تأثیر جبر و تفویض بر هدایت و ضلالت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«من فروع الاختیار فی الافعال التکلیفیة اللا جبر و لا تفویض بل امر بین امرین کما بحثنا بصورة موضوعیة من فروع الاختیار أن الهدایة و الضلالة لیس الا اختیاراً و الله سبحانه و تعالی لا یضل و لا یهدی الا باختیار المهتدی و باختیار من ضل من قبل».
البته این بحث را که ما بهطور موضوعی صحبت کردیم، موضوعات فرعیه خاصهای دارد که از جمله باب هدایت و ضلال یا اهداء و اضلال است. هدایت و ضلالت اولاً دارای ابعادی درونی و بیرونی است و ثانیاً از نظر وادار کردن به هدایت و ضلالت اینچنین است. «الفطرة التی فطر الله الناس علیها هی بطبیعة الحال مهتدیة و هادیة. هدایة العقلیة المتبنیة، هذه الفطرة الانسانیة مزیدة و کذلک و بأحری شرعة الله سبحانه و تعالی التی أتضها رسل الله» اینها مراحل سهگانه هدایت است. ضلالت از فطرت نیست، اگر فطرت محجوب باشد، به حساب حجاب، حاکم غیر فطرت خواهد بود. و از عقل هم نیست «انارة العقل محجوبٌ بطوع الهوی».
– مکسوفٌ.
– هر دو درست است. «مکسوفٌ بطوع الهوی». «العقلیة الانسانیة بما انها عقلیة انسانیة و لا سیما التی تتبنی الفطرة، طبعاً مهتدیة و هادیة الی الحق المراد الا اذا کانت انارة الحق مکسوفة بطوع الهوی. المرحلة الثالثة الشرعة الربانیة، الشرعة الربانیه بطبیعة الحال هی هادیة الی مرادات الله سبحانه و تعالی ولکن اذا کانت […] کیف؟» در شریعت خدا تحریف بشود، مثل شریعت تورات، مثل شریعت انجیل و مثل شریعتی که بر مبنای احادیث مختلفه متناقضه متضاده در اسلام هست که حق و باطل مخلوط است. این گاه هدایت است و گاه ضلالت است، سرجمع میشود گفت تقریباً ضلالت است که نور مهتدی نیست.
ما راجع به مکلف تقسیم دومی میکنیم. «المکلف بین حالات الهدایة و الضلالة فی اربع مراحل، اربع حالات. […] مهما قلّ قسمٌ أو کثر قسم آخر او عوان بینهما. الحالة الاولی و هی البسیطة جداً ان لا یرید الهدی و لا الضلالة». کاری به کاری ندارد، نه حق میخواهد نه باطل، نه شیطان میخواهد، هدف خوردن است، […] این نه حق میخواهد و نه باطل. «المرحلة الثانیة یرید الضلالة ولکن لا ارادة حتمیة انما یرجح الضلالة علی الهدی لان الضلالة تمشی مع النفس الامارة بالسوء اکثر یرید الضلالة، ارادة بسیطة. المرحلة الثالثة: لا، یرید الضلالة ارادة قویة و لا لمن الناحیة النفس الامارة بالسوء داخلیاً و لا من ناحیة الضلال الآخر» هر چه میکند به وسیله نفس، دو راه است، اختیار ضلالت میکند، حریت بهتر است از حق و دیگران هم اگر حرفهای منحرفکننده میزنند، اینطور نیست که گوش ندهد، گوش میدهد، ولی حق را میفهمد.
«یرید الضلالة و لا یرید الهدی ولکنه یفهم الحق و یفهم الباطل، یمیّز الحق عن الباطل. المرحلة الرابعة، مرحلة الختم یعنی یصل الضال، الذی یرید الضلالة من داخل النفس الامارة بالسوء و من خارجها من المسموعات، من الکتابات، من الافعال، من الاقوال و من… یرید حتماً الضلالة ولکن یعرف الضلالة عن الهدی و الهدی عن الضلالة، کما یقول ربنا سبحانه و تعالی فی آیات عدة». حق را میداند و باطل را هم میداند، ولیکن عمداً دنبال باطل میرود. این مرحله ثالثه است. در مرحله رابعه این شدت پیدا میکند، همه همّ او، همه فکر او، همه فعالیت او برای ضلالت بیشتر خودش است و اضلال بیشتر آخری، این ختم است. «خَتَمَ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِهِمْ». سوره بقره: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»[1] انذار فایدهای ندارد. انذار برای این است که به حق دعوت کند، او با حق مخالف است. اگر کسی با حق نه مخالف است نه موافق، انذار اثری ندارد، او با حق مخالف است. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ» جماعة خاصة «سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ». ختم است. آیات ختم متعدد داریم. «خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ»[2] محور ختم بر قلب است. قلب فرستنده است، چشم و گوش و حواس گیرنده است. «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ وَ الْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاءِ»[3] وقتی که آن اصل ختم شد که قلب است، قلب که ختم شد، قلب که منفذ الی النور است و منفذ الی الحق است، قلب در که عمقش فطرت است که بعد هم عقل است، بعد هم حس سالم است که تمام اعضا و اجزای درونی و برونی گیرنده از قلب هستند سلباً و ایجاباً «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» نتیجه: «وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ». آیات «غشاوة» مختلف است، بیشتر آیات ختم روی قلب است. یعنی حتماً روی قلب ختم است، غشاوة برای قلب نیست، ختم برای قلب است. ولکن غشاوة هم بر قلب است، هم بر سمع است، هم بر بصر است. عمده ختم بر قلب است.
