جلسه صد و بیست و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (بلوغ عقلی اولین مرحله‌ی دریافت رسالت)

شرایط تکلیف

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«بحث و حوار موضوعیٌّ حول الرسالات و النبوات ببنود خاصة. بحثنا اولاً بصورة موضوعیة. أنّ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»[1] تدلنا بصورة تکوینیة اجمالیة علی الاصول الثلاثة: التوحید و النبوة و المعاد. طبعاً دلالة اجمالیة و الدلالة الاکمالیة طبعاً بالوحی. وحی القرآن دلالة اکمالیة و لذلک یقول الله تعالی عن القرآن أنه ذکر و لا بد للذکر من سابقة سابغة اذا الانسان لا یعلم شیء اولاً و اخیراً و اذا علّم هل ذکّر؟ لا، علّم بس. انما التذکار و الذکر لمن کان عنده شیءٌ ما من العلم اجمالاً، ثم یذکّر بما عنده من العلم اجمالاً، بعد ذلک یذکّر التفصیل. یذکّر اجمالاً لانه أن له اجمال، یذکر تفصیلاً، تفصیل علی ضوء الاجمال. «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا»[2] بحثنا حول الفطرة من ناحیتین: من الناحیة التکوینیة الربانیة و من ناحیة الاخری علی ضوء آیتین من القرآن الکریم: آیة الروم و آیة الاعراف. آیة الروم: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» بحثنا بصورة مفصلة راجعوا لمعرض التفصیل، إلی الفرقان سورة الروم. ثم آیة الذریة، مو آیة الذر، هذا التعبیر غلطة من التعابیر. الذر یعنی نملة، انسان ما کان نملة و لا یکون نملة و لا فی أی وقت من الاوقات. آیة الذریة، یقولون آیة الذر، غلط. فی سورة الاعراف: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»[3] بحثنا حول الذریة علی ضوء آیة الذریة، کذلک راجعوا الفرقان حتی تعرفوا تفسیر […] فاذاً هنا الفطرة التی فطر الله تعالی الناس علیها، تدلّنا دلالة کونیة علی الاصول الثلاث و للفطرة احکام عدة ولکن متی تتبلور الفطرة و احکام الحاضرة الفعلیة؟»

فطرت هست، برای بچه هم هست، برای کوچک هست، برای بزرگ هست، برای دیوانه هم هست. چه زمانی فطریت دارد؟ چه زمانی می‌تواند حکم فعلی کند؟ «عندما صار عاقلاً صاحب الفطرة، صار عاقلاً، صار بالغاً فی عقلیته، لأن العقل، العقلیة الانسانیة هی التی بالامکان أن تأخذ من الفطرة مآخذها و مصالحها و أحکامها». چاه نفت هست، مهندس ندارد. زمین چاه نفت زیاد دارد، معادن زیاد دارد، معدن‌چی می‌خواهد، مهندس می‌خواهد. «کذلک الفطرة أعمق أعماق النفس الانسانیة عبارة عن الفطرة ولکن هذه النبع الوفیرة الغزیرة العمیقة فی اعمق اعماق الانسان لا بدّ لهذا البئر و لهذا العمق لا بد من استخراج و استنتاج. من هذا الذی یستخرج و یستنتج؟ من هذا الذی حوّل الیه أن یأخذ احکام الفطرة؟ العقل، العقلیة الانسانیة قوة تکوینیة ربانیة للانسان مکلف طبعاً أن تستنتج هذه العقلیة من الفطرة احکامها فی الاصول الثلاثة: توحیداً و معاداً و ما بینهما النبوة و الرسالة. هذا مرحلة ثانیة فکذلک تحدثنا حول العقل. تحدثنا حول العقل کونیاً اولاً […] ثم و تحدثنا حول العقل علی ضوء کتاب الله تعالی الآیات التی تتحدث عن العقل اولاً و عن التعقل ثانیاً «أَ فَلا تَعْقِلُونَ»[4] لا یقول أ فلا عقلاً لکم».

