پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان خلاصه ای از مطالب بیان شده در شرح آیه ی « ...لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَٰكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ... » که در جلسات قبلی گذشت. ۲-شرح مفصل آیه ی « وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً ۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ - إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ ۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمْ ...» و بیان اینکه منظور از «ذلک» اختلاف نیست. ۳-بیان اینکه اختلاف میان مذاهب و ادیان ناشی از تقصیرات و قصورات مکلفین بوده است و خدا هرگز خواهان اختلاف نبوده است. ۴--بیان اینکه در تمامی شرایع در احکام اصلی اشتراک وجود داشته است وتنها اختلافات اندکی در احکام فرعی وجود داشته است.

جلسه صد و چهل و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (علت تعدد و اختلاف شرایع)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

در باب علل تعدد شرایع بر محور آیاتی از قرآن شریف بحث شد. در دنباله آن بحث، اصل در عبادة الله، وحدت است، در اصل عبادت. در شکل عبادت نیز، در هر دوری از ادوار خمسه رسالتی باز وحدت است. اما در دوران ابراهیم، قبل از او نوح، بعد از او موسی، و بعد عیسی و بعد خاتم النبیین (ص) وحدت نه تنها در أشکال أحکام ضرورت ندارد، بلکه ضرورت دارد که مقداری در اشکال در ابعادی گوناگون باشند.

از جمله احکام موقته­ای که به عنوان عقوبت است یا احکام موقته­ای که چون شریعت، شریعت موقته است یا احکامی که چون حالت استمرار الی یوم الدین دارد تکامل است. و در عین حال، در این ابعاد گوناگونی که اختلاف صوری و ظاهری در بعضی از احکام است، بسیار بسیار کم است که این موارد را ما پیدا کردیم و آن مقداری که امکان دارد، از قرآن شریف و با مطالعه عهدین حضور برادران بعداً عرض می‌کنیم.

اصولاً وحدت در عقیده، وحدت در فکر، وحدت در اصل عبادت و کیفیت عبادت، یکی از اموری است که مرغوب است از برای ساختن زندگی شایسته، «لا ریب»، جز آن‌که در مقابل این وحدت سه گونه اختلاف است: گونه اول اختلاف، اختلاف قبل الدین است که «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ» (بقره، آیه 213) که در دو احتمال، یک احتمال، احتمال زمانی بود، یک احتمال، احتمال طبعی بود. در احتمال زمانی که مثلاً مکلفان همه گمراه بودند، قبل از این‌که دین و شریعتی از طرف پروردگار به آن ها برسد، وحدت داشتند و اختلاف؛ وحدت داشتند در ضلالت، هدایت وحی برای هیچ کدام نبود. و اختلاف داشتند به طبیعة الحال که انسان اختلاف دارد. بعد دین آمد، وحدت از بین رفت. گروهی مؤمن شدند گروهی نه. این‌جا اختلاف دومی حاصل شد؛ اختلاف عن الدین. قبل از این‌که دین بیاید، اختلاف عن الدین معنا نداشت که گروهی ایمان بیاورند و گروهی ایمان نیاورند. ولکن هنگامی که اولین شریعت ربانیه آمد –در بُعد زمانی در حال بحث هستیم، بُعد غیر زمانی مطلب دیگری است- اولین شریعت الهیه آمد، گروهی مؤمن شدند و گروهی در کفر خود باقی ماندند. این شد اختلاف عن الدین. ولکن، این دو دسته که با هم اختلاف دارند کدام اختلاف عن الدین دارند؟ کسانی که دین را قبول نکردند، اما کسانی که دین را قبول کردند اختلاف عن الدین ندارند، اختلاف عن الدین در این دو دسته است. در میان این دو دسته، اختلاف عن الدین، قبل از این‌که شریعت بیاید این‌ها اختلاف عن الدین و فی الدین نداشتند؛ چون دینی مثلاً در کار نبود. اختلافات بین خودشان بود و وحدت در ضلالت.

بعد از اینکه دین آمد اختلاف عن الدین حاصل شد. اما گناه بر کدام گروه است؟ آن گروهی که دین را نپذیرفتند. و اما گروهی که دین حق را پذیرفتند، درست است این­ها مختلف هستند با دسته اول، اهل حق با اهل باطل مختلف هستند، اختلاف دارند، اهل باطل با اهل حق، اما هر دوی اهل حق و اهل باطل چون اختلاف دارند گناهکار هستند؟ نخیر، اختلاف حاصل است، اما آن دسته­ای که مخالف حق هستند، آن‌ها هستند که اختلافشان مقصر است، ولکن کسانی که حق را پذیرفتند که مقصد اصلی الهی را پذیرفته‌اند. این اختلاف دوم، که اختلاف عن الدین است.

سوم، کسانی که دین را پذیرفتند اختلاف فی الدین حاصل کردند. فی التورات، فی الإنجیل، فی القرآن. اختلاف فی الدین؛ اختلافات در برداشت­ها تقصیراً، اختلاف در برداشت­ها قصوراً، اختلافی که در برداشت‌های از کتاب شریعت است قصوراً بدون تقصیر، این اصلاً مورد سرزنش نیست. خیلی هم کم است. ولکن اختلاف فی الدین، فی التوراة، چه با تحریف لفظی و چه با تحریف معنوی، عنادها و عداوت‌هایی که احیاناً با بعضی از احکام شریعت حق در کار بود، با هوس آن‌ها، با تجارت آن‌ها، با مقام آن‌ها، با استفاده مالی آن‌ها، با هر چه منافات داشت، و این‌ها علمای دین بودند که تحریفاتی در تورات و انجیل و غیره کردند. این اختلاف فی الدین است.