«اذا ختم الله سبحانه و تعالی علی قلبٍ یقلّبه عن التفهم عن التذکر عن الاسترشاد إلی الله سبحانه و تعالی» این ختم است. چیزی را که بخواهد بفهمد نمیفهمد، اصلاً باطل را حق میداند و حق را باطل میداند. کما اینکه در آیات متعددهای این مطلب هست: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً»[4] اخسر به قول مطلق. «الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»[5] سلمان میکشد، میگوید کار خوبی است، خدا میخواهد. با درس قرآن معارضه میکند، این حوزه است! میخواهد مفسر قرآن را بکشد، شکم او را پاره کند! فکر میکند ثواب دارد. «هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً * الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ» این به خیال حق به بدترین باطل کشانده شده است. «الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً». امیرالمؤمنین برای این نهروانیها ناراحت بود که اینها از طریق حق به سوی باطل رفتند. با علی دارند جنگ میکنند، با حجت قرآن، با حجت حق. قرآن را بر سر نی میکنند و قرآن ناطق را رها میکنند.
این مراحل چهارگانه ضلالت. خداوند متعال در همه نفی و اثباتهای تکلیفی دخالت دارد، دخالتی که موجب جبر نیست، مخالف با اختیار نیست؛ چون صدور از اوست، سبب ما هستیم، صدور از او. «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[6] عندیت صدور است. ما مقدمات شر را ایجاد میکنیم و اگر خداوند نتیجه را صادر نکند، پس ما مجبوریم در ترک شر، در تمام مراحل اربعه.
– هم در ایجاب است، هم در سلب؟
– بله؛ رفتن به خیر، نرفتن به خیر، رفتن به شر، نرفتن به شر. چون در کل نفی و اثباتهای مکلفین خداوند بیکار نیست «فی کل هذه المراحل الاربعة من الضلالة الاولی، الثانیة، الثالثة، الرابعة، لله تعالی شغل، لله تعالی فعل، لله ایجاب، لله سلب» حتی در مرحله اولی، مرحله اولی چه بود؟ انسانی که مکلف میشود، نه حق میخواهد نه باطل، آن که نه حق میخواهد نه باطل، حق است یا باطل است؟ او باطل است. مکلف باید حق بخواهد، مکلف باید باطل را رفض کند و به طرف حق برود. «فالمکلف الذی لا یرید فی حیاته و لا حیویته لا حقاً و لا باطلاً و یعرف الحق عن الباطل و بامکانه یعرف الحق عن الباطل و یمیّز الحق عن الباطل هذا علی باطل او علی الحق؟ علی باطل» این آدمی که وضعش اینطور است، نه حق میخواهد، نه باطل، خدا هم او را همینطور نگه میدارد؛ نه حق و نه باطل.
– این واگذاشتن است.
– به این معنا واگذاشتن است. چون واگذاشتن هم فعل است، واگذاشتن سلب است، فعل است. نه اینکه خداوند بیکار است. آن که نه حق میخواهد و نه باطل میخواهد، این نه حق خواستن و نه باطل خواستن یک نیتی است، یک تصمیمی است. در این تصمیم تحققش به چیست؟ خداوند اراده کند، نه حق، نه باطل. «هو اراد أنه لا یکون علی حق و لا یکون علی باطل و هذه الارادة و هذه المشیة تتحقق بما اراد هو ثم اراد الله سبحانه و تعالی تحقیقاً» چرا؟ چون توحید افعالی همین است دیگر، خداوند در هر فعل و ترکی دخالت دارد، منتها دخالت اجباری نیست، نه تفویض است، نه جبر است. «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»[7] این مرحله اولی است.
