسجَد هم مساجد است، مَسجَد هم مساجد است، مَسجِد هم مساجد است. «مِسجد: ما یُسجَد به». «ما یسجد بهِ» اینجا را امام نهم (ع) فرمودند، در مقابل مأمون، «ما یسجد به» در صلاة هفت‌تاست. این هفت‌تا که در صلاة است، پیشانی، کفین، انگشت مطلبی نسیت، پاها، زانوها. فرمودند: در این اختلافی که در قطع ید سارق است، یکی می‌گفت از اینجا، دیگری می‌گفت از آنجا. و حضرت ساکت بود، بعد به حضرت اصرار کردند که شما بفرمایید، حضرت فرمودند: اگر من بگویم مأمونم؟ مأمون گفت: بله، مأمون هستید. حضرت فرمودند: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» این کف‌ها «لله» است، یعنی نماز که باید بخواند، انگشت مهم نیست، ولی کف‌ها حتماً باید روی زمین باشد، به طور عادی.

«فهذه الآیة القدسیة من عشرات العشرات آیة الذکر الحکیم التی تدل علی اختصاص السجدة بکل احوالها و بکل اطوارها و بکل قیودها، بکل امکنتها و ازمنتها بالله سبحانه و تعالی سواء کانت سجدة العبادة سجدة الاحترام سجدة الحب سجدة الشکر و هکذا نفسّر آیتین فی ذکر الحکیم الآیة بالنسبة لـ «اسْجُدُوا لِآدَمَ» و آیة بالنسبة لیوسف «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»، لام لیس للاختصاص [بل] للانتفاع، المسجود الذی ینتفع من السجدة، لیس هو الله تعالی، انما هو آدم، انما سجدوا لله اختصاصاً، لآدم شکراً، شکراً و لکن مین المشکور؟ ربنا سبحانه و تعالی و هکذا استفادة الملائکة و استفاد آدم حتی استفاد الشیطان، الشیطان الرجیم علی کونه رجیماً عرف المعنی و لأنه عرف المعنی ما انتقل الی شیء آخر، لمّا اُمر الملائکة «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» و ابلیس کان من غمّهم، ما کان من الملائکة، کان من الجن ففسق عن امر ربه الی آخر، ابلیس ما اعتقد، یا ربّ تسوی آدم بنفسک؟ أنا موحد، لست مشرکاً، هذا اشراک، تأمر باشراک؟» امر به اشراک که حرام است، اینکه خداوند ما را نهی کند از عبادت خودش، می‌شود این کار را بکند؟ ذاتاً محال نیست، اما مصلحتاً محال است. خداوند برای خودش فرزندی اتخاذ کند، خداوند شریعت اسلام را که الی یوم القیامه است ابطال کند. این‌ها کارهایی است که از نظر حکمتی برای رب العالمین مستحیل است و همچنین قضیه سجده، چون تسویه به رب العالمین «من القضایا التی قیاساتها معها» است، نمی‌شود بگوییم تسویه به رب العالمین در عده‌ای غلط است، ولی اگر محمد را با خدا مساوی کنیم، درست است. دو ضرب در دو، همه‌جا چهارتاست.

«ننتقل إلی الروایات و ممّا ذکرنا بالأمس أنه کما یأتی فی الشخص کذلک مثل البعض فی الفقه بیع العنب ممن تعلم أنه یعمله خمراً، حسب کلّ روایات الشیعیة حلال و حسب آیاتٌ سبعة محرّم، ما ذا نعمل؟» ولی اینجا دروغ نیست. اینجا آیات، روایات، کتب انبیاء، روایاتی که نسبت به انبیاء است، هرچه احیاناً در آن انحراف باشد، غیر از کتاب‌الله، ما اصلاً سجده لغیر الله نداریم، این‌قدر این مطلب بیّن است که سجده لغیر الله حرام است که از برای موحدین بحث می‌کنیم. «فی حقل التوحید لا فی حرم الاشراک، المشرکون یعبدون غیر الله، یسجدون لغیر الله، فی حقل التوحید و لو کان توحیداً مزخرفاً مزیّفاً، مثل التوحید الوهابیون، توحید الذین یقولون بوحدة حقیقة الوجود، و ما الی ذلک، لم یقل احدٌ منهم، لم یتوفّه و لم ینقلوا روایة و ترو روایة و لم تختلق روایة» حتی اختلاق و جعل نکردند که سجده برای غیر خدا جایز است.