عقل هست، مصرف نمی‌شود، پول هست، مصرف نمی‌شود، علم هست، مصرف نمی‌شود. «و هنا بونٌ بین من یکون له عقلٌ لا یعقل و بین من یکون له عقلٌ یعقل، یصرف عقله و القرآن لا یقول أ فلا عقل لکم، إذا لا عقل لانسان، اذا کان مجنوناً، اذا کان دون فکره، اذا کان صغیراً، اذا کان سبیاً، هذا لیس علیه تکلیف، انما الله تعالی یندد بهؤلاء الذین عندهم عقول و بالامکان أن یستنبطوا بهذه العقول احکام الفطرة التی فطر الله تعالی الناس علیها ولکن لا یعقلون. العقل: الرفض، العقل: الأخذ. اخذاً صحیحاً صالحاً من أین؟ من الفطرة أولاً و من الحس و من الفکر، ثم و من الشرعة الربانیة» در عقل هم بحث کردیم. «و هذه الاصول الثلاثة لها مراحل ثلاث، لکل واحدٍ من هذه الاصول الثلاثة: التوحید، النبوة، المعاد، لکل واحد مراحل ثلاث. المرحلة الاولی الفطرة الانسانیة لحد ذاتها، العقلیة الانسانیة لحد ذاتها. لما نقول الفطرة الانسانیة نعنی الفطرة الناضجة لیمکن أن یأخذ منها العقل. هذه مرحلة اولی. مرحلة ثانیة: الفطرة و العقلیة الانسانیة المبیّنة بصورة مجملة فی کتاب الله، بیّنا».

آیاتی که راجع به فطرت است، راجع به عقل است، وظایف عقل، وظایف فطرت به صورت مختصر، به صورت مجمل بحث کردیم. «و المرحلة الثالثة: الآیات القدسی القرآنیة التی تتحدث بصورة مفصلة مبیّنة حقائق، بینات، امثلة، موضّحات، مبیّنات، مرحلة ثالثة، المرحلة الثالثة عبارة عن تفصیل الکتاب. القرآن له مرحلتان نازلتان: مرحلة الاجمال و مرحلة التفصیل. نازلتان للناس جمیعاً، للرسول طبعاً شیء آخر. المرحلة الاولی الاجمالیة الآیات التی تجمل و تختصر، لا تبین، تجمل و تختصر» مختصرات را به صورت قواعد بیان کرده است. ««أُحْكِمَتْ آياتُهُ»[5] هذه من معانی الإحکام و المرحلة الثانیة المرحلة التفصیلیة، آیات مفصلاتٌ تفصّل. فصّلها ربنا سبحانه و تعالی بتعبیرات عدة، بنبرات عدة، بینات عدة، «لا تُبْقي‏ وَ لا تَذَرُ»[6] أی عاقلٍ بامکانه یعقل «لا تُبْقي‏ وَ لا تَذَرُ» حتی یفهم هذا العاقل ما فهّمه ربه سبحانه و تعالی. هذه مرحلة ثالثة. کما تحدثنا عن التوحید فی المراحل الثلاثة. المرحلة الفطریة العقلیة کونیاً، المرحلة الفطریة العقلیة علی ضوء آیات مختصرات فی کتاب الله. المرحلة الفطریة العقلیة المبیّنة فی تفصیل القرآن؛ الآیات المفصلات. بحثنا الآیات حول مواضیع و مواضع من التوحید. مواضیع، تختلف عن المواد طبعاً، موضوع، موضع، موضع: مکان، موضوع: موضوع البحث. بحثنا قدر ما استطعنا بحثنا. حالیاً نبحث حول الرسالات الربانیة و النبوات الربانیة فی بنود عدة، موضوعات متآلفة تتحد فی متحد الطریق و متحد الطریق عبارة عن بند الواحد: الرسالات الربانیة. الرسالات بالوحی. کذلک بحثنا حول الرسالات الربانیة بصورة مجملة و بصورة أجمل، حالی نبحث بصورة مفصلة، بصورة مجملة من أحکام الفطرة و العقلیة الانسانیة بالمرحلة الاولی کونیاً، بالمرحلة الثانیة اجمالاً من کتاب الله تعالی بحثنا حول النبوة و الرسالة و المعاد حالی نبحث بصورة مفصلة ولکن یشیر اشارات الی الصور المحکمة، الصور الجمیلة المجملة. النقطة الاولی من البحث هنا کما هی النقطة الاولی و الخطوة الاولی من البحث فی التوحید و کذلک فی المعاد و کذلک فی سائر الاصول المذهبیة و کذلک فی سائر الفروع الاحکامیة عبارةٌ عن محطة التکلیف». چون رسالات تکلیف می‌خواهد، فقط توحید؟ خدا را واحد بدانیم که مکلفیم به شرایط توحید. رسالت، مکلف هستیم… و الا فلانی رسول است، بعد چه؟ فلانی مرجع تقلید است، باید از او تقلید کرد. یا اینکه معاد هست، من چه؟