مرحله ثانیه بالاتر است، ضلالت است. نه اینکه بگوید نه حق، نه باطل. باطل است، ضلالت، اصرار نیست. مرحله سوم: باطل میخواهد و اصرار است و در این مراحل ثلاث بین حق و باطل تمییز میدهد، حق را میفهمد، باطل را میفهمد، اما آنقدر اصرار و همت بر باطل دارد که در نتیجه «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ». این فقط «يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»[8] نیست. «احیاناً «يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» لا یؤیدهم فی الحق و لا یدفع من الباطل مثلاً، و لکن احیاناً فوق هذا لا يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ، بل ختم الله علی قلوبهم أو یرسل الشیاطین لیغووهم» «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا»[9] یا امهال «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيهِ الْأَبْصارُ * مُهْطِعينَ مُقْنِعي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ»[10] خدا راه را باز میکند، ولی آدمی که با عمد خودش، با عناد خودش با تمام قوا به طرف باطل میرود، خدا جاده باطل را هم [برای آنها] شوسه میکند. چرا؟ «جَزاءً وِفاقاً»[11] «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[12] او تا یک حدی میداند، هنوز میفهمد حق است یا ظلمت است.
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[13] به اصرار جحد میکند و انکار میکنند حق را «وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» میدانند حق چیست، میدانند باطل چیست. عمداً و عناداً به سوی باطل میروند. «ظُلْماً وَ عُلُوًّا» آخرش چیست؟ ختم است، بهگونهای که این قلب انسانی که حق را از باطل تمییز میدهد، عقل انسانی، فطرت انسانی، حس انسانی که حق را از باطل تمییز میدهد و این مبدأ تکلیف است، این حس را از او میگیرد. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» که چه؟ «اذا اراد أن یمیّز بین الحق و الباطل لا یقدر، جزاءً وفاقاً» این بخش دوم است.
بخش سوم: «الآیات القدسیة القرآنیة علی هذه الأربعة مراحل فی الاضلال، هدایة شیء آخر» برای اینکه لطف و احسان خداوند تا آنجایی که امکان دارد، خیلی زیاد است. سیّء است، باشد. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[14] این اقلّ تقدیر است. «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها» اگر نبخشید، اگر غفرانی باشد، شفاعتی باشد، جبرانی باشد، مطلب دیگری است. آیات قرآنیه این چند بخش است و این چند بخش در باب هدایت که معلوم است. «من اراد الهدی هداه الله علی قدر ارادته و علی قدر محاولته و علی قدر ما یقدّم بالوصول الی الحق» تصمیم بگیرد و پای آن بایستد. اینطور نیست که اگر انسان یک درصد هدایت بخواهد، خدا صددرصد میکند، ده درصد میدهد، بیست درصد میدهد، بیشتر میدهد. «ولکن من اراد الضلالة الله تعالی یتماشی معه فی الضلالة لا تماشیاً تکوینیاً» اختیاریه است. درصدی از فعل شر یا خیر اگر اختیاری باشد، این فعل اختیاری است. این را مفصل بحث کردیم و تکرار نمیکنیم.
«آیات اضلال علی اقسام ثلاث: آیات تدل علی أنه جماعة یضلون من عند انفسهم بأهوائهم» هوای نفس اینها را وادار میکند که به ضلالت. این دسته اول. «القسم الثانی آیات تدل علی ان الضالین یضللون جماعة آخرین، الشیطان، شیطان الانس، شیطان الجن، و ما الی ذلک من ضلّال یضلونهم ولکن بأهوائهم» اگر دزد درونی نباشد، چه کسی میتواند از دزدی کند، وقتی درهای شما بسته است. اگر هوای نفس متوجه به خطر و شر و فساد باشد، آن وقت شیطان با او رفاقت میکند، آن شر را بیشتر میکند و تبلور میدهد. مرحله دوم: «الاضلال من برّه، المرحلة الاولی الاضلال من داخل» ترجیح هوای نفس بر خدا. مرحله دوم اضلال من خارج «شیاطین الجن و الانس مرئیین غیر مرئیین مدخلین فی قلوبنا غیر مدخلین الا فی ابصارنا و اسماعنا» این مرحله دوم. این هم یک دسته از آیات.
سوم: «الآیات التی تدل دلالة قاطعة واضحة علی ان الله یضل من ضل. یرکّز علی هذه الآیات» آیات اولی، آیات ثانیه، دو نوع آیه داریم. آن که گمراه میشود خود کرده است یا دیگران هم به او کمک کردهاند و این اختیار است. آیاتی که محور بحث امروز یا از امروز ماست، آن آیاتی است که خیلی در آنها مشکل دارند، میگویند در قرآن شریف آمده «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[15] «إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدي مَنْ تَشاءُ»[16] اینها را پیش میکشند. جواب: چند جواب داریم، «القرآن یفسر بعضه بعضاً» اگر این آیات ظهور داشت احیاناً -که ندارد- بر اینکه خداوند اضلال میکند ضالین را، آیات دیگر «هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»[17] «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» و غیره، جهات مختلف و دلالات گوناگون، این آیات دوم، آیات اول را معنا میکند.