«افتحوا المجلد الأول حتی ننقل لکم روایاتٍ عدة، الصحیفة مائتین تسعة و تسعون کتبنا هنا فی الرقم الاول، راجع لتفسیر الآیة إلی مجلد تاسع و العشرین، الصحیفة مائة و أربعة و تسعین. تجد بحثاً فصلاً عن السجود».

«احمد بن حنبل في مسنده 4: 381 أن معاذاً لما قدم من اليمن سجد للنبي (ص) فقال: يا معاذ! ما هذا؟ قال: ان اليهود تسجد لعظمائها و علمائها»[9] «الیهود المنجرفون المنحرفون لا الموحّدون طبعاً». «و رأيت النصارى تسجد لقسسها و بطارقتها قلت ما هذا؟ قالوا: تحية الأنبياء فقال (ص): كذبوا على أنبيائهم» نبوات اصلاً چنین مطلبی را ندارند.

ثالث: «عن عائشة و جابر بن عبد الله و انس انّ النبي (ص) قال: ما ينبغي»[10] ما این «ما ینبغی» را چند دفعه صحبت کردیم «ما ینبغی قد یخیّل إلی بعض الناس لأن ما ینبغی یعنی مرجوح، لا، ما ینبغی محرّم مغلظ «وَ ما يَنْبَغي‏ لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً»[11] یعنی مرجوح؟ […] لا ینبغی، کما مکروه، مکروه یعنی حرمة مغلظة و هم لا یعرفون لغة حتی، حتی لغة لا یعرفون، یقولون واجب، محرّم، مکروه، مباح، مستحب. مکروه یعنی حرمة مغلظة، کما یقول ربنا سبحانه و تعالی فی سورة الاسراء «كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً»[12] یعنی الزنا، قتل النفس، اشراک بالله، هذه سیئة؟ مکروهٌ، یعنی مرجوح؟ لا، محرّمٌ؟ لا، اذا کان محرّماً، کان یقول محرّماً، قال مکروهاً یعنی محرم مغلظ» بنابراین ما با فقهای بزرگوار و اصطلاحاتی که درست کردند، از نظر لغت هم اختلاف داریم تا چه رسد از نظر معانی. «لا ینبغی».

– [سؤال]

– نهی است.

– [سؤال]

– «لا تَمْشِ»[13] در اینجا نیست، در سوره لقمان است. ما سوره اسراء را بحث می‌کنیم. «لا تَمْشِ» نیست.

– اینجا هم هست.

– فرض می‌کنیم که محرّمات عادی و محرّمات بالا را ذکر کردیم، فرض می‌کنیم که اشراک بالله با زنا فرق دارد، حرمت اشراک بیشتر است، حرمت زنا کمتر است. حرمت قتل بینابین است. در اینجا نفرمود: «كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ محرّماً»، چرا؟ محرّم حرف خاصی است، اما بالاتر از محرّم كه حرمت مغلظه است،

«كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» این «مَكْرُوهاً» دو بُعدی است، محرّم یک بُعدی است. محرّم یعنی حرام، ولی مکروهاً یعنی بعضی حرام عادی، بعضی حرمت مغلظه، پس در آن مرجوح نداریم. در سوره اسراء هم من «لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ»[14] را یادم نمی‌آید.

– «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»[15] و «وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ»[16] مراحلش فرق دارد.

– می‌دانم فرق دارد، من هم همین را عرض می‌کنم.

