پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه رسولان باید این ۴ روح را که ملازم با یکدیگر است را دارا باشند : ۱-روح الایمان ۲-روح القدس ۳-روح الوحی ۴-روح تثبیت ۲-پاسخ به اینکه چرا خدا سلب و ارحام اجداد انبیاء را پاک گردانید و تنها به اینان عصمت ربانی داد؟ ۳-بیان معنای کلمه «اصطفاء» با توضیحاتی حول آیاتی که لفظ «اصطفی» در آن آمده است. ۴-توضیحی مختصر آیه ی « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا ۖ فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ... » برای اثبات عصمت ائمه اطهار(ع) ۵-اشاره به اینکه لفظ عصمت از ویژگی های رسل در قرآن ذکر نشده است ولی از الفاظ دیگری از قرآن به دست می آوریم که رسل باید دارای مقام عصمت باشند (این جلسه لفظ اصطفاء)

جلسه صد و پنجاه و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (عصمت رسولان)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ادله فطریه و عقلیه و ادله کتاب و سنت، این مربع از ادله، همان­طور که وحدانیت حق سبحانه و تعالی را و صفاتش را اثبات می­کند، همین­طور لزوم رسالت را بدرجاتها اثبات می­کند. و آنچه را که ما سرجمع می­فهمیم این است که رسل الهی در بُعد رسالت که سه جهت دارد باید معصوم باشند. در عصمت مقداری صحبت کردیم. این عصمت دارای ابعادی است که قبلاً حضورتان عرض می­کنیم. بعداً آیاتی که جنبه ایجابی دارد نسبت به عصمت مفصلاً بحث می­کنیم، و بعداً آیاتی که احیاناً گمان می‌شود که دلیل است بر عدم عصمت در مورد آن‌ها هم صحبت می­کنیم.

مرحله­ی أولی: عصمت انبیاء (ع) از هنگامی است که نطفه آن­ها منعقد می­شود، تا هنگامی که وفات می‌کنند. منتها عصمت یا اختیاری است یا غیر اختیاری. و اصولاً اصطفاء و انتجاب و اجتباء و انتخاب و از این قبیل تعبیرات تنها مربوط به ارواح نبیین (ع) آن هم فقط بعد از رسالت نیست، بلکه شامل قبل از رسالت هم هست إلا ما استثنی مثل «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» (طه، آیه 121) که خطوه أولی رسالت بوده است که بعداً هم در بحث دوم، باید صحبت کنیم.

این‌که در قسمتی از زیارت­های معصومین(ع) داریم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِيَابِهَا» (تهذیب الأحکام، ج 6، ص 114) إلی آخر، حقیقتی است که انبیاء (ع) و هم‌چنین سایر معصومین که ائمه دوازده‌گانه (ع) باشند، نطفه­های این­ها حد متیقن، در أصلاب طاهره آباء بوده و در أرحام طاهره أمهات، منتها طهارت اصلاب با طهارت ارحام، یک فرق­هایی دارد که باید مورد بحث قرار بگیرد. قدر مسلّم مولود زنا نیستند.

این مرحله­ی أولی. از صلب پدر که به رحم مادر منتقل شدند، قطعاً عنوان شرعی داشته است از باب اصل موضوع عرض می­کنیم. مرحله­ی دوم این است که آباء و امهاتشان باید موحّد باشند، مشرک نباشند. احیاناً از آیاتی گمان می­شود که آباء بعضی انبیاء مشرک بودند، مانند آزر در آیه­ی «لِأَبِيهِ آزَرَ» (أنعام، آیه 74) که جواب آن را هم قرآن می­دهد.

البته این­طور نیست و از خداوند می­خواهیم که این­طور نباشد که ما معاذالله بخواهیم مطلبی را بر قرآن تحمیل کنیم. آنچه را که ما قبلاً شنیده­ایم و جدای از وحی فهمیده­ایم، مثل عده زیادی بخواهیم بر قرآن تحمیل کنیم. مثل گروه­هایی از نویسندگان و غیر نویسندگان که به گمانشان انبیاء یا قبل از نبوت و رسالت هم باید معصوم باشند، بنابراین مثلاً آیه «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» را به تأویل می­برند، عصی یعنی ترک الأولی.

خیر، ما این­طور نیستیم. ما غلام دلیل هستیم و أدلّ ادله عبارت است از کتاب­الله. آنچه را که از قرآن شریف به طور صحیح می­توانیم برداشت کنیم و دریافت کنیم، ما معتقد به همان هستیم نه این‌که ما عقیده به چیزی پیدا کنیم، بعد این عقیده را عینک قرار دهیم و آیات قرآن را تأویل بر آن عقیده کنیم، و عقاید خود را بر آیات مقدسات قرآنیه تحمیل کنیم که این تفسیر به رأی است. تفسیر کتاب به کتاب باید بکنیم.

– ما حضرت ابراهیم (ع) را از صلب آزر می‌دانیم؟

– نخیر، گفتم جواب دارد. عرض کردم جواب دارد. از صلب تارخ است. آزر عموی ایشان بود که بعداً بحث می­کنیم. این در بحث دوم است که بحث سلبی است. این سؤال را که دیروز در آخر بحث مطرح کردم که این عصمتی که خداوند به انبیاء مرحمت می­فرماید، به دسته­ی خاصی مرحمت می­فرماید که این‌‌ها رسل هستند یا بالاتر؛ انبیاء هستند یا بالاتر؛ اولوالعزم من الرسل هستند یا بالاتر از همه؛ رسول الله (ص) است یا در مرحله­ی ثانیه­ی رسالت ختمیه، دوازده امام و فاطمه زهراء (س) هستند. این­ها را طبعاً خداوند استحقاق داده است. قبلاً باید استحقاق باشد تا بعداً خداوند این مراتب عصمت را به آن­ها بدهد و إلا این‌طور نیست که کسی را بر دیگری تفضیل کند بدون استحقاق و بدون زمینه.

