«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
در این جمله مبارکه بحث داشتیم: «وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ» (مائده، آیه 48) در «في ما آتاكُمْ» نظر توسعه که نظره اخیره بود، عرض کردیم که «فيما آتاكم من الشرائع» (الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج 9، ص 14) نیست، بلکه تمام نعمتهایی که خداوند به ما عنایت فرموده است که در بُعد تکلیف، این نعمتها را محور از برای امتحان است. بود و نبود نعمت، کم و زیاد نعمت، شر و خیر نعمت، تمام اینها از برای مکلفین ابتلاء است. و از جمله «ما آتاكُمْ» فطرتهای انسانیه است، عقول انسانیه است، که حجتهای درونی است و از جمله «في ما آتاكُمْ» انبیاء، که عقول خارجیه هستند و شرایع هستند و از جمله «في ما آتاكُمْ» تمام عالم وجود است که همه آیات الله بینات هستند و باید اعتبار جست به وسیله این آیات و به عبارت خلاصه کلی، کل جهان تکلیف که با او میتوانیم برخورد داشته باشیم.
احیاناً موجوداتی هستند که نمیتوانیم با آنها برخورد داشته باشیم، از ما دور هستند، یا از ما غائب هستند و نمیتوانیم با آنها حضور داشته باشیم. اما کل موجوداتی که –چه درونی، چه برونی، چه تکلیفی، چه تشریعی– میتوانیم با آنها برخورد داشته باشیم سه نوع برخورد است: یک نوع برخورد ایجابی است؛ دوم برخورد سلبی است؛ سوم بیحالی است. بیحالی به این معنا که ما از آیات بینات الهی، نه به نفع معرفت حق استفاده کنیم نه به ضرر. بیحالی مطلق مثل موت است. اینکه مرفوض است. دوم این است که با آیات خدا ضد آیات خدا و ضد معرفت خدا که تکذیب آیات است که این هم مرفوض است به طریق اولی. سوم که مورد امر است «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (فصلت، آیه 53() باید از تمام نشانههای تکوین و نشانههای تشریع که در دسترس ما هست یا میتوانیم در دسترس خود قرار بدهیم، از آنها معرفت حق و عبودیت حق در ما ازدیاد پیدا کند.
ما راجع به آیات بلوی صحبت میکردیم. به حساب این مطلب و این موضوع که شرایع مقدسه الهیه که متعدد است، بلوی است. عرض میکنیم که نه تنها شرایع، بلکه کل عالم هستی که میتوانیم با آنها برخورد داشته باشیم، بلوی است. حالا موضوعهای گوناگونی که قرآن شریف به عنوان بلوی ذکر فرموده است عرض میکنیم تا بعد آن مطلب کاملاً روشن باشد که «لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ» فقط «فیما آتاکم من الشرایع» نیست، بلکه «کلّ شیء» است.
مثلاً راجع به جریان یوم السبت یهود «كَذٰلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ» (اعراف، آیه 163) «نبلوهم بمنع الصید یوم السبت و هذه کانت بلیةً و کان امتحاناً ولکن امتحاناً فیه امتحان»اهانت است.
بعضی وقتها شخص امتحان میشود که تبلور پیدا کند، ایمانش بالا برود، بعضی وقتها چوب او میخورد. کاری کرده است که چوب میخورد. اصل چوب خوردن و اذیت شدن طرف نیست. در اینجا اینکه خداوند صید حیتان را در یوم السبت منع کرد، با اینکه روز شنبه به اراده و اشاره الهی زیاد میآمدند. «يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً» (همان) زیاد میآمدند و جلوی چشم یهودیهای مادی و شکمپرست رقاصی میکردند که ابتلاء بسیار سختی بود در دو بعد؛ بعد اول: «بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ» چون فسقی کردند که باید خدا آنها را مبتلا کند به اینکه از این ماهیها و گوشتهای لذیذ مجانی که خیلی هم زیاد است، اینها نگیرند. دوم: اگر چنانچه از این ماهیها گرفتند «كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ» (اعراف، آیه 166) پس این هم بلوی است، در یک شرع است. در شریعت یهود، اول صید حیتان حرام نبود. خداوند صید ماهی را حرام کرد «بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ».
پس در یک شرع هم تبدل عرف هست. منتها تبدل عرف، همانطور که عرض کردیم باز هم بحث خواهیم کرد در احکام اصلیه نیست، واجبات اصلیه عوض نمیشود و محرّمات اصلیه عوض نمیشود، بلکه واجبات و محرّمات ابتلائیه است که غیر از واجبات و محرّمات اصلیه است. چهرههایی از عبودیت حق و ترک إشراک بالله، خداوند چهرههایی گوناگون را بیان میفرماید که در اینها ابتلا است. این در بُعد اول. در بُعد دوم، بعضی وقتها، بخورها و نخورها، چنین کن و چنان نکن، این صرفاً به عنوان ابتلا و آزمایش ترقی دادن و تبلور دادن نیست، بلکه «بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ» چون فسق کردند. پس ابتلائات گوناگون است. این سوره 7 آیه 163 بود.
سوره 18 (کهف) آیه 7: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». ببینید. بلوایی داریم که کدام عمل آنها، برخورد آنها با «مَا عَلَى الْأَرْضِ» ببیشتر است. اگر برخورد با «مَا عَلَى الْأَرْضِ» سلوک إلی الله بود، این مراحلی دارد که «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106) اما اگر برخورد با ارض، برخورد ارضی بود «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» نبود، بلکه «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» (همان) این همه چیز است، همگانی است، تشریع است، تکوین است، چه است و چه است.