– در نهج‌البلاغه آمده «فَلَا شَيْ‏ءَ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[17] به چه معناست؟

– [سؤال]

– جوابش همان بود که عرض کردم. «كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» این دو بُعد را می‌گیرد، هم محرّمات مغلظه را می‌گیرد، هم محرّمات عادی. اگر می‌فرمود «كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ محرّماً» کافی نبود، چرا؟ برای اینکه غلظت این حرمت‌ها بالاست، چون بالاست، باید «مکروهاً» بیاورد.

– بحث وحدت وجود را فرمودید، این به این مطلب مربوط می‌شود…

– این از بحث ما دور است.

– شما وحدت وجود را فرمودید و رد کردید، معنای «لا هو إلّا هو» که ما می‌گوییم چیست؟

– «لا هو إلّا هو» یعنی خدا فقط یکی است.

– اینکه بالاتر از «لا إله إلّا الله» است، یعنی چه؟

– بالاتر نیست، همان است.

– «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»[18] را چه می‌فرمایید؟ وحدت وجود را روشن نمی‌کند؟ تأثیری بر این مطلب ندارد؟ شما این مطلب را رد کردید.

– بعد بحث می‌کنیم. «ما ينبغي لبشرٍ ان يسجد لبشر و لو صلح لبشر ان يسجد لبشر لأمرت المرأة أن تسجد لزوجها»[19] یعنی مقام زوج آنقدر در برابر مراة بالاست «لأمرت المرأة أن تسجد لزوجها من عُظم حقه عليها و رواه ابن ماجد و احمد بن حنبل في مسنده». کذلک «تفسير البرهان 1: 81 عن تفسير الامام الحسن العسكري قال قال رسول اللّه (ص) … و لم يكن سجودهم لآدم» این آیه را معنی می‌کند. «اسْجُدُوا لِآدَمَ» لِآدَمَ» نبود، یعنی لام اختصاص نیست، لام عبودیت نیست، لام حب نیست، لام احترام نیست، لام شکر است. البته اینجا می‌گوید لام قبله است که معنی می‌کنیم. «و لم يكن سجودهم لآدم انما كان آدم قبلة لهم يسجدون نحوه للّه عز و جل و كان بذلك معظّماً مبجّلاً و لا ينبغي لأحد‏» تا آخر.

«كان آدم قبلة» را اینطور معنا می‌کنیم «اسجدوا لآدم لا یعنی اسجدوا الی آدم» چون قبله «إلی» است، «لِـ» نیست. ولی «لـ» را معنی می‌کنیم، اینجا یک نفی داریم و یک اثبات. نفی: این مسجودٌ له اختصاصی عبودیتی احترامی حبی و… آدم نبود، بلکه الله است. پس چرا امر به سجده شد؟ سجده شکر است، مقصود الله است و آدم را هم آنجا گذاشته بودند، اگر آدم را آنجا گذاشته بودند و او به طرف آدم سجده کرد، به طرف قبله، این مطلب اول را دور کرده است. ثانیاً: «نقول هنا إذا سجدنا الی القبلة هل القبلة أهم من […]؟ لا. رسول الهدی کان یسجد الی الکعبة، کعبة أهم أو رسول الهدی؟ رسول الهدی، لأنه المسجود له لیست القبلة، مسجود الیها و المقصود عبودیة و ما الی ذلک ربنا سبحانه و تعالی».

«في الوافي باب المعانقة و التقبيل عن أبي عبد اللّه (ع) قيل له اعطني يدك اقبلها فأعطاها ثم وجهك فأعطاه، ثم قال: و رجلك قال: هل بقي شي‏ء ثم قال: لا يقبّل وجه احد و لا يده إلّا رسول اللّه او من أريد به رسول اللّه- و في حديث آخر: إلّا رسول اللّه او وصي رسول اللّه»

– [سؤال]

– اینجا هم زن جایز است، هم بچه. مسئله اختلافی است، ما نمی‌خواهیم بحث کنیم.