«هنا مرحلتان اثنتان: مرحلة العلم و العقیدة و مرحلة التطبیق، عملیة». بدانم، معتقد شوم توحید را، نبوت را، معاد را و بعداً طبق این دانش و دانستن عمل کنم. «حتی تظهر ملامح التوحید و مصارحه فی أعمالی، فی اقوالی، فی کتاباتی، فی حرکاتی و سکناتی و الّا فأنا ناکرٍ أو متجاهل «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[7] العلم للعقیدة و العقیدة للطبیق. هذه خطوات ثلاث، المقصود الخطوة الثالثة التی هی المقصد الاعلی». دانستن به تنهایی برای چه؟ که قبول کنید، برای چه قبول کنید؟ برای اینکه عمل کنید.

ما در مرحله علم هستیم که بعداً عقیده که بعداً عمل. «کل ما کان فی المعرفة و العلم بهذه الاصول الثلاثة اکثر فالعقیدة اکثر و انزل و اعلی و کذلک مخلفات العلم و العقیدة العمل اعلی و اقوی. نتحدث حول النقطة الاولی» اولین نقطه‌ای که در باب توحید و هم نبوت و هم معاد و تکالیف فرعیه باید روی آن کار بشود «هنا تکالیف اصلیة و تکالیف فرعیة اصول الدین و فروع الدین. الاصول الدینیة بأحری و فروع الدین علی هامش اصول الدین تتبنی فی النقطة الاولی و الخطوة الاولی العقلیة البالغة» عقل نباشد، انسان چه تکلیفی دارد؟ نه تکلیف اصلی دارد و نه تکلیف فرعی دارد. «لو أن الله تعالی کلّف غیر العاقلین بالتکالیف الاصلیة و التکالیف الفرعیة، کان تکلیفاً بما لا یطاق فهو تکلیف مستحیل. الله تعالی یرحم أن یکلف ما لا یطاق. حتی أن یکلف ما یطاق و لکنه حرج و لکنه عسیر و القرآن یقول: «يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»[8] «وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[9] ما فی حرج، ما فی عسر. الحرج ما یثبت کل طاقاتک مائة بالمائة. لا، العسر فوق الحرج، یعنی أنت تنذر نفسیاً أو کذا و کذا. فإذاً الخطوة الاولی فی کل المباحث الاصلیة و الفرعیة الاسلامیة و ما سواها من شرائع الدین عبارة عن العقل».

راجع به عقل هم در اصول معارف الهیه و هم در فروع بحث شده است، اما آنچه ما می‌خواهیم بحث کنیم مطلب دیگری است، راجع به اصل عقل. «مناط التکلیف العقل ولکن أیّ عقلٌ؟ العقل له مراحل عدة. احیاناً عقل هو مورد التکلیف، نتحدث منها، احیاناً عقل یقابل الجنون و لیس مورد التکلیف» بچه هفت‌ساله یا هشت‌ساله، دیوانه هم نیست، عقلِ بچگی را دارد، ولی عقل تکلیف ندارد. «فلیس العقل الذی هو محط التکلیف و محطة التکلیف بمعنی واحد، لا، لیس العقل مقابل الجنون و لیس العقل مقابل الصغر، العقل حیث یعقل الانسان ما یتوجد الیه اصلیاً و فرعیاً». می‌گویند عقل شرط است، کدام عقل؟ آقایان فقها که گفتند عقل شرط است، برای چه؟ بچه هشت‌ساله هم عقل دارد، بچه یک‌ساله هم عقل دارد، یعنی دیوانه نیست. «اذا ارید من العقل ما یقابل الجنون فالذی لیس مجنوناً عاقل مکلف؟ لا، طفلک له سنة واحدة لیس مجنوناً، فی طفلنته لیس مجنوناً. احیاناً طفل له سنة واحدة ولکن مجنون، عشر سنین، مجنون، خمس سنین، مجنون. شو معنی مجنون؟ یعنی لهذا الحد من العمر لا بدّ أن تکون تصرفاته کما تسوی لهذا العمر» بچه ده‌ساله کاری نمی‌کند که بچه یک‌ساله می‌کند.