سوره 47 که سوره محمد (ص) است آیه 4: «وَ لٰكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ». یک مرتبه است که انسان تنها است و در اجتماع نیست، او را امتحان میکنند تا ببینند چگونه است. یک مرتبه نه، «بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ» این عالم است، او جاهل، این دارد و او ندارد، این نیرومند است او نه، او عنوان دارد و او نه، او بالا است و این پایین. خود خدا میتواند پایینها را هم بالا کند، کما اینکه بالاها را هم خدا بالا کرده، علمها، عقلها، فکرها، نیروها، مالها، اولاد، مقامها، همه و همه و همه بدون اراده حق سبحانه و تعالی نیست. اما به بعضی داده به بعضی نداده، بعضی هستند هر چقدر بدوند باز هم مال آنها کم است، بعضی کم میدوند مال آنها زیاد است، نمیخواهیم ابطال سعی بشود، نه، ابطال سعی نیست. «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى» (نجم، آیه 39) درست است، ولی اینطور نیست که به اندازه سعی مالی خودم صد درصد مال، به اندازه تنبلی صد درصد گرسنگی، خیر، دو حساب در کار است:
یک حساب ضابطهای و قانونی در کار است که ما برای به دست آوردن مال باید سعی کنیم. یک حساب دوم حساب رابطه با مصلحت ربانیه است که خداوند آن مقداری که شایسته است در سعی او نتیجه میدهد. اگر سعی مقتضی این است که یک میلیارد به دست آورد، یک میلیون برای او کافی است و بیشتر از این خطر دارد. اگر سعی را کمتر کند، این کمتر بودن سعی، باید که کمتر از این مقدار بشود، نخیر، بیشتر از این مصلحت است. خداوند بیش و کم میکند منتها بر مبنای سعی.
حالا «لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ» کما اینکه در آیه درجات هم دارد و بحث میکنیم. در سوره یس میفرماید: «قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ» (یس، آیه 47) این اعتراف است. ما چه کسی هستیم که اعتراف کنیم؟! کما اینکه یهودیها میگفتند: «إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَاءُ» (آلعمران، آیه 181) خدا فقیر است که میگوید: به این یا به او بده و الّا خودش میداد. «سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ» (همان) حالا در سوره یس: «قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ» جواب این است که «لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ». خدا همانطور که به تو داده است، به این هم میتواند بدهد اما با دست تو میخواهد به این بدهد تا تو تبلور یابی. تو با دادن مال، با دادن جان، با دادن فکر، با مساعی، در این عالم تکلیف، حالت تبلور پیدا کنی. پس برخورد غنی و فقیر، عالم و جاهل، دارا و نادار، نیرومند و بینیرو، مقام بالا و پایینتر، این اختلافاتی که به حساب اراده الهی، ولو بر مبنای سعی است، قسمتی هم سعی نیست؛ اینکه پدر او یا مادر او چه کسی باشند که سعی نیست، قسمتی بر مبنای سعی است، قسمتی بر مبنای سعی نیست، ارادهی الهی است. قسمتی دیگر، باز بر مبنای سعی است که خداوند میفرماید تا این حد معین کافی است، از اینجا بالاتر از اینجا کمتر، تمام اینها برای بلوی و امتحان است.
آیه بعدی که اشاره کردم سوره انعام آیه 165، مائة و خمسة و ستین سورة الأنعام: «وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ». درجات، بعضی درجات است که انسان خود تحصیل میکند، تازه درجاتی که خود انسان تحصیل میکند اینطور نیست که صد درصد آنچه میخواهد انجام شود. ولی بعضی درجات است که نخیر، خداوند عقل بیشتر، ارث بیشتر –ارث را خودش تعیین نکرده- قدرت بیشتر و از این قبیل. این بیشهایی که خداوند مقرر کرده مثلاً این مرد است، او زن است. مرد نیروهای زیادتر دارد و زن نیروهای کمتر دارد. این اختلافاتی که خداوند من دون نظر إلی السعی معیّن فرموده است «وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ» «لا درجاتٍ بالمساعی». البته درجات بالمساعی هم هست، ولی درجات بالمساعی فقط «رَفَعَ» خدایی نیست، سعی کرده، باید یک میلیون به دست بیاورد، ولی خداوند دو میلیون تومان به او داده است. سعی کرده یک میلیون به دست بیاورد، نیم میلیون به دست آورده است. پس یک بُعد آن سعی است و یک بُعد اراده الهی.
بُعد دوم درجات این است که من اصلاً سعی در آن ندارم، پدرم که باشد، مادرم که باشد، در کدام شهر متولد شده باشم، مثلاً عقل من زیادتر باشد. یک کسی ابله متولد میشود. مجنون متولد میشود، عاقل متولد میشود، عقل بالاتر. اینها مرحله دوم است که فقط عطیه الهی است. آنچه که فقط صد درصد عطیه الهی است در درجات، یا عطیه الهی است بر مبنای سعی، اما درصد آن به اراده الهی است، بالا و پایین آن، «وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ». غنی با غنا، فقیر با فقر، عالم با علم، عاقل با عقل، جاهل با جهل و إلی آخر.
در سوره مبارکه هود هم آیه هفتم (سبعة): «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». روی چه حسابی؟ «أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» در اینجا چند بعد وجود دارد؛ یکی «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لِيَبْلُوَكُمْ»، «فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ لِيَبْلُوَكُمْ»، «كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ». خود خداوند گوناگون کار کرده است. احتیاج به گوناگون کار کردن نداشت. آناً میشد آسمان و زمین را خلق کند. ولی مدتهای مدیدی، میلیونها، میلیاردها سال، «كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ» که مادّه اولیه بود که ما هم تأمل کنیم در بعضی از کارها، خدا محتاج به تأمل نیست، میخواهد نشان دهد. الگو نشان دهد.