اگر دو فرد یا چند فرد برابر هستند در فاعلیت و قابلیت، یا باید به هیچ کدام آن چیزی را که می­خواهید بدهید، ندهید، یا باید به همه بدهید. اما به یک برابر بدهید، به برابر دیگر خیر، این تفضیل مِن دون جهت کسی را بر دیگری است.

این سؤال این­طور مطرح است که خداوند متعال که مقام عصمت را در دو بُعد، چون عصمت دو بعد دارد: یک بعد متصل و یک بعد منفصل، عصمت الهی، عصمت بشری قبل است که این را بحث می­کنیم. بُعد متصل عصمت الهیه روح القدس است که أرواح انسان­ها دارای درجاتی است، روح الإنسان، روح الإیمان و روح القدس. روح القدس، روح الأرواح است. روح الإیمان روحی است برای روح انسان، تبلور روح انسان، و روح القدس روحی است ممتاز از برای روح الإیمان که روح الأرواح است، که وحی روح الأرواح است، که روح القدس متصل به معصوم، روح الأرواح است، کما این‌که در آیات سوره مبارکه أسراء می­بینیم و بحث می‌کنیم إن‌شاء‌الله.

روح متصل ربانی برای انبیاء روح القدس است. و این روح القدس دارای دو بخش است؛ یک بخش روح القدس، آن روح توفیق و تأیید خاص عصمتی را که پروردگار عالم منضم می­کند به اعلی درجات روح الإیمان که برای رسل و انبیاء است. بُعد دوم روح الوحی است که خداوند وحی می­کند احکام رسالتی را در بعد اصلی، و در بعد فرعی بر انبیاء (ع) که «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ». (شعراء، آیات 193 تا 195) سوم هم دارد. سوم تثبیت است. «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً» (اسراء، آیه 74) مرحله­ی سوم است.

بر حسب تفصیل، روح عصمت ربانیه که به رسل داده می­شود، سه بعد دارد، بر حسب اجمال دو بعد است. بر حسب تفصیل که سه بُعد است، بعد از روح عصمت بشریه در بُعد بشریت منهای وحی، زمینه اول روح القدس است که خداوند عنایت می­کند، امتیاز نورانیت خاصه­ای را به روح الإیمانِ آن کسی که بنا است رسول باشد، می­دهد که این روح متصل است به روح الإیمان، کما این‌که روح الإیمان متصل است به روح الإنسان، کما این‌که روح الإنسان متصل است به روح الحیوان، کما این‌که روح الحیوان متصل است به روح النبات، این‌ها اتصالات است. هر یک قبل از دیگری و بعد از دیگری. اتصال است. گاه وحدت است، گاه اتصال.

روح هر رسولی از رُسُل (ص) دارای چند بعد است: بُعد قبل العصمة، و بعد مع العصمة، و بُعد بعدالعصمة. بعد قبل العصمة روح الإیمان است در بالاترین درجاتش. تا بدانجا نرسد حظّی از روح عصمت ربانی نیست. این در بالاترین درجاتش است. وقتی که به بالاترین درجات ایمان رسید و خدا می­داند خواهد رسید، این زمینه می­شود از برای روح القدس که روح القدس، روح قدسی عصمت را خداوند منضم می­کند به روح ایمان، و روح ایمان اتصال پیدا می­کند و روح ایمان تبلور پیدا می­کند که نه تقصیری خواهد بود طبعاً و نه قصوری، به وسیله روح القدس، کافی است؟ خیر، بعد روح الوحی است. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ» کافی است؟ خیر. بعد تثبیت است. «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ» چه کسی؟ آن محمد بزرگوار (ص) که مراتب عصمت را طی کرده است ولی یکی از آن­ها منفصل است، «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ» این­طور نیست که خداوند روح عصمتی به او داده که دیگر کاری با خدا نیست، نخیر، «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً» تثبیت داده است.

اگر خداوند آنی او را به خودش واگذارد با روح عصمت بشری، با روح القدس، با وحی، البته مانند دیگران نخواهد بود، اما به خطا قصوراً خواهد افتاد. تقصیراً را بحثی نداریم. به خطا قصوراً خواهد افتاد. «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً».

یا راجع به یوسف (ع) «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» (یوسف، آیه 24) این پیغمبر بود وقتی این جریان برای او حاصل شد. نبی بود به نص قرآن، مخلَص بود، نبی مخلَص یعنی خدا او را پاک کرده، خدا خالص کرده، دیگر درون این نبی جهت شهوانی معنا ندارد، اما باز مرحله­ی أخرای منفصله­ی عصمت که تثبیت ربانی است باید بشود «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لا» لولا برای همّت نیست، «وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» این‌‌‌جا عصمت بشری کُند است. حتی عصمت رسالتی روح القدس کُند است، حتی عصمت وحی کُند است. از تمام جوانب، شهوات حمله به یوسف کرده بود، و هیچ مانعی هم در کار نبود «لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» فقط همّ بود نه عمل، همّ غیر از عمل است، همّ اهتمام است. می­خواهد چه بگوید؟ می‌خواهد بگوید رسل همّ معصیت را هم ندارند، فکر معصیت، خیال معصیت، نیت معصیت، قصد معصیت، نه خود معصیت.