ولکن همان‌طور که در اختلاف عن الدین، گناهکار کسانی بودند که دین را نپذیرفتند، اما آن‌ها که پذیرفتند که به حق رفتند، کذلک در اختلاف فی الدین، گناهکار کسانی هستند که درست سراغ تورات نرفتند. درست معنا نکردند یا این‌که تورات درست را نخواستند به دست بیاورند. یا تورات درست را تحریف کردند. زیاد کردند، کم کردند که در این‌جا علمای سوء هستند و علمای خیر هستند. علمای خیر کسانی هستند که مثلاً تورات موسی (ع) را آنگونه که نازل شد بر موسی (ع) دریافت کردند و تحریف نکردند و فهمیدند و فهماندند و عمل کردند. این اختلاف فی الدین است. اختلافی که قرآن شریف مذمت می‌فرماید، کدام اختلاف است؟ البته یک اختلافی هست که منقصت است و مذمت نیست. اختلافاتی که انسان‌ها قبل از نزول وحی و منهای وحی، طبعاً داشته­اند و هست، این مذمت نیست. بلکه باید شریعت و دین بیاید تا این اختلاف از بین برود. آن مطلب دیگری است، در آن بحث نداریم. ولکن، بحث ما در اختلاف عن الدین است و اختلاف فی الدین، شریعت حقه الهی که آمد، با ادله و براهین قاطعه بالغه که هر کس بخواهد می‌فهمد و می­پذیرد، کسانی که قبول نکردند بر خلاف حجت بالغه الهیه که «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ» (نمل، آیه 14) این‌ها اختلاف عن الدین کردند. و اما کسانی که دین را قبول کردند که این مطلبی نیست.

دوم که به یک معنا می­شود گفت مهم‌تر است، دین را پذیرفت ولی ضد دین فتوا داد. شریعت تورات را، انجیل را، قرآن را، شریعت صحف را، شریعت نوح را، آن‌ها که پذیرفتند، اما باز دو گروه یا چند گروه شدند. گروهی راه مستقیمی را که اول پیمودند ادامه دادند، راه مستقیمی که اول پیمودند این است که شریعت پیغمبر زمان را پذیرفتند. این مرحله أولی.

مرحله دوم، صراط مستقیم را ادامه دادند، کم و زیاد نکردند، تحریف لفظی نکردند، تحریف معنوی نکردند، تحریف علمی و عقیدتی و عملی نکردند. در هیچ بُعدی از ابعاد، مقصر نیستند. اگر چیزی هم باشد، اختلاف کوچکی باشد، اختلاف به قصور است که آن هم بسیار بسیار کم است، مخصوصاً در شریعت قرآن عرض می­کنیم. اما کسانی که دین را در اول پذیرفتند ولی سالم نپذیرفتند، زیرا اگر سالم پذیرفته بودند استمرار آن هم سالم بود. دیگر «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء، آیه 150) نبود. چون دین را در اول، سالم نپذیرفتند و ایمان آن‌ها قوی نبود، هنوز هوی‌ها و هوس­ها و مقام­ها و عنوان­ها و مصلحت­های مادی آن‌ها و عنوانی این‌ها در کار بود، مبتلا کردند خود را به تحریفات و بد معنا کردن، عوض کردن الفاظ، عوض کردن معانی، این‌جا اختلاف حاصل شد. «فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (بقره، آیه 213) پس اختلاف کلاً، اگر مقصر باشد بد است، منتها بد دارد و بدتر، و اما اگر اختلاف قاصر باشد چه؟ مثال: بین الهلالین، اختلافاتی که مسلمانان در مذاهب اسلامی دارند اولاً.

– این «بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ» (همان، آیه 145) در قرآن هست؟

– بله، بعد از این‌که علم آمد بر خلاف علم عمل کردند که قبلاً آیات آن را مفصل خواندیم. «فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ» آیه بقره است. آیه دیگر که «مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ» (آل­عمران، آیه 19) این مکرر شد، «بَغْياً بَيْنَهُمْ» (همان) بعد از این‌که علم از طرف حق آمد و علم ثابت کرد که این کتاب حق است «بَغْياً بَيْنَهُمْ» تنازع کردند و حق را پوشاندند. آن دسته­ای که پوشاندند اختلاف غلط و آن دسته­ای که به دنبال حق رفتند، طبعاً آن کسی که دنبال حق برود اختلاف دارد با آن کسی که دنبال باطل می­رود.

حالا، اختلافات عن تقصیرٍ، بسیار است و زیاد است، چه عن الدین و چه فی الدین، در اصل شریعت، و لا سیما آن اختلافی که باید کمتر باشد و متأسفانه زیادتر است، عبارت است از اختلاف فی القرآن، که قرآن کتاب معصوم است و هیچ کلمه و نقطه­ای در آن، عوض نشده و جلو و عقب نیست، کتاب معصوم است الی یوم الدین، مع ذلک اختلاف مذاهب، فقهی، عقیدتی و غیره و در هر مذهبی، اختلاف فتاوی، اختلافات فتاوایی که علمای سنی در احکام دارند و اختلاف فتاوایی که علمای شیعه در احکام دارند، اکثر این اختلافات عن تقصیرٍ است، عن قصورٍ نیست، اختلاف مذاهب نوعاً عن تقصیرٍ است، بلکه کلاً عن تقصیرٍ است. و اختلاف در احکام هم، عن تقصیرٍ زیاد دارد، عن قصورٍ کم است. اگر چنانچه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا» (آل­عمران، آیه 103) درست محقق می­شد و شرع‌مداران شیعه و سنی و غیر و غیر و غیر اگر می­خواهند شریعت حقه اسلامیه را درست دریافت کنند تا آن‌جا که ممکن است، همه سراغ کتاب الله می­رفتند جمیعاً، با مشاورت، با فکر. هدف اگر حق بود خیلی کمرنگ و درصد بسیار کمی بود که اختلافات آ‌ن‌ها بعد از تفکر و بعد از شوری بماند. اما اختلاف این‌که این واجب است، آن حرام است، این چنین است، آن چنان است، به حساب اجماعات، شهرت­ها، روایات، افکار، خیالات و إن قلت و قلت­ها، این اختلافات عن تقصیرٍ است. این مطلبی است که بارها عرض کردیم منتها به چهره­های گوناگون.