– [سؤال]
– چرا؟ «الَّذينَ اهْتَدَوْا»[18] حساب دارد. دوم «الثانی جماعة کثیرة غزیرة وفیرة احیاناً بجهلهم أو جهالتهم أو عنادهم یستدلون إلی آیات کانها تدل علی خلاف الحق و یکتفون بهذا» بعضی اینطورند، مثل حداد بیروتی و غیره کتابهایی نوشتند که مملو از آیات قرآن است. صد مرتبه آیه را تکرار میکند و استدلال میکند بر اینکه قرآن کتاب وحی نیست، مستقل نیست، بلکه ترجمهای از تورات و انجیل است. جوابش خود این آیه نیست، تمام آیات اینطور است، تمام آیاتی که به آن آیات احیاناً اهل ضلالت تمسک میکنند و دلالت برخلاف حق میکنند، خود آیه جواب میدهد، جای دورتری هم نمیرود، هرچند در جای دورتر هم هست. آیات دیگر جواب میدهد، ولی خود آیه جوابگوست. «و کل الآیات من الدرجة الثالثة التی تدل علی أن الله تعالی یضل الآیات بانفسها تدل علی أن الاضلال الربانی لیس الا کما یقول: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»» بر هر چهار مرحله: اول، نه هدایت میکند و نه ضلال، خدا کمک میکند. دوم، ضلال میخواهد خدا کمک میکند. سوم، جدیت دارد، کمک میکند. چهارم، خیلی بالا رفت، آن وقت «خَتَمَ اللَّهُ عَلىَ قُلُوبِهِمْ» ما این پول را به تو دادیم که خرج کنی و بخوری. قحطی شد، نان کم شد، شخص خسیسی از گرسنگی در حال مرگ بود، استخاره کرد، خوب آمد که پول بدهد، نانی بخرد و بخورد! به نانوایی رفت، پول هم در دستش بود، ایستاد و ایستاد و عرق ریخت. […] گفت: گریه کردی؟ من حاضرم بمیرم که تو نمیری! پول را باید از چنین شخصی گرفت، پول برای قیام است، برای زندگی است.
خداوند به ما عقل داده، قلب داده، فکر داده، حس داده، به ما انسانها به عنوان انسانیت «حتی نصرف فطرنا عقولنا حواسنا فکرنا کل ما هبانا الله سبحانه و تعالی و هبانا ایاها حتی نسلک فی سبیل ربنا سبحانه و تعالی علی قدر ما نعد، علی قدر ما نقدّم، فإذا ضیعنا و ضیعنا و ضیعنا عمداً و علماً» این قلبی که باید مهبط نور باشد، تماماً ظلمت است. این فطرتی که باید حق را تشخیص بدهد، تماماً غشاوت است. این زبانی که باید گویای حق باشد، تماماً باطل است، گوشی که باید حق را بشنود یا باطل را هم بشنود، اما حق را ترجیح دهد، تماماً باطل. این گوش را از او میگیرند، البته گوش انسانی را والّا گوش خر بسیار بزرگ است، از دور هم میشنود! مگر خر صدا نمیشنود؟ «حمار یسمع ولکن لا یفهم کذلک الله تعالی یجعل جماعة من هولاء الحمر المستنفرة بصورة الانسان» به قول امیرالمؤمنین: «وُجُوهُهُمْ وُجُوهُ الْآدَمِيِّينَ وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ»[19] این دلی که برای اینکه دلدادۀ به حق باشد و راهها را مقرر کرده است درونی و برونی، اگر این دل، گل شد، اگر فقط انباشته از خرافات و شهوات شد، خود خدا جلوی او را میگیرد که دیگر نفهمد. این جزاء وفاق است.
