جلسه صد و بیستم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی (توحید خدا در علم)

توحید در علمو ابعاد آن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

توحید در علم که مورد بحث است، دارای چند بُعد است که اشارتاً و یا تحقیقاً قسمت‌هایی را دیروز عرض کردیم. بُعد اولِ توحید در علم این است که علم حق سبحانه و تعالی محیط است به کل شیء، گذشته، بالفعل، آینده، آنچه که می‌خواهد بعداً بیافریند و حتی آنچه که نمی‌خواهد. «فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏»[1] هم سرّ را، هم اخفی را. این بُعد اول است. علل آن هم روشن است که اشاراتی شد، از جمله مقتضای کمال مطلق در حضرت حق سبحانه و تعالی، علم مطلق، قدرت مطلقه و ما الی ذلک از خصوصیات الوهیت و ربوبیت است و یک مقدار دلیل خصوصی و نزدیک‌تر: «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ».[2]

«أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ» اصولاً خلق نیازمند به دو جهت است: یک جهتِ علم است و یک جهتِ قدرت. اگر خلق و آفرینش روی حساب و روی دقت فعلیه و آینده و اثراتی که در نظر است باشد، این هم علم مطلق می‌خواهد و هم قدرت مطلقه. بلکه اگر علم مطلق نباشد، قدرت مطلقه نیست. اگر نداند چه می‌سازد، نمی‌تواند که بسازد، مگر گتره‌ای و بدون حساب که «ما تَرى‏ في‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ»[3] و از این قبیل آیات دلیل است بر اینکه تمام آفرینش‌ها روی حساب است و روی حکمت مطلقۀ عادله و فاضلۀ الهیه است. بنابراین «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ» آن که می‌آفریند، باید بداند و آن که بعداً می‌آفریند از پیش باید بداند؛ زیرا اگر این دانستن که چه خلق می‌کند و چگونه خلق می‌کند قبلاً نبوده، الآن که می‌خواهد خلق کند، پدید آید، از کجا پدید آمده؟ به او تعلیم کردند؟ اله دیگری فوق او هست که از او اعلم است؟ این غلط است. خودش فکر کرده و به دست آورده است که در مقام الوهیت جای فکر نیست، جای تعالی و ترقی نیست. تمام کمالات او فعلیت دارد و اگر چنانچه بعضی از کمالات را تصور کنیم که فعلیت ندارد و بعداً حاصل می‌شود، این امکان است و عروض است و هر دو ترکب است و حاجت است و فقر است.

بنابراین بحث اول مرکّز بر این مطلب است که علم مطلق نامحدود بی‌مرز حضرت اقدس الهی نسبت به کل کائنات مخلوقه و ما سیخلق فرق نمی‌کند، چه قبل از خلقش، چه هنگام خلقش، چه بعد از خلقش، چه بعد از ازبین‌بردنش، فاصله زمان و فاصله مکان و فاصله جریان حکمت خلقت، اینها فاصله بین علم حق و قدرت حق و بین مخلوق‌هایی که می‌آفریند و یا خواهد آفرید، ایجاد نمی‌کند. این بُعد اول است که مقداری هم بحث کردیم و امروز نکاتی را عرض می‌کنیم.

دوم: این بداء که در روایات ما بسیار زیاد است و آن‌قدر نسبت به بداء تأکید شده است که اگر کسی قائل به بداء نباشد، این انحراف و گمراهی است، یعنی چه؟ بداء دو وجهه دارد، بداء در علم است، علم است که بعد از آن، قدرت است، بعد ایجاد است. علم است که توأم با قدرت ایجاد می‌کند، اگر علم نباشد که قدرت کاره‌ای نیست، قدرت باشد، قدرتِ بدون علم کاره‌ای نیست. این بداء که «بدا لله سبحانه و تعالی أن یعمل هکذا» این دو وجهه دارد: یک وجهه نسبت به حق سبحانه و تعالی که حقیقت ندارد، برای خدا چیزی ظاهر نمی‌شود، همه چیز ظاهر است. آنچه را خداوند بعداً انجام می‌دهد و ما گمان می‌کردیم نه، برای ما بداء است، برای خدا که بداء نیست و بداء ما دو حالت دارد: گاهی یک کارهایی را حساب می‌کنیم چنین خواهد شد، یک مقدماتی را روی حساب فکر خودمان و عقل خودمان و برداشت‌های خودمان، طبق نیروهای فکری و علمی خودمان و قدرت خودمان حساب می‌کنیم که این‌طور خواهد شد، بعد می‌بینیم این‌طور نشد. برای ما بداء است، معلوم شد ما اشتباه کردیم. علم ما، فکر ما، قدرت ما، مقدمات اشتباه بود. البته چون ما معصوم نیستیم، اشتباه هم زیاد می‌کنیم. احیاناً بالاتر؛ پروردگار عالم -بر حسب روایات- به امیرالمؤمنین (ع) به واسطه رسول (ص) اعلام فرموده که در فلان شب شما شهید خواهید شد. آیا در اینجا بداء هست؟ به این معنا که دو علم است که خداوند نسبت به خلق احیاناً تحویل می‌دهد: یک علم باطن است و یک علم ظاهر. علم ظاهر بر حسب وضع معمولی عادی چنین است که ما نمی‌دانیم و خدا می‌داند و می‌گوید که چنین و چنان که با هم توأم شد، چنان خواهد شد. این علم ظاهر است.