در قرآن شریف، آیات مقدساتی است که بسیار اختلاف را مذمت می­کند، اما در جایی که اختلاف قاصر در قرآن شریف بشود و مذمت نکند یا نیست، یا در مقابل آن آیاتی است که اختلاف را مذمت می­کند. کسانی که اختلاف کردند، یعنی خود کردند، «اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ»، (همان، آیه 105) بُعد اول «مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ» همه آن‌ها عالم شدند به شریعت حق، بعد «اخْتَلَفُوا»، قصور نیست در این‌جا، تقصیر است. پس کل اختلافاتی که قرآن شریف عنوان تقصیر بدان داده است، صد درصد اختلافات عن تقصیرٍ است. اختلاف عن قصورٍ هم مورد مذمت نیست و هم به اندازه­ای کم است که اگر بر محور اصل شریعت و صلب شریعت، شرع‌مداران فکر کنند و بعد شور کنند و دقت کنند، بسیار بسیار اختلافات آن‌ها عن قصورٍ کم می­شود. فلذا کل آیاتی که اختلافات بعد التکلیف و اختلافات بعد نزول الوحی و حجت بینه الهیه را ذکر فرموده، اختلافات عن تقصیرٍ است، منتها دسته­ای مقصراً عن الدین یا فی الدین و دسته­ای عادلاً نه عن الدین اختلاف کردند و نه فی الدین.

در قرآن شریف، گذشته از جمله آن آیاتی که صحبت کردیم «وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ» (هود، آیه 119) «وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ» (همان، آیه 118) قبل از آن دارد: «وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً» (همان) این دو استحاله است، هم در تسییر و اجبار، و هم در این‌که تمام شرایع یکی بشود برای همه، هر دو. «وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ» لذلک چه؟ ذلک اشاره به دور است. در آن مطلبی که بسیار دور است و قوی است و مراد است و مخصوص است و از دسترس شهوات و إنّیت و أنانیت­ها و خودراهی­ها و خودبینی­ها دور است –دور به این معنا- کما این‌که قرآن هم «ذلِكَ الْكِتابُ» (بقره، آیه 2) دور است. آن‌چه نزدیک است به ما، نزدیک است به هوی‌های ما، ظاهربینی­های ما، به حیوانیت­ها و شهوات، و آن‌چه دور است و از نظر حجت نزدیک است حق است، در این‌جا هم «وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ» «للوحدة فی الدین خلقهم» چه وحدتی؟

– رحمت که یکی از مصادیق آن وحدت در دین است؟

– بله، عمده وحدت، وحدت در دین است. «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» سوره 11 آیات 118 و 119، آیه این است: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً»، «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ»، «رَبُّكَ» حساب دارد «و لو شاء ربّ العالمین» نیست. «رَبُّكَ» چون آن‌که در بساط بحث است به عنوان محور کلی، ربوبیت شرعیه قرآنیه است دیگر، اصل این است، «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ» ای محمد بزرگوار (ص)، اگر خدا بر فرض محال می‌خواست همه مکلفین را از طول خط از آدم تا تو و تا قیامت، امت واحده قرار می­داد. چه امت واحده­ی به اجبار، چه امت واحده­ای که همین شریعت را قرآن از اول. چه امت واحده­ی بالإجبار باشد شریعت قرآن را از اول تا آخر، و چه امت واحده­ی بالإختیار باشد که شریعت قرآن را از اول تا آخر به اختیار. ولکن نه «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً» بعد چه؟ «وَ لا يَزالُونَ» اینجا مذمت است، «وَ لا يَزالُونَ» أمم، کل أمم، «لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ» مختلفین در چه؟ مختلفین عن الدین، مختلفین فی الدین، هر دو اختلاف را می‌گوید. وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» همان‌طور که اختلاف این‌ها اختیاری است، قبول شریعت اختیاری است، رفض شریعت اختیاری است «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» هم گتره نیست، مگر کسانی که خداوند با رحمت خاصه رحیمیه به آن‌ها توجه کند، که این­ها از این سیاهچال­های اختلاف بیرون بیایند.

کدام­ها؟ این‌ها که حق را قبول کردند. برای این‌که بین کسانی که حق و باطل توزیع شده، گروهی حق را پذیرفتند، گروهی باطل را، هر دو اختلاف دارند، ولی اختلاف کدام یک مذموم است؟ اختلاف کسانی که اختلاف عن الدین یا اختلاف فی الدین کردند. اما کسانی که دین را پذیرفتند و استمرار دین را هم پذیرفتند و اختلاف عن الحق و فی الحق نکردند، آن‌ها مختلف هستند ولی اختلاف واقعی است. اصلاً خود خدا اختلاف انداخته است، خود انبیاء اختلاف انداخته­اند، به چه؟ حق را آورد، گروهی حق را می­پذیرند و گروهی خیر. پس آن محور اصلی بلکه محور کلی سرزنش و مذمت، کسانی هستند که فی الدین عن الدین اختلاف کردند، به سوی باطل رفتند، یا حق و باطل را مخلوط کردند.

– «وَ لِذٰلِكَ خَلَقَهُمْ» به خاطر رحمت خاصه است یا وحدت است؟

– رحمت وحدت است، منتها مهمِ رحمت وحدت در دین است.