سوره 67 آیه 3؛ سوره 67 سوره اول جزء بیست و نهم، مُلک است «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً». سؤال: موت که ابتلاء نیست، انسان که مرد، بعد ابتلاء نیست. خیر، شما که میدانید مرگ دارید و حیات دارید، مرگ و حیات هر دو ابتلا است. اگر صرفاً حیات بود و مرگ نبود، چه ابتلائی؟ اگر از اول حیات نبود و مرگ بود باز چه ابتلائی؟ شخصی که مرده است و حس و اراده و ادراک ندارد یا مرده و در عالم برزخ است که عالم تکلیفی است باز چه ابتلائی؟ ابتلاء برای عالم تکلیف است. در عالم تکلیف، مرگ من و دیگران، حیات من و دیگران ابتلاء است. خود را در عالم حیات آماده کنم که برای عالم مرگ بفرستم.
یا اینکه راجع به صید، سورة المائدة الآیة الرابعة و تسعون «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ» (مائده، آیه 94) این بلوی دو بُعدی است که در فقه این مطلب مسلّم است از نظر قرآن. «الصید فی أصله محرّم إلّا لحاجة» (البلاغ فی تفسیر القرآن، ص 123) «ثم الصید حتی لحاجة محرّمٌ عند الإحرام و فی أرض الحرام». هر دو بلوی است. یکی بلوای همیشگی است، یکی بلوای در حال احرام است. ابتلای همیشگی، کلاً صید به عنوان ضابطه و قاعده حرام است مگر برای حاجت، در سوره مائده آیه داریم. و در باب حج، آیا انسان در حال حج که این راههای دور را طی میکند و به آنجایی که خشک و بیآب و گیاه -که هنوز هم تقریباً اینطور است- میرود، آنجا یک چیز مجانی به دست آوردن مثل ماهی دریا بیشتر است یا در خانه خودش و وطن خودش؟ در جایی که انسان بیشتر به گوشت مجانی نیازمند است، میگوید: خیر، صید نکن «لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ».
مرحله سوم این است که بعضی مواقع، باید به دنبال صیدها رفت، چه در احرام و چه در غیر احرام، بعضیها میگویند نخیر، صیدها میآیند و شلوغ میکنند. در قم من به یاد دارم، در قم حدود چهل و چند سال پیش، آنقدر برف آمده بود و آنقدر آهو بین راه قم و تهران بود که به سادگی میرفتند و شاخ آهو را میگرفتند و میآوردند. یک چنین صیدی. این «لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ»، «تَنالُهُ أَيْديكُمْ» است. «تَنالُهُ أَيْديكُمْ» یعنی با دست میگیرید، لزومی ندارد که با حربه بگیرید.
پس صید در سه بُعد ابتلاء است: یک بعد عمومی است که در تمام ایام عمر، صید کردن مگر از برای احتیاج حرام است. دو بعد است که أحیانی است. یکی أحیانی زیاد است که در حال حج است، یکی أحیانی کم است که چند سال باید طول بکشد تا اینکه صیدها، حیواناتی که باید صید کرد، خودشان بیایند و انسان آنها را بگیرد و ببرد. اینها همه بلوی است. ابتلاء است.
آیه دیگر، سوره نمل آیه 40: «فَلَمَّا رَآهُ» سلیمان، وقتی که به اراده الهی و اشاره «الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ» که این وزیر سلیمان و صاحب وحی هم بود، تخت بلقیس آناً حاضر شد، که بحث بسیار بسیار مهمی است از نظر علمی و معرفتی و فیزیکی که به سوره نمل مراجعه بفرمایید. «فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ»، «قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» «سار مسیرة شهرین» یک ماه راه، یک ماه راه آن روز را، فرض کنید امروز با طیاره یک ساعت راه است، آن وقت که طیارهای نبود. یک ماه راه عادی، تخت بلقیس، به سرعت قبل از چشم به هم زدن، که کمتر از ثانیه است که از نظر فیزیکی بحث دارد، یک بحث اسلامی دارد، بحث قرآنی و روایات دارد و بحث معرفتی هم که معلوم است.
«فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي» بلوی است. سلیمان که بلقیس را دعوت میکند، حالا تخت بلقیس قبل از چشم به هم خوردن حاضر شود و بلقیس یک مرتبه ببیند تخت وجود ندارد. این بلوی است. این مقام بسیار بسیار بسیار عالی است. به عنوان خارقه ربانیه، آدم عادی خودش را گم میکند. یک پاسدار در ماشین را باز میکند، آدم خودش را گم میکند. وقتی یک صندلی، کرسی، مقامی، بیایی و برویی، بالایی، پایینی، این حرفها، ایمان ذوب میشود. به قول یکی از بزرگان خطبا که الآن هم در قید حیات است که پنجاه سال درجه اول است، نمیخواهم اسم کسی را ببرم. پیرمرد است. میفرمودند که کسانی که مسلمان هستند و میروند اروپا، میخواهند درس بخوانند، آنجا ایمان آنها ذوب میشود، مانند کسی که لباسی از یخ پوشیده باشد، بعد مقابل تنور برود، برهنه میشود.