علم باطن که «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»[4] بعضی چیزها که بنا هست باشد -به حساب ما- یا به علم ظاهر به ما گفته‌اند «يَمْحُوا». بعضی چیزهایی که بنا نیست باشد و به حساب ظاهر بنا نیست باشد «يُثْبِتُ». در اینجا هم نسبت به علم امیرالمؤمنین (ع) بر اینکه فلان شب شهید خواهد شد، بر حسب روایتی که از امام صادق (ع) سؤال کردند: مگر جدتان امیرالمؤمنین نمی‌دانستند که آن شب شهید می‌شوند؟ فرمود: بله. یکی از جواب‌ها این است: «و لکن لله علمان» «لله» البته از طرف خدا صادر می‌شود، ولی یکی از آنها نسبت به خدا نخواهد، خدا علم ظاهر دارد و باطن ندارد، خیر، «لله علمان». و اینکه به امیرالمؤمنین این مطلب را پیغمبر اکرم فرمودند که شما در فلان شب شهید خواهید شد، این علم ظاهر است. علم ظاهر قطع‌آور نیست، بداء؛ ممکن است علم ظاهر تحقق پیدا نکند، ممکن است تحقق پیدا کند. چون یقینی نبود، ولو ظاهراً علم بود، از این جهت اقدام امیرالمؤمنین (ع) به رفتن به مسجد این القاء الی التهلکة نبود. البته این یکی از جواب‌هاست.

– [سؤال]

  • در حکم نه، در احکام الهی نه، در تکوینیات احیاناً اشتباهات است، در تشریعیات که نیست، در شرعیات نیست. در آنچه مربوط به رسالت است هرگز برای رسول و رسولیین که ائمه (ع) هستند، خطا معنا ندارد، ولی در امور عادی مطلبی نیست. به امام رضا (ع) عرض کردند که ما شنیدیم شما همه غیوب را می‌دانید، فرمودند: نه، من دو ساعت است دنبال کلفتم می‌گردم، نمی‌دانم کجا مخفی شده است. صددرصد نیست که همه چیز را حتماً باید بدانند، علم آن‌ها به اندازه علم خدا باشد.

بداء نسبت به غیر حق سبحانه و تعالی در علم ظاهری که تعلیم کرده است، هست، اما در علم واقعی که نیست. بعضی از علوم واقعیه‌ای که در آن‌ها بداء نیست و تبدل نیست و «یَمحُوا» نیست، البته این‌ها این‌طور نخواهد شد. علم وحی است، معلوم است، علم وحی مربوط به شریعت است، اما اینکه فلانی فلان روز خواهد مرد، بر حسب مبانی ظاهری که ما با آنها آشنا هستیم، بله، اما احیاناً مبانی ظاهری به عللی از بین می‌رود، مثل اجل معلق و اجل محتوم. اجل معلق اگر است در بُعد نظر ما، ولی در بُعد نظر الهی که معلق نیست، در بُعد نظر ما اجل معلق است، ولکن نسبت به اراده و علم الهی اجل معلق نیست. خدا می‌داند که چنین خواهد شد و اذن موت خواهد داد، پس موت حاصل خواهد شد. پس در باب بداء که ما این‌قدر روایات داریم که حتماً این‌طور است و اگر کسی قائل نباشد، او جاهل است و گمراه است، بداء در علم حق نیست، چون بداء در علم حق جهالت است، جهالتِ قبل و علمِ بعد است. این مرحله دوم.

– [سؤال]