در این‌جا مرحله­ی أخرای عصمت که مرحله منفصله است، این­طور تأویل شده است. در آیه­ی مبارکه رسول الله، تثبیت «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ» که تزلزل هنوز بود، آن هم یک خرده، ولکن در این‌جا «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ». «بُرْهَانَ رَبِّهِ» یعقوب نیست که در بعضی روایات دارد. یعقوب، یعنی صورت یعقوب مانع شد که ایشان همّ زلیخا نکند؟ مگر ایشان یعقوب‌پرست بوده است؟ معلوم نبود که ایشان از یعقوب کمتر بود. چه کسی می­گوید یوسف از یعقوب کمتر بود؟ چه کسی می­گوید در آن حال صفا و در آن حال تبلور ایمان و تبلور رسالت و نبوت، کمتر از یعقوب بود که عکس یعقوب گذاشته بودند و دید، این حرف­ها چیست درست می­کنند؟ این حرف­ها اسرائیلیات است.

برهان رب، این عصمت منفصله است که تأیید الربّ است. این‌جا است که تمام قدرت­های درونی عصمت بشری و عصمت روح القدسی و عصمت وحی کُند بود. این عصمت­های متصل، این­ها کُند شد. و در آن‌جا است که تثبیت ربّ باید باشد و نمونه زیاد داریم.

مثلاً «وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً» (اسراء، آیه 85) البته همه ارواح را می­گیرد. حالا این‌جا محور روح القرآن است. بر خلاف آنچه گفته می­شود که محور روح القرآن است. نخیر، روح القرآن است که روح وسط است. «وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً» قلیل در قلیل در قلیل، مجذور مکعب قلیل، کلاً، «وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً * وَ لَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» (همان، آیات 85 و 86) «أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ» چیست؟ فقط روح القدس است؟ خیر، روح الوحی هم هست، این روح الوحی و روح القدس، این دو روحی که دو روح عصمت ربانیه است به تو دادیم، این‌‌طور نیست که به تو دادیم پس نمی­گیریم. حتماً خواهی داشت و اگر هم داری، کافی است؟ نخیر، دو مطلب است: یک، این­طور نیست که وقتی روح القدس دادیم نتوانیم پس بگیریم. این­طور نیست ما روح وحی را به تو نازل کردیم، نتوانیم انساء کنیم. می­شود، اما نمی‌کنیم.

و این­طور نیست که حالا که به تو این روح القدس و روح الوحی را دادیم، روح القدس عصمت و روح الوحی عصمت، کافی باشد. نخیر، و لذا پیغمبر دارای روح القدس بود از اول رسالت، و دارای روح الوحی بود از اول تا آخر رسالت، مع ذلک «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ» چه می­خواهد بگوید؟ «وَ لَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً» آن روح القدسی که هست «شَيْئاً قَلِيلاً» را محاظت نمی­کند. و آن روح وحی که هست «شَيْئاً قَلِيلاً» را کفایت نمی­کند.

– [سؤال]

– ما بحث موضوعی این آیه را باید بکنیم. در بحث بعد باید بحث کنیم. ما آنچه را که در آیه دقت می‌کنیم و کردیم و یادداشت کردم و باز فکر می­کنم، تمام ارواح در این‌جا مورد سؤال است. روح نباتی، روح حیوانی، روح انسانی، روح ایمان، روح القدس، روح الوحی و روح التثبیت. تمام مراتب ارواح دون عصمت و عصمت و فوق عصمت داخلی تمام مراد است منتها یکی از مَحاورش این است، ما به عنوان اصل موضوعی عرض می‌کنیم.

«وَ لَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً» یعنی این­طور نیست که دادم، نمی­شود پس گرفت. دادم، می­شود پس گرفت. پس خودت نیستی. وانگهی اگر هم پس نگیرم، این­طور نیست که آن دو روحی که روح قدسی است که روح وحی اول است و روح وحی است که مرتب بر تو نازل شده است و آیات در قلب تو است، این­طور نیست که از برای عصمت مطلقه­ی تو کافی باشد که قصوری بر تو حاصل بشود. نخیر، و لذلک رسول الله (در منابع موجود از امام صادق (ع) نقل شده است) دائماً این دعا را می­فرمود: «رَبِّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً» (الکافی، ج 2، ص 581) تحصیل حاصل است؟ به خود وانگذار، خود چه بود؟ مگر خود، دارای روح القدس نبود؟ مگر دارای وحی نبود؟ مگر قبلاً دارای عصمت بشری نبود؟

دارای سه عصمت است: عصمت بشری در بالاترین قله­اش، بعد عصمت روح القدس متصل، بعد عصمت وحی متصل. این سه عصمت کافی نیست. بله، بالاتر از همگان می­برد، اما به حد الوهیت که نمی‌رساند که قصوری اصلاً در کار نباشد، البته تقصیر نیست، اما قصوری اصلاً در کار نباشد، و لذلک مرحله ثالثه عصمت ربانیه لازم است که تثبیت. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» و هم‌چنین آیه­ی اسراء «وَ لَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً» هیچ کسی را نمی­توانی وکالت بدهی که این روح القدس و روح الوحی را از خدا پس بگیرد.