– یعنی رحمت خاصه به معنای اعمش شامل وحدت هم می­شود؟

– بله، چون دو رحمت داریم. یک رحمت عامه است و یک رحمت خاصه.

– این رحمت خاصه مصادیق مختلفی دارد؟

– بله، آن وقت این رحمت خاصه که مصادیق مختلفی دارد، مصادیق فردی دارد و مصادیق اجتماعی. مصادیق اجتماعی کلی تکلیفی عبارت است از شریعة الله. این أصدق مصادیق است. أصدق مصادیقی که وحدت را به طور عمیق و ریشه‌دار در میان مردم حفظ می­کند عبارت است از شریعت الهی. همگان شریعت الهی را، هر قومی، هر طایفه­ای، هر رنگی، هر زبانی، هر جایی باشند، این به طور کلی اختلافات تقصیری را از بین می­برد.

«وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» کما این‌که در آیه بقره هم «فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»، «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ». «لَأَمْلَأَنَّ» چه؟ گتره که نیست. روی حساب است. دو حساب است.

– اینجا یک مسئله تکوین در کار می­آید یک مسئله شریعت، یعنی روی حساب تکوین، همان «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ» وجود پیدا کرده و وجود پیدا خواهد کرد. پس اگر «ذلک» را به این ربط دهیم، یعنی حقیقتاً همگان آفریده شده­اند که این اختلاف را داشته باشند.

– این‌که محال است.

– بالاخره حق معلوم است.

– این‌که محال است. چون غایت وحدت است. خدا از وحدت تعریف می­کند. آیا غایت خدا، وحدت است یا اضطراب؟ اصل تکوین بر هدایت اجبار نمی­کند، اما غایت خداوند از خلقت انسان­ها چیست؟ منتها غایت تشریعی است نه غایت تکوینی. ببینید، اول خداوند خلق کرد «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً» این کار را نکرد. جعل تکوینی «أُمَّةً واحِدَةً» نکرد، نه «شرعةً واحدةً» و نه اجبار. پس چه کار کرده است؟ خداوند، شریعت­هایی در ادواری فرستاده «فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ» (کهف، آیه 29) بعد چه؟ بعد آیا اختلافاتی که فی الدین و عن الدین دارند ممدوح است یا مذموم؟ می­فرماید: «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ».

– خودش این را آفرید.

– جواب شما را دادم. خداوند ما را مجبور به اختلاف نکرد، خداوند ما را آفرید به اختیار، به اختیار حق را بپذیر، به اختیار حق را تکذیب کن، اما آیا اختیار رد کردن حق و قبول کردن باطل را خدا خواسته است تشریعاً؟

– نه، این را نخواسته است.

– بله، أحسنت.

– ولی در اختلاف است که حق روشن می­شود. ما می‌خواهیم این را بگوییم.

– فهمیدم. ولکن کسانی که حق را فهمیدند «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» (نمل، آیه 14) این­ها ممدوح هستند یا مذموم هستند؟

– مذموم هستند.

– أحسنتم! بسیار خوب، خدا برای مذموم نیافرید. خداوند برای ممدوح آفرید، منتها مذموم و ممدوح هر دو اختیاری است. «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ» یعنی چه؟ یعنی آن‌هایی که مختلف هستند مورد رحمت نیستند، کسانی که اختلاف از حق ندارند «لا اختلاف فی الحق و لا اختلاف عن الحق» این­ها مورد رحمت هستند. کسانی که مورد رحمت رحیمی حق هستند، این‌ها اهل حق هستند؟ یا کسانی که مورد عذاب هستند و مورد رحمت نیستند؟ بیّن است دیگر.

«وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» توجه کنید، این «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» چه کار می­خواهد بکند؟ همیشه اختلاف دارند در چه؟ در شریعت. چون بحث در شریعت است. کرد «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً» در چه؟ در افکار، در عقاید، در اعمال، در شریعت، اصل شریعت است. بعد: «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ».

– بزنگاه مسئله همین­جا است. «وَ لَوْ شاءَ» اگر می‌خواست این کار را می‌کرد.

– مستحیل است. تشریعاً که خواسته است، تکویناً داریم بحث می­کنیم. ببینید، یک بحث تکوین است و یک بحث تشریع. در تکوین، مشیت تعلق نگرفته، در تشریع چرا، تعلق گرفته است. فرقش این است دیگر.

– این «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» مشیت نیست؟

– حالا می­رسیم. «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ» همیشه اختلاف دارند. دارد مذمت می­کند. به دو دلیل: به دلیل اول این‌که در قرآن شریف، کلّاً اختلاف را مذموم قرار داده است «بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا» و غیره در کل قرآن شریف، اختلاف عن الدین و فی الدین را مذمت کرده است. ثانیاً «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» دو دسته می­شوند: یک دسته «رَحِمَ رَبُّكَ» و یک دسته «لَمْ یَرْحِمَ رَبُّكَ». آیا «رَحِمَ رَبُّكَ» مقصود است از خلقت تشریعاً یا «مَنْ لَمْ یَرْحِمَ رَبُّكَ»؟ خدا خلقت کرده است که رحمت نکند، غضب کند؟ یا خلقت کرده است که رحمت کند، ولی رحمت مجانی خیر، رحمت از روی اختیار که ما در راه حق قدم بگذاریم و خداوند رحمت کند.

– «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» (ذاریات، آیه 56) هم همین است؟

– بله و هم‌چنین. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» و هم‌چنین آیاتی که مربوط به معرفت است، غرض از خلقت، غرض تشریعی، عبادت است. تکوین به صورت اختیار است، ولی تشریع عبادت است. «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» بعد «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» یعنی للإختلافی که مرفوض است که خدا یک بند را می‌خواهد و یک بند را نمی‌خواهد؟ خیر، غایت خداوند یعبدون است، یعبدون که یا رحمت را شامل حال عده­ای می­کند و به اختیار این‌ها ایمان را می­پذیرند. «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ».