ایمانی که مستقر نیست و مستودع است، ایمانی که عمق ندارد، ایمانی که حتی مخلوط با حُمق هم هست، ایمانی که ثبات و ریشه ندارد، بادی میآید و میرود، این لباسی است که انسان پوشیده، بر بدن او بند نیست، باد میآید و لباس میرود، ولی وقتی که بر بدن او بند است، باد میآید، نمیرود. در اینجا وقتی خداوند مقام بالایی مخصوصاً مقام بالای معنوی داد، عنایت خاصهای که خداوند باید به نبی باید بکند، در اینجا نبی ترمز کند که خودش را نبازد، این بلوی است. بلوای خیر از بلوای شر مهمتر است.
– این مسافت از کجا تا کجا بوده؟ تخت بلقیس. از کدام کشور بوده؟
– بلقیس، همهی اینها در شرق خاورمیانه بوده است. هر دو در خاورمیانه بوده است. آیه دیگر، سورة آل عمران، الآیة مائة و ستة و ثمانین: «لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ» اموال چیست؟ انفس چیست؟ اموال نعمتهای جدا است. انفس نعمت داخل. کل نعمتهای درون و برون که عرض کردیم. «لَتُبْلَوُنَّ» که این لام تأکید است و نون تأکید ثقیله هم که تأکیده است. «لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ» الی آخر. که آن هم بلوی است. انسان در راه حق فحش بشنود، خیلی مهم است، ببیند در راه حق بارک الله میگویند، مطلبی نیست. در راه حق او را گاز بگیرند، به او لگد بزنند، فحش بدهند، بیرون کنند، حبس کنند، زندانی کنند، کتک بزنند، بکشند، این بلوی است. مرحوم آقای خمینی (ره) میفرمود: من در زندان اوین که بودم، از من سؤالاتی کردند جواب ندادم، یک سیلی محکم به گوش من زدند، واقعاً خوشحال شدم. راست میگفت. اهل معرفت بود، میگفت واقعاً خوشحال شدم که در راه خدا سیلی خوردم. اگر به آدم یک تلنگر بزنند و از راه خدا فرار کند که این مطلبی نیست، در راه خدا، انسان آنقدر ثبات و اراده داشته باشد که اگر سر امام حسین (ع) را میبرند، در بُعد یلی الربی امام حسین لذت میبرد، در بعد یلی الخلقی درد میکشد. ولی در بُعد یلی الربی که این شهادت و این اهانت و این آوارگی و این سوختن خیمهها فقط برای رب است، او لذت میبرد. از نظر بُعد عمیق معنوی. این بلوای مهم است.
یا اینکه سورة الأنفال الآیة سبعة و عشر: «وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا»؛ بلاء یا بلای حسنه است یا بلای سیئه. بلای سیئه دو بعد دارد: یک بلای سیئه این است که چون ظلم کردی، چنین شد، مثل قضیه یوم السبت یهود. یک بلای سیئه این است که من از عهده این امتحان برنمیآیم ولکن خداوند من را امتحان میکند. این بلاء سیئه است. اما بلاء حسنه این است که نمره بیست میگیرم. یعنی من به یک ابتلائی مبتلا میشوم. خداوند لطف میکند من هم سعی میکنم و مقام بالاتر میرود. این بلاء حسنه است. «وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا» حسن فردی دارد و حسن اجتماعی.
سورة البقرة الآیة مائة و اربعة و عشرین «وَ إِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ» که آن ذبح اسماعیل و آن به منجنیق آویخته شدن و تمام اینها ابتلا است. «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ» هم در سوره فجر که چند مرتبه بحث کردیم که هر دو بلاء را ذکر فرموده است. «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ * كَلَّا» (فجر، آیات 15 تا 17) هر دو دروغ است. هر دوی اینها بلاء است.
یا سورة الإنسان الآیة الثانیة: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ» این علی طول الخط است. «نَبْتَلِيهِ» از اول که آدم هیچ چیز نیست «نَبْتَلِيهِ»، در مضایق رَحِم، در مضایق أصلاب، در مراحل گوناگون نموّ در رحِم، که آدم هم نمیفهمد «نَبْتَلِيهِ»، بعد هم که خلق شد و متولد شد «نَبْتَلِيهِ»، علی طول الخط «نَبْتَلِيهِ»، قبل از تکلیف «نَبْتَلِيهِ»، بعد از تکلیف هم «نَبْتَلِيهِ». همیشه در بلا و امتحان که بلا شر نیست، امتحان است.
سورهی آلعمران، آیه 154: «وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ». آنکه در صدور انسانها است از خیر، که بر مبنای فطرت و عقل در صدر قرار گرفته که حد وسط جریان است و بعد در قلب قرار میگیرد و در مرحله فؤاد قرار میگیرد، آن «لِيَبْتَلِيَ» تبلور پیدا کند. اگر آنچه از عقل، از فطرت گرفت و در صدر قرار داد که این وسطِ مرحله انسانیت انسان است، اگر در صدر تبلور پیدا کرد، آن وقت به قلب وارد میشود و ارتکان ایمان خواهد شد. پس «وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي قلوبکم» نگفت، چون که وقتی به قلب میرسد که یک حسابی پیدا کرده، تبلور باید در صدر پیدا کند تا اینکه در قلب انسان وارد بشود.