  • مثلاً: خداوند می‌فرماید یا ما می‌بینیم و می‌دانیم که اگر برویم وسط خیابان بایستیم که ماشین‌ها می‌آیند و می‌روند، ماشین می‌زند و ما را می‌کشد، علم به این مطلب نوعاً هست یا نه؟ اما بعضی وقت‌ها این علم تخلف از واقع می‌کند. ماشین می‌زند و من را نمی‌کشد یا ماشین نمی‌زند. پس یک علم ظاهر هست، منتها علم ظاهر دو بُعد دارد: یک علم ظاهر بر مبنای آنچه برای ما ظاهر است، واقعاً اگر کسی از طبقه ششم بیفتد می‌میرد. ولی من یادم است یک زن آبستنی از طبقه ششم پارک شهر تهران افتاد و نمرد، حتی زایید! علم ظاهر این است، حالا علم ظاهر چه خود انسان به وسیله وسائل ظاهریِ علمی به دست بیاورد، چه وحی بشود. وحی هم سه بُعد دارد: یک بُعد وحی، وحی احکام رسالتی ربانیه است که این قابل بداء نیست؛ یک بُعد، وحی علم قطعی است که بداءپذیر نیست؛ یک بُعد، وحی علم ظاهری است که بُعد قوی‌تر است از آنچه ما داریم، آنچه ما داریم، ظاهر این مقدمات و وضع چنین اقتضا می‌کند که این شخص خواهد مرد یا زنده خواهد ماند، ولکن بداء، این به او خورد و نمرد. کارد ابراهیم رفت روی گردن اسماعیل، هر کس می‌دید می‌گفت کشته می‌شود، تلاش هم می‌کرد. اما بداء، بداء برای ابراهیم است و برای ابراهیمیان است، برای دیگران که نیست.
  • در علم خداوند این هست که این شخص زنده می‌ماند یا نه؟
  • نسبت به ما. عرض کردیم یک ظواهری داریم که این ظواهر اطمینان‌بخش است که اگر این شخص برود وسط خیابان بایستد که ماشین‌ها هم می‌آیند و می‌روند، به او می‌زنند و می‌میرد، ولکن بداء؛ زد و نمرد. استثنائاً شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد، استثنائاً نه اجل معلقش، نه محتومش نرسیده بود و خداوند نخواست بمیرد و نمرد، این بداء است، برای ما بداء است.
  • آنجایی که باید بمیرد، می‌میرد، آنجایی که نباید، نمی‌میرد، پس اجل معلق نیست.
  • فرق بین معلق و محتوم این است که اجل محتوم چه چیزی حاصل شود چه نشود، حتماً خواهد مرد. ولکن اجل معلق این است که اگر چنان شود، به اراده الهی خواهد مرد، ولکن خدا این اگر را احیاناً برمی‌دارد، صدقه بدهد و چنین و چنان کند، صدقه رفع بلا می‌کند. چیزهایی هست که بلاهای نورسیده و زودرس را از بین می‌برد، اما بلاها یا غیر بلاهایی که اینها در زمینه اجل حتمی است، چه بلایی باشد، چه نه، اینها را هیچ چیزی از بین نمی‌برد. خداوند مقرر کرده است که بنده هشتاد سال عمر کنم، شما هم نود سال، مقرر این است، نه بالاست نه پایین، منهای نظر به بلاها، منهای نظر به عوارض، این عقب نمی‌افتد، جلو می‌افتد به عنوان اجل معلق، آن هم به اراده الهی.
  • اگر اجل معلق باشد، آن اجل حتمی دیگر از بین رفته، یعنی آن علم خداوند که […]
  • آن علم را که خداوند مقرر کرده است که بعد از هشتاد سال صددرصد، یعنی از آن بیشتر نمی‌شود، اما مقرر کرده است اجل معلق که اگر -اگر نسبت به ماست- ما چنین و چنان بکنیم، خداوند این متعلق اجل را برمی‌دارد، یعنی ماشین بخورد نمی‌کشد، کارد که می‌آید نمی‌بُرد، آتش که می‌آید سرد می‌شود. اگر ما این کار را بکنیم، ولی این اگر‌ها نسبت به ماست، نسبت به خدا که نیست، خدا هر دو را می‌گیرد.
  • خدا به پیغمبرش می‌گوید وعده عذاب بده و آن پیغمبر هم به امتش […] بعداً آن‌ها به هم رحم می‌کنند، بداء حاصل می‌شود.
  • این هم بداء است، در علم بداء حاصل نشد.
  • عین همین قضیه در امامت حضرت موسی بن جعفر است. امام صادق قبلاً…
  • همان مثالی که اول زدید، خیلی خوب است که یونس (ع) رفت و بنا بود عذاب بیاید.
  • – [سؤال]
  • متوجه هستم، ولی وحی تعلیم حکم نبود، وحی إخبار از جریانی بود که این علم ظاهر بود، واقعاً هم علم ظاهر است، چرا؟ برای اینکه ظاهر مطلب در نظر ما -خدا نه- که یونس آن‌قدر ماند و فحش دادند و اذیت کردند و کتک زدند و… طلب عذاب کرد، خداوند فرمود عذاب، ولی اتفاق نیفتاد. عذاب در این زمینه است که این قوم همین‌طور بمانند، ولی یونس نمی‌داند که همین‌طور خواهند ماند یا نه. این را نمی‌داند که آیا این قوم توبه خواهند کرد یا نه، این را نمی‌داند، ولی می‌داند که روی این زمینه عذاب نازل خواهد شد و این علم ظاهر است. اما آن چیزی که نمی‌داند و خداوند می‌داند که اینها توبه خواهند کرد، آن چه شد؟ آن جریان محتوم بود. بنابراین اینجا در علم خدا تغییری حاصل نیست، از نظر بُعد ظاهری و آنچه خداوند مقرر فرموده است که اگر اینها تکذیب کردند، پیغمبر برود و عذاب هم بیاید، وعده عذاب هم داده شده بود، ولی وعده عذابِ حتمی نیست، وعده عذاب در علم ظاهر است، اگر در همین حال باقی ماندند. و همچنین و قس علی ذلک فعلل و تفعلل. در تمام مواردی که می‌فرمایید. اما راجع به موسی بن جعفر، راجع به ائمه (ع) که بداء حاصل شده، اینجا قابل قبول نیست.
  • امام صادق قبل از اینکه از دنیا برود، گفته بود امام بعد از من این است.
  • این روایت دروغ است، چون امامت مقرر است.
  • – [سؤال]
  • بنویسند، مگر هر چه نوشتند درست است؟! اصلاً ما با نوشته‌ها دعوا داریم! چیزهایی که برخلاف اصول مسلّمه اسلامی ماست، ما چطور می‌توانیم قبول بکنیم؟ آن‌قدر از این دست مطالب هست و ما قبول نداریم و باید کتاب‌های این‌ها را شست و دور ریخت. اگر بخواهد بداء در علم خدا بیاید که علم بعد الجهل بر خلاف ضرورت عقیدتی ما است.
  • دلیل قرآنی که ندارد. […]
  • ما هم احادیث را جواب می‌دهیم. در قرآن می‌گوید: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ»[5] این آیه در مورد بداء است، یکی از ابعاد آیه همین است که «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ». چه چیزی را «یَمحُوا» و چه چیزی را «یُثبِتُ»؟ هم تکوین است، هم إخبار علم ظاهر است و هم غفران است، عذاب است، تمام اینها «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ». بنا بود که خداوند اینها را عذاب کند، ولی نکرد، بنا بود عذاب نکند ولی کرد. بنا بود عذاب بکند ولی نکرد؛ چون یک جریان مخفی بر یونس حاصل شد، پس عذاب نکرد. بنا نبود عذاب بکند، ولی کرد، چرا؟ حالت ظاهر این است که عذاب نشوند، ولکن اینها در عمق برای رسالات و نبوات و… خطرناک بودند، بنابراین اینجا عذاب کرد. این بحث دوم.
  • مگر بین علم خدا و فعل خدا جدایی است؟
  • خیر، جدایی نیست.
  • وقتی جدایی نیست که دیگر نیازی نیست بداء باشد.
  • اینکه خداوند فرمود چنین، اینکه فعل نیست، إخبار است.
  • علم او با فعلش یکی است.
  • می‌فهم، منتها بعضی وقت‌ها خداوند با علم صددرصدی که محو نمی‌شود إخبار می‌کند، بعضی وقت‌ها با علمی که در ظاهر بین ما هست. خدا می‌داند از بین می‌رود یا نه، ولی ما نمی‌دانیم، به ما می‌گوید این‌طور، ظاهر این‌طور است. کما اینکه مرحله ظاهر را اول مثال زدم که ما بر حسب امارات و جریانات ظاهری می‌بینیم چنین است، صددرصد هم می‌دانیم، بنابراین خدا هم این آدم را خواهد کشت. حتماً اگر می‌دیدیم که آتش شعله زده و ابراهیم در یک جهنم عجیبی است، حتماً می‌بینیم علماً قطعاً یقیناً که ابراهیم سوخته خواهد شد، اما بداء؛ یعنی واقع مطلب را ما نمی‌دانیم، خدا می‌داند. حال این را تبدیل به وحی می‌کنیم، منتها در بُعد ظاهری.