– [سؤال]

  • به حساب احترام، نه به حساب حب.
  • – [سؤال]
  • شما با حب دست بچه را هم می‌بوسید. ولی شما دست استاد را که می‌بوسید، به حساب احترام استادی است، نه به حساب حب او. استاد زیبا که نیست! به حساب استادی است، به حساب زیبایی و اینها که نیست. یک حب احترامی داریم، یک حب غیر احترامی، یعنی به این علاقه دارم، بچه یک ساله است. یا به زن است یا به بچه است.
  • – [سؤال]
  • تخریب جاهل به حساب احترام استاد؟ فرق می‌کند. به حساب احترام او یا به حساب محبت او؟ این یک بحث فرعی است که بعد باید بحث کنیم. ما از جهت استدلال می‌کنیم که با «رجلک»، ما آن جهت را بحث می‌کنیم که به پای کسی بیفتد، اگر به پای امام می‌افتاد، آیا سجده صلاتی می‌کرد؟ به پا می‌افتاد، پیشانی را یا صورت را یا لب را روی پا می‌گذاشت. این نهایة الخضوع است، ما از این باب استدلال می‌کنیم.

«و في تفسير [فخر] الرازي 2: 212 عن الثوري عن سماك بن هاني قال: دخل الجاثليق على علي بن أبي طالب فأراد ان يسجد له فقال علي (ع): اسجد للّه و لا تسجد لي»[20] برگردیم به روایتی که در جلد بیست‌و‌نهم نقل کردیم: «عن الامام الحسن العسكري قال: قال رسول الله (ص): لما عرف الله ملائكته فضل خيار امة محمد و شيعة علي و خلفائه و احتمالهم في جنب محبة ربهم ما لا تحتمله الملائكة أبان بني آدم الخيار المتقين بالفضل عليهم ثم قال فلذلك فاسجدوا لآدم لما كان مشتملاً على أنوار هذه الحقائق الأفضلين و لم يكن سجودهم لآدم‏»[21] پس مطلب دو بُعدی شد، معلمیت آدم بما هو آدم برای ملائکه اشکر لله است و اهم است یا رسول الله محمد و محمدیون از آلش که در صلب آدم هستند. پس قضیه دو بُعدی بود. «اسْجُدُوا لِآدَمَ» آدم هم مسجودٌ له اختصاصی نبود، ولو قبله‌ای باشد مثلاً، دیگر از سنگ‌های کعبه که پایین‌تر نیست، ولو قبله‌ای باشد. این سجدۀ شکراً بود، یعنی ملائکه برمّتهم باید خدا را شکر کنند، سجده شکر کنند برای خدا، برای این خاطر که آدم و معصومین محمدیین و غیرهم از صلب آدم به اینها عطا فرموده است.

مطلب دیگری که در «اسْجُدُوا لِآدَمَ» است، این است: «اخضعوا لامری لصالح آدم یعنی ربنا لمّا یأمرنا بأمرٍ علینا أن نخضع و نتذلل لأمره مائة بالمائة، أ لیس هکذا؟ هذا سجودٌ لله، احیاناً لصالحنا نحن، احیاناً لصالح الآخرین «إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» یعنی کونوا خدمة لآدم بل آدمیین بأمرنا» غایةالخضوع برای کیست؟ برای خدا، غایت خضوع را برای تحقیق امر خداوند، برای خدمت آدم و ملائکه از خدّام آدم‌اند، در بُعد وسائل تکوین و در بُعد وسائل تشریع و در بُعد توفیقات «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[22] «نحن اولیائکم فی الحیاة الدنیا بامر القدسی» به امر خدا. این ملائکه ار طرف حق سبحانه و تعالی مأموریت دارند که نسبت به صالحین از عباد الله و مقربین از عباد الله خادم باشند. این‌ها خادم محمد و محمدیین هستند. با تمام این مراحل که ما تفصیل ندادیم، این مطلب روشن است که سجده اختصاصاً، عبودیتاً، احتراماً، حبّاً، شکراً لغیر الله، یا شرک رسمی است، اشراک است یا از محرّمات مغلظه است که «لا ینبغی».