یا سورة الأحزاب الآیة الحادی عشر: «هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ» واقعاً بعضی وقتها اینطور است. بعضی وقتها انسان دعا میکند که دعا از دست او فریاد میکند. خود دعا فریاد میکند. آنقدر صبر میکند که فریاد صبر به گوش اهل ایمان میرسد، اگر آنجا صبر کرد و وظیفه خود را انجام داد، آنجا است که حسابی موفق شده است. «هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ» از هر طرف به مؤمنین صدمه، در جنگ؛ شکست، در میان کفار؛ مسخره، اذیت، گرسنگی، حصر، فرار، هجرت… تمام بلاهایی که میخواهد اهل ایمان را از اجتماعات و از حظوظ زندگی دور کند، اینها «هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً» به حال زلزال افتادند که ایمان درست است یا نیست؟ مانند اینکه ممکن است درست نباشد. در اینجا است که این ایمان تبلور پیدا میکند. یا اینکه راجع به قضیه بنیاسرائیل که مبتلا به فرعون شدند که «يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ» (بقره، آیه 49() بلاء عظیم است دیگر، این تبلور پیدا کند، چقدر فرعونی میمانند، چقدر از ایمان فرار میکنند. یا «وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فيهِ بَلؤُا مُبينٌ» (دخان، آیه 33) إلی آخر. این اصل بلوی.
شریعت دارای چند بعد از بلوی است که من ده بُعد در اینجا یادداشت کردهام. نمیخواهم مطلب را به ده برسانم. بعضی وقتها به هفت برسانیم که ابواب نار بشود. بعضی وقتها به هشت، ابواب جنت. خیر، من فکر کردم و به اینجا رسیدم که ده نوع بلوای اصلی از برای کل مکلفین است. «اصل الدّین بلوی» اگر دین نبود، آزاد بود، هر کاری میکردیم. اینکه مطلبی نیست. دین که آمد عدهای قبول میکنند، عدهای نه، «شِرعةٌ من الدین بلوی» خود دین بلوی است. حالا خود دین برای همه نیامده است، برای بعضی این، برای بعضی آن و بعضی آن، «شرعةٌ من الدین بلوی».
«الثالث: انتقال نفس الشرعة إلی رسولٍ آخر بلوی مثلاً موسی الرسول (ص) أتی بالتوارت و بعد ما توفّی موسی الرسول جاؤوا أنبیاء تلو بعضٍ متواتراً حتی جاء المسیح. الأنبیاء الذین جاؤوا بعد موسی (ع) کلٌّ حملة التورات، و لکن انتقال الرسالة انتقال النبوّة من موسی إلی داود إلی سلیمان إلی أشعیاء، هذه کذلک بلوی.»
آدم عادت کرده درس استاد برود. وقتی مرد نه دیگر، آن تمام شد. از آسمان فقط این پایین آمده است. یا مثالهای زیادی داریم: زنی است شوهر کرده و شوهر او در جبهه شهید شده، میگوید: فقط او است و دیگر شوهر نمیکنم، این بلوی است، این ترک، غلط است. چرا بلوی است، مگر انحصار به این دارد؟ اینکه انسان عادت به یک جریان الهی پیدا کند و اگر جریان الهی مشابه آمد آن را رها کند، خود این شهوت است، خودش إنّیت و انانیت است. بنابراین مرحله سوم «انتقال نفس الشرعة إلی رسولٍ آخر بلوی».
«الرابع: انتقال هؤلاء أخری بلوی، انتقال شرعة التوراة إلی شرعة الإنجیل بلوی» آن کسانی که در این دو حالت انتقالی بودهاند که شریعت تورات بود تا مسیح آمد، مسیح که آمد این زنده بود بعد حالا مسیحی بشود. انتقال از آن شریعت به این شریعت، بلوی است. «الخامس: انتقال الشرعة إلی قومٍ آخر بلوی. الشریعة کانت مستقرة فی اسرائیلین». اکثر شریعت و اکثر انبیاء، شاید نود و چند درصد در اسرائیل بودند. «انتقال الشرعة الإسرائیلیة إلی الشرعة الإسماعیلیة بلوی». و لذا عده زیادی از یهود ماندند و هنوز ماندند. اون تصلبی که دارند و آن تقیّدی که دارند که حتماً این شریعت اسرائیل، شریعت آخر است إلی یوم القیامة، ما هزارها سال در شریعت تورات بودیم. نبیّ عصر موسی بود و انبیاء بعد آمدند و آمدند و آمدند و همه دعوت به شریعت تورات کردند، حالا باید به شریعت قرآن منتقل بشود؟ بله، انتقال به شریعت انجیل، انتقال همان شریعت است با یک مقدار فرق به کسی که خودش اسرائیلی است «مسیح کان من اسرائیل، من بیت اسرائیل، موسی کذلک نفس الشیء»
«انتقال الشرعة التوراتیة إلی الشرعة الإنجیلیة ما کانت إلّا انتقال شرعةٍ إلی أخری بتفاوتات قلیلة جداً و لکن، انتقال الشرعة الإسرائیلیة التوراتیة و الإنجیلیة إلی الشرعة الإسماعیلیة القرآنیة، انتقالاً قومی» این انتقال شریعتی، یعنی قوم اسرائیل رفت کنار کما اینکه ما در بشارات این مطالب را داریم. که خداوند تهدید بنی اسرائیل را میفرماید: اگر چنین کنید، چنان کنید، ما شریعت را به یک قوم دیگری منتقل خواهیم کرد که در بشارات انشاءالله مفصل خواهیم خواند.