– [سؤال]

– چون به‌طور مرکّز بحث می‌کنیم، ما قبلاً این‌طور مرکّز بحث نکرده بودیم، به‌طور استطرادات و اشارات بوده است. «فإذاً العقلیة التی هی محطة التکلیف، تکالیف اصلیة أو تکالیف فرعیة لیست العقلیة التی تقابل الجنون أو تقابل الصغر. العقل عبارة عن الوعی الصالح» درست بگیرد. «الوعی الصالح احیاناً وعی حیوانی احیاناً وعی انسانیٌّ بصورة طلیقة، احیاناً وعی ایمانی. المقصود من العقل الذی هو محط التکلیف الوعی الایمانی، لا الوعی الانسانی فقط، یمکن أن یکون له وعی انسانی ولکن لا یقدر علی الوعی الایمانی». آدم است، [ولی] نمی‌تواند بفهمد خدا هست، رسالت هست. با اینکه فطرت هست، ولی فطرت محتاج به عقلی است که بتواند دریافت کند. چاه نفت هست، مهندس نداریم.

– [سؤال]

– او مکلف نیست. «فاذاً نرکّز علی هذه البند من البنود المتعددة المتواردة بالنسبة للنقطة الاولی العقلیة» عقل حیوانی، ممکن است یک حیوانی، حیوان عادی باشد، ممکن است حیوان دیوانه باشد. سگ دیوانه باشد، سگ عادی باشد، سگ عادی عاقل است در بُعد سگ بودن، دیوانه است در بُعد سگ بودن. خر گاه دیوانه است و مدام جفتک می‌اندازد و گاز می‌گیرد و درست سواری نمی‌دهد. انسان در هر سنی از سنین یا در آن سن مطابق آن سن دریافت دارد؛ عاقل است. اگر مطابق نیست، یا سفیه است یا مجنون است. بچه ده‌ساله یا دیوانه است، یعنی به حد ده‌سالگی نه کم می‌فهمد نه زیاد، یا سفیه است: کم می‌فهمد یا خیر، سفیه نیست، عاقل است، یعنی به حد ده‌سالگی می‌فهمد. نه صفر است، مثل مجنون و نه به حد ده‌سالگی شعور دارد، سفیه و سبک‌عقل است. اما اگر به حد ده‌سالگی شعور دارد، او در حد ده‌سالگی عاقل است.

«العقلیة التی هی مناط التکلیف الربانی عبارة عن العقلیة التی بامکانها بصورة غیر عسیرة، بصورة مّا، بامکان هذه العقلیة أن تأخذ و تستنبط من الفطرة من الناحیة، ثم تأخذ و تستنبط من شرعة الله سبحانه و تعالی بصورة مفصلة. تأخذ بید واحدة من الفطرة أحکامها و تأخذ بید اخری طولاً الاحکام من الشرعة الربانیة» این حد تکلیف است. «فقهائنا (رض) قالوا کلمة واحدة حسب ما عارف أن الانثی هی فی حد التکلیف اذا بلغت لحد تسعة سنین و الذکر اذا بلغ خمسة عشر سنة و هذا زور من القول، خلاف العقل، خلاف الحس، خلاف الواقع، خلاف الکتاب، خلاف السنة. نبحث شیء ما بصورة القویة، ولو کان فقهیاً، ولکن فقه الاکبر، لا فقه الاصغر» ما هم در اصول دین مناط تکلیف را عقل می‌دانیم بطریق اولی و هم در فروع دین. اصول که مهم‌تر از فروع است. در اصول دین باید عاقل باشد، در فروع دین هم باید عاقل باشد.