– این استثناء «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» این اشکال را وارد می‌کند.

– اشکال را رفع می­کند.

– به یک عده‌ای می‌خواهد رحمت کند و به یک عده‌ای نمی‌خواهد رحمت کند.

– جواب داده است. به چه کسی رحم می­کند؟ به کسی که خودش بخواهد به او رحم شود. اجباری نیست. چون اجبار را رفع کرد دیگر، «وَ لَوْ شاءَ» اجبار را رفع کرد. اختیار است. کسی که اختیار کند رحمت حق را، یک قدم بیا، من ده قدم می­آیم. این است قضیه.

بعد راجع به رسل، ببینید، این‌جا چند مطلب است. یک؛ اگر خداوند اختلاف در شریعت نمی­خواهد، چرا چند شریعت درست کرده است؟ جواب: در هر زمانی برای کل مکلفین فقط یک شریعت است. پس اختلاف چیست؟ کسانی که در زمان شریعت موسی (ع) بودند و رفتند قبل از این‌که انجیل بیاید، چرا اختلاف کنند؟ این یک شریعت است، اما کسانی که در زمان شریعت تورات بودند، بعد عیسی آمد انجیل آورد، باز چرا اختلاف کنند؟ چون خداوند می­گوید آن رفت و این را قبول کنید. پس در هر زمانی یک شریعت حاکم است. چون در هر زمانی یک شریعت حاکم است «لِيَبْلُوَكُمْ في‏ ما آتاكُمْ» (مائده، آیه 48) بنابراین چرا اختلاف کنند؟ خداوند مادّه اختلاف را تشریعاً ایجاد نکرده است. آن‌که رمز وحدت است در قرآن شریف هم «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً» (آل عمران، آیه 103) این خطاب به کل مکلفین است، این در این بُعد.

بُعد دوم: آیا این شرایع پنج­گانه که انبیاء پنج­گانه اولوالعزم هستند پنج نبوت است؟ پنج مخالف با هم است؟ پنج گوناگون است؟ نخیر، آیات بسیاری در قرآن شریف داریم که این مطلب را می­فرماید که انبیاء، نبوت واحده­ هستند، حامل رسالت واحده هستند. رسالت برای عبادت خداوند، ولو أشکال تا اندازه­ای فرق کند، این مطلبی نیست. و لذا انبیاء مصدِّق یکدیگر هستند، این نبیِّ وسط، مصدِّق قبلی، مصدّق بعدی. نبیّ اول مصدِّق بعدی إلی آخر، و نبیّ آخر خاتم النبیین «مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ آتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ». (مائده، آیه 46) اگر این‌ها با هم اختلاف دارند در اصل رسالت ربانیه، چرا تصدیق کنند همدیگر را؟ چرا مرحوم نائینی تکذیب می‌کند مرحوم شیخ را در فلان مسئله؟ مرحوم شیخ، مرحوم صاحب جواهر را در فلان مسئله؟ چون رسالت واحد نیست، وحدت نیست، یا قصوراً یا تقصیراً اختلاف دارند، اما انبیاء نه قصوراً اختلاف دارند و نه تقصیراً. تقصیر نیست چون آنچه را که به وحی از حضرت حق سبحانه و تعالی وارد شده است، بیان می­کنند در زمان معیّن، قصور هم در کار نیست به حساب این‌که همه­اش وحی است. تقصیر نیست، عصمت است و قصور نیست؛ چون همه­اش وحی است. اما در میان ما علما که مخصوصاً در اصول، این می­آید إن قلت می‌گوید، او رد می­کند، او می­گوید این فضیلت است، آن را رد می­کند، و همین‌طور رد رد رد، این اختلاف اختلافی است که تکذیب است. تکذیب است که هر کسی تعبیراتی دارد. «ممّا تضحک به الثّکلی» یا «لیس من دأب المحصلین» یا همین حرف­ها، نوع این تقصیر است و بسیاری از آن قصور است. برادر! اگر تقصیر است چرا می­گویی «تضحک به الثکلی»؟ اگر صاحب جواهر قصور است و نتوانسته بفهمد چرا مذمت می‌کنید و نمی­توانید بگویید قصور است؟ باید بگویید تقصیر است، تقصیر شاید از شما باشد. شاید شما اشتباه فهمیدید، چرا می­گویید «تضحک به الثکلی»؟

– [سؤال]

– «تضحک به الثکلی»؛ یعنی زنی که در حال زاییدن است می­خندد. زن که نباید بخندد.

– [سؤال]

– بله. راجع به رسل، این یک بُعد. قرآن شریف دو آیه دارد بعد از ذکر کل انبیاء. آخر فرق می­کند. یک مرتبه خدا می‌فرماید: «وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ» (مؤمنون، آیه 52) «کُم» خطاب به مثلاً نوح باشد و انبیاء بعد که یک شریعت هستند، یک مرتبه این‌طور است، یک مرتبه خیر، خداوند ذکر می­فرماید انبیائی را با دعواتشان به طور مفصل، یا به طور مختصر، یا گوناگون، بعد خطاب می‌کند: «و إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ».