«السادس: عدم العلم بمصالح فی شرعته بلوی» در خود همین شریعت، احکامی هست که آدم نمیداند چیست، دور خانه بگرد، سنگ بزن، چه کن و چه کن، چرا مثلاً؟ یا نماز صبح دو رکعت باشد. البته نوعاً، با اینکه صبح فضیلت و مقام بالاتری دارد، چرا دو رکعت بیشتر نباشد؟ دو رکعت باشد؟ آن احکامی که انسان اصلاً مصلحت آنها را نمیفهمد، فقط میداند چون خدا گفته است. اما مصلحت را به خود او نگفتهاند، نمیفهمد. خدا نفرموده، بیان نکرده، نمیتواند بفهمد یا میتواند، ولی نفهمیده است، خود این بلوی است. بلوی مسواک زدن مستحب خیلی کمتر است از بلوای دور خانه گشتن، برای کسی که نمیفهمد چرا در این شلوغی دور خانه بگردم؟ خود این بلوی است.
«السابع: مختلف التکلیف فی مختلف الحالات بلوی» مسافر هستم، حاضر هستم، مریض هستم، غیر مریض، زن حائض است، نفساء است و غیره. این حالات گوناگون واقعاً بلوی است که زینب (س) را مثال میزنیم، چون ایشان معصوم نیستند. زینب (س) یا زن فرعون که خیلی مقام عالی داشت که زن فرعون در قرآن شریف قبل از مریم ذکر شده است که «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ» (تحریم، آیه 11) إلی آخر. کفار بفرمایند که اگر یک زنی در خانه کافر بود، کافر نباید شود و «لِلَّذِينَ آمَنُوا» هم که طرف مقابل است.
«مختلف التکلیف فی مختلف الحالات بلوی. الثامن: ابتلاء اهلها بناکریها بلوی» ما وقتی که شریعت حق را طی کردیم اکثر فاسق هستند یا نه؟ بله، مخصوصاً در شریعت حق آنکه احق از شریعت حق است که بر محور قرآن، ما شب و روز فکر کردیم، تمام حوزههای اسلام، شیعه و سنی و… بازاری و غیر بازاری، همه با ما دعوا دارند. این بلوی است. بلوای بسیار بزرگی است. «التاسع: تقید المتشرّع حرماناً عن الشهوات بلوی» البته این نظیر اصل دین است، متشرع وقتی که قبول کرد و گفت: بله، شهوات کنار رفت، لذتها کنار رفت، حریتها کنار رفت، این خودش بلوی است. «العاشر: ابتلاء بمعارضین فی بیعته بلوی»
پسر مؤمن، پدر کافر، زن فرعون مؤمن، شوهر کافر، شوهر مؤمن، مثل نوح و لوط، زن کافر، ابتلاء نزدیک است. ابتلاء نزدیک، ابتلاء دور، ابتلاء درونی، ابتلاء برونی تمام اینها بلوی است. ثم، ما اختلاف احکام شرایع را در چند جهت مختصر میکنیم. اینکه –البته بعداً بحث خواهیم کرد- «الأحکام المختلفة فیها الصوریة طبعاً بعنوان الطقوس أی اختلاف قلیلٌ جداً جداً لا تعدوا عشرة مراحل و العشرة زائدة» اینکه میگویند، خیال میکنند که چقدر تورات اصلی با قرآن فرق دارد؟ خیر، اختلافات به عنوان نسخ بسیار بسیار کم است. آنکه زیاد کردهاند، تحریفات زیاد کرده است، به عنوان نسخ خیلی کم است. «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» (نساء، آیه 23) که نوبت این برای شنبه خواهد بود.
اما همان اختلافاتی که وجود دارد، چیست؟ «قد یکون الإبتلاء امتحاناً. اول بس امتحان، الثانی: و اخری جزاءً مثل یوم السبت» که در خود شریعت است. «و الثالثة نسخاً»، نسخ نیز کم است، خیلی کم «و الرابعة تکاملاً» «مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا» (بقره، آیه 106) «آیةٍ تشریعیة؛ کتاب الوحی، آیةٍ رسولیة؛ صاحب الوحی». این پیغمبر میرود، دیگری میآید. پیغمبران آیات هستند. «انبیاء کلّهم آیات، آیات رسولیة. کتابات الأنبیاء آیات رسالیة. تبدیل آیةٍ رسولیة بآیةٍ رسولیة، آیةٍ رسالیة بآیة رسالیة» «مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» تکامل.
سؤال: چه لزومی دارد شریعت تورات نسبت به شریعت ابراهیم در همان وقت تکامل داشته باشد. میگوییم چند جواب دارد: یکی اینکه شریعت ابراهیم مقداری که لازم بود از برای اجتماع بشری فرموده بودند، اما در شریعت تورات که آمد، اجتماع و وسعت بیشتر و حاجات بیشتر و کارهای زیادتر، موانع و دوافع بیشتر، بنابراین مقتضای آن، این است که احکام وسیعتر باشد. این تکامل است، تناسخ نیست. کسی که یک بچه دارد، به اندازه یک بچه زندگی لازم است، کسی که ده بچه دارد به اندازه ده بچه. نمیشود گفت چرا به کسی که یک بچه دارد، به اندازه ده بچه داده نشده است. لزومی نداشته است.
«الرابع تکاملاً، الخامس تحریفاً» نوع این اختلافاتی که وجود دارد، در تحریفات است. «اختلافات البینة الظاهرة بالأحکام التوراتیة و الأحکام القرآنیة أکثرها الأکثریة الساحقة المطلقة عبارةٌ عن التحریفات و التجدیفات». تحریفاتی که شده است که این هم خودش بحثی دارد. مرحله ششم، تکاملات در شرایع است. اما تکاملی که شریعت را إلی یوم الدین کافی کند، این در اختصاص شریعت قرآن است. مرحله ششم. «التکمیل الذی یجعل شرعة ربانیة شرعة علی طول الخط إلی یوم الدین کل ما صار العلم راقیاً و العقل راقیاً و الحاجات راقیاً و المجتمعات أوسع تکفی هذه الشریعة، هذه خاصٌّ بشرعة القرآن العظیم». این هم یک بحث است.