«هنا آیة فی الذکر الحکیم تتحدث عن مناط التکلیف کخطوة اولی. للتکلیف مراحل: احیاناً یکلف الانسان جسدانیاً لقوة الجهاد أو جسدانیاً لقوة النکاح أو جسدانیاً لقوة الصیام» فرق دارد، جهاد نمی‌تواند برود، می‌تواند روزه بگیرد. روزه نمی‌تواند بگیرد، جهاد هم نمی‌تواند برود، می‌تواند ازدواج کند، فرق می‌کند. «هذه المراحل جسدانیاً. المراحل الثلاث الجسدانیة تختلف احیاناً و تأتلف اخری بامکانه ینکح و لیس بامکانه یخوض المعارک، معارک الکرام […] أو بامکانه یخوض المعارک ولکن لا یقوم زبّه، لا یقدر ینکح أو لیس لامکانه لا هذا و لا ذاک ولکن یقدر یصوم» این سه‌ با هم «هذه ثلاث مراحل التکلیف. ثم مرحلة الاخری التکلیف مالیاً، فالتکلیف مالیاً کذلک علی نوعین: ثلاث مراحل اولاً، ثلاث مراحل التکلیف اولاً. التکلیف مالیاً یعنی علیه أن یزکی، علیه أن یخمس، علیه أن یصدّق، علیه کذا و کذا اذا کان عنده مال، مهما کان سفیهاً أو عاقلاً متقیاً» مگر سفیه نباید خمس و زکات بدهد؟ «هذه تکلیف اقتصادی اوّلاً و التکلیف الاقتصادی فعلیاً، مو بدنی، التکلیف الاقتصادی ثانیاً أن هذا الانسان سفیهٌ یجب أن یدفع من ماله خمساً و زکاتاً و کذا و کذا، ولکن لا یجوز له أن یتصرف فی ماله «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي‏ جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً»[10] سفیه مکلف ولکن تکلیف العقل، اذا تصرّف فی ماله بیعاً و شراعاً و ایجاراً وکذا و کذا، هذا ینضر» نمی‌داند، عقل تجارتی ندارد. این مرحله خامس.

«مرحلة سادسة: انسانٌ یقدر علی کله الامور ولکن لا یستطیع أن یذهب للحج، مال عنده و کذا و کذا، کل شیء عنده، قادر علی النکاح، قادر علی الجهاد، قادر علی دفع المال، ولکن مریض، لا یقدر أن یحج. کذلک مریض، مرضه یشفع. فاذاً التکلیف درجات، حسب درجات التکالیف. ربنا سبحانه و تعالی لا یکلف انساناً الا وسعها، هذه مراحل اخری للتکلیف ولکن نحن یتحدث عن المرحلة الاولی. المرحلة الاولی من التکلیف ربانیاً بصورة مجملة عبارة عن ماذا، نضوج المال، نضوج الجسم، نکاحاً أو […] من معارک أو صوماً أو حجاً أو کذا و کذا، لا، العقل. کما أن العقل له المرکزیة العلیا و هو البند الاول لسائر التکالیف الربانی. لو لم یکن الانسان عقلیة یمکن أن تکون محطة لوحی الله تعالی اذا کان له اموال الدنیا، کان له کذا و کذا، کان له شهوة الدنیا، یمکن ینکح مائة مرأة، یمکن یدفع مائة ملائین و کذا و کذا، ولکن لیس مکلف. فالبند الاول و الخطوة الاولی و النقطة المشترکة العلیا، اولی و اخیراً و وسطی، عبارة عن امکانیة الأخذ، أن یدرک أن له رباً و معاد و رسالة و تکالیف. اذا ادرک ادراکاً مّا ولو کان قلیلاً، ولو کان فی سفهة الادراک» عاقل در مقابل سفیه که نیست، در مقام تکلیف، عاقل کسی است که امکان اخذ داشته باشد.

«و هنا آیة واحدة تدلنا علی النقطة الاولی من التکلیف، سورة الأنعام، الآیة التاسعة عشر: «قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» «مَنْ بَلَغَ» آیة صریحة شاملة فی خمسین احتمالاً، ذکرنا خمسین احتمالاً، ولکن هنا لیس مورد، أنتم تراجعون» پنجاه احتمال است، بعضی درست است، بعضی نادرست است، بیشتر موارد درست است. «لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» «فما هو محطة الانذار؟» «مَنْ بَلَغَ» «من بلغه» که نیست. «بلغه» هم مراد است، ولی «من بلغ». ««من بلغ» لازماً متعدیاً مبلغاً الیه، احتمالات و احتمالات، ولکن الاحتمال الذی نحن نعنیه حالیاً و نحتاج الیه حالیاً، و من بلغ هو فی نفسه، محطة الانذار مین؟ من بلغ فی نفسه، غیر البالغ؟ لا. الذی لا یمکن یأخذ، لا یمکن أن ینذر بالانذار، أن یبشر بالتبشیر، لأنه بعد لم یعرف ربه و لم یعرف التوحید، لما یعرف التوحید، لما یعرف النبوة و المعاد، لما یعرف التکالیف، لما یعرف. ما یقدر حتی اذا کان کبیراً، مثل المجنون، مجنون کبیر له خمسون سنة، ولکن مجنون. لیست له النقطة الاولی محطة التکلیف، هل ینذر؟ کیف ینذر؟ أو احیاناً ناکر نفسه، کیف؟» خودش انکار می‌کند، خودش فراموش می‌کند، چیزهایی که مربوط به خودش است و خودی است، فراموش می‌کند.