دو آیه، قرآن را باز کنید. در سوره انبیاء، سوره 21، آیه 92: «إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ» رب واحد است. عبادت هم، عبادت رب است. شما هم رسلی هستید از طرف خدای واحد، امت­ها هم همه مکلفین هستند، مکلفین به عبادت خدای واحد. بنده این‌جا نوشتم: «بعد عرض ابراهیم و اسحاق و یعقوب» ببینید، ابراهیم، دومین پیغمبر اولوالعزم است، «بعد عرض ابراهیم» این را به معرض گذاشته است که ابراهیم چه کرد و چه شد و… «و اسحاق و یعقوب و لوط و نوح». ظاهراً خلاف ترتیب است، چون نوح قبل از این‌ها است، «و نوح و داود و سلیمان و ایوب و اسماعیل و ادریس و ذالکفل و ذالنون و زکریا و یحیی» «إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» این چه می­خواهد بگوید؟ خطاب به کل حاملین رسالت است. تمام کسانی که حمل کردند رسالت حق را، یا رسالت اصلی که از «أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (احقاف، آیه 65) است. یا رسالت فرعی که تابع ولی عزم قبلی یا زمان خودشان هستند، این «هَذِهِ» یعنی چه؟ «هَذِهِ» یعنی کل مکلفین، کل مکلفین که شما دعوت رسالتی به سوی آن‌ها دارید أمت واحده هستند. عجب! یعنی امت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و خاتم النبیین (ص) امت واحده هستند؟ بله، وحدت دارند در رسالت واحده، عبادت واحده، خدای واحد، جهت واحده، پس چرا اختلاف؟ می­گوید: زمان­ها مختلف است. اما در هر زمانی، شریعت حق که آمد همه باید تبعیت از شریعت حق بکنند. اگر کسی بیاید و بگوید: چطور امت واحده هستند، رسالت واحده است که در نتیجه باید شریعت واحده باشد با این‌که اختلافاتی دارند؟ اختلافات خیلی کم است، اختلاف صوری است. اختلاف صوری را عرض می­کنیم.

من گشتم به زحمت بعد از پنجاه سال که روی این کار کردم، ده‌تا اختلاف پیدا نکردم. ده‌تا اختلاف در شریعت تورات و قرآن که اصل شرایع مترامیة الأطراف حق سبحانه و تعالی که احکام بسیار زیاد دارد و شریعت أم هستند که شریعت تورات اول و شریعت قرآن آخر و الی یوم الدین، ده‌تا حکم ما نتوانستیم پیدا کنیم که اصلاً اختلاف صوری داشته باشند، اگر اختلافات دیگری در کار است، اختلافات به حساب تحریف است، جعل است، بد معنا کردن است، زیاد کردن است، کم کردن است که این‌قدر قرآن شریف، شلاق­ها را برداشته و بر سر علمای یهود و نصاری می­زند که چرا شما تحریف می­کنید؟ عرض می­شود که

«فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»، (بقره، آیه 79) «وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» (آل‌عمران، آیه 78) و الی غیر ذلک.

– تورات اصلی که در دست ما نیست، آن‌که در دست نیست چطور می­توان مقایسه کرد؟

– از قرآن استفاده می­کنیم؛ چون قرآن مُهَیمِن است. قرآن شریف، آن‌جایی که تحریف شده است خیلی‌ها را نقل کرده است. آنجا که اصالت دارد قبول کرده است. و مواردش را هم عرض می­کنیم که حتی آقایان احیاناً فتوا می­دهند مثل باب ساختن مجسمه. ساختن مجسمه انسان و حیوان، آقایان می­گویند حرام است، قرآن نص دارد در این‌که حلال است. در شریعت تورات بوده و قرآن هم نسخ نکرده و از این قبیل زیاد است. همه این­ها را قرآن در حقیقت [حفظ کرده] است، چون مهیمن است، هیمنه ایجابی دارد و هیمنه سلبی. آنچه را که بوده است و باید باشد می­گوید، آنچه را که بوده است و نباید باشد، هفت، هشت مورد شاید بیشتر نباشد. آنچه را که نبوده است و جعل کردند و قرآن رد می­کند، این را هم بیان می­کند.

– کلیت آن نمی­تواند برای همه یکسان باشد.

– آن مقداری که اختلاف بوده را ذکر کرده است. و ما به تورات اعتماد نمی­کنیم، چون تورات تحریف شده است، فلذا در تورات دارد که سلیمان نهصد زن گرفت، ششصد نفر صیغه، سیصد نفر هم عقدی، و برای این نهصد زن که همه بت­پرست بودند در بالای تل­ها، نهصدتا مذبح برای خدایان آن‌­ها درست کرد. این را قبول کنیم؟ شریعت تورات شریعت توحید است. ولی این بحث­ها را خواهیم کرد ان‌شاءالله.

«بعد نوح» بعد از آن‌که قضایای نوح (ع) را ذکر می­فرماید، در سوره 23 مؤمنون، آیه 44: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» بعد از نوح، نوح را فرستادیم، اولین ولیّ اولوالعزم، که آن مطلب این‌جا قشنگ­تر جواب می­دهد که شاید یک شریعت باشد از اولوالعزم، نه، بعد از آن‌که جریان نوح (ع) و دعوت او را مقداری نقل می‌فرماید، «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» پشت سر هم، چه صاحب رسالت مستقله باشند، و چه صاحب رسالت فرعیه باشند، که «رُسُلَنا تَتْرا» بعد از نوح، همه انبیاء را تا ابراهیم، ابراهیم همه انبیاء را تا موسی، موسی همه انبیاء را تا عیسی، عیسی و خاتم النبیین همه را می­گیرد. «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا».