بحث دیگر که قبلاً اشاره کردیم و مجدداً عرض داریم «الإختلافات القلیلة القلیلة جداً کما نذکرها و ممّا یحیر العقول طبعاً الإختلافات القلیلة القلیلة جداً لیست فی اصول الشرائع، فی التوحید، فی النبوّة، فی المعاد، فی وجوب العدل، حرمة الظلم، حرمة الزنا، حرمة السرقة، حرمة القتل، حرمة اللواط، حرمة الکذب، حرمة الکذا وجوب کذا و… الواجبات الأصلیة عقیدیة و فرعیة، المحرّمات الأصلیة عقیدیة و فرعیة ثابت علی طول الخط، هذا هو الدین و لو اختلفت بعض الأشکال مثلاً. و لکن الإختلاف الشکلی، الإختلافات الشکلی بین هذه الأحکام لا تضرّ بالوحدة الأصلیة الدینیة. مثلاً یقول واحد لخادمیه: إذهب إلی فلان و أعطه درهماً، إذهب إلی فلان أعطه خبزاً، لا تذهب إلی فلان کذا… کلهم موحّدٌ فی شرعة العدل ایجابیاً و شرعة الظّلم سلبیاً. فمن المستحیل أن نتقبل (نصدّق أو نحتمل) أنّ الخمر کان حلّاً فی بعض الشرائع، مستحیل، هذا بحثٌ یأتی أنّ الإشراک بالله کان حلّاً فی بعض الشرائع، أنّ السرقة أو الظلم کان حلّاً فی بعض الشرائع. ظلم، ما نجد من تحریفات و تجدیفات فی التورات -لا سیما فی التورات- أنّه لوط زَنی (و لاسمح الله) نوح زَنی (و لا سمح الله)، سلیمان بنی علی المرتفعات و الأطلال مذابح لأوثان زوجاته، زوجاته تسعمائة، ثلاثمائة عقد دائم و ستمائة عقد منقطع، یعنی مخربتات، و تحریفات بالنسبة لتورات موسی (ع) و لا سیما التحریفات و التجدیفات ترکّزت علی تورات موسی (ع) اولاً، لأنّه کتاب و شریعة الناموس و کتاب الأحکام. ثم إلی کتاب الإنجیل و هو[…] عدّة بصورة مترتبة».
«البحث الأول. البحث الأول کما أشرنا، أنّ الاحکام الأصلیة و الفرعیة الدینیة الثابتة ایجابیةً و سلبیةً لا تتغیر. لا تعتریه النسخ و حتی التکامل، لا النسخ و لا التکامل، لا تنقیص و لا تزیید» این مرحله اولی است. «المرحلة الثانیة، أنه هنالک نسخٌ مّا تکاملٌ مّا أو تکامل واسع بین الشرائع الإلهی. المرحلة الثالثة لا نجد شرعة مفصلة ربانیةً کناموس الشرائع إلا شریعتین اثنتین فقط» در این مورد فکر کنید. «شریعة التورات و شریعة القرآن، فکیف الإنجیل؟ فی سورة الجن، قال الجن «إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى» (احقاف، آیه 30) لم یقولوا من بعد عیسی». چرا؟ این جنی که اینها در حد رسل جن بودند، چون پیغمبر بزرگوار تشریف آوردند دیگر وحی منقطع است. ولی اینها در حد رسل جن هستند. اینها اشخاصی هستند که مبشّرین دعوت ربانی در میان جن هستند، آیا اینها ایمان به موسی آوردند، به عیسی نیاوردند؟ کافر شدند با اینکه آن کسانی که درجه اول هستند در حد رسالت، باید منتجب باشند، منتخب باشند، باید از همه جلوتر به رسول موجود ایمان بیاورند، پس چرا اینجا میفرماید: «قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى» قرآن بعد از موسی است. و حال آنکه قرآن بعد از عیسی است، چرا عیسی نیامد؟ این یک مطلبی است. وقتی انسان در انجیل دقت میکند، انجیل شریعت جدیده نیست، چند امتیاز در انجیل وجود دارد که قبلاً یا نبوده یا نابود شده است. اول: «شریعة الإنجیل شریعة اخلاقیة. توراة کذلک نفس الشیء، و لکن توراة رکّزت علی الاحکام الایجابیة و السلبیة، و لکن شریعة الإنجیل رکّزت علی الأخلاقیات التی تحکم علی الإنسان المتقیّد بشریعة لله أن یعمل الواجبات و یترک المحرمات».
اخلاق، ببینید سرتاسر انجیل اخلاق است. مخصوصاً انجیل برنابا را اگر مطالعه بفرمایید کتاب اخلاق بسیار قویای است. نظرم هست که یکی از بزرگان که الان تشریف دارند میفرمود: من به نجف رفتم، دیدم مرحوم آقا سیدعلی قاضی طباطبایی درس اخلاق میدهند. نشسته و دو نفر هم نشستند و من هم سومی بودم. من را نگاه کرد و چیزی نگفت و فهمیدم که من هم میتوانم بنشینم و گوش دهم. دیدم از انجیل برنابا دارد درس میدهد. نه اینکه این مقدّم بر قرآن است، خیر، این انجیل برنابا مصدِّق قرآن است و مطالب اخلاقی که در قرآن است، مقادیری در انجیل برنابا وجود دارد.