شرک مراتبی دارد «الاشراک له درکات عدة کما التوحید له درجات، کل اشراک مقابیل التوحید» اشراک اول: «یتخذ غیر الله الهاً و لا یعتقد فی الوهیة الله اطلاقاً» مثل مادّیین، فقط مادّه! اصلاً الله چیست؟! این هم در بُعد واقعی اشراک است، یعنی آن که واقعیت دارد، کنار گذاشتید، این را شریک او قرار دادید. این یک بُعد است. ما احتمالات را عرض می‌کنیم.

«الثانی یتخذ الله مع غیر الله الهین اثنین مثل البعض ذاتیاً» این هم اشراک است. «الثالث یتخذ غیر الله الهاً بما اتخذه الله تعالی کما یزعمون» «أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً»[23] اله اتخاذی است. این اله اتخاذی را گرفته، اله اصل، اله فرع، که مشرکین نوعاً این‌طور می‌گویند، می‌گویند اله خالق سماوات و ارض اصل است و آلهه دیگر را خداوند اتخاذ کرده است به عنوان آلهه. این مرحله سوم اشراک است. «ثم فی المرحلة الاولی، لا و المرحلة الثانیة، نعم و المرحلة الثالثه، نعم؛ نتکلم حول العبارة» انسانی که دو اله قائل است، یا هر دو را مانند هم عبودیت می‌کند یا این اله را که الهِ واقعی است بیشتر، اله غیرواقعی را که مثل او می‌‌داند کمتر، یا به عکس، این هم فعلاً از بحث ما خارج است. بحث ما در مرحله سوم است، «أنّه یعتقد فی الوهیة الله خالق السموات و الارض و لکن یعتبر بعض الخلق آلهة متخذة تبنیّاً من الله أو اتخاذاً فی بحث الالوهیة» محور بحث در اینجاست: اشراک از نظر عبودیت.

«إمّا أنّه یعبد غیر الله فقط و لا یعبد الله کما المشرکون کان هکذا. مشرکون کانوا یعبدون غیر الله فقط و لا یعبدون الله. إنما عبّر عنه باشراک بهذا المعنی یجب علیهم أن یعبدوا الله تعالی فقط و لا یعبدوا غیره و لکن عبدوا غیره، إما معه أو لا معه. إذا عبدوا غیره و کانوا موحدین فی عبادة غیر الله، هم مشرکون فی عمقهم و حمقهم» این هم توحید در اشراک است و هم خود اشراک است، فقط به غیر خدا توجه می‌کند و به خدا توجه ندارد، این توحید در اشراک است. هم اشراک است؛ یعنی نه تنها کسی که باید فقط او را عبادت کند، عبادت نکرده است، بلکه فقط غیر او را عبادت کرده است. «أن یعبدوا غیر الله فقط و لا یعبدوا الله اصلاً کما المشرکون هکذا أو یعبد الله مع غیر الله یعبد الله اکثر و غیر الله اقل، یعبد غیر الله اکثر و الله اقل، یعبدهما معاً» همه این‌ها اشراک است. این حالت عبودیت است که خارج می‌شود. مرحله دیگر این است که عبادت نیست، «لا یعبد غیر الله انما یتجه فیما یعبد الله تعالی الی غیر الله شیئاً مّا، عبادة الرئاء» در قرآن یک آیه بیشتر نداریم، فقط یک آیه راجع به ریا است، در آخر سوره کهف.

«فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[24] «یعبد ربه، موحد و لکن یشرک به احداً، هذا رئاء، رئاء الناس» رئاء هم مراحلی دارد که در فقه مفصل بحث شده و خواهد شد. چه رئاء قبلی، چه رئاء بعدی. اگر خودش تنها باشد، نماز می‌خواند عادی است، ولی اگر حاج‌آقا و کربلایی باشند، سه‌تا سبحان الله می‌گوید، و لا الضالین را می‌کشد و… خدا را عبادت کرده، ولی این اضافاتش برای غیر است. این ریا است و نماز را باطل می‌کند، اگر نماز نخواند بهتر از این است که این نماز را بخواند، اگر این نماز بافریب را بخواند، حرمتش بیشتر است تا اینکه اصلاً نماز نخواند، صلاة را ترک کند، زیرا اگر ترک کند، ترک صلاة کرده، ولی اگر نماز بخواند نماز را خراب کرده است، اهانت به ساحت قدس ربوبیت است. این ریا است.

مراحل بعدی: احیاناً ریا نیست، چون ریا در عبادت است. «إنما الرئاء فی العبادة و أما فی غیر العبادة، أنا أتجر، أتجر لا لله و لا للشیطان، أتجر لآکل» این عمل برای غیر الله شد یا نه؟ برای الله که نشد، آیا این ریاء است؟ خیر، اما شرکٌ مّا است. در بُعد معرفت بحث می‌کنیم، در فقه معرفت شرکٌ مّا است، چون همه افکار و اعمال و حرکات و سکنات ما باید لله باشد «و لذلک یقول ربنا فی سورة یوسف «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[25] مؤمن و لکن مشرک، مؤمن لا یرائی، لا یعبد غیر ربه، لا یشرک بربه و لکن هم مشرکون» اگر خدا بخواهد، حضرت عباس هم بخواهد، این مشرک رسمی که نیست، مرائی هم که نیست. حضرت عباس در مقابل او چه کاره‌ است؟ «الذین یدعون من غیر الله و یطلبون من غیر الله تعالی ما یجب أن یطلب من الله تعالی، هذه انحراف فی التوحید و لو لم یکن رئاءً و لو لم یکن شرکاً، هذا انحرافاً فی التوحید، التوبة الی الله الاستغفار من الله، التأیید من الله، الایاب الی الله، الحساب علی الله» همه این‌ها از آنِ خداست «إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ»[26] «و فی زیارة الجامعة الینا ایابهم علینا حسابهم، هذه غلطةٌ من القول و زور» حصر است، آیات بر این مطلب حصر دارد، منحصر می‌کند ایاب را بالله و منحصر می‌کند حساب را علی الله. «إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى‏ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ»[27] کسانی که شعور دارند. آن‌هایی که شعور ندارند و نمی‌خواهند شعور را به کار ببندند، می‌گویند: دیگران هستند، فرع‌اند، فرع چیست؟ مگر در باب عبادت ما اصل و فرع داریم؟ «اعبد ربی اصلاً و اعبد محمداً فی طریق ربی، غلط!» در باب توفیق همین‌طور است، در باب استغفار همین‌طور است. «ِوَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً»[28] مستقیماً می‌رود و از امام‌زاده داود طلب می‌کند، دیگر خدایی در کار نیست…


[1]. جن، آیه 18.

[2]. بقره، آیه 125.

[3]. همان، آیه 185.

[4]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏29، ص 192.

[5]. بقره، آیه 125.

[6]. شعراء، آیات 97 و 98.

[7]. جن، آیه 18.

[8]. احقاف، آیه 31.

[9]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏1، ص 299.

[10]. همان.

[11]. مریم، آیه 92.

[12]. اسراء، آیه 38.

[13]. لقمان، آیه 18.

[14]. اسراء، آیه 37؛ لقمان، آیه 18.

[15]. اسراء، آیه 36.

[16]. همان، آیه 29.

[17]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 276.

[18]. اثبات الوصیة، ص 127.

[19]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏1، ص 299.

[20]. همان، ج ‏1، ص 300.

[21]. همان، ج 29، ص 195.

[22]. فصلت، آیه 30.

[23]. یس، آیه 23.

[24]. کهف، آیه 110.

[25]. یوسف، آیه 106.

[26]. غاشیه، آیات 25 و 26.

[27]. شعراء، آیه 113.

[28]. نساء، آیه 64.