مورد سومی که بحث می‌کردیم، آیاتی است که انسان قبل از توجه به معنای لغوی و قبل از توجه به معنای خود آیات گمان می‌کند که علم بعد الجهل است و بعضی خواسته‌اند که توجیه کنند، اما واقع مطلب شدرسنا است. مثل کسی که داشت قرآن می‌نوشت به آیه «شغلتنا» رسید، گفت قرآن که غلط ندارد، «شدرسنا». اینجا هم همین‌طور است.

از جمله آیات سوره مبارکه مائده، آیه 94: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ» ابتدای آیه را گروهی گمان کردند که این مربوط است به صید در حال احرام یا در حرم، خیر، البته بعد آمده: «يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ»[6] بسم الله! اما اینکه بعد آمده: «تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ» به این معناست که اوّلی هم در حال احرام است؟ خیر «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ» «الذین آمنوا» چه کسانی هستند؟ همۀ «الذین آمنوا»، نه اینکه فقط محرمینی که در حرم هستند. «الذین آمنوا» بعضی وقت‌ها آنها را خداوند مبتلا می‌کند «بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ» صید دو نوع است: یک مرتبه باید به دنبال صید رفت، یک مرتبه در جایی است که آن‌قدر زیاد آمده که گرفتنش آسان است. یک موقع در راه تهران و قم این‌طور شد، آن‌قدر برف آمده بود که آهو‌ها مانده بودند و گوشت آهو شده بود به قیمت کاه، من یادم هست. همین‌طور صید می‌کردند.

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ». «رماحکم» فقط نیست، بلکه «أیدیکم»، صید را با دست بگیرید، بروید و آهو را با دست بگیرید. این بلواست، یک حکم شرعی در اینجا استفاده می‌شود که صید در اصل حرام است، مگر برای رضایت خدا «بسم الله» و لذا سفر صید مگر این‌طور نیست؟ اگر کسی سفری کند که در آن سفر باید قصر بشود، از نظر مسافت. اگر این سفر برای صید است و صید هم مورد ضرورت نیست، بلکه برای تفریح است، این سفر حرام است و این صید هم حرام است. کاری به احرام و حالت احرام و در حرم بودن ندارد. یک حرام کلی داریم: صید در غیر زمینه حاجت و یک حرام خصوصی داریم: صید چه در زمینه حاجت، چه در زمینه غیر حاجت، اگر انسان محرم است یا در حرم است یا هم محرم است و هم در حرم است. پس کجا حلال است؟ اگر محرم نباشد و در حرم نباشد و برای احتیاج است، نه برای لهو، نه برای بازی، با جان حیوانات بازی کردن یعنی چه؟ شما حق ندارید یک مورچه را بکشید، یک مورچه که به شما کاری ندارد. یک وقت است که به شما کاری دارد، اذیت می‌کند، زندگی مختل است، مورچه را حق ندارید بکشید. یکی از جریاناتی که واقعاً ما را تأدیب می‌کند در اذیت نکردن حیوان، تا چه رسد انسان، حالت احرام است، حالت احرام بزرگ‌ترین مدرسه است که اصلاً به کسی، به حیوانی، حتی به درخت دست [نزنید]، شما حق ندارید درخت حرم را در غیر حالت ضرورت قطع کنید یا شاخه آن را بچینید. این فرعی بود.