– آیه چند؟

– البته از 44 شروع می­شود، ولی به 52 ختم می­شود. بعد موسی و هارون را، بعد مسیح را، بعد از مسیح می­فرماید: «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ» چه کسانی هستند؟ نوح است و بعد از نوح تا مسیح، بعد چه کسی است؟ خاتم النبیین که در محور است. وقتی قرآن می­گوید: «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ» بعد این‌جا رسلی را ذکر فرموده و رسول عصر بعد است که خاتم النبیین است «يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ * وَ إِنَّ هٰذِهِ»، (مؤمنون، آیات 51 و 52) «هَذِهِ» چه کسانی هستند؟ کل مکلفین از آغاز تکلیف الی یوم القیامة طبعاً. «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ * فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ» (همان، آیات 52 و 53) ببینید، مذمت است. امت یکی است، رسالت یکی است، تقطّع حاصل شد، «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ» چه کسانی؟ مکلفین. مکلفین «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ». تقطّع در کجا؟

تقطّع اول: عده­ای ایمان آوردند به رسل، عده­ای خیر، دوم: ایمان آورد به رسالت موسی، بعد رسالت عیسی را منکر شد. سوم: ایمان آورد به رسالت موسی ولیکن در تورات اختلاف کرد. چهارم: ایمان آورد به رسالت عیسی، خاتم النبیین را قبول نکرد. پنجم: به رسالت عیسی ایمان آورد ولی در خود انجیل عیسی اختلاف کرد. ششم: ایمان آورد به رسالت خاتم النبیین ولکن اختلاف مذهبی. در هر مذهبی ایمان به رسالت قرآن به عنوان دلیل اول هست، اما قرآن شریف، در معارف اسلامی ما مورد استناد نیست. «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ».

من یک چیزی یادم می‌آید که در نجف یک صحبتی کردم عام، که این‌جا هنوز نشده و حالا هر چه. یکی از مطالبی که عرض کردم این است که این آیه را «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» هر حزب گمراهی به آنچه دارد فرح است. شنیدم یکی از طلبه­ها گفته بود: ایشان هم حزب قرآن است و «بما لدیه فرح»؟ پس هم این مذموم است. گفتم: به آن آهو بفرمایید قرآن شریف مذمت خودش را که نمی­کند، مذمت می‌کند احزابی را که تخلف از قرآن دارند، قرآن را قبول ندارند، «جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ» (حجر، آیه 91) به آیه هم که می‌خواهد استدلال کند ضد آیه و ضد قرآن؟ حالا، «كُلُّ حِزْبٍ» «کل حزبٍ کتابیٍ بما لدیه فرحون» یهودی تکان نمی‌خورد، مسیحی تکان نمی­خورد، سنی تکان نمی­خورد، شیعه تکان نمی­خورد، باید ما حرکت داشته باشیم و حرکات ما حرکات پر از برکات باید باشد به سوی حق، نه این‌که این گفت و آن گفت، زیاد گفتند و کم گفتند، شریعت آباء ما است و ما بر شریعت آباء خود هستیم، نخیر، باید تمام آن گیرهای درونی و برونی، گیرهای متصل و منفصل را به طور کلی رها کرد و بر محور عقل آخذ عن الفطرة و شریعت حق که شریعت بالغه است حق را قبول کرد. این هم آیه دوم.

– این‌که می‌فرماید: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ».

– «هَذِهِ» کیست؟

– همین را معنا کنید.

– همان را گفتیم. چون قبلاً نوح را فرمود با امتش، ابراهیم و همه را. «هَذِهِ» یعنی «هذه الأمم»، هذه امت واحده نیست، چرا؟ برای این‌که قبلاً همه را ذکر کرده است. به قرآن مراجعه بفرمایید. به کل أمم اشاره کرده است. هم به عنوان استغراق «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا»، بعد، نوح را، انبیای بعدی را، هم‌چنین ابراهیم را و انبیای بعدی را. «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ» کل است. «هَذِهِ» یعنی تمام این أمم که در تحت هدایت و رهبری رسل بوده­اند. این دو آیه، رسالت واحده و شریعت واحده، عبادت واحده را بیان می­کند، اما، اختلاف در چیست؟ من بشمارم شما تعجب می­فرمایید. در چه اختلاف دارند؟ آیا در اصول معارف و فروع ثابته واجبات و محرّمات اختلاف است؟ آیا در توحید اختلاف است؟ البته مراحل، مطالب دیگری است. جناب آدم (ع) از من و من‌ها و بالاتر از من­ها که غیر معصوم هستیم، توحیدشان خیلی بالاتر است، این‌که شکی ندارد. ولکن هر کس به حساب آن قدرت و استطاعتی که خودش دارد این توحید را باید بپذیرد. در اصول معارف که توحید است و نبوت است و معاد است و با ملحقاتش، همه شرایع یکی هستند، در فروع احکام، واجبات اصلیه لا تتغیّر و محرمات اصلیه لا تتغیّر، از قضا در قرآن شریف داریم که محرّماتی است که بر تمام أمم حرام کردیم. خواهیم خواند. چیزهایی است که بر تمام أمم حرام است، هیچ امتی نیست که در آن أمت این محرّمات حرام نباشد. منتها، ما یک محرّمات و واجبات اصلیه داریم که لا تتغیّر است در اصول شرایع و در فروع احکام، و یک محرّمات فرعیه­ای است نه اصلیه، محرّمات فرعیه­ای در فروع احکامیه که یا ابتلاء است، که چند روز این‌طور بود حالا این‌طور باشد، حتی در شریعت واحده. یا عقوبت است؛ چهار پنج آیه در قرآن شریف، راجع به عقوبت­های مادّی که یهود شدند، یوم السبت صید نکن، از گوشت­های بسیار صاف حیوانات نخور و از این قبیل ما داریم. ما چند موردی که می­توانیم بشماریم، آقایان در مورد آن فکر کنند بعد بحث می­کنیم.