«هذه الآیة المبارکة حجة بالغة کسائر الآیات الذکر الحکیم ببیان حد التکلیف «لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» سؤال: من أین عرفتم أن البلوغ هنا لیس بلوغاً جسمیاً، للنکاح، للکذا و للکذا، و لیس بلوغ صحیاً للصوم و کذا و کذا و لیس بلوغا اقتصادیاً لکذا و کذا، نقول «لِأُنْذِرَكُمْ» محطة الانذار لیس البدن، البدن ینذر؟ الجسم ینذر؟ حالة النکاح تنذر؟ حالة الصوم تنذر؟ حالة الجهاد تنذر؟ حالة الحج تنذر؟ القُوی الاقتصادیة تنذر؟ القُوی البدنیة تنذر؟ لا، العقل ینذر. «لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» عقلیاً، لأن محطة الانذار عبارة عن العقل، مهما کبر جسم الانسان أو صغر، مهما کثر مال الانسان أو قل، مهما قدر الانسان ینکح مائة أو لا یقدر، ینکح ابداً. فاذاً نعرف من نفس الآیة أنّ قل: «وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» لازماً، بلغ یستعمل لازماً أو یستعمل متعدیاً؟ اذا نحن راجعنا ادب القرآن نعرف أن فی افعال لازمة و فی نفس الوقت متعدیاً، مثل الجاء «جاءَ رَبُّكَ»[11] لازم، احیاناً جاء متعدیاً. کذلک هنا «من بلغ» هو فی نفسه، من بلغه، هاء الضمیر الغائب مفعول متعدی به من دون وسیط «من بلغ» أنت بالغٌ مبلغ العقل، مبلغ مو مفعول، أنت بالغ فی نفسه، لازم، أنت بلغت حد کذا، نکاحاً أو کذا أو کذا، هذا متعدی. من السور التی نحتملها و لا نختملها، من السور ادبیاً لغویاً ادبیاً التی نحتملها «لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ» ممن بلغ نعرف أنّه «کم» البالغون، فالبالغون هم المنذرون بوحی القرآن و وحی القرآن لا یختصّ بالاحکام الفرعیة، وحی القرآن اعم من الاحکام الاصلیة و الاحکام الفرعیة و ما الی ذلک. و محطة الانذار القرآنی و هو الوحی الاخیر عبارة عن البالغین. بالغین فی أیت نقطة؟ فی النقطة العقلیة. له عقل بالامکان أن یأخذ ولکن اذا له عقلٌ لیس بامکان أن یأخذ، هذا عاقلٌ لا یقدر أن یعقل، لا حیوانیاً، لا انسانیاً، حیوانیاً یعقل، انسانیاً یعقل، ایمانیاً لا یعقل، من وراء الغیب یقبل حکماً لا تفهم»

– [سؤال]

– می‌خواهم همین را عرض کنم. «بناءً علی ذلک اذا سبی أو سبیة لها أو له عشر سنین، بامکانه لأنه هو عاشر و تربّی فی بیعة اسلامیة موحدة مؤمنة و تصبغ و تلون بهذه البیعة الایمانیة –مثال طبعاً- هذا الولد الصغیر یعرف ربّه، البنت الصغیرة یعرف الرب، بالامکان أن یعرف ربه، بالامکان الفعلی، بالامکان الذی لیست له صعوبة. فرق بین هذا الانسان و بین الطفل الذی له عشر سنین ولکن عائش بین عبدة الاوثان، بین الامریکیین، بین الکذا، هذا غیر شیء» بچه ده‌ساله یا نه‌ساله است. بچه من از هفت‌سالگی نماز می‌خواند، گفتم واجب است، قبول هم کرد، چون می‌فهمد، می‌توانست بفهمد خدا هست، پیغمبر هست، معاد هست، ولو به صورت کم. حتی سفیه می‌فهمد. «نحن نقول الانسان الذی له عشرون سنة، ولکن سفیه، هذا مکلف، ولکن الانسان الذی له عشر سنین و لیس سفیهاً غیر مکلف، کیف؟» ده‌ساله است، خوب می‌فهمد، خوب استدلال می‌کند، اما مکلف نیست. اما بیست‌ساله است، سفیه است، کند است، نمی‌فهمد، اما دیوانه نیست، او مکلف است. می‌شود؟ «فاذاً نحن نهدّم هذه البنایة المرفرفة المتواترة المتناقلة فی حقل التکلیف بین کافة العلماء شیعةً و سنةً، نهدّم بنص هذه الآیة المبارکة و بما نذکر، راجعوا الآیات».