این یک شمه­ای بود که به طور موضوعی باید بحث کنیم، اما به طور استطرادی عرض کردیم. حال سؤال مطرح می­کنیم: آیا این روح عصمت، در بعد اول، در بعد دوم، در بعد سوم الهی­اش، بشری­ را بحث نمی‌کنیم، این ارواح سه­گانه عصمت که با هم مندغم هستند و با هم منضم هستند و با هم هماهنگ هستند که در این مثلث، رسالت معصومه­ی مطلقه را در بعد تلقی وحی و عمل به وحی و إلقاء وحی درست می‌کند. این به استحقاق باید بیاید.

این­طور نیست که کسی… دیگرانی هم مانند او هستند، جناب سلمان مثلاً. آیا مگر جناب سلمان (ع) در مرتبه نهم ایمان نبود؟ آیا آدم (ع) در مرتبه ایمان از سلمان بالاتر بود؟ من بلد نیستم. بالاتر از این، آیا آدم و یونس و ادریس و حتی ابراهیم و موسی و عیسی فقط، از امیرالمؤمنین (ع) بالاتر بودند؟ نخیر، هرگز، عصمت امیرالمؤمنین فوق همه این­ها بوده است. ولی رسول نبود، نبی هم نبود.

ما در بحث عصمت صحبت می­کنیم نه فقط بحث رسالت، نه فقط بحث نبوت، نه فقط بحث امامت، امامت معصومه، عصمت، این عصمت در بُعد علمی و در بعد عقیدتی و در بعد اخلاقی و عملی و در بعد تبلیغی، بال و پر باز می­کند به سر رسل از آدم تا بعد. انبیاء، اولوالعزم، ائمه معصومین (ع)، همه را، ولکن تمام این­ها درجات هستند. کما این‌که «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ» (بقره، آیه 253) رسل درجات دارند. وحی درجات دارد، عصمت درجات دارد، کما این‌که ایمان درجات دارد، معرفت درجات دارد، عبادت درجات دارد. همه این­ها دارای درجات هستند. این‌که من بالا و پایین می­روم، برای این است که سؤال خیلی مهم است و جواب آن خیلی مهم است. این سؤال برای همگان است.

پس چرا فقط محمد (ص) یکی است؟ چه کسی قبلاً محمد را محمد کرد؟ چرا موسی یکی است؟ چرا عیسی یکی است؟ چرا انبیاء 124 هزار نفر هستند؟ روی چه حسابی است که خداوند به این­ها این سه بُعد روح عصمت را عنایت فرمود؟ آیا زمینه را حاصل کرده بودند؟ مگر یحیی (س) که «وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً» (مریم، آیه 12) او به بالاترین قله عبودیت رسیده بود که «آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً»؟ قبلاً خداوند این عصمت را عنایت می­فرماید که بعداً زمینه استمرار رسالت را فراهم کند؟ اگر بعداً باشد مطلبی است، یک کسی است که در میان تمام مکلفین گوی سبقت را در کل ابعاد عصمت بشری ربوده است و از همه جلوتر است، خداوند به او عصمت رسالتی می‌دهد. این مطلب روشن است. ولکن قبلاً چطور؟ قبلاً از هنگامی که رسول الله (ص) متولد می‌شود از وقتی که دو ساله است –بر حسب نص کلام امیرالمؤمنین- «أَنْ كَانَ فَطِيماً»، (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 300) فرشته بزرگ الهی بر رسول الله (ص) نازل می­شود، رسالت نبود، ولکن «يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ» (همان) هنوز کاری نکرده بود. فرضاً پسر دو ساله که کاری نکرده بود.

یا «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ» (إقبال الأعمال، ج ‏2، ص 607) این نور نبی و نطفه نبی که در صلب آدم و بعد از آدم بود، نطفه که کاری نکرده است، این نطفه را خداوند این­طور کرد که بعداً چنان بشود، روی چه حسابی است؟

دو مرحله است: یک مرحله­ی أولی است که خود را به بالاترین قله عبودیت رسانده است که بالاترین عصمت بشری است، که بُعد تقصیر از بین برود، بُعد قصور هنوز هست، این هست بعد رسالت می­آید، ولکن دیگری چطور؟ کسی که از قبل برای او زمینه فراهم می­کند، از قبل نطفه چنین، از قبل غذا چنین، از قبل تربیت چنین، از قبل عصمت می­دهد، عصمت منفصل، از قبل عصمت متصل می­دهد، مثل یحیی، این چطور است؟

جواب این است که: خداوند عده خاصی را به عنوان رسالت و نبوت و امامت عصمت بعد از رسول خاتم (ص) به عنوان عصمت باید مبعوث کند، عده­ی خاص، نه کمتر و نه زیادتر. این عده­ی خاص را، خداوند قبل از خلقت این عده، حالا پنج رسول اولوالعزم را در نظر بگیرید با ائمه معصومین، این عده را، این عده که در بالاترین قله عصمت و طهارت هستند بمراتبهم و درجاتهم، خداوند از قبل می­دانست که این­ها به بالاترین قله­ی عصمت بشری می­رسند، یا نمی­دانست؟ می­دانست، طبق دانسته خودش زمینه فراهم می­کند؛ چون عصمت یک مقدمات غیر اختیاری دارد، یک مؤخرات غیر اختیاری دارد، یک حد وسط اختیاری دارد. عصمت در یک مثلثی است.

حال فعلی عصمت، این، طبق مقام عصمت می­فهمد و معرفت دارد و معتقد است و عمل می­کند، این حالت فعلی، این مرحله اختیاری است. یک مرحله قبلی دارد که در نطفه است، در صلب است، در رحم است، در شیرخوارگی است، که حضرت موسی (ع) شیر مادر را بخورد، مرحله اختیاری نیست، یعنی مرحله قبلی است که اختیاری نیست و بعد مراحل بعدی است.