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ» چرا؟ «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» اینجا جای امتحان است دیگر. آیا این صیدی که «تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ» در حال عادی غیر حاجت یا در حال صید چه حاجت چه غیر حاجت، که در هر دو حرام است. اگر حرام نزدیک انسان آمد و انسان به آن دست نزد، امتحان بسیار بزرگی است، حرام دور باشد که مطلبی نیست. مثلاً فرض کنید یک جوانی است که خیلی به زن احتیاج دارد، این آدم میل نمی‌کند زن رئیس‌جمهور آمریکا را بگیرد، دور است، اصلاً به او نمی‌رسد. بحث در آنی است که نزدیک است، آنی که خیلی نزدیک است و نزدیک است که دست بزنی هست، تا دنبالش نرفته، هست، اینجا بلوا مهم است و لذا در باب صید اینکه می‌فرماید: «لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ» خداوند بداند؟! مگر خداوند نمی‌داند؟ قبل از اینکه این صید‌ها در دست و بال شما باشند و شما بتوانید بگیرید، خدا نمی‌داند چه کسی حرام را انجام می‌دهد، چه کسی انجام نمی‌دهد؟ چه کسی در این امتحان ساقط می‌شود و چه کسی ناجح می‌شود؟ خداوند نمی‌داند؟ پس «لِيَعْلَمَ» یعنی چه؟ دو مطلب است: یک مطلب را فرموده‌اند، یک مطلب را نفرموده‌اند. مطلبی که فرموده‌اند از جمله علامه طباطبایی (رض) در مثل این آیات که پانزده آیه است، یعنی «لیظهر معلومنا لمن لا یعلم». این چه حرف‌زدنی است؟ «لنعلم یعنی لیظهر معلومنا لمن لا یعلم» استاد بزرگوار نفرمایید که بهتر است و دیگران همچنین، برای اینکه این ضایع کردن کلام خداست. من فرمایش ایشان را عرض نمی‌کنم، بعضی اوقات کار ما دوستیِ خاله خرسه است. خاله خرسه می‌خواست مگس صاحبش را اذیت نکند، یک سنگ بزرگ بلند کرد و بر سر او کوبید. به جای اینکه مگس را بکشد، آدم را کشت! علامه بزرگوار بسیار بزرگوارند، ولی این حرف کوچک‌گوار است که «لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ» که خداوند بداند معلوم است، نه، که ظاهر شود معلوم ما از برای دیگران، این معبرِ «لیعلم» نیست، بلکه «لیظهر ما علمنا لمن یخافه» عبارت هم همان است. یا «لنظهر» «لنظهر من یخافه بالغیب». «لنظهر» بیشتر است یا «لنعلم»؟ مثل هم است. چرا «لنعلم» فرمود؟ برای اینکه ما را گمراه کند یا به قول صاحب معالم که قرآن ظنی‌الدلاله است، خدا حتماً طوری حرف زده که ما گمراه شویم، قرآن کتاب گمراهی است؟ خیر، بلکه مطلب سومی است. «لیلم من العَلم و لیس من العِلم، عَلَم یَعلَمُ» اگر عَلم باشد، مضاد با علم است. «لیعلم» اگر «عِلم» باشد؛ یعنی قبلاً نمی‌دانست. «عَلم» باشد، چون قبلاً می‌دانست و «مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ» را احیاناً خودش نمی‌دانست و اگر خودش می‌دانست، دیگران نمی‌دانستند که این خائفِ الله است «بالغیب» که در موقع امتحان ناجح می‌شود یا نه، «لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ». این «مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ» مورد علامت است، این خوف بالغیب کجا بروز می‌کند؟ اینجایی که صیدی که «تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ» صید نمی‌کند، بر خلاف اشتها و میلش صید نمی‌کند. «فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ».

  • […] اینجا «لِیَعلَمَ» را «لِیُعلِمَ» گرفته است.
  • اینجا هم باید بگوییم: حاج‌شیخ حسین نوری «لِیَعلَمَ»! ایشان آن‌قدر جاهل بود نسبت به قرآن که هتک‌هایی کرده که یهودیان نمی‌کنند. ایشان نوزده جای قرآن را گفته این‌طور نبوده که ما در پاورقی تفسیر داریم.

آیه دیگر، سوره انفال، آیه 66: «الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفاً» اینجا را چه کار کنیم؟ «عَلِمَ» است دیگر، «عَلَمَ» که نیست. اگر «یَعلَم» بود، می‌گفتیم «عَلَمَ» است. اینجا «وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفاً» می‌گوییم «وَ عَلِمَ» مگر فعل ماضی نسبت به خدا داده نمی‌شود؟ واو هم حالیه است. و حال آنکه می‌دانست، یعنی حالا؟ نه، از قبل، من الازل می‌دانست. پس اینجا از جاهایی نیست که ما آن توجیه را بکنیم، اینجا خودش وجیه است.

  • «خَفَّفَ» ماضی است. «الْآنَ خَفَّفَ» الآن هم هست.
  • چه کسی می‌گوید الآن، الآن است؟ شما این‌طور می‌گویید. خیر، واو حالیه است. «الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ» واو چیست؟ «وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفاً» و دانست که در شما ضعف است، از چه زمانی دانست؟ از وقتی که «خَفَّفَ»؟ چه کسی این را گفته؟ چرا به هم ربط می‌دهید؟ چه التزام است، چه تلازم است… خیر. «وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفاً» مثل اینکه دو فعل، مثلاً «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكَ»[7] بگوییم «وَ اسْتَغْفِري» یوسف است؟
  • اگر کلام، کلام غیرخدا بود، ما از کلام می‌فهمیدیم الآن هم…
  • یعنی متعلق حکم الآن است.
  • بله، متعلق حکم الآن است، ولکن علم متعلق حکم نیست، نمی‌توانیم در اینجا سیاق را… «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِري» بگوییم خیر، یا اینکه «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ»[8] مثل فخر رازی که می‌گوید: «عَنْكُمُ» یعنی همان زن‌ها. زن که مرد نمی‌شود، مرد هم که زن نمی‌شود. در اینجا هم «وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفاً» دانسته است قبلاً. سؤال: خدا که می‌دانست در اینها ضعف است، پس چطور اول آن‌طور، بعد این‌طور؟ می‌گوییم اول دشمن زیاد بود، مؤمنین کم بودند، حالا دشمن کم و مؤمنین زیاد، بنابراین مصلحت فرق کرد، علم فرق نکرده است. این جزء آن پانزده آیه نیست.