این یکی از امتیازات شریعت انجیل است که جهات اخلاقی بسیار زیادی دارد و باید داشته باشد، چرا؟ برای اینکه یهود آنقدر زمخت و آنقدر لجوج و آنقدر پستفطرت بودند که با اخلاق و با موعظه، باید با مقادیر بسیار زیادی با آنها برخورد کرد و لذا در شریعت انجیل، این یک بُعد است. و این اخلاق که چیز جدیدی نیست، در تورات هم هست، ولی با این تفاصیل نیست.
دوم: در شریعت انجیل «وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ» (آلعمران، آیه 50) کاری نشده، نسخ نیست، بعضی از احکام عقوبتی، احکام جزایی که در شریعت تورات مُعَقَّب بوده، مثل قضیه یوم السبت «وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ» (انعام، آیه 146) و از این قبیل «ذٰلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ» (همان) اینها که دوام ندارند، این احکامی که در شریعت تورات آمده است به عنوان جزاء دادن بغی، این حد دارد، حتماً باید شریعت جدید بیاید تا اینکه این احکام جزایی بغی را از بین ببرد. پس این هم انتقال شریعةٍ إلی شریعةٍ أخری نیست.
و در مرحله سوم، خود مسیح (ع) در اینجا میفرماید که: آسمان و زمین زائل گردد ولکن نقطهای از شریعت ناموس زائل نگردد. این برای زمان خودش را میگوید نه زمان خاتم النبیین، زمان خاتم النبیین که نقاطی از شریعت ناموس که اسم دوم شریعت تورات است، عوض شد، میخواهد چه بگوید؟ میگوید: آنچه را که موسی آورد، من هم میگویم. فقط دو مطلب است؛ مطلب اول را موسی آورده مفصلاً نه، اخلاقیات است، مطلب دوم طبعاً باید کسی بیاید، به وحی خداوند برطرف کند. چند حکم عقوبتی است، قضیه یوم السبت است، قضیه گوشتهای خیلی خوب است، که آن استخوانها را، آنهایی را که مخلوط است بخورید، گوسفند را میکشند، شتر را میکشند، گاو را میکشند، آنهایی را که مخلوط است و استخوان است و شحمه است، بخورید، اما گوشتهای خیلی خوب و دمبهها را نخورید. «وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ» حیوانات ناخندار که گوسفند است، گاو است و غیره، اینها را نخورید «أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ» مگر آنکه با استخوان مخلوط است، از این چیزهایی که به درد نمیخورد، معمولاً دور میریزند، آنها را بخورید، چرا؟ «ذٰلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ». پس شریعت انجیل، این شریعت مستقله، به این معنا نیست. آن شریعتی که مترامیة الأطراف است و احکام سلبی و احکام ایجابی را به طور مفصل ذکر کرده است و میشود به عنوان شریعة الله با قرآن مقارنه کرد، شریعت تورات است، تورات و قرآن، آن وقت بین تورات و قرآن هم، احکام اختلافی حتی در شکل احکام، به عنوان وحی نیست، بلکه مقدار زیادی از آن تحریفاتی است که در تورات شده است و خود تحریفات بیّن است.
یکی از چیزهایی که «فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (بقره، آیه 213) این است: در تورات شریف، قضیه توحید بسیار عمیق ذکر شده است، مجسّم نبودن خدا ذکر شده، حرمت شراب چهارده آیه در تورات ذکر شده، بشارات را ملاحظه کنید، بحث بشارات را ما خواهیم داشت، چهار آیه در انجیل حرمت شراب و چهارده آیه در تورات حرمت شراب ذکر شده است. مع ذلک در همین تورات نسبت به نوح آمده که شراب خورد، لوط شراب خورد، شراب خورد و با دو دخترش زنا کرد که این زنا نسل را به حضرت مسیح (ع) معاذ الله میرساند که در آنجا بحث کردیم که در خود انجیل آمده است: زنازاده هرگز ملکوت حق را نخواهد دید. البته آنجا آمده، زنازاده هرگز ملکوت حق را نخواهد دید، حداقل ملکوت این است که پیغمبر شود. و حال آنکه خود تورات اثبات میکند که معاذ الله –تورات و انجیل با هم- جناب مسیح از نسل سلیمان است که داود سلیمان را از طریق زنای با ذات البعل درست کرد. که جناب داود (ع) زن اوریا را که رئیس لشگر او بود، رئیس جند بود، چشمش به او افتاد، دید لخت دارد غسل میکند، بعد او را خواست، بعد شوهر او را به جنگ فرستاد که کشته شود و قبل از اینکه در جنگ کشته شود زن او را گرفت و از این زن هم بچهای آورد به نام سلیمان معاذ الله.
در خود تورات شریف، تحریفاتی که شده است به تنهایی بیّن است، جزء به جزء بیّن است. یعنی آنکه اصل در تورات شریف است توحید است، سلامت است، طهارت است، عدم زنا است، دزدی نکردن است و… در مقابل مطالبی را نسبت به انبیاء دارند، چرا؟ برای اینکه این اعمال را انجام دادن برای خودشان آسان باشد.
ما در این بحثها، تفصیلاتی را راجع به این موضوعات خواهیم داشت که هم در تفاسیر ما وجود ندارد و هم در کتابهایی که باید در این موضوعات نوشته شود وجود ندارد، و ما در عالم که سه شریعت بیشتر نداریم، باید تکلیف خودمان را روشن کنیم با کسانی که تابع شریعت تورات و شریعت انجیل هستند. تتمههای بحث انشاءالله برای روز شنبه.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».