آیات مقدساتی که دلالت میکند بر اینکه ضلالت از خود یا دیگری است 35 آیه است. «خمسة و ثلاثین آیة فی الذکر الحکیم تدل دلالة واضحة علی أن الضلالة من قبل انفسنا داخلیة أو خارجیة ثم ثلاثون آیة تدل علی أن الله یضل». معنای این آیات دوم را هم در خود آیه میفهمیم، هم آنها معنا میکنند. هم آن 35 آیه که میگوید ضلالت از ماست در بُعد اول، در بعد دوم، در بعد سوم و… از ماست، آیات دوم هم معنا میکند که هم از خداست، هم از شماست. برای اینکه این اختیار محفوظ بماند و مرحله دوم، آیات ضلالت. من برای همه اینها اشاره گذاشتم. آقایان! در قرآن تفتیش بفرمایید، بگردید، جدیت کنید و باطناً هم ناراحت نشوید اگر به شما بد میگویند و فحش میدهند. یکی از برادران در یک شهری حوزه علمیه قرآن تأسیس کرده بود و بیشتر از یک سال هم آنجا بود. بعد امام جمعه با او مخالفت کرد و دادگاه بردند و زندان بردند… حرفهایش با حرفهای حوزه سازگار نبود، قرآنی بود. به قرآن استدلال میکرد، مطالب قرآنی هم […] آمده بود، گفتم: ناراحت نباش، سر امامحسین را هم ببرند خوشحال است، سر یزید را هم ببرد، خوشحال است. «قاتلاً و مقتولاً».
«اذا تسلک سبیل الحق اذا قتلت انت علی حق ادّیت واجباً، اذا قُتلت ادّیت […]» از نظر باطن فرقی ندارد. من حساب میکنم سر امامحسین را که میبریدند، از پشت هم مشکلتر است، ایشان از ته دل میخندیده، در بُعد اینکه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[20] پیغمبر بزرگوار ابراهیمش فوت کرد، اشک میریخت، اما قلبش طوری نبود که بر خلاف رضای حق باشد. جهت بشری محفوظ است، ولی جهت الهی هم محفوظ است. امامحسین درد میکشید، ولی آن درد لذت داشت. آقای خمینی گفت یک سیلی محکم در زندان اوین به من زدند، حظ کردم! برای خدا بود دیگر. اشتباهات هم همه دارند، امامحسین که اشتباه ندارند. در راه خدا آدم را گاز بگیرند، فحش بدهند، بیرون کنند، کتک بزنند، گرسنه باشد. چهار سال در شعب ابیطالب باشد، بعد فرار کند. بعد او را مسخره کنند که دیوانهای، کاهنی، ساحری، سواد نداری… مطلبی نیست. اگر ما واصل به حق هستیم و تشخیص دادیم که خدا را نمیبینیم، کتاب خدا را که میبینیم، بنابراین مطلبی نیست.
سی آیه داریم؛ آیات ضلالت. این آیات ضلالت به خودی خود دلالت دارد بر اینکه حق سبحانه و تعالی دخالت در ضلالت دارد در بُعد اول، در بعد دوم، در بعد سوم، در بعد چهارم. دخالت دارد، منتها تا آنجایی که میشود نمیکند، ولی در هدایت بالاتر است. هر قدر هم شما را اذیت کردند، در قرآن زیاد کار کنید. من این را از باب «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»[21] عرض کنم. ده سال اول انقلاب شب و روز جهال ما را بمباران کردند، اما در ده سال 25 جلد تفسیر فرقان را نوشتم، معنای این چیست؟ «خمسة و عشرین مجلد من ثلاثین جزء من تفسیر القرآن خلال عشر سنین» ولی چطور نوشتم؟ فکرم قویتر، قلمم قویتر، فهمم قویتر، چرا؟ از این طرف اذیت میکردند، از آن طرف التجاء به حق بیشتر بود و مواضیع هم مواضیعی بود که مناسب با جریانات بود. این غلط است که مرا اذیت کردند، پس بروم بخوابم! خیر، اگر پنجاه دزد آمدند، باید زور پنجاه نفر را نشان بدهی، دهتا آمدند، دهتا، یکی آمد یکی. هر قدر دزد بیشتر است، میخواهد به ناموس و مال و جان شما صدمه بزند، شما بیشتر اظهار قدرت میکنید، بیشتر قدرتتان ظاهر میشود و تبلور پیدا میکند. منِ ضعیف در زمان شاه یک سیلی به سرهنگی زدم، خوابید زمین، داشت میمرد. با اینکه قدرت هم نداشتم، سیلی محکمی به صورت او زدم. تو بر خلاف حق فریاد میکنی.