سوره توبه، آیه 16: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» این توبیخ کسانی است که این گمان غلط را دارند. کسانی این گمان غلط را دارند که همین‌طور خدا ما را اینجا خلق کرده است و رها کرده است و خوب معلوم نخواهد بود، بد معلوم نخواهد بود، امتحانی نخواهد بود، همین‌طور زندگی کنیم. «أَمْ حَسِبْتُمْ» یا گمان کردید «أَنْ تُتْرَكُوا» شما را رها می‌کنیم؟ مؤمن ترک نمی‌شود. هر که بامش بیش برفش بیشتر. انسان که در زمستان خربزه می‌خورد پای لرزش می‌نشیند. اگر انسان راه شیطان را برود، همه وسائل را برای او فراهم می‌کنند، راه جهنم آسان است، راه شهوت آسان است، کمک زیاد دارد، در درون کمک دارد، در برون کمک دارد. راه شهوت زیاد است. آن راه جنت است که عقبات دارد، از درون دارد، از برون دارد، اکثر بر خلاف آن هستند، ولو احیاناً مؤمنین باشند. اگر شما ایمان صحیح را پیروی کنید و دیگران اشتباه کرده باشند، با شما معارضه می‌کنند. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا» خدا شما را رها می‌کند؟ خیر، هر قدر مقام ایمان بالاتر باشد، ابتلا مهم‌تر است، هر قدر شاگرد زرنگ‌تر باشد، طبعاً امتحان او قوی‌تر است. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا» و هنوز نه «يَعْلَمِ اللَّهُ» و هنوز خداوند نمی‌داند؟ یعنی خداوند تا حالا نمی‌دانسته، اگر امتحان نکند نمی‌داند، امتحان کند می‌داند. خیر، «وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ» که این کسر «يَعْلَمِ» برای جزم است، «وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ» یعنی «عَلَمَ، یَعلَمُ» و هنوز خداوند علامت نمی‌گذارد بر مجاهدین؟ خیر، زمینه‌های جهاد و جنگ از نظر مالی و حالی و… پیش می‌آید، از لحاظ جانی پیش می‌آید که خداوند علامت بگذارد بر کسانی که راستگو و راست‌عقیده و راست‌فکر بودند که جهاد کردند، کشته شدند یا کشتند یا هر دو.

«وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» این هم قرینه قطعی، اگر آن جهت را هم نداشتیم. «وَ اللَّهُ خَبيرٌ» خداوند خبیر است به آنچه شما عمل می‌کنید؛ خوب یا بد، منتها قبل از اینکه عمل خوب یا بد بکنید، نه برای خودتان روشن است نه برای دیگران؛ چون ادعای ایمان است. ولی وقتی عمل خوب شد، جهاد شد، آن کسی که جهاد کرد، این جهاد کردن خودش علامت ربانیه است، چون خداوند شرعاً و تکویناً مقرر کرده است. شرعاً گفت برو و تکویناً هم موت آنجا حاصل شد یا حاصل نشد. این علامت ربانیه است بر کسی که جهاد می‌کند و علامت ربانیه است بر کسی که جهاد نمی‌کند. «وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» این تعمیم می‌دهد خبرویت حق سبحانه و تعالی را نسبت به کل اعمالی که ما می‌کنیم، قبل از اینکه انجام بدهیم و بعد از اینکه انجام دادیم، اینجا جای علامت است، قبل از انجام که جای علامت نیست. قبل از اینکه جنگی پیش بیاید، کسانی که ادعای ایمان دارند به جنگ نرفتند، چون جنگ نبوده، اینجا علامتی بر این شخص که چنین است و بر آن شخص که چنان است نخواهد بود.

– [سؤال]

  • خود این جهاد کردن و پیش رفتن و جانبازی علامت است. این علامت را چه کسی می‌گذارد؟
  • علامت است برای خود ناس؟
  • علامت هست برای دو دسته، دسته مهم‌تر دیگران، دیگران می‌گویند: این آدم ضعیف به درد جنگ نمی‌خورد. جنگ که شد، به جبهه می‌رود. مثلاً خود شما به جبهه رفتید، سه سال هم در عراق زندانی بودید. کسی نمی‌دانست، ولی بعداً معلوم شد. این علامت است. دیگران فهمیدند که شما چنین‌ هستید، دیگری چنان است. این علامت است. خود رفتن و این کار را در زمینه جنگ انجام دادن، این خودش علامت است و نرفتن هم علامت است. آن علامت ایجابی است که قبول است، این علامت سلبی است که…
  • خود کلمه خبیر دلیل بر این نیست که «عَلِمَ، یَعلَم» از مادّه عِلم است؟
  • خیر، خبیر دلیل است بر اینکه علم خداوند مطلق است، نه اینکه از مادّه علم است. زیرا اگر علم باشد، بین «خبیر» و «لَمَّا يَعْلَمِ» تضاد است.
  • – [سؤال]
  • یعنی هنوز نمی‌داند یعنی قبلاً نمی‌دانسته، پس قبلاً خبیر نیست. ولی «خبیر» با آن ضد است.
  • نه، این را رد می‌کند! […]