– [سؤال]

– داریم بحث می­کنیم. استحقاق دادن، به همه عقل داده، به همه فطرت داده، اما جدیت باید کرد و به احکام فطرت تبلور داد. و به احکام عقل تبلور داد. درست است. خداوند فطرت بعضی را منورتر و عقل بعضی را منورتر قرار می‌دهد، ولی بی­حساب نیست. آن چیزی که خداوند می­داند که بعداً موسی خواهد شد منهای وحی، موسی منهای وحی است، اما با وحی، موسی رسول است، آن‌که خداوند می­داند، هنوز نطفه‌اش منعقد نیست، هنوز آدم را خلق نکرده، آدم اول را خلق نکرده است، می­داند که آدم را خلق می­کند و آدم چنین خواهد شد. از او ادریس است و شیث است و الیاس است و نوح است و ابراهیم­ها و غیره، می‌داند این­هایی که از نطفه او، صلب او، رحم حوا، بیرون می­آید این دسته 124 هزار نفری این­طوری خواهند شد در بعد عصمت بشری. این را می‌داند. چون می­داند، پس این دانسته­ی نسبت به آینده را از الآن طوری زمینه­اش را فراهم کند که آن چیزی هم که در اختیار آن­ها نیست، منضم بشود به آن طهارتی که در اختیار آن­ها است.

من می­دانم فلان زارع خوب زراعت می­کند. قبل از این‌که متولد بشود می­دانم خوب زراعت می­کند. قبل از این‌که متولد بشود، یک زمین خوب، آب خوب، جای خوب، در فضای خوب فراهم می­کنم. اختیار او است؟ نه، چون می­دانم. چون می­دانم چنین زارعی خواهد بود زمینه را فراهم می­کنم و إلا اگر می­دانم زارع خوبی است، اما زمینه را فراهم نکنم، این خوبی از بین رفت. ببینید، این بُعد قبلی به حساب دانستن این است که بعداً چنین خواهد شد. توجه کردید.

خداوند که می­داند در بعد عصمت أولی –عصمت أولی عصمت بشری است- می­داند در بعد عصمت اولی، این عصمت أولای عصمت بشری این­طور نیست که همه­اش برای من است، خیر، یک قدم بیا، من ده قدم می­آیم. این­طور است. «وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» (اسراء، آیه 97) یا «وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ» (محمد، آیه 17) هر قدر جلو برویم خداوند بیشتر کمک می­کند، خداوند می­داند که این­ها جلوتر از جلوروان و پیش­تر از پیش‌قراولان خواهند رفت در بعد معرفت و در بعد عبودیت، این را می­داند، بنابراین زمینه قبلی را خداوند فراهم می­کند، زمینه بعدی را فراهم می‌کند. اما در وسط، صد درصد کل انبیاء، موسی به حساب موسی بودنش، عیسی به حساب عیسی بودنش، ابراهیم و داود هم‌چنین، سلیمان و اشعیاء هم‌چنین، محمد (ص) هم‌چنین، تمام به همان حسابی که خداوند می­دانسته است به اختیار خودشان، آن مقامات عالی عصمت بشری را تحصیل کرده­اند و با تأییدات الهی، بعد هم خداوند سه عصمت به این­ها عنایت فرمود. گرچه مراتب عصمت فرق می­کند.

– تعبیر علم خدا در این‌جا حالت مسامحه دارد.

– چرا؟

– برای این‌که اراده خدا بر این قرار گرفته است.

– اراده بی‌خودی نیست. چون اختیار است.

– «يَمُنُّ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ». (ابراهیم، آیه 11)

– می‌فهمم «یَمُنُّ»، ولی اختیار است.

– نه، وقتی ما می­گوییم اراده خدا بر این قرار گرفته که حضرت موسی، حضرت موسی شود، بعد علم می­آید. نه این‌که اول علم خدا.

– چگونه؟ اول علم است بعد اراده است. بلکه همه با هم است. خداوند می­داند و لازم می­داند که موسایی در بعد اسرائیلی باشد. درست است؟ حالا که می­داند در میان تمام اسرائیلی­ها، بنی‌اسرائیل، شخصی به نام موسی چنین خواهد شد، پس ولادتش را، پس جریان شیرخوارگی­اش را، جریان شعیب را، این­ها را، مقدمات را فراهم می­کند؛ چون می­داند با وجود زمینه­ها و ظرف‌هایی که خداوند فراهم می­کند، این موسی، موسی خواهد شد. همان مثالی که عرض کردم. خداوند می­داند که فلان شخص زارع خوبی است، پس زمین خوبی، بذر خوبی، آب خوبی، این­ها را نمی­تواند فراهم کند. چون همه را نمی­شود فراهم کرد. آن‌هایی که می­تواند انجام دهد در زمینه و زمان انجام است، و در مکان انجام است.