یک نفر در لبنان در جباع الحلاوۀ شهید ثانی عرق میخورد، بعد گفت: «شیخنا! تشرب عرق؟» یکی از پسرهای مرحوم آقای خوئی هم آنجا بود. ایشان گفت: توجه فرمودید چه گفت؟ گفتم: نه. گفت: شیخ ما عرق میخوری؟ جلوی مردم. جلو رفتم و گفتم: چه گفتی؟ گفت شیخنا تشرب عرق؟ چنان سیلی به او زدم که خوابید زمین و دیگر بلند نشد. بعد از مدتی کمکم بلند شد. بعد گفتند یکی از افسران خیلی عالیرتبه بوده که شما تنبیهش کردید. در کل لبنان پیچید. من که قدرتی ندارم، هر قدر انسان حق را حق بداند و هر قدر باطل را باطل بداند، چوب او احیاناً کار ضدهوایی را میکند. هر قدر ما را در پیوستن با قرآن شریف و معارف این کتاب مجید که مظلومترین کتابهای آسمانی و زمینی است در طول تاریخ، حتی در طول تاریخ نسناسها، خدا نسناسها را منقرض کرد. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[22] آنها تکلیف داشتند، اگر تکلیف نداشتند که خدا آنها را از بین نمیبرد. در طول تاریخ ناس و نسناس مظلومتر از قرآن کتابی آسمانی و زمینی وجود ندارد که ما شرعمداران لگد میزنیم به این قرآن، ما شرعمداران مسخره میکنیم قرآن را. لعنت بر ما که مسخرع کنیم، ما که نیستیم، آنهایی که با عمامه و ریش و تشکیلات و… میگویند قرآن میخوانی؟ قاری قرآن هستی. قول فلانی را نقل کن، چرا قرآنخوانی؟
سی آیه در قرآن شریف در این جریان سوم وجود دارد. سورة البقرة، الآیة السادسة و العشرون: «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا» «کفروا» به چه؟ خودشان «کفروا» «لا کفرهم ربهم، لا اکفرهم ربهم» «کفروا» خودشان. میگوییم زید آمد، یعنی آمد، نه اینکه او را آوردند، اگر او را آوردند که دیگر «آمد» نیست. اگر زید را به زور آوردند، یعنی آمد؟ یعنی او را آوردند. «جاؤا به، ما أنه جاء».
«وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ». «و ربنا لا یضل من یهدی و لا یضل من یهتدی، یضل الفاسق، فسق اولاً ثم الله تعالی أضله» پس به حساب فسق است، گترهای نیست. «فسقت، خرج عن طور العبودیة» به آن مقداری که از طور عبودیت خارج شد و از مقتضای عبودیت خارج شد به آن مقدار «یضل» کمک میکنیم. مرحله اولی، مرحله ثانیه مرحله ثالثه، مرحله رابعه «وَ ما يُضِلُّ» این حصر است یا نه؟ «الله تعالی لا یضل الا الذی فسق قبل عن یضله ربه» پس حساب دارد، اصدار از حق است، ولی سبب از کسی است که راه باطل را رفته است. این آیه بمفردها کافی است که بر این مطلب دلالت کند که خداوند که اضلال میکند بیجهت نیست، خود طرف به سوی ضلال رفته یا خدا باید جلوی او را بگیرد یا رها کند یا کمک کند. از سه حال که خارج نیست. «الذی یمشی سبیل الضلال إما ان الله تعالی یمنعه تکوینا عن الضلال، هذا تسییر بترک الشرع خلاف الاختیار، و اما یدفعه الی الضلال، نعم یدفعه الی الضلال قدر ما ینتفع هو بنفسیته الی الضلال» خداوند در هر کاری دخالت دارد. «و اما یورده فی الضلال بأن یختم علی قلبه» این راه کج را میرود و حساب میکند راست است، اصلاً بین کج و راست تمیز نمیدهد، حق و باطل را از هم تمیز نمیدهد. «وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ * الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ»[23] آن فاسقهای بالای بالا، «الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ أُوْلَئكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» از این بیشتر میخواهید؟
- [سؤال]
- این حرف کفار است، کفار میگویند «وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً» این چه مثلی است که خدا میزند؟ چون مثلی که خدا میزند، آیهای که خدا میآورد، دعوتی که میکند، باید همه را هدایت کند. اینها اشکال داشتند «یستشکلون علی الرب سبحانه و تعالی لماذا یمثّلها «مَثَلاً ما بَعُوضَةً» مثلاً بعوضة من الله تعالی؟ «يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً»» دو کثیر مقابل هم است، جواب: نمیگوید «ما نضل» «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ» کسی که خردهشیشه دارد، او گمراهتر میشود. «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[24]
- این «يَهْدي بِهِ كَثيراً» هم قول فساق است؟
- بله، ولی این تصدیق میشود. این «يَهْدي بِهِ كَثيراً» هم قول فساق است، ولی تصدیق شده است. بله، خداوند هدایت میکند با مثل بعوضة. این قول کفار را قبول دارد، ولکن راجع به اضلال که «يُضِلُّ بِهِ كَثيراً» که خداوند عدهای را اضلال میکند، ولی این میگوید: خیر «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ» «کما یهدی به المومنین یهدی لایمانه و یضل لفسقه» بیجهت نیست، روی حساب است.