– [سؤال]

– مرحله اولی را عرض می‌کنیم. ما اصلاً به روزه و این‌ها کاری نداریم. مرحله اولی؛ یعنی این شخص نماز می‌خواند یا نه، این را بحث می‌کنیم. بچه ده‌ساله پسر که خدا را می‌فهمد یا می‌تواند بفهمد که وجود دارد و نبوت را و معاد را، پس تکلیف را، چرا او نماز نخواند؟ کاری به روزه نداریم. این مراحل بعدی است. «التکالیف قلنا عدة: المرحلة الاولی من التکالیف التی لزامها اقل شیء الصلاة عبارة عن امکانیة الوعی، توحید الله، رسالة و المعاد، هذه المراحل الثلاث» این را می‌فهمد. این «من بلغ» نیست؟ شاید بلوغ او بیشتر از آن شخص بیست‌ساله باشد. این «من بلغ» است. «و الخطوة الاولی من التکلیف الصلاة […] خطوات اخری، خطوات جسدانیة، خطوات شهوانیة، خطوات جهادیة، خطوات مالیة، اقتصادیة و ما الی ذلک» این‌ها مسائل دیگری است. شما در کل روایاتی که در بیست جلد وسائل‌الشیعة در باب تکلیف دارد، این را ببینید. «اذا رجعتوا الروایات حول التکلیف تروا أن التکالیف مراحل عدة، درجات عدة، لیست کل التکالیف متواردة علی شخص واحد أو علی کل من بلغ خمسة عشر أو تسعة سنین، لا، فرقٌ، ولکن التکلیف الذی هو یکلف المکلفین لاولی درجة العبادة عبارةٌ عن هذا المقدار من الوعی، یصلّی» بچه شش‌ساله، هفت‌ساله، ده‌ساله، او باید نماز بخواند، برای تمرین نیست. حتی در روایات داریم باید تمرین بدهید، در روایات داریم باید طفل را به نماز وادار کنید، یعنی چه؟ باید به چیزی که واجب نیست وادار کنید؟!

«یجب علی الاولیاء أن یمرنوا اولادهم علی الصلاة و علی الکذا و علی الکذا، اذا مو واجب کیف یجب؟» او بچه است، بازی می‌کند، شما او را وادار کنید، قبول داری؟ پس این کار را بکن. «کما أن الطفل احیاناً یتخلف عن أمرک أنت، یعمل عملیاً خلاف الادب، تؤدّبه أو لا؟ لا یفهم و تؤدّبه أو یفهم؟ اذا لا یفهم أنت لا تفهم لما تؤدّب، اذا یفهم، فکیف؟ هو مکلف أمامک و لیس مکلف أمام الرب؟ مکلف أمامک أنت و أنت خلق من خلق الله ضعاف، لماذا مکلف أمامک؟ لأنه یعرفک و یعرف قدرتک و یعرف علمک و یعرف أنعامک، فاذا خالفک فأنت تؤدّبه، عدلاً تؤدبه أو ظلماً؟ اذا عدلاً صحیح، اذا ظلماً غلط. کذلک اذا عرف أنّ الله الذی خلقه و خلق أباه و عرف أن هنالک نبوة ولو بصورة اجمالیة و عرف أن هنالک معاد و عرف و عرف ولو بصورة بسیطة سطحیة جداً، مکلف طبعاً و هنا سؤالات عدة، اسئلوا کل فقهاء الاسلام سنةً و شیعة، هذه الحوزة و غیره، فی باب الصوم مثلاً […] من المرحلة الاولی الباب الصوم. هل جسم البنت أقوی، طبعاً فی عمرین مثل البعض، مثلاً فی عمر عشر سنین، البنت التی لها عشر سنین اقوی نوعیاً أو الولد؟ أقل شیء مثل البعض» نمی‌شود گفت دختر شش‌سال بیشتر از پسر قدرت دارد.

– معمولاً رشد جسمی دختر بیشتر است.

– جسمی را کار نداریم، قدرت را عرض می‌کنیم.

– همان قدرت جسمی.