در قرآن شریف در سوره نساء می­فرماید: «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» (نساء، آیه 23) «إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» را چرا گفت؟ می­خواهد بگوید قبلاً این‌طور نبوده است. پس، تمام محرماتی را که قرآن ذکر می­کند بما سلف کاری ندارد. و تمام واجباتی که ذکر می­کند بما سلف کاری ندارد. یعنی ما سلف هم همین‌طور بودند. قرآن مهیمن است دیگر، معنی مهیمن بودن قرآن این است که نظر دارد به آنچه قبلاً بوده، و آنچه که بوده است و هنوز هست که هست دیگر، آنچه فعلاً می­خواهد بشود و قبلاً نبوده، می­گوید. آنچه قبلاً تحریف شده است که قرآن شریف بسیار بسیار از أمهات مسائل تحریفی را که اصلی باشد یا فرعی باشد ذکر کرده، کتاب هدایت اصیل و معصوم که هیچ وقت تغیر ندارد و هیمنه آن کامل است.

– دلیلی نداریم که جمع بین اختین در شریعت تورات جایز بوده است. مثل این‌که وقتی قرآن نازل شد نکاح­هایی که در زمان جاهلیت قبل از نزول قرآن کرده بودند، آن‌ها پابرجا بوده است دیگر؟ آن‌ها را هم قبول کرده است.

– آن‌هایی که قبول کرده، قبول کرده، این‌ها را که قبول نکرده است.

– [سؤال]

– قبول نکردن دو نوع است. عرض می­کنم. فرق است بین جمع بین أختین و نکاح نساء آباء. «وَ لاَ تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سَاءَ سَبِيلاً» (همان، آیه 22) گفت. لای سیبیل نمی‌گذارد. «مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ» نه این‌که در شریعتی از شرایع حلال بوده حالا خیر، نه، «وَ لاَ تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» سلف چطور؟ سلف در جاهلیت یا سلف در ادیان؟ نه، «إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ مَقْتاً» از زنا بدتر. چون در زنا دارد «إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً» (اسراء، آیه 32) دیگر «مَقْتاً» نیست. منتها در اینجا «إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سَاءَ سَبِيلاً» در شریعتی از شرایع خداوند نکاح «مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ» را حلال کرده بود که این نه؟ این بیان کرد. اما در «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» است، «إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً» دارد. در تورات هم هست این حرف، ما قبول می­کنیم این حرف را، چون قرآن می­گوید. در تورات، جمع بین أختین را حلال دانسته و در تورات هست که جناب موسی (ع) که هم‌زمان با دوتا از دختران شعیب را ازدواج کرد. در این زمان معیّن شریعت تورات، این اشکال نداشته، چون حکم زمانی است، اما حکم اگر بخواهد برای کل زمان­ها باشد إلی یوم الدین، نخیر.

«وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ» در چند بُعد:

1- اگر یهودی و مسیحی بود و الآن مسلمان شد و دو خواهر در ازدواج او هست، این دو خواهر یکی باید برود و یکی باید بماند. منتها این‌جا اختیار است یا هر چه هست، بحث فقهی است.

2- اگر الآن بخواهد جمع بین أختین کند و مسلمان است، حرام است.

3- اگر الآن بخواهد یهودی یا مسیحی شود و جمع بین أختین کند، حرام است. چرا؟ چون شریعت تورات و شریعت انجیل، رفته. این یک حکم. یکی از حکم­های بارز «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ». حکم دیگر که روی این باید بحث کنیم، حکم دیگر: ازدواج زن مسلمان با غیر مسلمان، کلاً در قرآن شریف، طبق آیات بقره و آیاتی از سوره­های دیگر، این حرام است. «لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ». (ممتحنه، آیه 10) این زن­های مؤمنه­ای که آمدند و هجرت کردند و در بلد اسلامی در مدینه هستند، این زن­های مؤمنه «لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ» این است مطلب. نه این زن­های مؤمنه حلال هستند برای آن شوهرهایشان که مشرک مانده­اند و نه آن شوهرهایی که مشرک مانده­اند حلال هستند برای این زن‌های که مؤمن شدند «لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لاَ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ».

یا «وَ لاَ تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ» (همان) که این را مفصل بحث می­کنیم و اشاره می­کنیم، «وَ لاَ تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ» هم باز دلیل است. در سوره بقره: «وَ لاَ تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لاَ تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» (بقره، آیه 221) این حرام است، مرد مؤمن، حالا این مطلب دیگری است. زن مسلمه ازدواج کند با مرد کافر، چه کتابی باشد چه مشرک باشد، چه موحد غیر کتابی که مشرک هم نیست باشد، کلاً در شریعت اسلام حرام است. اما در شرایع قبلی چه بوده است؟ حلال. جناب نوح، جناب لوط زن مشرکه داشتند، زن فرعون، که در درجات اعلای ایمان بود، شوهر ایشان فرعون بود، فرعون در بدترین درکات کفر بود، ولکن همسر او آسیه در بالاترین درجات ایمان بود. می­شود گفت در آن‌جا حلال بوده و در اسلام حرام شده است؟ یا نه، احتمال دیگری است، روی آن فکر کنید آقایان، احتمال دیگر این است که مگر آیه بقره نمی­فرماید که «أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» علت معلوم شد. چرا نباید زن مسلمان، شوهر کافر کند؟ چون «أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» ولکن زن نوح و لوط، نمی­توانند وادار کنند نوح و لوط را به کفر؟ به عکس، فرعون که نمی­توانست و نتوانست دعوت کند آسیه را به کفر، پس حالا می‌شود استثناء باشد، یعنی اگر الآن یک شخصی صد درصد، اگر یک زن مؤمنه­ای صد درصد یک شوهر کافر مشرکی بکند، و صد درصد اثر که در او نمی­کند بلکه این زن مؤثر خواهد بود، چه کسی می­تواند فتوا بدهد به حرمت؟ پس این یک حکم مشکوک است. احکام دیگری هست که آقایان بگردید. من هم باز فکر می­کنم و این‌جا یادداشت کردم، چون وقت گذشت، حضور برادران عرض خواهیم کرد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».