خداوند در میان خلائق، خلائق متفاوت هستند، از نظر تعقل، معرفت، عبادت، قابلیت، فاعلیت، آنچه را که او داده است، آنچه را که این­ها تبلور داده­اند، جبر که نیست «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ» (التوحید (للصدوق)، ص 206). خداوند می­داند که این­طور خواهد کرد و این­طور خواهد شد. حالا که این­طور خواهد کرد و خواهد شد، پس باید زمینه انتخاب أحسن باشد، نطفه بهترین نطفه، صلب بهترین اصلاب، رحم بهترین رحم­ها، شیر بهترین شیرها، «وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي» (طه، آیه 39) راجع به موسی (ع) «وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي»، «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» (همان، آیه 41) دو تعبیر است در یک سوره. این «وَ اصْطَنَعْتُكَ» فقط آن جنبه اضطرار که نیست، جنبه اختیار است و جنبه اضطرار است. جنبه­ی اضطرار که اگر خداوند این مراضع را تحریم نمی­کرد تکویناً، و فقط شیر مادر خوردن و فقط نجات یافتن از شر فرعون و این­ها را اگر خداوند مقرر نمی­کرد موسایی در کار نبود. این زمینه را فراهم کرد تا موسایی در کار باشد، تا موسی به موسی بودن خودش، به اختیار خودش و لیاقت و استحقاق خودش، رسالت الهی را انجام بدهد. کجای مطلب تاریک است؟

– فرمودید اگر شیر مادر نبود، موسی، موسی نمی­شد.

– آن‌طور نمی­شد. ولکن شیر مادر باید باشد تا آن موسایی که خداوند «وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي»، «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي». خود این «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»، من برای خود تو را خدایی آفریدم، خدایی باید رسالت کنی. کسی که خدایی باید رسالت کند، همه کارها را خود رسول می­تواند انجام دهد؟ نمی­تواند، باید کمک کرد. کمک­های قبل است، کمک­های بالفعل است، کمک­های بعد است. ولی کمک­های مجانی نیست. اگر موسی بخواهد موسای خداخواه باشد، باید نطفه خداخواه باشد، صلب، رحم، شیر، تربیت، غذا، زمینه. آن‌هایی که نمی­تواند، خدا به توان او مقرر بفرماید تا این‌که موسی (ع) بتواند در زمینه آنچه را خداوند عنایت فرموده است با قابلیت خودش، با فاعلیت خودش، تحصیل عصمت بشری کند و این سه عصمت ربانی را که عصمت روح القدس است اولاً، و عصمت وحی است ثانیاً، و عصمت تثبیت و تأیید ربانی در طول خط و در تمام حالات که قصور را به طور کلی از بین ببرد، باید حاصل شود.

این جوابی است که ما می­توانیم بفهمیم و ظاهراً نقطه تاریکی و اعتراضی برای من نمانده است. اگر برای آقایان مانده است، فکر کنید، صحبت می­کنیم.

این یک بحث. ابعاد گوناگونی که خداوند راجع به عصمت بیان فرموده است. دیروز عرض کردیم «رسول»، «نبی» بالاتر از رسول، «مبعوث» که عرض کردیم. حالا «مصطفی»: خداوند متعال انبیاء را اصطفاء فرموده است. اصطفاء از صفاء است. صفاء پاکی است. گاه صفا به نظر من است، یک چیزهایی به نظر من صفا دارد، پاک است، چیزهایی هم برای من مخفی است و پیدا نیست، اما صفائی که خداوند می­بیند صفای صد درصد است، اگر ناخالصی دارد، می­بیند که ناخالصی دارد. صفا نیست. صفای خالص. منتها اصطفاء از باب افتعال است. افتعال، تکلف است، برای خدا که تکلفی نیست، ولکن تعبیر به اصطفاء می­کند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ» (بقره، آیه 132) «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ» (آل­عمران، آیه 33) اصطفاء یعنی چه؟ یعنی در میان همه صاف­ها، روشن­ها، متبلورها، با ایمان­ها، در میان تمام آن‌ها، موسی را از بنی‌اسرائیل، عیسی را از بنی‌اسرائیل، محمد (ص) را از میان عرب، یونس را از میان چه، برگزید. برگزیدن در کل ابعاد برگزیدگی است. از هنگام نطفه تا هنگام شیر، هنگام غذا، هنگام مقدمه رسالت، عند الرسالة، بعد از رسالت، مقامات بالاتر، بالاتر، حتی الموت، بعد الموت، در عالم برزخ، در عالم قیامت، که این‌ها شهود حق هستند، شهدای اعمال و حتی شهدای افکار هستند که زشت و زیبای اعمال را یوم الحساب این­ها شهادت می­دهند.

حداقل آن این است که اصطفاء، آنچه را خداوند می­گوید همان را بگوید، کم و زیاد نکند، و آنچه را که خدا می­گوید بفهمد که خدا گفته است، و آنچه را خدا می­گوید، خود عمل کند. در این سه زاویه‌ی مثلث اصلی رسالت، این صفاء داشته باشد، و إلا نقصان به علم ربوبیت و عدل ربوبیت و رحمت ربوبیت برگشت می­کند. خدا اصطفاء کرد آدم را، ولکن آدم عصیان کرد. خدا آدم را قبل از رسالت که اصطفاء نکرد، اصطفاء بعد است، آن وقتی که «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» (طه، آیه 121) اصلاً اصطفاء نبوده است. البته نسبت به آدم اختصاص است.