– قدرت جسمی دختر بیشتر است یا قدرت جسمی پسر؟ نوعاً چگونه است؟

– [سؤال]

– دختر را وادار به کار می‌کنند، چون بعد می‌خواهد زن بشود و الّا اگر دختر و پسر با هم کشتی بگیرند. «البنت التی لها عشر سنین و الولد التی له عشر سنین اذا تصارع، مین الغالب؟ فکیف تقولون البنت اذا مضت لها تسعة سنین تصوم ولکن الولد لا، بعد ستة أعوام یعنی اذا صار خمسة عشر، یعنی ستة اعوام فصل؟ فصل من ناحیة قدرة الجسدانیة؟ نوعیاً هکذا؟ لا. فاذاً نحن الفقهاء ظلمنا البنات ستة سنین».

– [سؤال]

– آن بحث دیگری است.

– [سؤال]

– ما خلط نمی‌کنیم. کاری به شهوت نداریم. در صوم قدرت جسمی شرط است، اضافه بر تکلیف عقلی. «اضافة الی التکلیف العقلی کلاهما یعقلان» هم دختر می‌فهمد خدایی هست، هم پسر می‌فهمد.

– علاوه بر قدرت جسمی، مقاومت دختر نسبت به پسر ثابت شده به لحاظ روانی بالاتر است.

– جسماً؟ ما جسماً بحث می‌کنیم.

– بله، مقاومت او بیشتر است.

– این‌طور نیست.

– [سؤال]

– از نظر نکاح بحث نمی‌کنیم، از نظر قدرت خوردن و آشامیدن که نخورد و نیاشامد.

– [سؤال]

– صبر را بحث نمی‌کنیم. ما واقعیت را می‌گوییم. «واقعیة الامکانیة، الامکانیة الواقعیة من دون حرج و من دون عسر، هل الامکان الواقعیة بالنسبة للولد و البنت مثل البعض أو بنت أقوی أو لولد اقوی؟»

– اگر این را مبنا بگیریم، در مورد سفیه هم همین‌طور است. سفیهی که قوی است با کسی که سفیه نیست و ضعیف است…

– در مورد سفیه یک‌‌مرتبه تکلیف عقلی است، یک‌مرتبه تکلیف جسمی است. ما تکلیف جسمی را بحث می‌کنیم، کاری به عقل نداریم. با هم مخلوط نکنید. «التکالیف احیاناً عقلیة علمیة عقیدیة جسمیة مالیة اقتصادیة» این‌ها را بحث نمی‌کنیم. ما می‌گوییم در بُعد صوم، کسی که می‌خواهد روزه بگیرد، این استقامت جسمی و قدرت جسمی، آیا استقامت جسمی دختر شش‌سال جلوتر از پسر است؟ نه، معلوم است. حداقل مثل بعض است.

– [سؤال]

– ما شذوذات را بحث نمی‌کنیم، ما نوع را بحث می‌کنیم. «فی الصورة النوعیة و الضابطیة العادیة الاکثریة هل الانثی اقوی او الذکر؟»

– ما که زور بازو را نمی‌گوییم، ما طاقت را می‌گوییم، آیا طاقتش را دارد؟

– «طاقة الانثی اکثر أو طاقة الذکر من حیث الجوع؟» شما فتاوی از مغزتان بیرون کنید. فرض کنید ما اصلاً هیچ فتاوایی نشنیدیم، می‌خواهیم خودمان بفهمیم، نمی‌خواهیم آنچه گفتند قبول کنیم. خودمان می‌خواهیم بفهمیم آیا قدرت روزه گرفتن پسر ده‌ساله بیشتر است یا دختر ده‌ساله؟ یا دختر بیشتر است یا پسر بیشتر است یا مساوی هستند، نوعاً مساوی هستند. حداقل نوعاً مساوی هستند. «الحد الاقل أنّ الذکر و الانثی من ناحیة الصوم، من ناحیة تصبّر علی ترک الطعام و الشراب علی الاقل فی الاکثریة الساحقة مثل البعض. فلماذا تظلمون البنات و تقولون بصورة عامة أن البنت تصوم ستة سنین قبل الذکر. و للبحث تتمات عدة تأتی».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. روم، آیه 30.

[2]. عوالی اللئالی، ج ‏4، ص 64.

[3]. اعراف، آیات 172 و 173.

[4]. بقره، آیه 44.

[5]. هود، آیه 1.

[6]. مدثر، آیه 28.

[7]. نمل، آیه 14.

[8]. بقره، آیه 185.

[9]. حج، آیه 78.

[10]. نساء، آیه 5.

[11]. فجر، آیه 22.