- – [سؤال]
- بله، قبلاً هم فرمود، قضیه کفار را قبلاً ذکر فرمود که به ادله محفوف است.
- فرمودید خداوند به اضلال کمک میکند، یعنی دخالت دارد؟ این اعانت بر اثم میشود.
- جواب شما را چندمرتبه دادم. اعانت بر اثم است، اگر ما به کسی در گناه کمک کنیم.
- – [سؤال]
- آیا میشود خداوند هیچ فاعلیتی در فعل کسی نداشته باشد؟ نمیشود. توحید افعالی یعنی فاعلیت دارد. منتها فاعلیتی که خداوند دارد، فاعلیت عادلانه است، فاضلانه است. در هدایت فاضلانه است، در ضلالت عادلانه است. یعنی اگر خدا جلوی این شخص را بگیرد یا کاری نکند، نمیتواند کاری بکند. آدمی که میخواهد کار فاسد بکند، یا خدا هیچ کاری ندارد، این غلط است. خلاف توحید افعالی است که بحث کردیم. یا خدا کاری دارد، اینکه کاری دارد، یا جلوی ضلالت را سفت بگیرد، تکلیف را رفع کند یا جلوی ضلالت را رها کند، رها کند به فعل، رها کند به فعل یا مرحله اولی یا ثانیه یا ثالثه یا رابعه، این «جَزاءً وِفاقاً» است. اما اگر کسی به شرابدرستکن کمک کند، این «جَزاءً وِفاقاً» نیست، هر دو عصیان میکنند. اما خداوند به عنوان مُجازی و به عنوان مکلِّف، اگر که هیچ اثری به عنوان جزء اخیر علت تامه که اگر او نباشد، این فعل حاصل نمیشود، اینجا واجب است عدالت تحقق یابد.
- – [سؤال]
- هم در دنیاست و هم در آخرت «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» در کجا؟ در دنیا و آخرت.
- – [سؤال]
- – «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» در دنیاست یا آخرت؟ در دنیا. شما مثال میزنید، مثال به درد ما نمیخورد. ما حق مطلب را بحث میکنیم، مثال برای تبیین است. حق مطلب این است که اگر خداوند جلوی این فرد را بگیرد تکویناً که به سمت ضلالت نرود، این اجبار بر ترک شرع است. اگر بیخود او را به سمت شر هل بدهد، این ظلم است. اگر همان مقدار که او شر میخواهد، خدا هم… کمک نمیگوییم، لفظ کمک غلط است، خدا که شریک نیست. خداوند شر را اصدار میکند، منتها اگر کسی چاقو را گذاشته و میبرد و میبرد، اگر خدا نخواهد، نمیمیرد. ولکن این میخواهد بکشد، پس اگر اراده خداوند بیاید برای کشته شدن، این کمک نیست، بلکه این تحقق بخشیدن به اختیار است. تحقق بخشیدن به اختیار شر، این مقتضای اختیار در حال تکلیف است. کمک تعبیر غلطی است.
سوره نساء، آیه 88: «فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا» «لماذا ارکس ربنا المنافقین؟ بما کسبوا، فی الدنیا» همینجا، آنها را تنبیه میکند به آنچه کردهاند. ولی خود منافق نمیتواند خود را تنبیه کند، باید اصدار از حق باشد. «وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ» چطور «أَضَلَّ اللَّهُ»؟ «أضل»، «أرکسهم» است. چرا؟ چون منافقاند و نفاق از کفر بدتر است. نفاقی که از روی علم و از روی عمد است، این از کفر بدتر است. «فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ» اصولاً اهداء و اضلال به معنای واقع فقط فعل خدا است. «إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[25] دلالت که نیست. دلالت و لفظ و عمل و نشان دادن و اینها نیست. ممکن است حق را صددرصد نشان بدهد، ابوجهل زیربار نمیرود. اگر حق را یک درصد نشان بدهید، کسی که ابوجهل است زیر بار میرود. هدایت و ضلالت به عنوان تحقق به اراده الهی است و خدا هم کشکی اراده نمیکند. «یرید الاهداء و یرید الاضلال اذا اراد الانسان ضلالاً او اراد الانسان هدی قدر ما یری ضلالاً و اکثر من قدر ما یرید هدی» چون «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[26]
«أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً» کار فلانی و فلانی نیست که قویتر بیاید جلویش را بگیرد، خیر. کسی را که خداوند گمراه کرد، ختم کرده است. «ختم علی قلبه» مرحله اولی هم همینطور است، ثانیه هم هم همینطور است. «اذا ختم الله تعالی علی قلب الانسان فقد ختم، لا یمکن أن یفتح القلب، الله هو خالق القلب و هو خالق حالات القلب، خالق القلب تسییراً و خالق حالات القلب هدی و ضلالةً بما یضیق الانسان. قدر ما یزید»
بعد تأیید: «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا»[27] این میشود ضلالت خیلی بالا، «لماذا الله تعالی ارکسهم بما کسبوا؟ لانهم منافقون، نعم لانهم موافقون و «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا…»
آیه ثالثة: سوره نساء، آیه 143. باز مربوط به منافقین است. «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً» ما همه آیات را میخوانیم که خیال نشود که یک دانه حتی از سی آیه قرآن راجع به ضلالت است که دلالت در خود آیه نیست بر اینکه این تسییر نیست و اضطرار است، خیر، همه دلالت دارد. با اینکه اگر هم احیاناً بعضی از آیات دلالت در خود نداشت «إن القرآن یفسر بعضه بعضاً». آیات دیگر.
«إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَليلاً»[28] این ذکر قلیل هم ذکر زبانی است، باطنی نیست، اصلاً در باطن نور نیست، در باطن آنها فقط ظلمت است. «قلیلاً» یعنی این نماز که میخواند، این هفده رکعت نماز چقدر ذکر دارد؟ این ذکرها را برای صورتسازی میخواندند. «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ» در باطن که مذبذب نیستند، در باطن کفر مطلقاند. «منافق فی الباطن کفر مطلق بل اکثر من کافر الرسمی، مذبذبین ظاهریاً» گاه اینجا میرود، گاه آنجا. گاه مسجد میرود، گاه میخانه، گاه با کفار است، گاه با مسلمانان. «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ» تماماً، «وَ لا إِلى هؤُلاءِ» تماماً، نه صددرصد با مؤمنین، نه صددرصد با کفار. اگر مؤمن است، صددرصد با مؤمنین است، اگر کافر است، صددرصد با کفار است. درصد کرده، این درصد هم درصد برونی است، درصد درونی نیست. از درون که صددرصد با کفار است و بدتر از کفار. «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً» «متی یضلل؟ یضلل بعد ما نافقوا باختیارهم» اینها به اختیار خودشان راه بیراهه نفاق را طی میکنند و خداوند هم به آنها جزاء میدهد. جزای فعلی، اگر بخواهد جزای اخروی بدهد که همینجا نابودشان میکند. جزاء دنیوی مختلف است، مثل کسانی که خداوند به آنها مهلت میدهد. فرعون مهلت داشت، به رفقای فرعون مهلت میدهد، مهلت در ظلم. این مهلت برای چیست؟ برای چند بُعد است. یک بُعد این است که هرچه از بدی دارد، ظاهر بشود، دیگر چیزی نماند.
سورة الانعام، الآیة التاسعة و الثلاثون: «وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ» «کذّبوا یعنی «حملهم ربهم علی تکذیب؟ لا، کذبوا هم، انفسهم» خودشان تکذیب کردند با مرضهای درونی و برونی، وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ» «فی الظلمات یعنی فی ظلمات عن الحق، مستورون عن الحق» هر چه هم چراغ روشن کند، هر چه هم نورافکن بیندازد. قلب در تاریکی است، چشم در تاریکی است از رؤیت انسانی، زبان در تاریکی است از تکلم انسانی، گوش در تاریکی است از شنیدن انسانی. «فِي الظُّلُماتِ» زندگی آنها ظلمات است. «ظلمات انسانیة ظلمات درکاً للحق ظلمات بُعداً عن الباطل» اینها همه ظلمات است. «مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ» «من یشأ الله ضلاله، یضلله، من هذا الذی یشأ الله تعالی ضلاله؟ الذی هو أضل فی نفسه» مقدمه را خودش آورد، حال خدا رهایش کند؟ همان چند بُعدی که عرض کردم. وَ «مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «و لا یشاء اضلال احد الا اذا اراد الضلال و عمل بالضلال» هدایت بالاتر است. «قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ»[29].
سورة الأنعام، الآیة مائة و خمسة و عشرین: «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» اصولاً کسی که مسلمان است، صدرش منشرح است.
- [سؤال]
- معلوم است که از آنها نیست، دو یشاء است، دو یشاء متقابل است.
- – [سؤال]
- نشده باشد، قاعده کلی را میگوید. «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ» «من الذی یشرح ربنا سبحانه و تعالی صدره للاسلام؟ من هو مسلم بالفعل او یرید أن یسلم» اگر نه اراده اسلام دارد، نه کفر، چرا «یشرح»؟
[3]. بحار الأنوار، ج 1، ص 96.
[5]. همان، آیه 104.
[7]. عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 124.
[19]. الخصال، ج 1، ص 154.
[23]. همان، آیه 26 و 27.
[28]. همان، آیه 142.