– این سؤال پیش می­آید که آیا اصطفاء یا خود رسالت، مسئلتی بوده که خود این افراد از خداوند کردند یا خداوند بدون این‌که این­ها بخواهند، به آن‌ها داده است؟

– اولاً اصطفاء از قبل بوده است. ثانیاً آن هنگامی که اصطفاء می­کند یا این­ها مُلهَم به این مطلب هستند که از خدا تقاضا کنند، مثلاً «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً» (فرقان، آیه 74) این دعای عام هست یا خیر؟ این دعا را باید کرد. «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً» این بالاترین قدم را انسان در مراحل ایمان استدعاء می­کند. طبعاً این استدعاء بوده است، ولی این­طور نیست که اگر شخصی استدعاء کند خداوند همان را به او بدهد. البته باید استدعاء بکنیم، برای استدعاء، باید کار هم بکنیم، مقدمات هم انجام بدهیم. خدا هم اگر صلاح بداند که این فرد، موسی باشد، آن فرد، عیسی باشد، مقدمات و مؤخرات را انجام می­دهد. پس در حقیقت عموم و خصوص مطلق است. این­ها استدعاء می­کنند، صالحین باید استدعاء کنند که اصلح بشوند و بالاتر بشوند و بالاتر، اما در بعضی مواقع، دعاهایی هست که غلط است، بعد از خاتم النبیین کسی دعا کند که خداوندا، مرا پیغمبر قرار بده. این غلط است، اما در زمان­های قبل که نبوت ختم نشده بود، این استدعاء را صالحین بکنند، اگر محرز نباشد که بنا است فلان شخص و فلان شخص باشیم. این استدعاء را بوجهٍ عام إلا فی ما استثنی بکنند، مطلبی نیست، حالا چه استدعاء کرده، چه استدعاء نکرده، استدعای خصوص این مقام، یا فوق این مقام یا دون این مقام، بحث این است که خداوند فقط به استدعاء و دعا اجابت کند. البته اجابتی است در زمینه­های مناسب.

– این آیه ممکن است دلالت کند «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (آل­عمران، آیات 33 و 34) «سَمِیعٌ عَلِیمٌ» نمی­خواهد اجابت این­ها را برساند؟

– این یکی از آن‌ها است. یکی هم «سَمِیعٌ» آن حرف­های مردم که چرا این­ها را معیّن کرده­ای؟ سوم این است که سمیعٌ مقالة الکافرین که کفر می­آوردند به این رسالت­ها. سمیعٌ در تمام ابعاد کلماتی که مسموع است، چه کلمات خیر باشد چه کلمات غیر خیر، ولی این «سَمِیعٌ عَلِیمٌ» شامل این دعا هم هست. کما این‌که «رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» (ابراهیم، آیه 40) دعاهای ابراهیم. «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنَا» (بقره، آیه 128) یکی از دعاهای ابراهیم این بود که خاتم النبیین پیغمبر بشود و ائمه هم‌چنین، کما این‌که در تورات هم دارد که دوازده امام ذکر شده است. دعا دو حالت دارد؛ دعا برای خود و برای دیگران.

اما خود دعاهای انبیاء در حال نبوت روی حساب است. قبل از نبوت، دعا است، گاه اجابت، گاه عدم اجابت، ولکن در حال نبوت، دعا و درخواستی که پیغمبر می­کند با اجازه درخواست می­کند، کما این‌که شفاعت با اجازه است، و لذا ابراهیم در حال رسالت علیا که در حالت امامت بود، امامت نبیین، «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنَا» این اجابت است، منتها در آن جایی که اجابت نخواهد بود «مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (همان، آیه 124) این‌ها استثناء است. نسبت به این­ها نیست، اما نسبت به غیر ظالمین، بله «يَنَالُ»، ولی نیل صد درصد است؟ خیر، برای بعضی­ها که این چهارده نفر اخیر باشند، این بالاترین مقام عصمت که عصمت علیا است، حاصل شده است.

در باب اصطفاء چند آیه داریم که من این‌جا یادداشت کرده­ام. از جمله «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ». «يا بَنِيَّ» یعقوب به اسرائیلی­ها می­گوید «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى» دین مصطفی از برای اسرائیلی­ها دین تورات است. دین تورات را خداوند برای اسرائیلی­ها اصطفاء کرده است. هیچ نقصانی در این وجود ندارد در آن زمانی که دین تورات باید حاکمیت داشته باشد.

اگر نقصانی در این دین باشد که اصطفاء نیست، چرا؟ برای این‌که این دین از خودش است. خداوند از خودش، شریعتی را که می­خواهد مقرر کند برای این زمان محدّد اسرائیلی، اگر کمتر بیاورد جهل یا بخل است، زیادتر بیاورد اضافه است، پس آن مقداری که لازم است «اصْطَفَى».

دوم همان آیه­ای که با هم خواندیم. سوره آل‌‌عمران، آیه 33: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ». البته در این‌جا حرف­هایی است که بعضی­ها خیال کرده‌اند، مثل در بین بعضی از موجودین هست ظاهراً و بعضی از رفتگان، بعضی از معممین و غیر معممین که چه لزومی دارد که آدم از خاک آفریده شده باشد؟ نخیر، آدم هم از آدم­های قبلی. از جمله مستمسک­های آن‌ها این آیه است که «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ». «اصْطَفَى آدَمَ» پس بنابراین غیر این آدم، آدم­های دیگری باید باشند تا «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ».

جواب این است که این «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ» بعد از نزول از جنت است که حوا بود، آدم بود، أجنه که مکلف هستند هم بودند، خداوند در میان آن‌ها آدم را انتخاب کرد که رسول باشد. چه لزومی دارد که آدم‌های دیگری قبل از آدم بوده باشند یا پدر آدم باشند. این جواب آن‌ها است.