– خداوند این را رد می‌کند. در اینجا دو مطلب است: یکی رد می‌کند که خداوند همین‌طور ما را گذاشته و علامت نمی‌گذارد، این را رد می‌کند. پس خداوند علامت می‌گذارد. دومین چیزی که رد می‌کند این است که از «عِلم» نیست، چون اگر از «عِلم» بود، بنابراین خدا جاهل بود و «وَ اللَّهُ خَبيرٌ» با آن تضاد دارد و همچنین سایر آیات محکمات.

آیه دیگر، سوره کهف، آیه 12: «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ» اگر در جایی ما عرض کرده باشیم که «نعلم» از «عَلم» دو‌مفعول‌گیر نیست، اگر گفته باشیم، می‌گوییم نه، این‌طور نیست، بعضی اوقات دو‌مفعول‌گیر است، ولکن همان معنای «عَلم» را دارد. البته نوعاً «عِلم» دومفعول‌گیر است که این علم مرکب است و «عِلم» کمتر یک‌مفعول‌گیر است که این علم بسیط است «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»[9] که مفرد نیست و به عکس: «عَلم» نوعاً یک مفعول می‌گیرد، ولکن کمتر دو مفعول می‌گیرد. در اینجا دو مفعول گرفته است. «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» بعث از چیست؟ بعث از حالت مرگ که نیست، بعث از حالت نوم است. این نومی که سیصد و چند سال طول کشید، نیازمند بعث است. کما اینکه خواب عادی هم بعث می‌خواهد، خواب غیرعادی هم بعث می‌خواهد. إحیاء هم بعث می‌خواهد، پیغمبر هم بعث می‌خواهد. وقتی جامعه رکود دارد، پیغمبر مبعوث و انگیخته می‌شود که جامعه را از رکود در فساد بیرون بیاورد و به طرف حق دعوت کند. همه بعث می‌خواهد.

«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ» چرا؟ «لِنَعْلَمَ». عِلم است؟ نمی‌شود. خدا قبل از بعث نمی‌دانست که کدام یک از این دو حزب «لِما لَبِثُوا أَمَداً»؟ دو حزب بودند، یکیشان «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ»[10] حزب اول «قال» است که در آیات بعدی می‌آید. «وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ»[11] تا «وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ»[12] در آیه 19: «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ» این دو حزب هستند، دو حزب مؤمن هستند. یکی آگاه‌تر بود، بقیه آگاه نبودند. «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ» یکیشان به همه گفت: «كَمْ لَبِثْتُمْ» به آن شش حزب دیگر «قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» پس دو دسته شدند، یک دسته گفتند: «لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْم» و یک دسته گفتند: ما نمی‌دانیم «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ».

این مطلب را که بعضی این‌طور گفتند که «يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» و بعضی هم این‌طور گفتند که «رَبُّكُمْ أَعْلَمُ» این را خداوند از پیش می‌دانست، پیش از اینکه جهان را خلق کند. پس این یک علامت است. یعنی اینکه یکی این‌طور گفت و آنها آن‌طور گفتند، این گفتن علامت است. گفتن آدم خطأً علامت است، گفتن آن آدم ثواباً علامت است. «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ»[13] «أیَّ الْحِزْبَيْنِ» نیست، چون جمله است. «َأَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً» یکیشان را «عَلَمَ» علامت گذاشت که دانستند و دیگری را علامت گذاشت که ندانستند، دانسته آنها جهل بود. اینجا گفت «يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» آن که ندانست، آن ندانسته علم بود. برای اینکه چیزی که انسان نداند، «لا أدری نصف العلم» اگر آدم بداند که نمی‌داند و از روی نادانی جواب دهد، این جهل است. اما اگر بداند که نمی‌داند و بگوید: نمی‌دانم، خودش علم است، علم است به اینکه نمی‌داند. پس باید بگوید نمی‌دانم. این هم از این آیه که «لنعلم» «عَلم» است و عِلم نیست.

– پس کسانی که علمی ندارند، عالم هستند.

  • اگر علم ندارد و می‌داند که نمی‌داند، عالم است که نمی‌داند. این را برای چه کسی می‌گویند؟ برای اینکه حاج‌آقا حسین قمی (رض) در حرم امام حسین (ع) بودند، در زمانی که آقا سیدابوالحسن فوت کرده بودند و ایشان مرجع شده بودند. یازده ماه بود مرجع شده بودند. یک نفر رفت گفت آقا فلان مسئله، گفت نمی‌دانم. گفت: آقا شما مرجعید! گفت نمی‌دانم! داد زد، آقا برای چه داد می‌زنید؟ برای اینکه مردم نمی‌دانم را یاد بگیرند. من تازه مرجع شدم، باید مراجعه کنم.

سوره عنکبوت، آیه 3: «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ» باید خداوند «عَلم» داشته باشد، نه «عِلم». و الّا اگر «عِلم» بود، باید خداوند بداند، یعنی قبلاً نمی‌دانست. شما باید بدانید، اگر می‌دانید، دیگر باید یعنی چه؟! پس این «فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ» از «عَلم» است، از «عِلم» نیست. باید خداوند علامت بگذارد بر صادقین و علامت بگذارد بر کاذبین، صادق و کاذب قبل از امتحان مخلوط‌اند، ولکن وقتی که امتحان شد «عند الامتحان یکرم المرء او یهان». در سوره احزاب این قضیه صدق به طرز بسیار بالا و والایی بیان شده است.