حالا، اصطفاء مگر در انحصار این است که عده زیادی باشند تا یک فرد را اصطفاء کند؟ نخیر، دو نفر باشند، اگر دو نفر باشند که یکی را اصطفاء می­کند بر دیگری که این معلم او باشد، که این رسول او باشد، که این ولیّ او باشد، مگر این‌جا اصطفاء نیست؟ حتی اگر فقط آدم و حوا بودند بعد از نزول از جنت، که خداوند در این‌جا به آدم رسالت داد، خود این رسالت، اصطفاءالله است و خداوند آدم را اصطفاء کرد، به او رسالت داد، بعد از نزول عن الجنة، رسول بود نسبت به حوا، فقط اگر حوا بود، ولیکن دیگران هم بودند؛ چون «وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ» (حجر، آیه 27) طایفه­ی جن قبل از انسان خلق شدند و جن موجود در زمان آدم تمام مکلف بوده­اند. یعنی مکلف به شریعت آدم (ع) بوده­اند. این آیه­ی دوم.

– از کلمه­ی «عَلَى الْعَالَمِينَ» استفاده می­کنیم.

– عالمین هر کدام در زمان خودشان.

– در آن زمان در عالمین کسی نبوده است.

– چرا نبوده است؟ جن بودند، حوا بود، بچه­های او بودند. ببینید اگر در کل عالم فقط آدم و حوا بودند، یکی از عالمین آن است دیگر. عالم نه این است که آدم بر کل عالمین در کل زمان­ها اصطفاء شده است، نخیر، مثلاً فرض کنید راجع به مریم (س) می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ» (آل­عمران، آیه 42) کدام عالمین است؟ نساء عالمین زمان خودش تا قبل، ولکن فاطمه بر کل عالمین من الأولین إلی الآخرین، این فرق می­کند. هر کدام از این‌ها قرینه می­خواهد.

آدم اصطفاء شد، یعنی حتی بر نوح؟ خیر، آدم تا زمانی که پیغمبر دیگری نیامده است بر کل مکلفین اصطفاء شده است. سوره اعراف آیه­ی 144: «إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَ بِكَلاَمِي» کل رسالات، کل رسالات توراتیه در انحصار موسی بن عمران (ع)، «إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ» اصطفاء خداوند موسی را، اگر خللی در کار او باشد، اگر تقصیری در کار او باشد، قصور مطلب دیگری است بحث می­کنیم، اگر تقصیری در کار باشد که به عنوان مقصر در تلقی وحی و در القاء وحی و در عمل به وحی باشد، این اصطفاء، اصطفاء غلط است. این کشف از جهالت یا بخل یا… می­کند.

آیه­ی 32 سوره­ی فاطر: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» اصلاً لفظ اصطفاء برای غیر معصوم در قرآن نداریم. یا دین معصوم، یا رسول معصوم، یا امام معصوم. این آیه اخیره راجع به ائمه معصومین (ع) است. ملاحظه بفرمایید سوره­ی فاطر و در الفرقان هم مراجعه بفرمایید تفصیل بحث شده است. و اشارةً عرض می­کنم تا این مقدار مختصری که وقت است.

اولاً خداوند رسالت اخیره را بیان می­کند. قرآن را باز کنید و ملاحظه کنید. رسالت اخیره را قرآن راجع به خاتم النبیین می­فرماید، «ثُمَّ» یعنی بعد از رسالت محمدیه (ص) «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ» این «الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا» آیا هیچ کدام از سنی­ها گفته­اند و می­توانند بگویند که خلفای ثلاثه­ی اُوَل و ائمه اربعه آن‌ها، این هفت نفر، مصطفی هستند و معصوم هستند؟ نمی­توانند بگویند. ما شیعه­ها معتقد هستیم که بعد از رسول الله (ص) سیزده معصوم داریم. اگر بگوییم اصلاً معصومی بعد از رسول الله نیست، خلاف نص قرآن است. و معصوم دائر مدار بین أمرین است، اگرِ اول کنار رفت. یا این‌که آن ائمه و خلفای برادران سنی دارای مقام اصطفاء هستند که خودشان قبول ندارند، یا ائمه ما دارای مقام اصطفاء و عصمت هستند، ما قبول داریم آن­ها نمی­توانند قبول نکنند. چرا؟ برای این‌که اگر آن­ها قبول نکنند، می­گویند بعد از رسول الله معصومی وجود ندارد، قرآن می­گوید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» قبل از آن چه بود؟ «وَ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ» (فاطر، آیه 31) ببینید، این آخرین مرحله­ی وحی است. «وَ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ». نفرمود: «هو حقٌ». بلکه فرمود: «هُوَ الْحَقُّ». حقٌ، همه وحی­ها حق است، «هُوَ الْحَقُّ». این حقی است که دیگر ناسخ ندارد. «مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ * ثُمَّ أَوْرَثْنَا». ثمّ برای تراخی است.

بعد از وحی بر رسول خدا (ص) «أَوْرَثْنَا الْكِتابَ» این ارث الکتاب، ارث خاص است. «أَوْرَثْنَا الْكِتابَ» که قرآن است. «الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا» چه کسانی هستند؟ سه قسمت می­کند: «فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ» که هیچ «وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» این هم هیچ. «وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ». آن «الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا» همین «سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ» است. سبقت زمانی نیست، سبقت مقامی است. در کل خیرات علمی و عقیدتی و ایمانی و معرفتی و دعوتی، در کل خیراتی که از مکلفین رجاء است، بر کل سابقین مقدم هستند. این آیه از آیاتی است که ما استدلال می­کنیم، هم بر عصمت ائمه معصومین اضافه بر فاطمه زهرا (س) و هم این‌که عصمت این­ها از عصمت ابراهیم و موسی و عیسی بالاتر است، منتها تحت الشعاع عصمت خاتم النبیین (ص) است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».