  • [سؤال]
  • بله، همین‌طور می‌شود و لذا همه این‌هایی که می‌گویید مضارع است، این حرف خوبی است. سوره عنکبوت، آیه 11: «وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقينَ» این هم همان است که دیگر تکرار بحث نکنیم.
  • – [سؤال]
  • برای خداست.
  • – [سؤال]
  • نه، مشروطش را عرض می‌کنیم، مطلق که همیشه هست. «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ» معلوم است. خیر، آنکه مشروط است که بر حدوث علم دلالت کند. آنکه بر حدوث علم دلالت کند، البته این‌طور است. در «عَلِمَ» که نیست، ولکن در «نَعلَمُ، یَعلَمُ» هست، منتها مشروط است. سوره سبأ، آیه 21.
  • – [سؤال]
  • چرا؟ لام تأکید است.
  • اگر علامت بگذارد، باید بگوید «لِیَعلَم»
  • علامت تأکیدی است دیگر، یعنی مؤکداً خداوند علامت می‌گذارد. چرا «لِیَعلَمَ»؟ این «لِ» با «لَ» فرق می‌کند. «لِ» از حروف جارّه است، ولکن «لَ» اینطور نیست، «لَ» جر نمی‌دهد.

سوره سبأ، آیه 21: «وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ». آیه قبلی: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ * وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ» ابلیس دلیلی ندارد که این دلیل بر مردم احاطه کند و به حساب دلیل مردم گمراه بشوند، خیر. کما اینکه در سوره ابراهیم می‌فرماید: «إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي»[14] پس چه؟ اصلاً ابلیس چرا هست؟ چرا ابتلائات شر و خیر هست؟ چرا این افتتان‌ها و امتحان‌ها هست؟ «إِلاَّ لِنَعْلَمَ» بدانیم؟ امتحان برای ما، برای علم است. ما نمی‌دانیم فلان شاگرد درست درس خوانده، فلانی درست درس نخوانده، باید امتحان کنیم، امتحان برای علم ماست. اما خداوند که امتحان می‌کند برای علم خودش نیست، برای این است که ما در امتحان «یکرم أو یهان» بشویم، خود امتحان ما را بالا ببرد یا به زمین بزند. «وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ» یعنی «لنجعل علامةً» چه کسی را؟ اینجا مفرد است، یعنی جمله نیست. «مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها في‏ شَكٍّ» این مرکب است، اما مرکب جمله‌ای نیست، کلام تام نیست، بلکه مفرد است. «الا لنجعل علامة» بر «مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ». «مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ» در مقابل شیطان شیطنت نمی‌کند و به اغوای او از غاوین نمی‌شود. اما کسی که خودش شیطنت دارد، البته در مقابل شیطان لنگ می‌اندازد.

سوره محمد، آیه 31: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ» تماماً بلواست. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ» مفرد است و یکی از چیزهایی است که تأیید می‌کند، چون علم، نوعاً «إلا ما شذ» بر کلام وارد می‌شود، بر مفرد وارد نمی‌شود، اگر علم بر مفرد وارد شود به معنی معرفت خواهد بود. کما اینکه «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»[15] منتها «نَعرفُ» نگفت، چون معرفت برای خدا درست نیست، زیرا معرفت بعد الجهل است. چنانکه عرض کردیم. «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ».

همچنین سوره حدید، آیه 25: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ» اصلاً رسالت‌ها در بُعد تشریع، «أَنْزَلْنَا الْحَديدَ» در بُعد معامله تکوینی، هر دو برای انسان ابتلاء است. «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ» یعنی «و لیجعل علامةً» کسی که از انبیاء تبعیت می‌کند و کسی که نمی‌کند.

آخرین آیه‌ای که من در قرآن پیدا کردم، اگر بیشتر بود و من پیدا نکردم، روال همین است؛ یعنی بر حسب موازین لغوی و موازین ادبی و موازین عقیدتی جریان این است. سوره جن، آیه 28. از آیه 26 می‌خوانیم: «عالِمُ الْغَيْبِ» از اختصاصات حق سبحانه و تعالی عالم‌الغیب است. «فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً» چرا؟ رسول بین یدی رب، در محضر حق که عالم است بر کار او و قادر است بر کار او و مرسل اوست «مِن بَينْ‏ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا» راصد و مترقب و مترصد اعمال رسول است که «لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ» خدا همین‌طور رها نمی‌کند. خدا مراقب است که این‌ها چه می‌کنند. که چه؟ «لِيَعْلَمَ» بداند؟ نه، علامت بگذارد که «أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ» تمام رسل همین‌طورند…


[1]. طه، آیه 7.

[2]. ملک، آیه 14.

[3]. همان، آیه 3.

[4]. رعد، آیه 39.

[5]. رعد، آیه 39.

[6]. مائده، آیه 95.

[7]. یوسف، آیه 29.

[8]. احزاب، آیه 33

[9]. توبه، آیه 101.

[10]. کهف، آیه 19.

[11]. همان، آیه 18.

[12]. همان، آیه 19.

[13]. همان، آیه 12.

[14]. ابراهیم، آیه 22.

[15]. توبه، آیه 101.